دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود


اینم به افتخار نسرین جونم ، طرح و کار مهردخت .. البته چون دیگه کارش رو خونه نمیاره من به روز نمیتونم عکس بندازم .. 


جیگرم خون شد براش وقتی مژه هاش رو می چسبوند چون هر کدوم از اون تارهای مژه فقط چند میلی متره و انبر کلی دستشو گاز گرفته بود  وقتی کاشی ها رو برش میزد 



"بیست و ششم تیر ماه ، تولد دختر رویا های من"

                       "دختر رویا های من تولدت مبارک "





چند کلمه برای تو و خانواده ام 

یادمون باشه همه چیز تو دنیا می گذره ، نه سختیاش موندگاره ، نه شادی هاش .. 

هفده سال قبل همین موقع ها با دردی جانکاه ، در بیمارستان مادران بستری شدم و همه ی ساعت رو تا دقیقا" یکربع به یازده شب ، برای زنده موندن نوزادم دعا کردم و درد کشیدم ... 

نمیدونم این درد در مقیاس ریشتر چقدره ؟

 شاید از ده ریشتر که برای نابودی و با خاک یکسان شدن عظیم ترین و محکم ترین سازه ها کافیه هم بیشتر باشه . 


امشب من هفده سال تمومه که مادر شدم و خیلی وقت ها بلحاظ عاطفی همین مقدار درد وحشتناک رو تحمل کردم چون ممکن بود بچه م رو ازم بگیرن ... 


حالا همه ی اون روزهاگذشته ، و مهردخت رو دارم که وقتی میره مدرسه نگاه قشنگش از پنجره جدا نمیشه و تا شیرین ترین بوسه ها رو برام نفرسته ، از در خونه بیرون نمیره 


ممنونم که برای مادر موندنم ، کمکم کردید 

ممنونم که همه ی روزای سخت کنارم بودید 

شاید درموردش زیاد صحبت نکنیم ولی مطمئن باشید هیچوقت از یادم نمیرن 

میدونم این روزای خوب بی دغدغه هم میگذرن و بازم روزای سخت در راهه ولی امیدوارم روزای سختمون انتظار پشت در اتاق زایمان برای مادر شدن مهردخت باشه .


                                                        مادر شدن این زیباترین حس دنیا 

"نازنینم تولدت هزاران بار مبارک "

*************

این پست رو دیروز نوشتم که متاسفانه منتشر نشد تا الان . 

این هم نمایی از کلاس درس مهردخت که از اول تیرماه برقراره و حالا دروس تئوری هم بهشون اضافه شده . 




"شاهکار نمایشی"

نمیدونم دوباره چقدر طول میکشه تا شاهد یه کار بی نظیر دیگه باشم .. 


"مجلس ضربت زدن "



دیشب به دیدن این شاهکار درام - تاریخی رفتیم . 

وقتی نویسنده بهرام بیضایی باشه ، کارگردان محمد رحمانیان ، امیر جعفری و مهتاب نصیر پور و اشکان خطیبی هم بازیگر ، توقع در حد دیدن شاهکار پیش میاد که خدا رو شکر تحقق پیدا کرد . 


قسمتی از دیالوگ علی ابن ابی طالب :


حقیقت من کجاست؟ 
من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! درِ شهر علم ام خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟ وای بر آن که برده کند، و آن که بندگی خواهد! وای بر آن که نام و خون کسی را نان و آب خود کند! شما با من چه کردید؟ سوگند خوردید به فرق شکافته ی من برای رواج سکه‌های قلب تان! 
ای بالانشین، که حیا افکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم بَر، که در مظلومیتِ خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ ای زاده ی دروغ و بالیده در ریا، به شمار بارهایی که به نام ام سوگند خوردی برای فَریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار دانستم و به روی ات نیاوردم؛ شرمی از فردا کن که آینه روبه روی ات گیرند. ذوالفقار این است، نه تیغ دو دم! 
آن ها که خود را به من می بندند، کاش آزادم کنند از این بند! 
شما با من چه کردید؟ ای شما که دوست داران منید! من کجا هستم؟ بر صحنه ی شما حقیقت من کجاست؟ ....

اشک ریختید برمظلومیت من تا ساده دلان را کیسه تهی کنید ...



خانم سانیا سالاری عزیز از همین تریبون بهتون تبریک میگم ، اینکه در اولین کار جدیتون به این زیبایی دیالوگ های سنگین رو با تسلط کامل اجرا کردید بسیار قابل ستایش و قدردانیست . امیدوارم شاهد موفقیت های روزافزون شما باشیم 


********

انگار قسمتی از وجودم همچنان در سالن تاتر شهر جامونده . 


اگر میخواید به خودتون یا دوستانتون لطف کنید و تا نمایش ت و ق ی ف نشده برید ببینید . بلیط ها در سایت ایران کنسرت خرید میشه البته اگه چیزی مونده باشه 


از انتهای نمایش ویدئوی یک دقیقه ای تهیه کردم ، از این بالا تو نماشا هم آپلود کردم ولی نمیدونم چرا قابل پخش نیست .. برای سایت پیغام گذاشتم ببینم مشکلش رفع میشه ؟؟


*******

 خبر رفتن یکی از بزرگ مردان تاریخ سینما، عباس کیارستمی، شب بود که به دستمون رسید ، یکی از دوستانم دو سه ساله به نیوزلند مهاجرت کرده و میشه گفت مدت زیادی از کارکردنش تو یه شرکت نمیگذره . 


هنوز تو تلگرام داشتیم برای هم خبرها و عکس های پیرامون این موضوع رو می فرستادیم که گفت : مهربانو باورت میشه رسیدم شرکت میبینم همکارام  روی وایت برد اتاقم چنین چیزی نوشته و عکسش رو برام فرستاد . 


یه چیزایی هست که خیلی برامون غرور آفرینه ، و لذت و شیرینیه این سربلندی با هیچ چیز قابل قیاس نیست . 


 یادش تا ابد گرامی و روحش شاد باشه.



***************



"دعای دستجمعی"

سلام دوستان امیدوارم حال خودتون و همه ی عزیزانتون خوب باشه و برای لذت از تعطیلات در پیش ، اماده و قبراق باشید . 


میدونید که تو زندگی بعضی از انسان های دیگه، تعطیلات و تفریح و حتی خیال آسوده هیچ تعریفی نداره .. یعنی برای همه مون پیش میاد که بعضی وقتا اصلا" زندگی رو پاشنه ی عادیش نمیچرخه . خدا نکنه که این از روال در اومدن به سلامتی خودمون یا عزیزانمون بستگی داشته باشه .


گاهی آرزو میکنیم که همه ی این تلخی ها فقط یه خواب بد باشه و بلند شیم ببینیم که تموم شده و رفته .. گاهی فقط ارزوی یه روز کاملا" معمولی بدون نگرانی و دلشوره داریم .. 


به هر حال ، متاسفانه باخبر شدم  تو بیمارستان MRI شیراز ، یه پدر جوون  رو تخت ICUبرای زندگی می جنگه و همسر و فرزند کوچولوش و بقیه ی خانواده ش یک لحظه از نگرانی  و وحشت ، آسوده نیستند . 


همه چیز با یه تب ساده شروع شده و حالت هایی مثل سرماخوردگی داشته .. دکتر آنتی بیوتیک میده و فایده نداشته بعدا" تشخیص بیماری شبیه منژیت یا تبخال مغزی میدن که تعریفش اینطوریه که ویروس نخاع رو مختل میکنه . 


به هر حال الان لخته خونی در مغز تشکیل شده که بحران رو بیش از پیش تشدید کرده و امیدها برای برگشت و بهبودی به سوسو ی بی رمقی تبدیل شده . 



از تک تکتون خواهش میکنم ، دست به دعا و ارسال انرژی بشید ، شاید نیت پاک و رقت قلب های مهربونتون بتونه سرنوشت این جوون رو تغییر بده . 



در ضمن اگر تو بیمارستان MRI شیراز آشنایی دارید که با توصیه ش توجه ویژه تری برای این بیمار مستاصل بهمراه داشته باشه ، خبر بدید تا  هماهنگ بشیم . 


********


یادتون نرفته که هر سال با فطریه های عید ، دل چند نفر رو شاد میکردیم . امسال هم منتظر هستم تا به کمک   نیازمندان واقعی  بریم و بتونیم کمی از بار سخت زندگیشون رو کم کنیم . 

یادش بخیر ، اولین بار برای کودکان پروانه ای پول جمع کردیم و تقریبا" شاهکار شد " حدود پنج میلیون "


بانک صادرات


شماره کارت : ۶۰۳۷۶۹۱۷۸۸۳۷۰۰۹۶ بنام معصومه سعیدی فر


می خواستم برای درگذشت هنرمند بین المللی و کارگردان بزرگ سینمای ایران "عباس کیارستمی" پست بذارم که این دعای دستجمعی پیش آمد . 


عباس کیارستمی خانه ی دوست را پیدا کرد ، یاد گرامیش در قلب تک تک دوستدارانش جاودان خواهد ماند .


" توجه ، توجه روزه داری فقط نخوردن نیست"

مدیر عامل جدید ، از تیم مذاکره کننده و طرفدار پرو پا قرص کارمندان است و علی الخصوص خانم ها ، تحصیلکرده  ینگه ی دنیا ست و تقریبا همون چیزیه که اکثرمون دوست داریم .


 از جمله اقدامات این عزیز به سیخ کشیدن کلیه کارمندان  برای یادگیری زبان انگلیسیه ، دیگه خیلی باید کارت درست باشه که برای رفتن به کلاس ، اجبارت نکنند . 



کلاس ها در ساعت های اداری و هفته ای دوجلسه و با اساتید مجربی که از بیرون آوردند با جدیت هر چه تمام تر برگزار میشه ، تهدیدمونم کردن که اگر حاضر به شرکت در کلاس ها نشید و بهانه در بیارید و کش بیاین ، هزینه ی ترم از حقوقتون کسر میگردد. 


با این حساب میتونید تصور کنید که همه عینه بچه ی آدم دارن تو کلاس ها شرکت می کنند. 


من واقعا تصمیم گرفته بودم دانش آموز خوبی باشم ولی با دیدن  استاد نازنینمون اگر هم تصمیم نداشتم ، حتما" مصمم می شدم .. 


استاد یه آقای بیست و نه ساله ی باحاااله ، که انگار بمب انرژی تو وجودشه و همه از ته دل کلاساشو دوست داریم . 


انقدرم بامزه س قیافه هامون ، همه چیو قاطی میکنیم گاهی چرت و پرتم میگیم فرررراااوون ، آخه فارسی تو کلاس ممنوعه .


اتفاقی که تو جلسه ی آخر افتاد هیچ ربطی به اصل ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم نداره ولی دوست داشتم از حال و هوای اداره و کلاس رفتن هامون براتون تعریف کنم .



این جلسه آخریه ، کتاب و دفتر تمرین ها رو زدیم زیر بغلمون و رفتیم سر کلاس ، هر چی نشستیم شاهد نیومد .



(شاهد اسم کوچیک استادمونه ، تو کلاس همه با اسم کوچیک همو صدا میکنند و اصرار داره خانوم ها و اقایون دوتا دوتا بیان نمایش بازی کنند و دیالوگ بگن )




بهش زنگ هم میزدیم جواب نمیداد ، بعدا" فهمیدیم که براش تو مرکز خدمات رفاهیمون،  کلاس فوق العاده گذاشتن و وسط کلاس بوده و گوشیش هم سایلنت بوده و  زمان از دستش در رفته و خلاصه با نیم ساعت تاخیر رسید .



قبل از اینکه بیاد لیست حضور و غیاب دست مبصرمون بود . اونم به شوخی گفت تا شاهد بیاد من حضور غیاب میکنم . 



اسمامونو می خوند و ما هم مسخره بازی میکردیم . تو این هیرو ویر یکی از خانم ها از قسمت حراست که چهار جلسه ی ابتدای ترم رو غیبت داشت و میگفتند داره امتحانای دانشگاه رو میده ، گفت : نسترن  بیا برای من غیبتامو ، حاضر بزن .



نسترن هم به شوخی می گفت : آی بچشششم الان تا ته ترم همه رو حاضر میزنم . هی از بقیه هم می پرسید : شما چی میل دارید ؟ 



داشتیم شوخی می کردیم .. این خانوم حراستیه بعد از چند بار اصرار به نسترن که لوس نشششو دیگه ، بهت میگم غیبت های منو حاضر بزن ، همه دوزاریمون افتاد که شوخی نمیکنه و واقعا توقع داره ، نسترن دست تو لیست امانت ببره . 



نسترن خودشو جمع و جور کرد و گفت : من نمیزنم یعنی چه ؟ لیست دست من امانته .



خانوم حراستیه ، با حرص و البته جدیت و خشونت لیست رو از دست نسترن درآورد گفت : بده بینم ، مگه خودم چلاقم . 



اینو گفت و لیستو شروع کرد ورق زدن . 



همه ساکت بودن . و چون اومده بود جلوی کلاس ، همه داشتن نگاهش می کردن . خانوم خانوما لیست رو کند و کاو کرد و با تعجب دید همه ی غیبت ها رو نوشته موجه . 



نگاه های همه سنگین شد . 


گفتم : خانوم فلانی ، اگه واقعا غیبت خورده بودی درستش می کردی؟ 


گفت : بععععله . گفتم :اونوقت شما روزه هم هستی؟؟ 


گفت: ای وااای حواسم نبود . 


گفتم : اهااان ، حدس میزدم یادت رفته باشه 



حالا منتظر حکم جلبمم که همین روزا  از حراست بیاد . 


شوخی میکنم ، هیچ مشکلی نیست و خدا رو شکر تو اداره ی ما بساط حق کشی ها تقریبا" برچیده شده و حراست داره به شکل واقعی اسمش یعنی  حفاظت فیزیکی و .. عمل میکنه. 



********


منتظر کامنت هاتون که تجربیاتتون رو در این ماه خاص،  با افراد روزه دار شامل میشه ،  هستم .



راستی تو اداره ی ما به دست آوردهای روشنفکرانه ای درجهت روزه داری رسیدند و مهمترینش هم اینه که برای خانم ها قسمت وی آی پی ناهارخوری بازه و میتونند راحت برن غذا میل کنند ، گو اینکه تقریبا" همه جای اداره ، کسانی که روزه نیستند میتونند پشت میزهاشون یه خوردنی مختصر بخورند . 



امیدوارم این پیشرفت به جایی برسه که چنین تمهیداتی (ناهار خوری و این حرفا) برای آقایون هم بکار برده بشه  ، خوب بیچاره ها خیلی هاشون نمیتونند روزه بگیرند ، فقط که نباید خانوم باشی با عذر شرعی .... 


والله با این آرداشون