دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" اگر به گذشته برگردم"

اعظم نازنین سوالی تو کامنت دونی پرسیده که بارها ذهنم رو مشغول کرده و فکر میکنم جواب دادن به این سوال  ، تحت شرایطی که حدود سیزده سال از جدایی من و آرمین گذشته منطقی و درست بنظر میرسه .


این روزها مرور خاطرات زندگی مشترکم که حدود ده سال طول کشید ، باعث میشه بدون خشم و غصه و آگاهانه رفتارها و عملکردهای هردومون رو آنالیز کنم و به یه جمع بندی اساسی برسم که کدوممون مقصر بودیم و چقدر و کجاها اشتباه کردیم . 


برعکس اون سالها ، که فکر میکردم همه ی تقصیر برگردن آرمین بوده ، امروز اعتراف میکنم که من هم بی تقصیر نبودم . 


حالا می فهمم که تنها عاااشق بودن ، و بله قربان گفتن به عشق، برای تداوم یک رابطه کافی نیست .عشق همراه با منطق و مدیریت رابطه ها رو ضمانت میکنه .



من عاااشق و واله ی ارمین بودم و اصلا" و به هیچ قیمتی نمی خواستم خم به ابروش بیاد . بخاطر همین به هیچ چیز ، هیچ چیز و هیچ چیز اعتراض نمی کردم . 


این بزرگترین اشتباهم بود .


رفتار من برای آرمین که نشانه های بارز بی مسئولیتی و تنبلی رو داشت عینه سم بود . 


من اشتباه کردم و از زندگی پدر و مادرم الگو برداری کردم ، فکر می کردم همسران باید بی دریغ به هم عشق ورزی کنند ولی حواسم نبود که آدما ، شخصیت و نوع تربیتشون با هم فرق داره ..


 باید همسران همدیگه رو محک بزنند و وقتی مطمئن شدند طرفشون جنبه ی ابراز عشق بی دریغ رو داره ، به این روش عمل کنند.



کاش همون موقع که ارمین بعد از سه چهار ماه که از زندگیمون گذشته بود و از محل کارش استعفا داد ، برخورد میکردم و میگفتم باید قبل از انجام این کار با هم مشورت می کردیم (البته من خبر از سرقت چک های جعلی نداشتم و باور کرده بودم که جو مذهبی و خشک محیط کارش رو دوست نداره) 


کاش بعد از اون ، نارضایتی خودم رو از بیکاریش واینکه هیچ تلاشی برای امرار معاشمون نمیکنه ،  نشون می دادم .. 


و پافشاری می کردم که یه شغل ثابت هرچند کم درآمد پیدا کنه .. البته همه ی اینها زنجیر وار پیش اومد .


 ارمین دیپلم نداشت پس کار پیدا کردنش سخت بود . استعفا داد چون چک سرقت کرده بود . سر هر کاری میرفت به بهانه ای بیرون می اومد چون راحت طلب و مسئولیت ناپذیر بود و من بعنوان همسرش بهش فشار نمی آوردم . 


متاسفانه خانواده م خیلی کمک میکردند ولی اشتباه بود .. کاش اونهمه حمایت نمیشدیم . 


وقتی اون افتضاح رو بالا آورد ، من تنها سرویس طلایی که داشتم رو بردم و با خوشحالی فروختم که کمک زندگیمون کرده باشم .. اشتباه بود . 


همه ی این ها ابزاری بود برای نابودی بیشتر زندگیمون . 


دکتر هولاکویی معمولا" سوالی رو از خیلی از مراجعینش که زندگیشون کمابیش شبیه منه می پرسه . 

میگه دلایل دوست داشتن همسرتون رو بگید . حداقل سه دلیل منطقی بیارید . 


این خیلی سوال خوبیه .. عشق بی دلیل و غیر متقابل اصلا پذیرفته نیست .. 


اکثر عشق های ما به جنس مخالف ،دلیل محکم نداره . معمولا" بابت کم و کاستی های شخصیت خودمون ، ارزوهایی که از کودکی داشتیم و چیزهای دیگه فکر میکنیم عاشق کسی هستیم اما نصف بیشترش جنونه و با عشق اشتباهش می گیریم . 


تو رابطه ی  ما ، من برای همسری ارمین همه کار کردم .. خانواده م رو مجاب کردم . از مهریه م گذشتم ، وقتی فهمیدم دیپلم نداره سکوت کردم ، استعفا داد سکوت کردم ، اولین برخورد خشونت آمیزش رو به سادگی بخشیدم .. هرگز نذاشتم آب تو دلش تکون بخوره ، به منزل شخصیم رفتیم و بابت هزینه مسکن هیچ فشاری رو نذاشتم تحمل کنه و .... 


در عوض اون چه حرکتی کرد؟؟ اینکه بگیم ما بی دریغ مهر می ورزیم و بدون هیچ چشمداشتی همه ی بود و نبودمون رو تقدیم میکنیم ، ابدا" نه درسته نه پسندیده .. 


عاشقی اثبات میخواد .


زندگی مشترک و روابط باید دو طرفه و متقابل باشه . بدهکار هم نیستیم که ، یکی پاشو بندازه رو پاش و اون یکی همه ی بار عاطفی و مالی رو تنها به دوش بکشه . 


حتی زمانی که شاغل شدم هیچ پس انداز و مدیریتی برای درآمدم نکردم . 


به هر حال زناشویی ما از ابتدا اشکال داشت ، خیلی نشونه ها بود که من باید می فهمیدم و به همسری مردی که از نظر شخصیتی مستقل ، مسئول و با انصاف نبود ، در نمی اومدم ولی حالا شده بود و شاید اگر همون سالهای آخر کمی تدبیر به خرج می دادم میشد زندگی رو کج دار و مریز کنترل کرد .(این رو برای کسانی میگم که هر جور شده از طلاق پرهیز میکنند و میخوان حتی بی مهر و عاطفه ، شکل ظاهری زندگی مشترک رو حفظ کنند)


 اما واقعا نفهمیدم .. بلد نبودم و کسی هم یادم نداد . متاسفانه حتی یکبار پدر و مادرم نگفتند حالا که چندین سال از زندگی مشترکت گذشته و فهمیدی که ارمین مدیریت درستی تو زندگی نداره ، بخشی از درآمدت رو پس انداز کن . فکر میکردم این یعنی پول پنهان کردن و رکن زندگی مشترک بر عدم پنهان کاریه ، دیگه نمی گفتم تو زندگی با  مردی که بین خوراکی خریدن و خوردن و پول ویزیت بچه رو دادن ، خریدن خوراکی رو انتخاب میکنه ، عدم پنهان کاری معنا نداره.


اینها همه وقتیه که  از نظر مالی یه چیزایی رو کنترل می کردم  ولی بلحاظ عاطفی چنین ابزاری نداشتم . 


چون اگر یادتون باشه ، همه چیز از اونجایی خراب تر شد که مادر ارمین بهش توصیه کرد همسرت رو کتک بزن تا یه وقت وهم برش نداره که خبریه (و خواست پیشگیری کنه که روی من در آینده زیاد نشه ) 


همون موقع که ارمین نفهمید این حرف و این رفتار مثل زهر ریشه ی زندگی مشترکمون رو خراب میکنه ، همه چیز خراب شد .


تا سالها فکر می کردم اگر آرمین رفتار خشونت آمیز نداشت ، کار به جدایی نمی کشید اما به مرور فهمیدم که زندگی با همسری که آسایش و رفاه نسبی تو براش مهم نیست ، در هپروت زندگی میکنه و از همه ی عالم و آدم توقع داره برای پیشبرد اهدافش کاری کنند ، در صورتیکه خودش قدمی بر نمیداره ، عینه زندگی در جهنمه . 


وقتی بچه دار شده بودم ، نوزادم نارس بود و بیش از گذشته نیاز به حمایت و تکیه گاه داشتم شیرازه ی زندگی مشترکم از هم پاشید ، چرا؟؟ 


چون همیشه من حامی بودم ، همیشه من تکیه گاه بودم و در اون مقطع از زمان که تنها و در هم شکسته بودم ، آرمین هم مثل قایق شکسته ی بی پارو در مسیر جریان رود خانه ی پر تلاطم زندگی از این سو به اون سو می رفت . 


زندگی با کسی که قدرت درک و حل و فصل مسائل رو نداره ، کسی که مدیریت بحران رو نمیشناسه همین میشه ، که زندگی ما شد ..


 آرمین با توصیه های خاله خانباجی ها به بحران دامن زد ،  کتک میزد چون بهش توصیه کرده بودند ، وسایل خونه رو بدون اطلاع من و بصورت پنهانی تخلیه کرد ، چون بهش توصیه کرده بودند ، مهردخت رو به هوای ملاقات بیست و چهار ساعته برد ، و سه ماه حق دیدنش رو از من گرفت ، چون بهش توصیه کردند ... 


جالبه حتی وقتی رای قاضی مبنی بر طلاق ، صادر شد .. رو در روی من می گفت : دوست ندارم اذیتت کنم و با طلاق موافقم ، به محض  خداحافظی و رفتن به خونه ش ، به رای اعتراض می کرد تا دوباره پروسه ی طلاق رو طولانی تر کنه ، چون بهش توصیه کرده بودند . 


خلاصه اینکه اصلا" انتخاب همسر با این شرایط اشتباه محضه و اگر یکبار دیگه زمان به عقب برگرده، هرگز همچین انتخابی نخواهم داشت . 


توصیه م به عزیزانی که امروز در حال تصمیم گیری برای جدی شدن رابطه هاشون دارند اینه که واقع بین باشند و تمام موضوعاتی که مطرح کردم رو جدی بگیرند . از بعضی نواقص میشه گذشت ولی بعضی چیزها دقیقا" اولویت های ادم هستند و نمیشه ازشون عبور کرد . 


هیچکدوم از ما کامل نیستیم ، قرار نیست شریک هامون هم ادمای کاملی باشند ولی به نوع نقصشون فکر کنید و با خودتون رو راست باشید .


اعظم جان درمورد اینکه من چقدر  در تصمیم گیری های مهردخت دخالت میکنم ، باید بگم خیلی با توصیه و اثر گذاری رو تصمیمات به این مهمی موافق نیستم ..


 اگر یادتون باشه برادرم مهرداد یه نامزدی ناموفق داشت ، با وجودی که حتی یک روز هم با اون نامزدی موافق نبودم و در طول چند ماهی که با هم نامزد بودند بارها مهرداد برام درد دل می کرد ولی من هیچوقت نگفتم نامزدیت رو بهم بزن ، چون بی فایده بود و مهرداد به این بینش نرسیده بود که محکم شدن این رابطه اشتباهه .


 دلیلش هم این بود که چند ساعت بعد از دلخوری از هم ، با هم تماس می گرفتند و حرف های عاشقانه می زدند ، دوباره مهرداد میومد پیشم و میگفت : میدونی ، مهناز هم حق داره ، حیلی دلتنگ شده بود و چون دیروز همدیگه رو ندیدیم کنترلش از دستش در رفته و فحاشی کرده  .. " اینا همه از دوست داشتنه" !!!!!!!!!!!!


خوب واقعا به چنین طرز فکری چی باید گفت؟؟ 


انقدر گذشت تا یک روز بالاخره متوجه اوضاع شد ، همه رو جمع کردو گفت امشب نامزدیم رو بهم میزنم . و زد .


تا سه ماه بعد از اون خانواده مهناز و خود مهناز اصرار داشتند که دوباره همه چیز از اول شروع بشه ولی  مهرداد هرگز قبول نکرد . 


منظورم اینه که اشتباه ترین کار اینه که کسی رو بخوایم با زور به کسی تحمیل کنیم یا از کسی جداش کنیم .. باید طرفین یا یکی از اونها عمیقا " و با دلایل محکم بخوان که رابطه برقرار یا قطع بشه. 


من همه چیز رو برای مهردخت باز میکنم ، بهش توصیه میکنم که هیچوقت برای جبران اشتباهت تو انتخاب دیر نیست . کاش از اول درست انتخاب کنه ولی به هر دلیل در هر مقطعی مطمئن شد اشتباه کرده ، دیگه تحمل جایز نیست .. 


طرفت رو بشناس و براساس ظرفیت های وجودیش بهش بها بده وقتی به کسی وصل شدی که آسایش وشادی تو براش اولویته ، از جونت هم برای آسایش و شادیش دریغ نکن . 


همه چیز در زندگی متقابله ، هیچ وقت یک طرفه و بی حساب هزینه نکن ، نه عاطفی نه مالی .


 ولی اگر فهمیدی که شریک عاطفیت با تو صادقه ، حمایت گر و مسئولیت پذیره از هیچ هزینه ی مادی و معنوی دریغ نکن . 



کاش هرگز انتخاب بی جا ، بی منطق و اشتباه نداشته باشیم ، مثل من و آرمین .


کاش همیشه انتخاب بجا و منطقی و عالی داشته باشیم ، مثل من و نفس . 


***********

دوستتون دارم و خوشبخت باشید 



راستی کانال تلگرامی کارهای مهردخت به آدرس


https://telegram.me/artfever آماده ست . 

نظرات 53 + ارسال نظر
مامان ثنا و حسنا چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 10:54 ق.ظ http://sanayemaman.blogsky.com/

راستی مهربانو من بعنوان یک عدد خواننده خاموش که چه عرض کنم بیهوش همیشه مطمئن بودم که همسر داری و این نوشته ها و این انرژی از یه آدم سینگل بعیده چون اون پستها و کامنتهایی که در این مورد نوشته بودی قبلا نخونده بودم من فقط خاطرات زندگی قبلیتو خوندم و این وبلاگت رو همچین نسبتا حدس هم میزنم همسرخان فعالیت سینمایی دارند

باریکلاااا به تو خانوم باهووووش و دوست داشتنی ولی متاسفانه قسمت اخرش رو اشتباه حدس زدی اتفاقا خیلی هم بد شانسم تو این موضوع ، نفس رو به زور باید ببریم
این علاقه ی من به سینما و تاتر از زمان نوجوونیم مونده برام

مامان ثنا و حسنا چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 10:12 ق.ظ http://sanayemaman.blogsky.com/

خب پس نتیجه میگیریم زن غرغرو بودن چیز واقعا خوب و مفیدیه. چون همسر من هر وقت به این قابلیت موجود در بنده گیر میده میگه هیس زن باید غرغرو باشه و الا مرد رشد نمیکنه


خاطره یکشنبه 17 مرداد 1395 ساعت 12:17 ب.ظ

مهربانو جان با عرض شرمندگی می خواستم خواهش کنم هر وقت تونستی یه پست هم بذاری با توجه به اینکه شاغل هستی و چجوری برای کار خونه و بیرون برنامه ریزی می کنی تا هم به اونا و هم به مهردخت جان رسیدگی کنی البته اگر اشکالی نداره باز هم معذرت میخوام

خاطره جانم دشمنت شرمنده باشه . خیلی از همکارای من میگن درکت نمیکنیم !!! چطور با اینهمه زحمت زنده ای .
اونا فقط سرکار میان و تو خونه کمی از همه ی وظایفشون رو انجام میدن مثلا" میگن ما در هفته دو یا سه روزش رو آشپزی میکنیم ، نمی تونیم و خسته میشیم . در فرصت مناسب پست مینویسم ولی واقعیتش موضوع برنامه ریزی نیست ، خیلی خیلی از خودم مایه میذارم و خسته میشم ولی با احساس مسئولیت و عشق به زندگی حل میشه

اعظم یکشنبه 17 مرداد 1395 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام.
خوش حالم که عالی هستی.همیشه سر افراز باشین.
خانمی ()منم نمیدونستم که ازدواج کردین و از کامنت باران مامان ترانه فهمیدم.
تبریک میگم و خوشبختیتون مستدام.

سلام عززیز من . ممنونم ازت اعظم جونم الهی شما هم همیشه حس خوب خوشبختی و ارامش رو داشته باشی دوست من

سایه شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 10:33 ق.ظ

سلام. من از خواننده های قدیمی وبلاگهای قدیمیتون هستم. خیلی خوشحال شدم از این که فهمیدم توی همون جوونی ازدواج کردین. خوشبخت و خوشحال باشین همیشه

سلام سایه جان دوست قدیمی ممنونم عزیزم ، همچنین برای تو

الیس شنبه 16 مرداد 1395 ساعت 12:36 ق.ظ

مهربانو جان سلام. من برات یه کامنت گذاشته بودم در مورد لباس بافتنی . نیومده؟

سلام عزیزم .. آلیس جان تایید نکردم نمیدونستم باید خصوصی نگهش دارم یا تایید کنم . همونطور که گفتی خیریه ها کمک ها رو بصورت رایگان میخوان مثلا کارگاهی ،کارخونه ای ، چیزی بیاد تعدادی لباس برای کمک در اختیار بذاره مثل اون کارگاهی که چند سال پیش کیف های مدرسه داد به خیریه و ما توزیع کردیم . تلگرام هم بابت کارهای مهردخت دارم و نمیشه دوتا موضوع رو قاطی کرد ولی اگر تو کانال تلگرامی بابت این کار داری لینکش رو بده من تو گروه هایی که عضو هستم مینویسم ، یه وبلاگ جدید هم به همین منظور میتونی راه بندازی که تبلیغش رو تو وبلاگ من انجام بدیم . هر کدوم از این راه ها رو خواستی انتخاب کن من برای تبلیغش در خدمتتم عزیزم

آتوسا جمعه 15 مرداد 1395 ساعت 01:23 ب.ظ

کاملا با شما موافقم

بهمن چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.life-bahman.blogsky.com

بجز سلام و عرض ارادت و محبت حرفی برای گفتن ندارم.
همه ی توصیه های کارگشا رو گفتی و خوووب هم گفتی. خدا کنه عشق چشمارو کور نکنه تا بتونن بخونن و درس بگیرن...
انشاالله توی زندگیت نفسهای راحتی با نفسِ عزیزبکشی.انشاالله

سلام داداش بهمن خودمون
وووای چه دعای قشنگی کردی

فریدا چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 08:38 ب.ظ

سلام مهربانو جانم
خوبین
این مدت خیلی سرم شلوغ بود شرمنده دیر به دیر کامنت میذارم
پستهاتون رو با عشق خوندم
کلی تبریک بدهکارم بهتون
بابت تولد و هنرهای مهردخت جان
بابت حس خوب و خوشبختیتون با جناب نفس عزیز
و تشکر بابت همه درسهایی که ازتون میگیرم
با خوندن خط به خط حرفهاتون
دوستتون دارم و بهترینها رو برای شما و عزیزانتون از خدای مهربون میخوام
با اجازتون همینجا حال عمولی مهربون رو هم ازشون بپرسم
خوبین انشالله?
همیشه به یادتون هستم

سلام فریدای عزیزم ممنونم عالی هستم
اختیار داری فدات شم ان شالله که کارعات همه با خیر و خوشی انجام شده . عمو لی عزیز خیلی جاش پیشمون خالیه .. منم دلم تنگ شده ، گاهی حالشو میپرسم ، قول میدم سلام تو رو هم برسونم عزیز دل من

nima چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 02:18 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
راستش من اولین بار که داستان زندگی شما رو خوندم . می خواستم کامنت بزارم که شما هم در بعضی جاها مقصر هستید . ولی چون موضوع گذشته بود . منصرف شدم . ولی حالا که خودتان موضوع رو باز کردید . مناسب دیدم جند نکته خدمت شما عرض کنم .
ارمین مرد بی مسئولیتی بود ولی اگر شما مقداری با اون سختگیرانه برخورد میکردید و مثلا هزینه های زندگی مشترک رو متحمل نشده بودید و سخت می گرفتید اون مجبور بود برای تامین هزینه زندگی بیشتر تلاش کنه . خانم من با اینکه کارمند است ودرامد خوبی داره حتی اگه 5000 تومن چیزی بخره شب از من میگیره البته گاهی وقتها این موضوع منو خیلی آزار میده و بهش میگم . با زرنگی خاصی میگه " پول شوهر مزه ای دیگه داره "
البته من آدم مغروری هستم و هیچ وقت از کسی قرض و ... نمیگیرم ولی این کار خانم باعث شده همیشه احساس میکنم هزینه ای زندگی بعهده منه و در این راه تنها هستم .
یک مطلب دیگه اینه که به نظر من اگر چه ازدواج مهمترین انتخاب هر شخص است ولی تا حدود زیادی به شانس هر فرد و نحوه برخورد اون با مشکلات زندگی مشترک بستگی داره . همه زندگی های مشترک فراز و نشیب هایی داره و پر از خاطرات تلخ و شیرین ولی باید این رو پذیرفت ، هیچ زندگی کامل نیست فقط ما ظواهر رو میبینیم .
امیدوارم با تجربه هایی که شما دارید که از این پست شما مشخص میشود که با چشم باز اقدام کردید و درس از گذشته حتما زندگی خوب و خوشی رو با نفس تا اخرین نفس ها داشته باشید .
برای شما و مهر بانو و همه زنان و مادران ایران بهترین ها رو ارزو مندم. همیشه شاد باشد .

سلام نیما جان .. ممنون از کامنت پر محتوی و کاملت دوست من .ارزوعای انتهای کامنتت دلگرم وشادم کرد امیدوارم برای تو هم همینطور باشه دوست من .
نیما جان کاش شرایط طوری بود که اگر یکی از همسران با نهایت صداقت و محبت از نظر عاطفی و مالی همه چیز رو رو بازی کنه ، شریک زندگیش سوء استفاده نکنه و اونم همین رفتار متقابل رو داشته باشه که در این صورت زندگی میشه گلستان .
با یک دنیا احترام و محبت نسبت به شما ، من روش همسر ت رو نمی پسندم ، این که میگم کمی سخت گیری و درایت تو زندگی زناشویی باعث میشه که اگرآقا ادم بی مسئولیتی باشه حواسش رو جمع کنه ، نسبت به رفتارآسان گیر خودمه نه اینکه از اول پایه زندگی رو بذاریم رو این مبنا که اگر هر هزینه ای برای زندگی مشترک کردیم پولش رو ازاقای خونه مطالبه کنیم .
در واقع اگر خانم شما شاغله بخشی از وقت و شادابیش که مختص زندگی مشترکه داره بابت کارش از دست میده پس منافع اون کار هم باید تو زندگی مشترک برگرده .
اینکه یک مرد یا فرقی نمیکنه یک زن احساس کنه که در زندگی زناشویی تنهاست و تکیه گاهی نداره ، سخته و بنظرم پسندیده نیست . کاش با هم رفاقت داشته باشید و خانم تغییر روش بده و تو دوست عزیز ما هم احساس کنی که یه شریک و همراه واقعی داری که میتونی رو محبت و ایثارش حساب کنی .
شیرینی رفاقت تو زناشویی با هیچ رفاقتی قابل قیاس نیست .
ممنونم که هستی

علی امین زاده چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 10:34 ق.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

ای عاشقان... ای عاشقان...
http://www.hamsadehha.blogsky.com/1395/05/10/post-390

به به علی اقا پست نوشتند

خاطره سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام مهربانو جان الان داشتم وبلاگ قبلیت رو می خوندم رسیدم به هفته اول تیر ماه که خاطره به دنیا اومدنت رو نوشته بودی وقتی دیدم نوشته بودی توی بیمارستان آرین آبادان توسط دکتر گلستان به دنیا اومدی اون قدر ذوق زده شدم آخه منم سال ۵۵ توی همون بیمارستان به دنیا اومدم و دکتر گلستانم دکترم بوده

سلام خاطره جااانم . عزززیزم چقدر این دنیا کوچیکه
پس خبر نداری که یه نازنین نادی داریم تو همین بلاگستان که دقیقا سال 52 و دقیقا همون روز تو اون بیمارستان به دنیا اومده .. فکر میکنم من به لحاظ زمان از نادی جان چند ساعت بزرگترم
میبوسمت عزززیزم

خاطره سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 12:23 ب.ظ

مهربانو جان مثل همیشه عالی هستی از اینکه تجربیات خودت رو با ما به اشتراک میذاری بسیار سپاسگزارم از کامنت ها متوجه شدم که ازدواج کردی از صمیم قلب بهت تبریک می گم و روزگار خوبی رو برایت ارزومندم

ممنونم خاطره ی دوست داشتنیم . همه ی ارزوهای خوب برای تو هم باشه

[ بدون نام ] دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 02:27 ب.ظ

مهربانو چجوری میتونم خصوصی برات پیام بگذارم؟

عزیزم وقتی تایید نکنم میشه خصوصی فقط بگو که این پیام خصوصیه

باران مامان ترانه دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.tarlanak.persianblog.ir

مهربانو چقدر خوشحالم که دوباره ازدواج کردی و راضی هستی
تا حالا نمیدونستم
از کامنتها فهمیدم
مبارکت باشه عزیزدلم

قربونت باران جانم . محبت داری خانوم گل

مه سیما دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 10:01 ق.ظ

من فیلم هندی دوس دارم

دختر بزرگه بابایی دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 09:32 ق.ظ

سلام
دلم میخواست وقت داشتم همه نظرات رو هم میخوندم که کامل کننده نوشته های شما بودن. ولی متاسفانه الان فرصت ندارم.
مهربانوی عزیزم برای روز هفدهم مرداد به همه انرژی مثبتت از راه دور نیاز دارم لطفا فراموشم نکن.

سلام عزیزم
یادم نمیره دوست قدیمی .. بهترین ها رو برات میخوام

مفتش محله! دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 09:27 ق.ظ

سلام خانم مهربانو
آیا شما واقعآ مهربانو هستین؟؟؟؟؟!!!!!!
پس چرا برامون نمی نویسنین شبا شام چی می خورین؟ یا بعد از شام چیکار می کنین/ هانننننن؟؟؟؟
ملافه تون کتونه یا اطلس؟
یه بالش زیر سرتون میذارین یا دوتا متکااااا؟؟؟؟
نع.
من دیگه به صداقت شما به همین دلیلا شک دارم چون شما حق ندارین این چیزای مهم رو از ما پنهون کنینننن!
البته من می دونم اینجا وبلاگ شماست و اختیارشو دارین ولی این کار رو دیگه نکنینااااا.
وگرنه حقوقتون بابت وبلاگ نویسی قطع میشه.
حالا خود دانیدددد (؟)

علیک سلام مفتتتتش


نسرین دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 02:20 ق.ظ

از اینکه بعضیا با تمام صداقتشون (؟؟؟!!!) بقول خودشون خاموش میان می خونن فضولی خون شون ارضا بشه که بدونن ریز و درشت زندگی خصوصی دیگران چطوری بوده بعد مارک بی صداقتی به تو می چسبونن، حرصم می گیره ولی در عین حال دلم براشون می سوزه.

گویا چون تو یه روزی از خاطرات ات نوشتی تا تجربه ای بشه برای مادران و زنان شبیه خودت و حتا مردانی که چشاشونو بسته اند، حالا باید مرتب گزارش بدی که چه کردی چه نکردی!!!

جل الخالق!

خیلی خوشحال میشم که عمومی و خصوصی ، خانم ها و آقایون مینویسند که نکاتی رو تو زندگی خودشون از تجربه ی من استفاده مثبت کردند .
کاش همه قبل از اینکه دیر بشه حواسمون رو به عشق های زندگیمون جمع کنیم

اعظم46 یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 07:48 ب.ظ

از وقتی که تو جواب کامنتم نوشتی یه پست می نویسی مداوم به وبت سر می زدم تا امروز که از مسافرت آمدم متوجه پست جدید شدم چقدر خوشحال شدم که خیلی خوب واضح وشفاف مطالب رو نوشتی پاسخ شما خیلی از ابهامات رو برام روشن کرد وتوصیه های خیلی خوبی کردی بخصوص برا دخترخانم های دم بختی وافرادی که تو زندگی شون دچار چالشن
خیلی ممنون که وقت گذاشتی وجواب دادی خوشبخت وسربلند باشید ویه داماد خوب وخوش اخلاق وبا ایمان نصیبت بشه ان شاء الله

قربونت برم اعظم عزیزم . رسیدنت بخیر باشه خانوم گلی . خوشحالم مفید بوده و تا جایی که بتونم باز هم درخدمتم .
الهی همه ی ادما احساس خوشبختی رو تجربه کنند . امیدوارم مهردخت همسری مهربون و با ایمان به انسانیت همراه و شریک زندگیش بشه

Farkhondeh یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 01:39 ب.ظ

Salam Mehrbanou jan,

aval tabrik begam behetoon.
chon man mamoolan dir be post ha miresam, zyad comment nemizaram.
khoshhal shodam ke sharik zendegi khoobi darid.
vaghti mididam che adam e mosbat o mehrabooni hastid , hamash mioomad too zehnam ke ey kash ye sharik e zendegi mesle khodeshoon ham sare raheshoon gharar begireh.
man 3 sale pish Haami ye bacheh too Iran shodam, fekr mikonam yeki az post haye shoma man o targhib kard o cheghadr khoshhalam az in mozoo

shad bashin

سلام فرخنده ی عزیزم . دوست چند ساله ی من همیشه به یادت هستم و تو ذهنمی هم اسمت تو خواننده ها کمه هم فینگلیش مینویسی .. یادمه حامی یه کودک در خیریه وحدت شدی . خدا به مال و تنت برکت و سلامت بده .
از مهربونی و لطفت بی نهایت ممنونم عزیزم . بهترین ارزوها رو برات دارم

مارال یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 12:17 ب.ظ http://maralvazendegi.blogfa.com

عزیزم این پستت عالی بود.امیدوارم از این به بعد همش خوبی و خوشی و عشق و آرامش باشه.صد در صد اون راهی که انتخاب کردی بهترین راهه

قربونت مارال عزیزم .الهی برای همه همین باشه عزیزمن .
ممنونم از دلگرمیت

اعظم یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام
خوبی؟
عالی نوشتی خانمی.23سال(10+13)بهای نوشتن یک پست عالی.
خدا یا انصافه؟؟؟
تجربه اش را داشتم که میگم.

سلام
مررسی اعظم جونم عاااالیم .
مرررسی عزیز دلم . ناراحت شدم تجربه ش رو داری اعظم جونم ولی خوش باش دیگه گذشته امروز رو دریاب

نازلی شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 10:56 ب.ظ

پستت دلم لرزوند
میدونی چرا مهربانو ؟
چون کاملا میفهمم برای رسیدن به این تفکر و دور ایستادن و خودت تحلیل کردن چه راه سختی داشتی
چه خاطره ها که زنده شد و دلت سوزوند
چه آه ها که کشیدی
چه ای کاشها که گفتی
چه لحظه ها که چشمات تر شد و قلبت مچاله شد
خداروشکر که مهردخت نازنین داری
نفس خوب و دوست داشتنیت داری
و یک دنیا تجربه که مطمئنا مثل چراغ در زندگی دومت راهت روشن کرده
خوشحالم مهربانو
اما باور کن خصوصیاتی درون آدمها هست که با هیچ ترفند و راه و گذشتی قابل تغییر نیست
خساست ، شکاکی ،دست بزن ، بی مسئولیتی و هرزگی کافیه یکنفر حتی یکیش داشته باشه
از هر راه بری نمیتونی عوضش کنی

عززیزمی نازلی جونم .
بهای سختی در رسیدن به امروز پرداختم ولی باور کن رفتن به گذشته ها و مرورش درد اور نیست نمیدونم چرا !!! شاید قلبم با عشق مهردخت و نفس لبریز شده ، هر چی هست نمیذاره درد بکشم .
خوبیش اینه که دیگه مثل اون اول ها خودم رو بی عیب نمیدونم ، میگم عیب منم این بود که فکر میکردم سکوت محض یعنی خانمی . ولی بقول تو ابدا" فکر نمیکنم که ارمین و انثال ارمین رو میشد تغییر داد .

parastoo54 شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 05:37 ب.ظ

سلام
من از کارهای دخترتون خیلی خوشم اومده چه جوری میتونم سفارش بدم توی کانال هیچ شماره یا ایدی نبود

سلام پرستو جان .لطف داری عزیزم

تو کانال نوشتم برای ارتباط با ادمین به آدرس @Mehrbanoo52 مراجعه فرمایید
الان هم دوباره تو کانال تکرار کردم

پونی شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 02:45 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود

با عکس هایی از مشهد مقدس به روزم

سلااام پونی عزیز .
چشم با افتخار خدمت می رسم

مهنار شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 01:35 ق.ظ

عالی بود

ثمن شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 01:17 ق.ظ

سلام مهربانو خانم.
من خیلی وقته که وبلاگ شما رو می خونم. ساکتم و حرفی نمی زنم، اما تقریباً همیشه پیگیر نوشتن شما بودم. در واقع یک جورهایی انگار که از زندگی یک دوست ندیده و نشناخته خبر می گرفتم هر بار که می اومدم اینجا. انرژی و شادی شما برای زندگی و تلاشتون برای گذروندن خردمندانه اون همیشه برام جالب و ستودنی بود.
اما حالا فکر می کنم رو دست خوردم! اینکه شما دوست داشته باشین یا نداشته باشین راجع به اینکه زندگی مشترک دیگری دارید اینجا صراحتا حرف خاصی بزنید، البته حق شماست! اما برام جالبه که چرا کسی که از خصوصی ترین مسایل زندگی گذشته اش اینجا نوشته، یا از ظاهرا عمقی ترین لایه های احساسی و فکریش در مورد موضوعات مختلف حرف می زنه، چرا از زندگی مشترکش تا حالا حرفی به صراحت نزده؟
بازم می گم که اینجا قطعا قلمرو شماست، و شما تصمیم می گیرید که چه حرفی رو و چه جوری بزنید، اما من به عنوان خواننده ای که فکر می کرد داره روایت صادقانه زندگی خوب یک خانم رو از دور به همراه خودش نگاه می کنه، حالا دیگه احساس خوبی نسبت به داستان ندارم. احساس اینکه این خانم خوب، دوست داشته بخش مهمی از داستان زندگیش وا گو نشه... پس یعنی که اونقدرها هم صداقت و عشق به دوستان و خواننده های وبلاگ درکار نیست!!

سلام ثمن عزیز
از حسن نظر قدیمت نسبت به زندگی دوست ندیده و نشناخته ت که من باشم ،ممنونم . گو اینکه همیشه با وجود احساس خوبت رو نمایی نکردی و با منی که نویسنده ی وبلاگ مورد علاقه ت بودم هیچ سخنی نگفتی وخطی به یادگار و شاید بابت دلگرمیم ننوشتی ، ولی حالا که فکر میکنی " رودست خوردی" !!!لب به اعتراض باز کردی . عجب موجودات عجیب و پیش بینی نشده ای هستیم .
میدونی ثمن جان اصولا" ما ایرانی ها تو قضاوت ، از مردم سایر نقاط جهان پیشی گرفتیم . اینکه درمورد ازدواج مجددم چیزی ننوشتم که البته تو اینطور فکر میکنی چون اون زمانی که رفت و امدم به مشاور و معرفیش به تعداد زیادی از دوستان و دادن ادرس و تلفنش رو تعریف می کردم دلیلش رو هم بیان میکردم که موضوع ازدواج مجدد رو به مهردخت گفتیم .

یا وقتی پست های "ازدواج مجدد چرا نه و چرا بله" رو مینوشتم بارها به موضوع ازدواج خودم اشاره کردم همون موقع کلی از دوستان تو کامنت ها تبریک گفتند و بعد از اون احوال نفس رو جویا میشن ،خیلی ها هم انگار ندیدند و یا از موضوع عبور کردند .

به هر حال ماجرای ازدواج مجدد ، انقدر تو زندگی من حساسیت داشت که بعد حدود 12-13 سال تازه سه ساله به مهردخت که فرزند عزیز مه گفتیم .
اگر خیلی با مطالب وبلاگم اشنایی حتما میدونی که برای داشتن مهردخت چه سختی هایی کشیدم و دو بار و هر بار سه ماه ، بطور کلی از دستش دادم .

نمیخواستم بعد از ازدواجم این حضانت رو از دست بدم و از زندگی مشترکم صراحتا صحبت نکردم .

الان هم مهردخت بزرگه ، دیگه ارمین به لحاظ قانونی نمیتونه ازم جداش کنه ، ولی حتما خدا رو شکر با ادم هایی نظیر ارمین تو زندگیت مواجه نشدی که نمیدونی همیشه خشمگین ، غیر منطقی و بی قانون هستند ..

همین الانشم دوست ندارم خیلی وارد مسائل زندگیم بشه چون میتونه باعث برهم خوردن ارامشم بشه ..

حالا تو که تا امروز خبر از حضورت تو وبلاگم نداشتم توقع داری من ارامشی که با اینهمه سختی بدست اوردم رو بهم بریزم و بیام از چیزی که صلاح نمیدونستم بیشتر از این باز بشه ، با جزییات تعریف کنم؟؟

پیش داوری کردی ثمن جان و اصلا" درنظر نگرفتی که هر پیوندی ، دو طرف داره ....حتی شاید نفس ، خیلی موافق تشریح ماجرا نبود و طبق خواسته ی اون به صراحت ننوشتم .

همه ی اینها میتونه دلیل باشه و شاید هم هیچکدوم دلیلش نباشه ولی تو حس رو دست خوردن بهت دست داده و نوشتی " یعنی که اونقدرها هم صداقت و عشق به دوستان و خواننده های وبلاگ درکار نیست!! "

همونطور که اشاره کردی ، اینجا خونه ی مجازی منه و خوشحالم که اختیارم رو در مورد نوشتن مسائل با صراحت کامل یا در لفافه درک میکنی .

کاش این رو هم درک میکردی که لزومی نداره بخاطر اینکه تو دنیای مجازی ثابت کنم صداقت دارم ، ارامش خودم و مهمتر از خودم مهردخت 17 ساله رو به خطر بندازم .
جالب اینجاست که من خودم موضوع ازدواج رو بیان کردم حالا نه با سر و صدا که مختصر ولی یه حسی بهت دست داده انگار مچم رو گرفتی

بازم خدا رو شکر که خوندن مطالب در وبلاگ یه امر کاملا" اختیاریه و میتونی با خیال راحت جایی که حس بد رو بهت منتقل میکنه رو اصلا" نخونی .

هوپ... جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 01:13 ب.ظ http://be-brave.blog.ir

به قولی مرد هم مردای قدیم! چرا انقدر احساس مسئولیت و عشق به کار توی مردها کم شده؟ من توی وبلاگ ها توی فامیل و دوست و آشنا خیلی دیدم که زنی که کار میکنه و پولی از خودش داره، شوهرش مسئولیت پذیر نیست و بعد از مدتی از زنش انتظار داره که کار کن و خرج زندگی رو دربیاره

متاسفانه تربیت مادر ها خیلی بد شده دوست من .. بیشتر بیشترش از همین نشات می گیره

عمولی جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 01:38 ق.ظ http://amoooly.com

مربانو هزار ماشالا به این همتت،پسر وبلاگ تموم قدیمیا امروز سر زدم فقط تو موندی از اونهمه آدم.جدا تحسینت میکنم

معلومه کجااایی پیر مرد؟؟

مه سیما جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 12:05 ق.ظ

عشقتون مستدام.امیدوارم مهردخت خانم خوشکل هم همیشه در کنار شما شاد و سلامت باشه و عشق رو از شما یاد بگیره.کاش دستان آشناییتون با نفس رو میگفتین

ممنونم عزیزم . الهی آمین . یه روزی این داستان رو مینویسم و عجب چیزی بشه .. فیلمای هندی رو دیدی؟ یه چیزی تو همون مایه هاست

مینوˆ پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 12:02 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

پنهان کاری قبل از ازدواج و اینکه فکر میکنن بعدش درست میشه هم از عواملی هست که زندگی را بهم میریزه. خانواده ها این مسایلی را که عنوان کردی در ذهن بچه ها نهادینه نمیکنند.دختر یا پسر با وعده هایی که خودشون هم میدونن عملی نیست,طرف مقابل را به ازدواج راضی میکنند و فکر میکنند بعد از ازدواج بهر حال طرف مقابل مجبوره بسازه و کنار بیاد.متاسفانه معمولا بچه دست و بال طرفی را که دلسوزانه تر برخورد میکنه,برای طلاق میبنده.
خوشبختیت مستدام مهربانو جان

کاملا موافقم مینو جان .
نمیدونم چرا نمی فهمن کسی که مجبور به ساااختن میشه هیچوقت نمیتونه شاد باشه و شادی رو به خانواده متقل کنه . ساختن با افسردگی و نهایتا مرگ تدریجی همراهه .
ممنون مینوی عزیزم خدا به همگیمون عاقبت بخیری و سلامت توام با احساس خوشبختی بده

سوفی چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 04:52 ب.ظ

مهربانوی عزیز و دوست داشتنی سلام. چقدر پست قشنگی بود و آموزنده. چه خوب خودت رو به نقد نشستی، من برخلاف نظر بعضی از دوستان با این به نقد نشستن منصفانه موافقم. اگه آدمی بعد سالها نتونه یک اتفاق رو منصفانه از همه ی جهات نقد نکنه و همه ی اشتباهات رو به گردن طرف مقابلش بندازه در عین حال که بی انصافی هست همیشه ی همیشه هم بدهکار وجدانش باقی میمونه.
زندگی مشترک خوب و سالم و موفق داشتن کار آسونی نیست و همونطور که گفتی لازم نیست آدم همش آدم خوبه ی ماجرا باشه. واقعا لازم نیست آدم چشمش رو به روی همه ی کارهای نادرست طرف مقابل ببنده، گاهی باید جیغ کشید، مخالفت کرد و وظائف یک نفر رو که خودش شونه خالی می کنه بهش یادآوری کرد، حتی مجبورش کرد به انجام شون. مگر اینکه طرف مقابل آدم یک فرشته باشه و آدمی مطمن باش که سوء استفاده نخواهد کرد مثل رابطه ی الان شما با نفس (انشالله که صد سال در کنار هم سالم و شاد باشید).
وقتی توی وبلاگ قبلی تون قصه ی زندگی تون رو میخوندم همه ی این هایی که توی این پست نوشتید به ذهنم آمد، خیلی چراها که توی رابطه ی دوستی قدیمی ام آموخته بودم (خوشبختانه خداوند سر راه من هم ١٣ سال پیش یک فرشته قرار داد که تا امروز روزی صد بار شکر می کنم از داشتنش) و توی زندگی مشترک خواهر وسطی ام الان می بینم. البته البته همونطور که دوستان اشاره کردند آدمی که درست بشو نباشه درست نمیشه حتی با همه ی این تدابیری که گفتید ولی خوب آدم فکر می کنه شاید اگه همون اول رفتار درستی می داشتم باهاش رابطه به اونجا نمی کشید. ولی خوب گاهی وقت ها هم زمین و زمان دست به دست هم میدند تا ما رو به اون فرشته ی دلخواهمون برسونند، به قول قدیمی ها شاید که قسمت کار خودش رو می کنه.
دوستتون دارم و همیشه این همه راستی و صداقت در مقابل دیگران و خودتون رو می ستایم و کلی باورهای درهم پاشیده ام در مورد ایرانی ها رو تغییر میده.
شاد باشید بانو و تندرست در کنار همه ی عزیزانتون و نفس گرمی.
گل و بوس برایت.

سلام سوفی نازنینم
ممنون از کامنت زیبا و کاملت . چقدر خوشحال شدم که تو هم به اون انسان فرشته خوت رسیدی .. الهی همه در زمان ومکان های درست سر راه هم قرار بگیرند . دروغ چرا منم فکر میکنم یه بخشی از زندگی انگار ساخته میشه که به بخش اصل کاری و نقطه ی عطف زندگی برسیم همه ی ارزوهای خوب مال تو

مداد چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 03:56 ب.ظ http://medadrangiam.blogfa.com

یه سوال
اگه دوست داشتی جواب بده
الان با همسر دومت و دخترت یکجا زندگی میکنید؟
اخه نوشته هات طوری بود انگار فقط شما با دخترت تنهایی؟

نه عزیزم اون اوایل که مهردخت کوچیک بود و می ترسیدم حضانتش رو از دست بدم زندگیمون سه نفره نشد ، بعد ها م که بزرگتر شد و موضوع رو بهش گفتیم دیگه تو سن نوجوونی خیلی سخته این تغییرات . انگار به این فرم زندگی عادت کردیم و گمان نکنم تا مستقل شدن مهردخت این قاعده رو بهم بزنیم .
ما به هم خیلی نزدیکیم و خیلی با هم وقت می گذرونیم ولی زندگیمون سه نفره نیست .
از نوشته هام درست استنباط کردی

زری چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 03:20 ب.ظ

من هم نمیدونستم الان متاهلید. خوشحالم که از انتخاب دومتون راضی هستید و آرامش دارید. خوشی هاتون طولااااانی

مرررسی عزیز من همچنین

ستاره بانو چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 01:33 ب.ظ http://sanino61.mihanblog.com/

سلام مهربانو جان نمیدونم دیروز برای این پستت نظرم ثبت شد یا نه نتم مشکل داشت اما میتونم بگم کاملا بهت حق میدم و چه قشنگ توصیف کردی که در زندگی زناشویی همه چیز متقابله و کسی بدهکار دیگری نیست! متاسفانه خیلی از افراد ظرف وجودیشون برای پذیرش صداقت ساخته نشده! و البته که همیشه صداقت چیز خوبی نیست! برات رمز خصوصی رو از طریق پیام" تماس با من" ارسال میکنم

سلام عزیزم .
ممنون از لطفت و چقدر خوشحالم دوباره همو پیدا کردیم

جودی چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 11:49 ق.ظ

وقتی خاطراتت با ارمین رو خوندم خیلی از دستت حرص خوردم خیلی عصبانی شدم که جرا اینقدر مهربونی و خانمی در حق یه ادم قدرنشناس میکردی جرا خسته نمیشدی جرا زودتر عقب نکشیدی و مرتب یاد جمله داستان صبح خمار که میکفت خانمی زیاد کثافت میاره میافتادم
این حرفایی بود که دوست داشتم ازت بشنوم
خوشبختیت روزافزون

عزززیز دل من تو خیلی لطف داری جودی جانم
این جمله ی صداقت زیاد حماقت میاره ی اون کتاب رو عینه تابلو جلوی ذهنم دارم عزیزم
تو هم شاد و خوشبخت باش عزیزم

شیده چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 09:17 ق.ظ

مهربانو جان، من از اینکه سالهاست شما را می شناسم به خودم می بالم که میتونم ازتون یاد بگیرم و با خوندن نوشته های بسیار آموزنده و زیبایتون نهایت استفاده را ببرم.ممنون از بودنتون.
امیدوارم عشقتون مستدام باشه و خونه دلهای مهربونتون همیشه گرم و پر حرارت.

عزیزمی شیده جان . لطف داری عزیزم تو همین دور هم خوندن ها و نوشتن ها منم کلی چیز از شما یاد گرفتم .
فدات شم این ارزوهای خوب برای تو هم باشه

لیدا چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 07:39 ق.ظ

وااای براووو
والا منم ندیده بودم پستایی که در مورد نفس گذاستی
اما خیلی خوشحال شدم حالا که فهمیدم


عه راست میگی لیدا جونم . پس چه خوب شد اون جمله رو نوشتم

طنین چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 05:37 ق.ظ

سلام به مهربانوی عزیز و دوست داشتنی .دلم برات یه ریزه شده بود .این پستت من و یادگذشته انداخت عزیز مهربونم
مهربانو جونم تا همیشه مدیون محبتت هستم .
راستی رعنا دانشجوی رشته ی حقوقه .از من خاست بهت سلام برسونم .از اون زندگی هم خارج شد .بهترینها سهم قلب مهربونت

سلام طنین جااانم .. الان من چیکار کنم باور کن اگه پیشم بودی اول یه نیشگون محکم ازت میگرفتم بعد یعالمه می بوسیدمت .. چرا انقدر من رو بی خبر گذاشتی دلت اوووومد؟؟
چقدر برای رعنا خوشحالم اصلا باورم نمیشه تو این مدت اینهمه اتفاق خوب افتاده .. خیلی خیلی از قول من ببوسش و بگو چه شبهایی که نمیدونستم در چه حالی ولی به یادت بودم
طنین بخدا اگه دوباره بری و ازت بی خبر بشم خیلی دلم میشکنه

پونی سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 07:44 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

سلام
یاد گرفتم ازت

ممنونم ما رو در تجربیات با ارزشتون شریک کردید
دخترا
تا پسری استقلال کامل مالی و عاطفی نداشته باشه ، دروغ نگه و نتونه روی قول و حرفش بایسته و خشمشو کنترل کنه زنش نشید حتی آخرین مرد روی زمین باشه

سلام پونی نازنین .
خیلی لطف داری آقااا . خدا خودت و بچه های گلت رو عاقبت بخیر کنه .
همه ی منظور من رو زیبا در یک سطر و نیم نوشتی دوستم

اذر سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 07:15 ب.ظ http://azar1394.blogfa.com

سلام مهربانو جان.
نکته های خوبی گفتی .باید اینها رو از قبل یاد بگیریم.اینو یادم باشه ظرفیت طرف رو در نظر بگیرم.
متاسفانه مردای بی مسئولیت کم نیستن و ب نظرم یکی از علتهاش پسردوستی بیش از حد خانواده ها ب خصوص مادرهاست.
خوشحالم در کنار نفس خوبید.
تشکر

سلام آذر جانم .
بله متاسفانه کم نیستند و صد در صد تربیت غلط مادر هاست . اینو باید اعتراف کنم بیشتر مشکلات رو خانم ها درست میکنند .. قبلا هم اینو بارها گفتم . عجیبه یه مادر که در جوونیش کلی از طرف مادر شوهر ظلم دیده فردا که خودش مادر شوهر میشه دقیقا همون رفتارها رو پیش می گیره

فریبا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 03:24 ب.ظ

انشالله که خوشبخت باشید .ممنون از اینکه اینقدر راحت از تجربه هات می نویسی .در واقع خدا یکی از فرشته های زمینیشو سر راه زندگیم قرار داده ،ولی سادگیش داره به زندگیم لطمه میزنه البته من میگم سادگی خودش اعتقاد داره وجدانشه ....مهربانو جونم خیلی دلم میخواد از نزدیک ببینمت و باهات درد دل کنم ...و میدونم که برای دوستای مجازیت محدودیت قائلی .خوشحالم که با وبلاگت همراهم

ممنون فریبا جانم . ان شالله تو هم خوشبخت باشی عزیزم . خدا رو شکر که مرد ی از جنس فرشته ها در کنارت قرار گرفتی و چقدر خوبه که از مردای خوب مینویسیم تا دوستان دلشکسته مون که از مردها خشونت دیدن و ناجوانمردی بدونند مردان فرشته خو هم هستند.
در مورد همسرت اگر اجازه میده سوئ استفاده ازش بشه اون سادگیه ولی اگر ازش میخوای کاری برخلاف اعتقادش انجام بده و اون از وجدانش برات میگه ، لطفا سعی نکن تغییرش بدی .. البته من بیشتر فکر میکنم موضوع خانوادگیه . شاید خانواده ش ازش توقع های بیجا دارند و اون با وجدانش بهشون سرویس میده
اگر موضوع اینه که فرق داره .

فریبا جانم منم از داشتن دوستان نازنینی مثل تو خوشبختم و از شما انرژی انگیزه می گیرم

سانیا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 12:56 ب.ظ http://saniavaravayat.blogsky.com

مهربانوی عزیزم ..نوشته ات رو خوندم از اینکه خودت رو نقد میکنی لذت میبرم هرچند که داری به خودت بی انصافانه نگاه میکنی چون ادم مسئولیت پذیر نباشه نیست ..میدون ی من خودم با یک نمونش زندگی کردم تلاش کردم خیلی ساختم مالی روانی عاطفی ..کتاب باربارا د ی انجلیس رو خوندم( ایا تو ان گمشده ام هستی؟) خیلی دیر خوندم زمانیکه عقد کرده بودم ..جوا ب سوالهام رو گرفتم ولی تردید داشتم خودم رو راضی کردم این زن تو امریکاست اینجا ایرانه و شاید ادمها متفاوت باشند یعنی فکر اشتباه من ...سکوتم رو ادامه دادم .من روزی که پسرم به دنیا اومد شکستم خیلی شکستم حتی خورد شدن در حد استخون هام رو دیدم مردی که هیچ علاقه ای به من نداشت مردی که ب توصیه مادرش نیومد بیمارستان مردی که زن غریبش رو ورها کرد و رفت این مرد هیچی نداره نه عاطفه نه عشق نه علاقه هیچ ی این مرد فقط یک نامرد هست اون موقع برام اثبات شد و بعدش تمام تلاشهام فقط نفس نفس زدن تو باتلاق بود و بس....
من اومدم بیرون تو این سه سال با همه خستگی ها و مرارتهایی که کشیدم هرگز پشیمون نشدم از کندنم تو زندگی گاه ی گفتم اگه میموندم شاید با عوض کردن روشم اونم شاید و فقط با جیغ و دادو شارلاتان گری اونم به شیوه خودشون میتونستم 10%زندگیم رو حفظ کنم ولی بعدش با خودم فکر میکنم با اینهمه رذالت اخلاقی و ...که در شخصیت من نیست واقعا میخواستم 10%زندگیم رو حفظ کنم .به چه قیمتی به قیمت از دست دادن سنجدکم؟؟؟؟
و امروز نشستم دارم میسازم برای اینده ای بهتر ..نمیدونم چرا هنوز نتونستم مردی رو کنار خودم بپذیرم ترس از مردها این بی هویتی که برام پیدا کردن که دیوار اعتماد فرو ریخته من همچنان فرو ریخته بمونه ..
نمیدونم شاید یک روز ی منم تونستم کسی رو وارد زندگیم کنم کسی که بتونه تمام بی عاطفگی ها ی همسرم رو جبران کنه
از اینکه با نفس خوشبختی خوشحالم . از اینکه تعادل بین زندگی خودت و مهردخت رو ایجاد کردی بهت تبریک میگم قهرمان زندگی تویی مهربانوی عزیز

سانیای عزیزم با نوشته ت بغض درد آلودی راه گلوم رو بست . وقتی خوندم "صدای شکستن استخون هامو شنیدم" رو با تک تک سلول هام حس کردم .. به خوبی میدونم که جای زخم روی جسم خوب میشه ولی روح روح تا ابد میمونه . چقدر سختی کشیدی ، چقدر ظریف و تنها بودی و چقدر ناجوانمرد بود .
عزیز دلم از اعماق وجودم ارزو میکنم که روزی با قلبی پر از عشق به مردی که به معنای واقعی جوانمرده برام کامنت بذاری و از خوشبختی بی حد و مرزت بگی

نسرین سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 12:46 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

عشق و یک رابطه ی درست و سالم بیشتر از هر چیزی نیاز به تغذیه داره اما بازم میگم نه اینکه یکی بشه شاه یا ملکه اون یکی دیگه بشینه ببینه ظرف بعدی چیه.
اگه من به جوونیم برگردم دلم می خواد جوابم به دکتر هلاکویی این باشه که:
همراه خوبی برای همیم و همدیگه رو دوست داریم
بهم احترام میذاریم
بهم اعتماد داریم

چون بنظر من این مثلثیه که یک عشق رو موفق نگه میداره.
یادمه تو همین وبلاگت مفصل یه پست در مورد نفس گذاشته بودی که مشخص بود شما از اونایی هستین که این مثلث رو دارید و این غنیمته. هرچند زندگی خصوصیت بود و به ما هیچ ربطی نداشت.

عزززیز دلم حرفات طلاست

نادی سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 11:13 ق.ظ

مهربانم سلام

وقتی عشق و ازدواج و هرچیزی دیگری ما رو به آدمی بهتر تبدیل نکند ینی یه دورباطل بوده..جون در اصل هرکدام حکم پله ای رو به جلو در مسیر زندگی به حساب میاند...
و تو نخواستی درجا بزنی و بمانی...تو درس زندگی رو خوب آموخته بودی...الهی شاد و سلامت باشی

سلام نازنین همزادم
فدای تو عزیز دوست داشتنیم

سرسبزی دشت سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 10:23 ق.ظ

من از وبلاگتون چه جدید چه قدیمی رو کاملا خوندم اما تا حالا نگفتین که دوباره ازدواج کردین ومتاهلین نمیدونم چرا اصلا درمورد ازدواج دوباره تون چیزی ننوشتین خیلی دوست دارم بدونم چون تا حالا فکر میکردم که شما مجرد موندین ودیگه ازدواج نکردین اخه طرز نوشتنتون این طوری بود البته نمیدونم علت اینکه نمیخواستین حرفی بزنید چیه چون خیلی باورتون داشتم

عزیزم نظرم رو در مورد ازدواج مجدد برای همه ی کسانی که تجربه ی متارکه دارند و اینکه در چه شرایطی موافقم و یا مخالف و اینکه اگر بچه باشه به چه صورت و اگر نباشه چطور چندین بار نوشتم . اتفاقا بعد از همون پست ها هم درمورد ازدواج دوباره ی خودم پست گذاشتم، نمیدونم یا تو وبلاگ قدیمی (بلاگفا)پست های مربوط بهش پریده از سیستم یا تو وبلاگ جدید پست های مربوط بهش از نگاهت جا مونده .
حالا بصورت مختصر بگم که سالهاست از ازدواج دومم گذشته و از دوستان وبلاگی ، افتخار این رو داشتیم که با نفس جان ، میزبان نسرین نازنین بودیم . گاهی تو کامنت ها هم دوستان محبت دارند و احوال پرسی میکنند .
ولی اینکه چرا از اول و بطور واضح در این مورد ننوشتم برمیگرده به مهردخت . سال ها با وجودی که مهردخت با نفس آشنا بود و خبر از روابط صمیمانه و زیاد ما داشت اما از موضوع ازدواج بی خبر بود دلیلش هم این بود که ارمین میتونست با فهمیدن خبر ازدواجم حضانت مهردخت رو ازم بگیره .
بالاخره دو سه سال پیش بود که با گذروندن شش ماه مشاوره ی هفته ای دو روز، خبر ازدواجمون رو به مهردخت هم گفتیم .
گو اینکه هنوز هم شکل زندگی ما سه نفر مخصوص به خودمونه و اینم باز به نوجوونی و نقطه نظرات من در این مورد وابسته ست .

آرزو سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 10:04 ق.ظ

مهربانوجانم تبریکککک
نمیدونستم ازدواج کردی
خیلی برات خوشحالم
خداروشکر انتخاب عالی ای کردی
امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی

ممنون ارزو جااان . قربون تو همه ی ارزوهای خوب برای تو هم باشد

شادی سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 09:22 ق.ظ

مهربانو جان یه پست آموزشی هم راجع به این قضیه بزار که چطور روابط خوبمون رو حفظ کنیم و از دست ندیم

من آدم خوب تو زندگیم اومده ولی من کاری کردم که رفته

عزیزم بخدا هر چیزی می نویسم تجربه ی شخصی و نقطه نظراتمه و ارزش اموزش نداره . این فقط بخاطر لطف و محبت شماست
چشششم عزیزم مینویسم

شادی سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 09:20 ق.ظ

مهربانو جان

من هم اون سوال دکتر هولاکویی رو ازش خیلی شنیدم و وقتی خودم برای رابطه خودم از خودم سوال میکنم به یه جواب میرسم : اینکه طرف مقابلم داره من رو حمایت عاطفی میکنه و از من Care میکنه و مراقبمه و بازم به این نتیجه میرسم که پس من نیازمند اینم که یکی ازم مراقبت کنه و مواظبم باشه
که این دلیل درستی نمیتونه باشه برای دوست داشتن یک آدم

خلاصه گیج شدم که چه چیزی تضمین کننده پایداریه یه رابطست و اینکه اون رابطه به روزمرگی نرسه و همیشه مثل روز اول تو به طرفت کشش داشته باشی و برات جذاب باشه

چون خودم اینطوریم که بعد از گذشت یه مدتی اون رابطه برام علی السویه میشه و من هیجانم رو از دست میدم

شادی نازنین همه ی ما بصورت ناخوداگاه از حمایت شدن لذت می بریم ولی خیلی رفتارها هستند که کنترلی هستند و گاهی با حمایت اشتباه می گیریمشون . واقعیت هم اینه که این تنها دلیل برای انتخاب نیست .
در این مورد پست می نویسم ولی بطور ضمنی بگم که نگه داشتن رابطه که یکنواخت نشه زحمت داره و فداکاری و صد البته یه چیز دو طرفه ست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد