دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

محبت های بی چشمداشت

سلام عزیزان من 

یکعالمه بابت همه ی لطفی که داشتید ممنونم ، همه ی ارزوهای قشنگتون برای من و مهردخت و نفس به جون و دلمون نشست .

 اونا رو مثل قاصدک دعاهای خیر به سمت خودتون فوت کردم تا خیر وانرژی مثبتش  ، تو زندگی همه تون منتشر بشه 


متاسفانه هفته ی قبل مهردخت جانم ، به این ویروس های جدید مبتلا شد و انقدر تب و لرز بالایی داشت که کارش برای اولین بار به سرم وصل کردن و اینا رسید .. یکی دوشب همچین لرز میکرد که با یه لحاف دورش بغلش میکردم و باز هم تیک تیک می لرزید . 


وقتی درمانگاه بودیم دیدم چقدر مردم درگیر این موضوع شدن و حال و روز ناجور دارن .. مواظب باشید،  اسفند زیاد دود کنید و دست و صورتتون رو زیاد بشورید ، خدای نکرده مبتلا نشید که خیلی سخته . 


البته خدا رو شکر خودم نگرفتم ، با وجودی که همه میگفتن حتما" نفر بعدی خودتی ولی اتفاق نیفتاد ... 


طفلک بچه م همه ش دلش میخواست مثل بچه گربه خودشو بهم بماله ، ولی یادش می افتاد با این کارش ویروس رو به من هم منتقل میکنه ، عذر خواهی میکرد می رفت کنار ...

 منم  محکمتر بغلش می کردم و می گفتم  "مهردخت نگران نباش من وقت مریض شدن ندارم" 

واااقعا" هم نداااشتم .. برای شما هم پیش اومده که وقت مریض شدن نداشته باشید ؟ من که همیشه همینطوری مریض نمیشم . 

*****

امروز روز ژوژمان کارآموزی بود . باید ساعت ده صبح تابلو ها همه قاب کرده و اماده نمایش برای رای و نمره ی داورا بودند . 

وقتی مهردخت مریض شد فقط یک سوم تابلو کار شده بود . داشتم از ترس می مردم که واقعا" امروز مهردخت میرسه به ژوژمان یا نه .!!!!


 نتیجه این شد که از سه شنبه هفته ی قبل تا صبح امروز ، مهردخت شبانه روزی کار کرد . یعنی با اون  تب و لرز تا ساعت پنج صبح کار کرد و تا نه صبح  خوابید و در همه ی این مدت فقط زمان های کوتاهی غذا خورد . 


ناگفته نمونه که دوتا از دوستای خیلی عزیزش  هم هر کدوم چند ساعت اومدن منزل ما و به مهردخت کمک کردند ..


 چون مهردخت دیگه کف دستاش پر از تاول و زخم شده بود ، (شکوندن کاشی با انبر آهنی بی نهایت  سخته ، من دو سه تا کاشی رو براش شکستم و کف دستم ورم کرد)


حالا همه ی این ها به کنار ... بند کشی تابلو که دیشب انجام شد سخت ترین قسمت کار بود چون تمام سطح کار با پودر بند کشی که مخلوطی از دوده و سیمانه پر شد ، بعد از نیم ساعت با یه دستمال باید محکم بکشید رو تابلو تا کاشی ها تمیز بشن ، مرحله ی بعد باید با برس و تیغ جراحی همه ی اطراف کاشی ها تمیز بشن و پاک بشن ..


 بعد از همه ی این ها باید هر نیم ساعت با آبپاش سطح کار رو آب اسپری کنیم تا سیمان حسابی سفت بشه .


 دیشب ساعت سه صبح برس کشیدن تموم شد ، مهردخت ساعت رو کوک کرد هر نیم ساعت از خواب بیدار میشد و کارش رو ابپاشی می کرد . 

ساعت شش صبح ، تابلو رو گذاشتیم تو ماشین من ، و بردمش آژانس محلمون . خواهش کردم که راس ساعت نه صبح تابلو رو برسونند قاب سازی تا قاب روش قرار بگیره ، بعد تابلو رو ببرن تحویل مدرسه بدن تا برای ژوژمان برسه . 


کلی هم قربون صدقه ی رانندگان عزیز محل رفتم تا به موقع و با دقت انجام بدن .. اون مهربون ها هم گفتن خیالتون راحت باشه ، مهردخت از بچگی مشتری اینجاست و براش سنگ تموم میذاریم . واقعا" هم همه همکاری کردند و کار باسرعت به مدرسه رسید . 

(خودم جلسه داشتم و نمیتونستم دیر تر برم سرکار)


متاسفانه مهردخت موقع بندکشی تو حمام خونه حواسش نبود و با همون دمپایی های اغشته به دوده در سطح خونه قدم زده و با همون دستا چراغا رو خاموش روشن کرده و به چارچوب درها دست زده . 


نتیجه اینکه من الان همراه همون خانوم گل که تو پستای قبل نوشتم  برای کمک به کارهای خونه میاد، قرار گذاشتم تا بیاد خونه رو بشور و بساب کنیم (دعا کنید تمیز بشه)


قیافه ی مهردخت هم عینه لوله بخاری پاکن ها بود هر چی صورتشو شست هنوزم رد سیاهی داشت ، بهش گفتم یه لیوان وایتکس قرقره کن شاید اعماق وجودت از دوده پاک بشه 


بنظرم دیگه این تابلو از سختی و زحمت شاهکار کارهای هنرستان بود که تموم شد . همونطور که میدونید  اخرین کار هنرستانی بود و از این ببعد تا کنکور نو دو شش  بچه ها فقط به دروس تئوری می پردازند. 


اما مهمترین قسمت این پست چیزیه که میخوام درمورد محبت  های بدون چشمداشت بگم . 


بازم من از عشق و محبت بین ادما در دنیای مجازی که اتفاقا خیلی هم حقیقیه برخوردار شدم . کاش نسبت به مشکلات هم بی تفاوت نباشیم و هر جور میتونیم باری از دوش همنوعانمون برداریم . 


ماجرا از این قرار بود که مهردخت خانم پاشو کرد تو یه کفش و گفت من سنگ هایی که به سنگ صخره ای معروفه برای گوشه های بالای کارم لازم دارم . 

(تو این عکس که تابلوی قاب شده و تموم شده کاملا" سنگ های صخره ای در گوشه های لالای هر دو طرف مشخصند)



کلی گشتم تا تو خیابون بنی هاشم پیداشون کردم ، ولی متاسفانه اینا رو فقط متری می فروختند و من فقط سی سانتی متر لازم داشتم . و بقیه ش به دردمون نمی خورد .. 


حالا فکر می کنید متری چند بود؟ اره خوب گرون بود ولی خیلی گرون یعنی حدود دویست و پنجاه هزارتومن  من باید همچین پولی میدادم فقط برای سی سانتی متر!!!!!!!!


چند جا هم تو خیابون شیراز جنوبی رفتم ولی همه همون متری می فروختند . زمانمون هم داشت تموم میشد .. خلاصه یه روز با ناامیدی فراوون تو یه گروه شعر و ادب   تلگرامی ، که بالای صد نفر عضو داره ،مشکلم رو نوشتم . 


خیلی ها لطف کردند گفتند برات می پرسیم ، خیلی ها هم اظهار بی اطلاعی کردند  .. یه آقای نازنینی بهم گفت ، دوست من وارد کننده ی این سنگ هاست براتون سوال میکنم . 


نیم ساعت بعد عکس های مختلفی از سنگ ها گرفت و گفت همین ها رو میخواین ؟ گفتم بله . تلفن دوستش رو داد ، من تماس گرفتم و گفت هر وقت دوست دارید بیاید تحویل بگیرید حتی اگر وقت ندارید براتون می فرستم . 


فکر کنید که چه حااالی شدم از خوشحالی ، همون موقع داشتم می رفتم از یه مغازه یک متر ، خرید کنم چون دیگه زمان از دستم می رفت .

 خلاصه با خوشحالی یه جعبه شیرینی خریدم و به سمت مغازه مورد نظر رفتم .


 یکعالمه تشکر کردم و با قیمت پنجاه هزارتومن سنگ ها رو تهیه کردم .

بعد از  اون آقایی که تو تلگرام همچین لطفی کرد اجازه گرفتم  همه جا با نام حقیقیشون تشکر کنم .. می گفت نه و تعارف میکرد که کاری نکردم ولی گفتم لطفا اجازه بدید چون من معتقدم باید کار خوب رو تبلیغ کرد تا همه تشویق بشن .


 شما میتونستید به پیام من ، بی تفاوت باشید ولی نبودید ، خیلی ها پیش خودشون میگن .. ول کن بابا بیکاریم مگه،  به ما چه !!!.. حالا شیش تا تلفن بزنیم هماهنگ کنیم ، چیش به ما میرسه !!! 


با این حرف ها موافقت کرد و بهم اجازه داد که اسمشون رو ببرم و تشکر کنم 


" آقای مسعود جابری ممنونم که مهربون بودید ، ممنونم که بی تفاوت نبودید" .


نمیدونم واقعا میدونه که چقدر لطف کرده یا نه . به هر حال همنوع عزیزی بودند که به دوستان ندیده ام اضافه شد . 


فیلمی که براتون گذاشتم کارکردن مهردخت تو یکی از شبهای دوهفته ی قبله . عزیز دلم عادت داره با صدای موسیقی و زمزمه ی قشنگش کار میکنه ..مامان قربون اون دستای تپلیش بشه . 



 عکس ها یی هم از مراحل بند کشی و گند زدن به خونه و زندگی مون میذارم باشد تا رستگار شوید و برای شادی روحم ، زیر لب طلب یک منزل با لوازم نو کنید .. تو این چند سال واقعا" وسایلمون از بین رفت .


اینجا یه روزی حمام و توالت فرنگی بوده 

 اون سطل سیاه ، در واقع سفید بوده ، به تلفن بی سیم بدبخت توجه فرمایید که غرق در دوده شده 


این ها همون دمپایی های جنایتکارند که مهردخت حواسش نبوده و با همینا تو خونه قدم زده 


دوستتون دارم وفعلا خدا نگه دار 


نظرات 32 + ارسال نظر
ملیحه سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 01:18 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
خیلی خیلی تابلوی قشنگیه . از طرف من به مهردخت جان تبریک بگید.
انشا ا.. همیشه شادو سرحال و سربلند باشید.

سلام ملیحه جااانم
ممنونتم عزیز دل من

زئوس سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام بر بانوی مهربانی ها
قا من دقیقا میدونم چه مصیبتیه این کاشی کاریهای محترم.
ما یک بار یک کاری رو قبول کردیم صد متر بود یعنی تبدیل به چنازه شدیم.
اما اصل مطلب اینه که هنر سختی داره و شیرینی که مهردخت عزیزم و البته مامان گرامیش عمق فاچعه ببخشید مطلب و درک کردن.اون دمپایی ها رو هم به سزای عملشون برسونید

سلام عززیز من
ای وااای ای هواااار والله دیگه نمیذارم مهردخت همچین کاری بکنه خیلی سخت بود
دمپایی ها رو سووووزووووندم

رها سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام عزیز
من خیلی وقته وبلاگتون میخونم ولی خب خاموش بودم
اما این کار مهردخت جان اونقدر محشر بود که دیگه سکوت جایز ندونستم حس کردم ظلم محسوب میشه واقعا عالییییه ممنون که این عکس زیبا گذاشتین واقعا لذت بردم
نگرون خونه نباشین بنظرم می ارزید

سلام رهای عزیزم
دلت میاد خاموش باشی من نشناسمت
محبت داری قربونت برم خیلی از دیدن کامنتت خوشحال شدم . بازم از این کارها بکن

مجید شفیعی سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 08:24 ق.ظ

مهربانو
سلام
این پست رو فقط خندیدم

یادش بخیر فرش خونه ت رو شست


مهربانو
سرت سلامت

مجید سلام
خیلی بدجنسسسی
وااای یادته چه گندی زد ، خوب شد گفتی یادم رفته بود

خاطره دوشنبه 25 مرداد 1395 ساعت 01:59 ب.ظ

مهربانو جان دلم برای خودت و نوشته هایت تنگ شده کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وااای خاطره جونم ببخش تورو خدا پنچر شدم

علی محیط شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 07:54 ق.ظ

سلام سلام سلام

روزهای گرم تابستان بخیر

سرکار خانم مهربانوی مهربان
هدیه ناقابل من دریافت شد عایا

خیلی وقته پست کردم
یه نازنین دیگه که تهران تشریف دارن خبر وصول دادن

ببخشید ناقابله دیگه بخاطر همین با تاخیر میاد

شاداب باشین

سلام سلام و بازم سلام به دوست عزیز و مهربون و خونگرم جنوبیم " علی اقای گل " تو همین روزهایی که در بستر بیماری بودم رسیده و همین امروز که برگشتم اداره بهم دادنش .. یک دنیا احساس زیبا توشه دوست من .. که وقتی درش رو باز میکنم همه ی اطرافم غرق بوی گل و مهربونی میشه .. بس که با احساس خالص نوشتی . روی چشمام میذارم هدیه ی باارزشت رو دوست من

ماجد جمعه 22 مرداد 1395 ساعت 11:52 ب.ظ

سلام به شما
بارکلا آقای جابری
عالی مهردخت هنرمند پر پشتکار

سلام ماجد عزیز
بارکلا به همه ی مهربونای عالم .

Farkhondeh جمعه 22 مرداد 1395 ساعت 03:47 ق.ظ

Salam,

che kare zibaei shod.
har 2 khasteh nabashid.
che aghaye khoobi boodan, khoda ye ja kareshoon o haminjoori rah mindazeh

az message agha Sina too comment ha cheghadr khandidam

سلام فرخنده جانم
سینای شیطونه دیگه

ستاره بانو پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 12:02 ب.ظ

واییییییییییییییییییییییییییی چه عملیات سختی آدم نمیتونه تصورشم بکنه پشت این تصویر زیبا اینهمه کثیف کاری نهفته ست

این کثیف کاری رو خوب اومدی بخدا ستااااره جونم

شیرین پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 06:39 ق.ظ

الهی که همیشه ی همیشه سایه تون بالاسر مهردخت نازنین باشه و پشت و پناهش باشین
شما واقعا مادر نمونه هستی مهربانو جانم
تابلو بسیار زیبا و هنرمندانه شده
امیدوارم خوشگل خانم یه کارگاه داشته باشه تا خونه تون هم در امان بمونه

ممنون شیرین عزیزم
اخ گفتی بهترین چیز برای هنرمندان این رشته یه کارگاه مجهز و عااالیه .

مینوˆ چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 06:46 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

کار مهردخت عالی شده.این کار با این ابزار واقعا مشکله.مهربانو جان ,از این همراهی مادر و دختر,از پشتکار و صبوری مهردخت و تلاش های خودت واقعا لذت میبرم.
دست اقای جابری هم درد نکنه و خدا تعداد این افراد را زیاد کنه.

فدات شم مینو جانم . الهی امین
چقدر دنیا جای بهتری میشد با اقاجابری های زیاد تر

اعظم46 چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 01:10 ب.ظ

سلام مهر دوخت خوبن /

چه تابلوی قشنگی واقعا به این همه زحمت می ارزد

نگران سیاهی ها نباش بالاخره خاطره می شه و برا نوه هات تعریف می کنی

سلام اعظم جان ، خدا رو شکر خیلی بهتره گاهی تک سرفه داره ، البته دیروز دیدم بیشتر سرفه میکنه گفتم چی خوردی ؟ با کمال شکمویی گفت : انگوووور
اره والله هرچی سیاهی میبینم الرژی پیدا کردم

خانم اردیبهشتی چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 12:38 ب.ظ http://mayfamily.blogsky.com

سلام
کارش واقعا بی نظیره مهربانو. خیلی خیلی خوشم اومد ازش

سلام اردیبهشتی جااانم
ممنونم ازت عزیزم

علی امین زاده چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 07:30 ق.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

خلوتش را بر هم نزن
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1607
ready up و منتظر حضور سبزتان

ای به چششششششم

علی امین زاده سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 07:37 ب.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

بی خیال دوده.
ارزشش رو داره. تابلو رو نگاه کن و کیف کن!

سمی سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 03:34 ب.ظ http://Gulus.persianblog.ir

مهربانو جون این آقایی ک میگید یه آقای جوون هستن؟که مهندس عمرانن؟

همون آقایی که کمک کرد سنگ صخره ای ها پیدا بشه ؟ نه اتفاقا "

فریبا سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 02:18 ب.ظ

انشالله که مهردخت جون حالش خوب شده باشه...کار هنری همینه اصلا هنرمندا چون همه حس و سلیقشونو تو اثر هنریشون خرج می کنن ،کثیفی اطرافشون رو حس نمی کنن ،همسر منم همینطوره ،آهم بلند میشه وقتی میخواد کاری رو شروع کنه.به امید خدا دختر گلمون بتونه در آینده کارگاهی واسه خودش داشته باشه و ما هم شاهد موفقیتش باشیم و تو عرصه جهانی هم اسمشو بشنویم

ممنون فریبای نازنین، اره خدا رو شکر حالش خوبه .
عزززیزم پس همسر شماهم هنرمنده و کلی کارهای چشم نواز میبینی .. واقعا این موضوع کارگاه خیلی جدیه حتما باید جایی برای کارداشته باشند . ممنون از آرزوهای قشنگت

نسرین سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 01:03 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

به به! دیدم تو سایت گالریشم عکس تموم شده شو گذاشتی. آی کیف کردم جان تو

جیگررر تو خاله نسرین جوننننش

الهام سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 09:47 ق.ظ

سلام خیلی وقته وبلاگتونو میخونم ولی یادم نمیاد پیامی براتون گذاشته باشم. راستش دلم نیومد ایندفعه هم چیزی نگم ... کارهای مهردخت واقعا زیبا و پرزحمته دستش درد نکنه آفرین به شما که اینقدر مادر همراهی هستی امیدوارم دختر هنرمندت همیشه سلامت و شاد و موفق باشی مادر مهربونش هم همینطور...

سلام الهام جون
توروخدا دلت میاد بیای اینجا زحمتش بکشی بخونی بعد کامنت نذاری؟؟(الان شبیه پوس این بوت شدم که قیافه شو مظلوم میکنه )
عزیز دلم ممنونتم امیدوارم تو هم خوش و سلامت باشی . خوشحالم کردی و از اشناییت خوشبختم

فرنوش سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 08:59 ق.ظ

سلام عزیز جان
تابلو که عالی شدهههههههه
دست گل مهردخت درد نکنه
امیدروارم که حالش هر چه زودتر خوب خوب بشه و دیگه کسالتی نداشته باشه. از خدا می خوام به همه سلامتی کامل بده چون واقعا بزرگترین نعمته.

سلام دوست جان گلم .
ممنونتم عزیزم الهی سلامتی برای همه باشه

سینا سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 03:13 ق.ظ

اینکه نوشتی همون موقع که با اون خانم اومدی خونه برق رفت یاد اون حکایت افتادم که یکی نوشته بود مادربزرگم مراسم گرفته بود و یک خانم جلسه ای رو هم دعوت کرده بود که همون موقع برق رفت. به پدر بزرگم گفت که زنگ بزنه به اداره برق. اونهم زنگ زد و گفت من خانم اوردم کلی پول دادم الان چه وقت قطع شدن برق بود؟ او طرف هم یک برداشت دیگه کرد. خندید و گفت بهتر شد که. یک شمع بذار رومانتیک تر هم میشه!

واااای سینااا نمیری الهی

زری دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 04:11 ب.ظ

خدا قوت به مادر و دختر

ستاره دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 09:39 ق.ظ

سلام
نتیجه کار که عالی شده آفرین به این همه ظرافت و سلیقه
لطفا آهنگ را هم معرفی کن مهربانو جان

سلام ستاره جون ممنونتم
آهنگ natasha dance از کریس دی برگ بزرگ و نازنین

نسرین دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 02:32 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

دوباره عکسا رو نگاه کردم و یادم افتاد خونتون بودم چه زندگی تمیز و گلی داشتی. دلم خیلی برات سوخت. فکر کنم بعد از تمیزی یه هفته مرخصی لازم بشی

فدات شم نسرین گلم ، انقدر تو با عشق به زندگی نگاه میکنی همه چیز بنظرت عالی میاد
ای باباااا کجای کاری خواهر جون ،دیشب تمیز کردیم و الان دوباره اداره هستم
یه چیز بامزه بگم فکر کن دیروز بعد اداره رفتم دنبال خانم گل که بریم مشغول نظافت خونه بشیم " چون نزدیک اداره م بود هماهنگ کردم خودم ببرمش " نیم ساعت بعد از رسیدنمون به خونه برقا رفت
یکساعت بعد انقدر به کائنات التماس کردم تا اومد از دوسال قبل به این طرف برقای محلمون نرفته بود .. صتتتتتف دیشب رفت

نسرین دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 02:30 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

سر زده بودم حال مهردخت رو بپرسم. الآن خوبه؟
کاش لااقل حالا که کارای دستیش تموم شده بتونید هر دو بیشتر بخوابید.
انگشتای هنرمندشو برام ببوس

فدات شم .. اره دیروز از مدرسه اومده بود تا تقریبا ساعت هشت شب خواب بود ، اون موقع هم از سر و صدای جارو برقی بیدار شد .. سرفه هاشم شکر خدا خیلی کمتر شده

نسرین دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 02:28 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

اول بگم که اسکای اعلام نکرده پست جدید داری یه بار دیگه ثبتش کن یا... خودت بلدی

واقعن هر دو خسته نباشید. ولی خودمونیم شاهکاری شده واقعن دست مریزاد مهردخت جان
خودت خوبی دوستای خوب هم اطرافت جمع میشن. همین منو ببین چقدر خوبم!!! ولی اصلن معلوم نیست ، می دونم

اسکاااای تو هم با ما سرشوخیت گرفته هااااا
ممنونم عزیز دلم تووووو عششششششقی خیلی هم مععععلووومه

هوپ... دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 01:16 ق.ظ http://be-brave.blog.ir

کاش راهی بود برای شکستن این کاشی ها که دست ها رو تا این حد آسیب نزده. اگه بخواد پس فردا سفارش این کار رو بگیره که اینجوری دستی براش نمیمونه :|

فکر کن من بذارم سفارش این کارو بگیررره
خیلی خیلی سخت بود
بابااا این کارا واقعا یه کارگاه اختصاصی میخواد تو خونه خیلی سخته عززیزم

پونی دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 12:46 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

سلام
وای
یه خسته نباشید جانانه میگم به هر دوتا تون

کار عالی شده

واقعا دود چراغ خوردن تا هنرمند مقبولی بشنا

با سری دوم عکس های مشهد از باغ وحش و مجتمع پدیده ی شاندیز در خدمتتان هستم
حتما خوشتون میاد

سلام پونی جان .
ممنونتم ، اره والله یه جورایی انگار مثل کشتی گیرا که به گوشای شکسته شون پز میدن اینا هم به دستای خط خطی و داغونشون می نازن
خدمت می رسم

خاطره یکشنبه 17 مرداد 1395 ساعت 08:47 ب.ظ

مهربانو جان انشاءالله که بلا از مهردخت جان دور باشه و همیشه شما و دختر گل سلامت باشین تابلو مهردخت جان عالی بود ماشاالله به این دختر هنرمند میشه بپرسم رشته مهردخت جان چیه و این هنر اسمش چیه ممنونم

ممنون خاطره ی نازنینم . رشته ی مهردخت گرافیکه و این تابلوی بالرینه که با تکنیک کاشی شکسته و در ابعاد 70*80 ساخته شده

مهنار یکشنبه 17 مرداد 1395 ساعت 07:52 ب.ظ

خدا حفظتون کنه مهربانو جان، ایشالا همیشه سایتون به سر دخترتون باشه، مثل شما مادر توپ بودن سخته واقعا

ممنونم خانم گل .
مادر بودن بدون یک دنیا فداکاری و عشق ممکن نیست .. خیلی به نزدیکام توصیه میکنم که اگر توانایی یکعالمه فداکاری ندارید به مادر شدن فکر نکنید .. سرگرمی نیست بخدا
قربون محبتت

غریبه یکشنبه 17 مرداد 1395 ساعت 05:41 ب.ظ

سلام
خدا قوت
عجب فیلمی چه چه ظرافتی در کار و چه دقتی
آدم یاد جراح ها می افتد که یک عمل بسیار حساس و ظریف را دارند انجام می دهند
ما هم در دنیای مجازی بعضی وقتا مشکلمان حل می شود
درود بر شما مادر صبور که پا به پای دخترتان برای خلق زیبایی ها زحمت می کشیدید
دختر من هم به خیاطی علاقه مند بود در سه مرحله سوزن های رها شده به پای برادرم و نوه ام و خودم رفت
من هم تهدید کردم اگه حواست نباشه تمام وسایل را از پنجره به بیرون پرتاب می کنم
ولی مطمئنا شما از سیاهی ها ی بوجود آمده گله نکرده اید

سلام غریبه جان . برای ساختن مژه هاش کاشی هایی به ظرافت مو می برید . واقعا تعریف قشنگی کردی دوست من
آخ آخ سوزن توپا رفتن رو تجربه دارم خیلی وحشتناکه یهو برق از سر ادم می پره
نه من دلم نیومد چیزی بگم چون خیلی خسته و داغون بود ، ولی در شرایط عادی حتما" ناراحتیمو از بی دقتیش ابراز می کردم

ماه یکشنبه 17 مرداد 1395 ساعت 04:58 ب.ظ

سلام
خیلی خوشگله مبارکه.
واقعا یه تابلو زیبا و لوکس و خاص هست
ماشاا... به این همه هنر و پشتکار

خدا حتما به همچین مادری که این دختر رو داره، آفرین می گه.

سلام ماه زیبا
ممنون از لطفی که داری عزیز من
چه کامنت قشنگ و دلگرم کننده ای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد