دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"به گیم نت دوران نامزدی خوش اومدید"

این پست جهت آشنایی با  مراحل مختلف نامزد بازی و غول های هر مرحله نوشته شده . 


فاطمه یه دختر گل بنام شکیبا  داره که وقتی دبیرستانی بود با یه پسر دوست شد ، خدا رو شکر هم  خودش دختر خوبیه ، هم پسری که باهاش آشنا شد ، پسر با معرفت و آقا منشانه ای بود . 


تو این دوره زمونه که عشق  جون ها کم مایه و بی دوامه .. این دوتا مرغ عشق سالها به پای هم نشستند ... امروز شکیبا بیست و پنج ساله ست ،

 از همون موقع که دیپلم گرفت جایی مشغول به کار شدو تو تمام این سالها کار کرده و هزینه تحصیلشم داده ، یعنی دختر مستقل و با عرضه اییه .


 اما ماجرای دوستی شکیبا و محمد رو پدر شکیبا نمیدونست و همه ی این سالها ، فاطمه  نگران بود که وقتی بچه ها میرن بیرون من نمیدونم باید به پدر شکیبا چی بگم ..


 تو این یکسال اخیر فاطمه خیلی به دخترش اصرار میکرد که با محمد صحبت کن که دیگه برای خواستگاری اقدام کنند و این موضوع تکلیفش مشخص بشه ، راست هم می گفت بنده ی خدا بالاخره شکیبا تو سن ازدواج بود و باید تکلیف رابطه ش معلوم میشد.


از طرفی محمد هم کارآزاد انجام میده و  خلال سه چهار سال گذشته،  در یکی دو زمینه فعالیت کرده و درآمد خوبی هم داشته ، البته به دلیل اینکه محل کسبش اجاره ای بود ، مدتی وقفه تو کارش می افتاد، 


وقتی که فاطمه به شکیبا اصرار میکرد تکلیف رابطه تون رو مشخص کنید ، محمد تو اون وقفه ی کاری بود و دوست داشت بیشتر متمرکز کسب و کارش باشه .


  فاطمه اما ، اصرار میکرد و تاکید داشت فقط معارفه و نامزدی انجام بشه و رابطه شکل رسمی پیدا کنه ، من دیگه برای مراحل بعدی اصرار ندارم و با خیال راحت به کارهاتون برسید و سر فرصت برای شروع زندگی مشترک اقدام کنید . 


خدا رو شکر بالاخره ، اوایل امسال این معارفه و بعدش نامزدی در فضایی صمیمانه و خصوصی صورت گرفت . 


تو خانواده ی محمد یه مامان وجود داره با پدر و چند تا پسر ، یعنی محیط کاملا" مردونه ست . از اون طرف خونه ی شکیبا اینا کاملا" برعکسه . بنابراین حضور شکیبا در خانواده ی داماد محیط رو زنونه تر و دلپذیرتر  کرده ، و به طبع  گرمای وجود محمد در منزل شکیبا اینا کاملا احساس میشه . 


همه چیز عااالیه و دیگران که از بیرون به ماجرا نگاه میکنند با خودشون میگن " مگه از این بهتر هم میشه؟؟" 


ولی متاسفانه همونطور که میدونیم معمولا" هیچ چیز در حد عاالی نیست  و همیشه مشکلاتی در روابط انسانی وجود داره که به دلیل عدم مدیریت و صد البته در خانواده های شرقی ، به دلیل محبت بیش از حد خانواده به بچه ها بروز میکنه. 


حتما حسابی کنجکاو شدید که مشکل چیه ؟ خیلی ساده ست ، مشکل قرار گرفتن ما در مرز سنتی و مدرنیته ست . 


فاطمه مثل همه ی مادرهای ایرانی که  در دهه پنجم زندگیشون هستند (یعنی بین چهل تا پنجاه سالگین ) و خودشون با شرایط حدود بیست تا سی سال قبل ازدواج کردند ، تو این شرایط گیر کرده . 


در زمان خودش ، اگر برادر می فهمید که عشق ساده ای تو دل خواهر جوونش پا گرفته و در حد نیم نگاه شرمگینی تو محل ، با پسری رد و بدل کرده و نهایتش دوتا کاغذ شمع و گل و پروانه دار کشیده به دست کسی داده یا از کسی گرفته  ، به خودش اجازه میداد که خواهرش رو زیر لگد له کنه تا هم ثابت کنه مرررد شده و هم جلوی خراب شدن خواهر رو گرفته باشه . 


اما امروز ، فاطمه و همه ی ما میدونیم که این یه تعصب احمقانه ست و اصلا قبولش هم نداریم به همین دلیل شعار میدیم که ازدواج نباید کورکورانه و بدون شناخت باشه و دختر و پسر باید خودشون با هم آشنا بشن و رفت و آمد کنند و خیلی چیزهای دیگه که اصلا از حوصله ی پست وبلاگی خارجه ، 


پس پذیرفتیم و تاکید می کنیم که دخترها و پسرهامون در محیط های سالم با روابط سالم با هم معاشرت کنند . پدر های خانواده هم مثل همه ی ما تو همین اجتماعند و تغییرات رو می بینند ، اونها هم میدونند ازدواج ها به سبک قدیم دیگه جواب نمیده ، اما وقتی خودشون دختر دارند جوری رفتار میکنند که اگر دختر ما دوست پسر بگیره خون بپا می کنیم 

***********

تو همین رفت و آمد ها و نامزد و بله برون کردن ها ، فاطمه جان ،  کلی خط و نشون کشیده بود که اعتقادی به محرمیت نداریم و نامزد که کردیم یه وقت نیان بگن میخوایم صیغه بخونیم هااا... 


یه بار بهش گفتم چرا با این جدیت میگی به هیچ وجه زیر بار این موضوع نمیری؟ من کاری به درست و غلط بودنش ندارم ولی این کار تو کشور ما مرسومه و خیلی از خانواده ها انجام میدن .. چیه که تو انقدر تاکید داری؟

 گفت : نمیدونم مهربانو بدم میاد دیگه .. اصلا از کلمه ی "صی/غه " بدم میاد (باور کنید یکمی هم رنگش سرخ شد)  .. به هم نگاه کردیم و بامزه ، خودش هم از این دلیل آوردنش خنده ش گرفت . 


اما درست مدت کوتاهی بعد از نامزدی بود که  فاطمه با ناراحتی و دلخوری عنوان کرد که خانواده ی محمد تقاضای محرمیت کردن و گفتن میخوایم رفت و امد کنیم ، سختمونه ... پسر  ما میاد منزل شما یا شکیبا جون میاد پیش پدر محمد می خوایم راحت باشیم . 


این وسط شکیبا تو منگنه بود ، از طرفی خانواده ی محمد بودن که از نظر خودشون یه خواسته ی کاملا" مرسوم و طبیعی داشتند ، و از طرفی مادر خودش که از قبل خط و نشون کشیده بود و فقط هم می گفت دوست ندارم این کار انجام بشه و دلیل قانع کننده ای هم نمی آورد . حتی نمیتونست بگه دلم نمیخواد به هم محرم بشن که نکنه زیادی با هم احساس راحتی کنند ، چون همیشه گفته بود من جوری دخترم رو تربیت کردم که بهش اعتماد دارم . 


خلاصه که یکمی فکر کرد،  دید دلیلش به درد خودش میخوره و این وسط دخترش هم اذیت میشه و موافقت کرد . 


صیغه ، ای وای ببخشید محرمیت هم خونده شد و غول این مرحله رو هم شکست دادیم و وارد مرحله ی بعدی شدیم . 


بچه ها هم هنوز  آخرین جمله ی محرمیت کامل خونده نشده بود گفتند ما خیلی سال در انتظار هم بودیم ودلمون میخواد با هم بریم مسافرت . 


قیافه ی فاطمه عین بروسلی تو فیلم خشم اژدها شده بود که " اصلا"""""""""""""" حرفشم نزنید که باباتون قیامت درست میکنه " ...


فکر می کنید چی شد؟؟  تهش دو روز شکیبا اشک ریخت و فاطمه مجبور شد ، سانتی متر روشنفکریش رو جابجا کنه و نهایتا" به این نتیجه رسید که بچه ها هرکاری بخوان بکنن ، میکنن چه برن مسافرت چه همینجا ..

همین ها رو هم ، چند بارجلوی پدر شکیبا تکرار کرد و از اونجایی که کلا" خانواده ی زن سالاری هستند و قلق و رگ خواب همسر کاملا در دستان معجزه گر فاطمه ست ، پدر رو هم برای صدور این مجوز آماده کرد . 


شکیبا و محمد با هم ، راهیِ سفر کوتاه مدتی به یکی از کشورهای همسایه شدند ..


 من تو اون مدت دلم همراهشون پرواز میکرد و میدونستم چققددددر این سفر و این وصال شیرینه . 


فاطمه اما درگیر حاشیه های جانبی و دست و پا گیر سنت بود . 


به شکیبا تاکیید کرد که هیچ عکسی تو شبکه های اجتماعی نذاری ها ... درسته که به هیچ کس مربوط نیست و تو پدر و مادر داری که اونها بهت اجازه دادن،  ولی من حوصله ی فامیل حرف مفت زن ر و ندارم . 


شکیبا جان هم دمممش گرم ، هنوز پاش درست و حسابی به زمین بلاد کفر نرسیده بود که یه عکس خوشگل و باحال گذاشت وسط صفحه اینستاگرامش و گفت :عاااشق همه تونم دختر پسرای فامیل ....الهی نصیبتون بشه 


بگذریم که فاطمه حرص میخورد و به شکیبا بدو بیراه میگفت... از این طرف هم عین شمشیر دولبه ی زهر آگین دل و روده ی همه ی فرصت طلب های فامیل رو ریخت تو تشت رختشوری . 


تو این مدت یکی دو بار گفت : مهربانو من میدونم بچه ها خیلی مقیدن و دست از پا خطا نمیکنند .. 


منم گفتم : والله من نمیدونم منظورت از خطا چیه ، ولی اگر منظورت  اینه که  دوتایی تو بستر زیبا و شیک هتل ، تو یه کشور دیگه که  با اجازه ی خانواده و اون بقول تو محرمیتی که خوندن و هر دو زیر سی سال سن دارن ، خودشون رو از رابطه ی زناشویی شیرین محروم میکنند ، باید بگم حتما برگشتن ببرشون دکتر .. 


آرررره جون عمه ی من و تو شب به شب ، جیش بوس لالا میکنند ، رو شونو میکنند سمت دیوار و میخوااابن !!!


(جفتمون از خنده غش کردیم) 


 درضمن اصلا به من و تو مربوط نیست که درموردش حرف میزنی ، حواست هم باشه که به هیچ وجه سئوالی در این زمینه از شکیبا نپرسی هاااا. 


خلاصه بچه ها به سلامتی و با روحیه و انرژی دو چندان از سفر برگشتند .. 


به شکیبا گفتم ،  تو زندگی مشترکت ، از این سفر ها بارها و بارها میری ولی هیچکدومش ایندفعه اییه نمیشه هااا

***********

همونطور که میبینید غول این مرحله رو هم با موفقیت به زانو درآوردن . اما مرحله ی جدید وآزاردهنده وقتی شروع میشه که فاطمه دوباره زده کانال سنت ها !!!


شکیبا با محمد میرن بیرون ، فاطمه چند بار تلفن میکنه که پس کجایی ؟؟ چرا موندی بیرون ؟ مگه تو صاحب نداری ؟ ساعت یازده شبه . چه فکری میکنی ؟؟ آی شکیبا خانوم تو هنوز هم دختر این خونه ای هاااا.. 


جالب اینجاست که این تلفن ها حتی زمانی که شکیبا تو خونه ی محمد اینا مهمونه ادامه داره . 


 من بارها شاهد بودم که شکیبا و محمد قبل از خواستگاری باهم بیرون یا مهمونی میرفتند و گاهی بخاطر دیر آماده شدن شام مهمونی یا ترافیک خیابون و این برنامه ها برگشتنشون حتی به ساعت یک بامداد هم رسیده . 


حالا فکر میکنید الان بعد از گذشتن همه ی این ها ، دلیل این سخت گیری  چیه؟

 نمیدونید؟؟ من میدونم ،


 دلیلش اینه که ما هنوز علی رغم همه ی روشنفکری هامون تو سنت ها گیر کردیم .. ما عقلمون به چشممونه ، ما میخوایم ثابت کنیم که خیلی پایبند اصول و قواعد هستیم .. خونه زندگی هامون قانون داره و ما به بچه ها مون مسلطیم حتی اگر نامزد کرده باشه باز هم اجازه نداره هروقت خواست بره هروقت خواست بیاااد !!!

این کارها در واقع ،  گوشی رو به دست خانواده ی پسر دادنه .. 


یعنی اوووی عموووو ، ببینید چه دختری تربیت کردیم ؟؟ ببینید چه دختر با قاعده و خانواده داری نصیبتون شده .. یه وقت فکر نکنید هر دنبیله هاااا... 


اینجا بچه ها مغموم و گیج میشن ، رابطه ها توام با دلخوری و کدورت میشه ، ممکنه داماد برگرده بگه : عه پس چی شد ؟ مامانت که گفت من در تنگنام جواب باباشو چی بدم ، مگه نگفت بیاید رسمیش کنید من کاریتون ندارم ؟ نکنه همه ی این صغرا کبری چیدن ها کشک بود ؟؟ خوب راست هم میگه بنده خدااااا


اما ماجرا به همین ختم نمیشه .....متاسفانه ،  هم  مرحله های دیگه ، و هم غول های متنوع دیگه تو این بازی وجود داره . 


قبل از رسمی شدن رابطه همه ش صحبت اینه که ما چشممون به تجملات نیست و فقط نان و عشق و رفاقت توقع داریم ، یه دل عااااشق و یه زندگی جمع و جور کافیه والله .. مگه ما از کجا شروع کردیم ، خودمون با رفاقت زندگیمونو ساختیم . 


حالا پسره بنده خدا بیشتر از حدش بریز بپاش کرده ، کادوی تولد مسافرت خارج هم برده ....روز دختر انگشتر آورده ، 


ولی از ده تا عید مذهبی که ماشالله تو دین ما فت و فررراووونه ،   و اینجور موقع ها به نفعمونه که کاملا" مذهبی و سنتی بشیم ، داماد یبنوا چهارتامناسبت رو طلاکادو داده ، شش تای بقیه رو هم عطر و کفش و گل و چیزای دیگه داده 


فاطمه جان ، چشماشو میبنده و میگه:

 ببخشیدا شکیبا خانوم ما رسم داریم عروس باید طلا هدیه بگیره ( ای بابا ننه ت خوب بابات خوب ، چرا کمر همت به قلع و قمع داماد بستیم !!!


هر تیکه طلا که درخور یه خانم بیست و چند ساله باشه ، (وان یکاد برای نوزاد نیست که ) حداقل باید پونصد هزارتومن پیاده بشه ...

خوب خدا رو خوش میاد، شما که میدونید داماد یه پسر جوون از یه خانواده متوسطه و چند تا  برادر دیگه هم داره ، شغل آزادشم راه انداخته و باید بفکر عروسی و مسکن و این حرفا باشه ، بیاد برای همه ی عید و مناسبت های مذهبی و سنتی طلا کادو بده !!!!مگه ندید بدیدیم؟؟ حالا من فاطمه رو میشناسم هااا اصلا موجود مادی هم نیست ها، همه ش درگیر سنت ها و تو دهنی زدن به این و اونه . 


یا این درسته هی دخترمونو خون به جیگر کنیم چرا مادرشوهرت بهت کادو لباس و پارچه داده؟ مگه تو از اینا میپوشی؟؟ 


بابا هدیه س . والله آدم تشکر میکنه و با روی باز می پذیره ...دیگه برای نوع هدیه که تعین تکلیف نمیکنه !!!


باور کنید اصلا" چنین شناختی از فاطمه نداشتم و همیشه حرف دهنش غیر از اینها بود ولی انگار حرف دلش این نبود . 


***************


واااقعا" فکر میکنمید تموم شد؟؟ نه جاااانم ، بازم هست .


 موضوع جهیزیه و وام ازدواج رو شوخی گرفتین؟؟ چقدر شما ساده اید بخدا؟؟ 


الان فاطمه خانم عنوان کرده که وام ازدواج به دختر تعلق می گیره ضمن اینکه تو که خودت کارمندی باید برای خرید جهیزیه ت کمک کنی .. شکیبا ناراحت بود به من میگفت : از این بحثا خوشم نمیاد ، من به محمد چیزی نگفتم ولی ما سالهاست رفیق هم هستیم دلم میخواد موقع عروسی یه اندوخته ای هم من داشته باشم که اگر خواستیم خونه اجاره کنیم ، 


بگم بیا منم پول میذارم یه خونه ی بهتر بگیریم یا با هم یه مسافرت خوب بریم یا هر چیز دیگه که خودمون تصمیم بگیریم . 


من که از هجده سالگی کار کردم و هزینه تحصیلمو دادم الان توقع دارم با وجودی که پدرو مادرم فقط دوتا دختر دارند که اولیش من هستم و همه جوره درکنارشون بودم الان هر چقدر درتوان دارند برام هزینه کنند (اصلا اندازه ش مهم نیست ) ولی به من نگن پولاتو به ما بده تا بهترشو تهیه کنیم . هی نشینه بگه عروسی و خونه و همه چی وظیفه ی داماااده به تو چه که بهش فکر میکنی !!!


از این حرفا خسته شدم .. تولد مادرشوهرم بوده رفتم پیششون زود هم یه عکس خوشگل ازش گرفتم و نوشتم تولدت مبارک عشق من ، مامانم داره خودشو میکشه که آرررره برو خودتو بچسبون به اونااا !!!


به فاطمه میگم تو باید خوشحال باشی از این رابطه ی خوب ، مادر محمد هر بار شکیبا رو میبینه سر از پا نمیشناسه همه ی دختر نداشته ش رو تو وجود دختر تو میبینه اونوقت تو هی نیش و کنایه میزنی !!! 

میگه خوشم نمیاد ، یعنی چی ، مگه عروس اینهمه دور و بر مادرشوهر می پلکه ؟؟ 

*********

فاطمه خیلی اشتباه میکنه ، زیاد محبت میکنه البته ولی خیلی اهل منت گذاشتنه ، زیاد  هم به همه چیز گیر میده و روی اعصاب آدم راه میره .. 


این مادر و دختر خیلی به هم نزدیک بودن ، دلم نمیخواد رابطه ی قشنگشون کم رنگ بشه .. 


نمیخوام شکیبا از این حرفا خسته و عاصی بشه و برای رها شدن از این حدیث ها هر چی زود تر خونه ی پدری رو ترک کنه . 


الان همه چیزبا  صمیمیت و رفاقت میگذره .. فاطمه بخاطر حمایت هایی که از بچه ها کرده خیلی توقع داره ، مرتب خلافش رو عنوان میکنه ولی در عمل جور دیگه رفتار میکنه .. متاسفانه اصلا متوجه نیست ، تو دل موضوعه و از بیرون به خودش نگاه نمیکنه ...


چند روز پیش بچه ها می خواستن برن بیرون ولی به محمد گفته برو به موتورخونه مون سر بزن ببین مشکلشو میتونی حل کنی!!!


خیلی به شکیبا توصیه کردم باب اینجور خودمونی شدن ها رو باز نکنه . 


چشمم میترسه از این روابط ، تامدتی هیچ حرفی نیست ولی یواش یواش صدای محمد درمیاد که مامانت هم مارو گیرآورده و این یعنی از بین رفتن حرمتها !!!


شاید تعجب کنید که من چرا اینهمه ایراد از رفتار مادر عروس میگیرم .. دلیلش اینه که متاسفانه در خانواده های ایرانی ، این خانواده ی عروس هستند که خیلی خیلی بیشتر درگیر حاشیه میشن  ، نه که بگم فاطمه این اخلاق رو داره ، نه همه مون درگیر این حرف و حدیث ها هستیم .


فاطمه ، نمونه ای از یه مادر  ایرانیه .... یه نگاه به اطرافتون بندازید، اگر خودتون نباشید ، حتما در نزدیک ترین افراد فامیلتون نمونه ش رو دارید . "ما سنتی های مدرن شده هستیم که  نمیدونیم کدوم طرفی باید غش کنیم ."


طرفدار روابط و آشنایی قبل از ازدواج و مخالف صد درصد ازدواج کورکورانه ایم ؟ 

به استقلال و حقوق دخترانمون واقفیم یا میگیم پولش رو باید زیر نظر ما خرج کنه ؟

به سنت های مذهبی  و قومی پایبندیم و راه به راه تقاضای هدیه های گرانقیمت هستیم ؟ یا میگیم ما جوون ها رو درک میکنیم و باید با عشق و تلاش زندگیشونو بسازن؟ 


خلاصه بیشتر عمرمون رو درگیر همین چیزهایی هستیم که به همون مقدسات قسم ، هیچ نقشی تو خوشبختی بچه هامون نداره که اتفاقا همه ی اینها باعث شکستن حرمت ها و نهایتا بدبختی بچه هامون میشیم .


خدایی چند بار درمورد یه زندگی از هم گسسته گفتیم: ااای وااای اینا که خوب بودن ، پس چی شد؟؟ همینجوری شد دیگه .


چشمامونو بشوریم یه جور دیگه دنیامونو ببینیم ، این بند های نامریی رو از دست و پامون باز کنیم تا احساسمون هوایی بخوره 

(سهراب سپهری عاااشقتم)

******

دوستتون دارم 


نظرات 51 + ارسال نظر
آبگینه دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 12:20 ب.ظ http://abginehman.blogfa.com

مهربانوجان بنظرم همه این آزادی ها از جمله سفر رفتن!!!! خیلی خیلی به جنبه پسرها بستگی داره. متاسفانه کم ندیدیم پسرهایی رو که بعد از مدت نامزدبازی همه چی دلشون رو زده و با کوچکترین بهونه میزنن زیره همه چی. مسلما همه پسرای جامعه ما باجنبه نیستن پس پدرمادرا مجبورن سختگیری کنن و بنظرم اگه دختر عاقل باشه این سختگیری در مورده نزدیکی و رفت آمد رو خودش رعایت میکنه.
در مورده کمک کردن و سختگیری نکردن در مورده خرید عروسی کاملا باهات موافقم تا جایی که میشه این سختگیری ها باید کم بشه

منم با تو موافقم عزیزم ، بقول خودت متاسفانه کم ندیدیم از این موارد ولی چیزی که باید اضافه کنم اینه که پدرو مادرها بسیار بسیار بسیار در مورد تربیت و سلامت اخلاق بچه ها باید از سالهای خیلی خیلی دور که یعضی ها معتقدند حتی قبل از بوجود امدن جنین ، حساس باشند و پیگیر .. حالا کاری نداریم بچه ها یی هم هستند که با اینهمه حساسیت خانواده بزرگ میشن ولی باز هم اون اخلاق سالمی که باید داشته باشند ندارند .
از بحث دور نشیم .. می گفتم که خانواده باید از سال های خیلی دور به تربیت بچه ها حساس باشند که وقتی دختر دبیرستانی 16-17 ساله شون با یه پسر دوست شد و هشت سال مراوده داشت حدود خودش رو خودش تعیین کنه وگرنه عزیز من مسافرت بعد از هشت سال و خوندن محرمیت چقدر میتونه مهم باشه؟؟
همه مون میدونیم که هر کسی (نه فقط بچه هامون) اون کاری که بخوان بکنن می کنند حتی اگر تو اتاق شیشه ای زندانی باشند پس شبیه اتفاقاتی که ممکنه تو سفر بیفته و بعد از مدتی نامزد بازی دل پسر زده بشه میتونسته سال های سال قبل بدون نظارت خانواده و بدون محرمیت و هیچ چیز دیگه افتاده باشه ، پس الان دیگه بعد از اینهمه سال حساسیت بخرج دادن و با بچه ها در افتادن و کدورت درست کردن فایده نداره .
اصلا چرا میگیم دل اقا پسر زده بشه؟ مگه دوران نامزدی برای شناخت و تصمیم نهایی برای ازدواج کردن یا نکردن نیست ؟؟ خوب شاید هر کدوم از طرفین به این نتیجه برسند که انتخاب خوبی نکرده ند و باید زود تر این ارتباط تموم بشه . پس یا باید در تمام این مدت در قبل از خط قرمزها حرکت کرده باشند ، یا براشون مهم نباشه هر اتفاقی که قبلا افتاده .

مینو سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 02:52 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

اگه برگردم به سالها قبل ,به پسرهام میگم خودشون کاملا مستقل بشن و بعد به هر نحوی دوست داشتن زن بگیرن.واقعا خرید عروسی برای پسرم کلافه کننده بود.هر روز یک چیزی به رسم و رسوم خانواده عروس اضافه میشد.

دقیقا منم همین نظر رو دارم مینو جان . بچه ها تا خودشون مستقل نشدن نباید ازدواج کنند ، با کمک کردن موافقم ولی نه اینکه به امید خانواده برن دنبال ازدواج
برای این چیزای دست و پا گیر واقعا متاسفم

بهار دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 03:20 ب.ظ

مهربانو جوون سلام امروز حرفای قشنگت رو خوندم و کلیی به من روحیه داد،به محض اینکه همسرم ببینم باهاش راجع به چیزایی که گفتی صحبت میکنم،مهربانو جون کاش راجع به برخورد با خانواده همسر و خانواده خودمم بهم یه راهنمایی بکنی،مثلا امروز خواهر من رفته بود برای خونه من کادو بگیره و من بهش گفتم دو تا جای دستمال کاغذی هم برام بگیره چون اونایی که مامانم برام گذاشتن تو خونمو زیاد دوس ندارم و با توجه به اینکه خاتم هستن حیفه که جلو دست و پا باشن،این باعث شدد مامان من دوباره شروع کنه که این چه خانواده ای هستن تو خودتو براشون خفه میکنی اینا هیچ کار نمیکنن تو هم زدی خودتو به کوچه علی چپ،این باعث شد من آمپرم بره بالا و بگم من چی کار کنم وقتی اونا کاری نمیکنن شما همش دارید میگید خب شوهرمه خانوادشم یه عمر باهاشون چشم تو چشمم اونا نمیخوان کاری کنن من باید چی کار کنم چرا انقدر هیییی دارید میگید،و این باعث شد مامان من کلییی گریه کنن و بگن من دیگه حرف نمیزنم تو با اونی که داره بی انصافی میکنه خوش اخلاقی و با خانوادت که همه جوره پشتتن دعوا میکنی،البته واقعا خانواده همسرم هییییچ کار نمیکنن و به هیچ چیزی کار ندارن و برای هر هزینه کردنی هزااار جور ولی وشایرد و اما و اگر میارن،البته اینم هست که از لحاظ مالی از خانواده ما پایین ترن و به تازگی یه پسر داماد کردن و هزینه زندگی اونو هم میدن،خانواده همسرم به شدت طرفدار خانواده جاریمن که اونا هم از خانواده های سرشناس هستن و همیشه میرن به سمتشون و مهمونی و غیره خانواده همسزم از بعد از عقد یک بار نیومدن خونه ما
نه برای عیددیدنی نه برای شب یلدا و گفتن ما رسم نداریم......نمیتونم بگم خانواده بدین ولی براشون خیلیییییییییی چیزا مهم نیست و خانواده من از این مسئله خیلیییییییی ناراحتن خودمم ناراحتم ولی نمیدونم چی کار کنم یکی دو ماه هست که ب جدایی هم فکر میکنم با اینکه خیلییییییییییییی همسرمو دوس دارم و اون هم منو دوس داره و کنارمه و میگه همه اینا بعد عروسی حل میشه
من به مامانم نگفتم اما پدرم باهام صحبت کرد و یه مقدار به همسرم کمک کردن که بتونه از شرایط سنگینی که یه مراسم عروسی با معیارهای خانواده ما داره بر بیاد البته به خانواده همسرم هم نگفتیم
مهربانو جون خیلیییییییی ممنون میشم که راهنماییم کنی،ایا واقعاا اشتباهه کار من ؟؟ایا واقعا خانواده همسرم بدن؟من واقعا با خانوادم بد رفتاری کردم؟(خانواده من نسبت به هرگونه نظر دادن همسرم راجع به هرچی(ِیعنی در واقع مامانم) حساسیت دارن و شروع به بحث میکنن و میگن اون حق نظر نداره هرچی تو بگی،و این باعث شده من بین مامانم و همسرم بمونم من و مامانم به شدددت قبل عقد من به هم وابسته بودیم و کلیییی صمیمی بودیم و عین دو تا رفیق بودیم اما الان طوری شده که الان من همش عصبی ام و حوصله حرف زدن با مامانم رو ندارم و وقتی شروع میکنه این بحثا رو یا سکوت میکنم یا بحثو عوض میکنم یا هی عذر و بهونه میارم که ارومش کنم که دیگه بحث نکنه)
ببخشییید که انقدر طولانی شد

قربونت عزیزم خوشحالم که برات مفید بوده حرفام
بهار جون متاسفانه چون حساسیت ایجاد شده و مامان رو دنده ی لجبازی افتادن ، هر موضوعی پیش بیاد تو باباتش داستان داری الان جعبه دستماله فردا یه چیز دیگه .
اینکه مامان گریه کرده هم دلیلش فشاریه که به خودش اومده و اون رو به تو منتقل کرده بعد بصورت ناخوداگاه وجدان درد می گیره و برای فرار از این عذاب ، بازم به تو میگه تقصیر توعه که به اونا هیچی نمیگی .
ببین عزیز دلم بنظرم نقش خیلی سختی رو باید ایفا کنی ولی فکر میکنم انقدر نتیجه ش عالیه که حال خودت هم خوب میشه .
به مامان بگو عزیز دلم شما راست میگید ، این خانواده خیلی متفاوتند و اصلا مثل شما شور و هیجان بخرج نمیدن ولی خوب چه میشه کرد سیستمشون اینجوریه ، اگر به شما حرفامو میزنم ولی به اونا نه ، دلیلش احساس نزدیکیه که بهتون دارم ولی با اونا رو دربایستی دارم ضمن اینکه میدونم نهایتا اونا متوجه منظور من نمیشن و کارخودشون رو میکنند .. تنها دلیل سکوت من همسرمه که فکر میکنم ارزشش رو داره . من بابت همه ی کم و کاستی ها عذر میخوام ولی وااااقعا کاری از دستم برنمیاد ، فقط میخوام زندگیمو حفظ کنم ،گیریم که الان به این دلایل این رابطه بهم بخوره از یه دل شکسته برای من چی میمونه .. بعد ها هم دوباره بخوام ازدواج کنم چه تضمینی هست که خانواده ی بعدی مثل خودمون حساس و دقیق باشند ضمن اینکه شاید دیگه همسر اینده م رو اینهمه دوست نداشته باشم و ایرادای اون بیشتر از این باشه . شما بزرگی کن سخت نگیر اونام تازه عروس اوردن و براشون یه چیزایی سخته .. علت اینکه انقدر هم به اونا می چسبند از کمبودهاییه که دارند و نباید برای ما مهم باشه .
درمورد اون کمک مالی حتما مواظب باش این راز بین خودتون سه نفربمونه و اصلا به کسی دیگه درز نکنه دست بابا هم درد نکنه که کمک کرد خدا بهشون برکت بده .
خانواده ی همسرت بد نیستن عزیزم فقط متفاوتند معیارهای خوب یا بد بودن یه خانواده خیلی گسترده تر از این چیزاست . سعی کن با سیاست هایی که بکار میگیری رابطه ی بین مادر و همسرت رو بهبود ببخشی و این حساسیت رو کم کنی . بهش بگو من دارم دارم ازدواج میکنم همسرمو هم خیلی دوست دارم ولی هیچ عشقی با عشق مادر و فرزندی قابل مقایسه نیست .. من اگه احساس نکنم که مثل قبل با تو نزدیکم که نابود میشم .. مگه دیگه این دنیا به من مادر میده ؟؟ در مقابل عشق و ازدواج نمیخوام عشق مادرم رو از دست بدم، لطفا " تو بزرگی کن و همه ی ندونم کاری ها رو به من ببخش و فقط برام ارزوی خیر کن .
خوب کردی طولانی نوشتی بازم بنویس برام عزیز دلم

اعظم 46 یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 02:35 ب.ظ

مهربانو جونم می خواستم بنویسم خوش به حال دامادتون از الان پیداست از همون روز خواستگاری دستاشون رو تودستای هم می زاری واذیتشون نمی کنی

منم یه مادرم وبین سنت ومدرنیته گیر کردم باورت می شه قبلا به محرمیت اعتقاد داشتم الان که دخترم بزرک شده اعتقاد ندارم همش میگم یه وقت کاری دست خودشون ندن ویا دعوا نکنن کارشون به جدایی بکشه (خدای نکرده)
البته بگم فعلا نه به داره ونه باره فقط تصور می کنم .شاید شما هم موقع ازدواج مهر دوخت نظرت عوض بشه

قربونت اعظم جان الهی خدا به نگرانی های مادرانه ت پایان بده و ارامش رو نصیب قلب عاشق به فرزندت کنه و عاقبت بچه ها رو هم بخیر
امیدوارم سوء برداشت نشه ولی واقعیت اینه که من اصلا کاری به روز خواستگاری و گذاشتن دست بچه ها تو دست هم ندارم .
به محرمیت هم از همون لحظه ای که خودم رو می شناختم نه خودم و نه خانواده م اعتقادی نداشتیم . البته این به اون معنا نیست که خانواده م چون اعتقادی به محرمیت نداشتند پس مشکلی هم با روابط ازاد بین دختر ها و پسرها نداشتند . نه ...
اخلاق و تعهد خیلی بیشتر از محرمیت اهمیت داره بنابراین حتی وقتی دو نفر به هم محرم هم هستند اگر از نظر اخلاقی توجیه باشند پا رو از دایره ی اخلاق بیرون نمیذارن .

بهار یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام مهربانو جون
من خواننده خاموشت بودم خیلیی وقته ولی این پستت دقیقااااا شرح حال این روزای من بود
من یک هفته دیگه عروسیمه و مادرم با اینکه میدونم از رو دلسوزیه همش در حال تیکه انداختن و کنایه زدن به خانواده همسرمه و همسرم هم به شدتتت گارد گرفته جلو خانوادم،هرچند خانواده همسرم هم به شدت خانواده منو نادیده میگیرن و خیلییی به خانواده جاریم اهمیت میدن. بهشون سر میزنن اینا:((مامانم میگن که من میخوام بعد عروسی با خانواده شوهرت قطع رابطه کنم و کلییی حرفای اینطوری،من و همسرم هر دو دانشجو هستیم و هزینه مون رو خانواده هامون قراره بدن و هزینه های عروسی هم که خودت میدونی چقدر سر به فلک میرسه و کنارش تیکه ها و کنایه ها مامانم و بی تفاوتی خانواده همسرم....و هممه اینا باعث شده که من هیییچ ذوقی واسه عروسیم نداشته باشم و به شدت از آینده ام بترسم ....من همیشه از خوندن مطالبتون اروم شدم میشه یه کم بهم یاد بدید که باید چی کار کنم؟:(

سلام بهار عزیزم .
متاسف شدم که این شرایط سخت رو داری و بهترین روزهای زندگیت برات اینهمه معضل درست شده و کاملا بی انگیزه ت کرده
بهار جون اگر همسرت رو دوست داری و این ازدواج با پیش زمینه ی عشق و محبت شکل می گیره ، لطفا یه جای خلوت انتخاب کن و با همسرت تنها باش براش روزای خوب گذشته رو یاداوری کن که چقدر نسبت به هم هیجان و انگیزه داشتید ، بگو که متوجه هستای خانواده ت رفتار خوبی ندارن و همچنین بی تفاوتی های خانواده ی همسرت رو هم یاداوری کن و بگو متاسفانه بخاطر شروع زندگی به وجود و حضور پر دردسر خانواده ها نیاز داریم ولی همه ی اینها بخاطر رسیدن ما به هم بوده و نباید اصل موضوع زیر سوال بره و این حرف و حدیث ها ما رو از هم دور کنه .. بیا خانواده هامونو بخاطر هم ببخشیم و نادیده بگیریم و نذاریم بینمون فاصله بیفته .. میدونی بهار جون این روزا میگذره همه میرن دنبال کارخودشون بعد یه عمر تو و همسرت میخواین یه زندگی رو مشترک اداره کنید بچه دار بشید و کنار هم بسازید و به تعالی برسید اونوقت فکر کن بی عشق و انگیزه چطور ممکنه ؟؟ بعد از یه مدت به خودتون میگید اصلا ازدواج چه کااااری بود !!!برای همین این چیزها رو برای خودت تکرار و مرور کن و به همسرت هم بگو ..
این احساس بد که پیش اومده عینه سرطان میفته تو رابطه تون و هر دوتون رو نابود میکنه .
به خودت بیا ، زندگی زیبا در انتظار شماست و شما برای رسیدن این روزها نقشه ها کشیده بودید پس نذار از دست بره عزیزم

اعظم 46 شنبه 20 آذر 1395 ساعت 09:20 ب.ظ

روزت مبارک حسابدار عزیز


چرا قالب وبیت اینقدر سرد ویخه

ممنون اعظم جانم ... وااای راست میگی بخدا باید وقت کنم یه فکری به حال برودت اینجا کنم

زیبا شنبه 20 آذر 1395 ساعت 01:18 ب.ظ http://roozmaregi40.persianblog.ir/

مهربانوی عزیزم
همه حرفاتو قبول دارم که باید بیشتر با بچه ها کنار بیایم و زندگیشون رو شیرین تر کنیم. در این بحثی نیست.
ولی بچه های امروز هم خیلی خودخواه و خودسر شدن. واقعا اصلا مراعات پدر و مادرها رو نمیکنن.همه چیز باید به میل و اراده اونها باشه و به راحتی حرف بزرگترها رو زیر پا میزارن.
فاطمه خانوم با این افکار و این عقاید بزرگ شده. چیزی نیست که یک روزه بشه ازش دست برداشت یا متحول شد. بچه ها هم باید حرمت پدر و مادر رو نگه دارن. باید به عقاید پدر مادرشون احترام بگذارند. حداقل تا موقعی که زیر یک سقف با اونها زندگی میکنند.
به نظر من خیلی چیزا رو باید از اول به پسری که وارد یک خانواده میشه گوشزد کرد که هر خانواده ای قوانینی داره و من به عنوان یک عضو از آن خانواده باید بهش احترام بگذارم. باور کن اینجوری به اون پسر هم یاد میده که به خانواده دختر احترام بگذاره. فکر نکنه هر کاری بخواد میتونه انجام بده.اگر خود دختر مرتب قوانین خانواده اش رو زیر پا بگذاره برای اینکه میخواد بیشتر خوش بگذرونه.
الان این دختر گلم در شرایط احساساتی قرار داره و شاید نتونه درست انتخاب و عمل کنه. باید بچه ها یاد بگیرن به پدر و مادرشون احترام بزارن و به همین راحتی تمام حرفای اونا رو زیر پا نگذارن. این باعث میشه بنای خانواده و در نهایت جامعه مستحکم تر باقی میمونه.
یک جمله همیشه از مادربزرگم یادم نمیره. همیشه میگفت:
بزرگترا بزرگی کردن یادشون رفته و کوچکها کوچکی کردن!

زیبا جانم خدا مادر بزرگ مهربونت رو رحمت کنه این معضل بزرگ جامعه ی امروزمونه
بچه های امروز بقول خودت خیلی خیلی بی ملاحظه و سرکش شدند . من به چشم خودم دیدم که دخترا برای تهیه جهیزیه خانواده رو تحت فشار میذارن و متاسفانه اون ها هم اصلا توانایی نه گفتن رو ندارند پسر ها هم به نوعی زیاده خواه و بی ملاحظه شدن .
اما در مورد این عروس مشخص که پست نوشتم ، واقعا اینطور نیست . من شاهد بودم که با توجه به اینکه هفت هشت سالی از دوستی و عشق اینها میگذشت حتی یک بار شکیبا تلفنش رو تو جمع خانواده جواب نداد حتی جلوی مادرش که موضوع رو می دونست بسیار با جنبه و خوب رفتار می کرد . البته من باز هم با حرفت بطور کلی موافق هستم اگثر جوون ها در این مورد هم بی ملاحظگی میکنند و شئونات خانواده رو رعایت نمیکنند ولی پست من درمورد خانواده ها " مخصوصا مادر عروس خانم ها " بود هر کدوم از این ها کلی موضوع داره که چرا اینطوری شدن و چرا جوون ها بی حرمتی میکنندولی من اون مسائل رو باز نکردم .
ولی چیزی که مشخصه اینه که این رفتار های بچه ها یک شبه و ناگهان اینطوری نشده .. باز هم خانواده ها مقصرند که از اول به بچه ها یاد ندادند که حرمت بزرگتری رو باید نگه داشت . متاسانه مادرها به بچه ها اوانس زیادی میدن و درزمان دوستیشون نهایت همکاری رو میکنند همه رقم از پدر خانواده پنهان میکنند بعد که کارها همه انجام شد ، خواستگاری و بعله برون تموم شد بچه ها به هم محرم شدن و مسافرت هم رفتن تازه یادشون میفته که باید شئونات خانواده در نظر گرفته بشه بچه ها هم طبق معمول دچار دوگانگی میشن و دلیل این رفتارهای ضد و نقیض رو نمی فهمن

minoo شنبه 20 آذر 1395 ساعت 01:27 ق.ظ

سلام مهربانو جان.خوبی؟نمیدونم کامنتم برات رسید یا نه که در مورد اون آدرس وبلاگ توضیح داد.
تموم این چند روز مشغول خوندن سرگذشت زندگیت شدم.چقد روز و شبای سختی رو گذروندی.انگار از همون اول زایمان آرمین به عسل جان حسادت کرد و حس کرد دیگه همه محبتت صرف عسل میشه و اون دیده نمیشه . خیلی روزای سختی رو گذروندی و خیلی خانم صبوری بودی.خیلی دوس میدارمت.برا من هم دعا کن که خلاص شم از این زندگی.راسی مهربانو جان اون فالگیر هنوزم هستش؟هنوزم میتونه بگه چه به روز آدم میاد؟

سلام عزیزم نه مینو جان کامنتت ثبت نشده .
عه قبلا نخونده بودی؟ ارره خودمم فکر میکنم با اومدن مهردخت اون خیلی تنها شد و واکنش های هیجانیش زیاد تر شد و بی کنترل .
نه والله مینو جان دیدی ادم داره غرق میشه به هر چیزی برای نجاتش چنگ میزنه ؟ من اون روزا همین شرایط رو داشتم، خیلی ها بهم توصیه میکردند و من هم یا با اراده ی خودم یا به زور همونا می رفتم و یکی دو نفرشون واقعا چیزای عجیب و حقیقی بهم گفتن ولی بعدا دیگه پیداشون نکردم حتی یادم نیست کی بهم گفته بود و معرفی کرده بود. الهی هر چیز که بهترینه همون بشه

هوپ... شنبه 20 آذر 1395 ساعت 12:26 ق.ظ http://be-brave.blog.ir

چقدر پست خوبی بود مهربانو جان!
کلا من پستای آموزشیت رو عاشقم :*
دقیقا با حرف هات موافقم کما اینکه خیلی وقت ها هم این خانواده ی پسر هستن که بیشتر درگیر این سنت ها شدن!

ممنون عزیزم

... چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 09:30 ب.ظ

دلم میخوادبگه یه عالمه دوستتون دارم

منم آررررررررررررررررررره

مهدی چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 05:52 ب.ظ http://ashegh-bi-gharar.persianblog.ir/

اندازه یه کتاب بود..

مهدی چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام مهربانو خانم،
روزت مبارک، ایشالا حسابرس رسمی بشی که 2بار بهت تبریک بگیم.
الان هم که می خوندم این داستان رو استرس می گرفتم و یاد اون روزهای پر از استرس می افتادم.با اینکه زن من خیلی خوبه و اهل این چیزها نیست و مادر زنم از زنم بهتر، ولی خب منم از این ماجراها و اعصاب خورد کنی های دم ازدواج بی نصیب نبودم. روزهایی که باید مملو از خاطرات و لحظات خوب باشه.
نمی دونم چرا خانواده ی عروس خانم ها متوجه این موضوع نمیشن که بابا، دوماد هرچی پول داشته باشه و خرج نکنه، بعد از عروسی تو خونه و در اختیار دختر خودشونه. قرار نیست که اون هارو ببره چال کنه.
انگار همش می ترسن اگه دوماد خرج نکنه پول هاش کپک می زنه.

سلام اقا مهدی عزیز
نه توروخدا نگووو دیگه حساب کتاب بسسسه
خدا خانم گل و مادرخانم گل ترت رو نگه داره شما رو هم برای اونا که اینهمه قدر شناسی
اررره والله همینه ...اگه قول بدید پولاتونو میذارین فریزر شاید نگرانی کپک زدن رفع بشه

آفتابگردان چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 11:36 ق.ظ

منم عاشق شمام مهربانووووووو

آذر چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 11:17 ق.ظ http://kuchehdusti.blogfa.com

مهربانو جون حالا بهت قول میدم سر دومی فاطمه یه دونه از این کارها رو نمیکنه. دیدم که میگم. من خودم بچه اولم. هزار برابر سخت گیری برای اولیه هست همش. البته در موارد مادی مامان بابای مهربون من ولشون میکردی یه چیزی هم به دامادشون میدادن. ولی تو رفت و آمد و بقیه چیزا ... ولی این کار خراب کردن بهترین روزهای زندگی این دو تا جوونه و از طرف من به فاطمه بگو اگر شکیبا رو وست داری و دوسن داری بعدها دامادت باهات راحت رفت و آمد کنه و تحمل کردن الانش که از حرمت نگه داشتنه بعدا سرکوفت سر دخترت نشه خواهشا دست بردار. به خدا همه چیز یادشون می مونه. به خدا این مادر پس فردای رفتن دخترش می فهمه چیکار کرده و دیگه فایده نداره. به خدا من از ته دلم اینا رو نوشتم چون بهترین روزهای زندگیم گاهی با سخت گیری های الکی تلخ شد.
عزیزم روزتون با تاخیر مبارک

راست میگی اذر جان خودمم بچه ی اولم میدونم چی میگی .
ممنونم بابت تبریکت الهی که الان خوب و خوشبخت باشی عزیزمن

خاطره چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 07:54 ق.ظ

سلام و صبح بخیر به مهربانوی گل و با انرژی .امروز اول صبح که رسیدم اداره اومدم ببینم برام چی نوشتی خیلی دوست دارم .بانو جان امروز کلی انرژی مثبت بهم دادی .همیشه با خوندن مطالبت سعی میکنم از شما درس بگیرم. و خوشا به سعادت مهردخت جان که اینچنین مادری مهربان دارد.

سلام روزت بخیر باشه خاطره ی عزیزم . فدای تو منم کلی از نوشته های تو انرژی گرفته م
محبت داری نازنین خدا عزیزانت رو نگهداره

نسرین چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 03:32 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

یه سطر بووود؟!!!
اون پست حسابداری چی بود پس؟ ا.ن قبول نیست؟

اصلن کار لوسیه. ینی چی برید یه جای دیگه کامنت این پست حسابداری و اون پست...
اصلن باید حسابتو برسم تا دیگه رو حرف من حرف نزنی... اجازه ی ادامه تحصیل هم نداری... زن باید بشینه تو خونه کدبانوگری بکنه... این حرفا معنی نمیده.
اصلن ط و تمام!
پیش همه میری، سر می زنی، کامنتای بلند بالا میدی... به من که میرسه خسته شدی دیگه نا نداری...
ازت قهرم تا قیامت
برو اصلن نمی خوامت
میرم خودم اسمتو توی اکابر می نویسم.. برم تو غبارا گم بشم تا حالت جا بیاد


عه تو همه ش دعوااام میکنی میرم تو غبااراااااا بوخوووودا

فریدا سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 10:29 ب.ظ

روزتون هم مبااااااارک بانو

ممنووووون

minoo سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 08:30 ب.ظ http://bihadaf2323.blogsky.com

سلام عزیزم خوبی؟از aita57.Persianblog.com خبر نداری؟خیلی وقته ننوشته.

سلام عزیزم نه والله من ادرس ها رو حفظ نمیکنم الان این که گذاشتی مال کدوم دوستمونه چون فیلتر بود نفهمیدم .

فریدا سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 07:54 ب.ظ

سلام مهربانو جان
خوبین
مهردخت جون خوبه ایشالا
بخدا من بیمعرفت نیستم ..انقدر سرمو با کلاسهای مختلف گرم کردم وقت کم میارم ..بعد پستهاتونو چند تاچند تا پشت هم مینوشم ... با همه وجودم.... بعد میمونم برا کدوم پست کامنت بذارم :)
خییلی دوستتون دارم ...
این پست هم سراسر درس بود .. خط به خطش رو با چشم و دل خوندم
ممنون بابت همه چی

سلام عزززیزم خوبیم تو چطوری خانوم گل؟؟
این حرفا چیه عزیزم الهی سلامت باشی و مشغول امورات خوب زندگیت .
منم دوستت دارم عزیز دلم

جودی سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 05:56 ب.ظ

ما عقد کردیم همسرجان شهرستان بودن دور از خانواده خودش و من باهم رفتیم خونه ش کلا تو تمام مدت عقد بعد من جند روز میرم خونه بابام میکفت یه وقت شوهرت سختش نباشه اینجا موندی خخخخ
ولی عموم میکفت شوهر دختر عموم میخاسته ببردش تهران بیش خودش عموم کفته نمیشه میخای عروسی بکیر بعد ببرش
تو فرهنک ما اکثرا افتخارشون اینه که اجازه ندن تو دوران عقد رفت و امد زیاد باشه ولی من فک میکردم مال جند سال بیش هست و الان دیکه اینطور نباشه
دیکه بزرکترن مجبوری نظراتشونو اهمیت بدی
ادمها سخت عقایدو تفکرات و نوع دیدکاهشون عوض میشه...

ااای جان چه کامنت بااااحااالی
بله بله در مقابل تغییر خیلی مقاومند ، خوشبخت باشی عزیزم

فریبا سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام مهربانو جون ،فکر کردم در مورد خواهر من پست گذاشتین با این تفاوت که خواهر من در مورد دختر عقد کرده اش این رفتار رو داره .بلی متاسفانه خیلی از ماها انگار واسه دلخوشی دیگران زندگی می کنیم حتی در چیدمان خونه هامون هم مدام با خودمون کلنجار میریم که اگه فلانی ببینه چی میگه.البته در این مورد احساس می کنم حسادت هم نقش پر رنگی داشته باشه،از اینکه دختر مثل گلتو بسپاری دست کسی که تا حالا نبوده و بشه تموم زندگی دخترت (البته تو دوران شیرین نامزدی) و اون هم مادری داشته باشه که دخترت بهش بگه مامان جون یا عشقم،اصلا هم بحث تربیتی این نیست که « این چه حرفیه مادر اون هم مثل مادر خودش» همه میدونیم که واقعا اینطور نیست.احساس می کنم دوست شما میخواد دو دستی دخترشو به خودش بچسبونه چون نگران جداییه. من که دختر دارم حسشو درک می کنم .مثل خواهر من که اوایل خواهرزاده ام میرفت خونه داماد،خواهرم یه جوری رفتار کرد که حالا داماد اومده وسط زندیگیشون

منیر سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 12:23 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام
وای مهربانو همه ش دنبال اینم که کدومشون تویی ازش طرفداری کنم!

به نظرم بیشتر این رفتارها و حساسیت‌ها دست خودشون نیست و شاید به خاطر نگرانی زیاد بابت خوشبختی بچه ها و به خاطر ترس از دست دادن اونا یا کمرنگ شدنشون باشه.

ان شالله خوشبخت بشن


ان شالله که خوشبخت و سعادتمندند .
والله همه نگرانی های مادرانه رو دارند منیر جونم ولی یکمی خودداری خیلی لازمه بوخوداااا

شیرین سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 12:03 ب.ظ

سلاام مهربانو جانم
روزت مبارک باشه بانو جان
عااااشق عنوانت شدم مهربانو
ما کلا هیچی مون به هیچی مون نمیاد!!

چرا این همه سالی که اجازه داده دختر جوونش با یه نامحرم !! بگرده و خوش بگذرونه حواسش اینقدر سر جاش نبود حالا که رسمی شدن تازه عرف و عادتها و حرف عمو و عمه و در و همسایه و دین و مذهب یادش افتاده و این روزای تکرار نشدنی رو زهرمارشون میکنه !

دو تا جوون هرقدرم عاشق باشن این مسخره بازیای پدر و مادرا اونا رو از هم دلسرد میکنه و مهمتر اینکه همه اون پله هایی که مادر شکیبا برای وصال این دو تا ساخته بود دیگه ارزشش رو توی چشم این دو تا عاشق از دست میده( چه جمله بندی هایی!! بیسوات هم خودتی !)

سلام عزیزم ممنونتم شیرین جونم
اره عزیزم بدترین قسمتش اینه که معمولا دختر و پسرا خسته میشن و بین خودشون شکراب میشه .
جیگر جمله بندی هاااااتو بی سوات من

شادی سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 10:30 ق.ظ

مهربانو جان

چقدررررررر تو عمیق و بادرایتی
چقدر عاقل و دانایی

من بهت افتخار میکنم عزیزم

فدات شم شادی نازنین
محبت داری منم به دوستان گلی مثل تو افتخار میکنم

خاطره سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 09:35 ق.ظ

واااای مهربانو جان شرمنده یادم رفت روزت رو تبریک بگم انشاالله همیشه سلامت و تندرست باشی و بهترین ها از سوی خداوند نصیبت بشه

غدااات شم چه حرفیه کامنت زیبات جای صد تا تبیک خوشحالم کرد

خاطره سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 09:09 ق.ظ

مهربانو جان سلام بعد از مدت ها اومدم و مطلب وبت رو خوندم و چقدر کیف کردم از مطالبت واقعا این مطلبت لایک داره.
من تموم این چیزایی رو که نوشتی با گوشت و خونم احساس کردم منم ده سال پیش که خواستم ازدواج کنم همسرم اولین عشق زندگیم بود و من تا قبل از اون هیچ وقت با پسری ارتباط نداشتم با اینکه همسرم دستش تنگ بود و پدرش هم فوت نموده بود هیچ پشتیبانی نداشت و با اندوخته ای که از کارش داشت ما دو تا تصمیم گرفتیم زندگیمونو شروع کنیم امان از دست مادر من چه حرفای زشت و تحقیر کننده که من نشنیدم چه آبرویی که از من پیش فامیل برد که خانواده همسر من وضع مالیشون چنان است من خودم هم شاغل بودم و الان که ده سال گذشته ما همچنان عاشقانه همدیگه رو دوست داریم و بدون کمک دیگران زندگی خودمون رو ساخته ایم و من زندگی رو که با زحمت به دست اوردم دوست دارم و همیشه از سمت مادرم تحقیر میشم و همیشه غبطه می خورم میشد با من هم مهربانتر برخورد بشه القصه من همچنان بعد از گذشت ده سال از خانواده ام دلشکسته هستم که باعث شدن روز های قشنگ گذشته من با گریه و ناراحتی سپری بشه.من آرامش واقعی رو در کنار همسر و دخترم دارم ببخش که طولانی شد و دلم خواست فاطمه خانم سرگذشت من رو بخونه و با شکیبا جان بهتر راه بیاد


سلام خاطره ی نازنین من
دلم پر از غصه شد از ظلمی که در حق تو دختر ماه داشتن و پر از شور و شادی شدم برای اینکه با ایمان به عشقت زندگی رو ساختید و راه درست رو انتخاب کردید واقعا عشق و زندگی شما ستودنیست اینکه تو این شرایط عااالی و با مهر زندگی کردید خیلی باارزشه و ستودنیه وگرنه اینکه زندگی پر از امکانات باشه که هنر نداره .
میبوسمت هم تو هم دختر گلت رو و هزار بار به همسرت افرین میگم که قدر تو رو میدونه . عشقتون مستدام

فرنوش سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 08:23 ق.ظ

سلام عزیزم. روزت مبارک.

سلام فرنوش جانم ممنونتم عزیز دلم

نسرین سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 05:56 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

روزت مبارک مردم آزار...
خب چرا اینجوری میکنی؟!!!
هر پستی رو بخونیم که نباید بریم سه تا قبلیشو سه ساااااعت بگردیم و هی تو راه گم بشیم و پیدا کنیم تا بتونیم نظر بدیم... این رسمشه آخه؟
نه والا...
خدا از سرت میگذره فکر می کنی؟

حیف که روزته وگرنه کلی دعوات می کردم.
بعدشم که همونی که می دونی. ط... و تموم

مرررسی غرغروووو
وقتی میگم وبلاگ لاغر و باریک شده بنظر طولانی میاد هی بیا بگو نه خیرم خیلی هم خوبه خوشتیپه مشکلی نداریم .. ببین بخاطر یه پست یه خطی الکی که این وسط وقفه انداخته چجوری محل رو گذاشتی رو سرت هاااا
ضمن اینکه نه فکر نکنم بگذره
***
نسرین خیلی تهدیدم میکنی منتظر باش همه ی کادوها تو پس بفرستم من اصلا قصد ادامه تحصیل دارم .... واااالله

tarlan سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 12:54 ق.ظ http://tarlantab.blogsky.com/

ممنونم از محبتت مهربانو جان
روزت مبارک عزیز دل امیدوارم راه زندگیت همیشه هموار باشد و لبت همیشه خندان نازنین.

قربونت عزیز دلم . ممنون بابت تبریکت برای تو هم همین باشه و همه ی بچه ها و عزیزانمون عاقبت بخیر باشن

ناشناس سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام مهربانو جان
ببخشید که نمی تونم اسمم و اینجا بگم و به اسم ناشناس پیغام می گذارم.من آینده همون عروسی هستم که داستانش و اینجا نوشتین.با این تفاوت که ما حتی بعد عقد هم نمی تونستیم باهم باشیم تا زمان عروسی. چون مادر من عقیده داشتن که دختر عقد کرده نباید تو خونه پدرش باشه و به هزار شرط و سروط ما عقد کردیم.البته ظاهرا تفکرات مادر شکیبا روی دخترش خیلی تاثیر نگذاشته ولی تفکرات مادر من متاسفانه روی من خیلی تاثیر داشت و یه زمانی فکر می کردم حرفاش درسته.نتیجه اش کدورت شدیدی بود که از همون اول بین من و همسرم شکل گرفت و تا به امروز که پنج سال از ازدواجمون گذشته هنوز پارجاست.البته مادر من توقعاتش و بعد ازدواج ما هم کم نکرد و با توقعات بیجاش مدام باعث دعوای من و شوهرم می شد.همش گله از مادر شوهر و شوهرم می کرد و منم ناخودآگاه حرفاش روم اثر می گذاشت و با همسرم دعوا می کردم.یه کار خیلی زشتی که پدر و مادرم این اواخر می کردند این بود که به همسرم هم گله می کردند یعنی به من از همسرم گله می کردند و به همسرم از من و همین باعث کدورت بیشتر بین من و همسرم شد.نتیجه این شد که همسر من کم کم ازشون به شدت متنفر شد و منم کم کم ازشون بریدم. چون به یه جایی رسیدم که دیدم واقعا دیگه تحمل رفتارهاشون و ندارم.خودم مشکل خاصی با همسرم ندارم ولی همش بخاطر توقعات پدر و مادرم داریم با هم دعوا می کنیم.الان مدتیه که من دیگه هیچ رابطه ای با پدر و مادرم ندارم نه تلفن و نه رفت و آمد.باعث تاسفه ولی هیچ کار دیگه ای نمی تونستم بکنم و هرچقدر بهشون می گفتم که رفتارشون اشتباهه باز هم کار خودشون و می کردند.شرایط سختیه واقعا دلم براشون تنگ شده اما نمی دونم چیکار کنم که دست از این رفتارهاشون بردارند.

سلام عزیز دلم راحت باش قربونت من درک میکنم ممنونم که حرف دلت رو با ما درمیون میذاری همه ی کسانی که کامنت میذارن با هر نامی عزیز هستند پس خیالت راحت باشه
خیلی خیلی برای مشکلاتی که پیش اومده متاسفم عزیزم
این وسط واقعا چه فشاری به روح و روان ادم میاد .. نمیدونم کی میتونی بری ببینیشون ؟؟
اگه بری دیدنشون برای خودتونم خیلی خوبه ولی فکر نمیکنم بتونی و شاید اصلا به صلاح زندگیت هم نباشه روابط عادی داشته باشی
اگر تغییری حس کردی لطفا بیا برام بگو

نیلو دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 07:35 ب.ظ

و اینم بگم منم مادرشوهرم دختر نداره و برعکس خونواده ما که پسر نداریم به خاطر همین مامانم اینو همیشه بهم میگفت برم کمک مادرشوهر چون همسر پسر اولشونم هستم میگفت هواشو داشته باشم ولی از یه طرف که بیشتر میموندما مامانم میگف آره دیگه اونجا بهت خوش میگذره که نمیای و ازین حرفا اینو من بهشون حق میدم که یه کوچولو حسودیشون بشه! مخصوصا اگه باز دوماد نیاد و فقط عروس بره اونجا! یهو میبینه دخترش که اونقد ناز میکشیده حالا بیشتر ازینکه با مامانش باشه و ازون حرفای خوشگلی که ممکنه در اثر عادتای روزانه به زبون نیاریم به مادر همسری بگیم خب من حق میدم!
منم برا اینکه این حسه نباشه تو خونه بیشتر کمک مامانم میدم یا پیش دل خودم هرکار برا مادرشوهر میکنم برا مامانمم انجام میدم اینجوری بهتر شده اوضاع^_^
ان شاالله شکیبا جانم به زودی مشکلاتش مرتفع بشن همین گیراست که بودن کنار همو شیرین میکنه
اینم به فاطمه خانوم بگید: ولی واقعیتش اینم بگم که بس که مامان جانم زحمت کشیدن و به باهم بودنمون گیر دادن که الان که بی خیال شدنو گیری نیست همسرم دیگه مثه قبل زیاد با من نیست همش میگه نکنه خانوادت گیر بدن برا همین تو خونتون باش بهتره!

چه جالب محیط عینه داستان من بوده . چقدر خوب که مامان به محبت کردن بیشتر تشویقت میکنه .. البته من میبینم که انقدر که محمد خونه ی اینا میاد شکیبا نمیره .
برای مدیریت و درایتی که باعث شده فشار از روی مامان کمتر بشه تحسینت میکنم دختر ماااه . افرین به تو که حواست هست میبوسمت عزیزم و برات ارزوی خوشبختی فراوون میکنم
ولی خیلی ناراحت شدم گفتی همسرت مثل سابق علاقه ای به رفت و امد نداره .. سعی کن این جو رو بهتر کنی یه وقت فاصله بینتون نیفته

نیلو دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 07:26 ب.ظ http://mahramane92.blogfa.com

سلام
من معمولا میام و نوشته های زیبا نویستونو میخونم و البته یکی دوبارم نظر گذاشتما ولی تو نظراتون ندیدمشون!!!!
خواستم بگم من خودم جزو همین مدل هستم! یعنی مادرم فاطمه خانوم و منم مثه شکیبا!!!
بعد عمری اذیت شدنا بالاخره عقد شدیم که خدا مامانم به رفت و اومدنامون اونقد گیر داد و تلفن میکرد به دیر رفتنا و زود اومدنام که تو کل دوست و آشنای همسرم معروف شد تقریبا و بنده هم خجالت زده!!! و تازه همسرمم که دیگه کلافه که چرا اینقد گیر میده مگه ما زن و شوهر نیستیم و ازین حرفا اونقد که گاهی همسرم منو خونشون نگه می داشت و تلفنمم خاموش میکرد که میگفت بذار متوجه بشه که داره اشتباه می کنه این گیردادنا درست نیست!و به زور و التماس بر میگشتم خونه دیگه دعوا بود و اخم و تخم مامانم!
خلاصه یه بار با مامانم صحبت کردم گفتم خواهش میکنم بهمون گیر ندین من که دوست پسرم نرفتم بیرون با شوهرمم دیگه دارین رابطمونو خراب میکنید و حرمتا از بین میره اونقد این حرفارو گفتم چه با عصبانیت چه با ملاطفت که دیگه گیر نمیدن و البته خیلی خیلی کم شده در حد اپسیلونه^_^
درمورد کادو و اینجور چیزام همین طور مثلا وقتایی که کادو میاوردن میگفت عه باید فلان چیزو بیارن و فلان کار ولی دراین مورد گرچه گیراشون خیلی کمتر بود و.لی اونم با منطقی صحبت کردن که بابا داره خودشو میکشه بتونیم عروسی بگیریم یا قرض داره برا خونه یا ازین حرفا برطرف میشه در این مورد خیلی حساس نبود فقط میگفتن که دلش خالی بشه خخخخ
خلاصه اینو بگم تنها کسی که میتونه این گیرارو کم کنه حرف زدن خود شکیبا با فاطمه خانومه وگرنه مثه دوسال زندگی من به معنی واقعی کوفتشون میشه!!!

سلام نیلو جان . قربونت عزیزم محبت داری من خیلی متاسفم که کامنتات رو تا الان ندیده بودم سیستمه دیگه شاید گاهی حال و هوای خوبی نداره ، نظرات عزیزان من رو درست ارسال نمیکنه
عزیز دلم متاسف شدم خوندم که تو هم با این مشکلات دست و پنجه نرم کردی .. خدا رو شکر مامان منطقی تر بوده و با شنیدن اعتراضت و دلایل درستت به فکر افتاده و راه درست رو انتخاب کرده .. متاسفانه تاحالا صحبت های شکیبا با فاطمه نتیجه نداده شاید با جدیت درخواست نکرده امیدوارم فاطمه هم قبل از اینکه دیر بشه به خودش بیاد

ماه دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 06:03 ب.ظ

سلام مهربانو جون
روزت مبارک!

مامان عروس داره به خاطر جوونی نکرده خودش حسودی می کنه.

سلام ماه زیبا ممنونم عزیزم .
نمیدونم والله چی بگم من بنظرم میاد همون موضوع سنت ها ست البته از اینکه دخترش به خانواده ی همسر گرایش دارند حسادت میکنه چند بار هم بین شوخی و جدی گفتم حسود گفته اره حسسسسووودم

زئوس دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام خانم گل روزت مبارکا باشه شیرینیشم رد کن بیاد.نه اشتباه شد من باید کادو بدم
چرا به فاطمه خانوم عواقب رفتارش و گوشزد نمی کنید؟
بابا مشاوره برا همین موقعهاست

سلام زئوس جانم . مررسی عزیزم خوشم میاد که زود اصلاح میکنی
والله زئوس جان این پست براساس مشاهدات من و درد دلهای شکیبا نوشته شده .. خیلی کمرنگ وقتی سه تایی با هم بودیم شکیبا گله کرده ولی فاطمه از موضع حق به جانب به موضوع نگاه میکنه و اصلا قبول نداره که اشتباه میکنه .. میگه درستش همینه . یه مقداری تو رفتارو نظراتش دیکتاتوره

سوفی دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 05:28 ب.ظ http://ziyafate-zendegi.blogfa.com

سلام مهربانوی عزیزم روزتون مبارک انشاءالله همیشه حساب جیبتون پر باشه و حساب دلتون لبریز از عشق
کاش مردممون یاد بگیرن یکم کمتر تو زندگی تازه شروع شده ی جوونا سرک بکشن ...همین عمه و خاله ها منظورمه که تا یه مناسبتی میشه زنگ میزنن واسه سردرآوردن از هدایا یا تا یه عکسی تو فضای مجازی میبینن که با ذهنیتشون جور نیست شروع میکنن با گوشه کنایه حرف زدن....کاش بذاریم دوروبریامون راحت باشن نه از دستمون فراری اتفاقا یکی از دوستای نزدیکمم که تازه نامزد شده چند روز پیش از همین چیزا خون ناله میکرد از دست توقعات افلاطونیه داداشش از دوماد طفلکی
...آخی خیلی وقت بود یه پست طولانی باهامون صحبت نکرده بودییین

سلام سوفی خانم گل گلابم ممنون از تبریکت عزیزم چه دعاهای قشنگی منم به عنوان یه حسابدار همین ها رو برات میخوام
کاااش واقعا"
اررره عزیزم خودمم انقدر دلم برای این گپ و گفت ها دلم تنگ میشه که نگوووو

نادی دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 05:10 ب.ظ

سلام به مهربانوی عزیز

باید تو شرایط فاطمه خانم قرار بگیریم تا محک بخوریم ..
تا دیروز شکیبا خانم فقط دختر فاطمه خانم نبوده دوست و رفیقش هم بوده..و ازهمه ی ریز ودرشت تحرکات دخترش خبر داشته..اما الان شرایط تغییر کرده و وقت کمتری را با مادر میگذراند ..استقلال شکیبا برای مادر غیرقابل هضم است فکر میکنه همه چیزاز کنترلش داره خارج میشه..
تحت تاثیر غیرت و حس مادرانه واکنش های نادرست و نسنجیده سر میزند ..بی شک خودش هم معذب و ناراحته اما به تنهایی نمیتواند به احساسش غلبه کند...بودن دوست خوبی مث مهربانوی عزیز که بی طرفانه میتواند تذکراتی بده خوبه..پیشنهاد نگین خانم هم خوبه به شرطی که فاطمه خانم قبول داشته باشه که مشکلش با مشاوه گرفتن حل خواهد شد..
مهربانو جان تنهاش نزار..در چنین شرایطی گاهی لازمه یکی از بیرون ماجرا دست طرف درگیر رو یه جوری بگیره تا راحتر از این مرحله بغرنجش گذر کند..

سلام نادی جانم
تو لطف داری عزیزم و البته درست زندگی کردن یعنی با مجموعه ی این احساسات عمیق ، کنترل و بهترین روش رو پیاده کردن . کاش بدونیم با مادر شدن ، مالک بچه ها نمیشیم .
واقعیت اینه که خیلی به خودم اجازه ی دخالت نمیدم فقط اگر خودش در این مورد صحبت کنه و بخواد نظر بدم این کار رو میکنم .

سینا دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 04:23 ب.ظ

مهربانوی عزیز روزت مبارک. من وقتی ایران بودم یک جورایی با تو همکار محسوب می شدم. یعنی با وجود اینکه رشته ام حسابداری نیست، به اقتضای کار مجبور شدم حسابداری رو یاد بگیرم و انجام بدم.

ممنون سینا جان . همکار سابق جان لطف داری

رعنا دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 04:20 ب.ظ http://www.khaneye-del.blogfa.com

روزت مبارک مهربانوجان

عزیزمی ممنونتم رعنا جانم

ماجد دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
چه کامل و قشنگ نوشتی
مث همیشه ممنونتم از مفیدی مطالب
صد حیف که این مطلبو تمام مادرا و پدرا و بزرگترا نمیخونن
آقای محمد و شکیبا خانم شانس بزرگی آوردن شما با مادرشون دوستی وگرنه مث خیلیا طعم روزا قشنگو نمیچشیدن
امیدوارم قشنگی زندگیشون باعث حض کردنشون بشه
بازم ممنون
بروسلی رو خوب اومدین
گفته شکیبا خانم به بچها فامیلش تو اینستا علیرغم تاکیدات مادر حالمو جاآورد

سلام ماجد عزیز
قربانت لطف داری تو دوست عزیزم .
اررره مختصر و مفید ، هم اعلام کرد رفته مسافرت هم خبر داد که خییییلی خوش میگذره

عاطفه دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 03:34 ب.ظ

مهربانوی عزیز روزت مبارک
در رابطه با این بحث من فقط میتونم بگم جامعه ما خیلی با مدرنیته غرب فاصله داره نظر شخصی من اینه رابطه زناشویی باشه بعد از زیر ی سقف رفتن چون در صورت بروز هر مشکلی دختر راحت تر میتونه تموم کنه بدون اینکه آسیبی ببینه و آینده اش تباه شه مورد زیاد دیدم که میگم

ممنون عاطف جانم
خیلی با مدرنیته فاصله نداره ، خیلی خیلی خیلی فاصله داره . حالا داریم ادا درمیاریم بلکم صد سال اینده این فاصله بشه یک سوم .
وسطیم دیگه نمیدونیم چه کاره ایم واقعا".
عینه مهران مدیری گفتی : دیدم که میگم ها
این بحث کارشناسی مفصل میخواد که من در این مورد ناتوانم .. در حقیقت نمیدونم وقتی دو نفر هفت هشت سال عاشقانه همو دوست دارن اگه رابطه فیزیکی داشته باشن یا نداشته باشن چطور میتونن راحت تموم کنند یا با ناراحتی میشه .. یاد دخترخاله ی خانم برادرم افتادم هفت هشت سال پیش بود ، طفلک نامزدش دو شب قبل از جشن ازدواجشون تو راه برگشت از منزل دختر خانم تصادف کرد و فوت کرد . همه گفتن خدا رو شکر هیچ رابطه ای نداشتن ولی دختر خانم هنوزم بیمارستان روانی بستری میشه

... دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 03:33 ب.ظ

امیدوارم دارایی هاتون روز افزور**بدهی هاتون کن فیکون**سرمایه هاتون سرشار**گردش وجوه نقدتون به کام**گزارش اعمالتون مطلوب و سهامتون پر سود روزتون مبارک

ممنونم سه نقطه ی عزیز من
اون مورد که خصوصی برام نوشتی باعث افتخار و خوشحالیمه عزیزم

... دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 03:02 ب.ظ

سلام اول از همه ماهم دوستتون داریم خیلللللللللللللللللللللللللللللللی زیاد بعدهم یک جمله به فاطمه خانم کاری نکن که در اینده فقط حسرت خوراک روز وشبت باشه این روش دلسوزی نیست خانمان سوزیست فاطمه جان این روزهای قشنگ واسه این دوتا دیگه بر نمی گرده پس زهر به کامشون نکن کاش باچشمانی باز وعقلی هوشیار و رها از حرف مردمان زندگی کنیم .بازم دوستتون دارم خیلی زیاد

سلام به روی مااااهت
قربونت برم عزیز من کاااش فاطمه بخونه کامنتاتونو ..

آناهیتا دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام مهربانو جان.والله نمیدونم چه حکمتی ه که مادرهای ایرانی در زمان نوجوانی و دانشگاه دخترهاشون روشنفکرتر از قبل شدن و اکثرا مخالفتی با دوست پسر داشتن دخترهاشون و رفت وامد و مهمونی و.. ندارن ولی زمانیکه قضیه را به ازدواج کشوندن سنتی میشن و کلیه اداب و رسوم 30سال پیش باید اجرا بشه

سلام عزیزم . حکمتشو که نوشتم انا جون همونه باور کن و شک نداشته باش

tarlan دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 12:13 ب.ظ http://tarlantab.blogsky.com/

سلام مهربانو جان
اول صبحی اشکم رو در آوردی تو مگه زندگی نویدم رو نوشتی، قبلا تو وبلاگم نوشته بودم هفت سال عاشق هم بودند که مادر دختر اصرار کرد رسمی بشین ما که همین یه پسر رو داریم عاشق این دختر بودیم اگر بدونی چکارها براش کردیم چقدر براش طلا بردیم به هر بهونه ای آخر 4 ماه قبل از مراسم عروسیش مادرش اصرار کرد که عقد محضری بشن من صیغه دوست ندارم عقد کردیم کلی هزینه کردیم دنبال خونه بودیم که مادر دختر گفت خونه دخترم داره بازسازیش با نوید جان 50 میلیون بچم هزینه کرد تموم که شد بهونه ها شروع شد اگر بدونی چه بروز نویدم آوردن که نوید گفت نمیخوام جدا میشم هر کاری کردیم گفت مادر حرفها قبل از ازدواج یه چیز دیگه بود الان کلا عوض شده همش بهونه همش بهونه .بچم جدا شد و اون بلا فاصله ازدواج کرد و رفت استرالیا بیشتر دعواشون هم سر رفتن بود که قبلا به توافق رسیده بودن البته دوتایی ولی مادرش نزاشت و قبل از مراسم ازدواجشون که ما کلی هزینه کرده بودیم جدا شدند.تا دوسال بعد از جدا شدنشون تو هر مناسبتی من و شوهرم از دختر پیغام داشتیم خیلی پیغام محبت آمیز چه فایده نویدم پنج ساله نتونسته با دخترا کنار بیاد خیلی صدمه خورد بچم خیلی .البته حرف زیاده که بخوام بنویسم کلی میشه ببخش طولانی شد ولی دلم یهو پکید
دلم برای این دو تا جوون خیلی سوخت خدا کنه فلطمه عقلش سر جاش بیاد کاش بدونه داره چه صدمه ای به روح و روان اینها میزنه به خدا پسرها بیشتر صدمه میخورن ...

سلام ترلان عزیزم
والله منم از خوندن کامنتت اشکم دراومد . حتما اون موقع ها افتخار خوندن وبلاگتو نداشتم دوست من . عجیبه وقتی کسی کشته میشه دنبال قاتلش میگردند و قصاصش میکنند ولی وقتی احساس دوتا جوون رو میکشند ، کسی قاتلشون رو قصاص نمیکنه . من همیشه تو و خانواده ی عزیزت رو دوست دارم ترلان جان و نوید نازنین رو همیشه یه جوون نازنین و برازنده تصور میکنم ، وصلت با خانواده ی شما میتونه ارزوی هر خانواده ی دیگه ای باشه . برای عاقبت بخیری این پسر مااه دعا میکنم عزیز دلم .

رعنا دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 08:42 ق.ظ http://www.khaneye-del.blogfa.com

سلام مهر بانوی عزیز

با این که خیلی وقت نیست از آشناییمون میگذره ولی حس نزدیکی عجیبی بهت دارم شاید به خاطر اینه که در یک رده سنی هستیم وبخاطر اینکه شما خیلی خانم فهمیده ای هستی.بهت وابسته شدم وهرروز این صفحه را باز می کنم.

در مورد مطلب بالا :واقعیت محض را نوشته ای .کاش اصلاح بشوند این خانواده ها .
شما که با هر دو (مادر ودختر)در ارتباطی سعی کن حتی بیشتر فاطمه را ارشاد کنی ونسبت به مسائل آینده آگاهش کنی که ناگهان پرده ی حرمت ها شکسته نشه.
امیدوارم فاطمه خانم به خود بیاید قبل از دیر شدن.
روز وروزگارت شاد

سلام رعنا جانم قربونت برم محبت داری خانومی
متاسفانه رو عقایدش پافشاری خاصی داره ، قبلا امتحان کردم خیلی جواب نمیده ، وانگهی در این امور تا سر حرف باز نشه نمیشه نظر داد ، با این وجود هر وقت فرصتی بشه صحبت میکنم چون هر دوشون رو دوست دارم
ممنونم عزیز دلم

سینا دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 01:42 ق.ظ

این حرف رو موقع عروسی، دایی خانمم به من و خانمم زد و منم به نوبه خودم به عروس و دامادهای بعدی گفتم و میگم : "این حرفها در تموم عروسیها هست. اهمیت ندین و فقط حالتون رو بکنین"

سینا جان حرف ها کار خودشونو میکنن و کدورت ها پیش میاد

پونی دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 01:11 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود

با عکس های شهر سارایوو منتظرتونم

بعد از آپلود پنجاه عکس با شرح و توضیحات چشمم دیگه یاری نداد و فقط تا بلاد خارجه رفتن و عکس گذاشتنو خوندم!

درود بر پونی عزیز ... خسته نباشی

نگین شیراز دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 12:57 ق.ظ

راستی عزیزم منم عاشق سهراب سپهری ام
الان من و تو هوو محسوب میشیم آیا ؟

صد در صد ... اما چون شما بزرگتری درواقع من اومدم سرت عزززیزم

نگین شیراز دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 12:56 ق.ظ

با عرض سلام و تشکر از مسئولین محترم که فرصت اظهار نظر به بنده دادن باید عرض کنم کـــــــــه:
از همین حالا توصیه اکید میکنم، توصیه اکید میکنم که این زوج اگه میخوان خوشبخت و سعادتمند بشن پای فاطمه خانوم رو از زندگیشون قطع کنن .. یا ارتباطشون رو با ایشون به حداقل برسونن..

حضور این خانم با این اخلاقیات شیک و خوشگلش همونقدر برای زندگی این زوج خطرناک و مخرّبه که ویروس اچ آی وی و ایبولا !!

ممکنه بگین وااااااااای چه بی انصاف، مگه میشه دختر قید مادرش رو بزنه؟ فاطمه مادر شکیبا ست و زحمتشو کشیده و حقش این نیست .. ولی من این موها رو تو آسیا های لایت نکردم جانم!! بقول مهران مدیری: دیدم که میگم
این موجود نمیذاره زندگی این دو تا جوون پا بگیره و آب خوش از گلوشون پایین بره ...

خلاصه احساس وظیفه کردم و گفتم بگم که فردا نگید نگفتی (الان فعل گفتن صرف شد کاملاً؟)!!!

در ضمن مهربانو خانم جان
ای عسل خانوم نازنین و دوست داشتنی
چرا اون "دوستت دارم" آخری رو کوچولو نوشتی؟
یعنی دیگه دوستمون نداری؟
یعنی کمتر از قبل دوستمون داری؟
یعنی نشستی فکراتو کردی دیدی نباید مثل قبل دوستمون داشته باشی؟
اجازه همه ی موارد؟
اجازه هیچکدام؟!!

تکلیف ما رو روشن کن خواهر جان

ای وااای چه بی انصاااف
نگین جان دیروز از دست قالبم عصبانی بودم خسته شده بودم تو ویرایش " دوستت دارم " جا افتاده بود برو الان ببین دوسش داری ؟؟
ببین تو هم به کبفیت کار نداری به کمیت کار داری ، فاطمه خانووووم

نسرین دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 12:44 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

پیشنهاد می کنم این فاطمه خانم بره با یه مشاور حرف بزنه.
حرفای به جا و درست تو براش دوستانه هست و جدی نمی گیره چه لطمه ی بزرگی داره به خوشبختی و زندگی دخترش می زنه.
راستش دلم خیلی برای شکیبا و محمد شکیباتر سوخت.
ایشون انگار تمام هم و غم زندگیشو گذاشته کنار و فقط می خواد زندگی دخترشو کنترل کنه. کنترلی همراه با حسادتی که جا نداره. مادر شوهر عزیزه، من سالها بعد از طلاقم، چشم دیدن شوهرمو نداشتم ولی عاشق مادر شوهرم بودم و رابطه ی خیلی صمیمی و نزدیکی بهش داشتم، ولی هیچوقت هم جای مادرمو نگرفت. می خوام بگم: مهر هر کسی به جای خودش.
حالا همین خانم اگه یه پسر معتاد یا ولنگار تو راه دخترش می اومد، چکار می کرد؟
فکر نمی کرد که: کاشکی معتاد نبود، من هیچکاریشون نداشتم. انتخاب دخترمه و باید بهش احترام بذارم.
طرز فکرت محشره و باهات موافقم صد در صد

عیب نداره قالبت باریک شده، من رژیم گرفتم اون لاغر شده. قشنگه بعدشم مدت خوندن و تنوع و قلم خوب نمیذاره درازی نوشته، خسته کننده باشه.
تو هرجوری بنویسی ما دوست داریم کاری به لاغر و چاقیش نداریم قربونت برم

چقدر خوب گفتی نسرین جان " مهر هر کسی به جای خودش"
فدات شم خواهر جونی که انقدر گلی و به من حال میدی نسرین جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد