دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"حواسمون به پدر و مادر ها باشه "

سلام دوستان حقیقیِ دوست داشتنیم  و در قالب مجازی



خدا همه ی رفتگان رو رحمت کنه ، پدر پروانه جون ، کارمند بازنشسته ی یکی از ادارات دولتی بود که تقریبا" دو سه سال قبل فوت کرد .


 پروانه اینا پنج تا خواهر و برادرند،  که خودش فرزند اوله ..


بیست و چند سال قبل ازدواج کرده و مادر شده  . یه برادر داره که بعد از ازدواج راهش از خانواده جدا شد و تقریبا هم زمان با فوت پدر هیچ ارتباطی ندارند .. 


یه خواهر دیگه هم ازدواج کرده و سرش گرم همسر و فرزندانشه . 


یه خواهر سی و پنج ساله ی مجرد بنام ستاره و یه برادر سی ساله ی مجرد هم تو خونه پدری دارند که با مادرشون زندگی میکنند . 



هر سه تا دخترها شاغلند و درآمد دارند ، پسر اولی که اصلا رفت و آمد ندارند ، برادر کوچکتر هم شاغل نیست و هیچ درآمدی نداره . 



مادر پروانه ، یه خانم هفتاد ساله ست که با حقوق همسر خدا بیامرزش به میزان یک میلیون و هفتصد هزارتومن،  امرار معاش میکنه البته در خونه ی کوچک شخصی که  تو یکی از محله های اصیل مرکز شهر تهران هست ساکن هستند . 


بحث از اینجا شروع شد که پروانه تعریف میکرد بچه ی شیرین زبون خواهرش به مادربزرگ گفته : تو یواش یواش می میری و من بدون مادرجون میشم . 


مادر بزرگ گفته : چرا فکر میکنی من دارم می میرم ؟ 


بچه هم جواب داده : آخه چشمات این شکلیه داری کور میشی بعدشم می میری . 


" پلک های مادر پروانه افتادگی شدید داره که ظاهرش رو بد فرم کرده "


گفتم : پروانه جان چرا مامان پلک هاشو عمل نمیکنه ؟ کاری به حرف اون کوچولو ندارم ولی افتادگی شدید تو بینایی اختلال ایجاد میکنه ، عمل سختی نیست که .


- مهربانو جان این کارا پول میخواد . 


- خوب ماشالله چند تا بچه اید ، هرکدوم یکمی کمک کنید مشکل حل میشه ، ضمن اینکه  میتونید با اون دکتر که آشنایید صحبت کنید ، هم تخفیف بگیرید هم اقساط پرداخت کنید .


یه ابرو انداخت بالا 


- خدا پدرت رو بیامرزه این کارا تو خونواده ی ما مرسوم نیست . 


-یعنی چی مرسوم نیست ؟ خوب مرسومش کنید . 


- نمیشه .. من خواهر بزرگه م حرفشو بندازم باید دست به جیب بشم که خودتم میدونی در حال حاضر ندارم . ستاره هم کلا" به روی خودش نمیاره از هیچ بابت . 


- وااا ، از هیچ بابت یعنی چی؟ 


-یعنی هیچی . عینِ یه دختر خونه ی مدرسه  میمونه ، نه حتی دانشجو .


 مامان می پزه ، میشوره ، کارها رو میکنه... اونم میره سرکار ، با دوستاش میره بیرون . میاد تو اتاقش میره و اینا.. 


با تردید گفتم : 


یعنی مثلا مامانت لباس ها رو اتو هم میکنه . 


-اررره دیگه ، وقتی میگم هیچی ، یعنی هیچی. 


فشارم رفته بود بالا 


یعنی چی ؟؟ خواهر تو سی و پنج سالشه ، تو شرکتشون یه کاره اییه ، درآمدخوب هم داره ، نه کمک فیزیکی میکنه نه مالی؟؟ 


- حالا ببین یه موقع سر کیف باشه یه چیز کوچیک میخره میاره خونه . 


-ای باااابا ، زحمت میکشه بخدااا ، چه بد . تو خواهر بزرگی باید صحبت کنی . 


-نکردم دیگه .. میگم که ، اگه بخوام حرف بزنم خودمم باید برم جلو . 


-خیلی خوبه که آدم هوای پدر و مادر رو داشته باشه ولی تو خیلی ساله از اون خونه اومدی بیرون خودت هزارتا مشکل داری و بچه ی بزرگ .


 اون داره از امکانات خونه ی پدری استفاده میکنه و پول هم درمیاره .. خوب باید خودش بفهمه .


الان مادرت با یک و هفتصد پول و اینکه بزرگ خانواده ست ، رفت و آمد داره ، تازه مهمون از شهرستان هم دارید ، خوب به کجا میرسه !!!


- چی بگم !!!


مینای ما همسن خواهر توعه .. میدونی که هم کارمنده هم مجرد .


 خدا رو شکر سایه ی پدرمون رو سرمونه و با پست خوبی که بابا داشت حقوق کامل تامین اجتماعی رو می گیره ولی مینا کاملا " حضور پررنگ داره تو خونه .. 


تمام مدت که بابا و مامان فشم هستند هزینه شارژ و همه ی قبض ها با اونه . 


خودش همه ی مواد غذایی رو می خره ، پاییز هم که میشه و بابا اینا برمی گردن منزل تهران ، هرچند وقت یه بار هدیه های خوب براشون  می خره با هم رستوران میرن و ... 


گاهی روزای تعطیل خونه رو رفت و روب میکنه . خانواده باید به هم اهمیت بدن ، یعنی چی مگه مادرتون رو گیر آوردن . 


یه وقتی بذار حتما باهاش صحبت کن ، من میدونم تو بعنوان خواهر بزرگ اعتبار خوبی داری . 


*********


یادم میاد اون وقتا که دبیرستانی بودم ، مثل الان نبود که بچه ها همه سرویس رفت و آمد دارند . 


ما تعطیل که می شدیم سلانه سلانه و با خنده و شوخی از مدرسه راه میفتادیم به سمت خونه


 هامون (وااای چقدر خوب بود) 


من تو راه کلی خرید می کردم .. کاهو ، گوجه و خیار یا هرچیزی که شب قبل دیدم تو یخچال ته کشیده رو میگرفتم . 


بابا به دلیل شغلش همیشه سفر بود و مامان دست تنها ، اون موقع هم میدونستم که همین کارای کوچولو چقدر حس خوبی برای خانواده بهمراه داره . 


حالا که خودم مادر شدم و زندگی پر مشغله و پر مسئولیتی هم دارم ، همین حس خوب رو مهردخت با


 خریدای کوچولو کوچولوش  بهم هدیه میده . 


**********

تو این چند ساله که شاغل شدم ، مخصوصا این سال های آخر که سابقه م بیشتر شده و دخترای جوون زیادی همکارم شدن ، این شانس رو داشتم که خودشون رو بهم نزدیک میکنند . 


معمولا" چون زود میام اداره ماشینم رو نزدیک پارک میکنم و اونا دورتر .



گاهی بعد از ظهرها که خسته ن ، بهم میگن : مهربانو ما رو تا ماشینمون میرسونی؟ و من با کمال میل می رسونمشون .


 اتفاقا" پیش اومده که بهشون گفتم : می خوام از این سوپر پروتئین شنیسل مرغ یا استیک بخرم . 


شماها هم به مامانتون زنگ بزنید بگید شام درست نکنه و بریم باهم خرید کنیم . 


معمولا" احساس خیلی خوبی دارند که برای خونه خرید میکنند و فرداش هم میگن : 


همه تو خونه خوشحال شدن و خیلی براشون جالب بود .



**********


 حرفام با پروانه به این فکر انداختم که چند درصد شما ، به این موضوع اهمیت میدین ؟ 


خودتون اهل مشارکت بودید؟ بچه هاتون یا خواهر و برادرها از این کارها میکنند؟؟ 


پینوشت مهم : 



اونایی که وبلاگ دارید ، لطفا" همراه کامنتاتون ادرس وبلاگاتون رو بذارید . 


من همون موقع که کامنتتون رو میخونم خیلی دلم میخواد بهتون سر بزنم و نوشته های قشنگتون رو بخونم . معمولا چون خودم تو صفحه اصلی وبلاگم نمیرم پیوند ها رو هم فراموش میکنم ببینم .. 


ضمن اینکه خیلی از دوستان که لینک وبلاگشون تو پیوند هاست خیلی وقته نمی نویسن . پس لطفا آدرس بذارید برام . 


دوستتون دارم 



نظرات 34 + ارسال نظر
لویی دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 12:04 ب.ظ http://louismaud.blogsky.com/

سلام
با خوندن این نوشته یاد مورد مشابهی در میان اقوام نزدیک افتادم، مادری که زحمت زیادی برای بچه‌هاش کشیده اما نه تنها شوهر که بچه‌ها هم قدردان مادر نیستند و به دلیل بی‌توجهی بینایی و شنواییش هم دچار مشکل شده، با اینکه از لحاظ مالی هم مشکل ندارند. برای نوع رفتارشون با این پیرزن کلمه‌ای بهتر از ظلم پیدا نمی‌کنم.

وقتی نوشته شما در مورد مادر دوست‌تون را خوندم، به عنوان یه غریبه ناراحت شدم و درکش برام سخته که چطور فرزندان ایشون نسبت به سلامت مادرشون بی‌تفاوتن و این بی‌توجهی رو به بهانه‌های مختلف توجیه می‌کنن. اگر برای بچه‌های همین خانم گرفتاری پیش می‌اومد مطمئنا ایشون هر چه در توان داشت برای حل مشکل بچه‌هاش به کار می‌برد.

سلام لویی عزیز
متاسفم واقعا گاهی انسان ها چقدر بی رحم میشن .
معمولا مادرها خودشونو هلاک می کنند برای بچه ها ولی ....

مهدی دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 09:42 ق.ظ

بازهم فونت من خراب شد

عه ببین توروخدا .. عیب نداره من مهدی اینو مهدی میخونم

آذر دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 08:54 ق.ظ

وتی مهربانو این قالبت بهتره. احساس غریبی میکردم.

یعنی مهردخت به داد رسید اساااااسی

طلوع ماه یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 08:20 ب.ظ http://mmnnpp.blog.ir

سلام.فقط میخوام بگم کاشکی تا زنده ان و سایشون رو سرمونه قدرشونو بدونیم وکنارشون و همدردشون باشیم.کاشکی سایه ی پدرمادر از سر هیچ بچه ای کم نشه...
میخونمتون مهربانو جان.

سلام عزیزم
اره بخداااا، الهی امین . ممنونم عزیزم باعث افتخارمه

بهار شیراز یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 02:26 ب.ظ http://baharammm.blogsky.com/

سلام دختر مهربانی ها...منم برات بگم؟
خاتون من اینقدر هوای پدر ومادرش رو داشت که نگو، بچه خلفی بود برایشان، توی فامیل ندیدم کسی رو که همانندش به پدر و مادر خدمت کنه. الان هم خدا رو شکر برادرام هواشو دارند ما خواهری ها هم دور هستیم اما بازم تلاش خودمون رو می کنیم.
و این چرخه توی زندگیمون داره تکرار میشه... می دونم که مهندس و پرنسس هم هوای منو خواهند داشت.سالی که نکوست از بهارش پیداست
بوس برای مهربانوی عزیزمممممممم

سلام عزیز دل ... بگو با گوش جان می شنوم
الهی صد هزار بار شکر .. خدا سایه ی مهربون خاتونت رو بر سر عزیزان مستدام کنه
شک نکن عزیز من خدا این مهندس و پرنسس خوشگلتو هم برات نگه داره .
هزار بوسه برای دختر بهاران شیراز

زیبا یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 02:21 ب.ظ http://roozmaregi40.persianblog.ir/

سلام مهربانو جان.
امیدوارم مهردخت عزیز و خودت خوب و خوش باشید.
جالبه که منم امروز قبل از اینکه پستت رو بخونم در مورد خانواده و استحکام اون مطلب گذاشتم. البته از یک منظر دیگه.
مثل همیشه با حرفات کاملا موافقم. خوبی خانواده اینه که در مشکلات و گرفتاریا پشت هم باشن و دلسوز همدیگه.
مراقب خودت باش عزیز دل.

سلام زیبای عزیزم .
چه جالب واقعا" ، معلومه چقدر خانواده دوستیم ما
دقیقا" .. تو هم مواظب خودت و دختر قشنکت باشه

آبگینه یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 02:03 ب.ظ http://abginehman.blogfa.com

من زمانی که مجرد بودم خرید میکردم ولی کم. مثلا با خواهرم میرفتیم هایپر و بدون توجه به نیاز خونه هرچی دلمون میخاست رو میخریدیم
اما از همون موقع هم هر وقت دیدیدم مامانم چیزی رو لازم داره سعی میکردیم با هم هماهنگ کنیم و یه کادوی دسته جمعی و کارآمد واسشون بگیریم. مثلا یک سال ماشین ظرفشویی هدیه روزه مادر از طرفه بچه ها بود. ولی خوب فقط یکسال این اتفاق افتاد و در همین حد مامانم قبول میکنه و اگه قرار باشه اینکار تکرار شه از دست مون ناراحت میشه

عزززیزم خدا نگهدارش باشه این مامان پر غرور و با عزت نفس رو .. شماها هم ترکوندین ، کادو ماشین ظرفشویی چه باحااااال
در همین حد و حدود کوچیک هم خیلی خوبه ابگینه جان همین که حس خوب مهم بودن و دیده شدن داشته باشند

ماجد یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام مهربانو عزیز
مث همیشه ممنونتم
بابا مامان من اینکاره بودن برا بابا ماماناشون و عزیزاشون.
داداشا دستشون برسه کوتاهی ندارن.
داداش بزگه کار درسته خدایی.
منم همیشه کمک بودم مخصوصا برا خرجا عمده خونه بابا .
البته کمرنگ شده بودم با این یکی مطلبت قول میدم رنگ بگیرم
این مدت با دو تا از داداشا به بابا پیش نهاد دادیم ماشینشو عوض کنه هنوز نپذیرفته.
عاشق اونجاییم که در جواب نازلی عزیز گفته بودی که به حساب نمیان بچهایی که بعد والدین ادعای بزرگی میکنن.

سلام ماجد عزیز
قربونت دوست من ، من از شما ممنونم که با حضورتون بهم انگیزه نوشتن میدین
خدا شما رو برای خانواده و خانواده ی گلتون رو برای شما بچه ها حفظ کنه .
اره بخدا من همچین ادمایی رو اصلا نمیبینم ، نه اینه ریز ببینم هاااا ، اصلا نمی بینم

مهدی یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 10:13 ق.ظ

سلام مهربانو خانم،
من فکر می کنم باید از بچگی کار کردن تو خونه و مسئولیت پذیری رو یاد بچه ها داد.وگرنه وقتی که بزرگ شدن که دیگه نمیشه.
من از دوم راهنمایی بود که تنهایی رفتم بازار ماهی و ماهی خریدم، اول دبیرستان برنج پختن یاد گرفتم و .....
من تو همچین خانواده ای بزرگ شدم و الان با اینکه متاهل شدم، باز هم پیش میاد تو خونه بابا اینا کار کنم، البته بیشتر فنی. ولی تو همین خانواده برادر ته تغاریه دهه هفتادی من زورش میاد حتی نون بخره!!!
چون همیشه کارها رو ما بچه های بزرگتر انجام می دادیم و ایشون قرار بود بعد از ما یاد بگیره
به نظر من مسئولیت دادن تو کار خونه، بدون توجه به اینکه پسره یا دختر، خیلی مهمه.
نکته، تو این قالب جدیدت دیگه فونت اسمم خراب نمیشه!چه جالب!!!

سلام آقا مهدی عزیز
دقیقا درست فکر میکنی دوست من .. ژنتیک خیلی مهمه ولی بنظرم تربیت عامل خیلی مهمی تو شکل گیری شخصیت انسانه . چقدر عااالی که تو بعنوان یه پسر نوجوون اینهمه مسئولیت پذیر و خوب تربیت شدی مسلما الان هم خودت هم اطرافیانت با این مسئولیت پذیریت زندگی راحت تری دارند .
نمیدونم چرا ما والدین همه چیز دان و دقیق با نسل آخر همچین کاری کردیم . متاسفانه میدونم درمورد برادر کوچیکه چی میگی و نمونه هاش رو تو خانواده ها فراااون دیدم
این قالب سر و بیمزه و بی روح یه فایده هم داشت پس

ماه جمعه 26 آذر 1395 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام عزیزم
خواستم بهت خبر بدهم که باعث و بانی یه خوشحالی شدی.
دیشب بعد از خواندن نوشته ات دیدم حواس من به مادر خودم هست، اما کادو دادن تو خانواده همسرم خیلی مرسوم نیست. اینقدر سخت می گیرند که کادو نمی دهند.
به همسرم پیشنهاد دادم به مناسبت شب یلدا بریم یه کادویی برای پدر و مادرش بگیریم. رفتیم و یه بافت زنونه و یه پلیور مردونه کادو گرفتیم، رفتیم دیدنشون و خیلی سورپرایز شدن. تنها بودند و تلویزیون می دیدند. خیلی تعجب کردند و خوشحال شدند ما به یادشون بودیم. گفتم بهت بگم باعث و بانی اش نوشته زیبای تو بود. واقعا فرشته ای مهربان مهربانو. دمت گرم و دلت شاد با شه و خودت و خانواده ات و دختر گلت همیشه خوشبخت و سلامت باشین عزیزم.

سلام ماه نازنین من
قربون محبتت عزیزم ، خدا رو صدهزار بار شکر که دلی شاد شداز این چیزا زیاد می گیم و میخونیم ولی عمل کردن بهش خیلی مهمه و خودت بانی خیر شدی .
خدا دل خودت رو از جایی که حدس نمیزنی شاد کنه عزیز دلم . خیلی خیلی لطف کردی که نوشتی برامون

شیرین پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 10:30 ب.ظ

مادر من هروقت یه غذایی درست میکرد که مامان بزرگ و بابابزرگ دوس داشتن حتما باید سهمشون رو واسشون میبرد یا میگفت بیان خونمون.این یه مثال کوچیک بود،خاله ها و مامان همه جوره در خدمت پدرومادر بودن.من اولین حقوقم یه کفش چرم واسه بابا خریدم و یه لباس واسه مامان.الان که متاهلم همیشه در حد وسعم یه کاری میکنم.خواهرم تازه رفته سرکار و قسطی یه فریزر واسشون خریده.کمک کردن به اونا حس خوبی به خود ادم میده

ای جااانم چه کار قشنگی . خدا به همه ی افراد خانواده و عزیزانت برکت و سلامتی بده شیرین جانم

tarlan پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 02:41 ب.ظ http://tarlantab.blogsky.com/

سلامی دوباره
اونروز مطلبی رو داشتم میخوندم جوونی به پیرزنی کمک میکنه پیرزن دعاش میکنه که ای جوون انشااله پیرشی اما نوبتی نشی.
جوون میپرسه مادرجان نوبتی یعنی چی ؟میگه یعنی اینکه بچه هات برای بردنت یا برات کاری انجام بدن نوبت بین خودشون نزارن .
خدا هیچ کس رو نوبتی نکنه و تا زمانی که سلامت و روپا هستیم بهمون عمر بده

سلام ترلان عزیزم .
الهی آمییین والله بخدا بزرگترین ارزو برای خودم همینو دارم برای عزیزانمم همین دعا رو می کنم ... هیچی بدتر از حس تحمیل شده به دیگران نیست حتی اگه از جون و دل تحمل کنن

زمخت خان پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 10:00 ق.ظ

مهربانوی عزیز یک طرفه هم نباید به قاضی رفت. بعضی از پدر و مادرها چنان خودخواه و خود محورند و یا چنان بین فرزندان خود فرق می ذارن که فرزند بعد از یک مدتی نسبت به امور خانه پدری بی تفاوت می شه و در حالت افراطی قضیه، مسایل اون خونه رو به تخم مرغ اسب حضرت عباس حواله می ده.

مثال می خوای؟ خود بنده. پدر من اصولا با کلمه "ما" بیگانه است و همیشه میگه خونه من، میز من، مبل من، تلویزیون من ... . هر موقع هم سر کوچکترین چیزی اعتراض می کردم می گفت اینجا خونه منه و باید به میل من اداره بشه. هر وقت رفتی خونه خودت هر جوری که دوست داشتی زندگی کن. مادرم هم یه چیزی توی همین مایه هاست، یه هوا ملایمتر. تبعیض بین فرزندان رو هم که خودت زندگی منو خوب می دونی به شدتی بود و هست که وقتی من چهارم دبستان بودم شک کردم که شاید فرزند واقعی اینها نیستم و خصوصی از عمه ام سوال کردم. خوب چطوری انتظار میره که من برای امور اون خونه دل بسوزونم و دست به جیب بشم؟ برن از همون عزیز دردونه شون خدمات و پول بگیرن. والله با اون نوناشون

باور نمی کنی چقدر تلاش می کنم که دخترم خونه و زندگی پدری رو مال خودش بدونه. همیشه تاکید می کنم که ما چیز اختصاصی نداریم و هرچیزی داریم مال هر سه تا مونه. از فرزند دوم هم اینقدر توی زندگی خاطره بدی داشتم که هیچوقت نتونستم خودم رو راضی کنم که چنین موجودی رو وارد زندگی دخترم کنم.

حالا برای اینکه جو رو عوض کنم یه چیز بگم بخندی. من ایران که بودم پیاده می رفتم سرکار و ماشین نمی بردم. یه بار یکی از همکارا به اون یکی گفت میشه منو تا ماشینم برسونی؟ اونم گفت باشه بیا سوار شو. منم گفتم منو هم تا ماشینم می رسونی؟ گفت آره تو هم سوار شو. وقتی نفر اول رو پیاده کرد از من پرسید ماشین تو کجاست؟ گفتم توی پارکینگ خونه مون و اینطوری بود که من رو تا دم در خونه برد (البته می دونستم که مسیرش می خوره و من اینقدرها هم آدم بدجنسی نیستم )

نه تو یخورده فقط زمختی وگرنه من بدجنسی ازت ندیدم
میفهمم چی میگی زمخت جان .. من و تو حرفای خصوصی زیادی در این مورد زدیم و میدونی که درکت می کنم ولی موارد استثناءرو نباید به همه تعمیم بدیم . مدل معمول خانواده ها اینه که محیط امن و ارومی برای بچه ها با تلاش و زحمت فراهم میکنند ، کم یا زیاد درست یا غلط همه ی والدین مخصوصا قدیمی ها اشتباهاتی رو تربیت بچه ها داشتند ولی نه طوری که بچگی های یه بچه رو اینطوری خدشه دار کنند . درضمن من مطمئنم تو انقدر خاطرات ناخوشایند از خونه پدری داشتی که به محضی که تونستی مستقل شدی ولی وقتی یه دختر ازاد و خود محور که مثلا مدیر مالی یه شرکته و خونه ی شخصی که داره فقط پونصد میلیون می ارزه بعد در سی و پنج سالگی خونه ی پدری رو ول که نمیکنه هیچ ، رخت و لباسشم میندازه مادره بشوره اتو کنه ، معلومه خونه ی پدری خیلی بهش خوش گذشته و صرفا بی معرفت تشریف داره .
خدا یه دونه دختر ماهتو برات نگه داره و زیر سایه ی تو و مامان گلش بزرگ شه .
خاطره ی ماشین سواریت از دسته ی " بشوره ببره بود "

minoo پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 02:23 ق.ظ http://bihadaf2323.blogsky.com

چقد خوب بود اون حس وقتی خوندم بعد تعطیل شدن خرید میکردی میبردی.خوشبحالت مهربانو جان راحت شدی و برا خودت شاغلی و روزگار میگذرونی. منم کمک مامانم میکنم.البته قبل مجردیم نه! اما الان که ازدواج کردم و بدلایلی برگشتم پیششون( نمیدونم خبر داری یانه) بیشتر کمک میکنم.اما اعتراف میکنم که هیچکدوممون مث آجی سپیده کمک حال مامان نیس.خیلی ب درد هممون میخوره.

آره مینو جان یادش بخیر واقعا" خدایی هر چیزی تو مقطع خودش چه حال و هوایی داره
خدا شما ، مامان اینا و ابجی سپیده ی مهربونت رو نگه داره . میدونم بعضیا کلن زینب ستم کش خانواده ن .
درمورد مشکل تو نه نمیدونستم برم بخونمت ببینم چی نوشتی لطفا رمز نوشته هاتو برام بذار عزیزم

نسرین پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 01:55 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

اگه تو بیای من نذر میکنم که برم بشم ظرفشور رستوران اصلن... تو فقط بیااا

عزززززززززیزمی قربون دستات

تکتم پنج‌شنبه 25 آذر 1395 ساعت 01:40 ق.ظ http://www.urmyteason.blogfa.com

سلام علیکو ب نام خدا

و علیکوبو سلااااام یا تکتم ، حبیبی
به نام خدا

الی چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 09:06 ب.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com

چه خوب که بعد از مدتی نوشتی
اما مهربانو جون در مورد من یکی برعکسه من تک دخترم و دو تا برادرام رفتن تمام مسوولیت با منه با وجود اینکه پدر و مادرم هنوز پیر نیستن (امیدوارم سایشون همیشه رو سرم باشه )
اما کلافه شدم تمام خرید و کارها با منه تقریبا تمام حقوقم خرج میشه با وجود اینکه پدرم خودش حقوق بگیره به جز خرجهای جرئی هیچ کاری نمیکنه اگر هم نکنم غر میزنن در واقع بدجوری خودم عادتشون دادم توی مخمصه ای گیر کردم که دیگه حتی نمیتونم اونا رو تغییر بدم به شدت مقاومت میکنن اخرشم فشارشون میره بالا و دکتر و....
من نه تفریح میتونم برم نه سفر کلا ازدواج هم که نه!! روی همه اینقدر عیب گذاشتن که ... الانم اون موقعیتها رو ندارم
دوست ندارن من برم
خونه برام شده زندون
اگر یک ساعت هم بخوام برا خودم بشینم تو اتاقم ده بار میان به بهانه چرخ میزنن میرن
حریم خصوصی لا موجود!!
اینهمه وابستگی اونا و خودخواهیشون با همه احترامی که براشون قائلم دیگه منو به مرز جنون رسونده همه راهی هم رفتم به پیشنهاد همه اما نشده صحبتهای هیچکس هم اثری نداره

الی جان من چشششمم روشن شد از کامنتت عزیزم . من خیلی وقته دوباره می نویسم ولی انگاری همو گم کرده بودیم
عزیز دلم من میگم هر چیزی باید اعتدال داشته باشه روی سخنم با اون بچه هایی بود که اصلا به روی خودشون نمیارن که والدین مسن شدن و هم از نظر مالی هم عاطفی و هم فیزیکی نیاز به مراقبت و دقت از طرف بچه ها دارن دیگه نه اینکه از اونور بوم بیفتن و انقدر به بچه ها بچسبن که کلافه بشن . خدا سایه شونو از سرت کم نکنه .
نباید راه نفست بسته بشه و اینهمه وابستگی اصلا خوب نیست . میخواستم پیشنهاد بدم برادرا یا یه نفر دیگه که همه قبولش دارید باهاشو صحبت کنه که میگی فایده نداره .. اخه اینجوریم نمیشه من نگرانت شدم

... چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 12:54 ب.ظ

سلام مهربانو جونم عذاب وجدان گرقتم بعد دلیلش میگم


عزززیزم

نسرین چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 12:50 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

نچ... نمیشه مهربانو
اونوقت کی بیاد بزنتش تو پریز؟
کی ظرفارو بذاره توش؟
کی درشون بیاره؟ کی بذارتشون تو کابینت... وای مسایل فراوون شد که!!! اینه کمکت؟
نخواستیم بابا...
اصلن پیشنهاد پسرم بهترتره
میگه مامان همه چی یه بار مصرف بخر (نه بخریم ها، بخر) بعد میگم خب قابلمه و ماهیتابه که الهی داغشون به جیگرم بریزه چی؟ میگه اونم ارزوناشو بخر بعد از پخت بندازیم دور...
بچم ماشالا عقل کلی هس واسه خودش
تو اصلن بلد نیستی کمک کنی... پاشو برو خونتون اصلن


بااااچه اصن من میام سیدنی ظرفاتو میسابم برمی گردم همین بغل گوشمه دیگه

غریبه چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 11:49 ق.ظ

سلام
بیا شما هم مانند آن استاد خارجکی رفتار کن حتما در تلگرام خونده ای که زود اداره می رسید ماشین را دور پارک می کرد وقتی بهش گفتن چرا
گفت بگذار جای پارک برای آنهایی که دیر می آیند خالی باشد
تا فاصله ی کمتری را طی کنند

سلام غریبه جان
فکر کن یه درصد فقط ، من ایرانیم و به ایرانی بودنم افتخار میکنم اصلا هم رفتارهای خارجکی رو نمیپسندم
وقتی شما بچه بودید و تلگرامی وجود نداشت من تو ایمیل خونده بودم ولی میشه برای پارک کردن نزدیک اداره خون سرخ خودمو هم میدم
حالا غریبه جان از کل پست من فقطربه قسمت پارک ماشین اشاره فرمودی؟؟

نازلی چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.n-nikan.blogsky.com

سلام
منو تو قسمت یادداشتها بذار هر وقت رفتی بنویسی یادم بیفتی
مسئولیت پذیری چیزیه که باید در همه خانواده ها در مقابل پدر و مادر تقسیم بندی بشه
معمولا در خانواده هایی که یک دختر مجرد یا حتی پسر مجرد هست بقیه خواهر برادرهای متاهل فکر میکنن چون خودشون درگیری زیادی دارن باید اون مجرده همه بار مسئولیت پدرومادر و خونه رو به دوش بکشه و به موازاتش گاهی اونا مثل خواهر دوستت رفتار میکنن و دست به سیاه و سفید نمیزنن .هردو کاملا اشتباهه
هر فرزندی فارغ از مجرد یا متاهل بودن مسئولیتی داره مقابل پدر و مادر و بهتره جای فرار از مسئولیت ، گاهی که یکی نمیتونه و نوبتشه بقیه پوشش بدن کارشو
بعضی بچه ها هم که قربونشون برم میرن و پشت سرشونم نگاه نمیکنن
اینا همونایی هستن که بعد تو مراسم فوت پدر و مادر سروکله شون پیدا میشه و هزار ارد و دستور میدن برای برگزاری مراسم
دیدم که میگما

سلام نازلی جونم .
والله راست میگی .. خدا کور کنه بچه ای که از خونه ی پدری رفته و فکر میکنه دیگه به من چه بچه هایی که تو خونه ند وظیفه دارند. نه همچین چیزی رو اصلا نمی پسندم ولی واقعا" بچه ای که هنوز تو خونه ست اولویت بیشتری داره تا بقیه ، نه اینکه همیشه و همه جا وظیفه ی اونه چون واقعا اینطور نیست و کار و مشکلات برای همه پیش میاد اونوقته که باید وظایف رو سپرد دست کسی که دلسوز و مطمئنه و کی بهتر از خواهر و برادرهای دیکه . متاسفم میدونم داری حق میگی خودمم به چشم دیدم که میان تو مراسم و میخوان بزرگی کنن و بگن همه کاره ماییم .. اینا اصلا عدد بحساب نمیان از نظر من

ردپا چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 09:45 ق.ظ http://radepa.bushehr.ws

مهربانو جان سلام. خوبی ؟
ما سه تا بچه ایم . پدر و مادرم ما رو کلا مستقل بار آوردن. خودمون دقیقا از بعد از دیپلم کار کردیم و خرج خودمون رو میدادیم در صورتی که اگه تو خونه بودیم هم مشکلی نبود و میتونستیم سرکار نریم. ولی پدر و مادرم یادمون دادن واسه خواسته هامون خودمون بجنگیم. هر چند گاهی هم هر کدوممون خریدی واسه خونه انجام میدادیم. ولی من که بچه اول بودم به نسبت بیشتر از بقیه. گهگاهی به مناسبت سالگرد ازدواج یا تولد پدر و مادرم پولامون رو جمع میکردیم و جشن میگرفتیم واسششون. واقعا چه خوبه و انرژی مثبتی داره اون خرید و کارا. الانم که چندین ساله ازدواج کردم بازم برای پدر و مادر و خواهر و برادرام خرید میکنم ، کمکشون میکنم و با تمام وجودم انرژی میگرم.

سلام عزیز خدا رو شکر عااالیم الهی تو و خانواده ی گلت هم خوب باشین
خدا توان همگی رو بیشتر کنه تا به هم خدمت کنیم و این حس قشنگ و دلپذیر رو بینمون پراکنده کنیم .. خیلی روش مامان و بابا عااالی بوده و شما کاملا مستقلید .. امیدوارم این رفتار گرم و صمیمی نسل به نسل تو خانواده تون جاری باشه و همیشه محیط بینتون با ارامش و صلح

تینا چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 09:28 ق.ظ http://tinak.blogfa.com

سلام مهربانوی نازنین و عزیزم
چقدر بین پست قبلیت و این پست فاصله افتاد. مردم بس که هر روز این صفحه رو باز کردم! درسته که خیلی کامنت نمیزارم ولی همیشه میخونمت
خدمت شما عرض کنم که من سی سالمه و با مادر و برادرم زندگی می کنم. درآمدم اونقدری نیست که بتونم باهاش کمک مالی کنم یا برای خونه خرج کنم. ولی چندین ساله که بهیچ وجه از مامانم پولی نمیگیرم. برای لباس و کیف و کفش و روفت و آمد و قسط های وام دانشجویی و .... همه رو از درآمد خودم پرداخت میکنم و این خیلی بهم حس خوبی میده. ولی توی کارهای خونه سعی می کنم کم و بیش کمک حال باشم. ظرف شستن و جمع و جور کردن و لباس شستن و ... یعنی سعی می کنم که اگر براش مفید نیستم، حداقل کارهای خودمو انجام بدم کامل و باری روی دوشش نباشم
امیدوارم بزودی روزی برسه که بیش از این ازم بربیاد

سلام تینای مهربون و دوست داشتنی
ااای وااای ببخشید توروخدا مهربانو تون رو ، انقدر تو اداره و بیرون فشار کار م زیاد و وقتم کمه که همینطور چپ و راست شرمنده میشم
عزیز دل تو جواب دوستان دیگه هم نوشتم که اصل بر بی تفاوت نبودنه وگرنه خدا به درامدت برکت بده و همینکه همه ی مخارجت رو سعی میکنی با کم و زیاد خودت مدیریت کنی کلی خوبه .
خدا بهت توان بده و با مامان عمر باعزت منم امیدوارم و مطمئنم به اون روز می رسی

آذر چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 09:23 ق.ظ http://;kuchehdusti.blogfa.com

سلام مهربانو جان. این مسئله چند تا دلیل میتونه داشته باشه. یکیش که همونطور که یکی از دوستان گفت میتونه تو ذات آدما باشه یا نباشه. دومیش اینه که خیلی از بچه ها از بچگی مسئولیت بهشون ندادن و اینا هم عادت کردن. سومیش میتونه این باشه که خود اون پدر و مادر هم برای پدر و مادرشون نکردن. در مورد این آخری مثلا ما پدربزرگ و مادربزرگمون شهرستان بودن. بابای من هر وقت داشتیم می رفتیم مثلا یه هفته اونجا بمونیم از گوشت و مرغ و میوه می خرید می برد. خداییش مادربزرگ مادریم با اینکهتنها بود و همسری نداشت اینقدر طبعش بلند بود که تیکه آخر گوشت رو هم اگر مونده بود آخرین وعده درست میکرد برا خودمون. ولی من از بچگی دیدم که پدر و مادرم هیچ وقت دست خالی نرفتن اونجا. از لجاظ کاری هم دیگه وقتی می رفتیم اونجا همه کارا با خودمون بود. الانم باورت میشه من بزرگترین رویای مالیم برای مامانمه؟ بعد هم به نظر من این دوستتون نباید بگه من اگر بگم خودم باید اول بکنم. تو برای رضای خدا در حد توانت بکن اونم شاید شرمنده شد. من کاملا به این اعقاد دارم این دفعه اگر پروانه جون یک کیلو میوه سر راه بگیره ببره خونه مامانش به خدا خدا برمیگردونه چند برابرش رو. ما 5 تا خواهر و برادریم و پدر منم بازنشسته است گاهی که یه کاری پیش میاد مثلا میخوان مبلی عوض کنن همه مون در حد توان کمک می کنیم. بعد هم باورت میشه مثلا من برای عید برایمامان یه روسری می خرم تا داداشم به گوشش میرسه یه بلوز میخره؟ به نظر من میشه اونا رو هم متوجه کرد اما با عمل. ببخش خیلی طولانی شد

سلام اذر جانم . با دلایلت موافقم عزیزم مجموع این دلایل میتونه تاثیر گذار باشه
همه ی رفتگان رو خدا بیامرزه ازجمله عزیزانت رو .
آذر جون از حق نگذریم این پروانه جون با وجودی که دست خودشم زیاد باز نیست اما خودش خیلی وفتا رسیدگی میکنه ولی موضوع اینجاست که مشکلات خودش کم نیست و دیر به دیر سر میزنه .
در اون مورد آخر که نوشتی باورم میشه ، اره عزیزم خوبم باورم میشه چون دقیقا تاثیر این کمک ها و مهربونی ها رو تو زندگی خودم و اطرافیانم دیدم .. نمیدونم چرا وقتی لطف می کنید و برام کامنت میذارید از طولانی بودنش عذر خواهی میکنیم .. بابا من خیلی دوستتون دارم و خیلی افتخار میکنم به مصاحبت با شما

متولد ماه مهر چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 09:23 ق.ظ

سلام عزیزم
ما هم چند تا خواهر هستیم که پدرم فوت کرده، زمان مجردی که همیشه بعد از مدرسه کمک حال مامانم بودیم بابام همیشه می گفت مامان درست کرده شما چمع کنید و بشورید. الان هم که بعد چند سال هفته ای جمع میشیم همه سعی می کنیم چیزهای کوچیک بخریم و ببریم، مثلا امسال قراره همه شب یلدا خونه من باشند تا هم مامان فشار مهمون داری نداشته باشه هم هزینه ها رو دوشش نباشه. من که همیشه سعی می کنم هواش را داشته باشم و دعاش همراه زندگیم باشه.

سلام عزیز من
خدا پدر رو رحمت کنه و شما خواهر ها رو برای هم و برای مامان نگه داره .
امیدوارم یلداتون مبارک باشه و خیلی خیلی خوش بگذره . خدا خیرت بده عزیزم و بهت برکت و سلامتی بده

مامان ثنا و حسنا چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 09:19 ق.ظ http://sanayemaman.blogsky.com/

فکر کنم همه چیز به این بستگی داره که بچه تو سیستم حمایت شونده رشد کرده باشه یا حمایت کننده

عزیزم اونایی که تو یه خونه با یه تربیت بزرگ میشن چی؟؟

نسرین چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 01:15 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

اونوقت وقتی همین مادر از دنیا رفت، گریه می کنن و دلتنگی!!!
امیدوارم بیدار شن .

من و خواهرا و بردرام همگی کمک به حال بودیم و تو کارای خونه سهیم. پسر منم روزای تعطیل جارو برقی میکشه و لباسای خودشو میشوره البته لباسشویی کمکش میکنه خخخخ بعد ولی یادش میره اونا رو از بند جمع کنه ... خاک می خوره و یا بارون اگه من جمع نکنم.
هفت - هشت ماهیه من گیاهخوار شدم خودش یا بیرون غذا می خوره یا روزای تعطیل آشپزی می کنه واسه خودش. خیلی هم خوبه..
فقط همش دعوامونه برای شستن ظرفتا... مهربانو قربون دستات یکیو برامون پیدا نمی کنی؟
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

خریدایی هم بهش لیست بدم می خره... کیسه آشغالیا رو هم او می بره یه روز در میون.
این بود انشای ما

متاسفانه ما در مرده پرستی ید طولایی داریم نسرین جون
چرا عزیزم یکیو سراغ دارم دستش درد نکنه هر وقت اراده میکنم و ظرفا رو میریزم جلوش، دستمالشو میبنده سرش میشینه ظرفا رو میشوره آاای برقی میندازه که بیا و ببین .. فقط قربون دستت باید یه پولی از جیبت بره بخریش بیاریش خونه ، خودشون میان از شرکت نصب میکنند و دوشاخه ش رو میزنن به پریز
انشاتون خیلی هم خوب بود ولی هنوز این گیاه خوار شدنت برام قابل هضم نیست ...
آخ دلم استیک آبدار خوااااست

پونی سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 11:41 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

درود
در روانشناسی اصلی هست که میگه اگر مسئولیت کاری بر عهده چندین نفر بیوفته همه رفع تکلیف کرده و بی اعتنایی پیشه میکنند.
مثل ترکی داریم که اینجوری میگه
یک پدر ده پسر را نگهداری می تواند بکند اما ده پیر نمی توانند یک پدر پیر را نگهداری کنند.

درود برتو پونی جان متاسفانه بعضی از رفتارها صحت این اصل رو تایید می کنه

سوفی سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 08:04 ب.ظ http://http:/ziyafate-zendegi.blogfa.com

سلام مهربانوی نازنینم...چقد واسه اون خانم ناراحت شدم...خداکنه هیچوقت آدم اونقدر بیتفاوت نشه...این جور آدمها از نظرم تو زندگی هیچوقت لذتهای عمیق رو تجربه نمیکنن از نظرم واقعا خوشحال کردن افراد نردیکه خانواده و حتی غریبه ها اونقدر حال آدم رو خوب میکنه که قابل مقایسه با چیزهای دیگه نیست ...منم راهنمایی که بودم پدرم شهر دیگه ای دانشجوی دکتری بود و روزهایی هم که خونه بود صبحاش سرکار بود و بقیه روز باید پروزه هاش رو آماده میکرد مادرم هم کارمند بود و خواهرمم کوچیک...چقد لذت میبردم با خریدای داوطلبانه و کمکای حتی کوچیک لبخند رضایتشون رو میدیدم...هنوز هم پدرم از خوراکی هایی که واسه تو راهش آماده میکردم با خوشی یاد میکنه که دوستاش همیشه غبطه میخوردن دخترت چقد دوستت داره و به فکرته...از نظرم اینجور کارها بیشتر از همه به خود آدم حس سرزندگی میده ...تو خانواده پدری و مادریم هم پدرو ماردم همیشه همه جور هوای پردرو مادرشون رو داشتن و پدرومادرشون عین یه بچه کوچیک بهشون وابسته بودن اما خواهرم متاسفانه نسبت به اینجور کارها خیلی بی تفاوته هرچقدر هم باهاش صحبت میکنم فقط 2روز اثر داره و بعد دوباره همون آدمه...بعضی رفتارا از نظرم تو ذات آدمه...

و من هم دوستتون دارم و خودتون میدونین چقدر...

سلام سوفی عزیز و دوست داشتنیم .
دقیقا موافقم ، این کارها بزرگترین منفعتش حال خوب خودمونه . چقدر بچگی های من و تو شبیه بوده از این نظر .
تو یه مقطعی ما بندر انزلی زندگی میکردیم، تابستون بود و من سال دیگه ش می رفتم سوم راهنمایی . پسرخاله م با ناهنجاری لبشکری به دنیا اومد و قرار شد نوزاد رو جراحی کنن و مامان به تهران و پیش خاله م رفت . من و بابا موندیم با خواهر برادرا که کوچیکه فقط 4 سالش بود . اداره ی بابا هم نزدیک خونه مون بود . من ناهار درست می کردم با سبزی خوردن و میوه ی نیم روز و اینا تو یه سبد کوچولو میذاشتم بردیا با دوچرخه برای بابا میبرد . می گفت دوستام میگن اخرش یه بلایی سرتو یا دخترت میاد انقدر ما بهت حسودی کردیم و چشمت زدیم .

خدا رو شکر مامان و بابا دارن نتیجه محبت به والدینشون رو با تو تجربه میکنند
بقول خودت مسئولیت پذیری یه بخشیش تو شخصیت ادماست اما یه بخشیش هم همون تربیته که متاسفانه خانواده ها به بعضی از بچه ها دلشون نمیاد بدن
عزززیمی شاپرکم

tarlan سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 07:57 ب.ظ http://tarlantab.blogsky.com/

سلام مهربانوی مهربان
چقدر کارهات دوست داشتنیه خوش بحال همکارهات که با تو ازنزدیک همکارند و خوش بحال ما که با تو اینجا هستیم و از مطالب قشنگ و مفیدت استفاده میکنیم.
من هم بچه اول خونوادم خدارو شکر همه بچه ها به فکر مادر هستند با اینکه الان من و عسل هستیم ولی همه کارهای مادر به عهده منه و گاهی هم عسل البته مادرم خودش سر پاست و بیشتر ازمن به همه چی حاکم هست ولی عسل که با مامان زندگی میکنه تا جایی که مادربهش اجازه بده کمکش میکنه ولی مادرم دلش نمیاد میگه گناه داره بچم جون نداره .
پدرومادر نعمتهایی هستند که خدا بهمون داده متاسف میشم از اینکه عده ای این برخورها رو دارند

سلام ترلان جان نازنینم
محبت داری عزیز دلم ، خدا شمارو برای من نگهداره که محبت بی دریغتون منو بمب انرژی کرده
اینکه پدرو مادر ها تو ناز کشیدن از بچه ها مخصوصا ته تغاریاشون دارم که حرفی توش نیست .
خدا مامان گلتون رو نگهدار باشه و همیشه سرپا و با عزت زندگی کنند .
ما بچه اولی ها مسئول رتق و فتق اموریم و خدا چه لطفی بهمون داشته که این مسولیت شیرین با ماست

شارمین امیریان سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 06:04 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
من کم پیش میاد تو کارهای خونه کمک کنم و همیشه هم از این بابت عذاب وجدان دارم. ولی واقعا سرم شلوغه و نمی تونم. با این حال اصلا نمیذارم کارهای شخصیم، مث اتو کشیدن و... رو مامان انجام بدن. یه وقتایی هم که مسافرتی پیش میاد و متوجه میشم مامان به خاطر من نمی خوان برن هر جوری شده راهیشون می کنم و مطمئنشون می کنم که تنهایی هم از پس خودم و خونه برمیام. دیگه این که چون هر چی دارم از مامان و بابا و حمایتهاشون دارم هر بار به موفقیتی میرسم (مثل قبولی دکتری، برگزیده شدن کتابهام، گرفتن یه کار خوب، پاس کردن یه امتحان یا مصاحبه مهم، دفاع از پایان نامه و...) برای مامان و بابا یه کادوی خوب می خرم و بهشون تاکید می کنم که بدون کمکها و حمایتهای اونا مطمئنا نمی تونستم به چیزهایی که دوست دارم برسم. خب می دونم همه اینها در برابر زحمتهای مامان و بابا هیچی نیست. ولی مامان باباها اون قدر بی توقعند که همین کارهای کوچیک هم خوشحالشون می کنه و اصلا انتظارش رو ندارن.

سلام شارمین عزیز . تو هم با توجه به کامنتت بی تفاوت نیستی و تا اونجایی که از دستت بربیاد قدردان زحمات پدر و مادر نازنینت هستی (خدا نگهشون داره این فرشته ها رو )
عزیز دلم امیدوارم درخشان تر از این باشی چیزی که حقیقتا والدین رو خوشحال میکنه

فریبا سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام مهربانو ی عزیز ،
وای چقدر بد ،حیفه به خدا اینا که مادرشون حقوق می گیره و نتونه به سلامتی خودش برسه دردناکه،حداقل اونایی که درآمد دارن از خودشون بخورن (یعنی به تمام معنا نمی دونم چی بگم این افراد رو نمی تونم درک کنم) ،ما هم که خونه مادرم جمع میشیم به بهونه های مختلف بیرون که باشیم خرید می کنیم ،دیگه همه زیر فشار اقتصادی هستیم اونا چه گناهی کردن آخه ،حالا این هفته که ان شا الله میرم پیشش خودم هوس سیرابی و جگر کردم دوست دارم دور هم بخوریم .
قبل از ترک خونه هم همه جا رو مثل دسته گل می کنیم ،کارای سنگین هم داشته باشه انجام میدیم،هر چند همیشه از خدا میخوام پدر و مادرت رو سالم نگه داره و محتاج فرزندانش نکنه
ایشون هم که ماشالله از بچه های نسل جدید نیست که سی و پنج سالشه ،احتمالا از اونایی بوده که از بچگی مسئولیت بهش نسپردن.متاسفانه وبلاگ ندارم ولی وبلاگ خون ماهریم ،ما رو همین طوری قبول کن مهربون

سلام فریبای گلم . تو تاج سرمنی و دربست قبولت دارم
خدا ازتون راضی باشه و بهتون برکت بده ، فریبا جون من یه شب خیلی خیلی سرد سوار ماشین یه مسافر کش شدم که راننده ش پیرمرد خیلی نحیفی بود ، احساس میکردم خیلی داره اذیت میشه بهش گفتم پدرجان هوا خیلی سرده دیگه تعطیلش کن برو استراحت .. گفت : اگر دردم یکی بودی چه بودی دخترم ، فردا جمعه ست بچه هام با نوه هام میان خونه مون هر کی هم یه چیزی هوس کرده باید ابرو داری کنم . اونشب تا خود صبح تو جام وول خوردم و چشمای اشکیم رو پاک کردم چون میدونم نمونه ی این پدر و مادر ها فرااوونه
خدا مامان رو نگهداره دم شما بچه ها گرم که هواشو دارید ما هم عادت داریم قبل از رفتن همه جارو مرتب کنیم مخصوصا تابستونا که می ریم فشم و ریخت و پاچمون زیاده

رعنا سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.khaneye-del.blogfa.com

سلام مهربانو جان

آفرین که این حس خوب را هم منتقل می کنی وهم آموزش میدی.

من گاهی براشون هدیه مثل لباس برای مامانم کیف وچیزهایی دیگه میخرم (البته غیر از مناسبت روز پدر ومادر یا تولدشون)گاهی هم عصرونه های سرزده میخرم یا درست میکنم می برم ولی غذا واینها رو اجازه نمیدن وناراحت میشن.

تولد هم می گیریم براشون

سلام رعنای عزیزم . قربون تو دوست گلم

خدا برات نگهشون داره . بحث اهمیت دادنه عزیزم و تو خیلی خوب اهمیت میدی همه ی بچه ها قلق پدرو مادر رو خوب میدونن ... من یکیو میشناختم به میوه خریدن حساس بود اگه بچه ش میوه خونه رو می خرید خیلی بهش برمیخورد ولی با مرع و گوشت مشکلی نداشت

یوسف سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 04:24 ب.ظ http://quran-graphy.blogsky.com

قشنگ بود یاد قدیم ترها افتادم. خواستی به منم سر بزن

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد