دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" وقتی کلاهمون تو هم میره"

مهردخت از هفته ی قبل بلیط تیاتر " پسران تاریخ" رو برای دیشب خریده بود که با دوستش برن . 


ساعت هشت شب شروع میشد و بچه ها از شش با هم قرار داشتند . 


منم به نفس گفتم برات پلو میگو می پزم . 


اواخر هفته ی پیش بود ، نه خدایا دقیقا شب امتحان عملی . 


من شام مورد علاقه ی مهردخت رو پخته بودم تا از آخرین جلسه ی کلاس طراحی برگرده (پست مربوطه ش رو که خوندید) اونشب موقع خواب برخلاف همیشه که سوسک نداریم ، رو دیوار پذیرایی یه سوسک سیاه گنده دیدیم که تا ساعت دو نیم صبح دنبالش گشتیم منم هی به مهردخت التماس می کردم که برو بخواب فردا صبح کنکور داری ، بالاخره دو نیم رضایت داد بخوابیم و اومد تو تخت من . 


ساعت چهار و نیم صبح احساس کردم یه چیزی کف دستم وول میخوره ، عینه فنر پریدم و سوسکه رو کوبیدم تو دیوار ، گیج شد و کشتمش . مهردخت هم تا صبح بغلم عین بید لرزید و نخوابید . 


(وحشت عجیبی از حشرات مخصوصا سوسک داره) ساعت پنج و نیم بلند شدیم صبحانه شو که داشت میخورد دیدم یه سوسک داره رو زمین تلو تلو میخوره فهمیدم همون دیشبیه س که گمش کردیم . 


عاقا سرتونو درد نیارم نمیدونم این چه شانسی بود که دوتا سوسک تو این شب مهم دیدیم .


 بعد از اونم چند تا دیدیم . بعد رفتم 5 تا گالن سم خریدم به همسایه ها که ذلیل مرده ها هر چی تو بهار باهاشون قرار گذاشتم سم پاش بیارم گوش ندادن و بهانه اوردن ، گفتم خبر مرگ هر چی سوسکه ، ساعت 12 شب بریزیدش تو فاضلاب ها . ولی این کار همانا سوسک ها بیرون زدن همانا . 


خلاصه اینو بگم که تا الان که بردیا رفته نشسته تو خونه مون و اقای سم پاش داره کل آپارتمان از پشت بوم تا موتور خونه رو سم میزنه ، دوباره چند تا دیدیم . 


این باعث شد مهردخت دیوانه م کنه ، هر دستشویی و حمامی میرفت باید قبلش چک می کردم ، بصورت توهمی هر چی به بدنش می خوره ، جیغ میزنه .


همه ی اینا رو تحمل کردم ولی از چند وقت پیش به این طرف گاهی موقع حر ف زدن وقتی موضوع به مذاقش خوش نمی اومد ، صداشو بلند می کرد یا بالحن بدی صحبت می کرد . 


علی رغم رفاقت زیادمون من به این مسائل حساسم . 



چندین بار بهش تذکر دادم که مهردخت در نود در صد موارد تو مقصری و حق نداری عصبانی بشی ، میمونه ده درصد که ممکنه من اشتباه کرده باشم و تو رو ناراحت کنم ، باز هم نمی پذیرم که داد بزنی یا رفتار ناشایست از خودت نشون بدی . 


من مادرتم و بخاطر تو خیلی خیلی گذشت کردم و خیلی وقت ها که تو اشتباه کردی میتونستم ضایعت کنم ولی دیدی که با احترام بهت ، موضوع رو درست کردم و اجازه ندادم تو تحقیر بشی و کسی به خودش اجازه بده بهت توهین کنه . 


پس انتظار دارم در بدترین شرایط هم کنترل خشمت رو داشته باشی و هرگز از دایره ادب خارج نشی


 

بذارید یه مثال بزنم . 


یه شب دراز کشیده بودیم . مهردخت گوشیش رو داد به من که چیزی رو براش سرچ کنم همین که گوشی رو گرفتم صفحات بازش رو بستم ، یهو مهردخت گوشی رو کشید و عین جن زده ها شروع کرد به داد کشیدن که تو چکار به اینا داری .


 منم تند تند می گفتم ببخشید ای واای اطلاعات مهمی بود ؟



اخرشم مدل هاپویانه ، گوشی رو پرت کرد رو تخت ، گوشه ی گوشی هم خورد نمیدونم به کجای زانوم که من ضعف کردم .


 همه چی برعکس شد . 


حالا من زانومو گرفته بودم از درد قرمز شده بودم و اون هی بغلم می کرد می گفت ببخشید ، ای واای بمیرم برات چی شد!!


خلاصه آروم که شدم گفتم ببین اگه وحشی بازی در نمی آوردی اینطوری نمیشد . 


من اشتباه کردم عذر خواهی هم کردم ، کاری که تو در روز هزااار بار انجام میدی . 



ولی واکنش غیر کنترل شده ی تو ، ادامه ش رو درست کرد . تو مسائل اجتماعی هم همینه دو نفر سر رانندگی عصبی میشن یکیشون چاقو میکنه تو شکم اون یکی . 


دیگه معذرت میخوام هم فایده نداره . 


چندین بار هم بهش تذکر دادم که الان دیگه مدرسه نداری ، من درک می کنم دوست داری بخوابی ولی اینکه تا ساعت چهار صبح بیداری و داری فیلم میبینی یا با گوشیت کار میکنی ،  بعد صبح میخوابی تا لنگ ظهر برای من پذیرفته نیست . 


بگیر بخواب تا ده ، ولی بعدش بیدار شو ، به تمرینات کلاس آوازت برس ، کارای خونه رو انجام بده .


 من که نباید به تو بگم گردگیری کن و سه روز بعد انجام بدی .. 


توقع دارم خودت تشخیص بدی که این کار سر وقت انجام بشه .. چند روز یه بار تو این خونه جارو برقی بکشی .


 ظرفای ظرفشویی رو بچینی  توش یا ازش بیرون بیاری مرتب کنی . 


غذا هر چی بلدی بپز برای شام و از اینترنت یاد بگیر .


 من یه مادر شاغلم با اینهمه مشغله ..همه ی این سالها هم همه کار کردم ولی دیگه غیرت خودت نباید قبول کنه من از سر کار بیام بگی شام چی داریم !!!


نمیگم هر شب این کارها رو بکن ، که اگر هم بکنی چیز زیادی نیست ، ولی همین که، من احساس کنم تو وظیفه شناس و مسئولیت پذیری کافیه . 


****************


بعد از اینکه کلا" تو این هفته ی اخیر خیلی اذیتم کرد و من چشم رو همه ش بستم و عذر خواهی هاش رو پذیرفتم به دیرو ز رسیدیم . 


چند روزه میگم کشوی لاک هات رو تمیز کن .. خشک شده ها رو بریز دور تا جدید بخریم . میگه خوب ولی نمیکنه . 


دیروز از اداره زنگ زدم گفتم : مهردخت کشو مرتب شد ؟ 


گفت : نه می ترسم توش سوسک باشه . 


گفتم : تو کشو سوسک نیست ، باشه هم میاد بیرون فوقش می کشیش.


حالا برو برنج خیس کن من میام خونه میخوام برای تو و نفس شام بپزم دیر میشه . 


گفت : میترسم ، تو جای برنج سوسک باشه . 


گفتم : مهردخت دیگه رسما" گندشو در آوردی ها . 


به استادت زنگ زدی وقت انتخاب رشته بگیری ؟ 


گفت : یادم رفت . 


گفتم : خجالت نمیکشی از صبح چهار دفعه بهت یادآوری کردم ؟؟ 


با صدای بلند گفت :  اَ اَ اَه ه ه ه ، مامان دیووونه م کردی چقدر گیر میدی !!! دارم لاک میزنم برم سر قرارم . 


گفتم : مهردخت امروز بیرون نمیری . 


گفت: میرم ، برام خیلی مهمه .. یه هفته ست با سمیرا قرار گذاشتیم . 


گفتم : میدونم ولی اجازه نداری بری . 


گفت: میرم . 


گفتم : برو ولی دیگه برنگرد خونه و قطع کردم . 


چند دقیقه بعد آرمین زنگ زد . 


-: سلام مهربانو ، الان مهردخت زنگ زد ، گفت شب میاد پیش من .


 منم خوشحال شدم . ولی چون همچین چیزی از مهردخت بعیده ، فکر کردم شاید حرفتون شده . 


-: سلام ، آرره دقیقا " حرفمون شده بهش گفتم حق نداری بری بیرون و اگر رفتی نیا خونه . 


-: عه پس بیاد خونه ی من چطور میشه؟ 


-: هیییچی متاسفانه دیگه نمیتونم قبول کنم برگرده ، بمونه پیش تو .


 چون زندگی با من یه قوانینی داره که باید رعایت کنه . اگر نکنه مشکل پیش میاد . 


-: پس بذار من باهاش صحبت کنم . 


-: ممنونم . 


آرمین با مهردخت صحبت کرده بود و مهردخت گفته بود قرارم خیلی برام مهمه . ارمین گفته : قرارت مهم تره یا مامانت ؟ اونم گفته بود : مامانم . 


خلاصه به اینجا کشید که مهردخت بیرون نرفت . بلیط ها سوخت شد ، قرار شام من و نفس هم بهم خورد . 


هر روز که میرم خونه ، یا قبلش خرید کردم ، زنگ می زنم مهردخت بیاد کمک،  یا میرم در رو باز می کنم سلام میدم هر جا باشه میاد  استقبالم .


دیروز رفتم خونه، سلام ندادم . 


مهردخت هم تو اتاقش بودداشت با لپ تاپ فیلم می دید (در اتاقش باز بود می دیدمش) . 


شام درست کردم و تنهایی خوردم . 


ساعت حدود یک خوابیدم . نصفه شب دیدم اومد بغلم خوابید و دستش رو انداخت دور کمرم . 


قرار بود امروز بره کارت ملی هوشمندش رو بگیره ، عصری هم برای معاینه ی چشم بریم .


آرمین هم خواهش کرده بود که گذرنامه ش رو تمدید کنم . 


بهش گفتم اجازه ی محضری پدر رو میخواد ، برو بگیر تا شنبه ببرم برای تمدید . 


دیشب آرمین گفت : چون فردا خونه تون سمپاشیه میام دنبال مهردخت میبرم کارت ملی رو بگیره ، بعد برای تمدید گذرنامه ش می ریم . گفتم باشه .



صبح که می اومدم اداره گوشی مهردخت  رو از شارژ درآوردم تا بذارم نزدیکش با پدرش هماهنگ باشه . 


دیدم ساعت موبایلش رو از هفت و نیم هر نیم ساعت کوک کرده . (گوشیش رمز نداره من میتونم ببینم )


ساعت 9 به آرمین زنگ زدم ، گفتم بیداری ؟ 


گفت: آره مهردخت بیدارم کرده گفته کار اداری داریم زودتر بیا دیر میشه . 


لبخندی از سر رضایت زدم . 


درحین کار هم برای کد پستی و آدرس گیر کردن،  دوبار مهردخت تماس گرفت و سلام داد ، سوالش رو پرسید . 


**********


ما والدین که عموما" خیلی به بچه هامون سرویس میدیم ، بدهکارشون نیستیم . 


من برعکس نفس که فقط سرویس بی توقع میده و ابدا" تقاضا هاش رو عنوان نمیکنه ، میگم زندگی مشترک یعنی همه چیز متقابل . 


اگر من مادری هستم که مهردخت برای تتو کردن ،درست کردن ناخوناش ، بیرون رفتن ، خرج کردن ، کلاس آواز رفتن ، کلاس رانندگی رفتن و خیلی چیزهای دیگه ،  هییچ مشکلی نداره و من حواسم به همه  چیزش هست .. پا به پاش هر جا خواسته رفتم ، سر همه ی کارها و پروژه هاش تا صبح بیدار موندم و خیلی چیزای دیگه که اصلا گفتنش لزوم نداره ، حالا توقع زیادی نیست که هوای زندگی رو داشته باشه و با کارهای دخترونه ش باری از روی دوش من برداره . 


من که نباید بهش بگم گردگیری و جارو کن !! 


من که نباید یادش بندازم  خشمش رو کنترل کنه و صداشو بلند نکنه . 


آدما یا خودشون حواسشون هست یا با ابزار هایی باید بهشون تلنگر زد . 


ابزار من هم همین چیزهاییه که مهردخت دوست داره و باید بفهمه اگر به رعایت اصول متعهد نباشه اونا رو از دست میده . 


********

می دونید که من مهربانویی هستم که برخلاف آرامش و صلح ذاتیم ، اجازه ی سوء استفاده به احدی رو نمیدم و اگر احساس کنم داره این اتفاق میفته به قیمت اذیت کردن و ضرر خودم هم که شده ، اون موقعیت رو بهم میزنم . 


درست مثل طلاقم از آرمین .


" و میدونید که خیلی دوستتون دارم" 




نظرات 23 + ارسال نظر
مجید شفیعی یکشنبه 22 مرداد 1396 ساعت 05:16 ب.ظ

ی پست عمیقا لذیذ و چشم باز کن و خستگی در کن

ممنون مهبانو

ممنون از تو دوست قدیمی

لیلا شنبه 21 مرداد 1396 ساعت 08:46 ق.ظ

مهربانو جانم
وقتی پدر و مادر در این مواقع همدیگر رو حمایت کنن به نظر من خیلی بهتر جواب میده ممنون که برایه هزارمین بار یادآوری کردین که درست رفتار کردن سخت و قاطعیت داشتن سخت تر.
قاطعیت خیلی خوبه و من خیلی نیازمند این قاطعیت هستم امیدوارم بتونم ازش استفاده کنم

دقیقا همینطوره که میگی عزیزم .
فدات شم عزیزم محبت داری و اینکه واقعا قاطعیت مهمترین و بهترین روشه

مینا شنبه 21 مرداد 1396 ساعت 07:52 ق.ظ

سلام مهربانو جون یه آن استرس گرفتم الان دخترم کوچیکه هرچی بگم سریع گوش میده بزرگتر بشه واقعا تربیتش سخته هرجند همین الانشم بعضی چیزا رو صد بار باید بهش بکم

سلام عزیزم .
نگران نباش مینا جون خدا حفظش کنه . رفاقت و قاطعیتت رو باهاش حفظ کن و توکلت به خدا باشه . وقتی یه حرفی رو میزنی توجه نمیکنه برو کنارش چشم تو چشم و با مهربونی ولی قاطعیت بگو الان این کار رو انجام بده . میدونم سخته ها ولی مهمه.
ببوسش عزیزم رو

لیدا جمعه 20 مرداد 1396 ساعت 08:10 ق.ظ

مهربانو جان تمام راه های فاضلاب رو در پوش توری بذار.حتی سینک ظرفشویی. گاهی هم یه دیوار خراب پشت کابینتا رو محل اسکانشون میکنن سوسکای لعنتی.یه مدت زیاد هم شبا چراغ توالت و حمام رو روشن بذار از نور میترسن.تجربه کردم منم این وضع رو.

لیدا جون چهارشنبه سم پاشی شد و امروز یکشنبه ست خدا رو شکر هیچ سوسکی مشاهده نشد فکر کنم همگی تو همون چاه ها به خواب ابدی رفتند . این که گفتی خیلی مهمه همه جا رو چک کردم خدا رو شکر دیوار خراب و نم زده نداشتیم . قربون محبت و لطفت

سمانه جمعه 20 مرداد 1396 ساعت 07:12 ق.ظ

سلام وااای وقتی خوندم فقط به این فکر کردم که خوش به حال همسر اینده ی مهردخت که مادرخانومش همچین همسر با مسولیتی داره براش بار میاره مطمئنم مهردخت کدبانویی وظیفه شناس و قابل اعتماد میشه

ای جانم سمانه جون قربون محبتت .
نه بابا گاهی مهردخت انقدر خشنه میگم باید من و دامادم همو بغل کنیم از دست تو یه گوشه گریه کنیم

سوفی پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 ساعت 10:10 ب.ظ

مهربانوی عزیزم به عنوان یک مادر میدونم چقدر سخته آدم بخواد پا روی قلب اش برای ساعاتی بذاره و سختگیر باشه در مقابل فرزند اما قطعا بهترین روش تربیتی هست و جواب میده. روش همسر هم همینه و همیشه خوب جواب داده اما خوب متاسفانه من گاهی دلم نمیاد و نرم تر رفتار می کنم و شاید هم بدک نباشه که یکی از والدین نرم تر رفتار کنه.
شاد و مانا باشید بانو و راستی میگوپلو رو یادتون نره برای برادر عزیز درست کنید.

همینطوره عزیزم . سخته و برای همین خیلی از خانواده ها در مورد تربیت بچه ها مشکل دارند چون واقعا براشون سخت گرفتن ، سخته .
البته تو جواب کامنت ها نوشتم خیلی بهتره پدر و مادر با هم هماهنگ باشند و همیشه یکی نرم تر باشه که بتونه اوضاع رو بصورت متعادل نگه داره .
آی بچششم .. نفس بنده و اقای برادر شما ، از پلو میگو ها ی من نمیگذره

غریبه پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 ساعت 05:49 ب.ظ

سلام در زندگی مراحلی هست که آدم احساس بیهودگی و سر خوردگی می کند نتیجه اش بی حوصلگی و عصبی بودن است
خود من وقتی دیپلم گرفتم خب کنکور قبول نشدم با شروع مدارس و بیکاری همین احساس را داشتم تا به خدمت اعزام شدم بعد سر بازی باز همین بیهودگی به س راغم آمد تا بحث اشتغال پیش آمد امتحان پشت امتحان آخه آن زمان مثل این زمان نبود شغل فراوان بود و بیکاری نایاب باورش کمی دشوار است که در عرض شش ماه یازده امتحان استخدامی دادم که بانک و آموزش پرورش پیش پا افتاده ترینش بود
دیگه از افسردگی و بیهودگی تا زمان بازنشسته
ی خبری نبود
منظور من از عنوان این مطالب توجه به روحیه ی فعلی دخترتون است به نظر من باهاش کنار بیا و سخت نگیر تا این زمان با قبولیش به اتمام برسد

سلام
درست میگی دوست عزیزم . در خیلی از وارد سعی میکنم حتما این مورد رو رعایت کنم و سختگیری یکی از صد تا باشه

نگین پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 ساعت 01:32 ب.ظ

بسیار کار درستی کردی مهربانو جان ..

یه سری چیزها مقتضای سنشونه .. ولی عکس العمل ما در برابر این رفتارها خیلی میتونه تعیین کننده باشه

من اوائل با بچه ها (بخصوص دخترم) خیلی مدارا میکردم اما بعد دیدم من اگه زیادی باهاش راه بیام و با دلم نجنگم و درست تربیتش نکنم، فردا تو زندگی یکی دیگه با لحنی ناخوشایند بهش تذکر میده و این اصلاً درست نیست ...

یه بار که دبیرستانی بود، یه روز تابستونی ساعت حدود سه بعدازظهر زنگ زد خونه یکی از دوستاش (به گوشی اش نه ها .. به خونه شون)من اعتراض کردم که این ساعت از روز نباید خونه شون زنگ میزدی ، حتما پدر و مادرش دارن استراحت میکنن .. اگه کار خیلی واجبی داشتی که نمیتونستی تا عصر صبر کنی باید رو گوشیش زنگ میزدی نه به خونه شون ...
برگشت با تندی گفت: گوشیش خاموشه، لابد لازم بوده که خونه شون زنگ زدم!!!

منم با اجازه ات در نهایت خونسردی گفتم: گوشیت رو بده ..گوشی رو داد ... منم گوشی اش رو گرفتم و یکهفته مصادره اش کردم!!! هرچی بال و پر زد و التماس کرد فایده نداشت و بهش گفتم باید یاد بگیری مودب باشی و منطقی .. بخصوص با بزرگتر از خودت .. و بخصوص با مادر و پدرت...

باور نمیکنی که همون یکبار شد مهربانو جان .. و دیگه تا این سن جرات نکرده با بی منطقی و تندی جواب پس بده ..

خدابیامرز مادربزرگ همسرم همیشه میگفت: بچه عزیزه اما تربیتش از خودش عزیزتره ...

الان هم که دخترم 25 و پسرم بیست سال داره، همیشه حرمت بزرگتر کوچیکتری رو دارن و اگه گاهی هم صداشون ناخودآگاه بلند میشه، فقط با یه نگاه من بلافاصله عذرخواهی میکنن ...

دختر منم با کارهای خونه زیاد میونه ای نداره.. میگه وقتی خودم رو موودش باشم انجام میدم .. منم بهش میگم خوب اومدیم و شما یک ماه رو موود گردگیری نبودی، یکماه باید خونه کثیف بمونه؟!!

البته خداییش چون همیشه سر کار یا دانشگاهه، کمتر ازش کمک میخوام اما روزهای تعطیل خودش میدونه که در شستن ظرفها یا مرتب کردن خونه یا تا کردن لباسهای شسته، باید کمک کنه ..

به پسرم هم وظائفی رو محول میکنم اما گاهی با خباثت از زیرش در میره

قربونت عزیز دلم .
خدا الهی بچه های گلت رو حفظ کنه ، خیر ببینی که همون اندازه که بهشون عشق داری به تربیتشون اهمیت میدی الهی نصیب و قسمتشون ادمای چیز فهم و درستی باشند که خوب تربیت شده باشند .
مادر همسر گرامی رو هم خدا رحمت کنه .. همه ی گیس سفیدا و ریش سفیدای فامیل ما هم این حرف رو می زدند

مهناز پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام مهربانو جان، مثل همیشه عااالی بود، هیچ چیز به اندازه زبان قاطع در تربیت فرزند جواب نمیده

سلام مهناز جون . دقیقا"

شاپرک پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 ساعت 08:44 ق.ظ

مهربانو جانم سلام...چقد قشنگه که همش یه چیز خوب به دوروبریاتون اضافه میکنین...اینم یه درس بود برای من...یه روز مهردخت ممنونتون میشه که روش درست زندگی رو به هرسختی بهش یاد دادید...شاید روزی که همسر شد یا شاید مادر ...من خیلی به این چیزا فکر میکنمو میترسم...چون خواهر کوچیکم که هم سن مهردخته رفتارای غلط زیاد داره و قبل اون مادربزرگم میگفت عمه م هم دقیقا همون طور بوده...از ارثی بودن این رفتارا وحشت میکنم چون من اصن طاقتشو ندارم...یه سوال به فرض اینکه شما و پدر مهردخت جدا نبودید و این موقعیت پیش میومد و هردو بهش میگفتین اگه رفتی برنگرد و اونم میرفت سر قرار...حالا شما میموندینو دل آشوبه ی این که الان بعد قرار چه کار میکنه چون نوجوونه و غرور داره و از طرفی اگه حرفتونو پس بگیرین مجوز تکرار این جریان میشه براش ...شما چه کار میکردین؟ ببخشید طولانی شد ولی دوست دارم نظرتونو بدونم عزیزدل...
بوس برای شما نازنین بانو

سلام عزیزم .
قربون محبتت شاپرک جون . واقعیتش اینه که منم از ارثی بودن این رفتارها می ترسم چون خود آرمین همچین آدمیه متاسفانه نسل جدید با حمایت های خواه ناخواه والدین این رفتارها شون تشدید هم شده . ما که بچه بودیم خواهر و برادر داشتن ناخوداگاه بهمون مسئولیت میداد . محیط امن تر بود و بچه ها خرید های کوچیک انجام میدادن ، تکنولوژی اینهمه در خدمت بشر نبود و مردم خودشون خیلی کارها رو انجام میدادن همین باعث میشد بچه ها فعال تر و مسئول تر باشند ، حالا که نشده اقلا خودمون باید گاهی حواسمون به بچه هامون یا خواهر برادرای جوون باشه .
درمورد سوالت اگر پدر و مادر باهم زندگی می کردن باید یکیشون همیشه نقش میانجی رو بازی کنه که بچه فرصت عذرخواهی یا جبرانش رو داشته باشه . اگر اونشب مهردخت هم میرفت خونه ی پدرش مسلما من برای برگشتنش مقاومت می کردم و اونجا تنبیه میشد که یکبار دیگه اگر تکرار کرد دیگه نمیتونه برگرده .
درمورد والدین با هم اگر اون میانجی بینشون نبود حتما باید از خانواده درجه یک استفاده بشه یعنی بالاخره خاله یا پدر بزرگ مادر بزرگ وارد عمل بشن . بعدشم واقعا باید کار به اونجا نرسه که بچه از خونه بره بیرون . یعنی انقدر این تهدید واقعی باشه که بچه از عواقبش بترسه.
برای همین اصلا نباید تا یه چیزی شد ازش استفاده کنیم چون ارزششو ازدست میده .
از همراهیت ممنون اینم برای تو اختصاااصی

مهرگل پنج‌شنبه 19 مرداد 1396 ساعت 12:18 ق.ظ

مهربانوی عزیزم سلام
خیلی هم عالی بسیار بسیار عالی من کاملا با این سبک رفتاریت موافقم و سعی میکنم به این شکل باشم مخصوصا با خواهرزاده ام.. خیلی دوس دارم بیشتر تو این زمینه یاد بگیرم مهربانو جان که اگه یه روز مادر شدم بتونم استفاده کنم . خوندن این حرفای تو برام به شدت آموزنده اس.
مهربانو من تازه با شما دوست شدم میشه یه خواهشی کنم؟
میشه هیچوقت هیچوقت هیچوقت این وبلاگ و نوشتن رو کنار نذاری
راستی اینم بگم به نظرم تو در حق مهردخت خیلی لطف میکنی خیلی زیاد شاید خودش الان اینو ندونه اما بعدها در آینده مخصوصا وقتی خودش مادر بشه کاملا قدر محبت هات حتی اگه با سختگیری همراه بشه رو میدونه
یه چیزز دیگه اینکه این سبک رفتاریت اون قدر درست هست که حتی اگر شاغل هم نبودی به نظرم انجامش میدادی چون مادری هستی که دوس داری فرزندت کاملا مسئولیت پذیر باشه

سلام مهرگل نازنین
عززیز دل از لطفت بینهایت ممنونم ، شاید بیشتر از اینکه شمادوست دارید بخونید ، من دوست دارم بنویسم ولی همیشه زندگی به روال نیست .. آرزوم اینه که این دوستی به ظاهر مجازی و درحقیقت واقعی ادامه دار باشه همونطور که امسال دهمین سال نوشتنمه و روز اول اصلا فکرشو هم نمیکردم .

عززیز منی ، امیدوارم واقعا مهردخت حواسش باشه که من از چهارتا کار اضافه انجام دادن خسته نمیشم و عادت دارم ، این سختگیری ها فقط بخاطر خودشه . البته فکر کنم میدونه چون همیشه میگه علت اینکه تو مادر باعرضه ای هستی که زندگی دونفره مون رو اداره کردی ، سخت گیری های مامان مصی تو بچگی توست

افشان چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 10:15 ب.ظ

الی چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 09:48 ب.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

این پستت رو یاید هی بخونم تا بتونم یکم با ادمایی که دوستشون دارم قاطع برخورد کنم

زیبا چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 07:13 ب.ظ http://roozmaregi40.blogfa.com/

خیلی عالی رفتار کردی مهربانوی عزیزم. تقریبا همین رفتارایی که شرح دادی دختر من هم داره و این نشات گرفته از دورانی هست که درش هستن. خوشبختانه آرمین هم بسیار متطقی عمل کرد. ولی در مورد خونه ما همسر بسیار دختری رو لوس میکنه و خوب دوگانگی تربیت پیش میاد. همیشه من مادر سختگیر و اون پدر مهربان میشه

میدونم زیبا جان دقیقا برای سن و موقعیت و البته تربیت سهل گیرانه ی ما والدین نسل جدید هست . تو جواب کامنت شاپرک جان دلایل بیشتر ش رو نوشتم . بله خدارو شکر ارمین خیلی رفتارش مناسب بود .
دوگانگی رفتار بین والدین خیلی خیلی بده . ولی میانجیگری کردن یکیشون عااالیه این دوتا باهم تفاوت دارند مثلا اگر بچه ها اشتباه کنند و یکی از والدین واکنش نشون بده بعد اون یکی والد اعتراض کنه که مگه چیه چرا بچه رو دعوا میکنی خوب شده حالا ولش کن و ... این خیلی اشتباهه ولی اگر بعد از واکنش اون یکی هم بگه مثلا مادرت حق داره تو خیلی اشتباه کردی باید جبران کنی و به بچه کمک کنه در جهت اصلاح رفتارش تلاش کنه و بعدا به مادردر حضور بچه بگه تو حق داشتی حرفی توش نیست حالا که بچه جبران کرده من خواهش میکنم بپذیر .

خدا هردوتون رو نگه داره براش زیبا جون

Nasrin چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 06:24 ب.ظ

مرسى که وقت گذاشتى و جواب دادى
الهى مامان سلامت باشن انشالله که دیگه با سم پاشى خبرى از این موجودات چندش نباشه. من یه دفعه یک عالم ظرف شسته بودم بابا توى اشپزخونه حشره کش زد ،مجبور شدم دوباره همه رو بشورم با همه وجود درک میکنم داشتنِ اسمشو نبر توى خونه چه قدر سخته

قربونت عزیز دلم . الهی امین خدا عزیزانت رو نگهداره .
وااای خیلی ادم زورش میاد دوباره همه ی کارارو انجام بده . ببین نسرین جون ربطی نداره ولی من یه بار خونه تکونی کردم اون عزیز نظافتچی شب پیشم موند که روز بعد نزدیک خونه مون بره یه خونه ی دیگه کار کنه ، وقت سحر بیدار شدم براش سفره ی سحری اماده کنم چون خسته و خواب الود بودم ظرف ماست از دستم افتاد زمین فرش آشپزخونه و کابینت های اطراف و قسمتی از گاز و یخچال و ماشین لباسشویی رو صفا داد ... قیافه ی منو باید میدیدی
یهو یاد این خاطره افتاده

آذر چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 05:19 ب.ظ

مهربتانو تو بیستی. من تازه داره چالش هام با عارفه شروع میشه. از تجربه هات اگر دوست داشتی بیشتر بنویس خیلی کمک میکنه. ببخش خیلی پرروام

فدات شم عزیزم خدا نازنین دخترت رو نگهدار باشه . ممنونم که همراهمی ، چرا که نه امیدوارم مفید باشه
ای واای چه حرفیه عزیز دلم تو لطف داری

... چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 05:08 ب.ظ

عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم فدات

ای جاااان . منننننننننننننننننننننننننننننم

ماه چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام عزیز
ممنون از لطفت.
در ضمن چه عجیب بدون نمره عملی ، انتخاب رشته کنن.
ایشالا که بهترین براش پیش بیاد.
در ضمن به نظر من اولویت با دانشگاههای تهرانه چون شما خونه تون انجاست و هزینه اقامت و رفت امد به شهر دیگه برای جوونهای الان بیشتر از شهریه دانشگاه در تهران است معمولا...

سلام ماه زیبا
اره خیلی عجیبه امسال همچین کاری کردن . اره عزیزم فقط به تهران فکر می کنیم . حالا دولتی و ازادش فرق نداره ولی شهرستان خیلی برام سخت میشه خودشم که اصلا تمایلی نداره

Nasrin چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 03:07 ب.ظ

واااى سوسک خیلى بده ما پارسال داشتیم ولى امسال که سم پاشى کردیم گوش شیطون کر نداریم کاش همسایه ها با سم پاشى موافقت کرده بودن
مهربانو جان من اصلاً قصد فضولى ندارم شما یک مادرى خیلى بهتر از من میدونى چى خوبه چى نه براى مهردخت جان ولى به نظرم براى مهردخت جلوى دوستش سمیرا بد شد البته نمیدونم مهردخت و سمیرا چه قدر با هم صمیمى هستن و مهردخت چى گفته به سمیرا
چون از قبل قرار داشتن به نظرم بهتر بود میرفت ،براى بیرون رفتنِ بعدى شما نمیذاشتى قرار بذاره
قصد جسارت ندارم مهربانوى عزیزم دوست دارم نظرتو بدونم شاید من اشتباه میکنم

ای جااانم . قربونت این چه حرفیه باید همه نظراتمون رو بگیم عزیزم . خیلی هم خوشحالم میکنی .
سمیرا همکلاسی مهردخته ، چون هنوز با مهردخت صحبت نکردم نمیدونم چی بهش گفته ولی بارها دیدم بچه های دیگه تو گروه تلگرامشون دارن قرار بیرون میذارن یکی دوتا از بچه ها می نویسن ما به فلان دلیل فعلا از طرف خانواده ممنوع شدیم تا اطلاع ثانوی . یعنی خوشبختانه یا بدبختانه از گفتن همچین چیزی شرمنده نمیشن .. فکر کنم خوشبختانه چون مسئولبت کار اشتباهشون رو می پذیرن و اعتراف می کنند اشتباه کردن و دارن تاوانش رو پس میدن .
درمورد تنبیه و تاثیر اون ، از نظر روانشناسی اینکه ما اجازه ی چیزی رو بدیم و بعد بگیم از دفعه ی دیگه ... موثر نیست . هر وقت تصمیم گرفتیم چیزی رو بعنوان تنبیه برای کسی در نظر بگیریم همون موقع باشه ولو اندک مثلا بچه های کوچیک رو که کار بدی می کنند بذاریم روی پله و بگیم تا 3 دقیقه دیگه نمیتونی بیای پایین .
اینکه بگیم حالا تو راحت باش ولی دفعه ی بعد این کار و نکن فایده نداره میشه عینه همین تذکرایی که من به مهردخت می دادم و اون می گفت چشم تکرار نمیشه و شد .
تا زمانی که مامانم تو این ساختمون بود همه چی رو کنترل می کرد و به موقع سمپاشی میشد ولی از وقتی اینجا نیست من چون شاغلم و هماهنگی با همسایه ها سختمه بی نظمی پیش اومده . خدا کنه امروز سم پاشی کردیم دیگه حل شه .
ممنون که لطف میکنی و تو بحث شرکت میکنی عزیز من

سینا چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 02:29 ب.ظ

یاد نوار قصه علیمردان خان افتادم. به خصوص اون آخرش که سربه راه شد و دایی جانش -مرحوم مرتضی احمدی- گفت علیمردان حالا علیمردان شده!

آخی خدا مرتضی احمدی نازنین رو رحمت کنه چقدر با صداش خاطره داریم
داشت عباسقلی خان پسررری ، پسر بی ادب و بی هنری ...

ساجده چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 01:54 ب.ظ

سلام مهربانو ی عزیز. مادر مهربون و بادرایت.
به خاطر حفظ اصول و خط قرمز ها بهت تبریک میگم. خوشبخت و شاد و سالم باشین همه تون

سلام عزززیز دل من
ممنونم قربونت . تو و عزیزانت هم

سمیرا چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 01:23 ب.ظ

چقدر از این شخصیتت و این نظم و انضباطات خوشم اومده

مهربانو جونم فقط یه چیزی:

چه جوری این ارامشه رو همیشه داری و با همین ارامشه

زندگی رو پیش میبری

جون من به منم یاد بده

قربونت برم سمیرا جونم چی بگم والا ؟؟ بگم ارامشو از پدرم گرفتم؟ بگم جنگ و دربدری و مرگ و موشک ازم اینو ساخته؟؟ بگم زندگی مشترک متشنج و بعد از اون آرامش زندگی بعدیم ازم اینو ساخت ، نمیدونم فقط میدونم زندگی به آنی میتونه تغییر کنه و ارامش جاشو به تنش و بدبختی بده پس تا میتونم شرایط فعلی رو حفظ می کنم

سمیرا چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 01:22 ب.ظ

خو مهردخت که گفت با سمیرا یعنی من قرار داره

بابا خو میذذاشتی میومد زیر پام علف سبز شد

عوااا سمیرا ، حواااسم کجا بود ؟ دختر یه زنگ به خودم میزدی حلش می کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد