دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"مهربانو و نفس ، و این روزهای ما "


وقتی داشتم برای کنسرت نمایش سی ، بلیط می خریدم رسما" دست و دلم می لرزید . چون سوالات زیادی تو ذهنم بود از قبیل اینکه : آیا می تونند همچین جمعیتی رو (چهار هزار نفر) پشتیبانی کنند؟؟


 قیمت بهترین جایگاه ، صدو نود و پنج هزار تومنه و دوتا بلیط نزدیک چهارصد هزارتومن میشه و خییلی برام گرونه .. چشمام رو پلان نمایش صندلی ها می چرخید و متوجه شدم اصلا" ردیف های اول جا نداره که دارم بهشون فکر می کنم . 


رسیدم به ردیف دهم از قسمت سمرقند که خالی مونده بود و قیمتش صدو شصت هزارتومن بود ...

هنوزم خیلی گرون بود ، ذهنم به سمت روزهای نهم تا دوازدهم شهریور چرخید ، داشتم فکر می کردم اون روزها چکارهایی دارم؟؟


برنامه م خالی بود بجز شنبه یازدهم که وقت دومین تزریق شیمی درمانی نفس بود ... دیگه معطلش نکردم پنجشنبه نهم شهریور دوتا بلیط رو ثبت و پرداخت کردم .. 


پس مهردخت چی ؟؟ هیچی دیگه .. خیلی سنگین میشه ، بهتره یه وقت دیگه رو برای مهردخت انتخاب کنم ، اصلا اگر رفتم و راضی نبودم تلکلیف پول بلیط مهردخت چی میشه ؟؟



درست چند دقیقه بعد از من ، مینا و دوستانش اقدام به خرید کردند ولی بجز شب بعدش و جایگاه سیستان هیچی گیرشون نیومد . 


جالب اینجا بود که چند شب قبل مهردخت بهم گفت آرمین تماس گرفته و خواهش کرده تو مهمونی تولد دخترِپسر داییش همراهیش کنه . 


قبلا" هم خیلی پیش اومده بود که مهردخت رو مهمونی های مختلف دعوت کرده بود ولی بجز یکبار اونم چندین سال قبل ، هیچوقت مهردخت قبول نکرده بود . 


تشویقش کردم گفتم حالا که پدرت داره سعی میکنه رفتار مناسبی داشته باشه و مسئولیت پذیر تر هم باشه ، تو هم دلش رو شاد کن و باهاش برو مهمونی ، برای خودتم خیلی خوبه روابط اجتماعی و فرهنگ های دیگه رو هم بهتر می شناسی . 

درضمن اینکه منم کنسرت میرم و وقتت رو میتونی بهتر بگذرونی . 


این شد که مهردخت هم تصمیم گرفت اون دعوت روقبول کنه . 

***********

پنجشنبه صبح آمدم اداره ، قرار شد طرفای ظهر آرمین بیاد دنبال مهردخت ، ناهار رو با هم بخورند و بعد از ظهر به سمت کرج برن . 

بعد از اداره رفتم دنبال نفس با هم رفتیم خونه ، من پلو میگوی مورد علاقه ش رو درست کردم ، جای شما خالی شام خوردیم و تقریبا" یکربع به نه از خونه راه افتادیم .


 می دونستیم که حول و حوش کاخ سعد آباد ترافیک بدیه ، قرار شد تا یه جایی با ماشین خودمون بریم ، بقیه ش رو از اسنپ استفاده کنیم .


 تا دزاشیب ترافیک نبود و به راحتی رفتیم .. اونجا ماشین رو پارک کردیم ، خواستیم ماشین بگیریم،  دیدیم ترافیک خیلی سنگینه.

 پیاده اومدیم تا رسیدیم میدون تجریش .. ساعت ده شده بود من دیگه استرس گرفته بودم که نکنه دیر بشه ، یه ماشین ایستاده بود ، نفس گفت سعد آباد ؟ 

آقای راننده گفت من ده تومن می گیرم از کوچه پس کوچه ها میرم دقیقا" جلوی کنترل بلیط . 


پریدیم بالا ... 


ده و ربع از کنترل گذشته بودیم .. کنسرت نمایش راس ساعت ده و نیم با آواز بی نظیر همایون و صدای ساز سحر آمیز سهراب پور ناظزی شروع شد و دیگه در دریای لذت غرررق شدیم . 


نوشته ای که روی این برنامه نوشتم رو براتون میذارم :


وطن باغ بهاری ، وطن چشمه ی جاری 

باید این چشمه به دریا برسد ، شب امید به فردا برسد ...

نهم شهریور 96 رو از یاد نخواهم برد ، چون به دیدن پر افتخار ترین کنسرت نمایش ایران رفتم ...


در شبی آرام ، با دلی بی قرار ، در میان درختان سربه فلک کشیده ی سعد آباد و نمای پرغرور کاخی زیبا ، روایت و اقتباسی از شاهنامه فردوسی را دیدم . 


از اولین کلمه ی این روایت عاشقانه و حقیقت تلخ و شیرین عشششق ، در جادوی کنسرت نمایش محصور و مبهوت شدم ... 

گاهی سر برمی گرداندم و آسمان سیاه رو با ماه زیبای روشنش نگاه می کردم ، صدای ساز سهراب و چه چه جادو یی همایون ، عقل از سرم می پراند .

***

یکی از دلایلی که از مرگ گریزانم کرده ، همین است ... فکر می کنم وقتی نباشم چقدر از این نمایش های بی نظیر هست و من نیستم . 

***********

به ما که خیلی خوش گذشت ، خدا رو شکر به مهردخت هم خیلی خوش گذشته بود . درضمن سامسونگ چه کرده بود !!! از چیدمان صندلی ها تا نورپردازی و تعداد زیادی از جوان های پسرو دختری که مردم رو راهنمایی می کردند همه در کیفیت مناسبی انجام شد . 


دیروز هم ،   نفس آمد  دنبالم با هم به سمت مطب دکتر برای دومین نوبت تزریق شیمی درمانی رفتیم . همه چیز عالی پیش رفت. فقط یه آقایی که چه عرض کنم یه معلول  اجتماعی  اونجا بود که بین همه ی بیماران منتظر برای شیمی درمانی که اغلب بی حوصله و دردمند هستند ، نشسته بود و با تلفن همراهش بلند بلند صحبت می کرد و پیگیر تمرینات فوتبال تیم نوجوانان بود . آخر سر هم ، به هر چی آدم نفهمه  یک سور اساسی زد و از طرف پشت گوشی ، خواست از تمرین بچه ها فیلم بگیره و تلگرام کنه .


 یارو هم اطاعت کرد و بعد، این مردکِ نادان  و بی انصاف، فیلم تمرین رو با صدای بلند شروع کرد به پخش کردن و کلی لذت وافر بردن که بیماران و منشی های دکتر،  برخورد تند کردند و اینم بجای عذر خواهی صداشو بلند کرده بود و می گفت همه تون نفهمید من سر صدایی نداشتم که اعتراض می کنید .. 


دلم برای برادر بدبختش که زیر تزریق بود کباب شد، بدبخت  با تن لرزون اومده بود اتاق انتظار و سعی میکرد برادر نفهمش رو از اونجا خارج کنه .

***********

 

خدا رو شکر امروز هم نفس حالش خیلی خوبه و تا الان هیچ مشکلی بابت تزریق دیروز نداشته . 


شرح رفتن به کنسرت نمایش سی رو مفصل نوشتم که اگر ان شالله خوشبحالتون میشه و این شب های باقی مونده قراره تشریف ببرید،  بدونید اوضاع چیه . راستی لباس گرم برای آخر شب فراموش نشه 


و از همه مهمتر " دوستتون دارم"




نظرات 25 + ارسال نظر
نفیسه دوشنبه 27 شهریور 1396 ساعت 09:14 ق.ظ

مهربانو جانم
منهم روز 5 شهریور به دیدن این نمایش زیبا رفتم و باورت بشه یا نه، همه ش به یاد تو بودم. همه ش حس می کردم تو همون دور و برایی و انگار با چشمهای تو نمایش رو می دیدم.
کلا هر وقت نمایش یا کنسرتی میرم، چشم می چرخونم که تو رو ببینم! حالا نه اینکه اگر ببینم می شناسم!!! (چشمک)
خوشحالم که دیدی و لذت بردی عزیزم.

عززیزم . قربون محبت و احساس قشنگت .
خدا رو چه دیدی شاید هم همدیگه رو شناختیم . گاهی چشم دل بهتر می بینه تا چشم سر . می بوسمت نازنین

مجید شفیعی یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 03:30 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااااام

نوش گوشا و چشا و دلت

نسرین چهارشنبه 15 شهریور 1396 ساعت 03:39 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

تو کجایی دلم برات یه ذره شده... هیچ خبری که ازت نباشه، دلنگرانت میشم

اینجام عزیز دلم .. خوبیم و شلووووغ

افشان سه‌شنبه 14 شهریور 1396 ساعت 06:14 ب.ظ

مرآت سه‌شنبه 14 شهریور 1396 ساعت 04:46 ب.ظ http://emlayeasan7.blogfa.com

سلام مهربانوی عزیزم

چقدر عالی خیلی خوبه که از نزدیک شاهد اجرای کنسرت بزرگان موسیقی باشی این مزیت پایتخت نشینیه

خیلی عالیه که اینقدر پر انرژی و با روحیه هستی کلن بمب انرژی هستی برای نفس بزرگوار

حتما و به زودی نفس حالشون خوبه خوب میشه انشاا...
خیلی عالیه که مدیریت می کنی رابطه دختر و پدرو بچه ها انرژی از هر دو هم پدر و هم مادر باید دریافت کنند
موفق باشی
و برای تو در تمامی مراحل زندگی آرزوی موفقیت دارم
خدا قوت نازنین

سلام مرآت نازنین

خیلی متاسفم که همه ی امکانات در پایتخت متمرکز شده
قربون محبتت خانوم مهربون .
خدا حافظ و نگهدا رتو و خانواده ی عزیزت باشه مرات جان .
به دوستی با امثال تو افتخار می کنم

پونی سه‌شنبه 14 شهریور 1396 ساعت 04:09 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
با یک نوشته و عکس به روزم و منتظر نظر پر مهرتان[گل]

یارب نظر تو بر نگردد
الهی نفس بانو را خوب کن

واقعا چه بر سر شعور مردمان ایران زمین اومده؟

درود به تو و خانواده ی گلت
الههههی امیییین . ممنونتم پونی جان .
خدمت می رسم دوست خوب

مینو دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 03:50 ب.ظ http://Milad321.blogfa.com

خدا را شکر که اوضاع رو براهه.
بعضی ادم ها خیلی بیشعورند.باید زور بشنون تا یک چیزهایی را رعایت کنند.
میگو پلو را طرفهای ما اینطوری درست میکنند که مقداری گردو که اندازه فندق کوچک خرد شده باشه و مقداری هم کشمش پلویی و مقداری هم میگو تفت میدن و مخلوط میکنند و لا بلای برنج ابکش شده میریزن.این را هم امتحان کنید.

قربونت مینوی عزیزم .
واقعا نمیدونم وقتی شعور قسمت می کردند اینا کجا بودند ؟؟
وااای مینو جون چند وقت پیش همون موقع که نسرین جون ایران بود ، منزل یکی از دوستان شام خوردیم همینطور ی که میگی درست کرده بود البته لای برنج نبود با خلال سیب زمینی سرخ شده بود و با نون خوردیم

نوشی دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 03:42 ب.ظ

ممنون عزیزم

قربونت عزیزم

کیانا دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام. کاش از این کنسرت های بی نظیر بیشتر داشتیم .چقدر خوب که بهتون خوش گذشته.ببخشید که من اجازه جسارت به خودم می دم.من در لابه لای کامنت ها به اسم خانم سودابه بر خوردم و این سئوال برام پیش اومد که شما همسر دوم هستید؟و اکه جوابتون مثبته این مدل زندگی سخت نیست؟ببخشید من می دونم که این بخش خصوصی زندگی شما هست ولی چون خودتون راجع بهش نوشته بودید من به خودم اجازه دادم بپرسم.

سلام کیانا جان .
کاش واقعا" و امیدوارم در آینده شاهد برنامه هایی فاخر شبیه این کنسرت نمایش باشیم .
درست حدس زدی عزیزم . باید بگم مطمئنا" سختی های خودش رو داره ولی زندگی مشترک من و نفس یه داستان غیر طبیعی و عجیبی داره که متاسفانه در زمانی که می نوشتمش خواننده ی وبلاگم نبودی و نمی دونی به چه صورت ای اتفاق افتاد . در واقع قرار نبود زندگیمون به شکل امروز باشه .

نوشی دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 12:12 ب.ظ

مهربانو جان خوش بحالت عزیزم . من خیلی دلم میخواست ببینم ولی همه تیکت ها تموم شده متاسفانه
انشالا که برای برادر نفس همه مسیر به آرومی پیش بره و سلامتی کامل بهشون برگرده .

نوشی عزیزم حیف شد که موقع خرید بلیط خبر نداشتی ولی همین الان در سایت تیوال کسانی که مشکلی براشون پیش اومده و نمی تونند از بلیطشون استفاده کنند تمایل به فروش دارند . البته در سایت دیوار هم بلیط خرید و فروش میشه ولی اغلب به چند برابر قیمت اصلی که نهایت بی فرهنگیه هم کسی که بیشتر می خره هم کسی که بیشتر می فروشه .
بنابر این به سایت تیوال مراجعه کن و یادت باشه بلیط های قسمت سمرقند و بخارا اونم تا ردیف و 10 مناسبه عقب تر از اون بی فایده ست .
کاش بتونی تهیه کنی عزیزم .
الهی امین ممنونتم عزیزم

آذر دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام خیلی دلم می خواست برم این نمایش رو ولی اون جلوها که جا گیرم نیامد و البته خیلی گرونه و با توجه به پلانش هم اونطور که متوجه شدم چون صندلی ها شیب نداره احتملا اون عقبها خیلی نشه استفاده کرد درسته؟
برای نفس جانت هم خیلی خوشحالم عزیزم. قدرت عشق همه چی رو درست میکنه. قول میدم.

سلام آذر جون نه واقعا عقب ها فایده نداره بنظر من فقط دوتا تیکه ی جلو که سمرقند و بخاراست اونم تا ردیف های نه و ده دید خوبی دارند البته سیستان هم ردیف اول بد نیست . بقیه فقط باید نزدیک مانیتورها باشند و از اونجا ببینند که من به شخصه دوست ندارم .
چقدر انژی مثبت میدی عزیزم ، ممنونتم

aftab mahtab دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 09:50 ق.ظ

asheghetam ke hamishe inghadr khob hame chizo be tasvir mikeshi, man ke fekr mikonam alan to concert boodam
delam lak zade bara iraaaaan
doset daram kheiliiii

عزیزمی نازنین . کاش بودی واقعا .. احساست رو می فهمم قربونت برم که چقدر دلت وطن میخواد

لیلا دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 09:50 ق.ظ

امیدوارم که سالهایه سال در کنار هم لحظات ناب زیادی رو بگذرونید حال خوبشان باعث خوشحالیست

ممنو عزیز نازنین .. برای تو و عزیزانت هم همین باشه

Miss.khorshid دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 09:36 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز دل
خدا رو شکر بابت همه چیز. از اضطراب و دلهره های تزریق و استرس دیر رسیدن به کاخ و حس امن و خوش حال خوب یار و حال و هوای باغ کاخ ...... جالبه هر چقدر بالا و پایین هم داشته باشیم باز که دو تا کفه رو بررسی میکنیم میبینیم برابرن

سلام خورشید خانوم قشنگم .
ممنون عزیزم .. اره واقعا خدا رو شکر از توازن بهم نخورده

مینا دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 08:07 ق.ظ

همیشه به حس های خوب

ممنون عزیزم همچنین

مادر دو دختر یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 08:55 ب.ظ

خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته عزیزم

مرررسی عزیزم

نازنین مریم یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام

خدا رو شکر که حال نفستان خوب است.
چند وقتی نتوانسته بودم به وبلاگ های مورد علاقه ام سر بزنم و ناگهان حجم اتفاقات غافلگیرم کرد.
خوشحالم که بیماری نفس در حالت خفیفی بوده.
متاسفم برای ناراحتی مهردخت. مطمئنم که در سایه پشتکار خودش و حمایت شما و استعداد ذاتیش به آنچه می خواهد می رسد. هنوز هم گاهی به تصویر تابلوی مهردخت که اکنون صاحبش نسرین خانم است نگاه می کنم و می گویم ای کاش مال من بود.

دوهفته پیش تهران بودم و از قبل برنامه ریزی کردم که با یار جانانم برویم کنسرت تئاتر سی. جادو بود. مبهوت و نفس بریده به آخرش رسیدم و تا تمام نشد سرمای هوا را حس نکردم. جادوی ساز و حنجره، جادوی صدا و سرپنجه. نعمتی بود این کنسرت برایم.

سلام ممنونم نازنین مریم عزیزم
خیلی خیلی خوشحااال شدم که فرصتی شد تا این کار فاخر رو ببینی . من بخاطر اینکه نفس ضعیف شده حواسم به یه سویشرت بود وگرنه اصلا خودم احساس سرما نکردم شاید هم بقول تو جادو شده بودم

فریبا یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام ٬ در اینکه این کنسرت نمایشی بی نظیره شکی نیست ٬ ولی برای ما که چهار نفریم و کسی نیست بچه ها رو بسپریم بهشون واقعا گرون تموم میشه چون این نمایش رو باید همون ردیف های جلو بود ....خوشحالم که بهتون خوش گذشته
خوبه که با قدرت دارین با این بیماری می جنگید به امید بهبودی هر چه سریعتر نفس شما

سلام فریبا جون .
اتفاقا یکی دوتا بچه آمده بودند که حوصله شون سررفته بود و وسط کار با صدای بلند می پرسیدن پس کی تموم میشه . بنابراین صرف نظر از هزینه ی سنگینش اصلا برای بچه ها جذابیت نداره .
می دونم که تا وقتی بچه ها کوچیک هستند چقدر والدین از تفریح جا می مونن.
چاره ای نیست ان شالله زودتر بزرگ میشن و با هم همراه می شید .
قربون محبتت عزیزم

سمیرا یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 04:07 ب.ظ http://s64.blogfa.com

بی زحمت دستور پخت میگو پلو رو هم وخااااااام

شماره حساب بدم بهت
هویج رو ریز کن ، فلفل دلمه ای های رنگ رو هم همینطور . با کمی سیر تفتشون بده البته کمی اب میندازه که خوبه و باعث میشه نرم تر بشه . در آخر (یه ده پونزده دقیقه کافیه) بعد ذرت ها و میگوها رو بریز توش .
زعفران هم اماده کن .
برنجت رو ابکش کن و سیب زمینی های خوشگل رو بچین ته قابلمه ت . تو یه ظرف بزرگ تر برن ابکش شده و اون مواد و زعفرون رو مخلوط کن . (بعضیا مواد رو لابه لای برنج میدن من دوست ندارم )
بعد همه رو وارد قابلمه کن و دم کنی بذار . به همین سادگی به همین خوشمزگی
صد البته موقع سرو با کره اب شده خیلی خوشمزه میشه

سمیرا یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 04:06 ب.ظ http://s64.blogfa.com

همیشه به کنسرت منسرت اونم با نفس دوتایی

به به به..

مهربانو جونم تو انقد انرژی مثبت به نفس منتقل میکنی که روز به
روز بهتر داره میشه خدارو شکررررررررر...

قرربونت سمیرا جون
خدا کنه همین باشه عزیزم

نسرین یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 03:41 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

چرا منو نبردی؟!

خوشحالم نفس آقا حالش خوبه. سلام یادت نره برسونی که کشتیده میشی

همه ش حواسم پی تو بودددد
قربونت برم عزیز دلم . بخدا می رسونم اونم می فرسته که به تو برسووونم

نگین یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 03:27 ب.ظ

خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته عزیزم. ظاهراً نمایش فاخری بوده ...
ولی بیشتر از این بابت خوشحالم که تزریق عوارضی نداشته و حال نفس گرامی خوبه و مشکلی نیست ..
خدا رو صد هزار بار شکر

در مورد اون معلول اجتماعی
مهربانو جان من اینطور وقتها خیییییییلی عصبی میشم ... دست خودم نیست به طرز خاصی حالم بد میشه و همش میگم خدایا چرا ما باید با اینطور افراد در یک جامعه زندگی کنیم؟
همیشه میگم کاش خدا زمین رو غربال میکرد، آدمهای باملاحظه رو نگه میداشت، بقیه رو میریخت تو اقیانوس که خوراک کوسه ها بشن (البته با عرض معذرت از کوسه های عزیز که ممکنه مسموم بشن)

و از همه مهمتر : تو عزیز دلمی دل انگیز و بدان و آگاه باش که اگه مرد همی بودم (یاد نسرین افتادم) یه شب از دیوار خونه تون میومدم بالا و میدزدیدمت بسکه گلی تو

ممنون نگین جانکم
واقعا " زیبا و فاخر بود این کنسرت نمایش
باور میکنی دلم می خواست برم گلدون کوچیکه رو از روی لبه ی پنجره بردارم بکوبم تو فرق سرش ؟؟
اینکه میگن در وجود هر کسی یه قاتل مخوف خونه کرده ، واقعا درسته .. حداقل در مورد من که درسته
هی به خودم نهیب زدم مهربانو آرووم باش ، الان دعوا کنی ، همین یه ذره آرامش نفس بهم می خوره و همه ی زحمتات به هدر میره .
عینه یه کلاس ساکت که یکی داره خودشو کنترل می کنه که نخنده بعد با یه تلنگر کوچیک که بقیه یه کوچولو می خندن ، این از فشار خنده با صدای بلند قه قهه میزنه ، منم همینطوری بودم تا بقیه اعتراض کردند من مشتای گره کرده م رو همراه با دندون قروچه نشونش دادم .. حس کردم تند تند داره گردنشو ماشاژ میده چون باور ش شده بود میخوام گردنشو خوووورد کنم

هی وااای من ، چه دزادی عزیز خوشگلی دارررم من .. تحفه می دزدید عزیز دل؟؟

سینا یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 02:48 ب.ظ

لیدا یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 01:49 ب.ظ

با نفس که بودی بهتر بهت خوش گذشته.الا ای ایهاالساقی ادکاسا و ناولها

کبری یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 12:59 ب.ظ

خداراشکراوضاع خوبه وقتی نمینویسی نگران میشم

ممنونم کبری جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد