دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"راه های کمک رسانی اصولی و درست"

سلام عزیزانم ، از دیروز انقدر چیزهای عجیب و غریب دیدم و شنیدم که قدرت تجزیه تحلیل خیلی هاش ازم سلب شده .


 خدا رو شکر بیشتر شون مثبت بوده و باعث افتخار و مباهاته ..


 اما متاسفانه موارد بد و آزاردهنده انقدر انرژی منفی داره که انگار هر کدومش به اندازه ی چند برابر یه اتفاق خوب ، از آدم انرژی می گیره . 


 کسانی که میگن ما به هیچ عنوان کمک نمی کنیم ، چشم دولت کور وظیفه شه و صد البته درست میگن ولی نمی دونم چطور طاقت میارن حالا که دولت و مسئولین احساس مسئولیت ندارند ، اونا هم میتونن با این عقیده بشینن کنار و درد و رنج همنوعشون رو نظاره گر باشند!!!


 یا اونا که میگن : کمک کنیم که چند وقت بعد هر چی خواستیم تو بازار بخریم ببینیم روش نوشته اهدایی به زلزله زدگان غرب ایران؟؟ (مثل همون برنج هایی که بعد از زلزله بم تو بازار می فروختن)


ولی از حق نگذریم ، انقدر همه تشکل های خودجوش و قابل اعتماد تشکیل دادن و دارن تلاش های شبانه روزی می کنن که قلب آدم سرشار از امید میشه . 


پیام تسلیت و هم دردی خیلی ها هم عجیب به دل آدم میشینه مثل چند تا از هنرمندان خارجی که میگن ما درباره ی ایران مطالعه داریم و عمیقا از این اتفاق ناراحتیم . 


برسیم به راه های خوب کمک رسانی : 


اول از همه یه راه ویژه ی تهرانی ها هست و اونم کمک و غذا رسانی به همراهان مجروحینیه که به بیمارستان امام خمینی تهران منتقل شدن . 


همراهانشون در همراه سرای جواد الائمه در خیابان قریب مقابل بیمارستان اسکان داده شدند ...


 فایل صوتی درخواست کمک و غذا رسانی به اونها از دیروز در تلگرام دست به دست میشه ولی من فراموش کرده بودم منعکس کنم که الان به توصیه ی ونوس  جان نوشتمش .


لطفا اونا رو کمک کنید و این شبا نذرهایی که طبخ می کنید رو به دستشون برسونید اگر خودتون هم بدون نذر تمایل دارید براشون غذا و میوه و چیزای دیگه ببرید که عااالیه . 


 آدرس هایی که بهشون مطمئنم رو براتون میذارم که بازم اگر کسی دنبال مورد هایی که قابل اعتمادن می گشت بتونه استفاده کنه . 

خانم شراره ناظری دوست صمیمی من هستند که با تیم بزرگ امداد هنرمندان همکاری مستقیم دارند و کمک ها رو درست و اصولی به مناطق می رسونند . 



6219861019055887   بانک سامان بنام خانم شراره ناظری 


البته لطفا عکس واریزی هاتون رو به تلگرام ایشون با آدرس Shatootii@  ارسال کنید . 


کانال توانگری دکتر شیری رو که دیروز برای خرید پتو گذاشتم رو که دارید البته الان دیگه موضوع خرید پتو نیست و کمک ها در راه های مختلفی هزینه میشه . 


این شماره هم قابل اعتماده 5022291040082958 بانک پاسارگاد بنام اقای امیر حسین نراقی 

اینم کانال تلگرامیشون که گزارش های لحظه به لحظه دارند و برای من آشنا و مورد تایید هستند .


 https://t.me/joinchat/Bn3hJ1GOE8GP-Z2ai4D_lw


پینوشت : برای ماندانا جان 


عزیزم من دسترسی مستقیم به دکتر شیری ندارم ، فقط از سالها قبل فایل های روانشناسی و مشاوره شون رو از طریق اینترنت و بعدا تلگرام و اینستا دنبال می کردم . 


فکر می کنم اگر دایرکت براش پیغام بذاری جواب می گیری . بازم تو اون آدرس توانگری که گذاشتم بگرد . 


دالاهو آلپ ایران ..... 



این شب ها هم دال می گرید ، هم آهوووو ... چه کنم با این درد


 استخوان سوز 




" هموطنم ، تسلیت"


هیچ واژه ای در خور میزان غم و اندوهم نیست ، برای شهر هایی که هنوز زخمی جنگند و از زلزله هم زخم خوردند . 


دیشب که  لبه های مانتوی پاییزی و گرمم  رو به هم می رسوندم تا سوز سرما تو سینه م نزنه ، فکر اینکه آلان یه عده از همنوعانم سرمای داغ عزیزانشون تا استخون هاشون رو سوزونده ، بی سرپناه و آواره تو سرمای زیر صفر  با گرسنگی و تشنگی دست و پنجه نرم می کنند ، اشک به چشمم آورد .


صدای گریه و ناله ی کودکانی که از موقعیت خودشون خیلی خبر ندارند و نمی دونن چه بلایی به سرشون اومده و بهانه ی پدر و مادر های از دست رفته شونو می گیرند از کیلومتر ها راه دور ، تو گوشم می پیچید . 


خدا رو شکر امروز  گروه های امنی برای امداد رسانی پیدا کردم که می تونم بهشون اعتماد کنم و کمک هامو بهشون برسونم . 


یکیش تیم امدادیه که دکتر "علیرضا شیری " معرفی کرده . 


با کارخونه توافق شده پتوها رو هفده هزارتومن می خریم و ارسال میشه به مناطق . 



https://www.tavangary.com/poshtgarmi/


برید به این آدرس




همچین صفحه ای رو می بینید که می تونید راحت پتو ها رو بخرید ، برای هم وطنان مقیم خارج ازکشور هم قابل دسترسیه . 


خدا خودش حق مردم مظلوممون رو از ظالمان بگیره . هنوز هم ویرانی های بم و آذربایجان ترمیم نشده .. تمام کشورهای اطرافمون که آباد شد  هیچ ، حتی تو اوگاندا  هم بیمارستان ساختن با پول این مردم بدبخت . 

اونوقت تا خودمون آستین بالا نزنیم ، مردممون در بدبختی به فنا میرن .




من انجام دادم خیلی راحت بود . دوستتون دارم . 

" مهربانو در آینه"

 به نقد هایی که در مورد فیلم " ملی و راه های نرفته ش " خوندم ، کاری ندارم اکثر منتقدین انگشت اتهامشون رو به سمت " تهمینه میلانی" گرفتند و میگن عقایدش فمنیستیه و فقط می خواد زنان رو مظلوم و مردان رو ظالم نشون بده . 


دیشب رفتم  سراغ فیلمش و "مهربانو رو تو آینه "دیدم .


فیلم خیلی وقته اکران شده و شاید تا چند روز دیگه از پرده ی اکران پایین بیاد ، با این وجود اگر هنوز برای دیدنش تمایل دارید ، ادامه ی پست رو نخونید چون داستان رو لو میدم . 




ملی " ماهور الوند" ، نقش دختر کم سن و سال و ساده ای رو بازی می کرد که به دلیل جو سخت و عذاب آور خانه ی پدری ، قصد ازدواج و فرار از موقعیت رو داشت .


 در این میون برادر دوستش رو دید و به تصور ساختن یه زندگی جدید و به دور از تحقیر و توهین های خانه ی پدری ، برای ازدواج با سیامک " میلاد کی مرام" اصرار کرد . 


شخصیت فرمانده ی" سیامک" و فرمانبردار "ملی " باعث شد در دوران کوتاه آشنایی ، جای شخصیت ها در زندگی کاملا مشخص و محکم بشه .


 ملی بخاطر راضی نگه داشتن عشقش مرتب چششم یا همون خُب رو می گفت . 


یعنی سیامک با قربون صدقه بهش حالی کرد که دوستت دارم و همه چیزو به من بسپار و بگو خُب .. ملی هم در مقابل هر اعتراض کوچیک که می کرد یه جمله ی ((مگه قرارمون این نبود که بگی خُب و بسپری به من )) ، لال می شد و با لبخند،بحث رو تموم می کرد .


حتی وقتی دید سیامک یواشکی موبایلش رو چک کرد ولی اجازه نداد اون این کار رو بکنه، کوتاه اومد.


مشکلات روانی سیامک و شک بی انتهاش به ملی از همون شب اول ازدواجشون رو شد و کم کم زندگی برای ملی به جهنم تبدیل شد .


  زیر مشت و لگد های سیامک اعضاء بدنش شکست و حتی بچه ش رو  از دست داد ولی هیچکس رو نداشت بهش پناه ببره . 


خانواده ی احمقش فقط فکر آبرو و در و همسایه بودند و سیامک هم بهش اجازه ی هیچ معاشرت و یا دسترسی به دنیای مجازی رو نمی داد ، دوست و آشنا هم بهش توصیه می کردند که تهش هیچ اتفاق خوبی برات نمی افته و قانون هم مدافع مرد هاست . پس سرت رو بنداز پایین و ادامه بده . 



زندگی ملی خیلی شبیه من بود . 


تفاوت هایی هم داشت ولی اون موضوعات مهمی که ملی باهاش مواجه بود باعث شد بعد از چهارده سال که جدا شدم و در واقع رها شدم ، زخم عمیقی که روش بسته شده بود ، کنده بشه. 


انگار یه پاتیل نمک هم روش خالی شد و انقدر سوووخت و سوزوندم که صدای هق هق گریه هام رو نتونستم کنترل کنم . 


فیلم رو با مهردخت و بردیا دیدیم ، بردیا وسط نشسته بود و فقط بغلم کرده بود و نوازشم می کرد . 



ملی بیست ساله ی عاشق ، از سیامک کتک های وحشیانه می خورد ، بهش التماس می کرد که بگه چرااا؟؟


 دنبال راه حل بود که بفهمه کدوم کارش باعث میشه سیامک دیوانه شه و بجونش بیفته ولی نمی تونست بفهمه .. 


چون همسرش بیمار بود ، چون از تَرَک دیوار هم بهانه می گرفت و کتکش می زد و بعد پشیمون می شد . 


اوج اندوه و استیصال ملی من رو از پا دراورد . 


مهربانو باور کرده بود که هیچ راه گریزی نیست چون اگر پدر و مادر عزیزش بفهمن چه زندگی غمبار و سیاهی داره از غصه می میرند ، ملی باور کرده بود که هیچ راه گریزی نیست چون  خانواده ش دوسش ندارند و طلاق رو ننگ می دونند . 


وقتی سیامک عصبانی می شد ، همه ی وجود ملی پر می شد از وحشت کتک هایی که در انتظارش بود . 


وقتی آرمین سیاه میشد ، همه ی وجود مهربانو پر می شد از وحشت کتک هایی که در انتظارش بود . 



این مقایسه ها ، این حس مشترک من و ملی دیشب دیوانه م کرده بود .


 فکر می کردم با اونهمه اشکی که ریختم ، غم گذشته م سبک شد ولی نشده بود .


 وقتی با مهردخت  برگشتیم خونه ،باریتم تند و عصبی کارهایی که ضرورتی به انجامش نبود رو انجام دادم . 


دوبار از دست مهردخت ناراحت شدم ، پرخاش کردم و دوباره گریه کردم و همه ی این ها از ساعت یک تا دو و ربع بامداد انجام شد چون فیلم رو ساعت یازده تا یک دیدیم . 



امروز صبح بیدار شدم  . 


نشسته بودم تو تختم و فکر می کردم . 


حالا چهارده سال از جدایی از اون زندگی نکبت بار و رسیدن به آرامش و امنیت گذشته .. 


صد البته که راه همواری تا امروز طی نشد ولی با وحشت نبود ..


 همه ی مشکلاتم مسائلی بود که راه حل داشت . راه حلش رو با کمک نفس و بقیه ی عزیزانم پیدا کردم و  وا ندادم . 


خودم رو هنوز تو شرایط سابق تصور کردم و به خودم لرزیدم . 


نوزدهم آبان یعنی همین جمعه ای که گذشت ، بیست و سومین سالگرد شبی بود که عروس کوچولوی آرمین بود م .


 فکر کنید اگر جدا نشده بودم چهارده سال دیگه به اون بدبختی اضافه شده بود .. من چی بودم ، مهردخت چی بود .. اصلا زیر مشت و لگد های آرمین زنده  مونده بودم ؟؟ 



خدا رو از ته دل شکر کردم و با خلوص نیت برای همه ی کسانی که امروز تو شرایط سخت گیر کردن ، کسانی که به اصطلاح نه راه پس دارند نه پیش دعا کردم .


 از خدا خواستم براشون شرایط "رهایی " رو فراهم کنه . بهشون قدرت ایستادن و زندگی کردن درست روبده . 


رفتم دوش گرفتم . آینه ی حمام مه آلود شده بود . از پس بخار صورت بیست ساله و معصوم مهربانو پیدا بود . 


بخار رو با دستم پاک کردم . 


زنی با چین های ریز سالهای گذشته بر صورت ، اما زیبا و محکم بنام مهربانوی چهل و چهار ساله پدیدار شد . نفسی به راحتی کشیدم . من این مهربانو رو دوست دارم . 



دوستتون دارم 



" انسانیت هرگز نمی میرد"

دیشب خواب می دیدم تو دم و دستگاه های دولتی کار می کنم . 


قیافه ها ایرانی نبودند ولی نمی دونم دقیقا" کجا بود . 


بهم دستور می دادند که  یه عبارتی رو بنویسم تو کامپیوتر و اگر اینتر رو می زدم یه جایی منفجر میشد . 


مثل ابر بهار گریه می کردم و نمی خواستم انجامش بدم از اون طرف کل خانواده م گروگان اونا بودن . شده بود عین فیلمای سینمایی . 


والا نه شامی خورده بودم نه فیلمی نگاه کرده بودم . آخرین بار که این صحنه ها رو دیده بودم مربوط به چند سال پیش بود که سریال 24 رو دنبال می کردم . 



حال خیلی بدی داشتم، نصیب نشه .. همیشه تو خواب مشکلات بزرگنمایی میشه و دمار از روزگار آدم درمیاره .. این موضوع که اصلا نیاز به بزرگنمایی نداشت به خودی خودش وحشتناک بود . 



خدا رو شکر که با یه صدای وحشتناک از خواب پریدم . نمی دونم چی بود ؟ ولی هر چی بود و مسببش هر کی بود خدا پدرشو بیامرزه که منو از اون کابوس نجات داد . 



امروز داشتم پیغامای تلگرام رو نگاه می کردم با مطلبی رو به رو شدم که انگار تعبیر خواب دیشبم بود . 





"ایدن مصطفی حمید "خلبان ارتش عراق بود که از دستور حمله ی شیمیایی به حلبچه سرپیچی کرد و با دستور صدام ملعون اعدام شد . 



قبل از اعدامش گفته : آیا سالها بعد ملت ایران و کوردها اسم من رو به یاد می آوردند ؟؟



درود بر شرف همه ی بزرگ مردای بزرگ و کوچیک تاریخ ، چه اون هایی که معروفند و همیشه ازشون یاد می کنیم و چه اون عزیزان گمنامی که در پیچ و خم روزگار اسمشون گم شدند .