دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" خوشبختی همین نزدیکی هاست"

گاهی یه چیزایی باعث میشه فکر کنی " کارت درست بود" یعنی یه لایک گنده به خودت بدی و دلت خوش باشه به اینکه راهی که رفتی ، قسمت سخت و مهمش رو درست طی کردی . 


منظورم به رابطه ی خوب من و مهردخته . درست مثل زن و شوهر ها که اگه بگن ما هییییچ مشکلی نداریم و هیییچوقت نه اختلاف نظری داریم نه بحثمون میشه ، نه کسی باور میکنه نه اصلا چیز خوشایندیه ( چون در هر حالتی بالاخره دوتا آدم متفاوت با هم اختلاف هایی دارند و درستش اینه که مهارت گفتگو و حل و فصل اختلافات رو داشته باشند) 


رابطه ی من و مهردخت هم عین همون میمونه . یعنی  ما هم با همدیگه اختلاف نظر هایی داریم ، گاهی از هم دلخور میشیم " حسسابی هم میشیم " اما بالاخره حلش می کنیم . 


اما مهم رگ و ریشه های یه رابطه ست که باید محکم و درست باشه که اگه باشه خوشبختی همین نزدیکی هاست . 

 دانشگاه مهردخت نسبت به منزل ما خیلی خوش مسیره . 


یعنی یه تاکسی کوچولو سوار میشه میاد تا خیابون اصلی بعدشم سوار بی آر تی میشه میره میدون فردوسی . دانشگاهشم که در همون حوالیه . تازه اگه وسایلش زیاد باشه و حوصله ی ایستادن تو اتوبوس رو نداشته باشه بایه تاکسی صاف میره میدون فردوسی . 


اما همین مسیر رو هم گاهی  تنبل بازی در میاره و با اسنپ میره . یعنی یا تا دیر وقت بیدار مونده و تکلیف های دقیقه ی نود رو انجام داده (که معمولا" شامل طراحی و اسکیس و این چیزاست ) یا وسایلش زیاده و حال نداره با تاکسی بره سرخیابون و اونجا از پل هوایی بره اون طرف خیابون . 


اونجاست که من از دستش ناراحت میشم و میگم : راحت طلب و بی مبالاتی وگرنه دختر به این جوونی چرا باید انقدر تنبل باشه که راه به این خوش مسیری رو با اسنپ بره !!



امروز با هم از در خونه اومدیم بیرون من رسوندمش به خیابون اصلی ، درست جایی که باید تاکسی سوار میشد یا بی آر تی . از هم خداحافظی کردیم . هنوز به اداره نرسیده بودم که تلفن کرد گفت : 


مامان کیف آرشیو و کل تکالیفم رو جا گذاشتم دارم بر می گردم خونه . 


گفتم : باشه عزیزم ولی مواظب خودت باش عجله نکن وقت داری . 


تو ذهنم چرخید که صبح بی حال و کسل بود کاش اسنپ می گرفت .


تلفن قطع شده بود اومدم دوباره بگیرمش ، ولی مدیرم بالای سرم ایستاده بود .. 

کارم که تموم شد زنگ زدم بهش . 

-: مهردخت رسیدی خونه ؟ 

-: آره مامان جون .. دارم برمی گردم دانشگاه . 

-: با چی برمی گردی ؟ 

-:تاکسی های سرخیابون . 

اومدم بگم  کاش اسنپ می گرفتی . گفتم ولش کن حالا که دیگه داره میره . 


خداحافظی کردیم و دوباره مشغول کار شدم . 

چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفت : 


- :مامان لطفا بعدا تلگرامت رو چک کن . 


-: باشه دخترم . 






خوندین چت هامون رو ؟ 


حس خیلی خوبی داره وقتی فکر میکنی یه جور با بچه ت ، عشقت ، همخونه ت و.. رفتار کردی که علی رغم اینکه فکر میکنه ممکنه مورد بازخواست قرار بگیره باز هم دروغ نمیگه .


 این چیزیه که اسمش رو شرافت اخلاقی میذاریم .. چیزی که مطمئنت میکنه ارزش ها رو خوب یاد فرزندت دادی .. اینکه روح متعالی خودش رو برای اتفاقات ساده ی زندگی خدشه دار نمیکنه و سرش رو بالا میگیره میگه دلم نمیاد بهت دروغ بگم . 


باید حواسم رو جمع کنم . عزیزهای زندگیمون  مثل گنج میمونند . با ایراد گرفتن های الکی ، زور گفتن و ثابت کردن اینکه من بزرگتر تو هستم پس حتما" باید هی بهت یادآوری کنم که حرف حرف منه نتیجه ی خوبی نمیده . 


یادش بخیر یه دوستی داشتم خیلی نسبت به دختر بچه ش سخت می گرفت .


 بچه میومد ازش اجازه می گرفت یه کار ساده انجام بده ولی اون اجازه نمیداد . بهش می گفتم چرا اجازه ندادی مگه مرررض داری . می گفت : آرره .. میخوام هر چی میگه نگم باشه تا روش زیاد نشه . 


می گفتم : مگه مامور جهنمی تووو؟؟ چرا باید روش زیاد بشه .. تو باید دنبال این برگردی که اگر هر چی میخواد بهش اجازه بدی مگر اینکه واقعا چیزی باشد که  اجازه دادن بهش به ضرر بچه یا دیگران تموم بشه حالا تو میشینی انتخاب میکنی از هر ده تا خواستنه ی کوچیکش فقط دو سه تاش رو موافقت کنی؟؟


*******

دوستتون دارم و دوست داشتم حال خوب این لحظه رو باهاتون شریک باشم 

نظرات 13 + ارسال نظر
Nasrin دوشنبه 21 اسفند 1396 ساعت 03:11 ق.ظ

سلام مهربانو جان کامنت من براى این پست اومد؟ بعضى وقت ها کامنت هام ثبت نمیشه گفتم نکنه نیومده باشه

سلام عزیز دلم
بله اومده بود ولی من دچار یه سوئ تفاهم تو آدرس شده بودم که بالاخره برطرف شد

سینا چهارشنبه 16 اسفند 1396 ساعت 12:46 ب.ظ

آفرین به هر دو تون. ایشالله خدا برای همدیگه نگهتون داره.

ممنون سینای عزیز

الهه چهارشنبه 16 اسفند 1396 ساعت 07:53 ق.ظ

سلام .خوش بحالتون .چه کیفی داره .کاش منم بتونم پسرم رو اینطور تربیت کنم .راستی من هر چی گشتم پست مربوط به درد پهلو تا جاییکه یادمه و ....وتشخیص دکتر که شما چاییدین پیدا نکردم .اگر میشه کمکم کنید .مورد مشابهی پیش اومده خواستم تجربه شما رو بخونم .متشکرم خانم گل .

سلام الهه جان . ان شالله که میتونی عزیزم .. باهاش بهترین رفیق باش.

بلا دور باشه عزیزم اسم اون پست " بزرگترین ثروت دنیا عشق است " 20 اردیبهشت 96 هست .

شادی سه‌شنبه 15 اسفند 1396 ساعت 01:03 ب.ظ

خودت میدونی که محشری تو؟؟؟
کیف میکنم با روش زندگی و تربیتت

خودت میدونی که ماااهی
قربون محبتت عزیزم

نسیم دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام مهربانو جان!
من نسیم هستم همسر محسن که چند ساله خاموش می خونمت، ممنون بابت اعتمادت و دادن پسورد، و ممنون که برامون آرزوهای خوب کردی، الهی تو عزیزانت هم همیشه سالم و شاد کنار هم باشید .

سلام عزیز دلم
ازدواجت مبارک خانوم گل
خواهش می کنم نازنین تو هم شاد و سالم و خوشبخت باشی

مینا دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 02:50 ب.ظ

سلام مهربانو جون تیکه آخر مطالبت جالب بود الان دختر کوچولو من هر کاری میخواد بکنه از من اجازه میگیره منم نود درصد مواقع اجازه میدم چون فکر میکنم میتونه بدون گفتن به من اون کارو بکنه و من در جریان نباشم ولی اینجوری در جریانم اگه چیزی واقعا بد باشه جلوشو میگیرم و اونقدر نه نشنیده که براش بی اهمیت باشه

سلام عزیزم
جااانم ببوسش از قول من این دختر نازت رو . رفتارت عااالیه عزیزم الهی خیرش رو ببینی

Nahid دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 02:42 ب.ظ http://rooznegareman.blogsky.com

لحظه های خوبت مستدام خانمی.
ایشالا خیرشو و خوشبختیشو ببینی

عزیزمی ناهید جان ..ممنونتم برای تو هم بهترین باشه

سمانه دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 01:40 ب.ظ

دقیقا بحث مورد علاقه من و بلا تکلیفی من در برابر رفتار با پسر 6 ساله م

سمانه جون گل پسر رو ببوس .
تا میتونی رفتار دوستانه همراه با رعایت خط قرمز ها رو دنبال کن . خدا برات نگهش داره

نسرین دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 10:21 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

برام فرستاده بودی هفته پیش. محض همین پرسیدم
غصه نخور جمعه نزدیکه. با یه برنامه ریزی مهربانویی تا عصر جمعه همه چی اون اتاق مرتبه

فدااات عزززیزم

لیلا دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 09:24 ق.ظ

مهربانو جان چه کیفی داد خوندن این پست مرسی که حال خوبت رو با ما تقسیم کردی چون حال من رو هم خوب کردی.
یه ماجرا کوچیک تعریف کنم براتون یه روز من و دخترک نشسته بودیم و اون داشت از یه کار اشتباهی که انجام داده بود تعریف میکرد حرفش که تمام شد گفتم مامان جون ولی من قبلن چند بار به شما گفته بودم که این کار اصلن درست نیست گفت بله مامان میدونم ولی ببین که من صداقت دارم و براتون دارم میگه پس خواهش میکنم ناراحت نشو سعی میکنم دیگه تکرار نکنم

عزززیزمی لیلا جون
این جمله ی سعی میکنم تکرار نکنم کلید طلاییه ، خیالت راحت باشه وقتی می شنویش چون عمیقا به اشتباه بودن کارش باور داره و واقعا سعی میکنه تکرارش نکنه . ببوسش از قول من این دختر شیرین زبون رو

نسرین دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 01:18 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

ولی هستن زوجایی که دعواشون نمیشه. خودم و مسعود یکیش.
ما هیچوقت دعوامون نمیشد چون هر چی او می گفت من میگفتم: بعععع... بععععع
آخرشم اونجوری منفجر شدیم
عالیه این. رابطه من و مزدک هم همینجوریه. مثلآ میگه: چون دیدم تو توی شرایط من نیستی، کار دیگه ای کردم ولی شک نداشتم برات توضیح بدم حق رو بمن میدی

ببوس اون دختر گلتو
اتاقش /قم در چه حاله؟

دیدی که نوشتم "اصلا چیز خوشایندیه" همین همش بععله گفتن ها آخرش به انفجار میرسه
دمممش گرم مزدک عزیز و خوش تیپمون
آخ آخ نسرین اگه عکس اتاقت رو بذارم گریه ت می گیره چون خونه تکونی شده ولی مرتب نشده

پونی دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 01:08 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

عشقتون پابرجا و مهرتون استوار

ممنون پونی جان خدا عزیزای دلت رو حافظ باشه

نازنین مریم یکشنبه 13 اسفند 1396 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام،
حال های خوبتون مستدام.
این ها حاصل عمری تلاش و سختی کشیدن شما در راه تربیت مهردخت جانه. گوارای وجود.

سلام نازنین مریم عزیزم
برای تو هم مستدام باشه دوستم
قربون محبتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد