دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" یک خبر خوب"

دوستان عزیزم  خبر خوبی براتون دارم . 



فرد خیری درمورد رویا اعلام کرده که همه ی هزینه های درمان و سرپا شدن زندگی خودش و بچه هاش رو تقبل میکنه . این خبر خوبی بود که تو این اوضاع نابسامان اجتماعی دریافت کردیم . 


خدا به همه ی خیرین برکت و سلامتی بده و آرزوی محالم اینه که هیچ کس نیازمند نباشه 


لطفا" دیگه بعنوان رویا پولی واریز نکنید تا برای مورد بعدی باز هم آستین بالا بزنیم .


دوستتون دارم 


"سرطان هم درد دارد ، هم هزینه"


لطفا" پست نسرین عزیزم رو بخونید "


" عصبانی نیستم " /" عصبانی هسسسسسسسسستم"


عصبانی هستم و دل شکسته ، عصبانی هستم و افسرده . 

جواب هشت سال زندگی من رو کی میده؟؟ جواب چهل سال از چهل و پنج سال زندگی من رو کی میده؟ جواب تو نازنینم که با آتش جنگ هجده ساله رفتی و بیست و هشت ساله برگشتی رو کی میده؟

 جواب زندگی کلافه ی پاره ی دلم ، این شاخه گل نورسته ی نوزده ساله  ام که حسرت خیلی چیزها تو دلش میمونه رو کی میده؟ 

عصبانیم ، خسته ام ، صورت های کم سن و سال خواهر برادرهامون ، بچه هامون رو که گرد پیری و ناامیدی گرفته عصبانی ترم می کنه ... کی تموم میشه کابوس تلخ سالیان رفته؟ 


**********
نوید محمد زاده ، جادوگر کاربلد سینما ، این تقریبا" اولین بازی سینمایی تو بود که پنج سال در حسرت دیدنش گذشت ، حالا می فهمم چرا هر جا حرف زدی ، گفتی : هیچ چیز برات "عصبانی نیستم " نمیشه .

 حالا می فهمم چرا میگی این فیلم باعث و بانی همه ی انتخاب های بعدیت شده ... 


باران عزیزم ، تو ستاره ی نوید ستاره دار ، ما رو هم تا مرز انفجار قلبمون عاشق کردی 

و اما  رضا دُرمیشیان عزززیززز و هنرمند از جنس مردم ، کی بودی تو ؟ کجا بودی ؟ چقدر خوبی ، چقدر اصیل و درد کشیده و نابی ...


 ممنونم ازتون  حرف دل مارو زدید و چه زیبا زدید . 

دستتون رو می بوسم و

 " عصبانی هسسسسسسسسسسسسسسسسسستم " 


************
فیلم به شدت سانسور شده حتی پایان فیلم رو حذف کردند و تماشاگر نمیدونه بالاخره چه اتفاقی میفته ولی این شاهکااار هنوز عااالی و سرپاست . 


من  هم ، در اولین شب اکران و هم دیشب فیلم رو دیدم .

 لطفا" بعد از تماشا در سالن ، نسخه ی اصلی فیلم رو تهیه کنید و ببینید تا بفهمید پایان واقعی فیلم چیه . 


دوستتون دارم 

" شبیه درد و دل کردن های دوستانه قسمت دوم"

دارم کامنت های تایید نشده رو نگاه می کنم ، به کامنتش میرسم که  دوازدهم بهمن سال گذشته برام فرستاده بود و عنوان کرده بود که مشکلی داره و اگرچه اهل کامنت گذاشتن نیست ولی سالهاست خواننده ی وبلاگه و در حال حاضر نیاز داره  موضوعش رو خصوصی عنوان کنه . 


کامنتش نه آدرس داشت نه ایمیل . 


چون نمیتونستم رو کامنت خصوصیش ،جواب بنویسم اومدم  رو یه پست جداگانه نوشتم که فلانی  جان ، کامنت خصوصیت رو دیدم ولی راهی نیست برای اینکه بهت جواب بدم بیا حداقل یه راهی بذار . 


 اتفاقا یکی از دوستان عزیزمون به شوخی نوشت : خوشبحال فلانی که براش بصورت ویژه 


می نویسی. 


فلانی متن رو خوند و اومد خصوصی نوشت این آدرس ایمیل منه و این هم شماره موبایلم ولی چون پشت کنکورم زیاد از تلگرام استفاده نمیکنم .


 خلاصه براش ایمیل زدم که فلانی جان بگو چی شده من درخدمتم . 


گفت : من پدری دارم که خیلی برام با ارزشه و دچار بیماری هستم که ممکنه سال دیگه زنده نباشم .


 میخوام براش یه یادگاری تهیه کنم و هدیه بدم . یکی از عکسای خودش رو میخوام بصورت ترام دربیاد .. ممکنه به مهردخت بگید ببینم انجام میده و هزینه ش چقدره؟ 


خیلی از اینکه گفته بود بیماری خاصی داره که ممکنه سال دیگه زنده نباشه متاثر شدم . 


بهش گفتم عکس رو بفرسته تلگرام تا به مهردخت بدم . 


عکس  سیاه و سفید خیلی قدیمی از یک پسر بچه بود . کیفیت عکس به دلیل گذشت سالهای زیاد خیلی پایین بود . 


داستان  رو به مهردخت گفتم و عکس رو نشونش دادم . گفت : بعضی قسمت ها محو شده . 


گفتم مشکل نداره یه کاریش بکن و قبول کرد .


 البته فلانی همراه این عکس ، عکس یه ترام پررنگ و کامل رو هم فرستاده بود و نوشته بود که منظورم این کاره .  


مهردخت براش نوشت که براش انجام میده ولی این رو بدونه که اگر الگو کیفیت بالاتری داشته باشه ترام کامل تر و بهتری هم از کار درمیاد . 


از فلانی پرسیدیم سایز کار رو میخواد چقدر باشه و درضمن کی باید دستش برسه .. گفت : سایز A3 باشه و برای نیمه اسفند ماه خوبه آماده بشه . 


البته قبلا گفته بود که دوست چندین و چند ساله ش قرار بوده انجامش بده ولی زده زیرش و بدقولی کرده . و خیلی از دستش عصبانی بود . 


قیمت کار رو پرسید . گفتم چقدر برای این کار میتونی هزینه کنی؟ گفت : 40 هزارتومن چون باید از پولام لباس عید هم بخرم و .. 


بهش گفتم : سایزی که تو میخوای بین 100 تا 150 تومن هزینه میبره ولی اشکالی نداره تو همون مقداری که میتونی پرداخت کن .


بهش هم گفتم از دست دوستت ناراحت نشو چون اونم حتما " برآورد کرده دیده این چهل تومن با موادی که باید مصرف کنه خیلی فاصله داره و برای همین منصرف شده . جواب داد: اون از کنار من خیلی گیرش اومده و باید جبران می کرد . (از این لحن عنوان کردنش تعجب کردم و بنظرم عجیب اومد یه دختر کم سن و سال از این ادبیات استفاده کنه)


 مهردخت گفت : من از پول خودم راپید هایی که کم میاد رو میخرم و انجامش میدم . 


ولی من قبول نکردم و گفتم :  نه مامان جون لوازمی که لازمه رو بگو من می خرم تو همین که وقت میذاری و بدون اجرت کار رو انجام میدی کافیه . 


فلانی خیلی تشکر کرد و گفت : نمیدونم چطور محبتتون رو جبران کنم .


 گفتم : همین که دختر خوبی هستی و میخوای از پدر قدردانی کنی کافیه . 


ازش پرسیدم بیماریت چیه . گفت : مشکوک به ام اس هستم . 


راستش خیلی جا خوردم چون عنوان کرده بود که از بیماری خاصی رنج می بره و شاید سال بعد دیگه زنده نباشه . 


بهش گفتم: چه حرفی میزنی اولا" که مطمئن نیستی ، یه دکتر از روی یه آزمایش معمولی همچین نظری داده بعدشم من کلی دوست و آشنا دارم که سالهاست مبتلا به ام اس هستند و ازدواج کردن و بچه دار شدن و دارن تو این مملکت در سمت های مختلف کار می کنند . 


حرفش رو گذاشتم به حساب اینکه بچه ست و متوجه نبوده و بیماریش رو بزرگ جلوه داده .


 ازش پرسیدم چرا انقدر مدیون پدرت هستی ؟گفت : من خیلی بچه بودم که مادرم از پدرم جدا شده و من با پدرم بزرگ شدم و بخاطر من متحمل زحمات زیادی شده و از زندگی معمولیش گذشته . 


زمان می گذشت،لوازمی که لازم بود رو خریدم و مهردخت کار رو شروع کرد و صد البته، هم زمان با امتحانات ترم اول دانشگاه و کارهای شلوغ آخر سال بود . 


 چیزی به آماده شدن کار نمونده بود که از فلانی آدرس برای پست کردن کار گرفتیم . 


آدرسش زاهدان بود .


 فلانی اصرار داشت که کار رو برام قاب کنید و بفرستید . 


گفتم : فلانی کار میخواد مسیر به این طولانی پست بشه با قاب خیلی سنگین میشه و هزینه پست میره بالا . 


گفت : اخه شهر ما قاب فروشی نداره .


 گفتم : همچین چیزی نیست و امکان نداره زاهدان قاب سازی نداشته باشه . 


   عکس انقدر محو بود که گوش پسر بچه اصلا پیدا نبود .


 مهردخت نواقص اینچنینی کار رو هم برطرف کرد . سیزدهم اسفند کار برای پست آماده شد . چون ترام  روی کاغذ پوستی انجام میشه و خیلی نازکه باید روی یک سطح چسبیده بشه تا صاف بمونه .


 مهردخت کار رو روی مقوا با چسب کاغذی چسبوند و داد به من .


 فردا صبح جلوی اداره ماشین رو پارک کردم و با یه تاکسی سریع خودم رو رسوندم به پست خونه .


 کار رو تو یه کارتن مخصوص گذاشت و از همه طرف چسب کاری و محکمش کرد . پست پیشتاز انجام دادم . 

نیم ساعتی طول کشید و مرخصی ساعتی رد کردم .


هزینه ی پست ده هزارو هشتصد و پنجاه تومن (تقریبا" یازده تومن )شده بود ولی پول بسته بندی رو  هم سه هزارتومن جداگانه گرفت . 


از برگه ی رسید پست که  مبلغ ده هزار و خورده ای رو داشت عکس گرفتم و فقط همون رو برای فلانی فرستادم . 


دلم نمیخواست از هزینه ی بسته بندی و کرایه ای که برای رسیدن و برگشتن به پست خونه پرداخت کرده بودم حرفی بزنم . 


مهردخت عکس کارت بانکیش رو براش فرستاد و نوشت : لطفا" چهل تومن هزینه کار و ده تومن هزینه ی پست ، جمعا" پنجاه تومن به حساب کارت واریز کن. 


(البته هزینه ی پست تقریبا" یازده هزارتومن بود)



دو روز بعد فلانی به مهردخت پیغام داد که عکس مچاله و پاره و کثیف به دستم رسیده . 


چشمای مهردخت گرد شده بود ولی من یه حدسایی زده بودم .


 به مهردخت گفتم : براش بنویس یه عکس از تصویر مچاله و پاره و کثیف برات بفرسته .  فوری نوشت کاری پیش آمده بعدا می فرستم . 


حدسم تقریبا" داشت درست از آب در می اومد بعد از چند روز یه عکس عین همونی که باید می بود فرستاد . 


مهردخت براش نوشت: خوب الان کجای این عکس مچاله و پاره و  کثیفه ؟؟ 



گفت اون پایین که کاغذ پوستی به مقوا چسبیده پاره ست .


 مهردخت هم  نوشت من این کاغذ رو برای اینکه صاف و تمیز بمونه از لبه چسبوندم رو مقوا . 


قاب سازی این کاغذ رو از مقوا جدا میکنه و بعد از پاسپارتو کردن (حاشیه سازی) برات قاب میکنه بنابراین اون قسمت چسب بریده میشه و اصلا جزو کار نیست . 



نوشت : اهااا متوجه شدم بعد خیلی شیک و تمیز تلگرامش رو پاک کرد .!!!



بیست و یکم اسفند بهش اس ام اس دادم که چرا تلگرامت رو پاک کردی ؟ جواب داد تلگرامم فارسی بود خودش پاک شد الان درگیر مریضیم بعدا میام . 


نوشتم ان شالله بهتر میشی . 


بیست و هفتم نوشتم : بهتری ؟ جواب نداد فرداش   زنگ زدم جواب نداد .  



هشت فروردین  اس ام اس دادم : فلانی واقعا ارزش اعتماد ادما به هم انقدره؟؟ تو بخاطر همچین موضوعی کلاه برداری میکنی؟؟


فوری جوابمو داد و سال نو رو تبریک گفت و عنوان کرد قلب پدرم ناراحت شده و درگیر عمل قلبش هستیم باید بالون بذارن من دست تنهام و بقیه تا آخر ماه نیستن 


این درحالیه که فهمیده بودم پدرش ازدواج کرده و همچینم دست تنها نیستن


 فکر کن یه مردی داره عمل قلب میکنه و فوقش اونایی که باید باشن رفتن مسافرت و الان ما تو بیابون گیر کردیم و اصلن هم نمیشه بهشون خبر داد که این موضوع پیش آمده و بیاید . . . 


نمیدونم این جور آدما حتی یکمی بهره ی هوشی هم ندارند و نمیدونند این حرفای بی سرو ته برای احمق کردن طرف فایده نداره؟؟ 



نوشتم از دستت ناراحتم . 


همین مسیج چند ثانیه ای رو که الان دادی میتونستی زود تر بدی . من چند بار حالت رو پرسیدم و جواب ندادی . بهت میگم چرا جواب نمیدی؟ باز به روی خودت نمیاری . 


نوشت شارژ نداشتم وگرنه زود تر جوابت رو میدادم 


دیگه سراغی ازش نگرفتم تا امروز که نهم اردیبهشته . 


فقط هفته ی پیش که قسمت اول پست "شبیه درد و دل های دوستانه " رو نوشتم زود اومد کامنت خصوصی گذاشت که شماره کارت رو بده . 


میدونستم بازم داره بازی میکنه ولی شماره کارت و عکس کارت رو ایمیل کردم و همونطور که حدس میزدم هیچ خبری نشد . 


**** 


فلانی نمیدونه  بابت کاری که براش انجام دادیم ، چندین برابر چیزی که بعنوان پول رایج مملکت قرار بود بریزه بحساب ، اجرت معنویش رو هر دوتا مون گرفتیم . 


من سربلند شدم از اینکه وقتی به مهردخت  شرایط رو گفتم : چشماش برق زد و گفت اشکالی نداره مامان ، با پول خودم لوازم رو می خرم بذار کسی که میخواد از پدر زحمتکشش قدردانی کنه تو زحمت نیفته . 


اونم جواب قلب رئوف و آرامش درونش رو گرفته که همه چیز رو با پول نمیسنجه . 


تو این دنیا هیچ کاری بی نتیجه نمی مونه نه کار خوب و نه کار بد . 


متاسفم از اینکه برای یه موضوع به این کوچیکی ( انجام یه کار هنری) دست به دروغ و سیاه کاری میزنی . 


گاهی وقت ها آدم ها برای مسائل خیلی بزرگ ناچار به انجام خطا میشن . 


بخاطر هزینه ی درمان .. بخاطر گرسنگی و چیزهای از این قبیل که واقعا" حیاتی هستند . 


اما حیف از کرامت انسان که بخاطر یه هدیه خدشه دار بشه . 



 اون 40-50 تومن اصلا " مبلغ مهمی نبود .. همون رو هم برای اینکه شئونات خودت حفظ بشه میخواستم پرداخت کنی که احساس کنی کار مهمی انجام دادی و از اندوخته ت برای پدرت هدیه تهیه کردی .


 میدونم اینها که نوشتم برای تو مفهومی نداره که اگر قادر به درک موضوع بودی اصلا این مسائل پیش نمی اومد . 


حیف از اعتمادی که سلب بشه . 


 به اعتماد هم خیانت نکنیم . این بدترین کار ممکنه . 


*************


یه خبر خیلی خوب هم بدم و اونم اینه که مبلغ چهار میلیون تومن توسط یکی از بین خودتون به حساب واریز شده . 


چون این نازنین فرشته خو دوست نداره ، هویتش مخفی میمونه وگرنه اسمش رو توبوق و کرنا می کردم . 


این چیزها خیلی باارزشه برام ، خیلی خیلی زیاد .


 ببین من چه خوشبختم که بابت نقل قول از دوستان هم انقدر اعتبار پیشتون دارم که همچین شگفتی می آفرینید .


 درضمن این اصلا دلیل نمیشه که از عزیزان دیگه هم که مبالغ کوچیک رو واریز کردن تشکر نکنیم . 


همه ی این مبالغ با عشق و اعتماد واریز شده و هرچه درتوان بوده ست . 


این یعنی  هنوز دنیا خوبی های خودش رو داره . 


اگر بدونید تو شیراز چه جشنی به پا شد؟؟ 


دوستِ خانم آناهیتا که پول رو به حسابش واریز کردید ، وکالت خوندن و در همین زمینه کار می کنند . 


رفتند با صاحبخونه قولنامه رو نوشتند . 


آناهیتا و بقیه دوستانِ خیر با بقیه پول مشغول خرید و تهیه لوازم اولیه تشکیل یه زندگی برای این مادر درد کشیده و بچه هاش هستند . 


خدا رو شکر کار هم براش دست و پا شده . همون خانوم وکیل دنبال گرفتن کارت ملی و کارهای دیگه ست . 


لازم به ذکره که رویا اسم واقعی این خانم نیازمند نیست و برای حفظ امنیت و آرامشش این اسم مستعار انتخاب شده . ( رویاهای این رویا حقوق مسلم و اولیه ی یک زن و یک مادره)


دوستتون دارم  

درخواست کمک"نقل قول"

جالبه که بعد از پست قبل که در مورد بی اعتمادی و محبت اضافه بود ، همچین پستی رو بذارم .


 ولی خوب نمیشه همه رو به یک چشم دید و نمیشه که بخاطر بد دیدن و بی معرفتی یه عده دیگه دست هیچکسی رو نگیریم . 


یکی از خوانندگان قدیمی این خونه که خودش صاحب وبلاگ بود و بنا به دلایلی وبلاگش رو بست ، ازم خواسته که این پست رو اینجا بذارم شاید بتونیم دست یک زن تنها و نیازمند رو بگیریم . 

*******************


اولین بار که دیدمش فکر کردم از نوه هایش نگهداری میکند.


بعد که گفت بچه هام هستن گفتم لابد دیر بچه دار شده اما وقتی فهمیدم تازه ۲۸ سالش شده واقعا شوکه شدم. 

همسرش را ده سال پیش از دست داده همسری که بقول خودش میتوانست جای پدرش باشد.داستان مشترک اکثر دخترکانی که در روستاهای جنوب ایران به طرز رقت انگیزی بدنیا می آیند ،ازدواج می کنند و اکثرا یا بخاطر سن پایین و نبود امکانات در هنگام زایمان جان می سپارند و یا در سنین پایین بیوه می شوند.


اسمش رویا است.

رویایی که نه رویایی دارد نه آرزویی. اصلا نمیداند که میتواند چشمانش را ببندد و در آسمان خیالش بال بگشاید. 

دخترش بخاطر عفونت شدید کبد و مثانه و رحمش در بیمارستان نمازی شیراز بستری بود که دیدمش با چشمانی که می بارید و لهجه ای که برای پرستارها قابل فهم نبود.

من هم که مدتی است عضو ثابت بیمارستان ها شده ام بطور اتفاقی دیدمش نمیدانم شاید بخاطر چشمهایش بود و نوع پوشش که پیشش رفتم و باهاش هم صحبت شدم.

بالاخره سالها در جنوب ایران زندگی کردن یک خوبی هایی هم دارد و ان هم فهمیدن اکثر حرفهایش بود

 دختر بزرگش را در سن ۱۴ سالگی بدنیا اورده و دو سال بعد هم پسرش را.

می گفت شوهرم وقتی مرد ۷۰ سال داشت.

خدا بیامرز هیچ میراثی نداشت بجز سه زن دیگر که هر کدام چهار دختر داشتن و مرا گرفت تا برایش پسربزایم.

 اگر هم میراثی باقی گذاشته باشد آنها بین خودشان تقسیم کرده اند.

۱۸ سالم بود و آنقدر درد کشیده بودم که راستش از دیدن جسم سرد شده اش خوشحال هم شدم چرا که دیگر از کتک خوردن ها و شنیدن حرفهای رکیکش و صد البته آزارهای وحشتناک جسمی اش راحت شده بودم.

اما اشتباه میکردم حالا نوبت هووهایم بود که مرا چون کلفتشان حساب کنند و از بچه هایم هم بیگاری بکشند.

از اون بدتر برادر شوهرم بود که میخواست بقول خودش دست رو سر سوگلی برادرش بکشد و پسرش را بزرگ کند.

می گوید تحمل این یکی را دیگر نداشتم.

یک شب دو سه دست لباسی که داشتم و چند تیکه کوچیک طلا و مقدار کمی پول که بود و برداشتم و بچه هام و برداشتم و با هزار تا سختی خودم و رسوندم بندر لنگه و از اونجا هم اومدم شیراز.

اولش با پول طلاها یه جا اتاق گرفتم و اونقدر این در و اون در زدم که تونستم تو خونه های مردم کار کنم.تو این مدت مجبور شدم کلیه ام و بفروشم و خرج بچه هام و بدم.

حالا هم این بیماری دخترم دیگه برام توانی نداشته میگفت یک ماهه اینجا بستریه و چون پول ندارم بهش نمیرسن.

با پرستار بخش صحبت کردم و خلاصه با کمک چندتا از آشناها مشکل حل شد.

دخترش عمل شده و نصف کبدش و برداشتن و البته مجبور شدن رحمش و دربیارن و...‌ که همه ی اینها بخاطر یک سری مسایل مادرزادی بوده که دیر متوجه شدن.


اما الان مشکل مهم اینه که جایی برای موندن نداره.

یه اتاق براش پیدا کردیم پنج میلیون پول پیش میخواد یعنی رهن کامل البته.

یک میلیونش جمع شده و هنوز چهار میلیون دیگه لازمه.

اینم بگم که رویا تو شیراز دیگه زندگی نمیکنه چون براش یه کاری اطراف پیدا کردیم و از چند روز دیگه که دخترش دوره نقاهتش و بگذرونه میره اونجا.

امیدوارم واقعا بتونیم با کمک هم این پول و براش جمع کنیم.