دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

درخواست کمک"نقل قول"

جالبه که بعد از پست قبل که در مورد بی اعتمادی و محبت اضافه بود ، همچین پستی رو بذارم .


 ولی خوب نمیشه همه رو به یک چشم دید و نمیشه که بخاطر بد دیدن و بی معرفتی یه عده دیگه دست هیچکسی رو نگیریم . 


یکی از خوانندگان قدیمی این خونه که خودش صاحب وبلاگ بود و بنا به دلایلی وبلاگش رو بست ، ازم خواسته که این پست رو اینجا بذارم شاید بتونیم دست یک زن تنها و نیازمند رو بگیریم . 

*******************


اولین بار که دیدمش فکر کردم از نوه هایش نگهداری میکند.


بعد که گفت بچه هام هستن گفتم لابد دیر بچه دار شده اما وقتی فهمیدم تازه ۲۸ سالش شده واقعا شوکه شدم. 

همسرش را ده سال پیش از دست داده همسری که بقول خودش میتوانست جای پدرش باشد.داستان مشترک اکثر دخترکانی که در روستاهای جنوب ایران به طرز رقت انگیزی بدنیا می آیند ،ازدواج می کنند و اکثرا یا بخاطر سن پایین و نبود امکانات در هنگام زایمان جان می سپارند و یا در سنین پایین بیوه می شوند.


اسمش رویا است.

رویایی که نه رویایی دارد نه آرزویی. اصلا نمیداند که میتواند چشمانش را ببندد و در آسمان خیالش بال بگشاید. 

دخترش بخاطر عفونت شدید کبد و مثانه و رحمش در بیمارستان نمازی شیراز بستری بود که دیدمش با چشمانی که می بارید و لهجه ای که برای پرستارها قابل فهم نبود.

من هم که مدتی است عضو ثابت بیمارستان ها شده ام بطور اتفاقی دیدمش نمیدانم شاید بخاطر چشمهایش بود و نوع پوشش که پیشش رفتم و باهاش هم صحبت شدم.

بالاخره سالها در جنوب ایران زندگی کردن یک خوبی هایی هم دارد و ان هم فهمیدن اکثر حرفهایش بود

 دختر بزرگش را در سن ۱۴ سالگی بدنیا اورده و دو سال بعد هم پسرش را.

می گفت شوهرم وقتی مرد ۷۰ سال داشت.

خدا بیامرز هیچ میراثی نداشت بجز سه زن دیگر که هر کدام چهار دختر داشتن و مرا گرفت تا برایش پسربزایم.

 اگر هم میراثی باقی گذاشته باشد آنها بین خودشان تقسیم کرده اند.

۱۸ سالم بود و آنقدر درد کشیده بودم که راستش از دیدن جسم سرد شده اش خوشحال هم شدم چرا که دیگر از کتک خوردن ها و شنیدن حرفهای رکیکش و صد البته آزارهای وحشتناک جسمی اش راحت شده بودم.

اما اشتباه میکردم حالا نوبت هووهایم بود که مرا چون کلفتشان حساب کنند و از بچه هایم هم بیگاری بکشند.

از اون بدتر برادر شوهرم بود که میخواست بقول خودش دست رو سر سوگلی برادرش بکشد و پسرش را بزرگ کند.

می گوید تحمل این یکی را دیگر نداشتم.

یک شب دو سه دست لباسی که داشتم و چند تیکه کوچیک طلا و مقدار کمی پول که بود و برداشتم و بچه هام و برداشتم و با هزار تا سختی خودم و رسوندم بندر لنگه و از اونجا هم اومدم شیراز.

اولش با پول طلاها یه جا اتاق گرفتم و اونقدر این در و اون در زدم که تونستم تو خونه های مردم کار کنم.تو این مدت مجبور شدم کلیه ام و بفروشم و خرج بچه هام و بدم.

حالا هم این بیماری دخترم دیگه برام توانی نداشته میگفت یک ماهه اینجا بستریه و چون پول ندارم بهش نمیرسن.

با پرستار بخش صحبت کردم و خلاصه با کمک چندتا از آشناها مشکل حل شد.

دخترش عمل شده و نصف کبدش و برداشتن و البته مجبور شدن رحمش و دربیارن و...‌ که همه ی اینها بخاطر یک سری مسایل مادرزادی بوده که دیر متوجه شدن.


اما الان مشکل مهم اینه که جایی برای موندن نداره.

یه اتاق براش پیدا کردیم پنج میلیون پول پیش میخواد یعنی رهن کامل البته.

یک میلیونش جمع شده و هنوز چهار میلیون دیگه لازمه.

اینم بگم که رویا تو شیراز دیگه زندگی نمیکنه چون براش یه کاری اطراف پیدا کردیم و از چند روز دیگه که دخترش دوره نقاهتش و بگذرونه میره اونجا.

امیدوارم واقعا بتونیم با کمک هم این پول و براش جمع کنیم.


نظرات 13 + ارسال نظر
نسرین دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 ساعت 01:08 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

بروی چشم

یه دقیقه بعد نوشت:
انجام شد و گفتم تا جمعه بهم خبر بدن. البته می دونی که در حال حاضر من فقط با دوتا فامیلم تماس دارم.

قربون چشششمات . میدونم عزیز دلم دمت گرررم

نسرین دوشنبه 10 اردیبهشت 1397 ساعت 05:23 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

خوشحالم. خیلی خوشحال

چون با تعریف کوتاهت از برادر شوهره معلومه چه فامیلی هستن.

شهری نو، خانه ای جدید، شروع کار ... ایشالا همه چی دیگه روی خوششو نشون بده.

من می تونم به فامیلم تو شیراز بسپارم برای وسایل، بهشون بگم؟

آره عزیزم اگه بشه براش وسیله هم جور بشه عااالیه

فریبا یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 ساعت 03:29 ب.ظ

سلام مهربانو جون
خیلی خانمی به خدا ...خوش بحالتون که دریای مهربانی هستین.
شرمنده که فعلا هیچ کمکی نمی تونم بکنم .از عید به این ور دریافتی هامون خیلی کم بوده .در حال حاضر هم ته دیگ هستیم.
اما خیلی دوست دارم اونقدر داشته باشم که تو امور خیریه فعالیت کنم.
امیدوارم مشکل ایشون هم هر چه زودتر حل بشه.

سلام به روی ماهت عزیزم . قربونت فریبا جون لطف داری . دشمنت شرمنده باشه غصه نخور مشکل حل شد .. همیشه یه راهی برای نجات نیازمند واقعی باز میشه .. همیشه هم زندگی هامون به یه روال نیست گاهی وقتا طوفان میاد و خیلی چیزا بهم میخوره ولی خوشحال باش که موقتیه و درست میشه .

نسرین یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 ساعت 12:09 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

خوشحالم که داره این مشکل حل میشه. حتی اگه بیشتر شد می تونه وسایل بخره چون با این اوضاعی که میگی دستش کاملآ خالیه طفلی.
خیلی تو فکرشم و از وقتی این پستتو خوندم از تو فکرشون بیرون نمیرم.
امیدوارم کارت ملیشون زودتر درست بشه. تا حسابی باز کردن شماره رو بمن بدی شروع می کنم و آخر هر فصل هر چقدر بتونم میریزم به اون حساب.
فیلم و تلفن نیازی نیست، با قلبم اطمینان می کنم و امیدوارم بتونم گاهی باری از روی دوش های خسته ی این زن و بچه های صبور و رنج دیده بر دارم.
متآسفم کلیه شونو از دست دادن.
متآسفم دخترشون اینقدر مریض بوده که رحمشو در آورده. کبد که می دونم خودشو می سازه و کامل میشه به مرور...

امیدوارم دیگه شروع بهبودی حال خودشون جسمآ و روحآ باشه و زندگیشونو با آرامش بسازند.
ایکاش خبر یا آدرس یا تماسی با قوم الضالمین نگیرند.

نسرین جونم مشکل به کلی و بصورت معجزه آسا حل شد .
برای همه ی دعاهای خوبت آمین گفتم .. برو پست بعد رو بخون درضمن رویا به شدت از کشف جای اصلیش توسط اقوام همسرش وحشت داره و مواظب لو نرفتن جای خودش و بچه هاشه

زری یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 ساعت 08:50 ق.ظ

سلام من دیروز مبلغی واریز کردم

سلام زری جان خدا به تو و عزیزانت برکت و سلامتی بده

نسرین شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 07:33 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

خیلی دلم می خواد از موقعیت این خانم و بچه هاش بیشتر اطلاع پیدا کنم. راهی هست؟
هنوز شیرازند؟
دخترش بهبودی کامل پیدا کرد؟
من می تونم شماره حساب مستقیم این خانم رو داشته باشم تا بتونم هر از گاهی براش پول بفرستم تا کمک خرجش باشه؟
من به آناهیتا خانم اطمینان دارم چون از نگین هم خیلی تعریفشو شنیدم و یادمه به بچه های کار شیراز هم خیلی کمک می کرد یا اون خواهرهایی که کیف مدرسه ووو لازم داشتند. ولی می خوام رو یک خانواده تمرکز کنم و بهشون برسم.
ممنون میشم کمکم کنی چون فکر می کنم موقعیت این زن جوون حساسه.

نسرین جونم با اناهیتا جان صحبت کردم . فعلا چون این خانوم عزیز نیازمند به حالت فرار از خونه اومده بیرون کارت ملی نداره که بشه براش شماره حساب جدا تهیه کرد . باید بره پلیس و موقعیتش رو توضیح بده و بتونن از طریق طی مراحل قانونی کارهاش رو درست کنند . بالاخره چون براش کار پیدا شده باید کارت ملی شماره حساب و همه چیز دیگه ش هم به مرور درست بشه . فعلا خود اناهیتا جان آماده ست که هر اطلاعاتی خواستید در اختیارتون بذاره حتی گفت شماره ش رو بدم با هم صحبت کنید یا تو واتس آپ چت کنید . البته پیشنهاد هم داشت که خانم نیازمند رو بیاره پیش خودش ویدیو تهیه کنه و همه ز حال و روزش مطلع بشن

نسرین جمعه 7 اردیبهشت 1397 ساعت 03:22 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

الآن موفق شدم مقداری بوسیله ی خانم زرین ... به حسابشون ریختم.
امیدوارم بموقع جمع بشه.

ممنونم نسرین مهربونم .
تو از راه های غیر ممکن هم کمک میکنی

تیام جمعه 7 اردیبهشت 1397 ساعت 07:28 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم بانوی مهر درسته که برات کامنت نمی زاشتم ولی همیشه میخونمت عزیزم منم به سهم خودم کمکی میکنم یه کامنت خصوصی هم براتون گذاشتم..

سلام تیام جانم .
عزززیزمی خانومی محبت داری و چقدر خوشحالم کامنتت رو بین دوستان عزیزم می بینم .
**********
خصوصیت رو خوندم نازنین اگه این اتفاق بیفته خیلی خیلی از مشکلات حل میشه . برات ایمیل میزنم دوستم

شکیبا پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1397 ساعت 09:42 ب.ظ http://shakiba-a.blogfa.com/

سلام مهربانو جان.
عزیزم با این قلب مهربونت این اصلا بعید نیست که بعد از پست قبلی همچین پستی بزاری.
چشم حتما.

سلام نازنین .
قربونت برم محبت داری دوست قدیمی من

ماجد سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1397 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
آفرین به شما

سلام ماجد جان .
قربان تو

نسرین سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1397 ساعت 01:45 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

بیا و یه مرخصی حسابی بگیر و یه سفر پاشو بیا.
رویامه که اینکه مهمونم بشی

آخ آخ گفتتتی نسرین جونم . کاش میشد عزیزم . منم خیلی دلم میخواد و چقدر خوب میشد اگر میشد

سینا سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1397 ساعت 01:35 ب.ظ

یه مبلغ خیلی ناچیزی کارت به کارت کردم.

ممنون سینای مهربون

نسرین سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1397 ساعت 01:46 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

شک ندارم مطمئنی که اینو پست کردی... یادم اومد ایشون کی بود. همون خانم خیر. ولی تا جایی که یادمه همسر ایشون مخالف این کار خانم بود... نمی دونم حالا چطور می تونن کمک کنند؟ بهرحال امیدوارم بشه.
من الآن پیام گذاشتم برای کسی که شاید بتونم بوسیله اش مقداری واریز کنم. سه هفته پیش که کاری برام پیش اومده بود نتونست و گفت تازه از سفر خارج برگشته و دستش خالیه.
اگه تونستم راهی پیدا کنم بهت خبر میدم عزیزم

آره عزیزم درست حدس زدی، منم نمیدونم حتما برای کمک ، یه راهی پیدا میکنه و کار خودش رو انجام میده .
مثل همیشه آستینت برای کمک بالا زده شده و میدونم اگر راهی باشه امتحان میکنی و وقتی هم که نشه واااقعا نشده .
دلم برات به اندازه ی مسافت تهران -سیدنی ضرب در دو تنگ شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد