دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

خبر جدید

لطفاً پست نسرین جون رو بخونید.

 کسری شش میلیون 


با تشکر از همکاریهای مختلف شما دوستان:

مانـدانا 10 میلیون تومان 

ناشناس  10 تومان 

لیندا   200 تومان 

ناشناس   100 تومان

ناشناس 100 تومان 

ناشناس  20 تومان

ناشناس 20 تومان

ناشناس 380 تومان

ناشناس 100 تومان 

شادی 200 تومان 

ناشناس 20 تومان

ناشناس 15 تومان

غریبه 50 تومان 

ماندانا 200 تومان  

مریم 200 تومان 

سمیرا 20 تومان 

ملیکا 100 تومان 

یه مادر 950 تومان  

سحر 100 تومان

 متولد مهرماه 100 تومان

مهرداد (برادر مهربانو) 500 تومان

دوست وبلاگی 100 تومان

فاخته 50 تومان 

آقای س 50 تومان 

یکی 100 تومان

فرشته 100 تومان 

نسیم 100 تومان 

جواد 90 تومان 

جودی 25 تومان 

خانم محمد پور 100 تومان

جمع کل تا بحال:

14.100.000 تومان

 از همگی که لطف کردن و هر مقداری در توانشون بود واریز کردند سپاسگزاریم

"چشمات پر نور"

لیست کمک ها به انتهای پست اضافه شده. کسری تا بیست میلیون تقریبا شش میلیون تومان است 


یادمه هر وقت مامان بزرگم یه چیزی ازم میخواست و می گفتم :چششم . 

می گفت : چشمات پر نور . 

در عالم بچگی خودم رو تصور می کردم تو یه راه تاریک دارم میرم و چشمام عین دوتا نورافکن قوی دارن به دور دست ها نور میتابند. 

از تصورش خنده م می گرفت و خودم رو شبیه آدم فضایی ها  میدیدم . 

وقتی  از چهل سالگی به بعد چشمام کم کم ضعیف شد به معنی دعای مادربزرگم رسیدم ...

 اینکه چشمام پرنور باشه و راحت و واضح همه چی رو ببینم چه نعمت بزرگیه . 

دیروز یه دوست خیلی عزیز برام از دختری تعریف کرد که هر دو چشمش دچار چند بیماری (مشکل قرنیه و ناخنک ) شده .. البته از ابتدای بچگیش ضعف بینایی شدید هم داشته، بخاطر وضعیت بغرنج بیناییش  از روستاهای  اطراف مشکین شهر برای درمان به تهران اومده . 

چون تحت پوشش کمیته امداد هستند دکتر بهشون خیلی تخفیف داده  و نرخ عمل هر دو چشم که شامل هزینه های بیمارستانی و تعویض لنز و اصلاح و .. به 30 میلیون رسوندنش . متاسفانه خودشون فقط ده میلیون تونستن تهیه کنند.

چون این دوست عزیز قبلاً به خیریه مون کمک کرده ، درجریان فعالیت های ما بود و ازم خواهش کرد مشکل چشم این دختر رو با شما درمیون بذارم . مدارک رو هم دراختیارم گذاشت ، اسم مریضمون سارا خانومه و 36 ساله ست 

بهش گفتم: قول میدم هویتت پیشم امانت بمونه، گفت واقعا خیلی برام مهم نیست، چون از نابینایی و تاریکی میترسم و هر جور که دوست داشته باشید همکاری میکنم . 


میدونم شرایط اقتصادی برای همه مون سخت شده و همگی دور و برمون کلی نیازمند سراغ داریم ولی اگر هنوزم امکان کمک دارید و دلتون برای چشمای سارا خانوم نگرانه ، کمک کنید تا بتونیم یه بیمار دیگه رو هم در راه  سلامتی  کمک کنیم. 



مانـدانا 10 میلیون تومان 

ناشناس  10 تومان 

لیندا   200 تومان 

ناشناس   100 تومان

ناشناس 100 تومان 

ناشناس  20 تومان

ناشناس 20 تومان

ناشناس 380 تومان

ناشناس 100 تومان 

شادی 200 تومان 

ناشناس 20 تومان

ناشناس 15 تومان

غریبه 50 تومان 

ماندانا 200 تومان  

مریم 200 تومان 

سمیرا 20 تومان 

ملیکا 100 تومان 

یه مادر 950 تومان  

سحر 100 تومان

 متولد مهرماه 100 تومان

مهرداد (برادر مهربانو) 500 تومان

دوست وبلاگی 100 تومان

فاخته 50 تومان 

آقای س 50 تومان 

یکی 100 تومان

فرشته 100 تومان 

نسیم 100 تومان 

جواد 90 تومان

جمع کل تا بحال:

13.975.000 تومان

این بود آرمان های ما؟؟

حدود پونزده سالی میشه که با هم همکاریم. اختلاف نظر که زیاد داریم ولی از انصاف دور نباشه، باید بگم تو بعضی از موارد اتفاقاً خیلی باهاش موافقم و نظرش رو کاملاً تایید می کنم . 


یک سالی از من کوچکتره و تقریباً سه سال بعد از اینکه من از پدر مهردخت جدا شدم اونم کاملاً توافقی از خانمش که همسایه و همبازی بچگی هاش بود، جدا شد البته بچه هم نداشتند . 


  گاهی داریم دور هم گپ میزنیم ، یه آقایی رد میشه، کیوان میگه " بچه ها من حتی از ایشون هم خواستگاری کردم (منظورش اینه که همیشه دنبال ازدواج و تشکیل زندگی بودم وگرنه تو اداره مواردی بوده که ظاهراً پسندیده ولی واقعاً از هیچ نظر به هم نمی اومدن و موضوع کلاً منتفی شده . 


بیرون از اداره هم با خیلی ها  به قصدِ ازدواج وارد رابطه میشه اما هنوز مدتی از بِ بسم لله نمیگذره که همه چیز خراب میشه و رابطه شون بهم میخوره . 


عمده مشکلی که باهاشون پیدا میکنه مالیه . 


بهش میگم : کیوان این یکی چی شد؟ میگه: هیچی بابا ، طبق معمول خانوم درآمد نداره . خیلی هم پر توقعه .ازم مهریه ی خوب میخواد و  میخواد یه چیزی به نامش کنم و ... 


مطمئنم شما که داری این متن رو میخونی الان تو دلت میگی  : عجب مرد پرروییه ، ولی از نظر من کاملاً حق داره و اصلاً بیراه نمیگه . 


الان کیوان 47 سالشه . وضع مالیش خیلی خوبه و مدرکشم کارشناسی ارشد حسابداریه . معمولا مواردی که در نظر می گیره یا بهش معرفی میشن حوالی 37-38 سال تا 45-46 سال دارن. 


ده سال پیش هم همین وضعیت بود و خانم ها حدود 26-27 سال تا 35-36 سال داشتن. 


میگه داریم با هم صحبت های اولیه رو میکنیم. 

از خانم می پرسم :

-کجا مشغولید ؟ 

- هیچ جا . مملکت که رو هواست کو شغل؟

فکر میکنم راست میگه خُب. یکی از معضلات مهم این مملکت نداشتن شغل متناسب با توانایی ها و تخصص جووان هاست . 

-بله خُب حق دارید . چه رشته ای درس خوندید ؟ گاهی وقتا یه چیزی خوندن حالا یه لیسانسی هم گرفتن ،  گاهی هم نه . میگم رشته ی هنری چیزی رو دنبال نمیکنید؟ 

انگار یه حرف فضایی زدم ، بِر و بِر نگام میکنن میگن . 

-نه خُب .. من اعصاب خیاطی و بافتنی و شیرینی پزی و این چیزا رو که ندارم . کارای آرایشگاهی هم حالمو بهم میزنه بدم میاد دست به سر و کله ی یکی دیگه بزنم . 

پیش خودم میگم ، خُب همه که مثل هم نیستن .. شاید واقعا از کارهایی که نیاز به تمرکز داره یا ارتباط لمسی بدشون میاد . می پرسم :

- معمولاً کتاب هایی که میخونید یا فیلم هایی که میبینید تو چه ژانرهایی هستن؟ 

-الان که وقت ندارم ولی دوران دبیرستان   کتابای فهیمه رحیمی رو میخوندم . 

بعد می رسیم به سوالات و توقعات اون ها از من . 

حقوقت چقدره؟ مدرکت چیه؟ کجا درس خوندی؟ کجا کار میکنی؟ چند تا خواهر و برادر داری ؟ چقدر مسئولیت مامانت با توعه ؟ مهریه دیگه کمتر از 110 تا سکه نمیشه . چی به نامم میکنی؟!!!

حالا  میگه وقت ندارم منظورش  اینه که تمام وقتش به دور دور کردن  تو خیابون ها و پاساژ و کافه گردی و چرخیدن تو پیجای بی محتوای اینستاگرامه می گذره این میشه که دیگه وقت برای کارای بی اهمیتی مثل کتاب خوندن و یادگیری زبان و این  چیزا ندارن. 


من نمیدونم کی و کجا به این خانم ها القاِ کرده که شما میتونید بی سواد و بی هنر و علاف باشید ولی مرد جماعت باید چشمش کور دنده ش نرم همه چی تموم باشه و همه رقم کار کنه و به شما امتیاز بده . مگه اسمش زندگی مشترک نیست؟؟


 همین چند وقت پیش  بود که یه نفر دیگه رو معرفی کردند و من دیدم کیوان چقدر داره انعطاف بخرج میده . می گفت سوژه ی مورد نظر 37 ساله ست . کارمند یه شرکته . 

کیوان گفته نظر من در مورد مهریه چهارده تا سکه ست ، و تمام حقوقی که لازمه تا از نظر قانونی برابر باشیم بصورت محضری و مستند به همسر آینده م میدم.

 وسایل زندگی،  هم کامله و هم نوهست، بنابراین نیازی هم نیست شما جهیزیه تهیه کنید . با توجه به اینکه همیشه یکی از شروطش این بود که بچه دار نشن، این خانم گفته بود دوست داره بچه دار بشه و کیوان  اول دلایل مخالفتش رو گفته بود و بعد که دیده بود برای  خانم مهمه ، موافقت کرده بود . 


پری روز اومد گفت اینم بهم خورد . 


دلیلش رو پرسیدیم، گفت : به من میگه من حتی یک ریال از حقوقم رو تو زندگی مشترک نمیارم ، دلیلش هم اینه که تامین هزینه های زندگی به عهده ی آقایونه ، شما هم که ماشالله ندار نیستی چشمت به حقوق من باشه . 

گفتم: برای حقوقتون  چه برنامه ای دارید؟ 

گفت: هر برنامه ای ، فکر میکنم سوال کردنش هم اصلاً در شان شما نیست . 

کیوان گفته : اگر قراره تو خونه ی پدری هزینه کنید ، به هر حال ما قراره زندگیمون مشترک باشه ، میتونیم کمک کنیم اگر مشکلی پیش اومده با هم حلش کنیم  یا اینکه دوست دارید پس انداز داشته باشید که اونم میشه با مدیریت یه بخشی از درامد رو پس انداز کرد . 


خانوم گفته: نه اصلا اینا نیست و به خودم مربوطه حقوقم رو چکار می کنم . برای من سوال شده که شما اصلاً چه معنی داره درمورد برنامه ای که من برای حقوقم دارم سوال می پرسید. 


کیوان میگفت دیگه حتی حوصله نداشتم بگم آدمِ ناحسابی،  تو میخوای از صبح بری سر کار خسته و داغون بیای خونه نه حال حرف زدن داشته باشی نه شور و حال برای زندگی . من قیافه ی خسته ی تو رو تحمل کنم تازه بهم میگی به توچه پولم چی میشه؟ یعنی به این سن رسیدی نمیفهمی قراره تو زندگی مشترک پا بذاری؟ 

از وقت زندگی من خرج کنی و من برام مهم نباشه پولت چی میشه؟؟ 

بجای همه ی این حرفا بهش گفتم از آشناییتون خوشحال شدم . امیدارم شریکِ خوبی برای زندگیتون انتخاب کنید . خدا حافظی کردم و اومدم بیرون . 

****

من کاری به کیوان و اینکه واقعاً چه اتفاقاتی بین خودش و مواردی که برای ازدواج بهش معرفی میکنند ندارم، چون به هر حال ما همه ی وقایع رو از زبون خودش میشنویم و هیچوقت با اون خانم های دیگه آشنا نشدیم ..


ولی منصفانه به ماجرا نگاه کنیم باید بگم اصلاً  خانم ها رو  در این مورد درک نمیکنم . نمیدونم چی تو ذهنشون در مورد زندگی مشترک و روابط زناشویی و تشکیل زندگی میچرخه !!

با واژه ی فمینیست مشکل اساسی دارم ، هیچ فمینیستی در ایران ندیدم که به معنای واقعی کلمه دنبال برابری حقوق باشه معمولاً برتری خواه هستند و مرد ستیز . 


دخترِ خوب کی به تو گفته که باید خودت رو در معرض  خرید و فروش بذاری؟ کی گفته تو ارتباط  با جنس مخالف ، به قصد اینکه میخواین با هم آشنا بشید تو باید بنشینی طرف بیاد دنبالت برداره ببره شام یا ناهار بیرون، میز رو حساب کنه  که شاید وارد زندگی مشترک بشید؟ 


بیاید منصف باشیم ، فرض کنید یه آقایی قراره ازدواج کنه ودر ماه با چند نفر قرار میذاره که با هم آشنا بشن . 

اکثر خانم ها به کم راضی نمیشن یعنی اگر با طرف برن بشینن تو یه کافی شاپ و بیشتر وقتشون رو صحبت کنند (بگذریم که الان یه کافی شاپ مختصر هم که بخوایم بریم همچین ارزون قیمت در نمیاد) بعداً کلی حرف و حدیث درمیاد که طرف عرضه نداشت یه رستوران خوب ببره و ... 


واقعاً چرا اکثر ما تو هر موضوعی دچار حاشیه های مختلف هستیم و چرا همیشه بجای پرداختن به اصل ، فرعیات رو دنبال میکنیم . چرا بجای اینکه ببینید روش و منش شریک زندگیتون چی باید باشه متر دستتون می گیرید و اندازه ی جیبش رو از پول خرج کردنش میسنجید؟ یعنی همه ی دغدغه ی شما تو زندگی همینه؟؟


خودتون رو بذارید جای یه آقا ، بنظرتون منصفانه و درسته کسی که تصمیم به تشکیل زندگی می گیره هزینه ای بهش تحمیل بشه فقط بابت آشنایی؟؟

 چرا نباید این فرهنگ دُنگی حساب کردن  رو با کسی که رفتیم بیرون ببینیم با هم به تفاهم برای ادامه ی رابطه می رسیم یا نه رو داشته باشیم؟ چه اشکالی داره بعد از قرار سهم خودمون رو پرداخت کنیم؟؟ 


چرا فکر میکنیم  جزو وظیفه ی مرد خونه ست که مسکن رو تهیه کنه خرج رو بده و ... 


من بارها شنیدم که خانمی که خودش خونه ی شخصی داشته از خودش ،  گفته چشمش  کور بره برام خونه رهن کنه منم خونه م رو اجاره میدم پولشو میذارم جیبم ، ازدواج کرده وظیفه ی تهیه مسکن با اونه . 


قوانین ما خیلی ظالمانه ست ، حق و حقوق خانم ها خیلی پایمال میشه .. به خانم ها خیلی در این جامعه بی توجهی شده .. همین که مهردخت 22 ساله داره با من زندگی میکنه و من همیشه تو فرم های مربوط به اون،  نام پدر رو براش پرکردم "آرمین" و هیچ جا اسمی از من نبوده نشون میده که ما چقدر نادیده گرفته میشیم . حالا تو این شرایط خودمون با پرداختن به حواشی مثل مهریه و تو مردی وظیفه ی توعه و ... به این فرهنگ غلط و نادیده گرفته شدن مهر تایید میزنیم  و مرد سالاری رو تقویت می کنیم؟؟


خودتون ، دخترانتون، خواهرانتون و هر  مهربانویی  که در کنارتون هست رو تشویق کنید که تو زندگی  به سلاحِ دانش و هنر مجهز باشه . فقط اگر درس خوندن دوست دارید ، بعد از دیپلم درس بخونید و وارد دوره های تکمیلی و دانشگاه بشید. اصلاً  به این موضوع فکر نکنید که باید به هر ترتیب که شده یه رشته ی دانشگاهی ولو خارج از توان و علاقمندیتون  بخونید که از قافله عقب نمونید ، اگر علاقمند به تحصیل علم نیستید، عمر عزیزتون رو هدر ندید.

 وقت خیلی باارزشه ، توان و استعدادتون رو بذارید برای  دنبال کردن  یه هنر و در حد عالی یادش بگیرید ، اصلا کاری نداشته باشید که شرایط فعلی خودتون و خانواده تونخیلی خوبه پس هیچوقت نیاز ندارید درآمد داشته باشید . زندگی غیر قابل پیش بینی تر از این حرفاست .


 چه بسا خانم هایی رو میشناسم که دارن با غیر منصفانه ترین شرایط ممکن زندگی میکنند و فقط چون هیچ قدرتی برای تغییر شرایط ندارند ، تحمل می کنند . وقتی خانواده ی حمایتگری ندارن و خودشونم درآمدی ندارن ، چطوری خودشون رو از شرایط تحمیلی نابرابر نجات بدن؟؟ کجا زندگی کنند؟ با چی اموراتشون رو بگذرونند؟؟ ولی همین خانم ها اگر یه اصلاح صورت یا یه کوتاهی مو بلد باشند تو یه سالن آرایش صندلی کرایه می کنند و حداقل روزگار خودشون رو می چرخونند. اگر یه دوره ی تزریقات و کمک های اولیه بدونند تو یه درمانگاه مشغول میشن یا برای خدمات تزریقات به خونه ی افراد محل میرن و اموراتشون رو می گذرونند. 


عزیزای من کتاب بخونید، زبان یاد بگیرید ، فیلم ببینید .. خلاصه یه کار مفید انجام بدید.

 واقعا اگه یه آقایی بیاد بگه من تو کل عمرم تنها هنری که کردم این بوده که دیپلم گرفتم بعد رفتم یه مدرک لیسانس هم گرفتم و دیگر هیییچ ؛ نه کاری نه درآمدی نه هنری .. هیچچچی به هیچی،  تازه این امتیاز و اون امتیازم میخوام چه حسی بهتون دست میده؟؟ بنظرتون چنین آدمی شایسته ی همراه شدن تو جاده ی زندگی هست؟


برای وجود خودمون ارزش قائل  باشیم ، همراه و برابر با آقایون در همه ی ارکان اجتماعی و زندگی مشترکمون باشیم . 


در ازدواج دنبال کلیشه های قدیمی نباشید . شرط مهریه رو بردارید ولی همه ی حقوق برابر رو طلب کنید و ثبت رسمی انجام بدید .قانون رو به میزان ارزش و قدر وجود خودتون مجاب کنید تا این مردسالاری احمقانه از اذهان  همه و نهایتاً از قانون برچیده بشه . 

برای تشکیل خانواده از خانواده ها کمک معقول بگیرید ولی آخه جهیزیه ی کامل و سیسمونی و ... واقعاً خانواده چه گناهی کردن؟؟ 

من پدرهایی رو میشناسم که با کارگری و زحمت، سالیان ساله دارن قسط جهیزیه و سیسمونی دختر اول و دوم رو میدن . بخدا زندگی اینا نیست . 

من دخترایی رو میشناسم که یه روز هم تو زندگی مشترک احساس خوشبختی و آرامش ندارن و متاسفانه با بغض و کینه میگن جهیزیه مون فلان بود اما عروسی م رو مختصر مفید برگزار کردن و خانواده ی شوهرم به ما نارو زدن !! 


واقعاً این بود آرمان های ما ؟؟!!!


ببخشید اگر خیلی غر زدم ، می دونید که خیلی دوستتون دارم 


عرض تسلیت و آرزوی صبر و قرار

دختر شاد و عاشق به خانواده، همیشه مهربان و امیدوار، دوست عزیزم تیلوی قشنگم به سوگ پدر نازنینش نشسته . ضمن آرزوی صبرو قرار این مصیبت سخت رو بهش تسلیت میگم و امیدوارم روح پدر شاد و بقیه ی عزیزانش سلامت باشند.


قدر بدونیم

نمیتونم تعداد جراحی هایی که مامانم کرده رو درست بشمارم. 

آپاندیس، توبکتومی، عمل سندروم تونل کارپ  هر دو دست، عمل هالوکس والگوس هر دو پا،عمل ترمیم پارگی تاندون های هر دو  کتف ،  پروتز یک زانو ، ترمیم شکستگی استخوان ران (دوبار) و .. دوسه تا دیگه هم هست البته  و اما آخرین عملش جراحی رفع افتادگی پلک چشم و رفع پُف پایین چشم بود که یکماه و نیم پیش انجام شد . 

بین همه ی این 14-15 تا جراحی فقط قسمتی از همین آخری  زیبایی محسوب میشه . افتادگی پلکش خُب زیاد بود و یه مقدار تو بیناییش تاثیر منفی گذاشته بود ولی اون پُف زیر چشم کاملاً زیبایی بود . 


به تصور ما عمل راحتی باید می بود،  ولی مامان اذیت شد. تا دوهفته همه ش احساس می کرد نخ های بخیه داره میره تو چشمش و می سوخت و .. ولی گذشت . 

حالا یه مامان مصی داریم که مثل جوونی هاش پشت پلک فرو رفته و بلندی داره و   به همون زمان هایی که تو یکی از بهترین سالن های زیبایی تهران کار می کرده و به ابرو خوشگله معروف بوده،  نزدیک شده . 

همین چند روز پیش یعنی نوزدهم آذر شمع 73 سالگیشو هم فوت کرد ..

 امیدوارم سالهای سال با عزت و سلامتی کنار بابا عباس باشه و سایه ی محبتشون رو سر ما و نوه ها باشه . 

حالا  چی شد که این پست رو دارم ینویسم ؟ 

این شده که کلاً مامان مصی آینه از دستش نمی افته .. همینطور که رو مبل لم داده و کانال های تی وی رو بالا و پایین میکنه ، یه نگاهی هم به آینه ی کوچولوی دم دستش میکنه . ابروهاشو خیلی میبره بالا ، چشماشو تنگ و گشاد میکنه ، با انگشت ، گوشه های چشمشو میده بالا و ول میکنه .. اخم میکنه و بلافاصله لبخند میزنه . 

گاهی صدا میکنه مثلاً میگه : 

-دریااا ... 

-بله مامان ؟ 

- بیا مامان جون کارت دارم .

من رو به روش می ایستم .

-جانم مامان؟

درحالیکه گوشه ی چشمشو کشیده بالا

-بنظرت  دکتر نباید اینو بیشتر می گرفت؟

- هااا؟؟ نمیدونم والا .. چی بگم ، نه شاید اونطوری اذیت میشدی . 

-خب، این دوباره چهارسال دیگه که میفته باید برم زیر تیغ. 

من  پلک مامان  بابا عباس  در و دیوار

چند روز پیش سفارش سایه ی چشم داد ، تاکید کرد یه دونه نخریدااا ، 

-پالت میخوام  که طیف رنگ های مختلف رو داشته باشه . 

یکمی فکر کرد ...

- با یه خط چشم مایع .  راستش خیلی وقته لوازم آرایش نخریدم لطفاً رژ لب و رژ گونه هم باشه . 

اینطوری شد که روز جمعه ناهار مهمون مینا بودیم لوازم آرایش جدیدشو بهش دادیم و چون هنرِ مهردخت رو فقط قبول داره نه مارو ، مهردخت نشست کامل آرایشش کرد . شب هم که میخواستیم بریم سینما گفت پاکش کن دوباره از اول . 

دیروز تلفن کرد گفت : ریمل یادم رفت بگم .. گفتم والا مامان،  من خودمم درحالت عالی ریمل نمیزنم ، پاک کردنش سخته و .. 

گفت : مامان جون هر کسی تو آرایش به یه چیزی خیلی اهمیت میده ، مثلاً من دیدم تو حتماً خط لب میزنی ، حتی کاااملاً همرنگ ولی میزنی، اصلاً انگار بدون خط لب تعادلت بهم میخوره. منم ریمل برام خیلی مهمه . 

خدایی تاحالا انقدر قانع نشده بودم .

گفتم : چشم 

صبح داشتم میومدم اداره به همین موضوع فکر میکردم ، به خودم گفتم : ببین آدم تا چیزی رو از دست نده قدرشو نمیدونه هاااا. 

همین مامان مصیِ خودمون همیشه حسرت صورت آرایش کرده ش رو به دلمون میذاشت . یادمه بچه بودم دوست داشتم مامانم شاغل میبود . بعد ها فهمیدم دلیلش این بوده که مامانِ بعضی از دوستانم که شاغل بودند رو   همیشه با آرایش میدیدم و فکر میکردم اونا مجبورن که به صورتشون توجه کنند، پس منم دلم میخواست مامانم شاغل باشه .

 انقدر که مامان دوست داشت وسایل خونه و ابزار بخره اصلاً تمایلی به خرید ملزومات زیبایی نداشت. 


هر وقت بهش میگفتم یکمی آرایش کن . می گفت من همینجوری خوشگلم . البته راست هم می گفت ولی خخخخب. 


حالا که چند ساله احساس میکنه زیباییش  از دست رفته و  به کمک روش های جراحی تونسته بخشی از اون رو در سالمندی  بازیافت کنه، قدرشو میدونه و بهش بها میده . 

کاش قبل از اینکه چیزی رو از دست بدیم هواشو داشته باشیم و قدرشو بدونیم . 

دوستتون دارم و یلداتون مبارک 

پینوشت: هنوز رای قاضی ابلاغ نشده دوستم میگه کیفری ها ده روزه میاد ولی حقوقی ها طول میکشن

همه ش فکر میکنم قاضی دکترو بغل کرده میگه نازی نازی گریه نکن خودم مواظبتم نمیذارم مهربانو ازت پولی بگیره نمیدونم چرا نمیتونم در این مورد مثبت فکر کنم