دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

از دادگاه تا تجریش

حساب کردم از روز تصادفم سی اُم مرداد ، تا امروز 50 روز می گذره که بعد از 8 روز ماشین وارد تعمیرگاه شده . تو این مدت علاوه بر اینکه خودم دارم عذاب میکشم که آقا جان اگر ماشین رو  از صفر قرار بود بسازند هم الان 42 روزه که دستشونه و خیلی وقت پیش باید تموم میشده ، ولی مشکل و فکر و خیال خودم یه طرف این که هر کسی که بهم میگه سلام پشتش بلافاصله می پرسه ماشینت رو گرفتی؟ و من جواب میدم نه. و میخنده میگه : چه خبببببره ؟؟ اصلا عین خیالت نیست هاااا!! من رو خیلی عذاب میده . 


مگه ممکنه من که ماشینم عصای دستم بوده و تو هر شرایطی وقتی تو پارکینگ خونه م پارک بود یه آرامش خیال و امنیت خاصی داشتم الان عین خیالم نباشه؟ یعنی شما هایی که اینطوری حرف میزنید از من نگران ترید؟؟ 


چرا فکر نمی کنید حتماً موضوعی هست که من کاری بیشتر از این از دستم برنمیاد و با این حررف های آزاردهنده فقط سوهان روحم میشید؟


چند روز پیش داشتم با خودم فکر میکردم بابااا جون انقدر حرص نخور ، انگار یادت رفته که ماشین رو سپردی به آرررمین!!

 این آرمین همون آرمینیه که بخاطر بی خیالی و بیتفاوتیش تو زندگی جون به لبت کرده بود. همونیه که وقتی از بندرعباس ول کرد اومد تهران، هرروز صاحبخونه ش بهت زنگ میزد میگفت " خانوم سقف طبقه ی پایین نم داده داره میریزه پایین ، بگو همسرت بیاد در خونه رو باز کنه میخوایم تعمیرش کنیم" ، من هی به آقاهه میگفتم چشم شرمنده م .

 به آرمین میگفتم: عاقا ما مشکل مالی داریم خونه ی بدبخت رو ول کردی اومدی هرماه داریم کرایه ش رو میدیم خب بیا برو این خونه رو پس بده ، هم ما دیگه اجاره نمیدیم هم اون بدبخت خونه ش رو تعمیر میکنه . میگفت: خُب و فردا دوباره همین آش بود و همین کاسه . 


یا مهردخت بچه بود رفت روی میز پذیرایی و شیشه ی میز شکست بعد شیشه ی شکسته یکماه مونده بود گوشه خونه مون که یه بچه سه ساله ی بازیگوش داشتیم . 

یادمه مامان و بابام یه روز اومدن خونه مون دیدن شیشه هنوز اونجاست مهردخت هم داره ورجه وورجه میکنه . چون به آرمین هیچی نمیتونستن بگن، دهنشون رو باز کردن هر چی دلشون خواست به من بدو بیراه گفتن که چقدر بی شعور و بی عرضه ای شیشه  تو خونه ت شکسته و بچه ی کوچیک داری و هنوز از خونه ت خارجش نکردی .

 

حالا از بدِ حادثه کار ماشین من دست آرمین افتاده و 42 روزه که ماشین تعمیرگاهه و هنوز درست نشده. 


نمیدونم چرا اون روز که آرمین گفت: میخوای تو سرکاری وقت نداری من ماشین رو بذارم دم خونه مون درست بشه حواسم بهش باشه ، موافقت کردم!!!

دستش درد نکنه هیچ وظیفه ای درقبال تعمیر ماشین من نداشت ، به هر حال  لطف کرد و قبول زحمت کرد ، اما خدایی چرا انقدر بی تفاوت و بی مسئولیته؟؟ 

یعنی این تیپ آدما واقعاً انگیزه ی تغییر ندارن؟؟

اونا هیییچی ولی شما هم لطفاً بیش از اندازه ی لازم برای یه موقعیت دل نسوزونید .. خود آدم به اندازه ی کافی تحت فشار هست . 

******

 هفته ی پیش برام پیامک اومده بود که در شعبه 273 مجتمع شماره شش شورای حل اختلاف شهر تهران ارجاع داده شد. گذاشتم یه چند روزی ازش بگذره که اگر میخوان یه وقتی چیزی برای رسیدگی به کارم تعیین کنند، بکنند. دیدم نه خبری نمیشه روز دو شنبه ساعت یازده ظهر از اداره مرخصی گرفتم رفتم میدون ونک همون جایی که تو پست قبل نوشتم. 

طبقه ی سوم اتاق 273 بود .یه خانمی نشسته بود موضوع رو گفتم گفت برو دفترمون ببین چکار کردن برای پرونده ت . رفتم اون یکی اتاق که دفتر 273 بود.  


یه میز  گذاشته بود  ورودی اتاق  که نمیشد داخل رفت ، خانومه نشسته بود پشت مونیتور یه خروار هم پرونده جلوش بود یه کاور شفاف هم از سقف تا روی میزش مثل پرده آویزون بود. صداش کردم . گفت: بله ؟ گفتم پیامک برام اومده که پرونده م اینجاست . گفت وایسا یه کاری دارم . 

حدود بیست دقیقه ایستادم تو این مدت همکاراش اومدن فیلمای خانوادگیشون رو نشون هم دادن ، یه پرونده ای که مال آشناهاشون بود رو خوندن و نوبتش رو گفتن این خانوم بزنه در اسرع وقت . یکم غیبت پشت سر فامیل همسرشونم کردن . یکی دوبار هم من این وسطا گفتم : خانوم این پرونده ی منو میبینی بهم بگی ؟ که گفت : وایسا الااان . 

نهایتاً اون خانومه که تو دفتر اولیه بود اومد اونجا منو که دید گفت: کارِت چی شد؟ گفتم هنوز منتظرم . خدا پدرش رو بیامرزه ، به اون خانومه گفت: پرونده ی این خانومو ببین دیگه . 


اونم گفت: برای چی ازت شکایت کردن؟ گفتم : من خودم شکایت کردم. گفت اس ام است رو بخون . با صدای بلنننند براش خوندم . گشت یه پوشه ی نارنجی پیدا کرد خوند و گفت: برات کارشناس مشخص شده  چرا الان اومدی؟ گفتم: والا الان هم سرخود اومدم. نباید دوباره برام پیامک میامد؟ گفت چرا .


حالا من الان پرونده ت رو میفرستم طبقه ی بالا عصری بیا که شماره ی کارشناست رو بگیری باهاش قرار بذاری. 

گفتم من کارمندم نمیشه الان انجام بدیم؟ گفت: نه 

پرونده ی تو به شورای حل اختلاف مربوطه اونا ساعت 3/5 تا 7 هستن، ولی تو هفت نیای هاااا. گفتم : نمیشه خودم نباشم کسی رو بفرستم عصری؟ 

گفت : نه حتماً باید خودت باشی . تشکر کردم دوباره پریدم تو اسنپ و اومدم اداره. 

ساعت 4/5 که ساعت  اداره ی ما تموم میشه اومدم بلند شم برم سمت دادگاه که یه کاری پیش اومد ساعت 5  اسنپ گرفتم.

 یااا خدااا مسیر صبح که 30 تومن بود رو زده بود 75 تومن. 

اولش بخاطر قیمت ناراحت بودم بعد دیدم وااای خدااا اتوبان ها چه خبررره !!! انقدر ترافیک بود من ساعت 6/5 رسیدم . دقیقاً مسیری که صبح  بیست دقیقه طول کشید  رو یکساعت و نیمه رسیدم . 

دیگه اصلاً امیدنداشتم کارم راه بیفته  با وجودی که آسانسورها خراب بود ، یه نفس دویدم  طبقه ی چهارم که شورای حل اختلاف . 

اونجا گفت: سریع برو تو حیاط 700 هزارتومن پرداخت کن و از این مدارک و پرداختت  سه سری کپی بگیر و بیا ..کارمندا تک و توک داشتن میرفتن تعطیلات ، دوباره بدو بدو رفتم تو حیاط پرداخت کردم بعد کوچه بغلی کپی گرفتم و چهارطبقه یه نفس اومدم بالا . مدارک رو گرفت شماره موبایل جناب سرهنگ دیلمی رو بهم داد. گفت خدا حافظ. 

گفتم: اقا ،شما از من کارت شناسایی نگرفتین، یعنی هرکسی میامد این کار انجام میشد ؟ گفت: بله چطور مگه؟ 

گفتم: آخه اون خانم صبح به من گفت حتما باید خودت باشی. 

گفت: اینجا حرف بیخود زیاد میزنن!!!

حالا واقعیتش نمیدونم خانومه حرف بیخود زد یا این اقا باید کارت شناسایی می گرفت و قصور کرد

نشستم رو نیمکت های همونجا و به شماره ای که داده بودن تماس گرفتم. 

- بفرمایید. 

-جناب سرهنگ دیلمی؟

-بله خودم هستم. 

- سلام من مهربانو هستم ... 

- سلام . متوجه کارتون شدم . من بعد از تعطیلات باشما تماس میگریم که ماشین رو بازدید کنم . 

-ممنونم منتظر تماستون هستم . خدا نگهدار. 

آروم آروم از طبقه ی چهارم اومدم بیرون و ایستادم یه گوشه و به هیاهوی میدون ونک نگاه کردم. 

یه گوشه خانومی گریون با تلفنش صحبت می کرد ، بند دلم پاره شد. نکنه خبر بدی بهش دادن؟ 

خانومه دماغش رو محکم کشید بالا و گفت : محمود امیدوارم خدا ازت نگذره من که دستم به جایی بند نیست ولی نفرینت میکنم . 


نفسی به راحتی کشیدم .. نه خبر بدی بهش ندادن، دوباره رفتم تو فکر .. نکنه بچه ش رو ازش گرفته؟ 

یه دختر و پسر از جلوم رد شدن. پسره با چشمایی که عشق ازش چکه میکرد به صورت خندان دختره نگاه کرد و گفت.. باور کن میمیرم برات . 

ته دلم قیلی ویلی رفت. خدا کنه  همو اذیت نکنن. نمیخواد برای هم بمیرن ، همین که همو آزار ندن کافیه. 


میدون ونک پر و خالی از جمعیت میشد. گلفروش ها چه گلای زیبای رنگارنگی داشتن  رستوران های کنار گذر و راننده های حاشیه ی میدون.. من چند وقت بود اینطوری شهر رو نگاه نکرده بودم. 

مبدا رو زدم ونک ، مقصد رو زدم خونه یهو زد 95 تومن . برق از کله م پرید. از اون وقتایی بود که لج کرده بودم . دیدم یه ماشین داد میزنه تجریش . 

هیچکسی هم مسافرش نبود .

- سلام آقا . دربست چند میبری؟ 

-سلام . 100 تومن . 

- ای باباااا ، چقدر گرون . کرایه ش چقدره؟ 

-همینه دیگه خانوم شب تعطیله . پونزده تومن. 

-شب تعطیله.. رحم و مروت هم کلاً تعطیله. 

-دست شوما درد نکنه حالا هم بی رحمیم ، هم بی مروت؟ 

- همه مون رو میگم آقااا ، من ، شما.. همگی رحم و مروت یادمون رفته. 

یه مادر و دختر اومدن گفتن پشت دیگه کسی رو سوار نکن ما حساب میکنیم. 

منم نشستم جلو و رفتیم به سمت تجریش. 


راننده تو ماشین سر حرف رو باز کرد .

 منم براش ماجرای تصادف و شکایت رو تعریف کردم . دیدم لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت من یه ماجرای اینطوری داشتم ، هفته ی پیش خسارتم رو گرفتم . انقدر مزززه داد ادبش کردم .

 شما هم میدونم الان خسته ای و کلافه ولی مقاومت کن ، خسارت رو که بگیری بیفته به غلط کردن، دلت خنک میشه 

اونشب آقای راننده خیلی چیزا تو مراحل  شکایت و دادگاه یادم داد که واقعاً به در بخور بود. رسیدیم تجریش . 

خداااای من اصلاً دلم نمیخواست برم خونه . انقدر زندگی تو این قسمت شهر جریان داشت که بی اختیار راه افتادم به سمت کوچه امامزاده . 

خدااای من هر چی سبزی و خوراکی های دستچین که فکرشم نمیکردم جلوی فروشنده ها بود که بهم چشمک میزد. سیرهای نازک سفید با انتهای سبزِ سبز... اسفناج های خوشگل . انار های گل شده.. بادمجون های بنفشِ بنفش. فلفل های سبز که تو دست فروشنده برای تبلیغ میشکستند و صدای ترد و تازه ش رو به وضوح می شنیدم . 

اول یه پرس آش رشته سید مهدی خریدم و گذاشتم تو ساک پارچه ای مدارک تصادفم. 

بعد یادم افتاد غذای دارسی و تامی تموم شده و اون موقع شب دیگه محلمون سینه ی مرغ تموم کرده . رفتم مرغ فروشی و دوکیلو سینه ی مرغ خریدم و گذاشتم تو همون ساک پارچه ای. 

قدم زنان از میدون تجریش تا سر شریعتی پیاده اومدم و همه جا رو با چشمای مشتاقم ، نگاه نه که بلعیدم . 

خطی ها و دربستی ها ایستاده بودن ، به یکیشون گفتم خطی برای شهرک لاله داریم ؟ 

- من میبرمت . 

- چند؟ 

-70 تومن . 

-برو اذیت نکن ...من از ونک تا خونه م 100 ندادم . الان عمراً 70 ندم . 

-خُب 50 بده مسافر بزنم . 

-نوچ

- 30 که میدی؟ 

-آره . 

نشستم تو ماشینش . یه مسافرم بیشتر نتونست بزنه . همون اول بهش گفتم :

-لهجه ت کُردیه؟

- نه . 

- لُری؟ 

- نه . 

- پس هیچی. 

- کُرمانجم . 

- عه خراسانی؟ 

- از کجا بلد بودی؟ 

-دیگه ، دیگه. 

-تمااام دنیا رو بگردی بهتر از کرمانج ها پیدا نمیکنی. 

-همه ی دنیا خوب و بد داره . 

از آهنگای خراسانی برام گذاشت ، همه شون قشنگ و شاد بودن. کلی هم برام آواز خوند، باورتون نمیشه حتی یکمی هم پشت فرمون رقصید و کلی خندوندم . 

وقتی پیاده میشدم سی تومن براش کارت به کارت کردم. گفت : دمِت گرم. 

گفتم: غمت کم ، جوون خوبی هستی ، موفق باشی. 

*******

تجربه ی جالبی بود بعد از مدت ها با مردمی غیر از مردم همیشگی معاشرت داشتم . از این بابت خیلی خوشحالم . 

دیروز هم که جمعه باشه جناب سرهنگ تماس گرفت گفت : تعمیرگاه امروز بازه برای بازدید ماشین برم؟ گفتم نه متاسفانه . گفت پس برای فردا ، بعد از ساعت کار هماهنگ کنیم . 

گفتم: عالیه . 

البته امروز از ساعت سه تا الان دو بار تماس گرفتم، جناب سرهنگ گوشی رو برنداشت . یه پیامک هم بهش دادم که جواب نداده .

منم که علاااف نشستم پشت میز اداره دارم کار میکنم و بلا تکلیفم . 


آخ دکترررر آشی برات بپزم که یه وجب روغن روش بایسته فققققط. 

*******

خیلی وقته از احوال دارسی و تامی براتون ننوشتم . شما هم حالشون رو نپرسیدید 

باید بگم که هر دو خوبن خدا رو شکر . البته دارسی همچنان خانوووم و البته نچسسبه و اصلاً به کسی علی الخصوص تامی روو نمیده . و تامی هم همچناان شیطون و زلزله ست . از در و دیوار بالا میره و سر به سرِ دارسی میذاره و هر چی دارسی بهش کم محلی میکنه ، اون بازم میره سراغش و دوست داره باهاش بازی کنه . 


یه چیزی هم بگم با تمام این حرفا هروقت تامی غذای خودشو میخوره و میره سراغ غذای دارسی، اون خانوم باکلاس عزیزم بجای اینکه عصبانی بشه و تامی رو دعوا کنه که چرا کله ت تو ظرف منه . تند و تند کله ی تامی رو لیس میزنه و انگار یه جورایی بهش میگه " جااانم ، پسرِ بازیگوش ، میدونم تو خیلی انرژی مصرف میکنی و دلت غذای اضافه می خواد . بخور نوش جونت باشه "

این فیلما مال دیروز این دوتا عشقِ خونه ی ماست . 

دارسی رفته بود تو کمد ، زیپ این جای مخصوص لباس های گرم رو باز کرده بود و خوابیده بود روشون . 

به شعر خوندن من برای تامی بعنوان موسیقی متن فیلم ، گوش بدید




اینم آقای تامی که عاااشق سینک ظرفشوییه . رفته بود لای این  پارچه مخصوص ظروف ، کشیده بود رو خودش و فکر کنم یه نیم ساعتی خوابش برده بود




دوستتون دارم . با هم مهربون باشید 





دوز دوم واکسن/ ادامه ی شکایت/تمدید قرار داد خونه /چیز کیک سن سباستین

پینوشت اضافه شد. 

دیروز نوبت  تزریق دوز دوم واکسنم بود .شب قبلش نفس گفت شنیدم باغ پرندگان اتوبان بابایی سیستم تزریق در اتومبیل دارن صبح میام دنبالت بریم اونجا . منم که بی مااااشین گفتم: ننه خدا یک در دنیا، صد درآخرت بهت خیر بده . 

خلاصه رفتیم دیدم به به چقدر خلوووت ، چقدر مرتتتتب !! کارت ملی و کارت واکسن رو گرفتن و ثبت کردن. منم که آستین مانتوی اداره م تنگ بود ، دگمه های مانتو رو باز کردم و دست راستم رو انداختم بیرون کلی هم اشاعه فساد کردم  ،  یه خانم گوگولی خوش برخوردم اومد دستشو از شیشه ی ماشین کرد تو و فرررت، واکسن رو تزریق کرد . 

اصلاً از اینکه یه کاری تو این مملکت طبق نظم و قاعده و بی دردسر انجام شده داشتم ذوق مرگ میشدم . 

نفس منو رسوند دم اداره ، بدو بدو رفتم به پیشی های مقیم باغچه ی  بین بانک تجارت و اداره م غذا دادم و رفتم اداره . 

هر چی سر تزریق دوز اول، اصلا عین خیالم نبود و نفهمیدم این که زدن بهم آب بود یا واکسن؟ سر این دومی هم تَب کردم هم دستم درد میکنه هم بی حال شدم . 

 

ماشینمم داره لاکپشت وار درست میشه گفته بودن تا آخر هفته درسته که انگار تعطیلی ها رو بهانه کردن و حالا میگن تموم نمیشه این هفته هم . 


شنبه صبح  رفتم میدون ونک  مجتمع قضایی شماره شش پیگیر کار پرونده  ی شکایت باشم . ساعت هشت و ده دقیقه اونجا بودم . کارمند دبیرخونه که تازه نشسته بود پشت میزش با یه حالت بی اعصابی گفت: اس ام اس اومده برات؟ گفتم نه ، گفتن اگه نیومد مراجعه حضوری کن . 

گفت: از کجا میدونی پرونده ت اینجاست؟ گفتم : اونجا که ثبت الکترونیک کردن گفتن میفرستن برای شما . شماره پیگیری هم دارم . گفت حالا فعلا برو بیرون . 

نیم ساعت بعد رفتم گفتم: خانمِ عزیز ، یه چیزی بگم؟  فقط نگام کرد. گفتم ببین منم مثل خودت کارمندم ، اینجا هم نمیدونم مراحلش به چه صورته لطفاً منو درست راهنمایی کن ببینم باید چکار کنم . 

گفت : شماره ملی ت رو بگو . گفتم ، چک کرد گفت پرونده ت اینجا نیست ، احتمالاً تو کارتابلِ قاضیه . منتظر باش تا بیاد . دوباره رفتم بیرون ، دیگه کم کم سرو کله ی مردم پیدا شد ، همه پرونده به دست بودن و نگاهشون به در و دیوار تا یه تابلویی، راهنمایی ، چیزی پیدا کنن. 

دوباره نیم ساعت گذشت رفتم بهش گفتم : خانم ببخشید دوباره مزاحم میشم . این قاضی کی میاد؟ میخوام ببینم اصلا موندن من اینجا فایده داره؟ 

گفت: قاضیه دیگه خانوم ، مثل دکترا میمونه، هر وقت دلش بخواد میاد ، من رو هم در جریان نمیذاره ولی کلاً  اگه اومدنی باشه تا یازده میرسه . 

دوباره رفتم بیرون . یه خانومی هم از اتاق دیگه ای هی میومد آیه ی یاس میخوند و می رفت . میگفت: گمان نکنم امروز اصلا قاضی بیاد ، معمولاً آخر ماه میاد الانم که هفته ی اول ماهه . 

حس میکردم خیلی بیخود حرف میزنه . 

با خودم قرار گذاشتم اگه تا یازده نیومد برم اداره دیگه معطل نشم . 


ساعت بیست دقیقه به یازده یه پسر جوان مثل پسر مومن ها یی که تو سریال های ایرانی نشون میده، هم خیلی مذهبی هستن هم خیلی تر و فرز و خوش مشرب،  اومد. 


قاعدتاً من نفر اول بودم ولی دونفر قبل از من چپیدن تو اتاق . گفتم: خانوما من از ساعت هشت و ده دقیقه اینجام . گفتن: ما از قبل اینجا پرونده داریم میدونیم روند پرونده چیه یه سوال داریم .


 هیچی نگفتم یهو یه خانم لاغر اندام با سرو وضع ِ مرتبِ معمولیِ یک خانمِ خانه دار، که حرکات چشمش خیلی عصبی بود ، اومد رفت جلوی من . 

گفتم: خانم ما تو نوبت هستیم .

 خیلی تند و پرخاشگرانه گفت: خودم این چیزا حالیمه. نمیدونم کارم اینجاست یا نه ، میپرسم اگر بود میرم تو نوبت. 

قاضیه هم  دید اون پرید تو اتاقش ، عصبانی داد زد برو بیرون ببینم ، کی گفته اینجا رو شلوغ کنید. 


خانومه اومد بیرون رو به من که داشتم با تاسف و تحقیر نگاش می کردم،  گفت: اومدم حقمووو بگیرم . 


گفتم: همه اومدیم اینجا حقمون رو بگیریم ، ولی اگه آدما میتونستن با هم درست حرف بزنن ، خیلی هامون الان اینجا نبودیم .

من به شما گفتم جلوتر از شما هستم ولی صاف رفتی تو .


 ایستاده بود بیرون یه پسری هم حدود بیست و یکی دو ساله  همراهش بود که مشخص بود از رفتارهای پیش بینی نشده ی مادرش نگرانه . 

هی مادره یه چیزی درگوشش میگفت اونم تند تند میگفت: چشم ، تو عصبی نباش ، چشششم . 


قاضی رفته بود  تو اون یکی اتاق با همکاراش شوخی  می کردن و صدای  هر و کِرِه کردنشون می اومد.

 بالاخره  برگشت تو اتاقی که ما بودیم.

 همین خانوم عصبیه پرید جلوش گفت: من میخوام نفقه ی پسرمو بگیرم. . 

قاضی گفت: پسرت چند سالشه؟ خانومه همون پسرهمراهشو  نشون داد. کلی هم مدارک گذاشت جلوی روی قاضی . 


اونم یه نگاه بهش کرد گفت: نفقه ی پسرِ بیست ساله رو میخوای؟؟ نمیییشه که . اگه دانشجوعه مدارک دانشجوییش رو بیار . 


خانومه هم دفتر دستک ش  رو از رو میز جمع کرد به پسره گفت: بیا دنبالم 

و رفتن. 


به قاضی گفتم . من یکماه قبل تصادف کردم ولی سقف بیمه ی مقصر خیلی کم بوده مقصر هم میگه بقیه ی خسارتت رو نمیدم الان میخوام تامین دلیل بگیرم . 

گفت: برو فردا بیا. 

گفتم: من کارمندم برام آسون نیست هر روز بیام ، لطفاً امروز یه کاری برام انجام بدید تا اومدنم بی فایده نباشه . گفت: کد رهگیریت رو بنویس بده به من . 

نوشتم براش،  گذاشت زیر شیشه ی میزش گفت: امروز ابلاغش میکنم، باید برات اس ام اس بیاد ، وقتی اومد میگه کجا باید بری. 


گفتم مرسی و اومدم اداره . 


فرداش یه اس ام اس اومده که دادخواست شماره ---- ارسالی از طریق سامانه خدمات قضایی به شعبه 273 مجتمع شماره شش شورای حل اختلاف شهر تهران ارجاع و با شماره پرونده ---- و رمز شخصی --- ثبت گردید. 


نمیدونم حالا باید برم شعبه 273 یا منتظر بمونم اس ام اس بعدی بیاد که ساعت فلان و روز فلان بیاید . 


البته اگر حالم بخاطر واکسن بهم نمی ریخت می رفتم ولی دیگه میذارم شنبه میرم . 


میدونید واقعاً اگر آدما  انصاف و  شعور اجتماعی داشته باشن و هر چیزی رو که برای خودشون نمیپسندن برای دیگران هم نخوان، خیلی از مشکلاتی که امروز باهاش دست به گریبان هستیم اتفاق نمی افتاد . 


این بیمه ی ماشین منه به سقف تعهداتش نگاه کنید ببینید چقدره و با بیمه ی دکتر که سقفش یازده میلیون بود مقایسه کنید. 

میخوام ببینم اگر بجای ماشین من که یه 206 تیپ 2  سال 90 هست  که الان قیمتش نهایتاً 130-140 تومنه به یه ماشین 500 میلیونی به بالا زده بود چکار می کرد؟؟ یه جوری ماشین رو بیمه کردن که فقط بیمه داشته باشه،  اصلا براشون گرفتاری های کسی که بهش خسارت میزنن مهم نبوده . 



بگذرررریم ....

*********

بیستم شهریور که کرایه ی خونه م رو واریز کردم ، به صاحبخونه ی محترمم گفتم نظرتون برای افزایش قیمت امسال چیه؟ گفت: شما چطوری راحت هستید؟ گفتم: والا انگار هر کی هر کاری دوست داره انجام میده افزایش قیمت های فضایی رو دیدم، افزایش های ناچیز رو هم همینطور، فکر میکنم باید با هم توافق کنیم . گفت: نظر شما چند درصده؟

 گفتم: یه چیزی بصورت نرمال از طرف دولت اعلام شده که 25% افزایشه ، شما موافقید؟ گفت: بله هر چی شما بگید خوبه. 


تشکر کردم. گفت: فقط راحتید روی کرایه این افزایش باشه یا روی پول پیش؟ گفتم: اگر اشکال نداره روی پول پیش 

چون واقعا افزایش کرایه با این هزینه های زندگی سخت میشه.

 گفت: نظر من کرایه بود ولی هر جور شما راحتید همون کار رو انجام میدیم . 


بعد پیشنهاد کرد که بنگاه نریم و خودمون پشت قولنامه رو بنویسیم و تمدید کنیم و تاکید کرد البته چون شما میخواید پول بدید حق دارید که نخواید بین خودمون باشه و حتماً بنگاه بریم . 

گفتم: نه ، واقعا چه کاریه .. من هنوزم یادم نرفته پارسال چطوری ایستاده بودن بالای سر من و میخواستن برای بستن قرار داد 9 میلیون پول ازم بگیرن. گفت: بی انصاف ها از منم پنج میلیون گرفتن.


 گفتم: منم پنج میلیون دادم  

حالا امشب با  صاحبخونه ی محترمم  قرار داریم . 


جالبه دوهفته پیش از طرف همون بنگاه بهم زنگ زدن که  قرار دادتون داره یکساله میشه ، تمدید میکنید یا براتون ملک دیگه ای معرفی کنیم؟ 

گفتم: خیلی خاطره ی خوبی از رفتار پارسالتون دارم؟

 گفت: جبران میکنیم . 

گفتم :لازم نکرده . چند بار دیگه هم زنگ زد که بهش گفتم من باشما کار نمیکنم دوست عزیز. 

صاحبخونه مم همینو بهشون گفته بود .

********

خُب بریم یه چیز خوشمزه و آسون با هم بپزیم .. تلخی ها رو بشوره ببره بیرون . 


من طرفدار چیز کیک بدون بیسکوییت و‌در واقع لایه ی زیرینش هستم.

چیز کیک سن سباستین دقیقاً همونه


 این چیز کیک تو فر، پُف اساسی میکنه پس باید کاغذروغنی رو تو قالب خیلی بیشتر از ارتفاع قالب بذارید تا ازش بیرون نریزه ولی وقتی از فر درمیارید پفش میخوابه و به اندازه ی واقعیش میرسه.


مواد لازم:

پنیر خامه ای یا ماسکارپونه یا ترکیب هر دوش ۶۰۰ گرم


شکر یک لیوان یا کمتر (بسته به ذائقه تون)


نشاسته ذرت ۲ قاشق غذاخوری


خامه  ۴۰۰ گرم


تخم مرغ ۴ عدد


وانیل نصف قاشق چایخوری


طرز تهیه:


همه ی مواد رو به دمای محیط رسونده باشید و فر رو بذارید با درجه ۱۸۰ گرم بشه.


تو یه ظرف بزرگ، پنیر و‌شکر رو کاملا هم بزنید تا مخلوط بشن.

حالا خامه هارو مخلوط کنید. تخم مرغ ها رو دونه‌ دونه اضافه کنید و هر بار هم بزنید.

وانیل و نشاسته رو با هم الک کنید و وارد مواد تخم مرغی کنید.


قالب من ۲۲ سانتی هست . کف و دیواره هاش رو مطابق فیلم کاغذ روغنی بندازید و مواد رو بریزید داخلش حدود ۴۰ دقیقه چیز کیک رو بپزید.(کاملاً زمان تقریبیه و بستگی به فر داره)


وقتی روی کیک برشته و کاملا قهوه ای ای شد کیکتون پخته اما هنوز مواد داخلش شناوره نگران نباشید.


حدود نیم ساعت کیک رو تو فر خاموش و در باز نگهدارید، بعد بیارید بیرون و صبر کنید کاملا خنک بشه تا کاغذ روغنی راحت ازش جدا بشه.


کیکتون اماده ست نوش جان


البته هرچی تو یخچال بمونه خوشمزه تر میشه




دوستتون دارم 


پینوشت 

برای نسرین جون و بقیه ی دوستان گیاهخوارم:


https://vigiha.ir/%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%AE%D9%85-%D9%85%D8%B1%D8%BA-%D8%A7%D8%B2-%DA%86%D9%87-%DA%86%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%81%D8%A7%D8%AF%D9%87-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%9F-13/


این لینک سیزده جایگزین تخم مرغ برای وگان ها داره

آقای دکتر تو زرد ار آب در اومد/ دوستان مهربانو باز هم شاهکار کردن

بله همونطور که از عنوان پست مشخصه آقای دکتر که با هم تصادف کردیم بدجور تو زرد از آب دراومد.موضوع اینجاست که ما برای گرفتن کارشناس خیلی اذیت شدیم تقریباْ دوازده روز بعد از تصادف کارشناس از شعبه ی پاسگاه نعمت آباد بهمون دادنآخه من نمیدونم محل تصادف، یا خونه ی من، یا تعمیرگاه، کدومشون ربطی به پاسگاه نعمت آباد داره!

به هر حال کارشناس اومد و با صافکار صحبت کرد و صافکار هم گفت من ده میلیون هزینه ی صافکاری میگیرم .کارشناس هم گفت ما نُه میلیون بیشتر نمیدیم . از ما اصرار و از اون انکار، آخرشم گفت حالا شما هر سیله ای هم خریدید باید فاکتور نمایندگی مجاز رو بیارید تا بهتون پولش رو پرداخت کنیم و رفت. 

دو روز بعد آرمین به من گفت که باید برم برای ماشین قطعه بخرم پول داری بهم بدی؟ 

گفتم: چقدر؟ گفت: ده تومن! آه از نهادم براومد ده میلیون به آرمین دادم و گفتم اینطوری که نمیشه مگه کسی که خسارت دیده قسم خورده که حساب بانکیش هم رو به راه باشه؟ باید بهشون بگیم خسارت مارو بدن تا بتونیم خرید کنیم . آرمین دوباره بلند شد رفت نمایندگی بیمه کوثر پاسگاه نعمت آباد بهشون موضوع رو گفت اونا هم گفتن برو از نمایندگی مجاز پیش فاکتور بیار . جمع وسایلی که اون روز آرمین برای ماشین خرید هشت میلیون و پنجاه هزارتومن شد که انگار پنجاه تومن هم وانت گرفته بود وسایل رو ببره تعمیرگاه برسونه . از من شماره شبا گرفت که بیمه برام پول بریزه . گفته بودن چند روز طول میکشه تا پول به حسابتون بیاد چون پول باید از اون شعبه ی شرق تهران خیابون دماوند واریز بشه!!!!

 (میبینید چطوری ما رو علاف کردن؟؟) این ماجرا ها روز چهاردهم شهریور بود و روز بیست و دوم شهریور پول بحسابم اومد . یعنی هشت روز بعد!! اگر من اون روز پول نداشتم و وسایل ماشین رو نمیخریدیم تعمیر ماشین هشت روز متوقف میشد!!

خلاصه روز بیست و دوم من دیدم یازده میلیون پول به حسابم اومد. گفتم چه جالب نه به اینکه نمیدادن نه به اینکه حالا بجای هشت میلیون یازده تومن دادن. دوباره چند روز گذشت و نیاز به خرید مجدد شد و به ارمین گفتم لطفاْ بهشون بگو دوباره برای کارشناسی مجدد بیان چون خودشون گفته بودن مرحله به مرحله باید مارو صدا کنید . آرمین هم رفت دوباره نعمت آبادُ فکر میکنید چی بهش گفته بودن؟؟ 


گفتن اون یازده میلیون کل سقف بیمه ی آقای دکتر بوده و بیشتر از اون هم نیست که بدیم بهتون برید خدا رو شکر کنید سقف بهتون تعلق گرفته !! فکر کنید تعمیر ماشین من رو حدود بیست و دو سه میلیون تخمین زدن و بیمه ی اتومبیل آقای دکتر فقط یازده تومن سقف داشته . یعنی پدر آقای دکتر واقعاْ با این ماشین بیمه کردنش گند زده !!! فکر میکنم اگر نداشتن بیمه جرم نبود اصلاْ اعتقادی به بیمه ی ماشین نداشت. 

به هر حال آرمین صبح با موبایل دکتر تماس گرفت برنداشت . گفتیم حتماْ بیمارستانی جاییه نمیتونه برداره . عصر من بهش یه پیغام واتس اپی دادم که لطفاْ با من یا اقای آرمین تماس بگیرید. شب ساعت نزدیک دوی بامداد بود که دیدم نوشت . من از صبح گرفتار مریضام بودن امری داشتید؟ 

سلام و احوال پرسی کردیم گفت: ماشینتون درست شد؟ گفتم نه هنوز . برای همون مزاحمتون شدم و جریان رو نوشتم .  نوشت هزینه ی ماشین من هم بیست میلیون شده و کلی هم وقتم هدر رفت بابت اون تصادف . گفتم متاسفم کاش بیمه ی بدنه داشتید تا کمی جبران میشد . گفت شما هم کم تقصیر نداشتید که فکر کردید ماشینتون خاموش شده حداکثر کاری که برای اگاه کردن راننده های دیگه لازمه بکنید اینه که فلاشر روشن کنید و با خیال راحت بشینید تو ماشین . 


گفتم این که من چه کاری باید برای آگاه سزی میکردم یه بحثیه و اینکه شما اصلا حواستون نبوده یه بحث دیگه . 

گفت: اونشب آقای آرمین به من تهمت زدن من ازتون شکایت میکنم 

اینجا بود که من چشمام گرد شد . 

گفتم: چی؟؟!! 

گفت ایشون اومد به من گفت مست . من مست نبودم تهمت زدن ازشون شکایت میکنم . گفتم:ببینید وقتی آرمین اومد و ماشین رو با اون وضع دید گفت راننده ی این ماشین کیه؟ مگه مست بوده که تو چهارباند اتوبان شما رو ندیده؟ بعد هم که خدا رو شکر مردم شما رو نگه داشتن چون پریده بودید آرمین رو بزنید . به هرحال من گفتم تصادف پیش میاد و تنش درست نکنید . آرمین هم شما رو بوسید و شما هم سرتون رو گذاشتید رو شونه ش گریه کردید . 


همه ی این ها به کنار فرداش شما تو ماشین آرمین که چند ساعت علاف بودیم نوشیدنی و شیرینی خوردید بعد هم آرمین بجای شما رفت کروکی رو گرفت. حالا دیگه خیلی زشته این صحبت های بی ربط رو میکنید . 


گفت: نه .. تهمت زده باید بیاد دادگاه جواب پس بده . 


گفتم باشه این دوتا مسله جدای از هم هستند شما از آرمین شکایت کنید و ثابت کنید تهمت زده . من هم که از شما شکایت میکنم طبق خسارتی که کارشناس تعیین کرده و شما  مقصر تصادف هستید باید همه ی خسارت های من رو بپردازید . 

متاسفم که بخاطر پول از محدوده ی اخلاق خارج شدید. 

نوشت نه غیر از تهمت مستی به من فحش هم داده و یه کلمه ی خیلی رکیم رو نوشت . 

گفتم : میدونید چیه اصلاْ در شان من نیست با شما بحث رو ادامه بدم . تو دادگاه میبینمتون  و بلاکش کردم . 




البته نمیدونم واقعاْ منظورش از رضایت دادن چیه ؟ چون رضایتی ندادیم فقط وقتی کروکی رو کشیدیم پلیس گفت مدارکشون رو بهشون تحویل بدید دیگه با بیمه شون طرف هستید ما هم پس دادیم .

یه چیز دیگه هم برام جالب بود میگه من بیست تومن هزینه کردم(تعمیر ماشین خواهرش) ده تومن هم بیمه داده(یازده تومن رو اشتباه میگه ده تومن) سی تومن مالی فقط ضرر کردم!!! پرداخت  بیمه  به من رو هم جزو ضررهاش حساب میکنه 


خلاااصه... دیروز صبح من رفتم دفتر ثبت شکایات قضایی و شکایت رو تنظیم کردم تازه گفتن اُفت ماشین و کلیه ی هزینه های دادرسی و کارشناسی و تامین دلیل و پارکینگ و جرتقیل هم با شکایت قابل پیگیری و استرداده . بسته به نظر قاضی که چقدر از این رفتار ناراحت بشه یا نشه  هزینه های بی ماشینی این ایام رو هم ممکنه بگیری. 

واقعیتش اگر مثل بچه ی آدم میگفت من خیلی هزینه م شده و سخته برام و این حرفا من نصف یا کل  هزینه ی تعمیر رو ازش نمی گرفتم و هیچ حرفی از بقیه ی هزینه ها هم نمی زدم و میگفتم شکرانه ی سلامتی بچه م باشه ولی حالا که این رفتار بی ادبانه و غیر منطقی رو دیدم اگه شده از خودم هزینه کنم می کنم ولی این بی اخلاقی که قراره الگوی اخلاق در جامعه باشه رو ادب میکنم . 

میدونید دنیای ما به اندازه ی کافی کثیف و توام با نامردی شدهُ اجازه نمیدم این آدم ناحسابی ته دلش بخنده بگه ماشین رو مفت بیمه کردیم و همچین کاری هم کردیم و خسارتم ندادیم و توهین هم بهشون کردیم . 

سعی میکنم حالا که خانواده زحمت تربیتش رو نکشیده من با زور قانون یادش بدم که دفعه ی بعد که تصادف کرد بفهمه اگر باهاش مدارا میکنند دلیلش این نیست که تحفه اییه. آدمش آدم درستی بوده. 

این چت های اون روزاییه که کارشناس نمیدادن بهمون 


 فکر کردید زندگی فقط همین نامردی ها ست؟؟ ته دلتون میگید مهربانو کاش از اول بهش رحم نمیکردی و ماشینش رو توقیف می کردی و ... 

نه خُب اشتباه میکنید .. این نامرد ها باید باشن تا قدر آدم های حسابی رو بدونیم دیگه ... اینا رو رها کنید من اصلاْ از عملکردم پشیمون نیستم . سادگی هم نکردم چون از همه ی مدارک عکس واضح دارم شماره ملی خودش و خواهرش و آدرس منزل و کپی ها و شماره تلفن هاشون و همه چیز رو . هم انسانی رفتار کردم هم مدارک رو نگهداشتم . اوایل بلد نبودم ولی تجربه بهم ثابت کرد که همیشه ممکنه شرایط طوری بشه که فکرشو نمی کردیم . اما از محدوده ی اخلاق و مهربونی هم خارج نمیشم . 

خُب بگذریم ... بریم سر موضوع خوبی که فکر کردن بهش  قند رو تو دلم آب میکنه . اونم جمع کردن کمک برای مریم خانوم و مشارکت شما دوستای نازنینمه . 

بیست میلیون تومان کسری کامل که شد هیچ  با چند تا واریزی دیگه از جمله خودم و خانواده م ذخیره ی صندوق هم تامین شد . 

(آخرین واریزی همین چند دقیقه پیش بوده)


ناگفته نمونه که  بعد از نوشتن پست قبل یکی از دوستان عزیز این خونه پیغام داد که از خانواده ی گلش در ایران خواسته تا هفت میلیون کسری رو واریز کنند و این اتفاق زیبا افتاد . دیشب با مریم خانوم صحبت میکردم و بهش خبر دادم ... خوشحالی و اشک شوقش دلم رو لرزوند .. من میدونم این زن چقدر مناعت طبع داره و چقدر براش سخته از کسی کمک بگیره ولی روزگار خیلی بازی ها داره . دست تک تکتون رو میبوسم . لازمه اشاره کنم این مدت واریزی ده هزارتومنی هم داشتیم واز صمیم قلب میگم که همه ی اعدادی رو که میدیدم برام ارزشمند و مقدس بود ...همه ش متبرک به عشق و انسانیت بود .. دست همگی رو میبوسم . 

به زودی از خونه ی جدید مریم خانوم عزیزم براتون عکس میدم 

دوستتون دارم 

خیلی بیشتر از خیلی

 


کمی فاصله داریم

سلام دوستان عزیزم . بازم مثل همیشه من رو شرمنده ی محبتتون کردید و با واریزی هاتون نشون دادین که چه جمع پاک و نازنینی درست کردیم . چیزی از انشار پست هزار سال پیر تر نگذشته بود که اولین واریزی انجام شد . البته همونطور که از مانده ی حساب مشخصه از قبل حدود چهارمیلیون و صد تومان ذخیره داشتیم . 



و به طرز شگفت انگیزی تو همین سه روز به اینجا رسیدیم 


جمع کل صندوقمون 13 میلیون و دویست هزارتومنه و احتمالاْ مجبور میشم همه ی موجودی صندوق رو برای این کار اختصاص بدم و ذخیره مون تموم میشه ولی خب مهم نیست دوباره برای کیس های بعدی تلاش میکنیم . 

امیدوارم تو این یک هفته که مریم خانوم وقت داره یه جایی رو پیدا کنه هفت تومن کسری تا بیست میلیون تومن هم جور بشه و بنده ی خدا بره زیر سقف جدید. 

بازم از همگی ممنونم و دستای سبز و مهربونتون رو میبوسم . 

اگر هنوز کسی هست که تمایل به مشارکت داره  از طریق شماره کارت همیشگیمون اقدام کنه.


 


دوستتون دارم 

هزار سال پیرتر

پینوشت اضافه شد

مریم خانوم، اگر چه مادر نشد، ولی امروز بین بزرگ تر ها و حتی جوان های فامیلشون که بگردی، خیلی ها خاطرات مادری کردن مریم خانوم رو تعریف میکنند . خدا بیامرز شوهرش تا سال 52 که زنده بود ، زیر بارِ خونه خریدن نرفت. 

داشت و نخرید... نمیدونم این چه حسِ احمقانه ایه ، تعداد زیادی از مردای قدیمی  که چه عرض کنم، حتی خیلی از جوان های امروزی ، فکر میکنند صاحب و مالک زنانشون هستند . 

هرچی فامیل و دوست و آشنا به قلی خان سفارش کردند حالا که بیماریش عود کرده، یه خونه ی کوچیک هم شده بخره تا مریم خانوم بعد از رفتنش در به در و آواره نشه .. ولی زیر بار نرفت که نرفت . 

هی گفت: نمیخرم برای چی بخرم ؟ ما که بچه دار نشدیم ، من که سرم رو بذارم زمین، مریم شوهر میکنه و یه گردن کلفت میاد سر مال و منالم !!

نمیدونم اصلاً چطور دلش میاومد درمورد مریم خانوم مهربون و ساده دل، اینطوری فکر کنه . هر چی هم داشت و نداشت بین خواهر و برادرهاش تقسیم کرد. 

قلی خان مُرد و برخلاف انتظار، همسرش  هرگز به هیچکدوم از خواستگارانش جواب مثبت نداد. 

حالا مریم خانوم چهل و هشت ساله با مستمریِ چندرغازش داره به سختی زندگیش رو می گذرونه .. با این وجود همین الان شما برو دم درخونه ش، اگه دست خالی راهیت کرد، هرچی دلت خواست بگو . 

سر سفره ش که برسی هر چی باشه ، با روی خوش میاره و امکان نداره تو حس کنی خونه ی غریبه رفتی . 


از دهانش ، هرگز هیچ حرفی درمورد کسی  نمیشنوی که اگر بشنوی جز خوبیش چیزی نمیگه . هیچ کلام منفی، هیچ گله و شکایتی... انقدر حس خوب داری که دلت نمیخواد ازش دل بکنی . 


تو  این سالهایی که گذشته ، همه کم یا زیاد،  سعی کردن هواشو داشته باشن ولی متاسفانه صاحبخونه ش فوت کرد و بچه هاش هرکدوم از یه جا پیداشدند و خونه رو گذاشتند برای فروش . 


الان مریم خانوم دیگه توان اجاره کردن جای جدید رو نداره . باز همه دست به دست دادند و با وام گرفتن و کمک جمع کردن صد تومنی جور کردن ولی دیگه وسعش به تهران موندن نمیرسه. 

خونه ای که براش میخوان رهن کامل کنند، تو فاز یازدهم پردیس و با قول اینکه صاحبخونه سالهای بعد توقع زیاد کردن نداشته باشه به مبلغ صدو بیست میلیون تومانه . 

دیگه هیچکس توان کمک کردن و جور کردن این بیست تومن باقی مانده رو نداره .. 

مریم خانوم مهربون در آستانه ی هشتاد و سه سالگی و با بیماری مزمن آسم دست و پنجه نرم میکنه . 

امروز تصمیم گرفتم این زنِ مهربون و نیازمند رو که از هر کسی بیشتر به شرایطش آگاهم حمایت کنیم .

 مثل همیشه اگر در توانتون هست  کمک کنید، مطمئن باشید به یکی از مهربون ترین و مثبت ترین مادران دنیا که هرگز خودش فرزندی نزاییده و این روزها هزار سال پیرتر شده  کمک می کنید . 

دوستتون دارم

 6037-6975-7428-5711


معصومه سعیدی فر



پ ن: رها جانم اینجا مینویسم چون خواستی که کامنتت منتشر نشه ..

 نمیدونم چطوری ذوقم رو از موفقیتت نشون بدم و بگم که چقدر خوشحالم و دلم میخواست بجای اون عزیزی که نیست ، محکم درآغوش بگیرمت و با هم جیغ بکشیم . 

امیدوارم راهت روشن و پر از موفقیت های بیشتر باشه ، قول بده یادت نره بازم برام بنویسی . 

دوسِت دارم و اگه بعداً برام آدرس بفرستی عکس دونفره از خودم و کسی که اسمشو تو کامنت نوشتی میفرستم