دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"برای نسرینم در سوگ پری"

پینوشت به انتهای پست اضافه شده

بغض شکسته در گلوت، صدای غم آلود و افسرده ت ، و حال بدی که این روزها داشتی داری و نتونستم کنارت باشم ، نابودم کرد. 

عزیز دلم ، خواهرم، نازنینم چی بگم ، چکار کنم برای تسکین غمت؟ 

اصلا مگه این درد ها رو با حرف میشه تسکین داد؟ شاید اگر کنار هم بودیم ، اشکی که بر شونه ی هم بریزیم، آغوشی که از صدای های های ما بلرزه ، ذره ای ، فقط ذره ای از این بار غم آلود کم می کرد.

مگه ما شریک همه ی غم و شادی هم نبودیم؟ چرا نمیتونم الان مرهم دردت باشم؟ 

من عادت ندارم واتس اَپم رو باز کنم و ویس از تو گوش بدم و لابه لاش پر از صدای خنده ی تو نباشه ... 

نسرین جان ، پریِ تو ، پر کشیده تا بالااا، جایی که پر از اطلسی های نرم و زیباست و مسلماً از این زمین داغ و آکنده از درد و غم، جای بهتریه .. درسته هزاران کیلومتر از هم  فاصله داشتید ولی همین که میتونستی برای این فاصله یه عدد مشخصی رو تصور کنی باعث شادی و ارامشت بود.. حالا دیگه نمیتونی  فاصله ی  پری رو با اعداد و ارقام اندازه بگیری .. پری ذره ای از نور شده و به جاودانگی رسیده . 

عزززیزم میدونم  غمت خیلی سنگینه و زمان زیادی لازم داری تا باهاش کنار بیای . 

کاش کنارت بودم . کاااش...


شعر زیبایی که برام خوندی رو اینجا میذارم ... بنظرم غمگین ترین و زیباترین شعر خواهرانه ی دنیاست .

پری جان آروم و راحت  در آغوش مادرنازنین  و ابراهیم مهربونت بخواب 




پینوشت: دوستان عزیزم توجه داشته باشید ،   پری عزیز، متاسفانه ضمن اینکه پروتکل های بهداشتی رو رعایت نمیکرده در تزریق واکسن هم مقاومت داشته  و بدنش با وجودی که از سلامت نسبی و خوبی برخوردار بوده درمقابل ویروس کرونا تاب نیاورد، وگرنه خواهرِ دیگه ی نسرین جون که درکنار پری بوده اما واکسن رو گرفته ، با وجودیکه به ویروس مبتلا شده بود، بیماری رو از سر گذرونده و سلامته . 
لطفاً به سلامتی بدنتون اعتماد نکنید و  واکسیناسیون رو جدی بگیرید و هر نوع واکسنی که موجود شد بزنید. 
من این روزها خیلی از دوستانم رو میبینم که متاسفانه با خانواده ها درگیر هستند و مخصوصاً بزرگترها یه عده شون میترسند و یه عده ی دیگه میگن ما قوی هستیم ، طوریمون نمیشه و بشدت مقاومت میکنند.

 لطفاً صبور باشید و با محبت قانعشون کنید که تزریق این واکسن به نفع خودشون و بقیه ست . 
دوستتون دارم 


خطای هزینه ی هدر رفته

-مامان بیا فیلمو گذاشتم الان شروع میشه.

-اومدم. 

بیست دقیقه از فیلم گذشته بود، هنوز ارتباط بین شخصیت ها رو نفهمیده بودیم. 

-نکنه فیلمش چرت و پرتهماماان؟میای نبینیمش؟

-بعید میدونم، اینهمه هنرپیشه ی خوب داره. بعدم مگه پول بلیط ندادی؟

-چرا خُب دادم.

سه ربعِ دیگه هم گذشت.

-مامان چیزی به آخرِ فیلم نمونده. واقعاً فیلم چرتی بود.

-آره، کاش به حرفت گوش میدادم همون موقع برش میداشتیم.


واقعیت اینه که خیلی وقتا تو موقعیت های مشابه گیر میکنیم. پول میدیم یه کتاب میخریم اما دوسش نداریم، ولی هی بیشتر وقت میذاریم و فکر میکنیم اگه همون لحظه دست از خوندنش برداریم پولمون هدر رفته. 


رابطه هامون هم دچار همین معضل میشه… 

گاهی نِدای درونیمون، نهیب میزنه«این ارتباط سرانجامِ درستی نداره» اما هم زمان، هزارتا فکر میاد تو سرمون: 

کلی براش وقت گذاشتم،هزینه کردم و … 


همین افکار باعث میشه تو رابطه ی غلط گیر کنیم و خودمون رو نجات ندیم، 

ولی واقعیت اینه که ارزش وقتمون، جونمون و موقعیت های بهتری که تو زندگی منتظر ما هستن که بهش برسیم،خیلی خیلی بیشتره.


به این حالت میگن :«خطای هزینه ی هدر رفته"


میخوام بگم هر وقت احساس کردی مسیر رو اشتباه اومدی و مستندات و دلایلت برای برگشتنمنطقیه، معطلش نکن. نترس از برگشتن، نگو راه طولانی و ترسناکه، نترس از اینکه هیچی گیرت نیومده، همین که بیشتر از دست ندی موفقیت بزرگیه.

این روزا خیلی مراقب خودتون باشید. 


دوستتون دارم


راستی  یه سالاد کینوای خوشمزه رو هم براتون گذاشتم اگر هوس سالم خوری کردید برید سراغش


 خوبیش اینه که خیلی سریع و حدود بیست دقیقه اماده میشه.
من  چند سالی هست با کینوا که سرشار از پروتیین  و مواد مغذیه آشنا شدم. 
طرز  پخت آسون و کاربرد فراوونش در سوپ ها و سالاد ها یا بصورت جایگزین برنج باعث شده که خیلی ازش استفاده کنم. 
پیشنهاد میکنم تو گوگل سرچ کنید و با خواص کم نظیرش آشنا بشید.
خب بریم سراغ مواد مورد نیاز سالاد  و طرز تهیه ش،
پیمانه ی من از همین پیمانه های معمولی برنجه و درضمن مواد این سالاد رو کاملا دلخواه میتونید ترکیب کنید.
مواد لازم برای سالاد :
کینوا نصف پیمانه
فلفل دلمه ای  یک عدد 
خیارشور متوسط چند عدد
کدو سبز متوسط یک عدد 
نخود پخته نصف پیمانه(جایگزین با انواع لوبیا ها و نخود فرنگی )
ریحون یا جعفری و یا هر سبزی معطری که دوست دارید تازه یا خشک
کمی پنیر فتا
زیتون بی هسته چند عدد 
گردوی خورد شده یا کنجد یا هردو 

مواد لازم برای سس:
نصف پیمانه روغن زیتون 
کمی سس خردل 
نمک و فلفل و هر ادویه ای که دوست دارید 
سیر خورد یا له شده هر قدر دوست دارید

طرز تهیه:
کینوا رو بهتره یک ربع خیس کنید نکردید هم خیلی مهم نیست
کدو رو پوست بکنید و ورقه کنید، نمک بپاشید و بذارید کنار.
فلفل دلمه ای و خیارشور رو ریز خورد کنید.
حتما یکربع گذشته، پس کینوا رو ابکش کنید و بذارید چند دقیقه ابش بره. کدو ها رو گریل کنید یا مثل من کمی کف تابه کره بمالید و کدو رو بذارید روش. 
حالا کینوا رو تو قابلمه چند دقیقه بدون روغن تفت بدید تا خشک بشه( میتونید این کار رو هم حذف کنید و بدون تفت بپزید)، بعد دوبرابر اندازه ش اب بریزید روش و بذارید جوش که اومد در ظرف رو بذارید تا بپزه و ابش تموم بشه. 
حالا کدو ها رو که خنک شدن درشت خورد کنید و بذارید کنار.
سس رو هم خیلی راحت مثل فیلم درست کنید. روغن زیتون رو بریزید تو کاسه بعد سس خردل و اب لیموترش و نمک و فلفل و سیر های خورد شده رو اضافه کنید، هم بزنید و بذارید کنار.

خب بیست دقیقه بعد کینواها آماده ن.
تو ظرف مخصوص، اول کینواها، بعد کدو و فلفل دلمه ای و بقیه مواد رو اضافه کنید، حالا سس رو اضافه کنید و هم بزنید. الان دیگه قطعات پنیر، زیتون ها و سبزی معطر و گردو و کنجد رو بریزید رو سالاد و دیگر هیییچ 
نوش جان سالاد خوشمزه و مغذی و زیبای شما اماده ست. 





آه از این غصه و غم، داد از این طالع بد

سلام عزیزانم ، امیدوارم خودتون و عزیزانتون تندرست باشید که این روزها  نعمت سلامتی رو از همیشه بیشتر درک میکنیم. 


امروز توسط یکی از دوستان عزیز این خونه متوجه موضوعی شدم که دلم رو خیلی به درد آورد . تصور می کردم باید بیام و توضیح بدم ولی احساس کردم چه توضیحی واضح تر از همین متنی که از دوستمون دریافت کردم؟

لطفا بخونید و در صورت تمایل  در این مسیر ، دست یاری برسونید . 


میتونید بطور مستقیم کمک هاتون رو به همون شماره هایی که در لینک خبر گذاشته شده واریز کنید یا مثل همیشه به کارت خیریه خودمون واریز کنید تا یکجا تقدیم این عزیز درمند کنم . 



6037-6975-7428-5711   

 معصومه سعیدی فر 


سلام به مهربانوی عزیز

مستقیم میرم سر اصل مطلب :


دیروز از طریق سایت باشگاه ادبیات که توسط یکی از دوستان  اداره میشه و درواقع،  بانک پی دی اف کتابهای فارسی هست، به طور اتفاقی متوجه شدیم که یکی از عزیزان ایرانی که  شاعر و نویسنده و  ویراستار هم هستند و درضمن  از دوستان نزدیک‌ احمد شاملو ،  بر اثر دیابت کلیه هاشون رو  از دست دادند و هفته ایی دوتا سه بار دیالیز میشن.

ایشون سالها قبل وقتی هنوز ایران بودیم، با همسرم دوست بودند.

متاسفانه در این سالهای بعد از مهاجرت ، ما از این عزیز بی خبر بودیم و یکی دوبار هم از طریق آشنایان مشترک سعی کردیم ادرس جدید شون رو پیدا کنیم که میسر نشد...


خبر شنیدن بیماریش از یک طرف و شنیدن اینکه پول برای هزینه های درمان نداره از طرف دیگه واقعا من و همسرم رو بهم ریخته.

اینکه واقعا یک انسان از کمترین حقوق شهروندی که بیمه ی درمانه برخوردار نیست، ( مثل خیلی از هموطنهامون) ... عمیقا متاثر شدیم و مبلغی در حد توانمون پرداخت کردیم. ولی با توجه به هزینه های درمان و هزینه های زندگی و اینکه ایشون از جایی هم حقوق دریافت نمیکنن و خواهر و برادر و همسر و فرزند هم ندارند،  شرایط رو براشون سخت تر هم  کرده و با اینکه دیابت، چشمهاشون رو  کم سو‌کرده ولی برای گذران زندگی،  در حال حاضر ویراستاری هم  میکنن.


راستش مهربانو جان فکر کردم که شاید از طریق همین جمعی که هستیم و گاهی در حد توان گره گشایی میکنیم ، بتونیم به این دوست عزیز هم کمک کنیم.


این زیر لینک مربوط به باشگاه ادبیات رو میذارم که راجع به بیوگرافی  و آثار صمد شعبانی عزیز توضیح داده و همنطور راجع به بیماری و  و‌جمع آوری کمک برای ایشون . اینجا کلیک کنید.

دوستتون دارم 



" توجیه کردن های بی جا"

عصر سه شنبه  و حسابی خسته شده بودم .. امروز از اون روزای شلوغ و گزارشای لحظه به لحظه تو اداره بود. 

از سه روز پیش هم، مهردخت مدام می گفت باید یه جارو گرد گیری کنم خونه به فنا رفته 

ساعت حدودای پنج بود که مهردخت تماس گرفت. 

با یه صدای تو دماغی شروع کرد:

-سلام مامانی .

-سلام دخترم، چی شده ؟ چرا صدات تو دماغیه؟

-میخوام برات اعتراف کنم . 

-عه ؟  الان من مادر مقدسم پس .. بگو فرزندم.

-مامااان ، من الان بیدارشدم، کلاس مدرسه ی مُد رو از دست دادم. غذایی که زحمت کشیدی ظهر برام گرفتی رو دست نزدم و همینطوری روی کانتر آشپزخونه مونده . جارو گردگیری نکردم، دوش نگرفتم ، هیچ غلطی نکردم و زندگیم رو به تباهیه. 

-بخاطر کلاست که واقعاً متاسفم، بقیه شم که خُب چی بگم؟ حالا حتماً حال نداشتی دیگه.. یه وقتایی اینطوری میشه . 

زد زیر گریه . آخه این چه وضعیه مامان من 22 سالم تموم شده ، قبلاً فکر میکردم چقدر تو این سن زندگیم متفاوته، یعالمه سفر میرم ، یعالمه تجربه های جدید میکنم. کار میکنم و ... الان هیچ کاری نمیکنم ، حبس شدم تو خونه و همه جامم درد میکنه . اصن یعنی چی که من همه جام درد میکنه ؟؟

-خب، این یه مشکل برای همه ی دنیا هست. فقط تو نیستی که همه الان شرایطشون همینه . حالا میام خونه صحبت میکنیم . 

-باشه ، تو رو خدا زود بیا دیگه. 

-والا انقدر خسته م که هر زمانی کارم سبک بشه معطلش نمیکنم . 

ساعت حدودای هفت بود که با کلی خرید و دست پر، رسیدم خونه . 

مغزم از اونهمه گرونی اجناس ورم کرده بود. من شیر بدون لاکتوز ماهشام میخرم. تقریبا از چند ماه پیش که حدود ده تومن بود زیر نظر گرفتمش و حالا به چهارده و هشتصد رسیده 

ماشین رو که داشتم میبردم تو پارکینگ مینا زنگ زد .

-مهربانو جان من یکی دو روزه خیلی بیحالم . 

-میدونم عزیزم بهتر نشدی؟

- بی جون و بیحال بودم اما الان بهترم . 

-خدا رو شکر

-سینا میگه شام بریم بیرون یکمی حال و هوام عوض بشه .. شما نمیای؟

-چرا اتفاقاًمهردخت هم کلافه و عصبیه . حتما به منم بگو برنامه رو . من دارم ماشینو میبرم پارکینگ 

-باشه پس فعلاً. 

به مهردخت گفتم بیا شام بریم بیرون یکمی از این حالت بیای بیرون . اولش که هی کش اومد، ولش کن حال ندارم و نمیام و ... بعدم به عشق مینا و سینا پاشد آماده شد . 

بچه ها اومدن دنبالمون... به هوای مهردخت گفتن هر جا که مهردخت دوست داره میریم . 

مهردخت گفت : من هوس استیک کردم . 

سینا گفت : الان یه جای باحال میریم اتفاقاً یه بالکن خوشگل داره  و با خیال راحت غذامون رو میخوریم. 

مینا گفت : کجااا؟

سینا گفت: فی/گتی. 

لبخندی از سر رضایت رو لب مینا نشست و گفت: آررره  خیلی خوبه. 

سینا تو جاده فشم - لواسان گاز میداد ، هوا عاالی بود . مهردخت با آهنگ " ای شرقی غمگین" زمزمه می کرد و دستشو از پنجره ی ماشین آورده بود بیرون و انگار سعی می کرد باد رو  کف دستاش بگیره وحبس کنه. 

یکربع بعد  یعنی ساعت یکربع به نُه ، به رستوران  ایتالیایی فی/گتی رسیدیم .

دکور و نورپردازی قشنگِ رستوران و ترانه ی زیبا و خاطره انگیز l’italiano (ال ایتالیانو) که تو فضا پخش میشد، چهارتاییمون رو به وجد آورد و زیر لب ترانه رو زمزمه می کردیم . 


(اینم ویدیوی این ترانه )



برای اینکه منو دست به دست نشه، و احتمال آلودگی کمتر بشه، منویی درکار نبود . بایدبا گوشی هامون منو رو اسکن می کردیم و می نشستیم غذامون رو از روش انتخاب می کردیم . 

مهردخت مثل همیشه با دقت منو رو خوند و از بین چند مدل استیک  ، استیک تی بُن  که بیشتر باب میلش بود رو انتخاب کرد . موقع سفارش گارسون از مهردخت نپرسید که طبخ استیک چطور باشه ؟ داشت می رفت که مهردخت صداش کرد گفت : لطفاً تاکید کنید که استیکم  نرمال باشه!!

مینا  پیتزا پرشتو ، سینا ایتالین  برگر ، من بال سوخاری کنجدی سفارش دادیم . 

البته از کسی که سفارش رو ثبت می کرد پرسیدم این بال سوخاری چند تا تکه ست؟ گفت : پنج عدد!!! بنظرم پنج تا بال 58 هزارتومن واقعاً گرون بود ، البته قیمت غذاهای دیگه ش هم دست کمی از این بال نداشتن. 

یه سالاد کاهوی معمولی هم  گرفتیم و دوتا نوشابه قوطی. 

چند بار تقاضای دستمال کاغذی کردیم و هیچ اهمیتی به درخواستمون داده نشد.  یه خانومی اونجاها می چرخید که بنظر میومد به کار پرسنل نظارت میکنه . دست آخر مینا با ناراحتی گفت : ببخشید خانوم میخواستم ببینم خیلی توقع زیادیه که ما دستمال کاغذی روی میزمون داشته باشیم ؟ 

خانوم با تعجب گفت: نه عزیزم مشکل چیه؟ 

مینا گفت: ما پنج بار از پرسنل درخواست کردیم و هر دفعه با جمله ی الان مواجه شدیم . 

خانوم گفت: الان و دور شد . 

مهردخت خندید و گفت: کلا روی کلمه ی الان سیستمشون سِت شده . البته چند دقیقه بعد چند برگ دستمال توی پیش دستی برامون آوردن

بال سوخاری کنجدی شامل پنج عدد بال اومد روی میز .  نفری یکی برداشتیم ، من از خوردنش احساس بدی بهم دست داد چون وقتی پوست برشته شده ی بال  تموم میشد و به گوشت میرسید یه مزه ی ترش داشت که مشخص بود بال هیچ مرینتی نشده و درضمن مدتی قبل از پخت به حال خودش مونده و احتمالا یکمی ترشیده

بقیه هم بدشون اومده بود ولی نمیدونستن مشکل دقیقا از چیه . درواقع بال ها حتی سوخاری نبودن بلکه بدون مواد سوخاری، برشته شده بودن


مدت نسبتاً زیادی  بعد از اون ،  سالاد کاهو مون اومد روی میز ... 

سالاد رو  تو پیش دستی هامون سالاد کشیدیم . اولین چنگال رو که خوردم ، حتماً قیافه م رفت تو هم و مینا دید، چون فوری گفت: مهربانو سالاد تو هم تلخه؟

گفتم : آررره .. از کاهوشه. 

صدای سینا و مهردخت هم دراومد، همه دست از خوردن کشیدن.

اون خانوم رو صدا کردیم. گفت بررسی میکنم . یکربع  بعد اومد گفت : من سس رو چشیدم تلخ نبوده. 

گفتم: از سس نیست، از کاهوشه . 

گفت : پس شرمنده دیگه،. کاهو رو دیگه نمیشه کاری کرد .

گفتم: چرا میشه ، باید نیم ساعت بذارید تو اب نمک تلخیش میره ولی دیگه اون طراوتشم از دست میده . البته این راه برای رستوران جواب نمیده شما باید از جای معتبر خرید میکردید تا مطمئن باشید که طعم کاهو خوبه . ضمن اینکه در شروع تایم امروزتون  قبل از مرحله ی آماده سازی کاهو رو تست میکردید، اگر مشکلی بود همون موقع حل میکردید. 

وسط این حرفا برگر و پیتزا اومد . 

چهارتایی از پیتزا و برگر خوردیم و سیر شدیم . سینا یکی از پرسنل رو صدا کرد و گفت : استیک این خانوم هنوز نیومده و ما غذاهامون تموم شد. 

باز با جمله" الان"  مواجه شدیم .

چند دقیقه بعد،  از قسمت آشپزخونه یکی از پرسنل پیدا شد،  که دود وحشتناکی از سینی دستش بلند بود . از بوی گوشت حدس زدم باید استیک ما باشه ، آقای گارسون اومد سر میز ما، یک تکه چوب زیبا که داخلش ظرف مستطیل شکل چدنی قرار داشت ، شامل  استیک تی بُن و کنارش کدو و هویج گذاشت رو میزمون . 

سینا گفت مهردخت مطمئن باش استیکت سوخته !

مهردخت با دست دود ها رو زد کنار استیک رو بلند کرد و دید زیرش جزقاله شده کدو و هویج هم کاملا سوخته بود و آب سیاهی تو چدن راه افتاده بود . 

باز هم گارسون رو صدا کردیم و گفتیم: این استیک کاملا سوخته . 

بساط رو جمع کردن و رفتن کمتر از ده دقیقه یه استیک اومد رو میزمون که فقط رنگ گوشتش از صورتی به کدری رسیده بود. اون خانوم رو صدا کردم گفتم : واااقعا ما رو دست انداختید با این غذا سرو کردنتون؟ 

خانومه با پررویی تمام گفت: عزیزم من مخصوصاً گفتم اینطوری بیارن براتون . چون شما باید بدونید استیک تی بُن ، ضخیمه . یا میسوزه یا خام میمونه . 

گفتم :  ما مشتری این رستورانیم، شما از کجا اومدین؟؟ 

مگه بار اوله تی بُن سفارش میدیم؟ شما باید گوشت رو طوری مرینت کنید و با ابزار بپزید که قابل خوردن باشه . یعنی چی که یا باید بسوزه یا باید خام باشه ؟؟ نمیتونید از منو حذفش کنید عاقا جان . قیمت این استیک تو منو 370 تومنه . مسخره کردید واقعا؟؟ تو عکس منو دورچین های استیکتون فلفل دلمه ای، کرفس، ذرت ، پوره ی سیب زمینی و کدو و هویجه ولی شما هویج و کدو برای ما آوردید. خانومه گفت: نه دیگه هر شب که همه چیز مهیا نیست . 

گفتم :نزدیک 400 تومن رو بابت چی میگیرید شما؟؟ این حرف ها رو جای دیگه هم میزنید واقعا؟؟ جلوی اونایی که باید جواب پس بدید؟ 

خانومه راهشو کشید رفت . گفتم بچه ها بلند شید بریم بابااااا. 

همه ش سعی میکردم این حرفا رو که درواقع یه جور دعوا کردن بود آروم و پچ پچ کنان بزنم که مشتری های دیگه اذیت نشن ، هرچند که می دیدم چد نفر دیگه هم به غذاشون معترض بودن ولی فاجعه شون در حد ما نبود . 

هر کاری کردیم که از رستوران بیایم بیرون نشد. بیست دقیقه بعد یه استیک با پخدت کامل و درست، مطابق سفارشمون آوردن. البته که سبزیجاتش همون کدو و هویج بود . مهردخت با اعصاب خورد کارد و چنگال رو بکار گرفت . گوشت نبود که دقیقاً یه تکه چرم بود . 

به مهردخت گفتم بیخود تلاش نکن تو نمیتونی این گوشت رو بخوری، تا اینجا مشکل از طبخ بود، حالا دیگه مشکل از گوشت افتضاحیه که معلوم نیست از کجا خریداری شده . ساعت شده بود بیست دقیقه به دوازده شب . به اون بچه های کارگر طفلک که معلوم بود دارن از خستگی غش میکنند گفتم لطفا ظرف بیارید من این غذا رو ببرم . 

استیک دست نخورده بسته بندی شد؛ رفتیم برای حساب کردن . مسئول صندوق گفت : متوجه مشکلاتی که پیش آمد شدم . نمیدونم صورتحساب رو چطوری بهتون بدم . 

سینا گفت: ببین جناب ، همه مون تو خونه یه املت گیرمون میاد که بخوریم ولی اگر بلند میشیم یه شب میایم رستوران برای اینه که از محیط خونه و غذاهایی که همیشه میخوریم فاصله بگیریم و دور هم یه شب خوب رو بگذرونیم . رستوران شما شب مارو خراب کرد. ساعت دوازده شبه . خواهر خانم من مهمونم بود و مجموعه شما آبروی من رو برد. 

پسره گفت شما حق دارید. 

گفتم : این استیک برای انسان قابل مصرف نیست . من الان  توراه ، این تیکه گوشت رو به یه سگ میدم . 

سینا گفت: صورتحساب ما رو بدون سالاد و استیک بدید. 

پسره هم همون رو زد  پرینت گرفت . 


البته  وقتی اومدیم بیرون انقدر هوا لطیف و خنک بود و انقدر هاپوی گرسنه ای که داشت به هوای لقمه ی بخور و نمیری تو سکوت شب پرسه میزد ، ازگرفتن استیک خوشحال شد که همه ی ناراحتیمون رو شُست و برد . 

یه جورایی توبه کردم که دیگه  هیچوقت هوس غذای بیرون نکنم  و اگر هم تصمیم گرفتم همچین کاری انجام بدم  همون چند جای محدود که میدونم هنوز هم میشه رو کیفیتش حساب کرد رو انتخاب کنم . 

مملکت که صاحب نداره، هر سوء استفاده کننده ای میاد یه منو میذاره قیمت خون باباش هم ملت رو سرکیسه میکنه، ذره ای خدمات هم نمیده!

دنبال این هستم که یه شکایت اساسی از رستوران انجام بدم که حقشون رو بذارن کف دستشون .. حیف که از اون استیک سوخته و اون نخته عکس و فیلم نگرفتم 

البته حتما من تنها مشتری ناراضیشون نبودم و علت اینکه دارن به کارشون ادامه میدن ، رشوه دادن و خریدن مامورها و بازرسینه .

من منکر این نیستم که بازرسای متعهدی هم داریم ولی میدونم که چقدر تعدادشون کمه . 

وااای خدا چقدر غر زدم ولی واقعا نمیتونستم براتون تعریف نکنم.

میدونید درواقع توجیه کردن های اون خانوم عصبیم کرده بود. توجیه کردن یه جورایی توهین به شعور آدمه و این همیشه اذیتم میکنه. 

امیدوارم همچین آدمایی به هیچ دلیلی سر راهمون قرار نگیرن .

دوستتون دارم 


"تعطیلات خود را چگونه گذرانید!"

سلام دوستان نازنین 

راستش انقدر همه چیز، ناگهانی پیش اومد و دغدغه های  جورواجور برامون درست شد که یادم رفت بیام درمورد جواب کلونوسکوپی نفس براتون بنویسم . 

اون روزی که از دکتر وقت گرفته بودیم که گزارش رو برای بررسی ببریم، نفس گرفتار موضوعی بود و نمیتونست حضور داشته باشه.

 بهش گفتم آقای دکتر که برای دیدن جواب، هیچوقت تو رو معاینه نمیکنه ، پس نیازی  به حضور تو نیست . خودم جواب رو می برم . 

وقتمون هم ساعت شش بود.

 ساعت پنج به سمت دکتر راه افتادم و کمی زودتر رسیدم مطب. 

خانم منشی مهربون و خوشرویی که تو این چند سال با چک آپ های شش ماهه ی نفس ، کلی زحمتش میدیم و همیشه با دیدنمون گل از گلش می شکفته، به گرمی احوال پرسی کرد و گفت: داره ماشین رو پارک میکنه؟ 

گفتم:  نه ، تنها اومدم . 

با ناراحتی گفت :  پس آقای نفس چرا نیومده؟ 

(خیلی خوشم میاد نفس رو به اسم کوچیکش میشناسه)

گفتم : چیزی نیست یه جلسه ی مهم داشت . 

خدا رو شکر کرد و گفت : کاش زودتر میومدی، خیلی خلوت بود . 

یکساعتی نشستم تا نوبتم شد. 

برای آقای دکتر هم توضیح دادم که نفس سلام رسوند و نتونست بیاد . 

هرچند، از وقتی جواب رو گرفته بودم، هزار بار گزارش ها رو ترجمه کرده بودم و خیالم راحت بود که مشکلی نیست ولی خُب دلم میخواست از زبون  خود آقای دکتر بشنوم که مشکلی نیست . 


و  همونی که دلم میخواست بشنوم رو گفت 

 

قرار شد بجای شش ماه، چک آپ ها یکسال یکبار بشه . کلونوسکوپی بعدی رو اول تیر سال 1401 نوشت .

 با خنده گفتم : نه آقای دکتررر روز تولدش نع . 

خندید و گفت : پس همین چند روز پیشا تولدش بوده؟

 گفتم : و تولد من . 

بیشتر خندید و گفت : عه چه جااالب ، مبارک هر دوتون باشه ، چه بامزه که انقدر هم باهم خوبید ، معمولا آب متولدین یک ماه با هم توی یه جوب نمیره.


 گفتم : خبر ندارید تولد دخترمون هم 26 تیرماهه .  

کاملا بی اختیار شروع کرد به کف زدن و گفت: مرررررسی ، خیلی خووووبه . 

سه تاییتون با هم تولد می گیرید؟ 

گفتم : من و نفس که اول و چهارمیم بعله ولی معمولا دخترمون جداگونه ست . 


خانوم منشی که  صدای کف زدن دکتر و خنده های ما براش غیر عادی بود در زد اومد تو .


دکتر نذاشت سوال بپرسه. گفت : ببین خودش و همسرش و دخترش سه تایی تیر ماهی هستن. 


خانم منشی هم با خنده و تعجب گفت : عه چه جااالب 


چند دقیقه بعد ،  خداحافظی کردم و اومدم بیرون . 

همین که از آسانسور پیاده شدم بانفس تماس گرفتم . تصمیم گرفته بودم یکمی اذیتش کنم چون این چند روز اخیر حرفای بدی میزد . 

من  از دست یکی ناراحت بودم، مثلاً میخواست دلداریم بده ، می گفت: ولش کن باباااا بیخیال، حالا میریم پیش دکتر میگه وضع خرابه و ... غصه نخور ، بیا خوش باشیم 


دوتا زنگ نخورده گوشی رو برداشت 

- سلام مهربانو، ببخش توروخدا تنهایی پاشدی رفتی .

- نه بابااا چه حرفیه.

-چی شد ؟ اوضاع چطور بود؟

-خوب بود ، ولی دکتر صلاح میدونه سه ماه یه بار تکرار بشه. 

-وااا، خوب بوده گفته سه ماااه!!!

-برای کنترل بیشتر .

-بیخیال ، حااالم دیگه بهم میخوره انگار کولونوسکوپی، مهمونی دورهمیه بشه سه ماه یه بار . من که نمیکنم.

-مگه دست خودته؟

-مهربانو من دیوانه میشم دیگه.

-البته  اینم گفت که حالا چون خیلی پسر خوبی هستی  و نفس مهربانویی،  برو تا سال دیگه خوش باش. 

چند لحظه سکوووت

-هاااا؟؟

-همین دیگه

-نه جانِ من چی گفت. 

-گفت برو تا سال بعد تولدت بیا. 

-جدددی میگی؟

-ای بابااا حالا دیگه باور نمیکنه.. خواستم سر به سرت بذارم نفسسسس 

خلاصه کلی خوشحال شد 

" الهی دل همه ی بیمارا و خانواده هاشون با خبر خوش، شاد بشه"

********

این چند روز تعطیلی یکی از خوبیای اصلیش این بود که هر روز رفتم فشم به مامان و بابا سرزدم  و شب برگشتم . 

دیگه اینکه ، صبحا بیدار میشدم غذای دارسی و تامی رو میدادم ، یکمی باهاشون بازی میکردم و دوباره میرفتم تو جااا و یه ساعتی استراحت میکردم .


 چیزی که متوجه شدم این بود که مهردخت با نگرانی بیدار میشد میومد اتاقم یه نگاه میکرد وقتی میدید خونه م . نیشش باز میشد و میخزید کنارم و دوباره یه چرتی بغلم میزد . 

روز دوم بهش گفتم : مهردخت تو چرا میدویی میای اینجا؟ 

گفت : تو خواب و بیداری حواسم نیست که واقعاً خونه ای یا نه، میام میبینمت و ذوق میکنم. 

مهردخت واااقعا به من وابسته ست ، و این هم خوبه و هم بد. 

*******

این فیلم رو براتون میذارم از بازیگوشیای تامی . البته فکر نکنید همه ش دعواست ها،گاهی  این دوتا مشغول لیس زدن و بازی با هم هستن ولی خب اینا هم لحظه های بامزه شونه . 


دوستتون دارم


پ ن: بنظرتون خیلی تابلوعه من سعی میکنم حال بد خودم و شما ها رو بهتر کنم؟