دیروز سی ام دی بود .
داشتم پالتومو برمیداشتم برم اداره مهردخت بیدارشده بود نشسته بود تو تختش
-سلام مامانی داری میری ؟
-سلام دخملم آره... یه بوس بده .
بوسه ای روی صورت ماهش نشوندم .
-مامان امروز سی امه ؟
-آره عزیزم تولد پدرته .
- کاش میشد خوشحالش کنم
-چرا نشه ؟
-چکار کنم؟
- باهاش قرار بذار ، برو پیشش ، یا هر چی که دوست داری .
-میشه دعوتش کنم خونه مون؟
-آره عزیزم چرا نشه؟
-آخ جووون .. واقعا؟؟
-میدونی که میشه .
-چیکار کنم براش؟
- یه هدیه ، یه کیک و یه شام خوشمزه .
-مرررسی مامان .
-من داره دیرم میشه بهم زنگ بزن .
مهردخت تاعصری به کارای درسیش رسید .. به گفته خودش خونه رو همچین مرتب کرد و شست و سابید که قابل لیس زدن بود
بعد ساعت شش اومد دم اداره رفتیم جین وست یه پلیور آجری رنگ خوشگل برای پدرش خرید . ملزومات لازانیا و سوپ تره فرنگی رو هم خریدیم و چون دیگه وقت نداشتیم کیک بپزیم از کافه کندیز یه کیک خوشگل رد ولوت هم خریدیم و اومدیم خونه .
مهردخت راست می گفت. .. واااقعا خونه از تمیزی برق میزد .
پدر مهردخت ساعت 8/5 با اسنپ اومد که به منع عبور و مرور نخوره .
من برق شادی رو تو چشمای هر دو می دیدم .. خیلی بهشون خوش گذشت . مهردخت موقع کیک بریدن ، با دهنش آهنگ رقص برره ای رو زد و برای پدرش رقص چاقو کرد.. من از هردوشون فیلم می گرفتم .
آخرِشب ، برادرم مهرداد ، تلفن کردو پرسید کی اونجاست ؟
بهش گفتم : امشب تولد آرمینه، مهردخت براش تولد گرفته ، اومده خونه مون.
مهرداد گفت : یه روز ازش می پرسم چرا قدر زندگی خوبش رو ندونست .
دوستتون دارم