دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

وقتی حالم دگرگونه

برای پست تولد در صفحه ی اینستاگرامم نوشتم : غوغایی از اندیشه های نو دارم، فصل جدیدی آغاز شد ... 


نمیدونم چرا شب پنجاه سالگیم ، (درحالیکه خیلی از اندیشه های نویی که الان تو سرم داره وول میخوره و بعضی هاشون رو دارم عملی میکنم رو اصلاً در اون شب نداشتم،  چنین جمله ای نوشتم)؟؟

به ضمیر ناخوداگاهم  الهام شده بود؟ داریم مگه؟؟ 

نمیدونم به هر حال،  اما شده!! به مرور درموردشون اینجا هم مینویسم اما درحال حاضر گیج ترین و تاحدودی ترسیده ترین حالت ممکن رو تجربه میکنم . چیز بدی نیست شاید بشه گفت یک تغییر بزرررگ ... یه بهم خوردن روتین و حتی نه از یک جانب ، از چندین وجه . 

******

یه روزی در سالهای خیلی دور که اکثر وبلاگ نویس ها در بلاگفا می نوشتیم، "سعید " نامی  که وبلاگ "پنجره ی شرقی " رو مینوشت، یه  پست گذاشت که:  امروز حرف زدنم نمیاد، بیاید بنویسید کی و کجا به دنیا اومدین . 

خب، دایره ی دوستان مجازی وبلاگنویسمون چندسالی بود که شکل گرفته بود و تقریباً از زیر و بم زندگی های هم خبر داشتیم ولی ... 

کامنت ها یکی یکی  نوشته میشد و همه میخوندیم و با هم شوخی میکردیم . بعضی ها هم معما میگفتن و بعضی ها هم اعتراض میکردن که یعنی چی سن و سالمون رو میپرسی عمراً نمیگیم . 

وسط اونهمه کامنت ، دوتا کامنت خیلی عجیب بود . 

آخه متن هر دوتاش تقریباً یکسان بود : 

من  چهارم تیر 52  بیمارستان آرین که بین خرمشهر و آبادان بود  به دنیا اومدم . 

چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم ، مگه میشه یه نفر مثل من کامنت گذاشته باشه ؟ نادیا هم همون موقع واکنش نشون داد: 

مهربانو ، درست نوشتی؟؟ تو هم 4 تیر 52 هستی ، اونم تو بیمارستان آرین؟؟ 

هیچی دیگه... ساعت تولدمون رو چک کردیم . من تقریباً ساعت یکربع به شش صبح و نادیا حدود ساعت 9 صبح به دنیا اومده بودیم ، درست در یک روز و یک بیمارستان. 

مسلماً در روز تولد هر کدوممون، چندیدن و چند نوزاد دیگه در همون بیمارستانی که ما دنیا اومدیم، به دنیا اومدن ولی اینکه دونفر بصورت اتفاقی نه با پیگیری و تلاش ، همدیگه رو پیدا کنند خیلی اتفاق جالب و کم نظیریه 

من و نادیا سالهاست همدیگه رو " همزاد" خطاب میکنیم و اگر چه همدیگه رو ندیدیم  و از هم کیلومتر ها فاصله داریم ، ولی روزهای تولدمون خیلی ویژه دلمون برای هم می طپه . 

دلم میخواد یه سالی روزتولدمون کنار هم باشیم و با هم شمعمون رو فوت کنیم .. امیدوارم که به این آرزوم برسم .


حالا منم حرف زدنم نمیاد، بیاید تو کامنت ها از محل و تاریخ تولدتون بنویسید ، دنیا رو چه دیدی شاید شما هم همزادتون رو پیدا کردید .

حال ندارم ولی می دونید که  دوستتون دارم 


نظرات 49 + ارسال نظر

سلام بانو جان
من 63/8/8در بیمارستان امام جواد در مشهد به دنیا اومدم. یک برادر بزرگتر از خودم قبلا به این دنیا دعوت شده بود، مامانم و خاصه پدرم خیلی خوشحال بودن( خونواده ی پدرم خیلی دختری هستند)مامان و بابام میگن من خوش قدم بودم چون پدر بزرگم که به دلایل سیاسی تو زندان بود آزاد شد و پدرم یک کار خوب پیدا کرد. توی تمام عکسای نوزادی و کودکیم یه خال درشت قرمز با ماتیک روی پیشونیم کشیده شده که کار دختر عمه ام هست.

سلام عزیزم
ای جااانم چقدر خوب که اینهمه تولدت مقارن با اتفاقای خوب بوده عزیزم
ای جاانم خال قرمز هندیت عااالی بود

مهرگل پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 01:50 ق.ظ

خب قطعا کسی بعد من نمیاد کامنت بذار پس کامنت منم نمیبینه جز خودت
پس به عشق خودت مهربانوی عزیزم من متولد 14 آبان هزاروسیصدوشصت و هفت شمسی خورشیدی در منزل بابام در زنجان هستم

عزززیزم

فنجون چهارشنبه 28 تیر 1402 ساعت 08:00 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

4 بهمن 1362 بیمارستان شریعت رضوی تهران
تولدت مبارکمون باشه مهربانوی وبلاگستان ... تن ات سلامت ، دلت پر عشق و نگاهت پر امید.

ممنونم بهمن ماهیه مهربون و عزیزم
برای تو هم چنین باشد

زیبا دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 11:44 ق.ظ

29دی 56 بیمارستان راضیه فیروز کرمان
یه دختر تپل که دلش نمی خواست به دنیا بیاد و تا ماه دهم تو شکم مامانش مونده بود

واای چه خطرناک عززیزم
خدا رو شکر به خیر گذشته .. خب دختر تپلی مامانشو زیادی دوست داشته

شادی دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 10:47 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

تولدت مبارک مهربانو جان، شاد و سلامت باشی سالهای سال در کنار عزیزانت.
من 4 آذر 50 تهران بیمارستان شهرام میدان فاطمی

مرسی عزیز دل

آذر دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 09:42 ق.ظ

سلام مهربانو جون من خواننده خاموش وبلاگ هستم دائم میام و پست هاتون رو میخونم (تولدتـــــون پر تڪـــــــــمهربانوـــــــرار)

منم متولد۲۱بهمن ۷۴هستم بیمارستان مسلمین شیراز

سلام اذر جون
چقدر خوشحال شدم کامنت گذاشتی و من رو از وجودت با خبر کردی .
ممنونم عزیز دلم

مریم دوشنبه 26 تیر 1402 ساعت 08:01 ق.ظ

ده دی 1360 بیمارستان اشرفی اصفهانی تهران که الان بهزیستی شده به دنیا اومدم .چند سال قبل همزادم را که آقایی بود که با فاصله ده دقیقه با من تو همون بیمارستان به دنیا اومده بود دیدم:

وااای چقدر جاالب مریم جون پس بالاخره یکی هم مثل من و نادیا پیدا شد

صفا یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 10:06 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

چه پست و کامنت های زیبایی . مثل همیشه عااالی .
من متولد اول آذر چهل و یک در خانه‌ای کارگری در شمشک از پدر و مادری که به امید دستیابی به شرایطی بهتر برای خود و فرزندان از روستای آبا و اجدادی واقع در شمال آذربایجان مهاجرت کرده و غم غربت را به جان خریدند.


انگار این داستان غمگین مهاجرت همیشه گریبانگیر بشر بوده .

شادی یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 06:32 ب.ظ

من ۱۰ آذر ۱۳۶۱ توی بیمارستان معتضدی کرمانشاه به دنیا اومدم.

مهسا یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 12:09 ب.ظ

من ٩ مهر ٥٩، آمل ، بیمارستان حافظی به دنیا اومدم، بعیده اینجا همزادی پیدا کنم اما بازم نوشتم خدا رو چه دیدی، شاید پیدا شد:

دختر بزرگه یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 12:08 ب.ظ

سلام
باز هم تولد شما و همزادتون مبارک، چقدر خوب میشه یک روز تولدتون دوباره برید همون بیمارستان و هم رو ببینید
من سر اذان مغرب 8 مرداد 54 تو خونه مامان بزرگم تو دماوند به دنیا اومدم، یک چند روز زودتر از موعدی که دکتر منتظر بوده و مامان رفته بوده مامانشو ببینه، در حال چیدن آلبالو از درخت بوده که درد تو دلش میپیچه و میاد تو اتاق و مادربزرگش میگه این درد زایمانه از ظهر تا غروب درد میکشه و یک قابله هم کنارش بوده و بابا هم تهران بوده و بی خبر برمیگرده پیش مامان، میخوان ماشین بگیرن بیان تهران که دیگه دختر تپلوی پنج و نیم کیلویی به دنیا میاد و این وزن دو برابری آدمهای عادی از زمان تولد تا الان باهام هست، تا مدتها عید منو میبردن خونه همون قابله ای که به مامان کمک کرده بوده برای زایمان سختش

سلام عزیز دلم . ممنون از لطفت .. خیلی خوب میشه واقعاامسال دوست داشتم بی خبر برم دیدن نادیا ولی نشد .
تولدت پیشاپیش مبارک باشه عزیزم . ماشالله چه دخمل پهلوونی بودی و چه مامان نازنین و قهرمانی .

طیبه یکشنبه 25 تیر 1402 ساعت 12:04 ق.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

اول اردیبهشت ۵۳ بیمارستان فرح قدیم تهران قبل از ظهر
اما مادرمرحوم و پدر مرحومم بعد از تولد من که بچه پنجم بودم مهاجرت کردند قم بنا به وصیت پدربزرگم که از کتابای مذهبی قدیمی که داشته خونده بود هر کی بتونه بره قم زندگی کنه دنیا و آخرتش تضمینه و خوشبخت ترینه
والا من که باور نمی کنم اما پدر و مادرم و خاله و شوهرخاله ام که همگی مرحومند حرف بابابزرگم براشون حجت بود و وحی منزل.

عزیز اردیبهشتی من
خدا همه شون رو رحمت کنه .
فکر کن ، چقدر مردم ساده دل و پاک بودن و تصوراتشون چطوری بوده !!! سوء استفاده از چنین مردمانی چه کار راحتی بوده واقعاً

هما شنبه 24 تیر 1402 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام.من روز دوم مرداد ۶۴ بیمارستان آرش تهران به دنیا اومدم.دقیقا سر ظهر و مامانم میگه برای همینه که همیشه گشنه ای!

ای جاان . امیدوارم همیشه پر از روزی باشی و هیچوقت گرسه نمونی
تولدت پیشاپیش مبارک

سمانه شنبه 24 تیر 1402 ساعت 02:29 ب.ظ

من ۲۶ آذر ۶۱ بیمارستان بابل کلینیک در شهر بابل استان مازندران دنیا اومدم:پوزخند

ردپا شنبه 24 تیر 1402 ساعت 12:41 ب.ظ http://radepa.bushehr.ws

سلام مهربانو جان.
من متولد 8 مهر سال 61 بیمارستان فاطمه زهرا بوشهر
مهربانو جان داشتم کامنت ها رو میخوندم یه چیز جالبی که دیدم تقریبا تمام خواننده ها متولد دهه 50 و 60 هستن. دقیقا همونهایی که نزدیک 15 تا 20 سال پیش با وبلاگ نویسی وارد دنیای مجازی شدند. به نظرم دنیای مجازی اونموقع ما از دنیای محازی الان خیلی قشنگتر بود.

سلام عزیزم
بله عزیزم خودمم به این موضوع دهه 50-60 توجهم جلب شد
یادش بخیر آرره واقعا چه روزای خوبی بود تعداد وبلاگ نویسا خیلی زیاد بود .. بعضیا رسماً شاهکار بودن

مهتا شنبه 24 تیر 1402 ساعت 07:47 ق.ظ

سلام من 29 بهمن 56 اهواز بیمارستان پارس به دنیا آمدم
ساعتش را نمی دونم فقط می دونم سیاه و چروکیده بودم چون زیادی مونده بودم و به زور به دنیا اوومدم و خانواده وقتی دیدنم زیر بارم نرفتند فکر کردند عوضم کردند با یکی از بچه های عرب
البته دو سه روز بعد برگشتم به ورژن تپل و مپل و سفید

سلام مهتا جان
ای جااان ،الهی برقرار و تن درست باشی

محبوب جمعه 23 تیر 1402 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام
من محبوب هستم و نیمه شب شش اسفند سال هشتاد و یک در مشهد دیده به جهان گشودم. همزادم کو؟

سلام محبوب جان
همزادش پاسخ گو باش

مهتاب جمعه 23 تیر 1402 ساعت 02:29 ق.ظ

مرسی که همیشه هستی حتی وقتی حالت دگرگونه، میدونی من خیلی وقتا داشتم مترکیدم که با کسی حرف بزنم و تو دلم بات حرف زدم
٢٤ فرودین ٥٩ بیمارستان کلینک اصفهان در اصفهان

قربونت برم مهتاب جون عزیز دلمی . برات آرامش و حال خوب ارزو دارم . دختر چرا تو دلت بامن حرف زدی ؟ کامنت های خصوصی و ایمیل برای همینه شاید اگر مستقیم در ارتباط بودیم افتخار اینو داشتم که از حجم ناراحتیت کم کنم عزیز دلم

Memol پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 11:54 ب.ظ

من 26فروردین 68 ساعت چهار صبح بیمارستان آریا اهواز دکتر باور عزیزم

من بنظرم یه کامنت دیگه درمورد تولد تو بیمارستان اریای اهواز خوندم، تاریخ رو چک کن ممول جان شاید همزادت پیدا شد

فری پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 09:46 ب.ظ

اول اسفند ۱۳۴۲ در خانه ی خودمان در نهاوند متولد شدم دو سال بعد برادرم متولد شد دو سال بعد از اون زمانی که من چهار سالم بود خواهر م به دنیا اومد که هنگام همین زایمان در ایام جوانی مادرم فوت شد

فری جان چه تلخ بود تقارن تولد خواهر و مرگ مادر
امیدوارم مادر عزیزت در شادی ، آرامش و نور باشه . یکی از ترس های من درمورد مرگ اینه که نمیدونم وابستگی به زمین چقدر باقی میمونه ، میگن بطور کل قطع میشه و انسان در هر حالت و با هر ویژگی که داشته لحظه ی مرگ طوری شیرین بنظر میاد که دوست نداره برگرده به دنیا، ولی هم همیشه نگرانم
خیلی میترسم زمان مرگم، نگران عزیزانم باقی بمونم و الان از صمیم قلبم ارزو میکنم این وابستگی درمورد مادر شما که بچه های چهارساله دوساله و نوزادش رو گذاشت رو رفت وجود نداشته باشه.

سینا پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 12:52 ب.ظ

من ظهر روز سه شنبه اول تیرماه 1350 در بیمارستان ورجاوند تهران به دنیا آمدم. این بیمارستان در خیابان کاخ اونروز و فلسطین امروز واقع بود و الان دیگه وجود نداره. اینطور که شنیدم من اولین و یا یکی از اولین نوزادان ایرانی بودم که با استفاده از دستگاه وکیوم متولد شدم.

شاخ تیر ماهی ها... سینای عزیزم خوش اومدی

چه جاالب سینا جان . فورسبس زایمانی و وکیوم دو تا ابزاری هستند که برای کمک به خروج نوزاد از کانال زایمان استفاده میشدند (فکر کنم الان روش منسوخی محسوب میشه) پس بنظر میرسه نوزاد بد قلقی بودی و مامان رو موقع دنیا اومدن اذیت کردی

رها پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم نبینم هیچ وقت حال و حوصله نداشته باشی. امیدوارم خیلی زود سرحال و بانشاط بشی. من که همه جوره دوستت دارم. من متولد ۱۷ مهر ۶۳ تهران هستم.
باخوندن پیام نسرین خانم عزیز یاد یه موضوعی افتادم. من سالها یه خواب تکراری می دیدم که یه بچه کوچیک توی مهمونی های شلوغ خانوادگی ما هست که من همش میگم این کیه و حواسم بهش هست ولی هیچکس انگار نمی دیدش و برای کسی حضورش مهم نبود ولی من هم مراقبش بودم هم از همه می‌پرسیدم که این کیه؟ یه بار به یه روانشناس این موضوع رو گفتم و بهم گفت شاید اون بچه خودت هستی که فکر میکنی هیچوقت کسی ندیدتت و بهت توجه نکرده و این دقیقا حسیه که من همیشه داشتم و دارم و با خوندن پیام نسرین خانم عزیز کاملا غم پشت پیامشون رو با همه وجود حس کردم. خوشحالم که ایشون حالا پسرشون رو دارند، امیدوارم خدا برای هم حفظشون کنه.

سلام رها جانم . قربونت برم مهربون جانم . ممنونم عززیز دلم . دل به دل راه داره خواهر جون
عززیزم ذه ناخوداگاه آدم چه جاهایی میره و چه نشونه هایی به آدم میده .
خدا رو شکر که جفتتون رو دارم و به وجودتون افتخار میکنم هم نسرین (خواهر بزرگه) هم رها(خواهر کوچیکه)

راسینال پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 09:04 ق.ظ

تولدتون مبارک مهربانو جان

ممنوننننم عززیز من

فاطمه مامان هدی پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 07:35 ق.ظ

سلام تولدتون مبارک
امیدوارم پاتون خوب خوب شده باشه، حال مامان هم همینطور.( از بس دیربه دیر روشن میشم باید برای همه پست ها بگم)
8خرداد65 ( شب19 رمضان) توی خونه روستایی خراسان جنوبی

سلام فاطمه جون . ممنونم عزیز دلم
خدا رو شکر خیلی بهترم
ای جاانم

ملی پنج‌شنبه 22 تیر 1402 ساعت 12:09 ق.ظ http://stronggirlmeli.blogfa.com

سلام مهربانو جان من ۷ اردیبهشت ۵۹ هستم بیمارستان امام خمینی

سلام ملی جانم

رضا چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام. تشکر از زحماتی که برای بیماران دردمند و خانوادهای آنها متحمل شده اید و می شوید. ایکاش دنیا زیباتر از روزهای فعلی خود شود و همه ما انسان ها همچون شما، به فکر کمک به نیازمندان شهر و دیار خود بیوفتیم و باشیم. که رستگاری واقعی انسان در همین راه هست. متولد سوم مرداد ۶۱ در یک خانه کوچک در شهرستان شمالی هستم. آرزوی سلامتی و آرامش و دوری از بدی های روزگار برای شما دارم.

سلام ممنونم دوست عزیز .. یه تیم خوب و بزرگیم از اقصی نقاط دنیا که دست به دست هم میدیم . بله ایکاش فقط انسان باشیم نه بیشتر ، دنیا قطعا گلستان میشد
منم برای شما تن درستی و خوشبختی آرزو دارم . تولدتون پیشاپیش مبارک

ژیلا چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 08:04 ب.ظ

۱۴ مهرماه ۱۳۵۵ تبریز بیمارستان آریا

من چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 07:51 ب.ظ

۶ اردیبهشت ۱۳۵۳ تبریز در خانه ساعت ۶ عصر .

مانلی چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام خواهر جانم
این انقلاب درست مثل تولدی دوباره است
دردی جانکاه و بعدش یه شیرینی و ارامش خوب
نوزاد هم با اومدنش هزار حس خوب و شیرین میاره ولی سختیهایی هم داره.
تو بانوی عشق و مهر با دلی دریایی و در عین حال بسیار قوی هستی و از پس همه چی بر میایی. بهت ایمان دارم.
خب بریم سر جواب مسابقه:
من در پانزدهم تیرماه هزار و سیصد و پنجاه و چهار در مطب دکتر حمید زاده در بابل بدنیا اومدم.
مامانم یه مامان جوون و پر انرژی و بی تجربه، پا میشه میره شمال چون یهو غم غربت میگیرتش‌ ، تهران اونموقع غربت حساب میشد. خلاصه یهو دردش میگیره با عمه ام که اونم پا به ماه بود میرن پیش دکتر عمه ام. دکتر میگه شما همه علائم وضع حمل رو داری. مامانم میگه نه من باید برم تهران، بیمارستان و دکترم و همه وسایل بچه ام تهرانه. دکتر هم گفت خب تشریف ببر تو جاده هزار زایمان کن.با اینکه بچه اولش بود مامانم ولی چون قهرمان دو بود و ورزشکار و منم بچه خوبی بودم خیلی راحت مامان خانم فارغ شدن و دید اول دو تا لپ بوده بعد دست و پا در اورده. سریع به بابا خبر دادن که بیا و ببین انگار خودت دوباره نوزاد شدی. بابام هر سال بهم میگفت که همه این ۹ ماه از خدا یچه سالم و دختر میخواسته. و میگفت با چنان سرعتی خودشو رسونده که هر بار یادش میفتاد وحشت میکرد.
این بود انشای من.
دوستت دارم یه دنیاااااا

سلام عزززیز دل من
قربونت برم ممنونم خواهری چقدر قشنگ مینویسی و آرومم میکنی
ای جااانم من داستان دنیا اومدنت رو نمیدونستم .. ماشالله به مامان خانوم .. یاد بابا گرامی . قربون تو خوشگل خودم که مثل ماه میمونی تیر ماهی جان

زینب چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 04:48 ب.ظ

سلام.
من ۱۲آبان ۶۳ بیمارستان معتضدی کرمانشاه ب دنیا اومدم. دختر چهارم بودم و ب جز مادرم هیچکس از ب دنیا اومدنم خوشحال نشده.

سلام زینب جان
عزززیزم ، خدا حفظت کنه .. متاسفم برای این فرهنگ غلط که پسر داشتن امتیاز محسوب میشد

غریبه چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 04:22 ب.ظ

سلام
بیمارستان آرین
یادش به خیر
اسمش بعد انقلاب شد طالقانی
الان هم نمی دونم همان است یا نه
یک ساختمان آبی رنگ چند طبقه
با یک جراح زبر دست و خوش مرام
دکتر مسعود فاطمی
زمان ما بچه ها در منزل متولد می شدند با قابله ،
ظاهرا برای دنیا آمدن خیلی عجول بودم !
قبل پیدا شدن قابله دنیا آمدم به کمک مادر عمویم
پانزده آبان ۳۱

سلام
آخی شما اون بیمارستان رو کاملا میشناسی
مادر عمو ، همون مادر بزرگ خودتون؟؟

مینا چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 03:12 ب.ظ

مهربانوی عزیز سلام
من و برادرم دقلوییم( یعنی از اول همزاد داشتم)، خواهرم هم چهار سال بعد توی همون تاریخ به دنیا اومده
متولد 21 آذر 62 هستم، همدان، بیمارستان فاطمیه، ساعت 7 عصر

سلام مینا جانم
چقدر جاااالب شما سه تا یه تاریخ تولد دارید
خدا حفظتون کنه عزیزم

لیلا الف چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 03:04 ب.ظ

ششم آذر 1361 بیمارستان قدس اراک

عابر چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 02:06 ب.ظ

تعداد بهمنی ها زیادِ ماشالله بزنم به چوب. من ۲۲ بهمن ۶۰ بیمارستان شهرام (میدون فاطمی)

همه تون تن درست باشید

میترا چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 12:40 ب.ظ

سلام مهربانو جان چقدر جالب بود این اتفاق
من 29 بهمن 1359 در بیمارستان بابک ساعت 1.5 شب و خانم دکتری(شاید ماما) که من و به دنیا آوردن یه خانم خوشرو و خوش صدا بودن کلی هم آواز خوندن

سلام میترا جون . بله واقعاً اتفاق جالب و نادری بود
ای جااانم کاش اون موقع ها مثل الان میشد فیلم گرفت .. چه فیلم زیبا و خاطره انگیزی هم میشده .

سما چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 12:39 ب.ظ

سلام به همه دوستان
سما هستم متولد4 بهمن60 در بیمارستانی که اونموقع اسمش حمایت مادران بود و الان الزهرا هست
خوشوقتم

سلام سما جان
خیلی خوش اومدی عزیزم

مخمور چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 11:21 ق.ظ http://mastoori.blogfa.com

22 تیر 1359 بیمارستان فرح سابق ساعت 11 شب ( شب اول ماه رمضان المبارک )

تولدت مبارک مخمور جان . امیدوارم تن درست و شاد باشی دوست تیر ماهی من

پریمهر چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 11:20 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

یه روز بارونی تو یه خونه کاهگلی
10 اردیبهشت 1354
محل تولدم:
https://seeiran.ir/%D8%A2%D8%A8%D8%B4%D8%A7%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D9%81/

به به چه شاعرانه و زیبااا دختر اردیبهشت

مهسا چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام عزیزم...همیشه خوب خوب باشید
12اردیبهشت59.بیمارستان میر شیراز

سلام مهسا جون ممنونم عزیزم همچنین
جاانم یه دختر اردیبهشتی دیگه

ماجد چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 09:21 ق.ظ

سلام مهربانو عزیز
ماهم دوست داریم در همه حال
خوزستان بهبهان 1362/06/29
البته دقیقترش نیمه دوم بهمن62هست، خانواده دوست داشتن زدوتر برم مدرسه

سلام ماجد جان
مرررسی دوست قدیمی و با وفای من
از دست این خانواده های ایرانی که کلا عجله دارن

پری دریایی چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 09:03 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز
امیدوارم حتی اگه حال حرف زدن هم نداشته باشی (البته موقتا خیلی خیلی خیلی کوتاه ) همیشه حالت خوب خوب خوب باشه
من متولذ 24 بهمن 63 زنجان بدنیا اومدم و اون زمان شهرای کوچیک یه بیمارستان کوچولو بیشتر نداشتن برای زایمان

سلام پری جان
مرررسی عززیزم
خوش اومدی به دنیا

نسرین چهارشنبه 21 تیر 1402 ساعت 01:49 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

شک نکن که همیشه هر انقلاب درونی یا بیرونی با سختی و مشقت شروع میشه، اما نتیجه رضایت بخشه. چون راکد نموندی، حرکت کردی و انسان با حرکتاش زنده هست و بس.
من یه روز برفی و سرد ساعت پنج صبح دهم فروردین توی شیراز بدنیا اومدم. زمانی که هیچکس منو نمی خواست و زورکی مونده بودم و زورکی موندم و بزرگ شدم بدون اینکه توی خونه دیده بشم.
من همیشه تو خونه ی خودمون گم شده بودم و هیچکس، هیچوقت دنبالم نگشت... و هنوز هم بعد از 64 سال.
دلم نمیخواد اینا رو حتی برای خودم تکرار کنم و نمی کنم اما الآن با این سوالت از دلم و گوشه ی چشمام ریختن بیرون.
من توی یکی از بهشت های خوب زمین زندگی می کنم. پسرم یکی از بهترینهاست که تمام هست و نیستمه. تنها فردی از خانواده و فامیل که میدونم منو می بینه. همیشه کنارمه و حمایتم میکنه، دوستم داره... اینا رو کامل می دونی، اما الآن با بیاد آوردن اون موضوع بالا دلم سخت گرفت.
امیدوارم من هیچوقت کسیو پیدا نکنم که مثل خودم و در شرایط خودم بدنیا اومده باشه.
اما سرتقم و میگم: خوب شد از اون خونه زدم بیرون و دوباره از خودم با درد و رنج بدنیا اومدم. هرچند دوران بارداریش یازده سال طول کشید نه نُه ماه. ارزششو داشت چون از اون ببعدش تا تونستم از زندگی و زمین لذت بردم و می برم.
یکی از لذتای زندگیم داشتن دوستایی مث تو توی زندگیمه خواهری
به این میگن یه کامنت ساندیچی: اول و آخر با شادی نوشته شده هرچند هسته تلخی به میان داره

خودت میدونی به شنیدن جمله های اول کامنتت چقدر احتیاج دارم و بابتش ممنونم
تو ققنوس عزیز و زیبای خودمی خواهر جون .
خدا رو شکر که هستی
بله حواسم به تکنیک ساندویچت بود

میترا سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 11:57 ب.ظ

تولدتون مبارک عزیزم
متولد ۲فروردین ۶۵ .اسفراین

ممنونم میترا جانم

منیژه سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 11:51 ب.ظ

سلام‌ مهربانو خانم‌مهربون. چه پیشنهاد جالبی. من ۱۹ بهمن ۴۹ در بیمارستان فرح تهران به دنیا آمدم. باشد که همزادم پیدا بشه.

سلام منیژه جانم

امیدوارم پیدابشه خیلی تجربه ی شیرینیه

Sita سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 10:26 ب.ظ

۱۵ اسفند ۶۷....۱۳.۴۰ ظهر....بیمارستان بابک تهران با قد ۵۳ سانت!!
نمی دونم چرا قدمم گفتم ولی گفتم شاید با یکی هم قد شدیم و خواستیم بعدترها شمع پونو با هم فوت کنی!

جااانم

سحر سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 06:25 ب.ظ http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

۲۳ اردیبهشت ۱۳۷۰ نیمه شب بیمارستان شریعتی تهران
چشم به این دنیا باز کردم.و همه جا منور شد

آسو سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 05:57 ب.ظ

ادرس اینستا رو گم کردم لطفا بازم بهم بدین


آسو جانم یه ادرس ایمیلی چیزی بده برات بفرستم

آسو سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 05:56 ب.ظ

18بهمن68 تو خونه روستایی همه منتظر بودن احتمالا پسر باشم دختر شدم هیچکی هم فک نکنم زیاد خوشحال شده باشد
مادرم ناخواسته باردار شده یه بسته قرص خورده سقط نشدم از جنینی برای زندگی جنگیدم الان هم برای زندگی میجنگم
تا روزی که زنده ام میدونم باید جنگید برای همه چی من عادت کردم و اعتراضی ندارم

ای جاانم .. بچه های ناخواسته ، جزو شیرین ترین اعضای خانواده هستند

پریسا سه‌شنبه 20 تیر 1402 ساعت 04:33 ب.ظ

چقدر عااالی. خیلی باحال بوده این اتفاق.
من ۱۴ آذر ۵۵، بیمارستان پارس شیراز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد