اول نوشت: این عبارات رو قرار بود اول فروردین منتشر کنم، ولی همینطور که میبینید شد امروز که چهارمه. آخه یه سفر کوتاه خیلی خوب به شهر زیبا و باستانی قزوین پیش اومد که نتونستم پست رو بفرستم و الان که تازه رسیدم تهران ، نشستم پای لپ تاپ
*******
سلام پر از عشق من رو از اولین روز بهار و سال جدید پذیرا باشید
جونم براتون بگه که الان نشستم یه گوشه دارم پست مینویسم درحالیکه نفس و آقای تعمیرکار پکیج تو بالکن مشغول کار و تعویض پکیج کهنه با پکیج جدید هستند. از سالی که اومدم تو این خونه، سالی چند بار برای پکیج و داکت اسپیلیت هزینه کردم و بجز مدت کوتاهی هیچ فایده و کارایی نداشتن . از چند ساعت قبل از سال نو هم پکیج دوباره به مشکل برخورد و من و مهردخت با سلام و صلوات فراوون دوش گرفتیم . اما بگم براتون از شب سال نو، تقریبا ده روز قبل مهردخت گفت: امسال میخوام با گچ وسایل هفت سین رو درست کنم . گفتم: ببین من خیلی گرفتار شیرینی پزی هستم ، لطفا یه کاری کن من اصلا به فکر هفت سین نباشم ، یعنی صفر تا صدش با خودت باشه .
راستش هرسال مامان میره کوچه ذغالی های تجریش یه سمنوی مبسوطی میخره ، خودش میشینه کلی ازش میخوره، به ما هم اندازه یه کاسه برای هفت سینمون میده . سنجد رو هم همینطور .
چهارشنبه صبح دیگه همه شیرینی ها رو ارسال کرده بودم و به خیال خودم با خیال راحت میتونستم به استقبال سال جدید برم . ساعت هشت با مهردخت رفتیم آرایشگاه و یه صفایی به سر و صورتمون دادیم ، بعد رفتیم مصالح فروشی و مهردخت یکمی گچ خرید ، اومدیم خونه و ناهار خوردیم و خوابیدیم ، تقریبا یک هفته ای بود که تا ۶ صبح یه کله سفارش ها رو آماده می کردم و تقریبا ۶-۶:۳۰ میخوابیدم تا حدود ۸ و دوباره شروع میکردم .
اون خواب بعد از ظهر انقدر مززه م داد که نگووو
بعد که بیدار شدیم یکمی جمع و جور کردیم و مهردخت شروع کرد به گچ بازی . دو دور گچ درست کرد و سفت شد و خرابکاری کرد ، بهش گفتم ولش کن یه کار دیگه میکنیم. بعد گفتم سمنو و سنجدت کو؟ گفت: هاااا؟؟
فهمیدم هفت سین رو هواس . گفتم مهردخت لباس بپوش بریم بیرون . اونم حس کرد هوا پسه و من در آستانه عصبانیتم هیچی نگفت و آماده شد . رفتیم بیرون و سنبل خریدیم و هرچی نگاه کردیم سمنو و سنجد درست و درمونی نبود . گفتم بهتره معطلش نکنیم و بریم خونه مامان اینا سهم سمنو و سنجدمونو بگیریم.
رفتیم پیششون و اونا رو هم گرفتیم ، از خونه شون که اومدیم بیرون من خیابون رو که دیدم و ماشینا که مردم توشون همه شاد و خندون بودن و بعضیا صدای موسیقی رو بلند کرده بودن و میرقصیدن یهو دلم ضعف رفت که تو این ساعات پایانی یه بار دیگه تجریش رو ببینم ، مخصوصا که هفته قبل هم که رفته بودم تجریش مهردخت نیامده بود .
انداختم تو اتوبان صدر و بعدشم بلوار کاوه و اندرزگو . به مهردخت گفته بودم مسیر رو از طریق ویز پیدا کنه تا یه وقت به ترافیک نخوریم . تو اندرزگو که ویز گفت: مستقیم ادامه بدید به مهردخت گفتم : این میخواد از شریعتی ببرتمون؟ خب چرا راه فرعی نمیده؟ اونم گفت : نمیدونم چرا. تو تقاطع اندرزکو و شریعتی که گفت به چپ بپیچید ، گفتم مهردخت این داره اشتباه میگه ، چک کن ببین مقصد کجاست؟ مهردخت گفت مامان این مقصد رو اشتباه گرفته یه کوچه بنام قدس هم این طرفه اونو داره ادرس میده نه میدون قدس .
هیچی دیگه ناچار افتاده بودیم تو شریعتی به سمت میدون قدس و خیابون قفل بود. درست سه تا کوچه مونده به میدون ماشینم خاموش شد. البته پشت سر من چند تا ماشین دیگه هم جوش آورده بودن و ایستادن ولی ماشین من رسما خاموش شده بود. فوری قیافه نفس اومد جلوی چشمم که همیشه تاکید میکنه آب ماشین رو هر هفته یا هر ده روز یه بار چک کنم و نمیکنم . خدا رو شکر میکردم که آمپر رو هی نگاه کردم و نرفته بود بالا ، ولی خب از داخل کاپوت دود غلیظ و بوی خیلی بدی به مشام میرسید. تو دلم دعا میکردم که واشر سر سیلندر نزده باشه ، هم زمان فحش هم میدادم که آخه زززن ، دور زدن تو تجریشت دیگه چی بود چند ساعت مونده به تحویل سال. آخه الان اگه بی ماشین بمونی تکلیف چیه تو تعطیلات
اما جالب اینجا بود که از همون لحظه اول تا حدود دوساعت بعد که مشکل حل شد مردم دست از کمک و همدلی برنداشتن .
یه آقای جوان و همسر نازش سوار بر موتور بودن اومدن کنارمون ، اتفاقا چند بار هم تلفنشون زنگ خورد و میگفتن شما شام بخورید ما برامون کار پیش اومده !
چند نفر اومدن گفتن ما مکانیک هستیم ولی ابزار نداریم ، خیالت راحت باشه موضوع واشر و سرسیلندر نیست . احتمالا دیسک و صفحه داغ کرده . به امداد خودرو زنگ زدم چند دقیقه بعد آقایی تماس گرفت گفت من دارم میام سمت شما صبور باشید، خیلی هم با دقت به حرفام گوش داد و گفت اصلا نگران نباشید حلش میکنیم . به بردیا هم زنگ زدم و گفت تازه رسیدم لباس تنمه اومدم مهربانو .
خیلی ها خانوادگی تو ماشین بودن دستشون سبزه و بیدمشک بود ولی ترمز میکردن میگفتن کمک میخواین؟ تشکر میکردم و میگفنم امداد خودرو تو راهه.
سال نو مبارک میگفتیم و راهی میشدن .
دوباره دوتا پسر اومدن گفتن ما مکانیک هستیم ، بهم گفتن سوییج رو باز کن و ببین صدای ویزویز همیشگی قبل از استارت میاد .
گفتم نه. گفتن پس مشکل از پمپ بنزینه . چیز خاصی هم نیست حتی کلشم سوخته باشه با دوسه تومن همینجا عوض میشه . آقای امداد خودرو بازم تلفن کرد و گفت دارم نزدیک میشم .
همه چیز به طرز شگفت انگیزی قشنگ و رویایی بود . بردیا و اقای امداد خوشرو و مهربان با هم رسیدند . بهش گفتم درمورد پمپ بنزین ، گفت : بنظرم درست گفتن الان چک میکنم . چک کرد و گفت همونه مشکل . یه قطعه ای رو درآورد و نشونمون داد که کاملا آب شده بود . پرسیدم به مرور زمان اینطور شده؟ گفت : نه مال همین سربالایی و ترافیک بوده.
بردیا کلی بدو بیراه گفت به کیفیت قطعات . آقای امداد خودرو کارش تموم شده بود ، از خوشحالی رو پام بند نبودم . هزینه رو پرسیدم گفت: ۸۰۰ تومن ، با خوشحالی یک میلیون پرداخت کردم .
بردیا گفت : مبادا از کاری که میخواستی بکنی بگذری ها ، اگه هوس تجریش گردی داشتی برو حتما . ازش تشکر کودم که اومد ، روبوسی کردیم و گفتیم تا سال دیگه خدانگهدار.
با مهردخت تصمیم گرفتیم از خیر تجدیش بگذریم ولی بریم یه جایی شام بخوریم . ساعت دوی صبح بود . همه ی صورت ها خندان بود ، مردم با شور و نشاط همه جا درحال رفت و آمد بودن . دوجا ماشین ها زده بودن بغل و چندنفر میرقصیدن
بالاخره رسیدیم خونه . مهردخت هفت سین رو چید. ساده و مینی مال طور ، جمع و جور کردیم ، دوش گرفتیم . من ساعت هفت تا ده خوابیدم .
مهرداد همیشه لحظه ای که سال تحویل میشد دور اتاق یه رقص بامزه و خنده دار میکرد ، از سالی که از ایران رفته ویدیو کال میکنیم و لحظه تحویل سال ما رو مهمون رقص همیشگیش میکنه .
تلفن های تبریک زده شد، عکسامونو گرفتیم و برای دستبوسی و ناهار نوروز رفیتیم منزل مامان و بابا
حالا پکیج خراب شده . مجبورشدیم کلش رو عوض کنیم ولی همه ی این اتفاقات رو به فال نیک می گیرم . اینکه موقع گرفتاری همه به هم کمک میکنیم، انقدر برام با ارزش بود که حد نداره . به کوری چشم هر بیگانه ای که ما مردم رو مقابل هم قرار میده و بجای مهربونی و لطف در حق همدیگه که از اجداد باستانیمون به ارث بردیم ، عادت زشت خیانت و لو دادن و زیرآب زدن رو سالهاست بهمون تحمیل کردن ، ما همدیگه رو دوست داریم و داریم یادمون میاد که چقدر شاد و خوشرو بودیم و همیشه با پوشش های رنگارنگ شاد ، زن و مرد کنار هم رقصیدیم و با جشن و پایکوبی شکر نعمتهای زندگی رو بجا آوردیم .
چون خیلی کار دارم و درضمن دلم براتون تنگ شده بود این پست کوتاه نوروزی رو از من پذیرا باشید تا زود برگردم و براتون کلی از روزهای آخر سال بگم و شیرینی پزی هام و اینکه شماااا خیلی عشقیدکه بهم فرصت دادید با شیرینی هام سر سفره های هفت سینتون باشم .
دوستتون دارم
سال ۲۵۸۴ شاهنشاهی یا به عبارتی سال ۱۴۰۴ خورشیدی مبارک.
*******
پینوشت: جوابی که به آخرین کامنت پست قبل دادم رو بخونید، شاید اطلاعاتی که نوشتم برای شما هم جالب باشه
راستی این عکس رو آخرین جمعه سال تو بازار تجریش گرفتم و همون موقع استوری کردم ، خیلی برام جالب بود که چندتا پیام همون موقع گرفتم که همین جا ایستاده ن زیر تابلوی بازار سنتی تجریش و عکس گرفتن و برام نوشتن ما یک ساعت قبل اینجا بودیم یا حتی ده دقیقه پیش. ولی از همه جالب تر پیام شادی جان عزیزم بود که نوشته بود: مهربانو، تو حوالی ساعت ۱۵:۳۰ پارکینگ شهرداری بودی ؟ پیامک پرداخت پارکینگ رو نگاه کردم و گفتم : آره دقیقا همون موقع. گفت: من و پسرم تو ماشین بودیم، تو رو دیدم و به پسرم گفتم: فکر کنم این خانم، دوست مجازی منه
من و بردیا چهارشنبه سوری
اینم من و پسرم
اینم بخش کوچولویی از شیرینی های نوروزتون
سلام عزیزای دلم، وقتتون بخیر. حقیقتا نمیدونم الان باید بگم شبتون بخیر، یا صبحتون؟ چون ساعت ۳ دقیقه به بامداد روز چهارشنبه ۲۲ اسفنده. عقلم میگه صبحه ولی دل واموندم که عاشق خلوت و حال و هوای شبه، میگه هنوز شبه مهربانو ، راحت باش ، با دوستای خونه ی مجازیت خلوت کن و بی خیال ساعت ها شو
راستش فقط بابت نسرین نگرانم که بابت شب بیداری های من نگرانه و حق هم داره(جمله بندی ها رو داری؟
)
جونم براتون بگه من هیچوقت این روزای آخر سال، سفارش کیک قبول نمیکردم. آخه تا سال قبل که کارمند بودم، نفس کشیدن هم برام سخت بود، چه برسه به کیک پختن! این موقع ها دیگه به غلط کردن افتاده بودم که چجوری سفارش های نوروزی رو به موقع برسونم ، ولی امسال خیلی راحت ترم. همین امروز هم یه کیک دو کیلو و نیمی تحویل دادم ، فردا صبح هم سفارش نوروزی یه مشتری جدید که هیچ شناختی از من و شیرینی هام نداره و صرفا با هشتگ اینستاگرام پیدام کرده رو باید تحویل بدم که خدارو شکر جعبه هاش روی میز آماده ست .
من مشتری به این شکل خیلی کم دارم ، چون همه معمولا اگر بار اولشون باشه بهم شیرینی سفارش میدن ، یه شناختی حداقل از خودم دارن یا کسی معرفی کرده .. کسی که انقدر اتفاقی پیدام کرده باشه، باید خیلی آدم راحتی باشه و زندگی رو اصلا سخت نگیره . حالا این مینا جون یه پدیده حساب میشه چون علاوه بر اینکه هیچ شناختی از من و شیرینی ها نداره، اصلا هم آدم راحتی نیست که اگر اخلاقش رو میشناختم اصلا ازش سفارش نمیگرفتم .
اوایل اسفند بهم پیغام داد که من میخوام شیرینی بگیرم ازتون ولی یه مشکلی دارم اونم اینه که من مسافرم و میخوام شیرینی هارو ببرم تو پرواز و نمیدونم چطور میشه؟
گفتم :مشکلی نیست من تجربه ش رو زیاد دارم . براتون تو باکس های مخصوص فریزر که پلاستیک هستند میذارم . من مشتری مثل شما زیاد دارم ، برادر خودمم کاناداست همیشه کلی شیرینی میبره ، اتفاقا یه سفارش هم همین امروز برای اصفهان پست کردم .
خوشحال شد و گفت : پس خیالم راحت شد و سفارشش رو ثبت کرد و داستان از همونجا شروع شد .
متاسفانه خیلی استرس داره و تو این مدت چند بار بهم پیغام داده یا حتی صبح از خواب بیدارم کرده که نکنه برنامه ریزیمون مشکلی داشته باشه .
روز اول گفت: خودم میام میبرم شیرینی ها رو .
گفتم: خیلی هم عالی . بعد گفت: اون روزای آخر نزدیک پرواز و شلوغی های آخر سال شاید نتونم .
گفتم : مینا جان چرا خودتون رو درگیر ترافیک و این چیزا میکنید من براتون میفرستم .
گفت: آخه اگر دیر به دستم برسه ، اگه نشه ،،
گفتم خب یکمی زودتر هماهنگ میکنیم که این مسائل پیش نیاد .
گفت : پس من جمعه ۲۴ اسفند پرواز دارم شما پنجشنبه تا ظهر به من برسون ولی اگر بشه ساعت ۱۲و ۵ دقیقه من دیگه از محل کارم رفتم هاااا .
گفتم : خب من ساعت ۹ میفرستم از تهران پارس تا قلهک که راهی هم نیست . گفت: باشه
فرداش من خواب بودم زنگ زد که استرس گرفتم میشه چهارشنبه بفرستی؟
گفتم: بله . گفت: میرسی درست کنی؟ گفتم : مینا جان من همه سفارشات دوهفته اول اسفند رو دادم رفته ، الان فقط سفارش شما رو دارم و بعدش سیل ارسال سفارشات هفته آخر شروع میشه . بنابراین من فقط رو کار شما متمرکزم
خب میدونید قبلا هم گفتم من خودم فوبیای دیر رسیدن دارم یکی هم به تورم بخوره اینطوری رسما نابود میشم
فلذا الان جعبه ها همونطور که گفتم رو میز اماده هستن ،
البته اونجا که گفتم من فقط رو کار شما متمرکزم نمیدونستم که یه کیک تولد هم میپذیرم، اگه از قضیه بو میبرد سکته میکرد دور از جونش
این چند روز استوری که میذاشتم دارم شیرینی درست میکنم، هی میامد میگفت مال منه؟ می گفتم : آررره بخدااا
*******
کیک امروز رو که درست کردم گفتم حتما بیام براتون پست بنویسم چون حال و هوام بهاری شد باهاش و دوست داشتم این حس خوب رو باهاتون به اشتراک بذارم
امسال صرف نظر از مشکلات شدید اقتصادی ، در مجموع سال بدی نبود امیدوارم سال آینده، سال خیلی خیلی خوبتری برای ایران و ایرانی ها باشه . دلم روشنه که بالاخره تو کوچه ما هم عروسی میشه
چند روز پبش رفتم فیلم رها رو دیدم، خیلی خیلی خوش ساخت و درست بود ، هم قواره ی جدایی نادر از سیمین و متری شش و نیم و ... ولی انقدر تلخ و حقیقی بود که استخونامم میسوخت
تا یکی دو روز بعد هم غصه ش رهام نکرد ، نمیدونم تحمل اینهمه بار غم رو دارید یا نه . اگر دارید ازش غافل نشید.
بعد از دیدن فیلم بابت همه ی کمک های کوچیکی که به هر جانداری کردم خدا روشکر کردم . هیچ دلخوشی بالاتر از این نیست که حتی به اندازه ذره ای راهی رو برای کسی هموار کرده باشی .
راستی ما گروهمون دو برای کمک های ثابت راه انداختیم . گروه کوچولوییه که امیدواریم تعدادمون بیشتر بشه، لطفا اگر کسی رو میشناختید که امادگی پیوستن به مارو داشت ، مارو معرفی کنید
دوستتون دارم . سال نو پیشاپیش مبارک
منتظرتونم ، منتظرم باشید
سلام دوستان عزیزم ، می بینم که زندگی رو دور تند افتاده و تقریبا همه به فراخور موقعیت و شرایط روحی و جسمی و توان مالی به استقبال بهار میرن.
تن سلامت و دل خوش الهی
برای کمک های ثابت و ماهیانه ای که در دو پست قبل نوشته بودم، گروهی در واتس اپ تشکیل شد و دوستانی که بصورت خصوصی شماره تلفن هاشون رو به من داده بودند عضو شدن. اگرچه گروه کوچیکی تشکیل شده ولی برای شروع عالیه . اینجا نوشتم که اگر کسی اعلام کرده بود دوست داره تو اون جمع باشه ولی هنوز شماره به من نداده ، براش یاداوری کنم ( دونفر هنوز شماره ندادن).
******
ده روز گذشته مشغول پخت و تست و انتخاب شیرینی های نوروز امسال بودم . داشتم با خودم دلی دلی می کردم که یه عزیز دلی بهم پیغام داد:
مهربانو جان من شنبه دارم برمی گردم و ایران رو ترک میکنم . میتونم مثل پارسال از شیرینی های نوروزی ببرم با خودم؟
منو میگی انگار برق از این دستم که گوشی رو گرفته بودم، وارد شد یه چرخی تو کل بدنم زد و از اون یکی دستم خارج شد.
ولی مطمئن بودم که دی ماه بهم گفته بود، بهمن میام و ۲۰ اسفند برمیگردم . منم این مدت با خودم میگفتم : هفته اول اسفند تکلیف شیرینی ها رو معلوم میکنم و برای ۲۰ تم ، شیرینی های دوستمونم آماده می کنم تا ببره برای سال نو. رفتم بالاتر چت هامون رو پیدا کردم خیلی واضح نوشته بود {من ۳ اسفند برمی گردم}
بهش قول دادم که آماده شون میکنم .
مهربانو مثل فرفره چرخید و دوشب هم تا حوالی شش صبح کار کرد و شیرینی ها رو آماده کرد و قیمت گذاری ها انجام شد.
به دوستمون گفتم: عزیزم جمعه به دستت برسه ؟ گفت: شنبه شب پرواز دارم ، شنبه تا بعد از ظهر هم برسه خوبه .
من برای عزیزانی که شیرینی هاشون رو تو پرواز میبرن یا کلا سفر میرن، بجای جعبه ، از باکس های فریزری که برای بسته بندی می فروشند، استفاده میکنم .
از جمله مهرداد خودمون .
برای دوستمون باکس ها رو خریدم و امروز بسته بندی کردم و تقریبا ساعت حول و حوش ۱۵ بود که ارسال هم انجام شد . تو دلم داشتم راز و نیاز می کردم که بعنوان اولین مشتری نوروزیم ، امیدوارم دستت سبک باشه و فروش خوبی داشته باشم ، تو هم سفرت بی خطر باشه و سال خوبی رو همراه شیرینی های من شروع کنید.
همین جاهاش بودم که یهو از لابه لای باکس ها و سینی های شیرینی که داشتم جمع و جور میکردم ، یه بسته از شیرینی های سفارشی، زل زد تو چشمام
خلاصه پیفام دادم که عزیزم یکی از باکس ها جامونده . خداروشکر که تا زمان فرودگاه رفتن ، وقت زیادی داشتیم . دوباره اسنپ باکس گرفتم و جعبه جامونده رو فرستادم.
خب بریم سر معرفی
آیتم اول بنام شیرینی گل سرخ و پسته . این شیرینی، هم خیلی قشنگه و هم خیلی هم خوش مزه ست. از سه لایه تشکیل شده:
دولایه کوکی صورتی کم رنگ که رنگ قشنگش رو از پودر گل سرخ گرفته و لایه میانی از پودر پسته سبز و مرغوب آمیخته با شهد و گلاب ساخته شده
آیتم دوم بنام شیرینی یاقوتیه . این شیرینی از شیرینی های سنتی و اصیل ایرانه. از آرد برنج و گندم ، کره و زعفرون غلیظ ایرانی درست میشه.
اسم سومی اسلایس پسته و زرشکه ، یه انتخاب جذاب برای اونایی که طعم ترش و شیرین رو باهم دوست دارن . کراست این شیرینی از پودر پسته کال قزوین که سبزترین نوع پسته ست درست شده و لایه رویی از مغز پسته و زرشک مرغوب ایرانی .
راستش این شیرینی با کرنبری و پسته هم درست میشه ولی من با زرشک ایرانیزه ش کردم و اقتصادی تر
اسم چهارمی وسمه ست
این هم با شیرینی های اصیل ایرانی هم گروهه البته از نوع کاکائویی .
از ترکیب سه نوع آرد های برنج، نخودچی و گندم ، روغن اصیل و پودر کاکائو هلندی مرغوب درست شده .
بعدی اسمش اپل روله . ازگروه شیرینی های مدرن .
دولایه کوکی نرم که مابینش با سیب، گردوی نگینی خورد شده و عطر دارچین و شکر قهوه ای پرشده.
از اسمش برمیاد که رول باشه . اما من دوست داشتم بصورت قلب درست کنم
ششمی لیدیز کیس ه. دوتا گردالی کوچولو که با پودر فندق پخته شده و مابینش با کرمی از کارامل دست ساز و پودر فندق، پر شده. خیلی هم شیک و خوشمزه.
رسیدیم به آیتم هفتم که اسمش چلچراغه . باز یه شیرینی اصیل ایرانی ، خوشمزه و عالی.
ممکنه چلچراغ رو با پفکی گردویی اشتباه بگیرن ولی باید بگم که تفاوت هایی دارند. این شیرینی با زرده تخم مرغ و پودر نارگیل و گردوی فراوان نگینی درست شده . اگرچه بسیار سبکه ولی شکننده و کاغذی نیست ،
آیتم هشتم اسلایس رافائلو از شیرینی های مدرنه . بعضی هاتون این شیرینی رو از من گرفتید و تست کردین، چون پرطرفداره و زیاد درست میکنم ، گاهی لابه لای سفارش های خودتون براتون فرستادم .
کراست و رویه هردو نارگیلی هستند و طعم خوش شکلات رافائلو رو میده
و آخری که همون نهمین آیتم باشه، اسمش اعیونیه .
راستی هم که اعیونیه . با روغن اصیل و مخلوط آرد های مرغوب ایرانی و پودر جوانه گندم درست شده . عطر هل داره و ارزش غذایی عالی. روش هم با شکلات تلخ و پرک رست شده بادام درختی تزیین شده.
دوستتون دارم
پینوشت: قیمت شیرینی ها رو براتون میذارم دوستان، فقط یه نکته روتوجه کنید. برای سفارش دادن نیازی نیست هر آیتم رو نیم کیلو ، یک کیلو سفارش بدید . این شیرینی ها وزن کمی دارن و تعدادشون زیاد میشه
مثلا شیرینی گل سرخ و پسته تو هر نیم کیلوش حدود ۳۰ تا شیرینی درمیاد خب کنار یه شیرینی دیگه ، زیاد میشه .
شما میتونید مثلا ۴ تا ایتم رو ۲۵۰ گرم سفارش بدید
اون شیرینی چلچراغ فقط ۱۰ گرمه ، نیم کیلوش حدود ۵۰ عدد میشه
قیمت شیرینی های نوروزی برای هر ۵۰۰ گرم
۱- گل سرخ و پسته تقریباً۳۰ عدد ۶۹۵٫۰۰۰ تومان
۲-یاقوتی-زعفرونی ۴۹۵٫۰۰۰ تومان
۳-اسلایس زرشک و پسته ۵۳۰٫۰۰۰ تومان
۴-چلچراغ ۵۵۰٫۰۰۰ تومان
۵-لیدیزکیس ۷۶۵٫۰۰۰ تومان
۶-اپل رول(سیب، گردو، دارچین) ۴۲۰٫۰۰۰ تومان
۷-رافائلو ۴۳۰٫۰۰۰ تومان
۸- وسمه ۳۵۰٫۰۰۰ تومان
۹-اعیونی ۴۲۰٫۰۰۰ تومان
سلام به رفقای عزیزم
امیدوارم تک تکتون عالی باشید. ما هم خوبیم خدا رو شکر . راستش میخوام بنویسم : باورتون میشه کمتر از ۴۰ رود دیگه نوروز از راه میرسه؟ ولی بابتش معذبم چون حس میکنم خیلی این جمله کلیشه شده و هر سال داریم میگیم. ولی وااقعا امسال یه جور دیگه باورم نمیشه که سال داره تموم میشه
نمیدونم چی شد واقعا؟ شاید تاثیر بازنشستگی و تغییر سبک و روتین زندگیم باشه ، هر چی هست که باید بگم با وجود همه ی مشکلات ریز و درشت، سال خیلی خوبی برام بود. امیدوارم تو این سی و چند روز هم اتفاق خیلی بدی نیفته و بتونم بگم سال خیلی خیلی خوبی برام بوده.
آخه مگه میشه خوب نباشه وقتی وقت قابل توجهی رو با آرد و وانیل و تخم مرغ و تماشای هم آغوشی مواد در گرمای سوزان فر و تبدیل شدنشون به یه چیز خوش مززه و دلپذیر، گذشته؟
راستی دیشب که داشتم از پشت قاب شیشه ای فر، پختم کیک رو نگاه میکردم به چنین تعبیر عاشقانه ای رسیدم که : به چه زیباست ، این ترکیب جز به جز و رسیدن به یک کلٍ خوش بافت و محشر!!
در واقع هیچکدوم از مواد به تنهایی خوش مزه نیستن ، حتی وانیل که عطر خوبی داره ولی مزه ش تلخ و گزنده ست . آرد خام ، تخم مرغ خام و .. هم همینطور ، ولی آخ که وقتی ترکیب میشن و پخته، چقدر خواستنی هستند
امسال به واسطه قنادی با خیلی از شما عزیزانم ارتباط نزدیکتری پیدا کردم . گاهی برای سفارشی که قرار بود برای خودتون با یکی از عزیزانتون درست کنم، ساعت ها چت کردیم، گپ زدیم ، از علاقمندی هاتون گفتید، از آرزوهاتون و حتی از غصه هاتون.
با هم معاشرت کردیم ، منم براتون کلی حرف زدم . دوست تر شدیم و براتون قنادی کردم، با چیزی که درست کردم اومدم کنارتون و تو جشن هاتون شرکت کردم، لبخندهای قشنگتون رو دیدم و حال و روزم آفتابی و زیبا شد.
شما بابت قنادی بهم پول دادید، معمولا بیشتر از توافق و قیمت من هم پرداخت کردید، امااا یه چیز خیلی خیلی با ارزش هم بهم دادید و اون تکه ای از خاطر و قلبتون بود.
این یک مبادله ی پایاپای بود چون منم همه ی عشق و حس خوبم رو روانه ی خونه های خودتون یا عزیزانتون کردم
اون شاخه گل کوچولوی روی جعبه هاتون نماد یه باغ گل از طزف من به شماست، چون ارزش اعتمادتون برام خیلی خیلی زیاده
وقتی با خط خودم روی کارت هاتون مینوشتم، عشق میکردم. یا برای خودتون بود یا از طرف شما برای عزیزانتون.. من هیچوقت تو اون ۲۳ سال کارمندی چنین عشقی رو برای کارم تجربه نکرده بودم و حدا رو شکر چنین فرصتی با قنادی شامل حالم شد.
آخه چقدر قشنگید شماااا
یکی برای تولد بچه ش کیک سفارش میده، یکی برای جشن الفبای مدرسه جگر گوشه ش. یکی تولد دوستشه، یکی همسرش، یکی امسال سال مهمی براش بوده و تولد خودشه و میخواد جشن امسالش خاص باشه، یکی برای بچه های خواهرش که از وطن دورند و اومدن تعطیلات میخواد شیرینی هدیه بده و همه ی عشقشو بهشون با یه سفارش خاص نشون بده، یکی یه شب خاص تو خانواده دارن و میخواد برادر و همسرش رو پاگشا کنه یه دسر خوشمزه و شیک میخواد، یه خاله ی دیگه دختر خواهرش رو وسط امتحانا با یه سفارش خوشمزه سورپرایز میکنه و یکی دیگه میگه من ایران نیستم، همسرم اومده ایران و تولد پدرشه، میخوام یه کیک برای پدر شوهرم بفرستم ، یه خواهر که دور از وطنه ولی میخواد مادر و خواهر نازش رو با کیک محبوبشون غافلگیر کنه
واتس اپم پرشده از عکسای قشنگ خودتون و عزیزانتون چقدر قشنگ و دوست داشتنی هستید!!
یکی از بهترین اتفاق ها اومدن مانلی قشنگم به ایران و دیدارمون در منزل مامان نازنینش با همراهی خواهرک قشنگش بود. چند سال بود که فقط عکس همو از گوشی هامون میدیدیم و سعی میکردیم خاطره دیدارمون رو در چند سال قبل زنده نگهداریم ولی دیگه خیلی برای دیدن دوباره هم بی تاب بودیم.
بالاخره اومد اون روزی که برای رفتن به منزل مامان جانش پرواز میکردم و، وه که چقدررر خوب بود دیدنتون و اونهمه عشق و صمیمیتی که تو چهاردیواری زیبای خونه شون تجربه کردم
یک اتقاق خوب دیگه اومدن همسر سینا جان به ایران بود که قبل از امدن، خودش و همسر باهم به فروشگاه لوازم قنادی رفته بودن و با نهایت لطف و سخاوتشون برام تعدادی ابزار کاربردی خریده بودند و هدیه دادند. هروقت ازشون استفاده میکنم کلی یاد و خاطره شون برام تکرار میشه
******
از امروز شروع کردم به انتخاب و تست و قیمت گذاری شیرینی های عید . احتمالا ۵ یا ۶ مدل باشند که اگر دختر خوبی باشم و بازیگوشی نکنم تا اخر هفته تکلیفشون مشخص میشه . البته امروز یکیشون رو درست کردم و تست کردم خیلی خوشمزه و گوگولیه
عکسشو براتون میذارم
این شیرینی اسمش لیدیز کیس هست و بسیار ترد و خوشمزه س خود شیرینی از پودر فندق درست شده و کرم بینش کارامل دست ساز و پودر فندق داره
کیک انگری بردز
عروس کیک هاست
اینم یه جورایی عروس بهاره کلش کیکه و روش گل های خامه ای رنگیه
دسر تک نفره اسنیکرز
موچی و کوکی های دبل چاکلت
اینم کیک خرما پنیری که پرسیدین برای مجلس خوبه یانه . خب این کیک عصرانه محسوب میشه
کیک ردولوت با کرم پنیر و عروسک های فوندانتی رو خواهر و مادر نازنینشون
کیک کم خامه و ساده با تزیینات پدرانه
دوستتون دارم
******
پینوشت: دوستان عزیزی که برای کمک ماهیانه دائمی تو پست قبل داوطلب شدن، لطفا شماره هاتون رو برام کامنت کنید تا گروه تشکیل بدم. ( کامنت هاتون خصوصی میمونه تا شماره ها محفوظ باشند)
گفته بودم فوبیای دیر رسیدن دارم؟
خب اگه نگفته بودم، الان گفتم دیگه. اینجانب یک فرد با فوبیای دیر رسیدن هستم . لطفا احوال خرابش رو رعایت کنید، خرابتر نشود. البته خدا رو شکر نوع رابطه من و شما، نیاز به رعایت نداره .
فکر کنید من دختر بابا عباس و مادر مهردختم که این دو نفر پرودگار {دیرکردن} هستند.
حالا چرا پست رو با این موضوع شروع کردم؟ دلیلش اینه که قراره کیک تولد رو بین ساعت ۱۰ تا ۱۰:۳۰ بفرستم . کیک دیشب آماده شده و رفته تو یخچال داره استراحت میکنه و حالشو میبره . فقط یه پرینت که روش قطعه ای از شعر زندگی سهراب نوشته شده رو بایدمی چسبوندم رو بدنه کیک.وچندتا عکس برای پیجم می گرفتم و میذاشتمش تو جعبه و روبان پیچش می کردم.
همه این کارا ۲۰ دقیقه زمان میبره، من کی بیدار شدم؟
۷ صبح
حالا همه کارامو کردم ، خواستم اسنپ بگیرم دیدم ۲۰ دقیقه دیگه کیک میرسه دستشون و خیلی زوده.
گفتم حالا که وقت دارم و اینهمه دلم براتون تنگ شده بیام یه پست بنویسم .
****
قبلا درمورد کافه ای که باهاش کار میکردم و بهم پیشنهاد شراکت و راه اندازی کارگاه رو داده بود گفته بودم.
نتیجه تصمیم گیری درمورد اون کار این بود که نپذیرفتم . نظر بردیا این بود که مینا( همون دختر خانم صاحب کافه) میخواد از تو کار یاد بگیره و بعد بگه خودم تنها میخوام تنها کار کنم و خداحافط ، مخصوصا که اولش قرار بود دوتایی جایی رو اجاره کنیم و بعد مینا گفت، ما یه انباری ۳۰ متری تو ملک مسکونیمون داریم از همون استفاده میکنیم. نفس هم نظرش این بود که اینطوری سرت خیلی شلوغ میشه . قرار بود بازنشسته بشی هم استراحت کنی و با خانواده بیشتر وقت بگذرونی هم به کار مورد علاقه ت برسی.
از بین این دو نظر،نظر خودم با نفس نزدیکتر بود.
چون بعید میدونستم مینا همچین چیزی که بردیا میگه تو ذهنش باشه، یا حتی بعدا همچین رفتاری کنه ، از طرفی من همیشه رویای یه کار خانوادگی دارم و دلم نمیخواد با کسی دیگه وارد بحث شراکت بشم .
بنابراین از مینا بابت پیشنهادش تشکر کردم و گفتم در حال حاضر ترجیح میدم سرم رو شلوغتر نکنم . گفت که پس من شروع میکنم، چون دوست ندارم فعالیتم منحصر به کافه باشه . میخوام تولید کیک و شیرینی کنم و ماشین حمل بگیرم و برای کافه های تهران محصول بفرستم . گفتم : با شناختی که این مدت ازت پیدا کردم و میدونم سخت کوش و پیگیر هستی ، مطمئنم خیلی موفق میشی .
گفت: یه نفر دیگه رو هم در نظر دارم باهاش شروع کنم ولی مثل شما بهش اعتماد ندارم .
گفتم : کم سعادتم دیگه،
خلاصه صحبت شراکت ما تموم شد.مینا بهم طبق معمول سفارش میداد و براش آماده میکردم .
فکر کنم حدود یک هفته بعد پیغام داد که : چون قراره بعد از این همه محصولات رو خودمون تولید کنیم، میخواستم ببینم اگر تمایل داری رسپی کیک خرما پنیر رژیمیت رو به من بفروش .
کیک خرما پنیر رژیمی من یه محصول خیلی منحصر به فرده که رسپیش با آزمون و خطا به دست اومده و جایی نیست. میشه گفت: امضای من پای اونه و مینا هم اینو میدونست .
خیلی تعجب کردم که اصلا چرا همچین چیزی ازم خواسته . بعد گفتم، خب خواسته دیگه . این که اگه من بودم اصلا روم نمیشد چنین چیزی بخوام ربطی نداره که کسی دیکه هم مثل من فکر کنه ، خب طبیعیه اون بفکرتوسعه کارشه، پشت شقیقه من هم طپانچه نذاشته که حتما بدم بهش .
انواع شیرینی ها و کیک و دسرها رسپیشون تو نت هست حتی اگه منابع ایرانی نباشه، خارجیش پیدا میشه و میشه ترجمه کرد ولی این کیک خیلی خاصه ، همه میتونند کیک هویج گردو، کیک موکا، دبل چاکلت ، ردولوت، خیس شکلاتی ، موچی ، انواع چیزکیک ها و ... رو تولید کنند ولی خب من که قنادی خونگی دارم و این رسپی مخصوص خودمه که نمیام بدمش به یه تولید کننده در دوقدمی خودم!
این بود که براش نوشتم: مینا جون همونطور که میدونی این کیک مخصوص خودمه و برای تولیدش زحمت زیادی کشیدم . دوست دارم این رسپی برای خودم بمونه و تمایلی برای فروشش ندارم . اگر دوست داشتی و منم شرایطش رو داشتم ، این یه محصول رو خودم براتون تولید میکنم .
یه چند ساعتی گذشت دیدم اومد نوشت:
کیک هویج گردو
کیک خرما پنیری
۱۰ عدد موچی با طعم همیشگی
من دستم بند بود و پیغام رو باز نکردم اما از نوتیفیکیشن خوندمش . چند دقیقه بعد که دستم خالی شد اومدم گوشی رو باز کردم که پیام رو کامل بخونم و بگم فلان ساعت بیاید تحویل بگیرید. دیدم سفارش ها رو پاک کرده و برای اون چیزی که من نوشتم درمورد رسپی کیک خرما نوشته: ok
فهمیدم ناراحت شده و توقع داشته من بهش رسپی رو بدم ولی اهمیت ندادم، با خودم گفتم : خب راضی نبودم بدم دیگه ، اینم ناراحته بعد میشینه فکر میکنه درست میشه .
فرداش دیدم یک میلیون و هفتصدو پنجاه تومن ریخت به حسابم .
حالا روش کار ما اینطوری بود که مثلا ده روز با هم کار میکردیم بهم پیغام میداد : جمع فاکتورامون چقدره؟ منم بهش عدد میدادم معمولا ۵-۶ تومن و پرداخت میکرد. البته ریز به ریز فاکتورها تو واتس اپ بود ولی اون عدد میگرفت و پرداخت میکرد.
این کار رو که کرد، فهمیدم هنوز با خودش کنار نیومده و عصبانیه . مطابق معمول براش نوشتم : مرسی عزیزم، پر برکت باشی . البته این پرداخت بی موقع رو به این منزله تلقی کردم که همکاری ما تموم شده .
یه چیز دیگه هم براش نوشتم و این بود که : مینا جون من یه باکس پیش شما دارم اگه مسیر هرکدوممون افتاد اون باکس رو هم بگیرم ازتون . باز نوشت:ok
یک هفته ای گذشت... یه شب که از خونه بابا اینا برمیگشتم گفتم بذار از جلوی کافه رد میشم اون باکس رو بگیرم .
لازمه برگردم به عقب و یه چیز دیگه رو تعریف کنم .
من معمولا اگر چیز جدیدی که به درد کافه می خورد درست میکردم یه نمونه هم میفرستادم کافه تا مینا ببینه اگه خوب بود تو محصولاتش بذاره . چند بار پیش اومد ازش پرسیدم فلان چیز رو فرستادم خوردی ؟ خوب بود؟
یا میگفت : آرره چه خوب بود. چند در میاد برای ما؟
یا اینکه میگفت : نه بابا گذاشتمش ویترین فوری فروختمش بازم بفرست ، نمیدونم چی بود ولی مشتری ها خوششون اومد.
خب من چیزی که میگفت فروختم رو تو فاکتور میاوردم بعدا و حساب میکردم ، ولی اگر خودش خورده بود که حساب نمی کردم.
انفاقا تو این مدت فقط یه بارنمونه رو خورده بود و همیشه میگفت فروختم و این صداقتشو میرسوند چون میتونست بگه خوردم .
تقریبا نزدیک یلدا بود و این مسائل هنوز پیش نیومده بود. من یه شب همراه سفارش ها یه چیزایی که نمونه درست کرده بودم براش فرستادم . سر جفتمون شلوغ بود و درموردش حرف نزدیم تا اینکه ازم عدد فاکتور خواست و من براش فرستادم و اون نمونه ها هم توی فاکتور بود .
برام نوشت: مگه اون آیتم ها نمونه نبود؟
گفتم چرا بود ولی چون همیشه میگی نخوردم و فروختم من آوردم تو فاکتور .
گفت: خوردمشون، خوشمزه بود یادم باشه سفارش بدم .
گفتم : نوش جان و فاکتور رو اصلاح کردم و قبلی رو هم پاک کردم . جمع اون آیتم ها نزدیک ۲۰۰ تومن شده بود.
برگردبم به اون شب که من از خونه بابا اینا می اومدم و رفتم کافه که باکسم رو بگیرم . داستان این باکس هم این بود که همیشه می اومدن سفارش ها شون رو ببرن با خودشون یه سینی بزرگ می آوردن سفارش ها رو میذاشتن داخلش ولی گاهی نمی آوردن من از خونه خودم یه باکس میدادم بهشون و دفعه بعد پس می آوردن که دیگه همکاری ما تموم شد و باکس هم موند پیششون
اونشب رفتم دم کافه دیدم اون پسری که پیششون کار میکنه داره جمع و جور میکنه .
سلام و علیک کردیم گفتم علیرضا باکس من مونده اینجا . داشتم رد میشدم اومدم بگیرم .
اون زیر رو گشت گفت اینجا نیست ولی اینا هم فکر کنم مال شماست.
دیدم همون ظرفایی که من اون نمونه هارو بهشون داده بودم رو میگه . گفتم : آررره مال منه اگه نمیخواین میبرم . گفت: نه نمیخوایم .
( معمولا هر چند وقت یه بار مینا کلی ظرف حمل کیک یا حتی زیر کیکی برام میفرستاد ، این کار اصلا وظیفه ش نبود، منم ازش نخواسته بودم ولی دوستانه انجام میداد که من کمتر ظرف مصرف کنم و در ضمن کمکی به محیط زیست کرده باشیم ) از اون طرف یه وقتایی سفارشاشون آماده بود ولی اونا کسی رو نداشتن بیاد ببره و به من میگفتن پبک بگیر. من اگر بیرون کارداشتم میگفتم : من خرید دارم خودم براتون میارم . هزینه پیک چیزی نبودها مثلا ۵۰ تومن ولی خب منم دوستانه براشون انجام میدادم .
علیرضا تلفن کرد به مینا و گفت : خانم مهربانو اومده دنبال باکس ولی اینجا نیست.
گفتم : سلام برسون ، اونم از اون ور سلام داد به من .
به علیرضا گفت: تو ماشینمه باکس بیا ازم سوییچ بگیر برو از ماشین بردار من دارم کوکی درست میکنم دستم بنده.
منم گفتم : علیرضا بهش بگو نمیخواد من بازم از اینجا رد میشم بعدا میام ، حالا مهم نیست بخاطرش بری سوییچ بگیری جمع کن زودتر برو.
اونم به مینا گفت مهربانو خانم میگه بعدا دوباره میام.
تلفن رو که قطع کرد گفت: واای اونی که تو این ظرفه بود چقدر خوشمزه بود. گفتم : رزت رو میگی ؟ آرره خوبه ولی اون کیسه کرپ ها که خوشمزه تر بودن که تو این یکی ظرفا بود.
گفتم اونا رو من نخوردم ، شیفت صبحی ها نامردا خوردن به من ندادن .
گفتم: گریه نکن شکمو یه بار اومدم اینجا برات میارم .
خندیدیم و خداحافظی کردیم و من اومدم خونه .
فردا شب دوباره دستم بند بود دیدم مینا پیغام داد. بعد که کارم تموم شد پیغام رو باز کردم و از خوندنش خشکم زد.
فکر میکنید چی نوشته بود؟
بدون هیچ سلامی
از اونجایی که همیشه رو راست بودم اگرم تست فرستادین چیزی رو با وجودی که میتونستم بگو خوردم گفتم فروختم یا اینکه گفتم تست کردم و نظرم رو گفتم اون دوتا کرپ رو هم تست کردیم بخاطر ۸۰ تومن خودم و شخصیتم و زیر سوال نمیبرم
نیازی نبود از بچه های کافه حرف بکشید
موفق باشید
!!!!!!
خیلی متاسف شدم . ببین یه نه شنیدن و یه رسپی ندادن که اختیارش با خودم بود چقدر ناراحتش کرده بود که این واکنش ها رو نشون میداد!
خشم چقدر عقل آدم رو زایل میکنه ، اصلا نشسته با خودش فکر کنه که همه اون شناختی که از من داشت به کنار . اصلا اون درست فکر میکنه من انقدر بیکارم که ساعت ۱۱ و نیم شب بیام از نیروی تو حرف بکشم، خب حالا کشیدم و اصلا فهمیدم شما اونو فروختین و این وسط ۸۰ تومن به من ندادین، خب ، حالا به چه درد من میخوره این فهمیدن؟؟
مگه نه اینکه ما با هم تسویه کردیم؟ پس گیریم که من به هدفم رسیده بودم و با کاراگاه بازی حرف رو کشیده بودم ، چه سودی برای من داشته این کار؟؟
این وسط تنها درسی که برای من داشت این بود که بردیا چقدر درسته کارش و اون موقعی که بهم گفت: با این دختر شراکت نکن این هدفش کارد یادگرفتنه من باور نکردم .
بردیا از ۲۰ سالگی داره ساخت و ساز میکنه و تجربه ش خیلی زیاده و ادما رو خیلی بهتر میشناسه .
مهردخت هم با همه تجربه ی حتی کمتر از من تو زندگی، همیشه یه چیزی رو با قاطعیت میگه و اونم اینه که هییییچ چیییزی از هیییچ کسی بعید نیست .
راست میگه واقعا . هم این داستان ، هم یه چیزای دیگه که این اواخر از بعضی ها در مورد خودشون شنیدم و در واقع پیش من به عجیب ترین کارهای غیر اخلاقی که امکان نداشت باور کنم انجام دادن ، اعتراف کردن، بهم ثابت کرده که هیییچ چیییزی از هیییچ کسی بعید نیست .
دوستتون دارم
*******
پینوشت مهم : یکی از عزیزانی که کیس حمایتیمون بودن بلحاظ بیماری و شرایط سخت زندگی نیاز به حمایت تقریبا دایمی داره . اگر مواد غذایی با کیفیت و داروی به موقع دریافت نکنه همه اون زحمتی که برای درمان کشیدیم و کشیدن بی فایده میشه .
اگر آمادگی دارید که بطور ماهیانه کمکی کنیم، گروهی بابتش تشکیل بدیم و کمک های ثابت در حد توانمون داشته باشیم .
لطفا بهم اعلام کنید ببینیم شدنیه؟