دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

آخرین پست ۱۴۰۳

سلام عزیزای دلم، وقتتون بخیر. حقیقتا نمیدونم الان باید بگم شبتون بخیر، یا صبحتون؟ چون ساعت ۳ دقیقه به بامداد روز چهارشنبه ۲۲ اسفنده. عقلم میگه صبحه ولی دل واموندم که عاشق خلوت و حال و هوای شبه، میگه هنوز شبه مهربانو ، راحت باش ، با دوستای خونه ی مجازیت خلوت کن و بی خیال ساعت ها شو

راستش فقط بابت نسرین نگرانم که بابت شب بیداری های من نگرانه و حق هم داره(جمله بندی ها رو داری؟)

جونم براتون بگه من هیچوقت این روزای آخر سال، سفارش کیک قبول نمیکردم. آخه تا سال قبل که کارمند بودم، نفس کشیدن هم برام سخت بود، چه برسه به کیک پختن! این موقع ها دیگه به غلط کردن افتاده بودم که چجوری سفارش های نوروزی رو به موقع برسونم ، ولی امسال خیلی راحت ترم. همین امروز هم یه کیک دو کیلو و نیمی تحویل دادم ، فردا صبح هم سفارش نوروزی یه مشتری جدید که هیچ شناختی از من و شیرینی هام نداره و صرفا با هشتگ اینستاگرام پیدام کرده رو باید تحویل بدم که خدارو شکر جعبه هاش روی میز آماده ست . 

من مشتری به این شکل خیلی کم دارم ، چون همه معمولا اگر بار اولشون باشه بهم شیرینی سفارش میدن ، یه شناختی حداقل از خودم دارن یا کسی معرفی کرده .. کسی که انقدر اتفاقی پیدام کرده باشه، باید خیلی آدم راحتی باشه و زندگی رو اصلا سخت نگیره . حالا این مینا جون یه پدیده حساب میشه چون علاوه بر اینکه هیچ شناختی از من و شیرینی ها نداره، اصلا هم آدم راحتی نیست که اگر اخلاقش رو میشناختم اصلا ازش سفارش نمیگرفتم . 

اوایل اسفند بهم پیغام داد که من میخوام شیرینی بگیرم ازتون ولی یه مشکلی دارم اونم اینه که من مسافرم و میخوام شیرینی هارو ببرم تو پرواز و نمیدونم چطور میشه؟ 

گفتم :مشکلی نیست من تجربه ش رو زیاد دارم . براتون تو باکس های مخصوص فریزر که پلاستیک هستند میذارم . من مشتری مثل شما زیاد دارم ، برادر خودمم کاناداست همیشه کلی شیرینی میبره ، اتفاقا یه سفارش هم همین امروز برای اصفهان پست کردم . 

خوشحال شد و گفت : پس خیالم راحت شد و سفارشش رو ثبت کرد و داستان از همونجا شروع شد . 

متاسفانه خیلی استرس داره و تو این مدت چند بار بهم پیغام داده یا حتی صبح از خواب بیدارم کرده که نکنه برنامه ریزیمون مشکلی داشته باشه . 

روز اول گفت:  خودم میام میبرم شیرینی ها رو .

گفتم: خیلی هم عالی . بعد گفت: اون  روزای آخر نزدیک پرواز و شلوغی های آخر سال شاید نتونم . 

گفتم : مینا جان چرا خودتون رو درگیر ترافیک و این چیزا میکنید من براتون میفرستم . 

گفت: آخه اگر دیر به دستم برسه ، اگه نشه ،، 

گفتم خب یکمی زودتر هماهنگ میکنیم که این مسائل پیش نیاد . 

گفت : پس من جمعه ۲۴ اسفند پرواز دارم شما پنجشنبه تا ظهر به من برسون ولی اگر بشه ساعت ۱۲و ۵ دقیقه من دیگه از محل کارم رفتم هاااا .

گفتم : خب من ساعت ۹ میفرستم از تهران پارس تا قلهک که راهی هم نیست . گفت: باشه 

فرداش  من خواب بودم زنگ زد که استرس گرفتم میشه چهارشنبه بفرستی؟ 

گفتم: بله . گفت: میرسی درست کنی؟ گفتم : مینا جان من همه سفارشات دوهفته اول اسفند رو دادم رفته ، الان فقط سفارش شما رو دارم و بعدش سیل ارسال سفارشات هفته آخر شروع میشه . بنابراین من فقط رو کار شما متمرکزم 

خب میدونید قبلا هم گفتم من خودم فوبیای دیر رسیدن دارم یکی هم به تورم بخوره اینطوری رسما نابود میشم 

فلذا الان جعبه ها همونطور که گفتم رو میز اماده هستن ، 

البته اونجا که گفتم من فقط رو کار شما متمرکزم نمیدونستم که یه کیک تولد هم میپذیرم، اگه از قضیه بو میبرد سکته میکرد دور از جونش 

این چند روز استوری که میذاشتم دارم شیرینی درست میکنم، هی میامد میگفت مال منه؟ می گفتم : آررره بخدااا 

*******

کیک امروز رو که درست کردم گفتم حتما بیام براتون پست بنویسم چون حال و هوام بهاری شد باهاش و دوست داشتم این حس خوب رو باهاتون به اشتراک بذارم 

امسال صرف نظر از مشکلات شدید اقتصادی ، در مجموع سال بدی نبود امیدوارم سال آینده، سال خیلی خیلی خوبتری برای ایران و ایرانی ها باشه . دلم روشنه که بالاخره تو کوچه ما هم عروسی میشه 



چند روز پبش رفتم فیلم رها رو دیدم، خیلی خیلی خوش ساخت و درست بود ، هم قواره ی جدایی نادر از سیمین و متری شش و نیم و ... ولی انقدر تلخ و حقیقی بود که استخونامم میسوخت 

تا یکی دو روز بعد هم غصه ش رهام نکرد ، نمیدونم تحمل اینهمه بار غم رو دارید یا نه . اگر دارید ازش غافل نشید. 

بعد از دیدن فیلم بابت همه ی کمک های کوچیکی که به هر جانداری کردم خدا روشکر کردم . هیچ دلخوشی بالاتر از این نیست که حتی به اندازه ذره ای راهی رو برای کسی هموار کرده باشی . 

راستی ما گروهمون دو برای کمک های ثابت راه انداختیم . گروه کوچولوییه که امیدواریم تعدادمون بیشتر بشه، لطفا اگر کسی رو میشناختید که امادگی پیوستن به مارو داشت ، مارو معرفی کنید

دوستتون دارم . سال نو پیشاپیش مبارک

منتظرتونم  ، منتظرم باشید






شیرینی های نوروز ۱۴۰۴

سلام دوستان عزیزم ، می بینم که زندگی رو دور تند افتاده و تقریبا همه به فراخور موقعیت و شرایط روحی و جسمی و توان مالی به استقبال بهار میرن. 

تن سلامت و دل خوش الهی 

 برای کمک های ثابت و ماهیانه ای که در دو  پست قبل نوشته بودم، گروهی در واتس اپ تشکیل شد و دوستانی که بصورت خصوصی شماره تلفن هاشون رو به من داده بودند عضو شدن. اگرچه گروه کوچیکی تشکیل شده ولی برای شروع عالیه . اینجا نوشتم که اگر کسی اعلام کرده بود دوست داره تو اون جمع باشه ولی هنوز شماره به من نداده ، براش یاداوری کنم ( دونفر هنوز شماره ندادن).

******

ده روز گذشته مشغول پخت و تست و انتخاب شیرینی های نوروز امسال بودم . داشتم با خودم دلی دلی می کردم که یه عزیز دلی بهم پیغام داد:

مهربانو جان من شنبه دارم برمی گردم و ایران رو ترک میکنم . میتونم مثل پارسال  از شیرینی های نوروزی ببرم با خودم؟ 

منو میگی انگار برق از این دستم که گوشی رو گرفته بودم،  وارد شد یه چرخی تو کل بدنم زد و از اون یکی دستم خارج شد. 

ولی مطمئن بودم که دی ماه بهم گفته بود، بهمن میام و ۲۰ اسفند برمیگردم . منم این مدت با خودم میگفتم : هفته اول اسفند تکلیف شیرینی ها رو معلوم میکنم و برای ۲۰ تم ، شیرینی های دوستمونم آماده می کنم تا ببره برای سال نو. رفتم بالاتر چت هامون رو پیدا کردم خیلی واضح نوشته بود {من ۳  اسفند برمی گردم}

بهش قول دادم که آماده شون میکنم . 

مهربانو مثل فرفره چرخید و دوشب هم تا حوالی شش صبح کار کرد و شیرینی ها رو آماده کرد و قیمت گذاری ها انجام شد. 

به دوستمون گفتم: عزیزم جمعه به دستت برسه ؟ گفت: شنبه شب پرواز دارم ، شنبه تا بعد از ظهر هم برسه خوبه . 

من برای عزیزانی که شیرینی هاشون رو تو پرواز میبرن یا کلا سفر میرن، بجای جعبه ، از باکس های فریزری که برای بسته بندی می فروشند، استفاده میکنم . 

از جمله مهرداد خودمون .

برای دوستمون باکس ها رو خریدم و امروز بسته بندی کردم و تقریبا ساعت حول و حوش ۱۵ بود که ارسال هم انجام شد . تو دلم داشتم راز و نیاز می کردم که  بعنوان اولین مشتری نوروزیم ، امیدوارم دستت سبک باشه و فروش خوبی داشته باشم ، تو هم سفرت بی خطر باشه و سال خوبی رو همراه شیرینی های من شروع کنید. 

همین جاهاش بودم که یهو از لابه لای باکس ها و سینی های شیرینی که داشتم جمع و جور میکردم ، یه بسته از شیرینی های سفارشی، زل زد تو چشمام 

خلاصه پیفام دادم که عزیزم یکی از باکس ها جامونده . خداروشکر که تا زمان فرودگاه رفتن ، وقت زیادی داشتیم . دوباره اسنپ باکس گرفتم و جعبه جامونده رو فرستادم. 

خب بریم سر معرفی 

آیتم اول بنام شیرینی گل سرخ و پسته . این شیرینی، هم خیلی قشنگه و هم خیلی هم خوش مزه ست. از سه لایه تشکیل شده:

 دولایه کوکی صورتی کم رنگ که رنگ قشنگش رو از پودر گل سرخ گرفته و لایه میانی از پودر پسته سبز و مرغوب آمیخته با شهد و گلاب ساخته شده


آیتم دوم بنام شیرینی یاقوتیه . این شیرینی از شیرینی های سنتی و اصیل ایرانه. از آرد برنج و گندم ، کره و زعفرون غلیظ ایرانی درست میشه.



اسم سومی اسلایس پسته و زرشکه ، یه انتخاب جذاب برای اونایی که طعم ترش و شیرین رو باهم دوست دارن . کراست این شیرینی از پودر پسته  کال قزوین که سبزترین نوع پسته ست درست شده و لایه رویی از مغز پسته و زرشک مرغوب ایرانی . 

راستش این شیرینی با کرنبری و پسته هم درست میشه ولی من با زرشک ایرانیزه ش کردم و اقتصادی تر


اسم چهارمی وسمه ست 

این هم با شیرینی های اصیل ایرانی هم گروهه البته از نوع کاکائویی . 

از ترکیب سه نوع آرد های برنج، نخودچی و گندم ، روغن اصیل و پودر کاکائو هلندی مرغوب درست شده .


بعدی اسمش اپل روله  . ازگروه  شیرینی های مدرن . 

دولایه کوکی نرم که مابینش با سیب، گردوی نگینی خورد شده و عطر دارچین و شکر قهوه ای پرشده. 

از اسمش برمیاد که رول باشه . اما من دوست داشتم بصورت قلب درست کنم 


ششمی لیدیز کیس ه. دوتا گردالی کوچولو که با پودر فندق پخته شده و مابینش با کرمی از کارامل دست ساز و پودر فندق، پر شده. خیلی هم  شیک و خوشمزه.


رسیدیم به آیتم هفتم که اسمش چلچراغه . باز یه شیرینی اصیل ایرانی ، خوشمزه و عالی. 

ممکنه چلچراغ رو با پفکی گردویی اشتباه بگیرن ولی باید بگم که تفاوت هایی دارند. این شیرینی با زرده تخم مرغ و پودر نارگیل و گردوی فراوان نگینی درست شده . اگرچه بسیار سبکه ولی شکننده و کاغذی نیست ،


آیتم هشتم اسلایس رافائلو از شیرینی های مدرنه . بعضی هاتون این شیرینی رو از من گرفتید و تست کردین، چون پرطرفداره و زیاد درست میکنم ، گاهی لابه لای سفارش های خودتون  براتون فرستادم . 

کراست و رویه هردو نارگیلی هستند و طعم خوش شکلات رافائلو رو میده


و آخری که همون نهمین آیتم باشه، اسمش اعیونیه . 

راستی هم که اعیونیه . با روغن اصیل و مخلوط آرد های مرغوب ایرانی و پودر جوانه گندم درست شده . عطر هل داره و ارزش غذایی عالی. روش هم با شکلات تلخ و پرک رست شده بادام درختی تزیین شده. 


دوستتون دارم 

پینوشت: قیمت شیرینی ها رو براتون میذارم دوستان، فقط یه نکته روتوجه کنید. برای سفارش دادن نیازی نیست هر آیتم رو نیم کیلو ، یک کیلو سفارش بدید . این شیرینی ها وزن کمی دارن و تعدادشون زیاد میشه 

مثلا شیرینی گل سرخ و پسته تو هر نیم کیلوش حدود ۳۰ تا شیرینی درمیاد خب کنار یه شیرینی دیگه ، زیاد میشه .

شما میتونید  مثلا ۴ تا ایتم رو ۲۵۰ گرم سفارش بدید 

اون شیرینی چلچراغ فقط ۱۰ گرمه ، نیم کیلوش حدود ۵۰ عدد میشه 


قیمت شیرینی های نوروزی برای هر ۵۰۰ گرم 


۱گل سرخ و پسته تقریباً۳۰ عدد ۶۹۵٫۰۰۰ تومان


۲-یاقوتی-زعفرونی ۴۹۵٫۰۰۰ تومان


۳-اسلایس زرشک و پسته ۵۳۰٫۰۰۰ تومان


۴-چلچراغ ۵۵۰٫۰۰۰ تومان


۵-لیدیزکیس ۷۶۵٫۰۰۰ تومان


۶-اپل رول(سیب، گردو، دارچین۴۲۰٫۰۰۰ تومان


۷-رافائلو  ۴۳۰٫۰۰۰ تومان


۸وسمه ۳۵۰٫۰۰۰ تومان


۹-اعیونی ۴۲۰٫۰۰۰ تومان

سال شیرین مهربانو

سلام به رفقای عزیزم 

امیدوارم تک تکتون عالی باشید. ما هم خوبیم خدا رو شکر . راستش میخوام بنویسم : باورتون میشه کمتر از ۴۰ رود دیگه نوروز از راه میرسه؟ ولی بابتش معذبم چون حس میکنم خیلی این جمله کلیشه شده و هر سال داریم میگیم. ولی وااقعا امسال یه جور دیگه باورم نمیشه که سال داره تموم میشه 

نمیدونم چی شد واقعا؟ شاید تاثیر بازنشستگی و تغییر سبک و روتین زندگیم باشه ، هر چی هست که باید بگم با وجود همه ی مشکلات ریز و درشت، سال خیلی خوبی برام بود. امیدوارم تو این سی و چند روز هم اتفاق خیلی بدی نیفته و بتونم بگم سال خیلی خیلی خوبی برام بوده. 

آخه مگه میشه خوب نباشه وقتی وقت  قابل توجهی رو با آرد و وانیل و تخم مرغ و تماشای  هم آغوشی مواد در گرمای سوزان فر و تبدیل شدنشون به یه چیز خوش مززه و دلپذیر، گذشته؟ 

راستی دیشب که داشتم از پشت قاب شیشه ای فر، پختم کیک رو نگاه میکردم به چنین تعبیر عاشقانه ای رسیدم که : به چه زیباست ، این ترکیب جز به جز و رسیدن به یک کلٍ خوش بافت و محشر!!

در واقع هیچکدوم از مواد به تنهایی خوش مزه نیستن ، حتی وانیل که عطر خوبی داره ولی مزه ش تلخ و گزنده ست . آرد خام ، تخم مرغ خام و .. هم همینطور ، ولی آخ که وقتی ترکیب میشن و پخته، چقدر خواستنی هستند

امسال به واسطه قنادی با خیلی از شما عزیزانم ارتباط نزدیکتری پیدا کردم . گاهی برای سفارشی که قرار بود برای خودتون با یکی از عزیزانتون درست کنم، ساعت ها چت کردیم، گپ زدیم ، از علاقمندی هاتون گفتید، از آرزوهاتون  و حتی از غصه هاتون. 

با هم معاشرت کردیم ، منم براتون کلی حرف زدم . دوست تر شدیم و براتون قنادی کردم، با چیزی که درست کردم اومدم کنارتون و تو جشن هاتون شرکت کردم، لبخندهای قشنگتون رو دیدم و حال و روزم آفتابی و زیبا شد. 

شما بابت قنادی بهم پول دادید، معمولا بیشتر از توافق و قیمت من هم پرداخت کردید، امااا یه چیز خیلی خیلی با ارزش هم بهم دادید و اون تکه ای از خاطر و قلبتون بود. 

این یک مبادله ی پایاپای بود چون منم همه ی عشق و حس خوبم رو  روانه ی خونه های خودتون یا عزیزانتون کردم

اون شاخه گل کوچولوی روی جعبه هاتون نماد یه باغ گل از طزف من به شماست، چون ارزش اعتمادتون برام خیلی خیلی زیاده 

وقتی با خط خودم روی کارت هاتون مینوشتم، عشق میکردم. یا برای خودتون بود یا از طرف شما برای عزیزانتون.. من هیچوقت تو اون ۲۳ سال کارمندی چنین عشقی رو برای کارم تجربه نکرده بودم و حدا رو شکر چنین فرصتی با قنادی شامل حالم شد. 

آخه چقدر قشنگید شماااا 

یکی برای تولد بچه ش کیک سفارش میده، یکی برای جشن الفبای مدرسه جگر گوشه ش. یکی تولد دوستشه، یکی همسرش، یکی امسال سال مهمی براش بوده و تولد خودشه و میخواد جشن امسالش خاص باشه، یکی برای بچه های خواهرش که از وطن دورند و اومدن تعطیلات میخواد شیرینی هدیه بده و همه ی عشقشو بهشون با یه سفارش خاص نشون بده، یکی یه شب خاص تو خانواده دارن و میخواد برادر و همسرش رو پاگشا کنه یه دسر خوشمزه و شیک میخواد، یه خاله ی دیگه دختر خواهرش رو وسط امتحانا با یه سفارش خوشمزه سورپرایز میکنه و یکی دیگه میگه من ایران نیستم، همسرم اومده ایران و تولد پدرشه، میخوام یه کیک برای پدر شوهرم بفرستم ، یه خواهر که دور از وطنه ولی میخواد مادر و خواهر نازش رو با  کیک محبوبشون غافلگیر کنه 

واتس اپم پرشده از عکسای قشنگ خودتون و عزیزانتون  چقدر قشنگ و دوست داشتنی هستید!!

یکی از بهترین اتفاق ها اومدن مانلی قشنگم به ایران و دیدارمون در منزل مامان نازنینش با همراهی خواهرک قشنگش بود. چند سال بود که فقط عکس همو از گوشی هامون میدیدیم و سعی میکردیم خاطره دیدارمون رو در چند سال قبل زنده نگهداریم ولی  دیگه خیلی برای دیدن دوباره هم بی تاب بودیم. 

بالاخره اومد اون روزی که برای رفتن به منزل مامان جانش پرواز میکردم و،  وه که چقدررر خوب بود دیدنتون و اونهمه عشق و صمیمیتی که تو چهاردیواری زیبای خونه شون تجربه کردم

یک اتقاق خوب دیگه اومدن همسر سینا جان به ایران بود که قبل از امدن،  خودش و همسر باهم به فروشگاه لوازم قنادی رفته بودن و با نهایت لطف و سخاوتشون برام تعدادی ابزار کاربردی خریده بودند و هدیه دادند. هروقت ازشون استفاده میکنم کلی یاد و خاطره شون برام تکرار میشه 

******

از امروز شروع کردم به انتخاب و تست و قیمت گذاری  شیرینی های عید . احتمالا ۵ یا ۶ مدل باشند که اگر دختر خوبی باشم و بازیگوشی نکنم تا اخر هفته تکلیفشون مشخص میشه . البته امروز یکیشون رو درست کردم و تست کردم خیلی خوشمزه و گوگولیه 

عکسشو براتون میذارم 


این شیرینی اسمش  لیدیز کیس  هست و بسیار ترد و خوشمزه س خود شیرینی از پودر فندق درست شده و کرم بینش کارامل دست ساز و پودر فندق داره



کیک انگری بردز 



عروس کیک هاست



اینم یه جورایی عروس بهاره کلش کیکه و روش گل های خامه ای رنگیه



دسر تک نفره اسنیکرز



موچی و کوکی های دبل چاکلت



اینم کیک خرما پنیری که پرسیدین برای مجلس خوبه یانه . خب این کیک عصرانه محسوب میشه


کیک ردولوت با کرم پنیر و عروسک های فوندانتی رو خواهر و مادر نازنینشون


کیک کم خامه و ساده با تزیینات پدرانه




دوستتون دارم

******


پینوشت: دوستان عزیزی که برای کمک ماهیانه دائمی تو پست قبل داوطلب شدن، لطفا  شماره هاتون رو برام کامنت کنید تا گروه تشکیل بدم. ( کامنت هاتون خصوصی میمونه تا شماره ها محفوظ باشند)


هییییچ چیییزی از هیییچ کسی بعید نیست

گفته بودم فوبیای دیر رسیدن دارم؟ 

خب اگه نگفته بودم، الان گفتم دیگه. اینجانب یک فرد با فوبیای دیر رسیدن هستم . لطفا  احوال خرابش رو رعایت کنید، خرابتر نشود. البته خدا رو شکر نوع رابطه من و شما، نیاز به رعایت نداره . 

فکر کنید من دختر بابا عباس و مادر مهردختم که این دو نفر پرودگار {دیرکردن} هستند. 

حالا چرا پست رو با این موضوع شروع کردم؟ دلیلش اینه که قراره کیک تولد رو بین ساعت ۱۰ تا ۱۰:۳۰ بفرستم  . کیک دیشب آماده شده و رفته تو یخچال داره استراحت میکنه و حالشو میبره . فقط یه پرینت  که روش قطعه ای از شعر زندگی سهراب نوشته شده رو بایدمی چسبوندم رو بدنه کیک.وچندتا عکس برای پیجم می گرفتم و میذاشتمش تو جعبه و روبان پیچش می کردم. 

همه این کارا ۲۰ دقیقه زمان میبره، من کی بیدار شدم؟

 ۷ صبح

حالا همه کارامو کردم ، خواستم اسنپ بگیرم دیدم ۲۰ دقیقه دیگه کیک میرسه دستشون و خیلی زوده. 

گفتم حالا که وقت دارم و اینهمه دلم براتون تنگ شده بیام یه پست بنویسم .

****

قبلا درمورد کافه ای که باهاش کار میکردم و بهم پیشنهاد شراکت و راه اندازی کارگاه رو داده بود گفته بودم. 

نتیجه تصمیم گیری درمورد اون کار این بود که نپذیرفتم . نظر بردیا این بود که مینا( همون دختر خانم صاحب کافه) میخواد از تو کار یاد بگیره و بعد بگه خودم تنها میخوام تنها کار کنم و خداحافط ، مخصوصا که اولش قرار بود دوتایی جایی رو اجاره کنیم و بعد مینا گفت، ما یه انباری ۳۰ متری تو ملک مسکونیمون داریم از همون استفاده میکنیم. نفس هم نظرش این بود که اینطوری سرت خیلی شلوغ میشه . قرار بود بازنشسته بشی هم استراحت کنی و با خانواده بیشتر وقت بگذرونی هم به کار مورد علاقه ت برسی. 

از بین این دو نظر،نظر خودم  با نفس نزدیکتر بود.

 چون  بعید میدونستم مینا همچین چیزی که بردیا میگه تو ذهنش باشه، یا حتی بعدا همچین رفتاری کنه ، از طرفی من همیشه رویای یه کار خانوادگی دارم و دلم نمیخواد با کسی  دیگه وارد بحث شراکت بشم . 

 بنابراین  از مینا بابت پیشنهادش تشکر کردم و  گفتم در حال حاضر ترجیح میدم سرم رو شلوغتر نکنم . گفت که پس من شروع میکنم،  چون دوست ندارم فعالیتم منحصر به کافه باشه . میخوام تولید کیک و شیرینی کنم و ماشین حمل بگیرم و برای کافه های تهران محصول بفرستم . گفتم : با شناختی که این مدت ازت پیدا کردم و میدونم سخت کوش و پیگیر هستی ، مطمئنم خیلی موفق میشی .

 گفت: یه نفر دیگه رو هم در نظر دارم باهاش شروع کنم ولی مثل شما بهش اعتماد ندارم .

 گفتم : کم سعادتم دیگه، 

خلاصه صحبت شراکت ما تموم شد.مینا بهم طبق معمول سفارش میداد و براش آماده میکردم .

 فکر کنم حدود یک هفته بعد پیغام داد که : چون قراره بعد از این همه محصولات رو خودمون تولید کنیم، میخواستم ببینم اگر تمایل داری رسپی کیک خرما پنیر رژیمیت رو به من بفروش . 

کیک خرما پنیر رژیمی من یه محصول خیلی منحصر به فرده که رسپیش با آزمون و خطا به دست اومده و جایی نیست. میشه گفت: امضای من پای اونه و مینا هم اینو میدونست .

 خیلی تعجب کردم که اصلا چرا همچین چیزی ازم خواسته . بعد گفتم، خب خواسته دیگه . این که اگه من بودم اصلا روم نمیشد چنین چیزی بخوام ربطی نداره که کسی دیکه هم مثل من فکر کنه ، خب طبیعیه اون بفکرتوسعه کارشه، پشت شقیقه من هم طپانچه نذاشته که حتما بدم بهش . 

انواع شیرینی ها و کیک و دسرها رسپیشون تو نت هست حتی اگه منابع ایرانی نباشه، خارجیش پیدا میشه و میشه ترجمه کرد ولی این کیک خیلی خاصه ، همه میتونند کیک هویج گردو، کیک موکا، دبل چاکلت ، ردولوت، خیس شکلاتی ، موچی ، انواع چیزکیک ها و ... رو تولید کنند ولی خب من که قنادی خونگی دارم و این رسپی مخصوص خودمه که نمیام بدمش به یه تولید کننده در دوقدمی خودم!

این بود که براش نوشتم:  مینا جون همونطور که میدونی این کیک مخصوص خودمه و برای تولیدش زحمت زیادی کشیدم . دوست دارم این رسپی برای خودم بمونه و تمایلی برای فروشش ندارم . اگر دوست داشتی و منم شرایطش رو داشتم ، این یه محصول رو خودم براتون تولید میکنم . 

یه چند ساعتی گذشت دیدم اومد نوشت: 

کیک هویج گردو

کیک خرما پنیری

۱۰ عدد موچی با طعم همیشگی 

من دستم بند بود و پیغام رو باز نکردم اما از نوتیفیکیشن خوندمش . چند دقیقه بعد که دستم خالی شد اومدم گوشی رو باز کردم که پیام رو کامل بخونم و بگم فلان ساعت بیاید تحویل بگیرید. دیدم سفارش ها  رو پاک کرده و برای اون چیزی که من نوشتم درمورد رسپی کیک خرما نوشته: ok

فهمیدم ناراحت شده و توقع داشته من بهش رسپی رو بدم ولی اهمیت ندادم، با خودم گفتم : خب راضی نبودم بدم دیگه ، اینم ناراحته بعد میشینه فکر میکنه درست میشه . 

فرداش دیدم یک میلیون و هفتصدو پنجاه تومن ریخت به حسابم . 

حالا روش کار ما اینطوری بود که مثلا ده روز با هم کار میکردیم بهم پیغام میداد : جمع فاکتورامون چقدره؟ منم بهش عدد میدادم معمولا ۵-۶ تومن و پرداخت میکرد. البته ریز به ریز فاکتورها تو واتس اپ بود ولی اون عدد میگرفت و پرداخت میکرد. 

این کار رو که کرد، فهمیدم هنوز با خودش کنار نیومده و عصبانیه . مطابق معمول براش نوشتم : مرسی عزیزم، پر برکت باشی . البته این پرداخت بی موقع رو به این منزله تلقی کردم که همکاری ما تموم شده . 

یه چیز دیگه هم براش نوشتم و این بود که : مینا جون من یه باکس پیش شما دارم اگه مسیر هرکدوممون افتاد اون باکس رو هم بگیرم ازتون . باز نوشت:ok

یک هفته ای گذشت...  یه شب که از خونه بابا اینا برمیگشتم گفتم بذار از جلوی کافه رد میشم اون باکس رو بگیرم . 

لازمه برگردم به عقب و یه چیز دیگه رو تعریف کنم . 

من معمولا اگر چیز جدیدی که به درد کافه می خورد  درست  میکردم یه نمونه هم میفرستادم کافه تا مینا ببینه اگه خوب بود تو محصولاتش بذاره . چند بار پیش اومد ازش پرسیدم فلان چیز رو فرستادم خوردی ؟ خوب بود؟ 

یا میگفت : آرره چه خوب بود. چند در میاد برای ما؟

یا اینکه میگفت : نه بابا گذاشتمش ویترین فوری فروختمش  بازم بفرست ، نمیدونم چی بود ولی مشتری ها خوششون اومد. 

خب من چیزی که میگفت فروختم رو تو فاکتور میاوردم بعدا و حساب میکردم ، ولی اگر خودش خورده بود که حساب نمی کردم. 

انفاقا تو این مدت فقط یه بارنمونه رو خورده بود و همیشه میگفت فروختم و این صداقتشو میرسوند چون میتونست بگه خوردم .


تقریبا نزدیک یلدا بود و این مسائل هنوز پیش نیومده بود. من یه شب همراه سفارش ها یه چیزایی که نمونه درست کرده بودم براش فرستادم . سر جفتمون شلوغ بود و درموردش حرف نزدیم تا اینکه ازم عدد  فاکتور خواست و من براش فرستادم و اون نمونه ها هم توی فاکتور بود . 

برام نوشت: مگه اون آیتم ها نمونه نبود؟ 

گفتم چرا بود ولی چون همیشه میگی نخوردم و فروختم من آوردم تو فاکتور . 

گفت: خوردمشون، خوشمزه بود یادم باشه سفارش بدم . 

گفتم : نوش جان و فاکتور رو اصلاح کردم و قبلی رو هم پاک کردم . جمع اون آیتم ها نزدیک ۲۰۰ تومن شده بود. 


برگردبم به اون شب که من از خونه بابا اینا می اومدم و رفتم کافه که باکسم رو بگیرم . داستان این باکس هم این بود که همیشه می اومدن سفارش ها شون رو ببرن با خودشون یه سینی بزرگ می آوردن سفارش ها رو میذاشتن داخلش ولی گاهی نمی آوردن من از خونه خودم یه باکس میدادم بهشون و دفعه بعد پس می آوردن که دیگه همکاری ما تموم شد و باکس هم موند پیششون 

اونشب رفتم دم کافه دیدم اون پسری که پیششون کار میکنه داره جمع و جور میکنه . 

سلام  و علیک کردیم گفتم علیرضا باکس من مونده اینجا . داشتم رد میشدم اومدم بگیرم . 

اون زیر رو گشت گفت اینجا نیست ولی اینا هم فکر کنم مال شماست. 

دیدم همون ظرفایی که من اون نمونه هارو بهشون داده بودم رو میگه . گفتم : آررره مال منه اگه نمیخواین میبرم . گفت: نه نمیخوایم . 

( معمولا هر چند وقت یه بار مینا کلی ظرف حمل کیک یا حتی زیر کیکی برام میفرستاد ، این کار اصلا وظیفه ش نبود، منم ازش نخواسته بودم ولی دوستانه انجام میداد که من کمتر ظرف مصرف کنم و در ضمن کمکی به محیط زیست کرده باشیم ) از اون طرف یه وقتایی سفارشاشون آماده بود ولی اونا کسی رو نداشتن بیاد ببره  و به من میگفتن پبک بگیر. من اگر بیرون کارداشتم میگفتم : من خرید دارم خودم براتون میارم . هزینه پیک چیزی نبودها مثلا ۵۰ تومن ولی خب منم دوستانه براشون انجام میدادم .


علیرضا تلفن کرد به مینا و گفت : خانم مهربانو اومده دنبال باکس ولی اینجا نیست. 

گفتم : سلام برسون ، اونم از اون ور سلام داد به من . 

به علیرضا گفت: تو ماشینمه باکس بیا  ازم سوییچ بگیر برو از ماشین بردار من دارم کوکی درست میکنم دستم بنده. 

منم گفتم : علیرضا بهش بگو نمیخواد من بازم از اینجا رد میشم بعدا میام ، حالا مهم نیست بخاطرش بری سوییچ بگیری جمع کن زودتر برو. 

اونم به مینا گفت مهربانو خانم میگه بعدا دوباره میام.

تلفن رو که قطع کرد گفت: واای اونی که تو این ظرفه بود چقدر خوشمزه بود. گفتم : رزت رو میگی ؟ آرره خوبه ولی اون کیسه کرپ ها که خوشمزه تر بودن که تو این یکی ظرفا بود. 

گفتم اونا رو من نخوردم ، شیفت صبحی ها نامردا خوردن به من ندادن . 

گفتم: گریه نکن شکمو یه بار اومدم اینجا برات میارم . 

خندیدیم و خداحافظی کردیم و من اومدم خونه . 

فردا شب دوباره دستم بند بود دیدم مینا پیغام داد. بعد که کارم تموم شد پیغام رو باز کردم و از خوندنش خشکم زد. 

فکر میکنید چی نوشته بود؟

بدون هیچ سلامی 

از اونجایی که همیشه رو راست بودم اگرم تست فرستادین چیزی رو با وجودی که میتونستم بگو خوردم گفتم فروختم یا اینکه گفتم تست کردم و نظرم رو گفتم اون دوتا کرپ رو هم تست کردیم بخاطر ۸۰ تومن خودم و شخصیتم و زیر سوال نمیبرم

نیازی نبود از بچه های کافه حرف بکشید

موفق باشید

!!!!!!

خیلی متاسف شدم . ببین یه نه شنیدن و یه رسپی ندادن که اختیارش با خودم بود چقدر ناراحتش کرده بود که این واکنش ها رو نشون میداد!

خشم چقدر عقل آدم رو زایل میکنه ، اصلا نشسته با خودش فکر کنه که همه اون شناختی که از من داشت به کنار . اصلا اون درست فکر میکنه من انقدر بیکارم که ساعت ۱۱ و نیم شب بیام از نیروی تو حرف بکشم، خب حالا کشیدم و اصلا فهمیدم شما اونو فروختین و این وسط ۸۰ تومن به من ندادین، خب ، حالا به چه درد من میخوره این فهمیدن؟؟ 

مگه نه اینکه ما با هم تسویه کردیم؟ پس گیریم که من به هدفم رسیده بودم و با کاراگاه بازی حرف رو کشیده بودم ، چه سودی برای من داشته این کار؟؟ 


 این وسط تنها درسی که برای من داشت این بود که بردیا چقدر درسته کارش و اون موقعی که بهم گفت: با این دختر شراکت نکن این هدفش کارد یادگرفتنه من باور نکردم . 

بردیا از ۲۰ سالگی داره ساخت و ساز میکنه و تجربه ش خیلی زیاده و ادما رو خیلی بهتر میشناسه . 

مهردخت هم با همه تجربه ی حتی کمتر از من تو زندگی، همیشه یه چیزی رو با قاطعیت میگه و اونم اینه که هییییچ چیییزی از هیییچ کسی بعید نیست . 

راست میگه واقعا . هم این داستان ، هم یه چیزای دیگه که این اواخر از بعضی ها در مورد خودشون شنیدم و در واقع پیش من به عجیب  ترین کارهای غیر اخلاقی که امکان نداشت باور کنم انجام دادن ، اعتراف کردن، بهم ثابت کرده که هیییچ چیییزی از هیییچ کسی بعید نیست . 

دوستتون دارم 

*******

پینوشت مهم : یکی از عزیزانی که کیس حمایتیمون بودن بلحاظ بیماری و شرایط سخت زندگی نیاز به حمایت تقریبا دایمی داره . اگر مواد غذایی  با کیفیت و داروی به موقع دریافت نکنه همه اون زحمتی که برای درمان کشیدیم و کشیدن بی فایده میشه . 

اگر آمادگی دارید که بطور ماهیانه کمکی کنیم، گروهی بابتش تشکیل بدیم و کمک های ثابت در حد توانمون داشته باشیم .

لطفا بهم اعلام کنید ببینیم شدنیه؟ 


شناسنامه مهربانو

خیلی وقت بود دلم می خواست شناسنامه م رو عوض کنم . تو همه این سالها و بخاطر هزاران بلایی که سرش اومده بود ( یکیش این بود که  آب ریخته بود روش) حسابی از شکل و شمایل افتاده بود. 

 بالاخره نوزدهم تیر ماه، رفتم یکی از این پیشخوان های دولت که شعبه ثبت احوال هم بود و فرم تقاضای تعویض رو پر کردم، قبلا هم تو سایت خونده بودم که چه مدارکی باید داشته باشم . همون چیزای روتین  و البته برای ما مطلقه ها، طلاقنامه هم جزو مدارک بود. 

مدارک رو تحویل دادم. همونجا هم ازمون عکس مینداختن که فکر  اینجاشو نکرده بودم وگرنه شال سفید سرم نمی کردم 

خلاصه که نشستم رو صندلی مخصوص، از بالا که میدونستم حجاب سفت و سخت بایدباشه، ولی برای پایین  یه سوزن ته گرد دادن فرو کردم زیر چونه م و تبدیل شدم به یه تربچه ی وااااقعی که حالت عارفانه ای هم داشت ( عارفانه ش بخاطر شال سفیدم بود)، در ضمن تابستون  بود و هوا گرررم  و منم حسابی قرمز شده بودم

در پایان یه برگه بعنوان رسید بهم دادن و گفتن برو خونه تون شناسنامه ت یکی دوماه دیگه میاد به آدرست. 


منم سرم گرم زندگی بود تا اینکه حدود سه ماه بعد یهو یادم افتاد که شناسنامه م رو هنوز نگرفتم . پاشدم رفتم دفترشون و گفتم : عاقااا من سه ماه پیش اومدم اینجا مدارک دادم ولی هنوز شناسنامه نگرفتم . کلی صبر کردم تا از سیستم  چک کردن و گفتن  ثبت احوال کل ، نقص مدارک زده براتون. 

-شما مطلقه اید؟

 -بعله، طلاقنامه که دادم خدمتتون. 

- اینجا زده فاقد مدارک طلاق، ندادین دیگه خانوم. 

- اینکه اونجا چنین چیزی نوشته با اینکه من نداده باشم، فرق داره. 

- نه خب اگه شما داده بودید همچین پیغامی نمیداد. 

تو مدتی که بیکار نشسته بودم و مردم رو دید میزدم ، دونفر رو دیدم که چون طلاقنامه باهاشون نبود فرمشون رو ثبت نکردن و مدارکشون رو تحویل نگرفتن. 

- من دادم بهتون و شما هم فرم من رو ثبت کردید و بهم رسید دادین ،اگه طلاقنامه نداشتم اصلا مدارکمو میگرفتید؟

-نه

-خب پس ، با قاطعیت مشکل رو نندازید گردن ارباب رجوع .  فکر کنید شاید مشکل از جانب شما بوده. 

-بله ببخشید. 

-خواهش میکنم ، حالا باید چکار کنیم؟

- طلاقنامه رو بدید من  بفرستم تا نقص مدارک رفع بشه. 

-نیاوردم که .

-لطفا بیارید. 

کظم غیض کردم و رفتم خونه برداشتم دوباره برگشتم. 

- کی شماسنامه م میاد؟

- دوباره یکی دوماهی زمان میبره. 

باااااز ما مشغول زندگی شدیم و یادمون رفت.

سه ماه بعد یه شب خونه بابا اینا دور هم بودیم ، حرف شناسنامه شد، من یادم افتاد که هنوززز شناسنامه م نیومده ... این داستان رو  تعریف کردم . بابا عباس گفت: منم باید عوضش کنم . انگار فرداش رفته بود نزدیک خونه شون و فرم رو پر کرده بود. بعد هم عکس انداخته باکراوات گفتم : بابا مگه قبول میکنن با کراوات؟؟ گفت: کردن دیگه، اگه مشکلی بود که میگفتن. 


حالا شده بود اواسط دی ماه که  یادم افتاده بود هنوز شناسنامه ندارم.  یعنی شش ماه از اقدامم گذشته بود. 

 صبحش هرچی تماس گرفتم  باهاشون برنداشتن گوشی رو،،  بالاخره موفق شدم و یکی جوابم رو داد. گفت : من هر هفته یکشنبه صبح میرم ثبت احوال کل .

 گفتم : امروزم یکشنبه ست ، تشریف می برید؟

 گفت:  صبح رفتم .

 گفتم : پس الان تلفنی بپرسید چی شده آقا ، من شناسنامه م رو لازم دارم شش ماه از زمانی که  اقدام کردم گذشته!!!!

گفت: پس نیم ساعت دیگه تماس بگیرید .

 گفتم : خودتون میدونید اونجا تلفن جواب نمیدین ،  لطفا الان به شماره من زنگ بزنید که منم شماره شما رو داشته باشم .

 خودتون که از ثبت احوال پیگیری کردید به من خبر بدید ، فرقی هم  نمیکنه پیام بدید یا تماس بگیرید.

 گفت: آخه ما اینطوری کار نمیکنیم که شماره بگیریم از ارباب رجوع و خبر بدیم بهش. 


گفتم:پس  چجوری کار میکنید؟؟ اینجوری که ۶ ماه میگذره هنوز من شناسنامه ندارم؟؟

 ببینید اقا من خیلی عصبانیم ، به کسی هم راحت تلفنم رو نمیدم، اگر به شما گفتم شماره منو داشته  باشید بخاطر اینه که کار بدون تنش انجام بشه و نتیجه بگیرید.

 دوست دارید بیام اونجا به آقای بابکان بگم تو دفترشون چی میگذره؟؟

( باز اونجا که نشسته بودم، یه بابکان نامی اومد که خیلی جدی بود و همه ازش حساب میبردن ، من اسمش یادم مونده بود چون بیکار بودم نشسته بودم با خودم فکر میکردم اگه این یارو  اسم کوچیکش اردشیر باشه ، چه باحال میشه {اردشیر بابکاااان}


طرف گفت: شماره تون رو بدید، براش خوندم و همون موقع دیدم داره گوشیم زنگ میخوره. شماره ش رو ذخیره کردم.

گفتم : پس منتظر خبرم . 

حدود یکربع بعد تماس گرفت ، گفت: خانم مدارک طلاق شما رو نپذیرفتن. 

-چراااااا؟؟

-چند سال پیش بوده؟

-سال ۸۲ میشه ۲۱ سال پیش.

- چون خیلی سال قبل بوده شما باید شماره یکتا داشته باشید. 

-شماره یکتا چیه؟

- یه جور شماره ست که الان چند ساله طلاقنامه ها دارن. 

یادم اومد که سند تک برگ ملک هم چنین شماره ای داره . 

- از کجا باید بگیرم؟ 

-همون دفتری که طلاق گرفتید. اگر قبل از یکشنبه به من برسونید که ببرم ثبت احوال خوب میشه . 

- آقای فلانی سه ماه قبل که من دوباره طلاقنامه رو اوردم دادم به شما بردید ثبت احوال  تحویل دادید، نگفتن شماره یکتا میخواد ؟؟ 

-نه، واقعا. 

- چه تضمینیه من اونم بگیرم دوروز بعد یه چیز دیگه نخوان؟؟

- نه دیگه همین بود ، بیارید من دوروزه شناسنامه تون رو میگیرم . 

اون روز دوشنبه بود و ساعت یازده صبح. 

دفترچه طلاق رو آوردم ببینم شماره تلفن داره؟ نداشت . گوگل کردم دفترخانه ازدواج و طلاق شماره ۴۹ خیابان زرتشت

شماره و اسم شجونی که دفتر دار بود رو آورد. هر چی شماره گرفتم ، برنداشتن. دوباره رفتم سراغ گوگل . دفترداران کل تهران رو گرفتم. 

با اولین شماره جواب دادن 

- سلام ، ببخشید دفتر شماره ۴۹ رو هر چی تماس میگیرم برنمیدارن اصلا هنوز همونجاست؟ 

-سلام ملیکوم ،وقتی برنمیدارن یعنی مردن خانم . 

- نه حالا الزاما ولی خب ۲۱ سال گذشته و خیلی سنشون اون موقع بالا بود. 

- بله،  حاج اقا شجونی مرده واقعا. 

- آهااا... خدا رحمتشون کنه. الان کارهاشون رو کی انجام میده؟

- این شماره رو بهت میدم ، دکتر حاتمیه  بهش زنگ بزن . 

شماره همراهی که گفت رو نوشتم. 

هر چی تماس گرفتم برنداشت، دوباره رفتم سراغ گوگل. نوشتم دفتردار ازدواج  و طلاق دکتر حاتمی 

تو سایت مسیر یاب  بلد،  ادرس و شماره ش رو داشت . 

تماس گرفتم و یه آقای مسن برداشت براش توضیح دادم و گفتم مشکل رو .خیلی مهربون و بامزه بود چون گفت: وااای ددم، (با فتحه روی حرف ( د ) و لهجه شیرین آذری چگدر جرفتار شودی خانوم... 

گفتم : بله حاج آقا، نمیدونم الان شماره یکتا بگیرم دوباره میخوان چه بهانه ای بیارن. 

 گفت:عب ندارن دوروستش میکنیم. شوما روی طلاقنامه ت  یه شوماره ردیفه اون رو میخونی برام؟ 

خوندم و یادداشت کرد. 

- ببین خانوم ، دوکتور حاتمی الان نیستن ، من میرم پرونده شوما رو پیدا میکنم، ملتفتی؟

-بله. 

- بعد دوکتور که اومد بهش میگم به شوما زنگ میزنیم بیا که امضا کنی . 

- خیلی ممنونم ، پس شماره منو لطفا یادداشت کنید. 

براش خوندم و اون به ترکی تکرار کرد. 

گفتم: من ترکی بیلمیرم فقط میدونم اخرش ایکی ایکیه

خندید گفت: بعله دوتا ۲ میشه ایکی ایکی 

گفتم : اسم شما رو من بدونم؟ گفت: منم حاتمی هستم . فهمیدم با دکتر حاتمی نسبت داره

نیم ساعت بعد زنگ زد گفت پیدا کردم، شما روز شنبه ساعت ۳ بیا اینجا که دکتر هم باشه و امضا کنید.

یکربع بعد یه شماره ناشناس تماس گرفت دقت کردم دیدم همون شماره اییه که من بعنوان دکتر حاتمی باهاش تماس گرفتم و جواب نداد. برداشتم یه آقای خیلی محترمی بود که بابت اینکه تو جلسه بوده و پاسخ نداده عذرخواهی کرد. 

براش داستان رو گفتم و توضیح دادم که تو دفترشون، آقای حاتمی بهم شنبه ساعت ۳ وقت داده . بعدخواهش کردم که اگر امکانش هست زودتر بهم وقت بده که من قبل از یکشنبه اون مدرک رو  برسونم به یارو تو ثبت احوال .

 گفت: اجازه بدید بررسی کنم اگر امکانش بود زودتر بگم تشریف بیارید دفتر. 

چهارشنبه ظهر بود که دکتر حاتمی تماس گرفت و گفت اگر امکانش هست براتون فردا ساعت ۲ بیاید دفتر . آدرس رو با هم چک کردیم . از اینکه پنجشنبه باید تا یافت آباد میرفتم غصه م گرفت. خدایا ... اینهمه محله تو این تهران هست، چرا باید این پرونده ها به دورترین آدرس به من ، برسه؟؟

خیلی تشکر کردم و گفتم : حتما خدمت میرسم .

 اتفاقا داشتیم با نفس فیلم میدیدیم گفتم میای فردا بریم اونجا یافت آبااد ؟؟ 

گفت: دیگه دورتر نمیشد؟؟ گفتم : نه دیگه ، بعنوان یه تیرماهی همین که تو تهران افتاده باید خدا رو شکر کنم

گفت: فردا رو بگو که دوتا تیرماهی میخوایم بریم دنبال یه مدرک

*****

فرداش نفس ساعت یازده بود که اومد داشتم ناهار درست میکردم . گفتم ناهار بخوریم و بریم. 

گفت: نه بابا، دیر میشه ، بنظرم ساعت ۱۲ بریم که برسیم . الانم که چای و شیرینی خوردیم، سیریم ، برگردیم ناهار میخوریم. درضمن با اسنپ بریم چون هم ادرس رو  بلد نیستیم ، هم مسیر طولانیه و خسته میشیم. 

کم کم آماده شدم و ساعت ۱۲ و ربع نشستیم تو اسنپ. 

فکر میکنم کودن ترین راننده جهان نصیب ما شده بود . مسیریاب گذاشته بودبعد از یه مسیر دیگه میرفت ، میگفتیم آقا چرا اینطوری میکنی ؟؟

میگفت: بنطرم این مسیر بهتره!!

اینطوری بگم که ما شرق تهرانیم و مسیر یاب من که ویز باشه میگفت از اتوبان باقری بریدبعد اتوبان بسیج و آزادگان و ،،، 

باور میکنید این طرف ، ما رو از عباس آباد و امیر آباد و ،،، برد؟؟ رسما وسسسط شهر، ترافیک و قدم به قدم چراغ ترافیک و ... 

تو کل مسیر من عصبی بودم و به نفس غر میزدم که اگه اسنپ نگرفته بودیم اینطوری نمیشد. نفس هم گشت یه چیزی پیدا کنه که یه وقت عقب نمونه ، گفت: اگه تو دم در به گربه ها غذا نمیدادی ، زودتر میرفتیم

که با نگاه بسیار غضبناک من مواجه شد و سریع گفت: شوخی میکنم

بالاخره در ساعت یکربع به ۳ رسیدیم به مقصصصصد

البته که من بین راه با دفتر تماس گرفتم و مشکل رو گفتم بهشون. 

تو دفتر هم اون پیرمرد خوش مشرب و مهربون بنام آقای حاتمی رو دیدیم و هم دکتر حاتمی محترم رو. 

ازشون پرسیدم داستان این شماره یکتا چیه؟ گفتند: این برای استعلام طلاقه چون تقلب  تو دفاتر طلاق قدیمی خیلی زیاد شده مخصوصا خیلی از زن و شوهرها بخاطر معاف کردن پسرهاشون   بصورت فرمالیته از هم طلاق گرفتن ، این وسط هم یه عده طلاق نگرفتن درواقع طلاق و مدارکش رو جعل کردن و ثبت احوال سختگیری هاشو بیشتر کرده. 

خلاصه که بعد از نیم ساعت یه برگه با مهربرجسته و شماره یکتا تحویل گرفتم که شرح کامل طلاقم روش درج شده بود. دوباره اسنپ گرفتیم .

تو مسیر برگشت سرم رو گذاشته بودم رو شیشه و تو گذشته غرق شده بودم. 

دیگه مثل ظهر ترافیک نبود و راننده هم انداخته بود تو اتوبان و داشت از مسیر درست میروند. ماشینا و درختا به سرعت از جلوی چشمام رژه میرفتند و کش و قوس می اومدن. مهربانوی بیست  ساله عاشق شده بود و با دست و پای لرزان منتظر مردی بود که همین اواخرخیلی اتفاقی باهاش آشنا شده بود و قرار بود با مادرش بیان که مامان مصی و بابا عباس تازه از سفر رسیده و  حیرت زده  از حرف های مهربانو و خبرهای عشق و عاشقیش، خواستگار شتابزده ش، رو ببینند .

 مهربانو اندازه هزار بار رفت جلوی آینه و چین های پیراهن  لیموییش رو صاف کرد. سعی میکرد خودش رو از دریچه چشم  آرمین ببینه که آیا به اندازه کافی زیبا هست یا نه؟


گذشت .. پر از خنده و اشک ،، پر از طپش های قلب عاشق و بیقرار.. بوسه های شرم آگین و پنهانی .. امید به روزهای خوب زندگی مشترک. یکسال بعد مراسم عقدو ازدواج و خداحافظی از منزل پدری. 

ده ماه بعد، اسباب کشی به همون ساختمان پدری و ادامه زندگی پر از فراز و نشیب مشترک 

پنج سال بعد مهربانو با شکم برآمده و حالت تهوع های بی پایان ، جنینی که داشت رشد میکرد و مهربانویی که هنوز به اینده خانواده کوچکش امیدوار بود.

هفت ماه و نیم بعد مهربانو، تبدیل به مادر نوزاد نارسی شده بود که بعد از ۱۲ روز از تولدش،  بالاخره خطر مرگ از سرش گذشته بود. 


 سختی های  زندگی مشترکشون روز به روز بیشتر میشد. آرمین چپ و راست، وقت و بی وقت، مهربانو رو به باد کتک های وحشیانه میگرفت و بعد پشیمون میشد .

 بی پولی، عدم ثبات روانی آرمین، زندگی مشترکشون رو با شیب تندی به سمت پرتگاه میبرد. مهربانوی عاشق به شبهی با یک بچه در بغل، سرگردان و وحشت زده تبدیل شده بود.

 کم کم ارتباط  با خانواده پدری رو از دست داده بود..تنها و ضعیف، بارها به دست و پای آرمین و خانواده ش می افتاد، خودش رو میدید که داره از کالبد مهربانوی قدیمی جدا میشه.. دیگه چیزی برای باختن نداشت جز دختر کوچولوی معصومش. 

بالاخره اون روزی که باید  میرسید تا مهربانو تصمیم بگیره خودش و دخترش رو از اون نکبت که اسمش زندگی مشترک بود نجات بده ، از راه رسید. 

دیگه هیییچ چیز و هیچ کس نتونستند از تصمیم جدایی منصرفش کنند. 

آررره  ۲۱ سال قبل با تلاش فراوون از آرمین جدا شدم . تاریخ طلاق دوازدهم شهریور ۸۲ تو شناسنامه م درج شد یعنی درست ۱۰ سال بعد از همون روزی که با آرمین آشنا شده بودم .. روز دوازدهم شهریور ۷۲ 

یه تصمیماتی تو زندگی واااقعا دکمه غلط کردن نداره ...


 آرمین لعنت به تو که ۲۱ ساله ازت جدا شدم،  ولی هنوزم باید بخاطرت تاوان پس بدم . 


دست مهربونی موهایی که روی صورتم پخش شده بود رو کنار زد و منو از دنیای کج و معوجی که توش غرق بودم بیرون کشید.

-کجایی مهربانو؟

-همین جااا

- نه ، اینجا نبودی ، جای خوبی هم نبودی . 

- ببین دفترخونه برای این شماره یکتا چقدر گرفت؟

-۳۷۵ تومن

- ۲۷۰ هم اسنپ رفتن و ۲۵۰ هم اسنپ الان ، اونم ۳۷۵  ..... شد حدود یه تومن .. تف بهت آرمین. 

- الان این یه تومن ناراحتت کرده؟

- نه واااقعا داشتم فکر میکردم ، از شر  آرمین هیچوقت رها نمیشم . 

- بیخیال مهربانو ، عمری ازمون گذشت و من و تو به پای هم پیر شدیم .

 دستشو بوسیدم و خندیدم . 

گفت: فکر نکن یادم رفته اومدنی چقدر بد اخلاق شده بودی هااا .

خندیدم و گفتم : گمشووو تو هم با این پیشنهاد دادنات .. ادا شو درآوردم( با اسنپ بریم راحت باشیم)

بالاخره رسیدیم خونه و به غذاها حمله کردیم .


شنبه رونوشت  و شماره یکتا رو بردم به دفتر تحویل دادم . چهارشنبه شناسنامه م اومد. 

*****

گاهی واقعا نمیشه گذشته رو جبران کرد. مواظب عواقب  تصمیماتی که میگیریم باشیم. 

راستی شناسنامه بابا با عکس کراوات زده ، یکماه بعد از تقاضاش اومد درب منزلشون

دوستتون دارم