دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

من و آنفولانزا

یک دو سه... یک دو سه ، امتحان میکنیم .  صدای منو میشنوید؟ نه خب مسلماً نمی شنوید ، چون صدام کلاً درنمیاد .

آنفولانزا گرفتم از نوع خررررش  بعد از کرونا دیگه هیچ مدل سرماخوردگی یا آنفولانزایی تجربه نکرده بودم ، الانم فکر میکنم انقدر این اواخر ترافیک کارم، زیاد و زمانِ استراحتم، کم بود که با یه ویروس کوچیک مبتلا شدم . راستش هفته ی پیش مهردخت یکی از دوستانشو دعوت کرده بود خونه.

 من تا حدود ساعت 23 خونه ی مامان اینا بودم وقتی برگشتم نیم ساعتی دوست مهردخت رو دیدم بعد اون رفت خونه شون و از دو روز بعدش  مهردخت مریض شد .

 چند روز بعدم که با دوستش صحبت کرد معلوم شد همون شب دوستش علایم رو داشته و رفته خونه شون افتاده. بین حرفاشم گفت : اول برادرم مریض شده .  

خب بچه جان ، میبینی تو خونه تون مریض دارید برای چی راه میفتی میای مهمونی؟؟ بچه هم که نیستین حداقل 25 سالتون شده ، موضوع سر بیشعوریه . 

مهردخت به این چیزا خیلی حساسه مثلاً وقتی براش مسلم میشه که دوستش سر بیشعوری آمیخته به خودخواهی ، دعوتش رو قبول کرده و اومده باعث بیماری ما هم شده انقدر عصبانی میشه و واکنش های تند نشون میده که ممکنه با دوستش کلا قطع ارتباط کنه . 


البته که من به این حساسی نیستم . چون سالها تو محیط عمومی کار کردم و می دونم خیلی ها درک نمیکنند که الان بیماری و باید بشینی تو خونه ت و مثلاً اداره نری و دیگران رو مبتلا نکنی ... واقعا تو محیط اداری اکثر مدیرا چنین فهمی ندارند . 

این وسط علت ناراحتی من از مریضی نابهنگامم اینه که مهرداد عزیزم  اومده ایران و من  نمیتونم زیاد ببینمش 


آررره ... راستی نگفته بودم مهرداد اومده .

خدا رو شکر مهرداد امسال هم تونست بیاد ، البته فقط سه هفته اینجاست . 


چون حالم خوب نیست و مرتب داره از چشمام اشک میاد و تب هم دارم بیشتر از این نمی تونم تایپ کنم .

 امیدوارم این پست کوتاه رو از من بپذیرید تا برگردم . 


و برای اینکه پستم خیلی خشک و خالی نباشه عکس دوتا کیکی که این اواخر درست کردم رو میذارم براتون.

با این توضیح که تو هر دوتا شون از چاپ خوراکی استفاده شده . 

********

اولین کیک ، کیک تولد یه پیانیست جوانه 

پنج کیلو و دویست گرم وزنش بود و فیلینگ موز و گردو وسس شکلات داشت . مادر متولد سفارش کیک پنج کیلویی داده بود و پدرش از پشت فرمون  میگفت: خانم خیلی زیاده ما اینهمه شام داریم ، کسی کیک نمیخوره  نهایتاً سه کیلو کافیه  

مادر هم به من پیام داد ، بین چهار و نیم تا  پنج کیلو لطفاً . فردای تولد پیغام دادن به دهن خودمون نرسید همه شو خوردن مهمونااا

گفتم : به آقای پدر سلام من رو برسونید 



فکر کنم خواستم سایز عکس دوم رو کوچیک کنم تناسبش رو بهم ریختم  تپل شد کیک ولی درواقع پهن بود  عکس بالایی  شکل درستشه


**************

این  دومین کیک با چاپ خوراکی طرح " سونیک"  به وزن چهار کیلو و سیسد گرم . با فیلینگ شکلات چیپسی ، موز و گردو  و خامه پنیری رفت مهد کودک و تولد یه آقا پسر کوچولوی بانمک 




**********

این حروف انگلیسی درواقع بیسکاتی های رژیمی دیابتی های بسیار خوشمزه هستند که سفارش یه دختر خانم ماه،  برای تولد خودش و مادرشون بود که هر دو متولد یک روز بودند . 

مادر متاسفانه بیمار بود و در شهرستان و دخترشون بیسکاتی ها رو سفارش دادند و خواهش کردند که تعدادی از اون ها رو با حروف انگلیسی کاتر بزنم و با شکلات تزیین کنم ( البته این تعداد دیگه از حالت رژیمی درامد )  که برای عکسای تولد خودش و مامانش استفاده کنه . 

شبی که شیرینی هاشو تحویل گرفت بخاطر بیماری مامانش گریه کرد و بهم گفت: دریا جون نکنه این آخرین تولد دوتاییمون باشه؟ 

  گفتم : مینا جون امیدوارم مامان صحیح و سالم باشه ، هیچ کس نمیدونه چی پیش میاد همین امروز رو خوش باشید عزیزم . 

بعداً  تو خلوت خودم  بخاطر ترس از دست دادن مامانش که ازش دور بود گریه کردم .. خدا رو شکر چند روز بعد عکساشونو فرستاد به همه شون خوش گذشته بود . این عکس رو هم وقتی تو سینی خونه ی مامانش چیده بود بیسکاتی ها رو برام فرستاد 


******

آخرین عکس مربوط به دختر قشنگمون فی فی یا پسته خانم امروزیه که برای خودش مدل شده و فتو شوت های زیباش رو  میفرسته . 

کی دیده دختر کوچولویی با یک دست اینهمه  قشنگی داشته باشه 



دوستتون دارم عزیزای من . امیدوارم سلامت باشید و پر از آرامش . 

پینوشت: شیرین جان از حال گربه کوچولوت باخبرم کن عزیزم