سلام دوستان
دو سالی میشه که تو یه گروه تلگرامی شامل بیست و هفت خانم عضو هستم .
اون گروه تلگرامی ، شامل خانوم ها از هر موقعیت اجتماعی هستند ..
معلم ، خانه دار ، کارمند ومهندس و دندانپزشک و حتی منشی صحنه ...
همه هم تقریبا هم سن و سالیم . از نظر رفاه اجتماعی هم خیلی متفاوت نیستیم .
مجرد ، متاهل و یا مثل من سرپرست فرزند .
دیشب یکی از خانم ها گفت : کار اداره خیلی خسته م کرده و واقعا این روزای آخر سال داره به کندی و با سختی می گذره .
چون میدونیم متاهله و ماموریت های کاری ، زیاد میره
همه بهش توصیه کردیم که یکمی از فشار کارش کم کنه و مواظب خودش باشه و طاقت بیاره
تا تعطیلات یه استراحت و بازسازی حسابی خودشو مهمون کنه .
همین چت ساده مقدمه ای شد برای بحث بر سر موضوع مهمی که
بهانه ی نوشتن پست امروز رو فراهم کرد .
به مرجان جون توصیه می کردیم که بیشتر استراحت کنه که ، که مریم گفت :
من خیلی حالم بده، بدنم قفل کرده و هیچ کاری ازم برنمیاد ، دارم میمیرم ، طپش قلبم داره دیوانه م میکنه ..
پیغامش ، عجیب و تا حدودی مشکوک بود ..
آه و ناله درمورد کارای زیاد اداره و خونه و ترافیک سنگین شهری و بد قولی خیاط و اینا
با چیزی که مریم می گفت تفاوت زیادی داشت .
من حس کردم شاید تو وضعیت بدیه، گفتم :
مریم جون تنهایی ؟ آدرس بده ببینم اگه نزدیکی بیام سراغت، اگه دوری امبولانس بفرستم ..
سابقه قلبی یا حمله عصبی چیزی داری؟
دو سه نفر دیگه هم آنلاین بودند اومدن مثل من نگران و همین چیزا رو نوشتن .
مریم با نوشتن جمله ی بعدی تکلیف همه رو مشخص کرد .
خانوما از لطف همگی ممنونم من چند ساله گرفتار " پانیک" شدم .
برای من خوندن کلمه ی پانیک تازگی داشت ، زود رفتم سراغ گوگل و درموردش مطالعه کردم .
برای شما هم اینجا مینویسم که اگر نمیدونید آگاه بشید :
اگر علاقمند به اطلاعات بیشتری هستید حتما " دنبالش برید و تو همین گوگل درموردش مطالب مستند و خوبی هست که میتونید پیداش کنید.
موضوع اینجاست که وقتی پنج دقیقه بعد برگشتم به گروه ،
متوجه شدم که تعداد زیادی از خانم ها با این موضوع آشنا هستند و حداقل یکی دوبارحمله های پانیک رو تجربه کردند .
بحث بالا گرفت و همه شروع کردند قصه های خودشون رو تعریف کردن .
متاسفانه همه ی مسائل زندگی رو بی نهایت برای خودشون بزرگ کرده بودند و با فکر کردن به اونا ، هی عمق فاجعه رو بررسی میکردند و حالشون بد میشد .
یکی از خانوم ها یه دختر و پسر دوقلو داره ، هر دو مثل مهردخت امسال کنکوری هستند ،
از اون خانواده هایی که همه چیز بخاطر بچه ها فراموش شده ،
یعنی هیچ رفت و آمدی با کسی ندارند و بچه ها حتی روزهای جمعه تا بعد از ظهر مدرسه هستند و خودشون رو برای کنکور آماده میکنند .
این دوستمون ، خواهر همسرش هم تو گروهه ،
چند روز پیش در مورد دید و بازدید های نوروز چت می کردیم ، گفت :
همه میدونن من امسال دوتا کنکوری دارم اگه مهمون خونه م بیاد قلم پاشو می شکنم .
خواهر همسرش هم ناراحت نشد و گفت حواسمون هست ، هیچ کس امسال ازتون توقع مهمون بازی نداره .
همین خانوم دیشب میگفت : من از استرس قبول نشدن بچه هام معمولا" ماهی دو بار فشارم میفته و کارم به بیمارستان می کشه .
من و پدرشون خیلی رو این دوتا سرمایه گذاری کردیم و خیلی چیزا رو به خودمون حروم کردیم بااااید تلاشمون نتیجه بده .
گفتم : ببین عزیزم ،منم مثل تو کنکوری دارم .
دیگه خودت شرایط من رو میدونی چقدر برای مهردخت از پول و جون مایه گذاشتم ..
اگر مهردخت قبول نشه ممکنه هزار تا حرف بشنوم که :" بچه ی طلاق بود ، اگر پدرش بالای سرش بود حتما" نتیجه ی بهتری میگرفت " و خیلی چیزای دیگه .
ولی من موضوع قبولی مهردخت رو اینهمه برای خودم و برای خودش بزرگ نکردم ،
اینم یه مرحله از مراحل زندگیه که باید برای نتیجه ی خوب تلاش کنیم ولی وابسته به خیلی از عوامله .
حال جسمی و روحی دانش آموز تو روز امتحان یا چند روز قبل از اون ..
وضعیت رقبای دیگه ، ظرفیت پذیرش و خیلی چیزای دیگه ...
مهم اینه که ما بی تفاوت نباشیم وتلاش کنیم وگرنه اومدیم و نزدیک کنکور هزارتا اتفاق افتاد ،
اصلا" قبول نشد .. دیگه دنیا تموم شده ؟؟
هزار تا راه کار و چاره هست .
ما همه ی این کارها رو می کنیم که کیفیت زندگی بهتر بشه ،
اگر قرار باشه ماهی دوبار بریم بیمارستان که اصلا فایده نداره .
با اینهمه استرس شانس قبولی بچه هامیاد پایین ، بچه ها به ما نگاه می کنند و خودشون رو میبازند ..
تو یه پزشک و یه مهندس سالم قراره تحویل جامعه بدی ..
نه پزشک و نه مهندس با کوهی از مشکلات عصبی و دل های مرده که به درد نمی خوره .
اصلا اینهمه برنامه ریزی که با جابجا شدن یه عامل ممکنه کل دومینوی ذهن بهم بخوره کار غلطیه .
همه می دونند مهردخت چقدر عاااشق مهاجرت به آمریکا بوده و هست ،
همیشه هم از همون بچگیش میگفتم : جوری زندگی کن که همه چیت رفتن نباشه .
الان با این کاکل زری و تصمیماتی که گرفته، بهش ثابت شده .
میگم مهردخت فکر کن تو هیچ کاری نمی کردی به هوای اینکه بعد از هنرستان میری امریکا و الان چه حااالی داشتی ؟؟
همه ی برنامه ت بهم خورده بود و علاف و افسره باید ، چه کنم ، چه کنم می کردی .
یکی از خانوم ها میگفت : من هر وقت به مرگ پدر و مادرم فکر می کنم حالم بد میشه ،
هر دو سنشون بالاست .
گفتیم : این مشکل رو همه داریم ولی چه میشه کرد ، برای همه پیش میاد و سرانجام همه همینه .
بازم باید دعا کرد که بیمار و زمینگیر ، نشن و درد رو تحمل نکنند .
خدا رو باید شکر کرد که عمر طبیعی رو گذروندند و بچه ها رو به ثمر رسوندند .
یکی دیگه مشکلش این بود که همسرش سرمایه ی هنگفتی رو وارد
تجارت جدیدی که ریسک بالایی داره ، کرده بود و می ترسید همه چیز از بین بره ، به همین دلیل دچار حمله های پانیک میشد .
به اونم گفتیم : حالا اگر کارش بگیره چی ؟؟ گفت تا چند نسل بعد از ما تو رفاه زندگی میکنند .
گفتیم خوب به اون قسمت ها ی خوب تمرکز کن و انرژی منفی نده .
وانگهی حالا اتفاقیه که افتاده و باید برای موفقیت ارزوهای خوب کرد ، با بیمارستان رفتن و مردن هیچ مشکلی حل نمیشه .
ترس از گرفتار شدن تو سونامی سرطان ، رخداد یه جنگ جدید ، تصادف و از بین رفتن عزیزان ،
خراب شدن رابطه های عاشقانه ،
خیانت همسر ، جدایی و گرفتاری های بعد از طلاق ...
اینها همه اتفاقاتیه که ممکنه گریبان هر کدوممون رو بگیره،
ولی فکر کردن بهشون و فرستادن انرژی منفی و از همه مهمتر
خراب کردن حال خوش امروزمون بجز خسته کردن دیگران و از دست دادن فرصت های خوب ،
برای زندگی (قبل از این بدبختی ها) چه کاریه؟؟
اگر بین شما هم ، کسی که دچار این وسواس های فکری
و عذاب دادن گاه به گاه خود و دیگران بوده و هست ، به خودتون کمک کنید و با کارهای خیریه و عام المنفعه ،
ورزش مخصوصا" ورزش هایی از قبیل یوگا و شنا وقتتون رو پر کنید و
حتی الامکان خودتون رو در موقعیت هایی قرار ندید که فکرتون رها بشه و به جاهایی سرک بکشه که نباید .
البته این راهکار ها عامیانه و تقریبا" دم دستیه و برای کسی که مثلا" تو تاریکی گیر کرده
و می ترسه نمیشه توصیه کرد که فکر کن همه جا روشنه !!!
اگر گرفتار پانیک شدید و حمله ها تکرار میشه حتما" با یه مشاور حاذق در ارتباط باشید
و در صدد درمان خودتون باشید چون خبر خوب اینه که این بیماری و اختلال روانی قابل درمانه .
البته واقعا همه ی اینها رو نوشتم تا بهتون بگم خواهش میکنم نسبت به اطرافیانتون مخصوصا" بچه ها بی تفاوت نباشید.
اگر علائم را در کودکان دیدید حتما به پزشک مراجعه کنید و جلوی بدتر شدن بیماری رو بگیرید .
لطفا" حواستون باشه محیط رو برای کودکان مسموم نکنید ،
درمورد مسائل خشونت باز ، مرگ و زلزله و مشکلات دیگه جلوی بچه ها صحبت نکنید ..
پدر و مادر ها ، با هم دعوا و جدل نکنید و اگر جدا شده اید برای اذیت و آزار همسر سابق ، از بچه ها بعنوان ابزار استفاده نکید ..
مطمئن باشید تو این ماجرا کسی بجز بچه ها آسیب نمی بینه .
روانشناسان معتقدند زیر بنای این بیماری در کودکی یا در رابطه با محیط زندگی ایجاد شده است.
دوستتون دارم مواظب خودتون باشید و خوب زندگی کنید
عزیزای دلم ، سال نو نزدیکه و یکعالمه هم وطن نیازمند و با آبرو با دلواپسی از پاسخگویی به نیازهای بچه هاشون زندگی میکنند .
لطفا" اگر توان کمک دارید ، مبلغی رو هم به شکرانه ی سلامت تن و برکت اموالتون ، به این عزیزان اختصاص بدید .
امیدوارم در روزهایی که گره های کور تو زندگی و کارهامون میفته ، گره گشامون باشند .
معصومه سعیدی فر / بانک صادرات
6037691636703894
حواستان به خانه های زنان باشد،
سلام عزیزان من
نکنه فکر کردید براتون از تیاتر و فیلم نمی نویسم ، خودمم نمی رم؟؟
نع خیییییرم ، خیلی هم میررم
ولی احساس کردم این موضوع ، پیش شما خریدار نداره و دیگه براتون ننوشتم .
حالا بالاخره زندگی در حال و هوایی که همه چیز زورکیه و مخصوصا" کسانی که دلواپسمون هستند ، دوست دارند مارو هرجوری که خودشون صلاح می دونند به بهشت هدایت کنند ، رو اخلاق من هم تاثیر گذاشته و هر از گاهی سعی میکنم با هر ترفندی شده هدایتتون کنم .
به همین منظور نمایش " ترن " رو خدمتتون معرفی میکنم .
شب تو سالن تیاتر از همه ی ردیف ها ، صدای هق هق گریه ی آشکار زن و مرد به گوش رسید و دست آخر به علت حضور آقای فرید سجادی حسینی بازیگر توانای نمایش ترن و فیلم فروشنده ، کیک جشن اسکار به دست ایشون بریده شد و همه با چشمای پف کرده و دماغای آوییزووون،
به افتخار این موفقیت دست و جیغ و هورا کشیدیم .
این نمایش یک هدیه به مخاطب است .
ازتون خواهش میکنم با همه ی مشغولیت هایی که تو روزای پایان سال دارید ، یه وقتی هم برا ی دیدن این کار باز کنید .
بلیط ها رو می تونید از سایت tik8 تهیه کنید .
نویسنده، تهیه کننده و کارگردان : حمید رضا آذرنگ