دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"کمی اطلاعات پزشکی و تحلیل روانشناسی فیلم "

من از نوجوونی درگیر تیرویید کم کار بودم و هستم . بعد از دکتر باستان حق که امیدوارم در نور و آرامش باشه (پزشک بسیار حاذق ، مسئولیت پذیر و نازنینی که در 59 سالگی از دنیا رفت)مدت ها موضوع رو رها کرده بودم تا اینکه بنا به توصیه ی یکی  از پزشکان متخصص در رشته ای متفاوت ،  برای همین موضوع تیرویید ، پام به مطب فوق تخصص غدد دیگه ای باز شد . 


باوجودی که همیشه از معاشرت و مشورت با اطباء بهره ی زیادی میبرم ، برای اولین بار تو مطب این آقای دکتر استرس شدیدی می گرفتم.


چون تا چشمش به من می افتاد گاهی با خشم و گاهی با بی تفاوتی و حتی تمسخری تو صداش می گفت : هنوزم چاااقی؟؟

 و صد البته من اون روزا اضافه وزن مشهودی نداشتم .  بالاخره بعد از مدت ها که با عذاب  پیشش میرفتم ، سوالی برام پیش آمد و آنچنان با خشم سرم فریاد زد که : "سوالاتت رو آخر کار ازم بپرس الان جواب نمیدم. " که من به زحمت تونستم خودمو کنترل کنم و نزنم زیر گریه . 


متاسفانه پشت در اتاقش بجای اینکه بیمارا از تبحر و تشخیصش حرف بزنند،  از همین عصبانیتش می گفتند و همه یه جورایی معذب بودند . تا اینکه رو همون خصلتی که دارم و موافق ادامه ی عذاب نیستم  ، به خودم گفتم : چه کاااریه !!! مگه دکتر قحطه ؟؟

 من که صرفا برای کنترل میرم چه لزومی داره انقدر حس بد رو با خودم همراه کنم ؟ و پزشکم رو عوض کردم و خدا رو شکر حالا پزشک جدیدم رو خیلی دوست دارم . 


قبل از عمل اسلیوم ، موعد چک آپ تیروییدم بود ، رفتم پیشش و بهش گفتم که وقت عمل دارم و ..

 تشویقم کرد و فقط توصیه کرد که با آهستگی وزن کم کنم که دچار مشکل نشم . ازش پرسیدم چه مشکلی؟ گفت : ممکنه سنگ کوچیکی که تو صفرات داری بزرگتر بشه و اذیتت کنه یا تعداد سنگ ها زیادتر بشن . 


برام آرزوی موفقیت کرد و گفت:  اردیبهشت ماه سال آینده ، دوباره آزمایشاتت رو بده و برای چک آپ بعدی ، بیا پیشم . 


دوهفته ی قبل که رفتم پیشش با لبخند نگاهم کرد ..جلوی روش ایستاده بودم

 گفت : چقدر شما بنظرم آشنا میای . 

خندیدم و گفتم : واای چه شوخی جذاابی . 

به یه حالت گیج گفت : ما همو می شناسیم ؟ 

ناباورانه پرونده رو دادم بهش گفتم : سربه سرم میذاری دکتر ؟ 

با یه نگاه به اسمم رو پرونده گفت : ای وااای مهربانو تویی .. آخ یادم افتاد تو میخواستی اسلیو کنی . من به فنااا رفتم که با این حافظه م ؟ 

گفتم : نگران نباشید . هم من خیلی لاغر شدم ، هم اینکه همیشه از طرف اداره میام پیشتون ولی امروز با لباس بیرون هستم . 


بعد از کلی گپ و گفت ، بهم گفت : من نگران قلبت بودم که نکنه کاهش وزن  با سرعت زیاد بهت شوک بده و مشکلی پیش بیاره ولی نگفتم بهت که فکرت درگیر نشه . 


اینبار که برای چک آپ پیش جراح اسلیوم بودم ازش این مورد رو پرسیدم گفت : نه .. البته ایشون درست میگن .. کاهش وزن غیر اصولی و با سرعت زیاد ممکنه این مشکل رو به وجود بیاره ولی نه برای کسی که عمل اسلیو شده . چون ما خیاط نیستیم که فقط بخشی از معده رو برداریم و بقیه شو بدوزیم بگیم برو خونه .


 ما در حین عمل کارهای دیگه ای هم انجام میدیم.  یکیش اینه که متابولیسم بیمار هم تغییر میکنه و در کل ، شرایط عوض میشه .


 بنابراین من مثل همیشه به بیمارام میگم این عمل هم مثل همه ی عمل ها ریسک داره ولی این چیزی که دکتر غددت گفته تو ریسک های این عمل  نیست . 

*********

با یه مرکز مشاوره ی خوب  بنام " رامش" هم آشنا شدم که اگر چه کارشناسای جوونی داره ولی روش ها و سیستمشون کار درست و عااالیه . همین مرکز، جلسات نقد و تحلیل روانشناسی فیلم هم برگزار می کنند .


 پنجشنبه ی پیش  فیلم  سونات پاییزی رو دیدیم (نسرین جون یادته با هم رفتیم نمایشش رو دیدیم و اصلا خوشمون نیومد؟)


فیلمش عاالی بود و تحلیل روانشناسی ش هم خیلی خوب بود . 


اگر تو کانال تلگرامی رامش عضو بشید هم مطالب خیلی خوبی داره هم از جلسات نقد و تحلیل فیلم ها با خبر میشد . 

(آدرس کانال تلگرام رامش :  https://t.me/rameshgroup)



تا یادم نرفته پیشنهاد کنم ، اگر برای تعطیلات برنامه ی خااصی ندارید ، فیلم هایی که از چهارشنبه پانزدهم خرداد دارن اکران میشن و جشنواره ی فیلم قبلی درمورد همه شون توضیح دادم رو میتونید ببینید .


"شبی که ماه کامل شد و سرخپوست " از بهترین های جشنواره بودند. من که بی صبرانه منتظرم دوباره ببینمشون (البته اینبار همراه نفس)


 فیلم پر بازیگر و پر حاشیه ی "ما همه با هم هستیم "هم تو لیست فیلم هام با مهردخته و  خداکنه اونطور که انتظار دارم باشه ..

 بعدا میام براتون تعریف میکنم که چطور بود . 


راستی قول داده بودم بازم از تغییرات ظاهریم براتون عکس بذارم . عکس سمت راستی رو همین جمعه ای دهم خرداد که رفته بودیم فشم ، مهردخت ازم گرفته یعنی درواقع  از پنج ماهگی عملم  و  پس از 28 کیلو کاهش


اون شاخه ای که کنارش ایستادم " رز رونده "ست که همون موقع برای مامان خریدیمش.. بکاره تو باغچه کیف کنه"


ریحانه جون اینم  افتر ، بی فوری که میخواستی "



*********

اینجا براتون درباره فیلم و تحلیلش مینویسم امیدوارم دوست داشته باشید . 


یادتون باشه خیلی دوستتون دارم 


درباره ی فیلم " سونات پاییزی"


یوا” که با همسرش، ویکتور در خانه دورافتاده یک کشیش در نروژ زندگی می‌کند و به‌ تازگی پسر چهارساله‌اش را از دست داده، وقتی در می‌یابد مادرش، «شارلوت» پیانیست نامدار، عزادار محبوبش است، او را برای مدتی نزد خود دعوت می‌کند. «شارلوت» می‌آید و می‌بیند که ایوا خواهر معلولش «هلنا» را که «شارلوت» او را به یک پانسیون سپرده بود – نزد خود آورده و از او پرستاری می‌کند. شب هنگام، شارلوت براثر کابوسی از خواب می‌پرد و ایوا نزدش می‌آید. مادر و دختر شروع به صحبت می‌کنند و ایوا نفرتش از مادر را به تدریج آشکار می‌کند. ایوا معتقد است که او خانواده‌اش را فدای هنر خود کرده و از بچه‌هایش غافل بوده است. روز بعد، شارلوت می‌رود و ایوا که به برخورد نادرست خود پی‌برده، بار دیگر برای او نامه می‌نویسد…

سونات پاییزی نشان می دهد که چگونه خانواده و رشد فرزندان در غیبت مادر به نحو جبران ناپذیری آسیب می بیند. شارلوت، مادر فعالی است که رضایت خود را جایی خارج از خانواده می جوید و برعکس ایوا دختر شارلوت رضایت خود را در خدمت خانواده و کهن الگوی مادری بازنمایی می کند. ایوا همان چیزی که مادر از او دریغ کرده را به خانواده می دهد.


سونات پاییزی، داستانِ رابطه آسیب دیده دختر و مادر است. دختری که زیر سایه سنگین نامِ مادر و بی میلی او نتوانسته لابلای دال ها بخزد و جایگاه یک سوژه را کسب کند. برای اینکه سوژه موجودیت یابد باید او برای خودش جایگاهی بتراشد. می بایست ما بین دال هایی که از جانب دیگری او را تعیین می کنند ولی با این همه او را به طور کامل نمی پوشانند فضایی بگشاید. طبیعتا او باید توسط دیگری تعریف شود یعنی او باید حامل یک میل باشد.


شارلوت هیچ احساس و ارتباطی با نقش مادربودنِ خود ندارد. بچه های او حاصل میل او نیستند بلکه برای مادر بودن و صاحب بچه شدن این حکمِ بزرگ دیگری است که در تعقیب اوست. بچه خواستن شارلوت از روی میل نبوده که از روی یک ضرورت بوده است. ضرورت خانواده، ضرورت قانون جامعه، ضرورت دیگران، ضرورتی که مطلق است که نه می تواند از آن سرپیچی کند و نه اینکه کار دیگری انجام دهد.


ایوا در واقعیت با بچه ذهنی مادر همخوانی ندارد و برای همین در جایگاه ژوئیسانس قرار گرفته است. ژوئیسانسی که می تواند به ابعاد هولناکی برسد. سوژه کودک برای اینکه بتواند از ژوئیسانس مادر دور بماند دخالت پدر سمبولیک ضروری است. این دخالت حتی برای مادر هم ضروری است تا او را از ژوئیسانس خود مصون بدارد.


اگر پدر در سطح ایجاد پدری سمبولیک بی کفایت باشد در نتیجه سوژه نمی تواند جایگاه خود را باور کند. بیشتر از عدم حضور مادر و نشان دادن سطح عشق مادری این پدر است که علیرغم بودن در کنار بچه ها نتوانسته جایگاه خود را به عنوان یک پدر سمبولیک نشان دهد و بچه ها با نبودن مادر، پدر را هم احساس نمی کنند.


رابطه دوسویه مادر و کودک، برای مستقل شدن کودک و کسب جایگاه یک سوبژکتیویته و ورود به نظم و تمدن کافی نیست. این رابطه دو سویه باید عنصر سومی را به درون راه دهد و ساختار ثنوی را به ساختار تثلیثی تبدیل کند. همسر شارلوت و پدر ایوا و هلنا هیچ حضور محکم و برجسته ای در خانه ندارد. ما حتی یکبار هم شاهد صحبت کردن او نبودیم و حضور او را بعنوان همسر شارلوت و پدر دخترها احساس نمی کنیم.

شارلوت وقتی برای ایوا اعتراف می کند و می-گوید او هم در کودکی بی پناه بزرگ شده و همیشه در زندگی اش احساس تنهایی داشته است و در وضعیت مشترکی با دخترش بسر می برده است، با این تفاوت که شارلوت این کمبود و خلاء را در حوزۀ دیگریِ (هنر و پیانو) که همان ارباب دال است جبران می کند و تا حدی ژوئیسانس را کنترل می کند و ایوا به کمک کلیسا و مذهب و خداپرستی می تواند خود را در ارتباط با دیگران تا حدی کنترل بکند. با این همه، هنر و کلیسا برای توسعه ارتباط و زندگی عاطفی محدوده تنگی دارد. ژوئیسانس مهار می شود اما توسط بعد سمبولیک احاطه نمی شود.


بیماری و ناتوانی و افلیجی هلنا دختر دیگر شارلوت ناشی از احساسِ ( رها شدگی توسط بزرگ دیگری) است. نه حضور مسلط و قانونمند پدر وجود دارد و نه اشتیاق مادر. هلنا این تنهایی و رهاشدگی را نه با کلیسا و نه با پیانو و با هیچ چیز دیگری پر نمی کند. او مطلقا رها شده است.

شارلوت استعداد عجیبی در پیانو دارد و شناخت او از پیانو فوق العاده است. خود را در هنر پیانو معنا و احساس می کند. شارلوت و ایوا هر دو آهنگی از شوپن را می نوازند ولی ایوا که در کلیسا پیانو می زند تجربه و شناخت شارلوت را ندارد. شارلوت وقتی پیانو می نوازد به ایوا می گوید؛ شوپن احساسی نیست, پرلود از درد خبر می‌دهند نه از خیال. باید آرام و واضح اما خشن بنوازی. پیانو آزارش می دهد اما دردش را نشان نمیده. موسیقی شوپن مغرور و طعنه زن است.


شارلوت این توضیحات را وقتی آهنگی از شوپن را می نوازد به ایوا می آموزد. شارلوت نشان می دهد جایگاه سوبژکتیویته خود را تماما در موسیقی و هنر یافته است. تعاریفی که از موسیقی شوپن می کند نمودی از روحیه و اخلاق خود را بازگو می کند همچنان که زندگی می کند.



هنر موسیقی بجای نام پدر و اشتیاق مادر نشسته است. موسیقی، بزرگ دیگری اوست، یک بزرگ دیگری مصنوعی و کامل. موسیقی برای او دیگری کامل است. هیچ جای خالی در این بزرگ دیگری نیست که او بتواند میل خود در آن جا بدهد. در برابر خلاء و ناکامی شارلوت، هنر بصورت ارباب دال پدیدار می گردد که هیچ جایی برای نقشهای دیگر او باقی نمی گذارد و او نمی تواند بپذیرد که میل از کاستی و فقدان می آید نه از کامل بودگی. و اضطراب کامل بودگی؛ همان که شارلوت گرفتارش است و نمی-گذارد دخترش را همانطور که هست دوست بدارد و عزیزش کند. میل سوژه منوط به فقدان در دیگری است و پذیرفتن آن.


شارلوت می خواهد دخترش ایوا را بر طبق دنیای مجازی کامل بودگی خود بسازد و خلق کند. چون او از دنیای بزرگ دیگریِ کامل و مصنوعی می-آید. بزرگ دیگری او که رفتار و روحیه و اخلاقیات شارلوت را ساخته جایی برای نقص و خلاء نمی گذارد. همه چیز کامل و مطلق است. شارلوت با نامِ پدر و اشتیاق مادر همذات پنداری نکرده است تا بتواند با ناکامل بودن و نقص کنار بیاید و بپذیرد. او با مطلقیت و کامل بودگی همان که از جهان سوبژکتویته خارج است همذات پنداری کرده است.


ویکتور همسر ایوا مردی مهربان و همچون پدری برای اوست که هیچوقت در زندگی آن سه زن ( شارلوت، ایوا و هلنا ) وجود نداشته است. وقتی هلنا و ایوا و شارلوت بعد از مدتها در کنار هم حضور پیدا می کنند ویکتور تنها مردی است که در زندگی آنها حضور و نظر خود را اعلام می کند. پدری که نماینده کلیسا و خداست. فیلم به گونه ای کاستی های مردسالاری را نشان می دهد که حضور جدی ندارد و در پایان کلیسا و مذهب جای خالی همه پدرها را پُر می کند.

نظرات 57 + ارسال نظر
تیلوتیلو یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 06:16 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

تیپ جدیدت مبارک
الهی که همیشه سالم و شاد باشی
به نظر من که خوشگل بودی خوشگل تر شدی
اینکه دوست داشتی لاغر بشی و الان خوشحالی منو خوشحال میکنه
منم اصلا این دکترای بداخلاق با فاز منفی را درک نمیکنم
من که کلا دکتر گریز هستم و تنها دکتری که عاشقانه چسبیدم بهش آقای دکتر خودم هست...

ممنونم تیلوی نازنینم
ای جااان همونو بچسب که بهترین دوا و دکتره

شنل قرمزى یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 06:01 ب.ظ

وااااى دکتر باستان حق فوت کردن؟
اولین دکتر تیرویید من بودن
دوست خیلى خوب بابا هم بودن اااى واااى

آره عزیزم .. سال 83 فوت شدن خیلی زود بود
خدا پدر نازنینت رو هم رحمت کنه

شارمین یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 05:53 ب.ظ http://Behappy.blog.ir

سلاااام خوش اندام خوشتیپ لبخندخوشگل! (استیکر زدن به تخته!!!)

آدم وقتی میره پیش پزشک خودش کلی استرس و غم و غصه و درد داره. اگه پزشکم بداخلاق باشه که دیگه هیچی. خدا نسل پزشکها و کارمندهای دولتی خوش اخلاق و وظیفه شناس رو زیاد کنه!

وااای شارمین جوونم خیلی مرررسی .. لوس شدم دیگه

والاا .. بقول خودت با اونهمه گرفتاری حالا بیا و هاپو بازی دکتر رو هم به جون بخر
الهی آمییین

سینا یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 05:53 ب.ظ

من تجربه حس خوب 35 کیلو کاهش وزن و نگاهها و تحسین مردم رو دارم ولی متاسفانه به قول شاعر "دولت مستعجل" بود. یادمه اون موقعها یک بار یک خانم مسن غریبه توی خیابون جلوی من رو گرفت و پرسید شما چیکار کردید که اینقدر لاغر شدید؟ پرسیدم شما از کجا می دونید؟! گفت من مدتها است هر روز صبح شما را می بینم از اون موقع که چاق بودید تا حالا. خلاصه براش توضیح دادم، تشکر کرد و رفت.

راستی در مورد دوتا شدن فونت موقع کپی پیست من می تونم کمکت کنم. اگر خواستی بیا بهت بگم چیکار کنی.

آخی سینا ببین چقدر تغییراتت براش جالب و مهم بوده کاملا زیر نظر داشتت
کی از تو بهتر ؟ میام بهم :بگوو

شیرین یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 05:05 ب.ظ

واقعا آفرین به اراده‌ی شما برای سلامت بودن و انجام جراحی. هیچی مثل وزن نرمال خوشحال کننده نیست. من واسه رژیم غذاییم به خیلی‌ها باید جواب پس بدم ولی ازش منصرف نمیشم چون این منم که استعداد چاقی دارم نه بقیه. خیلی خوبه که شما هم برای ادامه‌ی زندگیتون رو نظر خودتون مصمم موندین.

قربونت شیرین جان ممنونتم
آره عزیزم کار درست رو انجام میدی آفرین به اراده و درایتت

رهآ یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 04:04 ب.ظ http://rahayei.blogsky.com

چقدددر خوب که عمل کردی و خدا رو شکر راضی هستی :) من که کلی ذوق کردم از دیدن عکست :) :*
الهی سلامت باشی.

تعطیلات کنار عزیزانت خوش بگذره :*

ممنونم رها جون
همچنین عزیزم

عسل یکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت 03:03 ب.ظ

واای خدای من
من اگه جات بودم هی خودمو تو اینه نگاه میکردم کیف میکردم
انشاله همیشه تندرست و خوش تیپ باشی دوست قشنگم

عززیزمی عسل جون .. قربون محبتت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد