دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

" به زندگیمون معنا بدیم"

 یه تشکر بلند بالا دارم از تک تک شما نازنین ها که با کامنتای شیرینتون ، تولدم رو قشنگتر و خاطره انگیز تر کردید 


اون روز بعد از اینکه پست تولدم رو گذاشتم ، تو اداره چنان سورپرایزی شدم و چنان جشن تولدی بپا شد که تو خوابمم نمی دیدم . یه روز حتما براتون ازش مینویسم و فیلماشو میذارم 


" توجه کنید آقایون داداشااام  ، شاید با دیدن عکس های پایین فکر کردید یه پست خانمانه نوشتم ولی اینطور نیست . لطفا" تا انتها همراهمون باشید" 



از مدتی پیش تو پیج های مختلف عکس سبد هایی رو در مدل ها و سایزهای متفاوت می دیدم که خیلی زیبا و کاربردی بودند . اما هیچوقت به اسمشون توجه نکرده بودم . تا اینکه متوجه شدم   نتیجه ی نوعی بافت با قلاب و کار دست بنام تریکو بافی ، محصولی به این زیباییه . 


البته اصل ماجرا اینطوری شروع شد که با یکی از دوستان صحبت می کردم گفت خواهرم  امروز داره میره کلاس قلاب بافی سیصدو پنجاه تومن هزینه کلاسشه . 


گفتم دوره ی قلاب بافی با این هزینه خیلی ارزون و مناسب به نظر میاد . گفت : آخه همین یه روزه . 


من خیلی تعجب کردم و گفتم قلاب بافی خیلی ریزه کاری داره با یه روز گمان نکنم چیز زیادی یاد بگیره . 


گذذذذشت تا یه روز دوستم گفت داره میره حسن آباد برای خواهرش تریکو بخره .


 برام عجیب بود،  چون تا اون موقع تریکو رو جنس نوعی پارچه میدونستم و بنظرم ربطی به نخ و قلاب بافی نداشت . اما دوستم گفت که اون کلاسی که گفتم  خواهرم رفت ، اسمش تریکو بافی با قلابه . 


همینطور که با هم صحبت میکردیم من تو نت سرچ کردم و دیدم به به همون سبد های زیبایی که دوست داشتم هستند . 


به دوستم گفتم : برای خواهرت سخت بود ؟ گفت : نمیدونم والا ولی اون بیست روزی میشه که هی می بافه و می شکافه و به اون خانمی که رفته بود پیشش زنگ میزنه سوال می کنه . 


در حین صحبت ، دیدم دی وی دی های آموزش  تریکو بافی  رو تو نت برای فروش گذاشتن . 


تصمیم گرفتم حالا که وقت کلاس رفتن ندارم از روی  دی وی دی یاد بگیرم . 


یکمی بعد به فکرم رسید که تو آپارات خیلی از آموزش ها رو قبلا دیدم . رفتم سرچ کردم دیدم بععععله اونم هسسست 


از دوستم خواهش کردم یه قلاب و یه نخ هم برای من بگیره .

 

بهم گفت یه صفحه هایی هم برای کفی می فروشن یه دونه هم کفی گرد برات می خرم فعلا با اون سرگرم باش .


بعد از ظهر سر راه برگشت به خونه ، خرید ها رو از دوستم گرفتم و رفتم خونه و مشغول شدم .


دوساعت بعد وقتی با هم چت می کردیم عکس سبد بافته شده رو براش گذاشتم شگفت زده شد  و این اولین کار من بود 



اینم زیره ش که کفی چوبی داره 



بعدش هوس کردم بدون کفی چوبی  ببافم 



بعد زیر بشقابی بافتم 



و مربا های توت فرنگیمو گذاشتم روش که یه عکس خوشگل بگیرم 



مینا جون ازم خواهش کرد براش دوتا سبد گرد با طرح قلب های کوچولو ببافم 



اینم یکیشون برای نون 



دلم از این سبدا خواست و بافتمش 



باهاش عکس خوشگل گرفتم 



تولد دوست عزیزم شد . توش شیرینی گذاشتم و با کاغذ شفاف و روبان تزیین کردم 



مینا برای تولد دوستش سفارش  سبد با در داد 



دیدین با نخ تریکو چه چیزای قشنگی میشه بافت؟ حالا اینا یک صدم تنوع وسایل و مدل های این هنر زیبا نیست .

 سرچ کنید تو گوگل ببینید چه چیزایی میاره


به همین چهارتا چیزی که  بافتم نگاه نکنید ، من خیلی آماتورم ولی سعی میکنم فوت و فنشو یاد بگیرم  لطفا اگر کسی این هنر رو بلده بهم بگه تا ازش کمک بگیریم 


رسیدم به اصل موضوع و چیزی که منظورم از نوشتن این پست بوده :


حتما شما هم در اطرافتون دوست و آشنا، یا قوم و خویشی دارید که بیشتر اوقاتش رو به بطالت می گذرونه ، معمولا نیاز مالی هم داره و از زمین و زمان و شرایط و خانواده و ترک دیوار حتی،  ایراد میگیره و متهمشون می کنه که نذاشتن به شکوفایی برسه...  ولی پر واضحه که مقصر اصلی ماجرا فقط خودشه.


همه ی راه ها با اولین قدم شروع میشه و متاسفانه عده ای حاضر نیستند،  اون اولین قدم رو بردارند . در واقع انگار حوصله ندارند لباس مناسب راه رو بپوشند و دستشونو بگیرن به زانو و بلند شن راه بیفتن . 


خوبه که در هر شرایط و موقعیتی که هستیم ، راهی برای پرمعنا تر کردن زندگیمون پیدا کنیم .


بچه که بودم یه روز  رفته بودیم پیک نیک .. 

یه موقعیتی پیش اومد که من و مامان کنار یه نهر زیبا دوتایی راه می رفتیم . مامان یه تکه چوبی که روی آب شناور بود و داشت از دور تر ها به ما نزدیک میشد رو نشونم داد و گفت ببین مهربانو الان این تکه چوب از جلوی ما رد میشه و دیگه هیچوقت و در هیچ شرایطی نمیشه اون لحظه ای که اون چوب رد شد رو دقیقا  با همون شرایط بازسازی کنیم . 

اون لحظه دیگه تموم شده و رفته . همه ی زندگی ما به همین صورت می گذره و باید قدر لحظه ها رو بدونی . 


این خاطره و کلام مامان سالهاست آویزه ی گوشم شده .. راست می گفت ، اصلا من کی دبیرستان رو تموم کردم؟کی همسر مردی بنام آرمین شدم ؟کی ازش جدا شدم ؟ کی  مامان شدم ؟؟ ...

 چند روزه من وارد چهل و هفتمین سال زندگیم شدم و چند روز دیگه مهردخت بیست سال رو تموم میکنه . 


درست به چشم برهم زدنی گذشت و می گذره ... 


 اگر اثری از خودم بجا نذارم  ، دلم می گیره ،.. باید مفید باشیم ، وابسته و بیهوده نباشیم و برای لحظه هامون معنای قشنگی بسازیم . 


چه خانم باشیم چه آقا در درجه ی اول انسانیم و از قدرت فکر و اندیشه برخورداریم . چقدر  روزها رو شب می کنیم بدون اینکه حتی  نصف اون زمان رو کاملا اثر بخش و مفید بودیم ؟؟ 


متاسفانه من این بی انگیزگی و بطالت رو ، این روزها زیاد میبینم .. از خانم های خونه ای که همسر و فرزند دارند اما با افتخار میگن هفته هاست برای خانواده شون آشپزی نکردن و خدا پدر رستوران های اطراف رو بیامرزه ، تا آقایونی که یا بیکارن یا از کاری که می کنن ناراضین و همیشه در حال غر زدن و اعتراضند ، تا نوجوون هایی که همیشه حوصله شون سررفته و همیشه گوشی های موبایل  تو دستشونه و خودشونو از دنیای واقعی جدا کردن . 


داشتن عشق و احساس مفید بودن هیچ ربطی به تحصیلات نداره و قرار نیست اگر کسی پست مهمی تو اجتماع داره نقش های دیگه ی زندگی رو کم رنگ بازی کنه .


من عاشق  آقای دکتری که میز خوشگل ناهارخوری باغ رو خودش درست کرده و دوستم که کانال آشپزی داره و در ضمن استاد دانشکده پلی تکنیک و دانشجوی دکتراست و نازی عزیزم که تخصص جراحی عمومی داره و درضمن خیاط خوبیه ، هستم . 


لطفا" از مهارت ها یا کار آفرینی های خودتون و یا خانواده و دوستانتون برامون بنویسید ، یا خدای نکرده اگر مواردی رو دارید که عمر گران رو به بیهودگی می گذرونند . 


دوستتون دارم 


راستی دیروز هشتم تیر ماه بود و دقیقا شش ماه از عملم گذشت .. سی و یک کیلو کاهش وزن به راحتی و با سلامتی داشتم و فکر کنید که قبل از این شش ماه ، همیشه سه تا کیسه برنج ده کیلویی به بغل می دویدم تو زندگیم 

نظرات 68 + ارسال نظر
Zari دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 09:01 ق.ظ

خدا رحمت کنه مادربزرگت را. واقعا همینطوره هر هنری را آدم بلد باشه مجهزتر هست!
در مورد آدم‌هایی که همیشه مینالند، حقیقتش من قید اینها را زدم چون فقط ازم انرژی میگیرند و اصلا واسه خودشون صاحب سبک هستند و فکر میکنند ما چه آدم‌های احمقی هستیم که زحمت همه کار را به خودمون میدهیم:(

ممنونم عزیزم خدا رفتگانت رو رحمت کنه .
خیلی کامنتت جالب بود برام عزیزم چون کاملا درست میگی .. دقیقا همین فکر رو می کنن خودخواه های از خود راضی

ملیحه دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 08:58 ق.ظ

به به خانم هنرمند با سلیقه
خیلی قشنگ شدن همشون.
با شرمندگی من از اون تنبلاشم
وقتی از سرکار میرم خونه دیگه حوصله ی هیچ کاری رو ندارم.
چند ماهه میخوام برم کلاس ورزش .میگم از شنبه میرم ولی هنوز اون شنبه نرسیده .

امااان از این شنبه های نرسیده . ملیحه جون منم گاهی وقتا بخاطر وظایف یا مسئولیت هام دچار سندروم" از شنبه" میشم ولی زود از خودم دورش میکنم چون تنبلی خیلی کیف میده و ممکنه عادتم بشه .
درضمن بابت سبدها ممنونتم عزیزم

یه مادر دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 08:55 ق.ظ

افرین به مهربانوی عزیزم که همه جوره هنرمنده.واقعا بااون قسمتی که گفتی نوجوون ها مدام حوصلشون سر میره موافقم.مشکل اساسی من با پسرم هست.مرسی خانم پر انرژی

قربونت عزیز دلم . دیگه موضوع اپیدمی شده و اکثر نوجوون ها همین حالت رو دارند بنظرم تا کوچولو هستند و بیشتر حرف شنوی دارن باید فعالیت و مفید بودن رو بعنوان یه عادت خوب یادشون بدیم .
ممنونم از محبتت عزیزم

زیبا دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 08:51 ق.ظ http://manvaeshgh.blogfa.com

کارهاتون بسیار زیبا و هنرمندانه است. آفرین به هوش شما که بدون کلاس و هزینه خودتون یاد گرفتین و این همه چیزهای زیبا درست کردین.
مادر من همیشه یک عالمه بافتنی های زیبا میبافه و کلا استاد بافتنی فامیل هست. البته هیچ وقت بابت زحمتش پولی دریافت نمیکنه.
زنداییم هم کلا هنرمنده. تمام منزلش کار دست خودشه. از تابلو و آباژور و رومیزی گرفته تا طرح های روی کمد و خلاصه از هر چیز بی مصرفی یک وسیله ی پر مصرف زیبا میسازه.
خود من هم بدون آموزش اولیه و کاملا فی البداهه یک تابلوی بسیار زیبای ویترای برای تولد مادر شوهرم درست کردم که بهم برگردوند من هم با افتخار به دیوار منزل خودم زدم و با هر بار دیدنش لذت میبرم و اصلا مهم نیست که هدیه رو برگردوند چون چیز خوبی رو از دست داد

ممنونم زیبا جان .. لطف داری خدا کنه بتونم زود ایراد های کارم رو برطرف کنم و مدلای جدید یاد بگیرم .
دست همه ی خانم ها و آقایون هنرمند رو میبوسم بزرگترین افتخاره که کسی انقدر مفید باشه .
برای کار ناپسند مادر همسر متاسفم واقعا و آفرین به نگاه و تعبیر قشنگت که گفتی " چیز خوبی رو از دست داد "

مینا دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیزم.. اول تولدتو تبریک میگم و برات سالهای سرشار از خوشی و سلامتی رو آرزو دارم....
مهربانو برادر من و همسرش قصد جدایی دارن اونا ی دختر سه ساله خیلی باهوش دارند که مادرش قصد نداره بعد از جدایی بچه رو ببره و بنابراین بچه پیش برادرم میمونه و چون شرایط کاری برادرم طوری نیست که بتونه خودش در کنار بچه باشه غیر از ی ساعتی از روز به بعد، بچه پیش مادر و پدر من خواهد موند، این بچه به شدت باهوش و فهمیده است، اخیرا مادرش ی هفته گذاشتش و رفت، بچه یک بار هم بی قراری مادرشو نکرد ولی کاملا افسرده بود با اینکه بچه شکمویی هست هیچی نمیخورد اونم چیزایه مورد علاقه اشو میگفت دلم درد میکنه نمیخورم، لحظه ای از مادرم جدا نمیشد انگار ترس ترک شدن توسط مادرمو داشت متاسفانه من در کنار خونواده ام نیستم و در شهر دیگه ای هستم که بخوام ازش مواظبت کنم، روزی که مادرش برگشت با هیجان و خوشحالی رفت و لب های مادرشو میبوسید... الان مادره باز ساز جدایی میزنه و میگه من شرایط نگهداری بچه رو ندارم من نگرانم این بچه از لحاظ روحی آسیب ببینه، میخوام از تجربیاتت بهم بگی که چطوری این آسیب رو کمتر کنیم....این دختر تمام زندگی منه

سلام مینا جانم .
ممنونم عزیزم منم برات بهترین ها رو ارزو دارم .
خیلی متاسف شدم مینا جان چون دختر کوچولوی برادرت خیلی اسیب خواهد دید . کاش بیشتر در کنارت بود .. بنده ی خدا مامان نسبت به تو سن و سالی ازش گذشته و مسلما بابت این جدایی اعصابش تحت فشاره غیر از همه ی اینها روش های تربیتیش ممکنه برای نسل جدید مناسب نباشه . بیشترین چیزی که میتونه کمک دهنده باشه قرار گرفتن تو اجتماع و جلوگیری از منزوی شدنشه . یعنی مهد و کلاسهای آموزش زیادی براش تدارک ببینند و هر وقت فرصت میشه نمایش های مخصوص کودک ببریدش . زیاد باهاش صحبت کنید و اجازه ندید تو خلوت و تنهایی دنیای کودکانه ش فرو بره . انجام یه ورزش حرفه ای (نه گاهی بره گاهی نره) خیلی کمک کننده ست و صد البته رشته های هنری مثل نقاشی و موسیقی و نمایش کاملا میتونه خشمش رو تخلیه کنه .
از قول من ببوسش ..کوچولوی نازنین رو

متولد ماه مهر دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 08:14 ق.ظ

سلام عزیزم
هر روز که میگذره هنرهای همسایه ما هم بیشتر رو میشه، من اما اصلا هنر دست بلد نیستم متاسفانه کاش یاد می گرفتم، ولی خوب با اینکه کارمندم شاید ماهی یک یا دوبار بیرون غذا نخوریم و فعلا عصرها هم در خدمت فسقل خان تو پارک و این ور و اونور هستیم، ولی واقعا ما چقدر قابلیت داریم و ازش استفاده نمی کنیم دوست مانکنم

سلام مهری جونم .
قربون محبتت عزیز من . همین که به این مسائل مهم توجه داری عاالیه عزیزم ولی واقعا قابلیت های انسان بسیار زیاده و بیشترمون فقط چند درصد کم ازش استفاده می کنیم
ای جاان چه ذوق میکنم من

راتا دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 01:46 ق.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

چقدر پست قابل تامل و اموزنده ای بود...
همشون خیلی خوشگل بودن مهربانوی هنرمندم از دیدنشون کیف کردم
اگه بخایم و قدر بدونیم کلی وقت داریم واسه یاد گرفتن هنر و مهارتهای جدید،منم تصمیم گرفتم از بعد کنکور برم دنبال یاد گرفتن یه هنر و ازین تک بعدی بودن خودمو نجات بدم

ای جاان آره عزیزم بنظرم کسی که هنر منده هیچوووقت تو زندگی و روزگار درنمی مونه و اتفاقا همه جای دنیا هم جاشونه چون هنر زبان بین المللی ادم هاست .
ان شالله که یه رشته ی هنری رو به حد اعلا یاد می گیری . راستی من دیپلم بین المللی هنر آرایش رو هم دارم ..

نسرین دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 12:37 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

یادم رفت بگم، دقیقا باید فکر کنیم چندتا کیسه برنج یا بقول اینا پرتقال با خودمون حمل می کنیم. شاید تجدید نظر کنیم.
برات خیلی خوشحالم و می دونی.

میدونم عشششقم

نسرین دوشنبه 10 تیر 1398 ساعت 12:36 ق.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

فدات شم، من از بچگی عاشق کارهای دستی بودم. یه جورایی میشه گفت تمام عمرم از دستم بیشترین بهره رو بردم. یادمه حتی نه سالگی با دوستام جمع می شدیم یکی یه دونه عروسک پلاستیکی لخت داشتیم. با تکه پارچه هایی که مامانمون داشتن با گاهی دستمال کهنه ی های جیب بابا (البته تمیز خخخخ) برای عروسکامون لباس درست می کردم.

با این نخ ها میشه هنگر های خوب و ظریفی هم ساخت. گره هاشو بلدم ولی نمی تونم توضیح بدم. آویزهایی که توش گلدون میذاریم منظورمه. می دونی کدومو میگم؟
اون لیف می دونی به درد چی می خوره؟ بکشی به تن بعضیا که تنشون می خاره و حالشونو جا آورد!

خدا نکنه عزیز مهربانو
آخی خدااا چقدر ما دخترای قدیم خلاق و با انگیزه بودیم
آهااا آره میدونم تو فاصله ی سال 63 تا 66 اون وقتا کنف بافی و آویز گلدون خیلی مد شده بود .. منم با کنف و مهره کلی از این آویزا میبافتم مامانم یعالمه گلدون پیچک داشت زیر هر کنج سقف یکی آویزون بود
آخ گفتی نسرین جون اونو با ید با سیم ظرفشویی ببافم

ربولی حسن کور یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 11:55 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
تولدتون با تاخیر مبارک باشه

ممنون آقای دکتر

الی یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 11:24 ب.ظ http://elhamsculptor.blogsky.

چه کارای خوشکلی
باورت میشه منم یه زمانی کلی کار هنری میکردم؟ از اونجایی که مامانم زیادی هنرمنده سعی میکرد از همش به منم یاد بده (به جز خیاطی که همیشه ازش فراری و متنفر بودم) بقیش رو انجام میدادم مامان با نخ ابریشم روتختی می بافت منم رو میزی هاش و یا رو کوسنی می بافتم یا کوبلن می بافتم یا مامانم ژاکت می بافت آستین هاش رو من می بافتم یا پشت ژاکت رو. یادمه یه زمانی کنف بافی و گل سازی میکردم کلی هم سبد گل بافتم (تمام یه تابستون رو ) به دوستان و فامیلا یکی یه سبد کنف و گل های توش هدیه دادم. یا با مهره دستبند و گردنبند مدل دار می بافتم همش هم هدیه میدادم. هیییی چه کارایی رو یادم انداختی. البته الان که تو این چند سال اخیر واقعا فرصت نشده و همش کلم تو فرمول بوده

مررسی الی جونم .
ای جاان منم یاد شمع سازی و گل سازیهام افتادم .. آره عزیزم باورم میشه مخصوصا که مامان به این هنرمندی داشتی .. منم بافتنی در حد برای مهردخت ژاکت و بلوز و اینا بافتم ولی همیشه عاشق بافت روتختی های خوشگل با قلاب بودم که تاحالا انجام ندادم انگار اسمشون موتیف بافیه خیلی قشنگن .. دوست دارم اونا رو هم یاد بگیرم
خانم مهندس خودمی

رهگذر یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 10:29 ب.ظ

سلام مهربانو جان
منم این سبدا رو خیلی دوست داشتم ولی نمی دونستم اسمش چیه
الان که گفتین خیلی مشتاق شدم
رفتم تو نت سرچ کردم که نخش رو بگیرم
اما گیج شدم
انگار نخش سایز های مختلف داره
الان من واسه قدم اول چیا باید بگیرم و چه سایزی؟
خیلی گلی

سلام رهگذر جان .
نه عزیزم فکر نمیکنم نخ ها سایز های متفاوت داشته باشه ولی قلاب ها سایز بندی داره . البته من همه ی این ها رو با قلاب شماره 6 که نرماله بافتم .
برای قدم اول یه کلاف نخ برای تمرین بگیر مارک های مختلف برای نخ داریم که قیمت هاش تقریبا برابره بین 35- تا 40 تومن ولی وزنش متفاوته اونی که وزنش بیشتره برای تمرین مقرون به صرفه ست .
ببین تو عکس ها مشخصه از اولین عکس تا اونجا که مربا هارو گذاشتم روی زیر بشقابی با نخ کیفیت پایین تر بافتم ولی بعد از اون همه شونو با نخ کیفیت بالا و مارک دیوا(diva) بافتم . خودت بری تو فروشگاه متوجه میشی .
یه قلاب شماره 6 هم که نرماله بگیر و اگر دوست داری یه کفی شکل قلب یا دایره چون بافتش خیلی آسونه .
قربونت عزیزم تو هم عزیزی

Amir یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 09:14 ب.ظ http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام
همچنان ماهی سیاه کوچولو از خودش به شما خبری نداده احیانا؟

سلام
نه امیر جان چند ساله ازش خبری ندارم تقریبا در استانه ی ازدواج بود . ان الله که خوب باشه

مینو یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 07:24 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

چند وقتیی بود قسمت نظر دهی بلاگ اسکایی ها برای من بسته شده بود.امروز با راهنمایی نسرین جان این قسمت وبلاگ شما باز شد.
چه سبدهای خوشگلی درست کردی.
من قبلترها برای خودم یاا بچه ها که کوچک بودند در حد پیژاما و لباس خانه میدوختم

دست نسرین جون درد نکنه عزیزم
ممنونم مینوی عزیزم . شما هم شاغل بودی و حسابی شلوغ و دست تنها .. باعث افتخاره مینو جان هنر خیاطی و وابسته نبودن خانم های خونه به خیاط برای کارهای ابتدایی

تیلوتیلو یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 05:59 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com

مهربانوی جان سلام
چقدر از این کاهش وزن و بیشتر از اون از سلامتیت خوشحالم
تصمیم درستی گرفتی و من به خاطر تصمیمی که گرفتی خیلی خیلی خوشحالم و بهت افتخار میکنم
منم خیلی وقته دلم میخواد تریکو بافی را تست کنم با توجه به اینکه قلاب بافی را تا یه حد و حدودی بلدم ولی واقعا وقت نمیکنم
چیزی که تازگی به ذهنم رسیده و خیلی زود احتمالا تستش خواهم کرد این هست که میخوام پرورش گل و گیاهانی که نیاز به مراقب ویژه ندارن را راه بندازم، مثل پتوس و گل قاشقی و حسن یوسف و ...

منم از بطالت خوشم نمیاد

اون خانومایی که گفتی دائما به غذا نپختن و انجام ندادن کارهای خونه افتخاری میکنند، که چندتاییشون هم در نزدیکی من هستند هیچوقت برای من قابل درک نبوده و نیستند... مامان من سالها شاغل بود (فرهنگی) چهارتابچه داشت و ما هرگز طعم مربای بیرون را نچشیدیم، ترشی از بیرون نخریدیم... یک روز بی ناهار و شام نموندیم و غذای بیرون تو خونمون هیچ جایگاه ویژه ای نداره و ماله موارد ضروری و اجباری هست... به نظرم بعضی چیزها را قاطی پاطی کردیم و اصل موضوع یادمون رفته
انشاله که بیشتر فکر کنیم و دقیق تر عمل

راستی سبدهات خیلی خیلی خوشگل بودن

سلام تیلوی مثبت اندیش و زلال مثل آب
ممنونم نازنین ، میدونم چقدر شلوغی ولی اگر قلاب رو در حد زنجیره و پایه هم بلد باشی میشه همین رنگی های زیبا که من بافتم .منم فکر میکنم تو در زمینه پرورش گل و گیاه خیلی خیلی موفق میشی چون همین الانم دستی بر این هنر زیبا داری .
تیلووو جان چرا انقدر این خانوما زیاد شدن ؟؟وااقعا قاطی پاتی کردیم .
مامان من خانه دار بود ولی بخاطر شغل بابا و ما هم مثل شما چهارتاییم و همیشه اگر مهمون داشتیم و وقت تنگ بود هم مامان غذای خونگی درست می کرد و پیشنهاد بابا رو برای غذای بیرون با تندی رد میکرد و میگفت مگه من شلخته م که غذای بیرون بگیرم !!! (ببین تا چه حد متعصب بود )
ان شالله عزیزم .
مرررسی خوشگل من

نادی یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 05:11 ب.ظ http://nanii.blogsky.com/1398/03

از نوجوانی کار دستی می کردم و دستم تو جیب خودم بود
فقط دوره ی خیاطی رو گذراندم و بقیه کارها با یک نگاه از اموزش های تلویزیونی یاد می گرفتم و با خلاقیت خودم ادامه می دادم..
گلدوزی و چند نمونه سوزن دوزی، گلسازی با نوار اسکاچ ،مروارید بافی، طراحی روی آینه، کار با پیله کرم ابریشم و در نهایت دوخت و دوز..(چهل تیکه دوزی،و لباس دوزی)

ای جاان همزاد گلم .. یه نمونه از کارهای خوشگلت رو دیدم عزیزم . حتی ذوق کارهای دستیمون هم مثل هم هست .. امان از متولدین چهارم تیر سال 52 در بیمارستان آرین

نسرین یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 04:48 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

خیلی قشنگ بافتی. آفرین!

اون زیر مربایی رو اگر دوتا ببافی و دو سوم از دورشو بدوزی یا ببافی بهم، می تونی بهترین لیف دنیا رو داشته باشی.

اگر دوتا مستطیل ببافی و سه طرفشو بدوزی و سرشو زیپ بدوزی می تونی یه کیف آرایشی یا کیف پولی خوب داشته باشی.

اگر دوتا مستطیل گود دار ببافی می تونی جا عینکی خوبی داشته باشی و...

زمانی رو یادمه که دستم خالی بود و بیکار بودم. تکه پارچه هایی داشتم همه رو اطو کردم. روی یکی دستمو گذاشتم با فاصله ی سه انگشت خط کشیدم و چیدم. چهار رویه پارچه و دو رویه پشم شیشه. پشم شیشه ها رو لای دو لایه پارچه گذاشتم و دورشو سنجاق زدم و بعد از کنار یه پارچه نواری به عرض چهار سانتیمتر بریدم و بجای سنجاق ها دوختم.
مدتها با فروش این دستکش های دستگیره، به همسایه ها و بعد دوستانشون و فامیلشون کلی پول ساختم.
با تکه های بزرگتر پیشبند آشپزخونه و جای گیره ی لباسی دوختم که اگر جیب داشتن گرونتر می دادم

بخودم افتخار می کنم که همیشه تو زندگیم تونستم با دستام بسازم. تولید کنم و هم خدمتی کردم هم فول به چنگ آوردم.

مرررسی عزیز دل من .. راستی با چه جراتی این پست رو گذاشتم وقتی تو هنرمند نازنینم اینجا رو می خونی ؟؟
نسرین جون نخ تریکو خیلی ضخیمه و نمیشه باهاش لیف ببافم . من با کامواهای ظریف و خوشگل از هشت نه سالگی لیفای خوشگل میبافتم .. خدا رحمت کنه مامان بزرگم مهین خانوم با سلیقه رو که بهیار ارتش بود .. هم بهم تزریقات یاد داد و هم قلاب بافی ساده رو . کاش بیشتر از ش یاد می گرفتم
منم بهت افتخار میکنم عزیز دلم

نادی یکشنبه 9 تیر 1398 ساعت 04:38 ب.ظ http://nanii.blogsky.com/1398/03

عالی بود ..
خلق کردن در هر سطح و جنسی باشد حس قدرت و توانایی می بخشد
مدام در لحظه اسباب تکثیر روح و جان میشود..

همزاد خودمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد