دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

مراسم ویولت/قرارهای بهاری و معرفی کیس حمایتی

همین پنجشنبه گذشته بود که صبح با خیریه خانه عماد و بهنام دهش پور تماس گرفتم تا برای بعد از ظهر که میخوام برم مراسم ویولت عزیزمون، بنری هم سفارش داده باشم . 

زیبایی گل های طبیعی و حس خوبی که در همه ایجاد میکنند، غیر قابل انکاره ولی میدونید که من ترجیح میدم  هزینه ای که صرف میشه، در جهت خیر باشه . مخصوصاً که موضوع به ویولت مربوط بود و همه میدونیم که خودش چقدر به دستگیری و کمک به دیگران اهمیت می داد . 

با سینا جان هم که مشورت کردم همین نظر رو داشت . 

خیریه بهنام دهش پور خیلی زود جوابم رو داد و باهاشون هماهنگ کرد که قبل از شروع مراسم بنر رو ببرند هتل کوثر . 

حدود ساعت چهار و نیم بعد از ظهر با مهردخت به سمت هتل کوثر حرکت کردیم . این بار دوم بود که من به این هتل پا میذاشتم ، بار اول روزی بود که استخدام اداره شدم و ساعت حدودای سه بعد از ظهر گفتند که امروز مراسم خداحافظی مدیر عامل قبلیه و تو هتل گرفتن. اون وقتا اداره ضلع شمال غربی میدون ولی عصر بود و یه در اداره هم تو کوچه مولایی بود. ما از این ور کوچه تیلیک و تیلیک رفتیم اونور کوچه و من همون موقع حس زمان دانش آموزیم که از طرف مدرسه پیاده بصورت فله  میبردنمون  سینما بهم دست داد .. یادش بخیر همه چیز چقدر برام عجیب بود !

خلاصه حدود ساعت پنج بود که با مهردخت رسیدیم به مراسم . چند تا آقا که یکیشون بنظرم به ویولت شباهت داشت و حتما برادرش بود ، ایستاده بودن جلوی در و به مهمان های ویلی خوش آمد می گفتند . 

دو تا آقا هم قسمت استیج بودند که تار و دف میزدن . اون روزا فکر میکنم روز دختر بود و متاسفانه اشعاری که میخوندن در همین جهت بود و سعی میکردن رفتن شراره به عنوان تک دختر خانواده رو به همین روز دختر و مناسبت مذهبیش مربوط کنند ، چیزی که همه میدونیم ویولت دوست نداشت . 

کسی رو بعنوان مادر ندیدم، اصلا نمیدونم به طفلک گفته بودند چه اتفاقی افتاده یا نه ، شاد گفته بودند ولی درک کاملی از اونچه اتفاق افتاده بود نداشته یا اینکه حالش اصلا برای شرکت در مراسم مساعد نبوده . 

بنرمون رو هم دیدم همونجایی که آقایون ایستاده بودند گذاشته بودنش . و موقع رفتن از مهردخت خواهش کردم برای سینا عکس بگیره ازش . 

تقرباً تا نزدیکی های یکربع به شش نشستیم و بعد هم اومدیم بیرون . موقع خداحافظی کنار اون آقا یه خانم جوان با موهای بلوند ایستاده بود که از مهمان ها برای حضورشون تشکر میکرد ، من حدس زدم خانم برادر ویلی باشه . بهش گفتم من کسی رو نمیشناسم از دوستان خیلی قدیمی  هستم و میخواستم به مادر تسلیت بگم . گفت: خیلی ممنون  زحمت کشیدین . 

یا سرو صدا زیاد بود و متوجه درخواست من نشد، یا مادر ویولت اونجا حضور نداشت ، به هر حال من دیگه چیزی نگفتم و اومدیم بیرون .

به مهردخت گفتم : اگر من فوت کردم ، اگر امکانش بود تو خونه دور هم جمع بشید ، اگر امکانش نبود جایی که میگیرید لطفا به هیچ ارگانی وابسته نباشه. درضمن ازخواننده و  نوازنده هایی که کارشون خوب نیست و خارج میزنن و میخونن استفاده نکنید . با همون پخش معمولی آهنگ های ملایمی که دوست داشتم و معنای زیبایی هم دارند پخش کنید و حتماً هم دوست دارم با هم صحبت کنید . از خاطراتم ، از چیزایی که دوست داشتم ، اثرات مثبتی که درهر موردی داشتم و این چیزا یاد کنید . درواقع من رو مرور کنید و غلو هم نکنید .. همونی که بودم رو بگید . خیلی ها فقط به احترام دیگران میان و با کسی که فوت شده آشنایی ندارند، خیلی خوبه که طرف رو با این صحبت ها بشناسند و تصوری از  کسی که بخاطرش وقت گذاشتن پیدا کنند . 

من اینا رو واقعی میگفتم ولی مهردخت از اون حرفای کلیشه اییه خدا نکنه و ایشالله من زودتر بمیرم و این حرفا رو به یکی بزن که باشه بعد تو و .. من اگر باشم توبری همون موقع خودم رو میکشم و .. زد .

نمیدونم از کسانی که اینجا با هم هستیم کسی به مراسم اومد یا نه .. من که کسی رو نمیشناسم ولی کسی هم بهم آشنایی نداد ، خلاصه اینکه ویولت جان هم رفت ولی یادش تو دل همه که میشناسیمش میمونه ، خدا کنه ادمای مثبتی باشیم و بعد از نبودنمون به خوبی ازمون یاد بشه . 

البته پنجشنبه بیستم اردیبهشت کلا روز غمگینی بود برای من و مهردخت . 

دوساله که دارسی عزیزمون نیست که این روز تولدش رو جشن بگیریم ، اگر دخترکوچولوی خونه مون بود ، امسال پنج سالش تموم میشد . چقدر ما خوشبختیم که سه سال کنارت زندگی کردیم دارسی عزیزمون و چقدر حیفه که برای بقیه ی زندگیمون تو نیستی 

*****

پری روز یعنی سه شنبه با تعدادی از دوستانم قرار پیک نیک صبح رو داشتیم . از قبل برنامه هامو تنظیم کرده بودم که کاری نداشته باشم و با خیال راحت ببینمشون . 

این دوستان هم یه جورایی به بلاگستان مربوط بودن . 

خیلی سال پیش همون موقع ها که سالهای اول حضور من تو بلاگستان بود و داستان زندگیمو مینوشتم و آمار تقریبی روزی هزار تا سه هزارنفر رو تو وبلاگ داشتم ، یه وبلگ کوچولو بود بنام وفا و صفا و پانته آ . 

وفا و صفا زن و شوهر بودند و پانته آ هم دختر کوچولوشون که حدود دو سه سالش بود . 

از زندگی و لحظه های قشنگشون مینوشتن . ما با چند نفر دیگه یکی دوبار قرار گذاشتیم و از نزدیک آشنا شدیم .  خانم و آقا مهندس  بودند و خودشون تعدادی دوست وبلاگ نویس و یا همکار اداری داشتند تو جمع هاشون . 

سالی که بلاگفا ترکید و همه ی وبلاگ ها رو به فنا برد وفا و صفا و خیلی های دیگه ، دست از نوشتن و حتی خوندن وبلاگ ها برداشتن. 

خوشبختانه من و صفا که خانم خانواده بود شماره های همو داشتیم و بعد از مدتی که اپلیکیشن های تلگرام و واتس اپ و چیزای دیگه اومد ، صفا من رو تو گروهی بنام خاتون اضافه کرد . گروه خاتون از خانم هایی که یا خواننده وبلاگ بودن یا همکار های صفا بودن تشکیل میشد . جمع خیلی خوبی بود و تقریبا هر چند ماه یکبار همه با هم قرار میذاشتن تا هموببینند . منم چند بار رفتم و با بقیه اشنا شدم .. متوجه شدم خیلی هاشون خواننده وبلاگ منم بودند و با ادرس هایی که از کامنت هاشون میدادن منم بعضی هاشون رو به یادآوردم . اما بیشترشون چند سالی از من بزرگتر بودند و زودنر از من بازنشسته شدن برای همین بیتر قرار ها صبح بود و من کمتر میدیدیمشون ولی مثلا ایام جشنواره فیلم حتما  از برنامه های هم خبر داشتیم . و با هم فیلم زیاد میدیدیم . تا اینکه منم بازنشست شدم و به گروه خاتون گفتم آخیییش دیگه منم میتونم باهاتون بیام 

سه شنبه جاتون خالی ده تا خانم بودیم که باغ راه فدک شهرک غرب رفتیم پیک نیک . 

همه صبحانه و خوراکی های خوشمزه اورده بودیم و تا ساعت سه کلی گپ زدیم و شکمو بازی دراوردیم و البته تو پارک پیاده روی کردیم 

سه نفرمون شرق تهران زندگی میکنیم و خونه هامون بهم خیلی نزدیکه . سه تایی با هم رفتیم وآمدیم و  در طول راه هم کلی خوش گذشت . از این هوای زیبای بهار غافل نشید با هر گروهی که راحتید و خوش میگذره برید بیرون و حال خوب رو به خودتون هدیه بدید . 

چیزی که تو جمع خاتون دوست دارم اینه که بیشترشون همکار بودن با هم یکی مهندس ، یکی تایپیست یکی کارشناس مالی و ... از نظر شرایط زندگی هم مسلماً متفاوت . ولی همه بسیار خاکی و صمیمی هستند .  وقتی از خاطرات اداریشون میگن من غش میکنم از خنده و یاد شیرین کاری های خودمون تو اداره میفتم 

ساعت سه بود که رسیدم خونه و باید برای ساعت پنج و نیم مراسم ختم پدر یکی از همکارای سابقم شرکت میکردم . به بچه هایی که از اداره میاومدن گفتم هماهنگ کنیم تا با هم برسیم . شب به مهردخت گفتم امروز حتی ختم هم که رفتم خوش گذشت چون دوستای سابقم رو دیدم . 

امیدوارم شادی باشه همه جا و مردم دلشون به زندگی گرم باشه (چیزی که این روزا حکم کیمیا رو داره )

***

 یه مورد حمایتی هم بهم معرفی شده که یکی از دوستان بین خودتون زحمت کشیدن و برام مدارک پزشکی و بیمارستانی پدر خانواده ای رو فرستاده 53 ساله و کاندید پیوند کلیه . متاسفانه بیمه تکمیلی نداره و حدود ده ماهه دیگه شرایط رفتن به سر کار رو نداره و فقط از پس اندازشون گذران زندگی کردن و دستشون تنگ شده و ادامه درمان براشون بسیار سخت . 

مستندات رو بررسی کردم و همه مهر و امضا و تاریخ های روز دانشگاه علوم پزشکی مرکز آموزشی و درمانی امام رضا واقع در تبریز رو دارن . البته این مرکز دولتیه و پیوند هم دولتی انجام میشه ولی انگار هزینه برخی از آزمایشات رو تقبل نمیکنند . 

میخوام اگر تو تبریز هستید و یا معتمدی دارید که قبول زحمت میکنه و با بیمار قراری میذاره و بررسی دقیق تری انجام میده بهم خبر بدید تا برای جمع اوری کمک آماده بشیم . 

البته همونطور که گفتم تا اونجایی که من خودم چک کردم ، مورد تاییدم هست . به هر حال خوشحال میشم که بررسی دقیق تری توسط کسی که تبریز باشه انجام بگیره و با آقای محترم بیمار ارتباطی بگیرند . 

شماره کارت همیشگیمون رو میذارم  و درضمن منتظر هستم ببینم کسی میتونه از نزدیک ارتباط بگیره یا خیر .


دوستتون دارم


نظرات 25 + ارسال نظر
مهرگل چهارشنبه 16 خرداد 1403 ساعت 11:53 ق.ظ

مهربانوی عزیزم ایشالا که همیشه در مجالس شادی باشی عزیزم و خوشحالم از بابت جمع قشنگ گروه خاتون . خوش باشی همیشه

فدای تو عزیزم ممنونتم مهرگل جانم

رسول چهارشنبه 9 خرداد 1403 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام
خیلی وقته خاموش میخونم مطالبتون را
ویولت رو هم یادمه سایت اسپشیال دات آی آر بود
و مبارزاتش با بیماری و اون شور زندگی عجیبش
روحش شاد
شما که قدیمی ها را میشناسید احیانا خبری از دکتر آرش ( خاطرات یک پزشک قانونی ) ندارید .
خیلی قلم زیبا و تاثیر گذاری داشت و ته مایه طنز نیش دار توش بود
و لذت بخش
باز هم ممنون که ویولت رو شرکت کردید و اطلاع دادید

سلام رسول جان
خوشحالم کامنت گذاشتی .
روح همه ی رفتگانی که در زمان حیاتشون آزاری به جانواران نرسوندن شاد باشه .
نه متاسفانه اطلاغی ندارم .
خواهش میکنم دوست من

مجید وفادار دوشنبه 7 خرداد 1403 ساعت 06:54 ب.ظ http://vafadarfaz.blogfa.com

بسلامتی اونی که دوسش دارم و دوسم داره و در همه لحظات نگرانشم و نگرانمه

هیچ وقت تنهام نمیذاره حتی اگه شرایطش جور نباشه

به سلامتی هر چی عاشق بامرامه

سلامتی اونی که ما رو همینطوری که هستیم دوست داره


سلام مهربانو
ممنون که به من رمز دادی

سلام با وفا
سلامت باشی .
مجید جان رمز خواستی؟ الان نمیدونم شوخی میکنی یا جدی میگی؟

مانی دوشنبه 7 خرداد 1403 ساعت 12:04 ق.ظ

love you more

parissa شنبه 5 خرداد 1403 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام خانم مهربانو امیدوارم خوب و خوش باشین من معمولن برای موارد حمایتی که می گذاشتین به کارت خانم سعیدی فر مبلغی پرداخت می کردم که خب هیچ وقت هم اعلان نمی کردم الان برای این مورد آخر یک دو بار با فاصله یک هفته سعی کردم پرداخت انجام بدم که اپلیکیشن ارور می ده که امکان پرداخت به این کارت وجود ندارد می خواستم بدونم مشکلی هست؟

سلام پریسا جان ممنونم به همچنین عزیزم .
بابت همه شون سپاسگزارم دوست مهربون . نه حقیقتاً مشکلی برای کارت پیش نیامده ولی چند تا از دوستان دیگه هم این مورد رو نوشتن . با توجه به اینکه خیلی ها دارن واریزی ها رو انجام میدن من فکر میکنم مشکل از اپلیکیشن شماست . لطفاٌ مسیر پرداختتون رو تغییر بدید .
البته خودمم هفته ی قبل یه واریزی میخواستم برای کسی انجام بدم پیغام می اومد که سقف پرداخت روزانه به کارت مقصد تمام شده ولی فروشنده ادعا میکرد که همه دارن به کارتش واریزی انجام میدن . من بجای آپ از همراه بانک استفاده کردم در کمال تعجب دیدم انجام شد

رعنا چهارشنبه 2 خرداد 1403 ساعت 02:20 ق.ظ

مهربانو، من هم مثل سمیرا جان نتونستم پول واریز کنم، بارها تلاش کردم. اگر شماره کارت دیگری دارید بفرمایید لطفا

سلام رعنا جان
قربون لطفت عزیزم متاسفانه شماره دیگه ای نیست بقیه شماره ها شخصی هستند
احتمالا اپلیکیشن گوشیتون مشکل داره چون سمیرا جون هم با گوشی همسرشون موفق شدن واریز کنند

افسانه سه‌شنبه 1 خرداد 1403 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام.
مبلغ کوچیکی واریز شد

سلام افسانه جان
دستت درد نکنه عزیزم‌ پر از برکت و ارامش باشی

سمیرا(راحله) سه‌شنبه 1 خرداد 1403 ساعت 08:50 ب.ظ

بالاخره تونستیم گلم...با گوشی علی همین

الان الان یه مبلغ خیلیی ناقابل و کوچولو

واریز کردیم ..‌.

مثل اینکه مشکل از اپلیکیشن گوشی من بوده ..‌

الهییی که درد و بلا دور باشه از همگی

میبوسم خودت و دختر نازتو

قربونت برم عزیزم
پر برکت و سالم باشید سمیرا جان دختر کوچولوی نازت رو ببوس

نسرین سه‌شنبه 1 خرداد 1403 ساعت 02:10 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

این چه حرفیه مهربانو جان؟
مردم حق دارن نتونن کمک کنند، از صدقه سر بعضیا اونقدر دور و بر همه پر از نیازمند شده که وقتی به اونا کمک می کنند دیگه نمی تونن جای دیگه یاری کنند.
منهم کپی پستتو گذاشتم و ایکاش دوستان اگر کمک مالی نمی تونن، در این راه کمک کنند. شاید یک نفر خواننده ی اینجا نباشه اما شرایط کمک مالیو داشته باشه. به این صورت پول بیشتری جمع میشه.
شروع کمکا خوب بوده، امیدوارم بیشتر و بهتر بتونم جمع کنم

عزیز دلمی خواهر جون
امیدواریم

سمیرا(راحله) سه‌شنبه 1 خرداد 1403 ساعت 12:48 ق.ظ

نه به خدا بازم همونو میزنه

همین الان الان بازم تست کردم

نمیدونم باید با اپلیکیشن دیگه ای بفرستم

یا برم از عابر بانک بیرون بریزم

عه چی بگم عزیزم دوستان مشکلی در واریز ندارند
شاید سیستم های بانک اختلال دارند

هیلا دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 ساعت 10:09 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
ممنون که می نویسین
مبلغ ۲۰۰ تومن واریز شد

سلام هلیا جان
ممنون از محبتت پر روزی باشی

سمیرا دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 ساعت 08:02 ب.ظ

سلام عزیزم
من سمیرام از تبریز
برادرم کادر بیمارستان هستن
قبلا هم کادر بیمارستان امام رضا بودن
مشخصات آقای بیمار رو بفرمایید که چک کنن

سلام سمیرا جانم 
یک دنیا از لطفت ممنونم
از طریق یکی از دوستانم انجام شد نازنین
خدا همه ی کادر درمان از جمله برادر شما رو‌حفظ کنه عزیزم

مینا دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 ساعت 09:22 ق.ظ

طفلکی ویولت. مرسی ک شما رفتی. خدا غرق نور کنه ویولت عزیز رو ک هرگز امیدشو از دس نداد...

قربونت مینا جانم . آمییین

نسرین دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 ساعت 01:36 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

عزیزم خسته نباشی
من موضوع این آقا را با دوستان نزدیکم در میون گذاشتم، مایلند پول برای این مورد جمع کنیم.
مشغولم و تا آخر همین هفته با مسافر راهی می کنم.
دستاتو بگرمی می فشارم و روی قشنگتو می بوسم.
به داشتن دوستی مثل تو خیلی افتخار می کنم عزیز دلم

سلامت باشی نسرین جونم
قربون تو و دوستانت عزیزم
نمیدونم چطوری تشکر کنم چون فشار رو نیازمندان خیلی زیاده و مردمی هم که کمک میکنند خودشون چندین کیس رو دارن حمایت میکنند واقعا برای همه سخت شده
عاشقتم عزیزم میدونم چقدر وقت و انرژی میذاری برای کمک
هزااار بوسه به دستات

ناهید یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام وقت بخیر مبلغ ۱۰۰هزار تومان ناقابل واریز گردید

سلام ناهید جانم
خیلی هم قابله قربونت برم پر از برکت باشی

فاطمه یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 ساعت 12:16 ب.ظ

سلام دریا جون
چه خوب کردی مراسم رو رفتی.
من هم بیست سال سابقه کارم تموم شده کارم رو دوست دارم اما اینقدر از بی عدالتی در محیط کار دلم گرفته که اصلا انگیزه ای برای ادامه دادن ندارم از طرفی مشکلات مالی هم هست. اما با بی انصافی که اخیرا در حقم شده دلم می خواهد قید همه چیز رو بزنم و برم.

سلام عزیزم
کاملا درکت میکنم قربونت .. بیا از سیستم بیرون ولی یه کار دلخواه برای خودت درنظر بگیر کمک معیشت خانواده باشی عزیز دلم

نسرین یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 ساعت 12:12 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یادشون گرامی
منهم دارم برای یک نیازمند دیگه جمع می کنم وگرنه در خدمتت بودم عزیز دلم
موفق باشی
اگه از حد النصاب بیشتر جمع کردم واریز میکنم نازنین

موفق باشی عزیز من مهم همینه که داری کمک میکنی
فدای تو خواهری

زهرا شنبه 29 اردیبهشت 1403 ساعت 09:50 ب.ظ

مهربانو جان براتون ایمیل زدم. خدا کمکشون کنه و ممنون از شما.

زهرا جانم ممنون از محبتت ایمیلت رو خوندم واقعا لطف کردی نازنین ..

سمیرا(راحله) شنبه 29 اردیبهشت 1403 ساعت 03:34 ب.ظ http://samisami0064.blogfa.com

روحشون شاد و غرق در ارامش

مهربانو جان برا من میزنه کارت مقصد یعنی

سعیدی فر غیرفعال شده است

شماره کارت دیگه بهم میدی لطفا نیت کردم یه کوچولو بفرستم برای کیس مورد نظر

ممنون عزیزم
راحله جون مشکل برطرف نشد؟ شاید یه اختلالی بوده ولی بقیهدوستان دارن زحمت میکشن
پر برکت باشی عزیزم

نرگس شنبه 29 اردیبهشت 1403 ساعت 09:49 ق.ظ http://azargan.blogsky.com

سلام
ایشالا به شادی بریدواز غم دورباشید
واقعا این بنرهای تسلیت خیلی عالی خدا بهتون خیربده وسلامت باشید
جمع های وبلاگی خیلی خوبه ماهم با یک سری از دوستان از وبلاگ دورهم جمع میشیم وکلی لذت میبریم
دوستی هاتون پایدار

سلام نرگس جون
ممنونم عزیزم برای شما هم همیشه شادی باشه
عااالیه عزیزم همچنین

پری دریایی شنبه 29 اردیبهشت 1403 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز
امیدوارم روح ویولت عزیز در آرامش باشه
منم در مورد مراسم با شما موافقم این مراسمهای طولانی که هیچ چیزی جز خستگی برای خونواده داغدار و مهمون ها نداره و مداح یه سری صحبتها و مداحی های بی ربط داره بیزارم و اینکه چند نفر از دوستان و خانواده دور هم باشن و از خاطرات اون شخص مرحوم بگن مورد پسندم هست
البته آرزوی عمر طولانی همراه با سلامتی برای شما و همه دوستان دارم.
و از این دورهمی ها منم خیلی لذت میبرم امیدوارم همیشه دلتون شاد و لبتون خندون باشه.

در مورد کیس حمایتی آرزوی سلامتی براشون دارم. با شرمندگی 200 زدم من.

سلام عزیزم آمین
دقیقا همینطوره، فدای تو نازنین
این چه حرفیه تن درست باشی عزیزم

شاخه نبات جمعه 28 اردیبهشت 1403 ساعت 11:48 ب.ظ

سلام چقدر باوفایی که مراسم ختم یه دوست وبلاگی قدیمی رفتی
والا همین که مراسم مسجد نبود و هتل بود من شوک شدمآخه سمت ما اونایی که وضع مالی خوبی دارن مساجد پولدارا و خاص رو میگیرن ،فقیر بیچاره هام هر مسجدی راهشون دادن

در مورد وضعیت کمک های مالی .واقعا واقعا مریضی و خرج بیمارستان یه طرف ،حاشیه های بیماری یه طرف دیگه.سرسام آوره...

سلام شاخه نبات جان قربونت عزیزجان وظیفه ست
نه واقعا چیزی مشکوک نیست ، طبق خواسته ویولت مراسم باید در جایی غیر ازمسجد برگزار میشد دیگه فقیر و غنی نداره
امیدوارم تو این شرایط سخت درد و بلا از مردم دور باشه

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1403 ساعت 08:39 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
یادش گرامی
نمیدونم کسی از خانواده اش هم از وبلاگش باخبر بود یا نه؟

سلام
حتما بوده این همه سال وبلاگ نویس بوده منم رو بنر نوشته بودم ویولت

تراویس بیکل پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1403 ساعت 03:38 ب.ظ https://travisbickle4.blogsky.com/

خدا رحمتش بکنه.
خیلی ممنون که تشریف بردین

خواهش میکنم دوست عزیز وظیفه بود

لیندا پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1403 ساعت 03:23 ب.ظ

مهربانو جان سلام
خیلی خوبه که از اوقات بازنشستگی به خوبی استفاده میکنی
اتفاقا منم بعد از بازنشستگی با یکی از همکارا که با هم بازنشست شدیم قرارهای پیاده روی داریم و بعضا بازدید از موزه ها و ...
امیدوارم که همیشه تنت سلامت و دلت خوش باشه عزیزم
برای مورد حمایتی هم که اعلام کردید من مبلغ ۲۰۰ هزار تومان واریز کردم
مرسی از تو و همه دوستانی که زحمت می‌کشند
تراکنش موفق
انتقال وجه کارت‌به‌کارت
‏مبلغ :‎2,000,000 ریال
‏تاریخ :‎1403/02/27 15:20:29
‏کارت مبدا :‎‎****-****-****-0957
‏کارت مقصد :‎‏6037-6975-7428-5711
‏بنام :‎معصومه سعیدىفر
‏شماره ارجاع :‎056284995674

شماره مرجع بانک: 221520300003

سلام عزیزم
خیلی عاالیه لیندا جان
زنده باشی عزیزم ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد