سلام به روی گلتون که روی من رو زمین ننداختید ... کامنت دونی پست معرفی نامه رو باید طلابگیرم .. چقدر حس خوبی داشت که از خودتون برای هم نوشتید ، خیلی چیزا درموردتون نمی دونستم و الان می دونم .. از حالا به بعد ،وقتی دارم کامنتاتونو می خونم حس آشناتر و گرم تری دارم و خیلی بهتر میتونیم با هم در ارتباط باشیم .
*************
میدونید که مینا خواهرم ، کارمند بانکه ... قبل از اینکه خواهر یه کارمند بانک بشم اصلا" نمیدونستم که این شغل چقدر سخته ، همیشه شنیده بودم که کارمندای بانک سرشون شلوغه و کارشون حساسه و از این قبیل ، ولی واقعا" نمیدونستم که اینهمه باید خوددار و با گذشت باشند .
این قشر زحمتکش و نازنین بس که تمرین می کنند " حق با مشتریست " واقعا" یادشون میره که خودشونم حق و حقوقی دارند و گاهی وقت ها باید از دست دیگران عصبانی بشن . یادمه روزای اول که مینا استخدام شده بود معمولا" با چشم اشکی میومد خونه و می گفت : همین فردا استعفا میدم .
حالا جریان از این قرار بود که مثلا" خانوم یا آقای بازنشسته و سالمندی برای دریافت حقوقش به بانک مراجعه کرده بود و تصادفا" همون موقع ، سیستم های بانکی قطع بوده .. وقتی به مراجعه کننده می گفته که فعلا" سیستم قطعه ، به باد ناسزا گرفته میشده که دختره ی چشم دراومده ، فکر کرده اگه بگه سیستم قطعه ، من بی خیال حقوقم میشم و تو میتونی بالا بکشیش !!!
وقتی هم که مینا بهش برمیخورده و به رییس بانک شکایت می کرده ، رییس بانک عوض جانبداری از اون ، با یه لبخند گشاده سمت خانوم و آقای بی ادب می رفته و می گفته : شما حق دارید ، من حتما" با کارمندمصحبت میکنم . حالا اجازه بدید یه چای درخدمتتون باشیم تا من بگم به کارتون رسیدگی بشه . اونوقت بود که مینا با چشمایی از حدقه در اومده و گریون به خونه می اومد و قسم می خورد که از فردا بانک نره .
چند وقت پیش رفته بودم پیشش ، دیدم یه مشتری اومد و مدارک شناساییش همراهش نبود ومی خواست میلیونی از حساب برداشت کنه ، بعد بانکو گذاشت روی سرش و کلی حرفای بدبد به این بنده خدا ها زد و اینا هم با خنده به کاراشون رسیدند و چاییشونو خوردند .
بهشون گفتم : خیلی اعصاب قوی دارید بخدا ، اگه من جای شما بودم ، باید هفته ای یه بار مانتو پاره هامو عوض میکردم و نو می خریدم ، چون حتما" با مشتری ها دست به یقه می شدیم .
همه شون خندیدند و گفتند : فکر می کنی... ما انقدر چیزای عجیب غریب سرمون میاد که پوستمون کلفت شده .
چون دیگه بانک تعطیل شده بود و کرکره ها رو دادند پایین، نشسته بودند برای من خاطره تعریف می کردند .
یکی از خانوما گفت : من وقتی تازه اومده بودم سرکار عشق خدمت به مردم کشته بودم .. همچین تو "جو" بودم که نگو . یه روز، یه پسره تقریبا" بیست و دو- سه ساله با سر و روی ژولیده و ساک کهنه تو بغلش اومد بانک .. من فهمیدم که همه ی همکارا به بهانه ای از پشت باجه رفتند و یا خودشونو مشغول اسنادشون کردند .
یکی هم گفت: یا امام رضا باز این اومد . من با لبخند فراخ دستمو دراز کردم و به سمت خودم دعوتش کردم .. فکر کردم بخاطر سر و وضعش یا حالت معلولیتش کسی حوصله شو نداره و شروع کردم تو دلم غر زدن ، که حالا اگه یه مشتری خوش تیپ اومده بود ،همه براش سر و دست میشکوندند .
گفت : همین که پسره لبخند منو دید با خوشحالی از در مخصوص کارمندا ، دور زد و اومد کنارم ایستاد تا ساکشو بهم بده. موقع دست به دست دادن ساک ، یه عطسه گنده تو صورتم کرد و همه ی مقنعه و صورت بزک کرده مو تف و دماغی کرد .
با بدبختی رفتم توالت و خودمو شستم و یکمی گریه کردم بعد برگشتم سرکار و فهمیدم این آقا پسر دسته ی گل ، سر چهارراه نزدیک بانک گدایی میکنه و اومده پولاشو بذاره به حسابش ..
هیچی دیگه تا آخر وقت اداری یه جا دور از انظار عمومی بهم دادند و من نشسته بودم پولای مچاله و کثیف و دماغی و ... اینا رو صاف میکردم و میشمردم . انقدر اونروز گریه کردم و کار کردم ، که مامانم اینا وقتی رفتم خونه داشتند از قیافه ی من سکته می کردند .
می دونستم مینا با یه آقای مسنی تو بانک ، ماجرای عشقی داره که اونروز دوستاشم دوباره تعریف میکردند . مینا می گفت : یه پیرمرد خیلی مسن و شیک داریم ، ولی آلزایمر داره هفته ای دو سه بار با یه دسته گل میاد بالای سرمن و شروع میکنه قربون صدقه م رفتن .
دفعه ی اول کلی خوشحال شدم که ، یکی برام گل آورده .. بعد فهمیدم که حاج آقا منو با عشقی که باهاش قهره، اشتباه می گیره .
اول شروع میکنه به گپ زدن وبعد آروم آروم عصبانی میشه و میگه : برگرد سرخونه زندگیت من طلاقت بده نیستم و اینا ..
کلی تو بانک آبروریزی شده... اوایل تصمیم گرفتیم که وقتی میاد، بهم خبر بدند و قبل از اینکه منو ببینه برم اون پشت مشتا .
بعد دیدیم فایده نداره تا اینکه یکی از بچه هاش اومد و کمی از زندگیشون تعریف کرد و ما هم تصمیم گرفتیم بذاریم تو حال خودش خوش باشه و هر بار یه سناریو ی عشقی اینجا برگزار می کنیم .
گاهی گل ، گاهی هم بسته های نقل اعلاء و پشمک تبریزبرام میاره .... با روی خوش می گیرم و بهش می گم: رضا خان ، دارم فکرامو می کنم .. تا تصمیمو بگیرم... تو مواظب بچه ها باش اگه قول بدی دیگه بهم وفادار بمونی برمی گردم خونه . (دوستای دیگه هم اگه سرشون خلوت باشه کمک می کنند و میگن : از خر شیطون بیا پایین و با رضا خان آشتی کن) خلاصه راضیش میکنیم وبا امید واری می فرستیمش بره .
حتی گاهی وقتا میگم : چی شده باز به خودت رسیدی ، نکنه هنوز با اون یکی قرار میذاری؟؟
اونم قسم میخوره که نه و فقط تو توی زندگیمی و این حرفا . حالا قیافه ی مشتری های دیگه رو باید ببینی که از همه جا بی خبرن و یه چیزایی می شنوند .
یه بار یه خانومه میگفت: آخه حیف تو نیست زن این شدی جای پدر بزرگته هااااا؟؟ خندیدیم و براش توضیح دادیم ماجرا از چه قراره .
از این خاطرات جالب که بگذریم ، ، اشتباهاتیه که تو کارشون پیش میاد و اونا باید تاوانشو پس بدند خیلی تلخ و غیر منصفانه ست .
واضحه که هر ماه یه تنخواه درحدود هفتاد، هشتاد هزارتومن تو فیش های حقوقیشون دریافت میکنند، ولی گاهی این اشتباهات خیلی سنگینند و کار به میلیون تومن میکشه . البته موضوع بحث من درمورد خود مردمه که کاش کمی انصاف داشته باشند .
مثلا" یه نمو نه ش : پریروز بعد از ساعت کار که صندوق هاشونو بسته بودند و تراز می گرفتند ، مینا متوجه نهصد هزارتومن مغایرت میشه . هی اینور بگرد ، اونور بگرد که چی شده!!! ، مجوز میگیرند و دوربین ها رو چک می کنند میبینند .. یععععله خانوم خانوما یه بسته ده هزارتومنی بی زبون رو بجای هزارتومنی داده دست مشتری و اصلن هم دوزاریه طرفین نیفتاده .
بعد رفتند از پرونده ها شماره ی مشتری رو در آوردند و تماس گرفتند و موضوع رو شرح دادند .. پسره هم گفته : من داشتم معامله ی ماشین می کردم وهمینطوری پول رو دادم رفته... باید برم سراغ بنگاه دار. خلاصه ، امروز زنگ زده که من رفتم دنبال پول و یارو قبول کرده این اشتباه اتفاق افتاده و بهش پول اضافه دادم .
ولی گفته باید شیرینی منو بدید تا پولو برگردونم !!!! منم دویست هزارتومن بهش دست خوش دادم ، حالا چون اشتباه هم از شما بوده هم از من ، شما صد تومن تقبل کن منم صد تومن !!! مینا ی بنده خدا هم گفته چششششششششم (یعنی چاره ی دیگه ای هم نداشته ) می گفت همون موقع که فهمیدم کم آوردم و هول کرده بودم که این پول چی شده، نذر کردم پیدا شد 50تومن به کمک خیریه کنم .
حالا مهربانو جان یه لحظه غفلت صدو پنجاه برام آب خورد .... انقدر دلم براش سوخت .
میگم فرض رو بر این میزاریم که مشتری مینا راست میگه و واقعا برای پس گرفتن پول اضافه دویست هزارتومن اضافه داده ، حالا کسی که گرفته واقعا" کارش فرقی با دزدی داره ؟؟؟، پول به این زوری رو از کسی بگیری یعنی چچچچچی؟؟
بابا انصافم خوب چیزیه والله .این کار نهایت نامردیه .
از طرفی یه مراودات با معرفتانه ای هم بین خودشون در جریانه .. مثلا" شب عید یکی از همکاراشون یک میلیون و نیم اشتباه کرد ، هر کاری هم کردند پیدا نشد و مشتری ها هم صداشون در نیامد . بنابراین خود بی نواش همه ی پولو داد اما همکاراش هم تنهاش نذاشتند و یک سومشو از خودشون دادند . چیزی که خیلی جالبه اینه که رییس بانک تو این گلریزون ها هیچ کمک و دخالتی نمیکنه !!!
پنجشنبه صبح هم خودم رفته بودم بانک نزدیک اداره مون، یه خانومه اومد، وسط کار من گفت : خانوم من تو بانک شما حساب دارم لطف می کنید فیش بدید من پول برداشت کنم ؟ کارمند بانک هم فیش رو داد . خانومه گفت : البته من انتظار دارم شما حتما" با من همکاری کنید .
کارمند هم گفت: مطمئن باشید وظیفه مو انجام میدم البته شما نوبت نگرفتید خانوم . خانومه با لبخند فیش پر شده رو به سمت کارمند دراز کرد . کارمند گفت : دفترچه تون لطفا" . خانومه گفت : گفتم که عزیزم با من همکاری کن .. من دفترچه م همراهم نیست .
اونجا بود که من چشمام گرد شد . کارمند با خونسردی گفت : ببخشید من نمیتونم کاری کنم باید حتما دفترچه و مدرک شناساییتون همراه باشه .. باز خانومه اصرار کرد و کارمند گفت: ممکن نیست و رو کرد به من و شروع کرد دنباله ی کار منو انجام دادن .
خانومه هم در حالی که بد و بیراه میگفت و تهدید میکرد ازتون شکایت میکنم و کار مردمو راه نمیندازید از بانک رفت بیرون . بهش میگم : تن من کهیر زد تو خوبی ؟؟ با خنده گفت : آرررره چیزی نیست تا عصری کلی از این اتفاقا میفته .
عاقا این قشر از جامعه ی کارمندی خیلی با جنبه ند .. من اگه یه چیزی گم کنم همه ش چشمم دنبالشه خیلی هم زورم میاد بیان شب عیدی بگن:" دویست بیا بالا همکارت کم آورده" ..
بدبختی هم اینجاست که پول ، زیاد هم بیارن هم فایده نداره چون به هر حال اشتباهه و کارنامه ی حرفه اایشون خدشه دار میشه .
آدم کارمند بانک باشه و خواهرشم وبلاگ نویس همینطوری میشه دیگه ..
خواهر، مهربانو یه فراخوان میزنه که بیایید در مقابل کارمندان بانک فروتن باشیم .. بیایید شلوغ بازی، بالا سرشون در نیاریم و بیایید ، ازشون کارای محیر العقول نخواهیم .
شما هم عینه همیشه که گل هستید بخونید و کامنتاتونو در مسیر خاطرات بانکی برامون بنویسید .
البته جمعیت رورئک سواران آزادند که بی ربط با مطالب هر ویراژی تو کامنت دونی بدند .
گل های زیبای اوائل خرداد ماه رو با مهردخت جان ، برای صفای وجودتون اینجا گذاشتیم .
دوستتون داریم .
پینوشت : نیاید از بدرفتاری کارمندای بانک گله کنید چون صابونشون به تن منم خورده .. متاسفانه تو همه ی مشاغل با ادب و بی ادب داریم دیگه .