پنجشنبه ، هر چی به ساعت های پایانی کار نزدیک می شدیم انگار ، با یه سرنگ بزرگ جون از تنم می کشیدند و بیشتر احساس خستگی می کردم .
اما میدونستم آخر شب دیگه سرحال میشم .
پس بعد از مدت ها رفتم سراغ سایت سینما تیکن و دوتا بلیط سینما ی فیلم " سارا و آیدا "برای ساعت دوازده شب خریدم .
خدا رو شکر بعد از سم پاشی چهارشنبه ، اعظم خانوم برای روز پنجشنبه صبح خودش رو رسونده بود تا نظافت کلی رو انجام بده .
وقتی با شونه های آویززون و کوله باری از خستگی رسیدم خونه چشمام هم به اندازه ی خونه برق زد .
خدا بهش سلامتی بده ، طفلک رو حتی نمیبینم که حضوری تشکر کنم فقط تلفنی بهش اطلاع میدم که مزدش رو براش کارت به کارت کردم و بابت زحمتش تشکر میکنم .
مهردخت خانوم هم کمی در برابر پختن شام مقاومت کرد و بعدش یه شام دختر پز عالی برای جفتمون درست کرد .
ساعت یازده و ربع در خلوتی نسبی خیابون ، به سمت سینما آزادی ویراژ دادیم و پنج دقیقه قبل از شروع فیلم نشستیم سرجامون .
سینما تا خرخره ش پر بود ، مردم هم انگار چون از قبل بلیط تهیه کرده بودند و برنامه شون رو میدونستند ، حسابی استراحت کرده بودند و سرحال اومده بودند .
فیلم سر وقت شروع نشد که هیییچ ، تقریبا" بیست و پنج دقیقه بعد شروع شد .
هیچ کس هم اعتراض نمیکرد و همه خوش اخلا ق و مزه پران و با گوشی ها شون مشغول بودن .
بالاخره فیلم شروع شد .
فیلم روایت دوتا دختر که باهم دوست و همکار هستند با بازی پگاه اهنگرانی و غزل شاکریه .
یکیشون دچار مشکلی میشه که پای اون یکی هم به موضوع باز میشه و ادامه داستان .
نکات برجسته فیلم :
الف) خوبه ببینیم اشتباهات و بلند پروازی های یک نفر تو خانواده ، ممکنه به قیمت نابودی چند خانواده تموم بشه ، مادرها یاد بگیرند که اینهمه از بچه هاشون علی الخصوص از پسرهاشون و بلند پروازی های بی منطقشون ، حمایت بیجا نکنند .
ب)ممکنه تو زندگی شرایطی پیش بیاد که هیچوقت در تصوراتت نمی گنجیده .. مثلا" اگر تو مبل خونه ت لم دادی درحالیکه لیوان بزرگ چای که عطر دارچین ازش بلند میشه ، دستت باشه و برای دیدن فیلم مورد علاقه ت داری آماده میشی ، کسی بهت بگه تا پایان هفته تبدیل به یه آدم دزد و فراری و شاید قاتل شدی هم تعجب نداره .
کاش فقط برای سرگرمی سینما نریم ، فیلم ها رو با تعمق نگاه کنیم و همذات پنداری کنیم و فکر کنیم در موقعیت مشابه ، چه تصمصمی می گرفتیم . شاید به چالش کشیدن خودمون کمک کنه اولین قدم اشتباه رو برنداریم .
ج) مصطفی زمنی با اون قیافه ی مثبت و چشمای رنگیش ، بازی ارائه داد که دوست داشتی بگی" اووووو لالاااااا " از این کارا هم بلددددده؟؟
به همین مناسبت من و مهردخت همچین از ذوق بازی قشنگش بازو هامونو کوبیدیم به هم که دست راستم که مدت ها بود خوب شده بود دوباره درد گرفت ، جوری که به مهردخت گفتم : خووووب حالاااا
خلاصه ساعت دوی صبح درحالیکه موتور مهردخت همچنان داغ بود و یه بند حرف میزد رسیدیم خونه و تا یازده ظهر جمعه بیهوووش افتادیم رو تخت .
جمعه ساعت یک بعد از ظهر وقت مشاوره برای تعیین رشته داشتیم .
رفتیم پیش استاد، نظر استاد این بود که اگر برامون مهمه که حتما مهردخت سراسری قبول بشه ، بزنیم شهرستان و قبولیش رو تضمین کنیم .
ضمن اینکه مهردخت مرتب عین مرغ حق می گفت " من شهرستان نمیرم" گفتم : استاد من بدم نمیاد مهردخت بره شهرستان و یه زندگی جدید رو تجربه کنه ولی واقعیتش خودم کشش ندارم .
فکر اینکه برم خونه و وسایل بگیرم و مهردخت یا من ، همه ش تو این جاده ها باشیم هم ، حالمو بد میکنه ، ترجیح میدم همین تهران باشه واین هزینه ها رو همینجا انجام بدم .
خلاصه تقریبا" ده تا رشته ی اول رو که امیدی به قبولیش نیست از بهترین دانشگاه های تهران انتخاب کردیم از ده تا بیست رو براساس علاقمندی مهردخت درتهران ، ودر آخر با زور یه چند تا هم غیر طراحی لباس در تهران انتخاب کردیم که البته مهردخت کلی بهمون اخم کرد و گفت: من که نمیرم حالا بزنید
از تعین رشته اومدیم بیرون ، ساعت دو بعد از ظهر بود مهردخت گفت پایه ای بریم سینما؟؟ همونطور که میدون رو دور میزدم ، گفتم : فکر کن نباشم
از سینما تیکت دوتا بلیط فیلم " بیست و یک روز بعد" رو برای ساعت ده دقیقه به سه ، خریدیم رفتیم تو کافی شاپ آزادی . آخرای خورد و خوراکمون بود که وقت رفتن به سالن شد .
فیلم زیبای بیست و یک روز بعد درد داشت، دردی که مثل دشنه ای زهر آلود ، پهلوی احساس رو می خراشید و به جون آدم نفوذ می کرد .
وقتی بازی ها (حتی کم سن ترین اون ها) تا این حد زیبا و باور پذیر باشند ، مدام به خودت میگی :
چند تا از این خانواده ها دور و بر شهرت زندگی می کنند ؟؟
چند تا استعداد شب و روز تو فقر و مشکلات، گم میشه ؟!!
صدای مهدی یراحی هم روی تیتراژ پایانی عااالی بود
از سالن اومدیم بیرون داشتیم می رفتیم سمت خونه مهردخت گفت : دلم برای دایی اینا تنگ شده . با بردیا تماس گرفتیم ، دیدیم نسیم و آرتین رفتند خونه مادر نسیم اسباب کشی داشتند بردیا هم از دیروز کمر درد گرفته خونه س .
مهردخت گفت: مامان بیا بریم بریمش دکتر . گفتم: باشه .
رفتیم سمت خونه ی بردیا و یه نیم ساعتی تلاش کردیم راضی بشه بیاد دکتر .آخر سر هم گفت : عوض دکتر رفتن یه لطف دیگه در حق من بکنید . گفتیم : چکار کنیم ؟ گفت : بیاید یه سینما بریم .
من و مهردخت زدیم زیر خنده ، گفتیم : عاقا جان ما از دیشب داریم تو سینما زندگی می کنیم ..
خلاصه یه بلیط برای چهل و پنج دقیقه ی بعدش تو سینما چارسو و فیلم زادبود خریدیم .
زادبود فیلمی که سال هشتاد و هفت تولید شده و تا حالا یعنی نه سال ، بصورت تحریم شده و غیر قابل اکران بوده . این طرح با الهام از پژوهشی علمی نوشته شده که نشون میده لاکپشتهای جزایر ایران پس از ۳۰ سال مهاجرت دوباره به زادگاهشان بر میگردند،
هر سه تامون فیلم رو خیلی دوست داشتیم و حسابی لذت بردیم .
. با هم شام خوردیم ، بردیا رو رسوندیم خونه ش و خودمونم برگشتیم خونه .
دیروز که شنبه بود ، به مهردخت گفتم برو پلیس بعلاوه ی ده کارهای تمدید گذرنامه ت رو انجام بده و هر چی هم التماس کرد که من بلد نیستم میرم اونجا ضایع میشم توجه نکردم . گفتم : مهردخت جان تو سواد داری اونجا وقتی وارد شدی باجه باجه ست و اسم هر باجه ای مشخصه ، میری تو گذرنامه و به کارشناس میگی برای تمدید اومدم و مدارکتم که تکمیله و باهاته ، اونم کارت بانکی هر چی پول لازمه بده و تمووووم.
خلاصه هرچی غر زد و متلک گفت که تو امروز تعطیلی و کمک من نمیکنی و من رو رها میکنی و هزار تا چرت و پرت دیگه ، یه گوشم رو در کردم یه گوشمو دروازه .
اونم عین بچه ی ادم وقتی دید فایده نداره لباسش رو پوشید و رفت . در کمال خوشبختی هم انگار خلوت بوده چون سه ربع بعد با نیش باز برگشت و گفت چه آسوون بود مامانی . گفتم : خجالت نکشی هااا اینهمه غر به جون من زدی
اولین جلسه ی کلاس آیین نامه ی رانندگیش هم شروع شد . و همچنین اولین جلسه ی شیمی درمانی نفس .
هر دو بصورت پنهان نگران عوارض داروها بودیم ولی وقتی دکتر بدون اینکه ما حرفی بزنیم گفت : شیمی درمانی شما جنبه ی پیشگیری داره نه درمان، بنابراین هیچ عارضه ای نداره با این وجود هر احساس جدیدی داشتید با من درمیون بذارید ، نفسی به راحتی کشیدیم و چشمک و فشار دستی با هم رد و بدل کردیم .
موقع خداحافظی ، دکتر تاکید کرد : بیست و یک روز بعد" میبینمتون و من یاد پسر بچه ی فیلم دیروز افتادم که با این جمله انگار همه ی شهر رو کوبیدن توی سرش
خدا رو شکر نفس ، انقدر حالش خوب بود که بعدش با هم خرید هم رفتیم و کلی قدم زدیم .
دوستتون دارم
خدا نفس تو حفظ کنه مهربانو جان
ممنون مهناز جان خدا نگهدار عزیزانت باشه
درست میشه نگران نباش عزیز دلم
فیلم فروشنده رو دیدم... عجب فیلمی بود!
ممنون عزیزم .
اررره عالیه نسرین جون
سلام مهربانوی جان
بازم مثل همیشه مفید و مفید، ممنونننن
ایول به سینما رفتنتون
ایول به نفس جان خوش مرام جنتلمن
همیشه به شادی ان شاءالله
همیشه بده مهردخت خانم غذا بپزه
گواهینامه گرفت ژیانی بگیر براش،206نده دستش
همیشه بدم میاد از بلند پروازای بیفکر. دیدم چه سر خانوادهاشون میارن. بدتر رو زیادشونه، خانواده های پشتیبان حتما فدا میشن.
ما خیلی دوست داریم
سلام ماجد عزیزم
قربانت ممنون که همراهی میکنی .
ژیانم که بگیرم نصیب خودم میشه .
واقعا کاش حمایت نشن که جرات چنین کارایی رو بحساب دیگران نکنند
عزززیزی
یه پست کوچولو هم نوشتم/اخه من مث شمابلدنیستم بنویسم .
به به سینماگردی . امیدوارم منم بتونم برم ببینم .
از بیماری نفس بی اصلاع بودم.برای سلامتیشون وبرای سلامتی همه بیمارا دعا میکنم .
راستی
خیلی خانمی مهربانو جونم
ای جااانم عزیزم میام میخونمت
ان شالله که وقت کنی بری ببینی .
ممنون از دعای خیرت . من داستان خودم و نفس رو هم نوشتم ولی تو نبودی بخونی
خانمی از خودته دختر
سلام مهربانوجونم
بعد مدتهاسرزدم وبلاگم کامنتتون روکه دیدم هم کلی خوشحال شدم هم کلی شرمنده
ازاینکه مهربانوی مهربون بااونهمه مشغله و اونهمه دوستای گل فراوون بازم یاد من میکنه خیلی خجالت کشیدم که اینقدر بی معرفتم.
باور کن هم دلم برای خودتون هم نوشته های شیرین و قشنگتون تنگ میشه ولی خیلی بی حال شدم .راست میگین همشم بپای ارشیا نباید بندازم .بیحالی ازخودمه .گرچه خیلی بچه شیطونیه .ثانیه ای نمیشه ازش چشم برداشت.
هنوز پست جدید نذاشتم.پست شمارو هم نخوندم.فغلا گفتم عرض ادب کنم
سلام عزززیزم
قربونت عزیزم دشمنت شرمنده باشه ، هر گلی یه بویی داره و دوست قدیمی و عزیزی مثل تو ، عطرش موندگاره تو حافظه م
خدا ارشیا کوچولو رو برات نگهداره عزیزم .
خوشحالم کردی اومدی
من به این روزها تو زندگی میگم روزهایه طلایی امیدوارم گه همیشه در صلح آرامش و گردش باشین.
خداوند رو هزاران مرتبه شکر برایه سلامتی قهرمان کشورم و همنفس شما .
مرسی عزیزم واقعا این روزهای ارامش طلاییند .
چه کامنت قشنگ و دلنشینی نوشتی عزیز من
فونت ات رو باید یه درجه ریزتر کنی. چون همین درشت تایپ کردنت باعث میشه بین سطرها رو خیلی فاصله بندازه... فونت من ده هست... خودت مقایسه کن عزیز دلم
نمی دونم تو همین وبلاگ تایپ می کنی یا توی وورد؟
اسکای اینش خوبه که مثل بلاگفا نمی پرونه. اگه هم پروند بصورت چرکنویس نگهش میداره.
نسرین جونم با فونت و سایز همیشگی نوشتم ، تو خود اسکای مینویسم چون بقول خودت عالیه که از بین نمیره ولی یه بخشی از نوشته هام رو اینترنت قطع شد کلا پروند و بعدش که دوباره نوشتم اینطوری شد خدا کنه برای پست های بعد درست بشه
سلام مهربانو جان
خدا رو شکر همه چیز رو به راهه. هم حال مهردخت و هم حال همسر گرامی.
راستی تّاتر اعتراف رو رفتین؟ خواستم بلیط بگیرم تا دوازده شهریور تکمیله. البته نقدها رو خوندم خیلی خوب نگفته بودن ولی مگه میشه از آآقایان بازیگر گذشت؟
سلام عزیزم اعتراف رو یازدهم مرداد با مهردخت رفتیم ردیف دوم وسط نشستیم دقیقا جلوی آقایان بازیگر بهترین جایگاه رو نفری 60 هزارتومن خریدیم حتما" خبر داری که بعدا به یک میلیون تومان هم رسید
هم اونایی که بلیط رو به این قیمت می فروشند هم اونایی که میخرند یه مشت ادم ناحسابیند باور کن مطمئنم هیچی از دنیای تیاتر و هنر نمیفهمند و صرفا " چون میشنوند بلیطش گرون شده محض کلاس گذاشتن می خرند
نمایش عاالی بود مخصوصا برای کسی که از داستان خبر نداره . بازی اون دوتا عزیز نازنین هم عالی بود اما بصورت کلی نواقص جزیی هم داشت مثل طولانی بودن تایم نمایش به واسطه ی دیالوگ هایی که بعضیاشون میشد کوتاه تر بشه . ولی حیفه که نبینی .
بذار ببینم بلیط کنسلی میتونم برات پیدا کنم
البته اگر نگه دونه ای یک میلیون
دوستان دو عدد بلیط برای چهارشنبه همین هفته 25 مرداد ردیف 6 موجوده لطفا اگر نیاز دارید با این شماره تماس بگیرید 09111278031
عزیزم کاش پیام رو زود ببینی
شاد باشی همیشه ...مشاور اعظم نظرتو تو میخوام، بهم سر بزن
بهار جونم تو هم شاد باشی عزیزم ، شرمنده م نکن، میام قربونت
میگم مهربانو جان خوبه اسمتون رو تو کتاب رکوردهای گینس ثبت کنید بعنوان " بیشترین سینما رونده در یک روز"
ما هم جات خالی امشب با گل دختر سینما بودیم ...
فیلم اکسیدان
وای اینقدر خندیدیم که نگو ... و البته پیامهایی هم داشت که قابل تامل بود ...
در رابطه با ریشه واحدی که ادیان مختلف دارن
یه چیزی رو هم اعتراف کنم ..
من شعور تئاتر رو ندارم اصلا !!
یعنی درک درستی ازش ندارم
یعنی آدم همونقدر از تئاتر لذت میبره که از دیدن فیلم؟
خودت تئاتر رو ترجیح میدی یا سینما رو؟
شاید هم چون هنرپیشه ها زنده و لایو جلوی چشمت هستن لذت بخشه؟
نگین جون پارسال تو جشنواره ، نفس می گفت والا بخدا باید یه بخش جوایز به سینما رونده های پااایه بذارن و جایزه اولش رو هم بدن به تو
فیلم اکسیدان رو هم اون اوایلش که اومده بود با جمعیت خانواده رفتیم ، فیلم در عین حال که کمدی بود حرف زیاد داشت . اونجایی که مردم از این دوتا که فاز همجنس گرایی برداشته بودند ، رو گردان بودند خیلی دلم سوخت گفتم کاش با همه ی احساس منفی که داریم نسبت به این گروه ، درکشون کنیم و بد رفتاری نکنیم .
عزززیز دلم اینطوری نگو معلومه که قدرت درکش رو داری ، من میدونم چه اتفاقی برات افتاده ، احتمالا سبکی از تیاتر رو دیدی که دوست نداشتی و نامفهوم بوده . وثلا" تیاتر سورئال دیدی که مخاطب خاص داره . من خودم خیلی این سبک رو دوست ندارم و فهمش برام سخته (البته هر کسی از کار یه برداشت مخصوص خودش رو داره) ولی مهردخت از هر کاری سوئالش رو دوست داره فیلم ، تیاتر ، نقاشی و ...
من خودم رئال پسندم ابجی ، تو برو نمایش ترن رو ببین ، دوسش ملفی رو ببین و ... ببین چه عشقی می کنی
به این ترتیب جوابت اینه که هم سینما هم تیاتر رو خیلی دوست دارم بشرطی که سبک مورد علاقه م باشه
حدود ۳٧٠۰۰۰ گونهٔ مختلف سوسک شناخته شده است.
جالب است بدانید بیشتر سوسکها هرگز آب نمینوشند، بچهٔ برخی از آنها میتوانند بدون غذا تا ۵ سال زنده بمانند.
NiNa @Kafiha
ای هوااااار
راستی مهربانو جون دیروز از ساعت ۲تا ساعت ۶ داشتم داستان
از اشنایی تا جدایی رو میخوندم
واااااای یه جاهایی یه حال خوبی پیدا کردم.مثلا دنیا اومدن مهردخت جان
و ذوق خودت و
این خونواده ی گل و مهربونت که همیشه کنارت بودن
باید رکورد تند خونی رو ثبت کنی سمیرا جون معمولا خیلی بیشتر طول می کشه .
عزززیزم خدا عزیزانت رو نگه داره
سلام عزیزم. چه پست پرباری. همیشه به خوشی و سلامتی. انشاله برای مهردخت بهترین اتفاق میفته. نفس جانت هم که ندیده خیلی ارادت دارم بهشون همیشه و تا صد سال کنارت و همراهته. قربون مرامت که مار و با حال خوشت همراه میکنی. دوستت دارم
ممنون آذر جون خیلی محبت داری عزیزم خدا عزیزانت رو برات ببخشه
الهی به حق پنج تن هیچچچچ کی مریض نباشه و
چقد خوشحالم حال نفست خوبه
الهی آمین .. مرررسی عزیز دلم
میبینم کههههه
مهردخت یه پا کدبانوعه .ب ب به به
ببین ببین مهربانو از وقتی با من گشته مهردخت کدبانو شده
ای جااانم ، من که نذاشتم بیاد
همیشه به سینماااا
اتفاقا 21 روز بعد رو خیلی تعریفش رو شنیدم برم ببینم
ممنون عزیزم
چه دردناک . دقیقا مثل چیزی که کفتی زندگی ما هم داره به خاطر بلند پروازیهای برادرم از هم می پاشه . به اندازه همه دنیا قسط و قرض داره کار هر روز فک کردن راجب جور کردنه پول برای بدهی هاش. دعا کن خدا کمکمون کنه شما قلب مهربونی داری
ای وااای سارا جان متاسفم ، دیدن این فیلم قطعا خیلی ناراحتت میکنه ولی بهت توصیه می کنم ببینی تا دست از حمایت بی جا برداری ، خیلی سخته هاااا چون برادر آدم گرفتار باشه سخت میشه مقاومت کرد و کمک نکرد مخصوصا اگر متاهل باشه و بچه ای هم در کار باشه ولی خواهش میکنم تو و یا افراد دیگه ی خانواده حتما حواستون باشه که درصورت کمک کردن خیلی معقول رفتار کنید . فیلم روببین لطفا
درضمن ممنونم که لایق میدونی و برای دعا بهم گفتی ، الهی خدا گره از کارتون باز کنه عزیزم حتما دعا میکنم نازنین
خدا رو شکرمهربانو جان که سرحالی |آرزو میکنم حس و حال های خوبت پایدار باشه و همیشگی
ممنون مینای عزیز
برای تو هم چنین باشه
اگه وقت کردی یه سینما برو خبیث
خوشحالم همگی خوبید
اینبار دیگه هی وسط حروف وبلاگت حذف شده آدم باید حدس بزنه چی نوشتی... اینا همش تقصیر تاریکی سینماهاییه که میری
چششششششششششششم
فدات شم عزیز دلم
نسرین جون برای خودمم همینطوره صد بار پاک کردم و دوباره نوشتم نمیدونم چرا اینطوریه
من فکر می کردم فقط دانشگاههای الزهرا و شریعتی رشته طراحی لباس رو دارند. اگر اینطور باشه بیشتر رشته هایی که مهردخت انتخاب کرده چیزهای دیگه است. نه؟
نه سینا جان دانشگاه سوره و علم و فرهنگ و پارس هم دارند و البته آزاد
چقدر عالی که مادر و دختر اینقدر با هم رفیقن و تند تند سینما میرن
منم خیلی دوست دارم الکی نرم سینما . برم بیشنم فیلم ببینم و تحلیل کنم و کلی چیزای جدید یاد بگیرم. همیشه میگم خب حرف این فیلم چی بود؟
خداروشکر که حال جناب نفس خوبه و به طبع اون حال شما عزیزان نیز خوووووووووب
ممنونم عزیز من .
خیلی از دوستانم میرن سینما که تفریح کنند و ساعتی از مشکلات دور باشند . برای همین هم فیلم های جدی و مخصوصا غمگین رو دوست ندارند ، حق هم دارند اینطوری دوست دارند دیگه
ولی من از فیلم درست و درمون لذت میبرم حالا با هر ژانری .الهی تو و عزیزانت هم خوب باشید
دارید زندگی مشترکتم رو عوض می کنید
و من ازین تغییر نگرش سخت راضی ام!
عزززیزم بیا بغلم
سلام .خوندمتون .همون شب که قسمت اخر را نوشتید خوندم و الان فرصت شد براتون بنویسم.خوشبخت باشید.
خوشگلی های زندگی از فردی به فرد دیگر متغییر هست
سلام اعظم جون
ممنونم دوست نازنین
درود
ما هم عروسی دختر دوستم در ارومیه بودیم
اونقدر جلمان و رقص کردی با آواز بلند شنیدیم و دیدیم هنوز توی سرم میچرخن
نفس سلامت و عافیت کامل داشته باشه ایشاللا
چقدر فیلم!!
خوشبحالتون
درود بر تو پونی عزیز
همیشه به عروسی و شادی پونی جان . به به رقص کردی محشره
ممنون از محبتت دوست عزیزم
به به چه اخر هفته پربارى
امیدوارم دوران شیمى درمانى بدون کوچک ترین مشکلى بگذره
ممنون عزیز دلم
خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست