دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

بالاخره خسارت تصادف دریافت شد؟؟

خُب دوستای گلم سلاملکوم ،  حالتون خوبه؟ دماغتون چاقه؟ تعطیلات اجباری به خوبی و خوشی تموم شد؟؟ اصلاً فهمیدین چرا تعطیل شدیم؟ 

من که نفهمیدم ولی مطمئنم هر چی بود بخاطر اینکه ما مردم معمولی ، گرممون میشد و گرما برای پیر و جوون و بچه مون  خطرناک بوده ،  نبوده . حالا چه کاسه ای زیر نیم کاسه شون بوده ، خدا داند. 


ولی چه فرقی میکنه .. نتیجه ش برای ما همون اوقات خوشی بود که خدا رو شکر با عزیزانمون گذشت . 

*********

اگه یادتون باشه تو پست قبل نوشتم که دهم مرداد وقت اجرای احکام برای دادگاه تصادفم رو داشتم و باید میرفتم ببینم بالاخره من رو به دریافت خسارت میرسونند یا نه ؟

کاش میتو نستم الان جواب این سوال رو صراحتاً بنویسم که بله یا خیر .

 اما داستان دادگاه و پرونده و بانک طوری پیش رفت که نمیشه  به این سوال ، بصورت شفاف جواب بدم.

 میگم براتون و قضاوت باشما باشه .


 اما قبل از اون ، جونم ، بگم براتون که من 24 تیرماه، از واحد اداریمون تقاضای گواهیِ اشتغال به کار کردم . 


همون موقع سوال کردم که چقدر طول میکشه این گواهی صادر بشه؟ گفتند:  الان چون باید حراست درمورد صدور این گواهی نظر بده حدود دوهفته طول می کشه . 


خب، منم ناچار صبوری پیشه کردم ، یکشنبه  هشتم مرداد،  این دو هفته تموم میشد . روز شنبه رفتم دفتر حراست و گفتم:  داره دوهفته میشه من تقاضای این گواهی رو کردم ، کی  نامه صادر میکنید؟ 


اون آقای خوش رویی که بارها تو آسانسور باهاش بالا و پایین رفته بودم و اصلا نمیدونستم رییس حراسته و سر این گواهی تازه باهاش آشناشدم گفت: خانوم مهربانو،  ان شالله ظرف این یکی دو روز تقدیمتون میکنیم . منم تشکر کردم . 


روز دوشنبه صبح دوباره رفتم پیشش گفت : ان شالله تا ظهر تقدیمتون میکنیم نامه رو . 

بعد از ظهر که داشتم می رفتم خونه رفتم سراغش . بنده ی خدا داشت یه چیزی میخورد ، با دهن پر معذب شد و عذرخواهی کرد و بریده بریده و با ایما اشاره بهم فهموند که فردا صبح روی میزمه . 


منم فرداش که سه شنبه و دهم مرداد بود رفتم دادگاه که حالا در ادامه مینویسم چی شد ، ساعت یک بعد از ظهر ، سرخ شده از داغی هوا و ماجراهای دادگاه،  کیف به دست گفتم اول برم سراغ آقای حراست بعد برم بشینم پشت میزم . 


در زدم گفت بفرمایید : 

درو که باز کردم دیدم اتاقش بهم ریخته ست .. با نگاهم دنبالش گشتم یهو دیدم از پشت میز و انبوهی از پرونده ها دراومد . 

گفتم : اقای حراست ، من امروز کار داشتم الان اومدم اداره، نامه م صادر شد؟ الان تو سیستمه؟ 

با خنده یه اشاره ای به دور و برش کرد و گفت: من رو دارن جابجا می کنند . 

گفتم : نه ... 


گفت :به والله (خیلی غلیظ بخونید) باور نمیکنید . صبح اومدم میبینم حق امضامو گرفتن،  میگن باید تشریف برید فلان اداره . 


خنده ی بلندی کردم و گفتم: اصلاً غافلگیر نشدم .. باور میکنم . در واقع من از شما عذر میخوام باعث دردسر شدم . 

گفت: نه واقعاً من شرمنده شما شدم ، شما چرا عذرخواهی میکنید . 

گفتم: آخه من بعد از صد سال یه درخواست دادم تو اداره ، دیگه باید همه چی زیر و رو بشه  .. نمیشه که مثل همه ی موارد عادی بیان بگن بفرمایید اینم گواهی اشتغال به کار شما . 


( من منظورم به همون ماجراهای تیرماهی بودن و سرافرازی بی حد و حسابم بود) 

خندید گفت: به دلتون بد راه ندید انششالله که حکمت خیری داشته . 

اومدم مسخره بازی کنم بگم آره حتماً کائنات دارن از من مراقبت میکنند که نامه صادر نشده ، دیدم اینجا جای این حرفا نیست . 

گفتم: ان شالله که همینطوره . 

بعد خندید گفت: نمیدونم چه حکمتیه که حتی مملکت هم تعطیل شده تا شنبه . حالا امیدوارم نامه ی شما شنبه به دستتون برسه . ما رو هم حلال بفرمایید . 

گفتم: بعله ، عرض کردم که باز من خواستم یه کار معمولی انجام بدم شما رو که جابجا کردن هیییچ ، تعطیلی بی سابقه  هم اتفاق افتاد . 

حالا شما دوستانم دعا کنید زلزله و سونامی و بمب اتم نندازن و من بتونم این گواهی رو بگیرم . 

*******

و اما دادگاه . 

سه شنبه صبح ساعت 9 تا 9 و ربع وقت رسیدگی پرونده ی من در اجرای احکام بود . 

ده دقیقه به 9 دم میز کارشناس مربوطه بودم . برگه ی نوبت رو نشونش دادم گفت برو پرونده ت رو از بایگانی بگیر . رفتم گرفتم و آوردم گذاشت زیر پرونده ای که همون موقع داشت بررسی میکرد درواقع مراجع قبل از من رو . 

ساعت شد 9 نوبتم نشد، شد 9 و ربع هنوز داشت نفر قبلی رو که یه موضوع  زمین و املاک و مستغلات ورثه ای و پر از پیچ و خم بود راهنمایی میکرد و نامه های مربوط به اون رو صاادر می کرد .  حدود 45 دقیقه ی بعدی به یه مادر و دختر اختصاص پیدا کرد که هی به حالت زنجموره میومدن دم میز کارشناس بهش التماس می کردن که کارشون رو راه بندازه و اون با صدایی فریاد گونه ، پس میزدشون و می گفت : همون دفعه های قبلی که کارتون رو راه انداختم بعد رفتید گزارش دادید به بازرسی و از واحد ما شکایت کردید اشتباه کردم . اونا هم هی زار میزدن که ما نبودیم اون یکی خواهرمون بوده . کارشناسم میگفت: خواهر شما بوده نه خواهر من... همه تون سر و ته یه کرباسید . 

این تحت شرایطی بود که از صبح هم کارشون رو راه انداخته بود اما ناگهان بهش خبر رسیده بود که این پرونده مال هموناییه که رفتن شکایت نوشتن و در ضمن اون مادر و دختر دوباره مراجعه کرده بودن که یه کار دیگه شونو هم انجام بدن . اینم میگفت: اصلاً موضوع شکایت رو بذاریم کنار ، شما صبح نوبت داشتید کارتون هم انجام شده الان برای این کارتون دوباره باید نوبت بگیرید چون از وقت دیگران باید بزنم و حق اونا ضایع میشه .. منم این وسط هی صبوری میکردم و سعی میکردم غر نزنم .. چون صدای داد و بیداد به اندازه ی کافی زیاد بود و داشت حالم بد میشد . 

خلاااصه  ....ساعت پنج دقیقه به 10 پرونده ی منو گرفت دستش و به محضی که درش رو باز کرد گفت برو پیش رییسمون. 

یعنی من حدود یکساعت علاف شده بودم که بهم بگه برو پیش رییس . 

رییس خانم مهربونی بود که اتاقش درست رو به روی همین کارشناس بود . وقتی رفتم داخل و سلام دادم حواسش به اون کارشناسه بود که دوباره داشت سر اون مادر و دختر داد میزد . 

گفتم : خانم حامدی چرا اینا به نتیجه نمیرسن؟ گفت : اینا یه خواهر دارن خیلی ادم ناراحتیه رفته شکایت کرده ، اینم باهاشون لج کرده . البته بخاطر من ناراحته چون از من شکایت کردن و خندید. 

نگاهش کردم ، به تنها چیزی که شبیه نبود خانمی بود که مدیر سیستم قضایی باشه . چشماش پر از مهربونی بود . 

پرونده ی منو نگاه کرد و  از همونجا به آقای کارشناس گفت مبلغ دقیق پرونده مهربانو رو محاسبه کن لطفاً . 

رفتم دوباره پیش کارشناس : اونم بهم گفت : چهارده میلیونه . گفتم بهش تاخیر تعلق نمیگیره؟ گفت : نه . گفتم نمیگیره یا من باید تقاضا میکردم و نکردم؟ گفت نه تعلق نمی گیره . گفتم : ممنونم متوجه شدم . 

بعد رو یه کاغذ دوتا مبلغ نوشت و گذاشت رو پرونده م دوباره اومدم پیش خانم حامدی . 

خانم حامدی گفت : خب پس الان باید بریم سراغ دارایی های آقای مثلاً دکتر ببینیم چی داره که حسابشو مسدود کنیم . 

شماره ملی اقای دکتر رو وارد کرد و به من گفت بیا پیشم . رفتم کنارش و دوتایی مانیتور رو نگاه کردیم .. لیست کامل موجودی دکتر در بانک های مختلف بود. تو سه تا بانک هر کدوم چهارده میلیون و تو یه بانک دیگه چهار میلیون و بقیه ی بانک ها صد تومن، دویست تومن موجودی داشت . 

اولین چهار ده تومن شعبه ی یه شهرستان در استان فارس بود که حدس میزنم اونجا درس خونده . دو تای بعد تو یه بانک با دوتا شماره حساب مختلف و در نزدیکی دادگاه بود . به خانم حامدی گفتم . برای همین بانک بهم نامه بدید لطفاً . 

به کارشناس گفت و اونم نامه رو سریع آماده کرد . 


جالبه تو نامه نوشته پونزده میلیون وهفتصدو خورده ای تومان و  یه هفتصدو هشتاد هزارتومن بابت هزینه های قضایی واریز کنه . (نمیدونم 14 تومن چی بود اینا چی هستن)

 منم گازشو گرفتم و رفتم به سمت بانک مورد نظر . 

بانک نسبتاً خلوت بود و نامه رو بردم به یکی از باجه ها نشون دادم . به محض دیدن نامه غر غر هاش شروع شد که : ای باباااا چرا دادگاه جدیداً نامه ها رو میده به افراد بیارن ؟ چرا از طریق مکاتبه نمیفرستن و این حرفا . 

گفتم: آقا من دوسال قبل ماشینم خسارت دیده ، کلی  دوندگی کردم تا الان این نامه رو گرفتم  .. الانم شما انجام بدید من باید جوابشو ببرم دادگاه . مثل خودتون هم کارمندم . لطفاً یه همکاری کنید کارم انجام بشه . 

گفت: الان باید بگم بچه ها دوتا سند بزنن، بعد اینطوری کنن،  اونطوری کنند... حداقل نیم ساعت طول می کشه . 

داشتم تو دلم فحش میدادم که عوووضی مگه میخوای سند رو ببری پشت کوه قاف!!! خب سند بزن دیگه لامصصصب . والا منم تو کار و تخصص خودم سند مالی میزنم فقط تو میلیارد ریال میزنی نهایتاً ، من میلیون دلار ... انقدرم ادا ندارم . 

همینطوری خون خونم رو می خورد تا یهو یه ولوله ای بین کارمندا افتاد .. گوشامو تیز کردم دیدم بعععله .. دارن میگن مملکت تا ته هفته تعطیل شد . 

گل بود به سبزه نیز، آراسته شد


هررر مدل که شما فکر کنید کارمند بانک کش اومد .. آخرش یه برگه داد دستم گفت: من از دوتا حسابش تونستم 15 میلیون بردارم . 

گفتم : چررررا؟؟ 

گفت: همینقدر پول داشت . 

گفتم : نه آقااا ، من الان تو دادگاه پرینت حساب ها شو دیدم تو هر کدوم از این حساب هاش 14 تومن پول داشت . 

گفت: دااااشت . الان نداره . 

گفتم: یکساعت نشده هااا. ضمن اینکه حسابش رو مسدود کردن .

گفت: نه مسدود نشده اگه شده بود که من نمیتونستم برداشت کنم . 

فکر این بودم که نامه رو برسونم دادگاه .. دیگه زور کارمند بانک هم نمی اومدم . برگه رو گرفتم و دوباره برگشتم دادگاه . 

اینکه میگم برگشتم دادگاه به حرف آسونه هاااا ، ماشین دااغ زیر آفتاب رو بردار و ببرو دوباره جا پارک پیدا کن و پیاده بدو خودتو برسون به دادگاه و گوشی رو جلوی در تحویل بده و کارت ملی رو بده چک کنند و ... 


رفتم پیش خانم حامدی . براش موضوع رو گفتم . 


گفت : یعنی چی که موجودیش تموم شد ؟ من مسدود کردم که . 

گفتم: شاید شما مسدود کردی ولی تا مراحلش طی بشه طول می کشه؟ 

گفت:  نمیدونم والا. حالا میخوای این یک میلیون و چهارصد رو هم بگیری یا بی خیال میشی؟ 

گفتم : نه اگر ممکنه بازم برای بقیه ش بهم نامه بدید . 

گفت: بیا پس بازم چک کنیم ببینیم کجا پول داره؟ 

سیستم رو باز کرد .. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد مانده همون دوتا حسابی بود که من رفته بودم سراغش . موجودی هرکدوم چهار میلیون بود . 


به هم نگاه کردیم .. گفتم : میبینید چقدر دور از جون شما بی شرفند!!!

حساب های دیگه شو بررسی کردیم یه بانکی که چهارمیلیون مانده داشت رو نوشت روی برگه داد که ببرم پیش کارشناس صبحی . 


بردم  ولی خبر تعطیلی دو روز بعد به دادگاه هم رسیده بود و میشه گفت دیگه کارمندا  از همون موقع تعطیلی رو آغاز کرده بودند . هر چی به کارشناس گفتم : این نامه رو بده من ببرم،  گفت : نمیشه . من صبح جواب شما رو دادم و کار امروزت انجام شده برو برای یه روز دیگه نوبت بگیر . 

گفتم: اقا جان دست شما درد نکنه که انجام دادی ولی وقت من ساعت 9 صبح بود و ساعت 10 پذیرشم کردی .. گفت : مگه داشتم بازی میکردم ؟ 


دیدم داره داستان مادر و دختر صبحی پیش میاد .. خودمم از خستگی داشتم پس می افتادم . از ساختمون اومدم بیرون رفتم تو حیاط اون قسمت زیرزمین (پشت دستشویی ها )که یه نوبت اجرای احکام الکترونیکی بگیرم . 


تو صف طویلی ایستادم وقتی نوبتم شد دیدم به نفرِ جلوییم گفت :  دستگاه پوزمون  کار نمیکنه. برو از دادگاه بیرون،  یه بوفه هست ، اونجا 25 تومن کارت بکش، رسیدش  رو برای من بیار . زود از صف اومدم بیرون تو اون گرمای وحشتناک از کلی پله رفتم بالا و بیرون ساختمون تو صف بوفه ایستادم 25 تومن کارت کشیدم و رسید رو دستم گرفتم اوردم دوباره تو صف ایستادم تا نوبتم شد . 

گفت: کد ملیت رو بگو گفتم . گفت : رمز شخصیتم بگو . 

گفتم:  رمز شخصیم ؟؟ گفت آره .. توگوشیته . 

گفتم : گوشیمو که تحویل دادم جلوی در . گفت : خب برو بگیرش الان بزنم باید کدی رو که میاد هم برام بخونی . 


از صف اومدم بیرون،  از پله ها میرفتم بالا به همه میگفتم اینجا ایستادین باید گوشیاتون همراهتون باشه هااا. 

مردمِ  گرما زده و تفته هم ، با نگاه های تو خالی از صف بیرون می اومدن و یکی یکی دنبال من راه افتاده بودن که گوشی هاشونو پس بگیرن . 

گوشیمو گرفتم ..

 واقعاً داشتم از پا می افتادم .. اینجا ها دیگه مرده و زنده ی دکتر رو به فحش های کش دار کشیده بودم .

 هر آنچه لعنت بلد بودم نثار وجود مزخرف و کثیفش کردم  و درضمن همه ی این فحش ها رو یک بار هم تقدیم مرده و زنده ی مسئولین و سیستم و همه چی این مملکت کردم که باید به راحتی و به صورت آنلاین این نوبت گرفته بشه ولی شما هرررگز با سیستم خودت در هر ساعت از شبانه روز هم که سعی کنی ،  نمیتونی این کارو انجام بدی . 


دوباره اومدم تو صف ایستادم و نوبت روز 28 مرداد ساعت 9 و ربع صبح رو گرفتم (یعنی 18 روز بعد)


از دادگاه کلاً اومدم بیرون  و به سمت اداره رانندگی کردم . 


ساعت یک و پنج دقیقه رسیدم دم اداره .. پیشی خوشگلی که هر روز صبح و عصر ازم غذای خشک و آب خنک می گیره پرید جلوم و با صدای اعتراض آلودش راهمو بست . 

گفتم : بمیرم برات عززیزم که تو این گرما بدون آب و غذا موندی...


 مثل همیشه قبل از اینکه بره سراغ جیره ش سرشو مالید به دستام .... حسابی ازم ناز و نوازش گرفت و بعد رفت و کلی آب خورد بچه . 

(کاش ما آدم ها هر کدوم یکمی حیوان هم تو رگ و ریشه مون بود)


خُنکیه هوای ورودی اداره زد تو صورتم .. تو آسانسور سرمو گرفته بودم بالا و چشمامو بسته بودم . 


داشتم فکر میکردم روز 28 مرداد ساعت 9 و ربع برم نامه ی 15 میلیونی که امروز از حساب اون مردک نفهم به حساب دادگستری واریز شده رو بدم بهشون که سهم منو بدن از یک میلیون و چهارصد بگذرم ؟

 یا برم نامه برای بانک جدید رو بگیرم و بعد هم برم بانک و به این ترتیب تا به پولم برسم 3-4 بار  دیگه برم دادگاه؟؟ 


بعداً سینا هم پیشنهاد خوبی کرد. گفت: یکی از همین روزا برو همون بانکی که رفتی و مستقیم پیش رییس بانک .. 

بهش بگو من از دادگاه نامه داشتم که 16میلیون و چهارصد از حساب این یارو بردارن بریزن حساب دادگستری ولی کارمند شما فقط 15 تا برداشت و گفت دیگه مانده نداره و همون موقع من رفتم دوباره موجودیش رو چک کردم 8 میلیون دیگه داشت . الان دستور بدید بقیه شو بردارن و اون رسید رو هم به من بدن که با هر دو رسید برم دادگاه . 

نمیدونم رییس بانک هم مثل کارمندش سنگ قلابم میکنه یا توجه میکنه ؟ شاید ارزش امتحان کردنش رو داشته باشه ؟

خلاصه که خیلی خسته م . 

بنظر شما بالاخره من خسارت تصادف رو گرفتم یا نه؟ 

دوستتون دارم . 


نظرات 28 + ارسال نظر
ملیکا پنج‌شنبه 26 مرداد 1402 ساعت 01:06 ق.ظ

سلام مهربانو جان
واقعا خدا کار هیچ بنی بشری‌رو به دادگاه نندازه. آفرین به تو که با این همه کار و مشغله پیگیری کردی. من خودم که سرِ کار نمیرم وقت نمیکنم بیام وبلاگ بخونم! ماشاالله به وجودت و ممنون که به این مفصلی و با قلم عالیی که داری،وقت میذاری و می‌نویسی.خسته نباشی
خدا قوت

سلام عزیزم
الهی آمین واقعا .. البته امیدوارم ادم گیر آدم زبون نفهم نیفته . چون همه ی این داستان ها سر توهین و بی ادبی دُکی پیش آمد . اگر همون روز اول بابت البقی خسارت که 10-11 تومن بود میگفت این مبلغ رو با هم نصف کنیم یا اصلا کلش رو به من ببخش ( چون من واقعا از سلامت خودم و مهردخت و حتی خودش خوشحال بودم) حتما این کار رو میکردم و اصلا این رفت و آمد و پرونده سازی ها پیش نمی اومد ولی وقتی با اون لحن بی ادبانه به من گفت همون یازده تومن بستته !!! خون جلوی چشمامو گرفت
عزیزم تو هم بیرون از منزل شاغل نیستی ولی کار داخل منزل هم کم کاری نیست و مطمئناً شما خانم های کدبانوی خانه خیلی اصولی و بهتر به کارها رسیدگی میکنید تا ما که مجبوریم فقط از کدانوگری شمه ای رو نمایان کنیم

مریم دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام مهربانو جان
چه خوب که باز تو حسابش پول بوده و زودتر ازینا نکشیده بیرون.اگه پول نبود اونموقع چی میشد؟

سلام عزیزم
میگن حتی کارت ملی توقیف میشه ولی نمیدونم واقعا اجرایی هست یا نه

مینو شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 07:41 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام مهربانو جان
واقعا خسته نباشی.چقدر این مدت اذیت شدی
همینجوری شده که عده ای قید شکایت کردن یا پیگیری بعضی امور اداری را میزنند.یعنی اینقدر آدم را اینطرف وآنطرف پاس کاری میکنند که بگی از خیرش گذشتم
چه خوب که عقب نشینی نکردی

سلام مینو جانم
سلامت باشی ..دقیقا همینطوره عزیزم نمیدونم واقعا مورد دیگه ای پیش بیاد خودم رو وارد این بازی مسخره میکنم یا نه .
در کل خودمم خوشحالم که طاقت آوردم

لیمو شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 11:59 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

خداقوت مهربانو جون. میدونم خیلی سخته و میدونم چقدررر این افراد اذیت میکنن تا به حقت برسی اما وقتی میرسی یه شیرینی وصف ناپذیری داره به نظرم. امیدوارم حالتون خیلی خوب باشه.

ممنونم لیموی نازنین . منم برای تو بهترین ها رو آرزومندم عزیزم

مامان یک فرشته شنبه 21 مرداد 1402 ساعت 09:38 ق.ظ

ممنونم سیتا جان

ملی جمعه 20 مرداد 1402 ساعت 08:20 ب.ظ http://stronggirlmeli.blogfa.com

سلام که مهربانو جان
خسته نباشید خدا قوت

سلام عزیزم ممنونتم

صفا جمعه 20 مرداد 1402 ساعت 12:08 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

واقعا خانه از پای بست ویران است . بخش قابل توجهی از مشکلات به خود مردم بر میگرده اگر هر کسی در جایگاهی که قرار داره مسولانه و درست کار کنه قطعا مشکلات کمتر میشه .

قبول دارم صفا جان . همه باید برای آبادانی این خاکگ عزیز مسئولانه و درست کار کنیم . ولی 44 سال مردم در همین سیستم آموزش دیدن و در واقع خراب شدن .

یاسی پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 08:05 ق.ظ

سلام مهربانو جانم
خدارو شکر که حق به حق دار رسید...هر چند با کم و کسری...خدا ازشون نگذره...توی اون گرما چقدر سخته این رفت و امدهای توام با حرص و جوش!!!!

سلام عزیز دلم
خیییلی

مهرگل پنج‌شنبه 19 مرداد 1402 ساعت 02:26 ق.ظ

وای چقد مصیبت داره این روند اداری اعصاب خرد کن
بنظرم بعد این همه بدو بدو و خستگی تا قرون آخرش رو بگیر حداقل
نخسته دلاور
خدایی ما از شنیدنش هم میتونیم خستگیتو حس کنیم
فقط کاش از اونم خانم حامدی ها بیشتر بود روند که کند هست حداقل خوش رو باشن


ای کاااش

هوپ... چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت 01:20 ب.ظ

آدم دیوانه میشه وقتی کارش به دادگاه میکشه. فراموش نمیکنم دو مرتبه‌ای که شکایت کرده بودم رو. تازه به حساب دادگستری بریزن دست کم ۲۰ روز بعد میاد به حسابت.

هوپی جان من باید 28 مرداد برم برگه رسید بانک رو نشون بدم بگم رفته تو حساب دادگستری بعد اونا بریزن به حساب من یعنی از اون تاریخ 20 روز بعد که روی هم میشه یه چیزی حدود 38 روز که پول تو حساب دادگستریه . تو حساب کن سودی که به حساب دادگستری تعلق می گیره چه رقم وحشتناک بزرگیه .

Sita سه‌شنبه 17 مرداد 1402 ساعت 03:20 ب.ظ

بر طبق هصول حسابداری پیش دریافت و پیش پرداخت رو نباید تسعیر کرد. فقط بدهکاری و بستانکاری تسعیر می خوره.
اگر فاکتور فروش قرار صادر کنید خب این جز فروش شرکت شماست. و قیمت تمام شده محصول قبل تر به دست اومده و ربطی به عدد فروش نداره.

مامان یک فرشته سه‌شنبه 17 مرداد 1402 ساعت 11:00 ق.ظ

ممنون دوست خوبم

Khatoon یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 09:41 ب.ظ https://memories-engineer.blogsky.com/

اوه چه ماجراهایی
خدا کنه پای آدمیزاد هیچ وقت چند جا باز نشه
۱. بیمارستان
۲. کلانتری
۳. دادگاه

آمیییییییییییین

مامان یک فرشته یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 09:32 ب.ظ http://Parvazeyekfereshte.blogsky.com

لطف میکنی
ما یک قرارداد ارزی داریم که در دو نوبت پیش دریافت گرفتیم یکبار ارزی یک بار هم معادل ریالیش.سوال من اینه اگر بخوام در زمان صدور فاکتور فروش، قیمت فروش رو تسعیر کنم و پیش دریافت ها رو در زمان خودشون،این باعث میشه بهای تمام شده م کمتر نشون داده بشه درسته؟روش درستش چیه؟
ببخشید وبلاگت رو تبدیل کردم به کلاس درس
چون رشته ام حسابداری نیست اینجا به مشکل خوردم و متاسفانه جوابش رو هیج جا پیدا نکردم

عزیز دلم بخاطر چند نرخی بودنی که داریم این موضوع گریبانگیر سیستم مالی همه ی شرکت ها شده . البته که واحد ما بصورت مستقیم درگیر این موضوع نیست . اما برای ثبت های مالی باید ببینید مبنای کار شما کدوم نرخه؟ نرخ سنا؟ نیمایی ؟ دولتی ؟ و اینکه نرخ ها تون تا چه زمانی برای ثبت معتبره ؟ مثلاً روزانه نرخ میگیرید؟ برای یک ماه کامل اعلام میشه؟ دوره به دوره ی مالی تغییر میکنه؟ که تسعیر ها که همون تفاوت نرخ ارز باشه به دوره ی بعدی منتقل بشه
بعد از اون باید دید فاصله ی بین ثبت پیش فاکتور و سند قطعی چقدره .. آیا این مدت باعث میشه سود شناسایی کنید یا زیان؟
بنظر میرسه باید یه شیوه نامه ی کلی برای همه ی ثبت ها تو شرکتتون تدوین شده باشه .
من از مدیر یکی از واحد ها که بیشتر با این موضوع ارتباط دارند پرسیدم و چنین جوابی دادند . از دوستان وبلاگی اگر متخصص این امر داریم خواهش میکنم بیشتر راهنماییت کنند

عابر یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 05:41 ب.ظ

سلام خدا رو شکر انشالله که کارهاتون سریع انجام بشه ولی میدونی وقتی همچین چیزهایی رو میبینم به این فکر میکنم ما همگی مثل یه خشتیم توی بدنه ایران وفتی اینقدر لک و پیس و ترک بهمونِ واقعا اگر یه وزیر و وکیل فاسد رو بردارن ما رو جاش بذارن ما هم همون عملکرد داغون رو داریم، میدونی تا زمانی که به ما یاد ندن که منافع عمومی ارجح به منافع فردی اوضاع همینه و جالب برام که چند وقت پیش چیزی میخوندم از رای گیری اینده امریکا و اینکه ایرانی های مقیم امریکا( که بعضا توی وبلاگ ها هم دیدم) ترجیحشون دموکراتهان در حالیکه حداقل به نفع ایرانی های مقیم وطن اینکه دموکرات ها رای نیارن ، میبینی همه کلی ابراز همدردی و فلان و بهمان میکنند سر اتفاقات اخیر ولی در نهایت منافع شخصیشون رو مد نظر قرار میدن ،گفتنی زیادِ امیدوارم یاد بگیریم چرخه ای بسازیم و معتقد باشیم که اگر من امروز کار تو رو راه انداختم فردا کسی کار منو راه میندازه حتی اگر در حد راه دادن به عابر پیاده ، صبر کردن برای دور زدن یه راننده و ... باشه.

سلام عابر جان
ممنونم از کامنت بجا و کاملت . تلنگر خوبیه اگر اهل تفکر باشیم .
دربست با شما موافقم

مانی یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 04:44 ب.ظ

You are RESILIENT

مامان یک فرشته یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 02:00 ب.ظ

خوشحالم که به مراحل اخر رسیدی.پول رو گرفته شده ببین.
با توجه به اینکه گفتید مالی کار میکنید و با سیستم ارزی.میتونم یک سوال حسابداری ازتون بپرسم؟

ممنونم عزیز دلم
راستش من تو کشتیرانی کار می کنم حسابداریش کاملاً خاص و خصوصیه و با سیستم بانکی متفاوته . ولی اگر جواب سوالت رو بلد باشم و بتونم کمک کنم خوشحال میشم عزیزم

پریسا یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 12:07 ب.ظ http://sepidarsabz.blogsky.com

سلام عزیزم
چقدرررر عذاب کشیدی. خدا بهت قوت بده و امیدوارم هیچ‌موقع سر و کارمون به این‌جور جاها نیفته. بعضی وقتا حس میکنم لعنتیا به هم وصلن مثلا کارمند بانک با دکتره معامله میکنه و بهش خبر میده... یه چیزایی دیدم که میگم. خدا کنه زودتر خسارت رو دریافت کنی و خلاص بشی
راستی بابت حراست اداره با عرض معذرت کلی خندیدم

سلام پریسا جون
آمییییییین
دقیقاً اولین چیزی که تو ذهنم نقش بست همین بود که وسط این کش و واکش ها کارمنده زنگ زده باشه به دکتره و بهش خبر داده باشه .
خوب کاری کردی .. همیشه بخندی عزیزم

parinaz95 یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 10:31 ق.ظ http://parinaz95.blogfa.com

خبر تعطیلی دو روز را که شنیدم منم محل کارم بودم اما برخلاف بعضی از بزرگواران که دیگه کرکره را کشیدن پایین من از شدت خوشحالی اتفاقا کار کلاینت هارا با ذوق انجام میدادم و لیست کارام خط میزدم که با خیال راحت برم تعطیلات.واقعا چقدر بعضی ها بی ملاحظه اند.نکنه بانک مذکور جز شعب منتخبی بوده که باید میومدن کشیک و اعصابش خورد بوده؟؟؟بنده خدا همسر من یه روزش را رفت کشیک
والا منی که الان یه نسیم کمی از بادکولر بهم میخوره و پست شمارا میخونم داغ کردم از تصور رانندگی تو خیابون ها و عجله داشتن و گرم بودن و خسته شدن از دو سال دوندگی برای حق خودتون.
راستش منم اخر نفهمیدم خسارت گرفتید یا نه

این تفاوت آدم هاست پریناز جون چقدر خوبه که این حال خوب رو داری
الان خوشبحال دادگستریه که 15 میلیون تو حسابشونه

منجوق یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 10:28 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

خدا قوت. بعد از این همه دوندگی به نظرم باید خسارتتو رو بگیری وگرنه باید پیش ما پاسخگو باشی که دو ساله داریم این جریان رو دنبال می کنیم.
این اتفاق یکبار هم برای من افتاد به بیمه پولی واریز کرده بودم که باید بهم پس میدادن. نامه نگاری ها و از این طبقه به اون طبقه رو رفتم و قانونش این بود که همان روز پول به من پرداخت بشه. نامه را که باید به نفر آخر میرساندم شد وقت ناهار و طرف تو اتاقش نبود نامه را دادم به همکارش و گفتم لطفا اینو بده به همکارت. اونم گفت باشه. خودم رفتم بیرون ولی گفتم حالا وقت ناهار نیم ساعته بگذار بمونم مطمین بشم که نامه رسیده دست طرف. خلاصه بعد از تمام شدن وقت ناهار دوباره رفتم پیش کارشناس و پرسیدم که نامه را بهش دادند یا نه. طرف هم گفت تو فقط منتظر شدی که ببینی نامتو به من دادند یا نه؟ گفتم خواستم مطمین بشم. گفت خوش اومدی و من پرسیدم پول کی واریز میشه به حسابم؟ گفت یک هفته دیگه. و نشون به اون نشون که یک هفته پول منو نگه داشت تا واریز کنه.

مرررسی عزیز دلم
آررره وااقعا
ببین تا چه حد عقده ای هستن

شادی یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 09:41 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

امان از این جهنم ایرانی، که یا قیف نیست یا قیر.
به نظر من پولت رو گرفتی مهربانو جان پیشرفتت تو این سیستم فشل خیلی خیلی خوب بوده آفرین به پشتکارت

جاااانم مرررسی عزیزم

رهگذر یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 02:18 ق.ظ

متاسفانه ما آدم ها خودمون به همدیگه رحم نداریم. بعد پاش بیفته به زمین و زمان فحش میدیم و همه رو زیر سوال می‌بریم ولی هیچ وقت سهم خودمون توی این مشکلات و نا بسامانی ها رو نمی بینیم.
آخه مثلا اون کارمند بانک کارش رو درست انجام می‌داد چی می شد.
یا اون کارشناس کمی همراهی می کرد چی میشد.

خودخواهی یکی از بزرگترین آفت های اجتماعیه . اون اجتماع هر قدر کوچیک یا بزرگ فرقی نداره

نسرین یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 01:31 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خدای من!
تو دلم هزار بار داد زدم از عصبانیت.
تو ایران زندگی کردن چه زجری شده!
واقعا خدا صبرتون بده


بهترین جمله ای که میشه گفت درمورد شرایط ما همینه "تو ایران زندگی کردن چه زجری شده!

نگار یکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت 01:23 ق.ظ

سلام.یا خدا.چه قدر سخت.چرا واقعا اینقدر مردم را عذاب میدن.دلیلش را نمی‌فهمم.برای پرداخت یه خسارت یا جریمه طرف را بیچاره میکنن.آنوقت برای اعد.....م یه بنده خدا فوری دست به کار میشن.آیا اینجا سرزمین اسلامی است ???نمیدونم چی بگم.دلم میخواد سرم را بکوبم به یه جایی فراموشی بگیرم.به قول مهدی احمد وند

سلام نگار جون . یه بخشیش سیاست های کثیف مملکت داری به سبک مسئولین ماست که ما رو مشغول نگه میدارن مطالبه گر نباشیم . بقیه شم بی انصافی و ناکارآمدی خودمونه که در جایگاه هایی نشستیم که باید کار راه بندازیم ولی متاسفانه عقده ها و منافع شخصی و ... مانع از کار راه انداختن میشه.
دقیقا اینجا یک سرزمین دین زده ست

نجمه شنبه 14 مرداد 1402 ساعت 09:21 ب.ظ

عزیزم
خدا قووووت
لعنت بر هر چی مردم ازاره

ممنون نجمه جان
آمییییین

Sita شنبه 14 مرداد 1402 ساعت 08:33 ب.ظ

وااااای من جای شما هلااااک شدم.......یعنی دو جا کار ادم نیفته....یک بیمارستان و دو دادگاه
آدمو به مرز جنون می رسونن.
پیشنهاد خوبی داده کاملن.
برید پیش رییس بانک با حالت حق به جانب زیاااااااد. اگر کارتون راه انداخت که هیچ. اگر راه ننداخت بگید الان زنگ می زنید به بازرسی بانک اطلاع میدید. برادر من بانکیء میگه هر موقع دیدی هذیت می کنن بگو زنگ می زنم بازرسی! یعنی همیشه باید چماق بالا سرمون باشه. وجدان یخدی!

امیدوارم واقعا کسی اینجاها پاش نرسه .
سیتا جان انقدر این روزا مرخصی گرفتم که خودمم از روی اداره شرمنده شدم . باید یه روزی برم قبل از 28 مرداد این کار رو انجام بدم

مهناز شنبه 14 مرداد 1402 ساعت 07:07 ب.ظ

عزیزم چقدررررر سخت بود

ربولی حسن کور شنبه 14 مرداد 1402 ساعت 06:22 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
من گیج شدم
بالاخره حسابش مسدود شده بود یا نه؟
بالاخره موجودی داشت یا نه؟
واقعا مملکته داریم؟

سلام
والا که منم نفهمیدم مسدود بود یا نه .
تنها چیزی که ازش مطمئنم اینه که 15 میلیون از حسابش کم شد و به حساب دادگستری واریز شد .
بعد که برگشتم دادگاه و دوباره حساب رو دیدیم ، هر کدومشون 4 میلیون پول داشتند . یعنی از اول که 28 جمعا داشت، 15 تومن ما برداشتیم و 8 تومن هم نهایتاً داشت پس تو این فاصله 5 میلیون خودش برداشته بود ولی به هر حال 8 تومن مانده هر دوتا حساب روی هم بود درصورتیکه کارمند بانک گفت موجودیش صفر شده
مملکت نیست ... تنها ویرانه ای باقی مونده که داریم توش دست و پا می زنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد