-
تصمیم جدید رعنا
سهشنبه 20 آبان 1393 14:42
از همون موقع که با رعنای عزیزم دردو دل کردیم و در جریان مشکلات زندگیش قرار گرفتم .. احساس کردم که این عزیز طفل معصوم خبر از عمق فاجعه ای که تو این بیست سال بهش گذشته نداره ... بنابراین براش دعا کردم که اگر قراره با همین وضعیت بسوزه و بسازه ، پس هیچوقت پرده هایی که جلوی چشماشه کنار نره و نفهمه که چقدر بهش ظلم شده ....
-
قصه رعنا
دوشنبه 19 آبان 1393 14:41
نیای مجازی ، دنیای عجیبیه ، گاهی هدایای ارزشمندی بهمون میده ، دوستان ندیده ای که انگار نسبت نزدیک و قرابت خونی با تو دارند .. با شادی هایشان ، شاد میشویم و با غم هاشون غمگین . از بین ما دوستان مجازی ، بعضیامون متاهلیم ، بعضیا مجرد .. بعضی شاغلیم بعضی هامون خانه دار... اصلا" مهمتر از همه، بعضیامون خانومیم و بعضیا...
-
دلیل نوشتن پست نوع نگاه
پنجشنبه 15 آبان 1393 14:40
سالهای سال بود که میشنیدم پروژه ای هنری ، در اواسط کار متوقف شده... فلان فیلم مجور اکران نداره .. اون نمایش یا روزنامه ی «اسمشو نبر » توقیف شده... یه کتاب از همه ی کتاب فروشی ها جمع شد یا ترانه ی اقای ایکس مجوز ضبط نگرفت ... حتی هنرمند هایی داشتیم که مم/نوع التص/ویر یا صدا شدند ... اینها رو شنیدم و گذشتم ، اما فکر...
-
پیوندهای اشتباهی
دوشنبه 5 آبان 1393 14:38
ه همکار داشتیم تو قسمت اداری مون ، مرد موقر و کم حاشیه ای بود .. شش ، هفت ماه قبل بازنشسته شد .. کمی قبل از بازنشستگی شایع شد که یکی از دخترانی که یکسال و نیمه تو یه قسمت دیگه همکارمون شده عروس آقای سرمد شده . خواستگاری و نامزدی و هفته ی قبل هم عروسیشون بود .. متاسفانه تو این چند ماه ، بارها از همکارای نزدیکش شنیدم که...
-
صداقت در هر شرایط
چهارشنبه 30 مهر 1393 14:37
هم زنگ زده میگه حوصله م از تنهایی سر رفته .. گفتم این دور شدن از تهران ، به ضررت تموم شد ، حتما دیگه مرتضی رو زیاد نمیبینی .. گفت: نه نمیبینمش ولی بحث دور شدن از تهران نیست . میونه مون بهم خورده .. گفتم چرا ؟ شما که خیلی با هم صمیمی بودید . گفت : یادته که گفتم مرتضی و سحر با هم ازدواج کردند ؟ گفتم : آره همون موقع گفتم...
-
بیاد دوستان
پنجشنبه 17 مهر 1393 14:36
یکشنبه روز عید قربان بود ، خستگی روزهای اول مهر و حجم بالای خریدها واقعا" خسته م کرده بود .. کلی نقشه کشیده بودم که این تعطیلی وسط هفته رو حسابی استراحت کنم . اولین بار که چشمام باز شد ساعت هشت و نیم بود ،آخخخخی چه مزه ای میده تو تختخوابم ، هر روز این موقع صدای جرینگ جرینگ چرخ چای تواداره راه میفته و همه به شوخی...
-
فقط آدم باشیم ...همین
یکشنبه 13 مهر 1393 14:35
ی ماه سال گذشته ، قرار داد مستاجر ملک سه خوابه ای واقع در منطقه ی پردیس ( حومه ی شرقی تهران) به پایان می رسید ، که با توافق طرفین قرار دادبرای یکسال دیگر ، تمدیدشد . مستاجر ، خانم کهن سال و باسلیقه ای بود که با پسر بزرگسال خود زندگی میکرد. هم از وسایل شیک و مرتب و هم از سر و روی آراسته و هماهنگی لاک ناخن با رژ لبش ،...
-
روزهای رنگارنگ
دوشنبه 7 مهر 1393 14:33
پنج روز از مهر ماه گذشته ، اما هیجان رود خانه ی خروشان زندگیمون ، همچنان ادامه داره . با ورود مهردخت به رشته ی گرافیک ، چشممون به دنیای جدیدو رنگارنگی باز شده و با مقوله ی زیبا و سراسر لطافت هنر ، آشنا تر شدیم . عصر روز چهارشنبه ، مهردخت لیست بلند بالایی از لوازم مورد نیاز هنرستان دستش بود و چشمان من خیره به این...
-
ماه مهر
سهشنبه 1 مهر 1393 14:32
تا سال گذشته ، دوهفته ی آخر شهریور ، به خرید ملزومات سال تحصیلی برای مهر دخت می گذشت .از دفتر و خودکارهای فانتزی گرفته تا خط کش و پاکن هایی که دل من رو میبرد ، وااای به حال بچه مدرسه ای ها .. اما از سال گذشته تا امروز ، اتفاقات مثبتی تو زندگی ما رخ دادکه رنگ و بوی همه چیز رو عوض کرد ... انگار یه فرشته ی زیبا ، مداد...
-
خودت رو دوست بدار
جمعه 28 شهریور 1393 14:30
تقریبا" پونزده ، شونزده سال پیش ، رضا و روشنک ، تو دانشگاه با هم آشنا شدند ... هم رشته هم نبودند ها ، فقط کلاس بعضی از واحد های عمومیشون یکی بود ... یه روز محض خنده رضا، با چند تا از دوستاش شرط میبنده که : اگه کرایه مینی بوس دانشگاه ، تا تهران رو از این دخترا، بگیرم چقدر بهم می دید ؟؟ دوستای رضا که باور نمی...
-
از خیال تا واقعیت
جمعه 21 شهریور 1393 14:29
تی اگر خواننده ی زیر ده سال هم داشته باشیم ، بعید میدونم از دنیای رنگارنگ و خیال انگیز والت دیزنی خبر نداشته باشه ... صد البته دخترا بیشتر درگیر این ماجراها میشن تا پسرها ، ولی حتی پسر هم که باشی ، وقتی میبنی یه شاهزاده ی زیبا ،برای انتخاب زیباترین دختر شهر به همسری خود ، ضیافتی برپا میکنه و در اولین لحظات شروع جشن ،...
-
خبرهای خوب
دوشنبه 17 شهریور 1393 14:27
از چند ماه قبل که یکی از دندون های آسیام شکست ، پام به کلینیک بسیار معوفی در اطراف اداره م باز شد .. دکتر معتقد بود باید چند ماه از کشیدن بقایای دندون شکسته بگذره تا لثه ،برای ایمپلنت آماده بشه . در طی اون مدت مشغول انجم خورده کاریهای دندون پزشکی مثل ترمیم چند تا پرشدگی قدیمی و جرم گیری و در آخر کشیدن اون دندون عقل...
-
یک قرار واقعی
یکشنبه 9 شهریور 1393 14:26
خترک تازه پانزده سالگی رو پشت سر گذاشته و هوای آخرین روزهای تابستان رو در ریه های جوان خود فرو می برد، معمولا" وقت خودش رو با خوندن دانستنی ها یا زندگی مشاهیر موسیقی و فیلم بین الملل پر میکرد ، از زمانی که والدینش از هم جدا شده بودند ، با مادر زندگی میکرد وخوشبختانه از مسائل دردسر ساز جوانان امروز ، فاصله داشت .....
-
مرور خاطرات
چهارشنبه 5 شهریور 1393 14:25
وی پاییز تو مشامم می پیچه ، مخصوصا" وقتی فشم میرم احساس میکنم سردی زود رس ییلاقات فرارسیده . همیشه دلم از پاییز می گیره ، با وجودی که از گرما کلافه میشم ، اما نور نارنجی رنگ و تند تابستون رو دوست دارم .. حتی وقتی خسته یا بیمار باشم ، با شروع صبح تابستون ، خون تازه ای تو رگهام می پیچه و آماده ی شروع زندگی میشم ....
-
موریانه های رابطه
پنجشنبه 30 مرداد 1393 14:23
چند سال قبل تو دایره ی دوستان مینا و مهرداد(خواهر و برادرم) دو نفر دلشون برای هم رفته بود و چند سالی بود که پای عشقشون ایستاده بودند . رابطه ی خوب مژگان و یاسر بین جمع دوستان زبانزد شده بود ، با وجود اختلاف عقایدی که خانواده هاشون با هم داشتند ، این دوتا باهم کنار اومده بودند و انگار کاسه شونو از خانواده ها جدا کرده...
-
یک حرکت متفاوت
یکشنبه 26 مرداد 1393 14:22
تو هفته ای که گذشت ، بالاخره همکارا مجبورم کردند بخاطر تبدیل وضعیتم ، شیرینی بخرم... من که اعتقادبی به این کار نداشتم ، چون بعد از نه سال بی عدالتی و پایمال کردن حق و حقوقم ، تازه چیزی رو بهم پس دادند که از اول نباید می گرفتند ... پس از نظر من شیرینی دادن نداشت ، ولی خوب چند کیلو شیرینی خریدن به جایی برنمی خورد و درست...
-
دست های سبز
سهشنبه 21 مرداد 1393 14:21
دیروز نشسته بودم پشت میزاداره م و داشتم به یکی دوتا از پرونده هایی که قرار بود روشون کارکنم ، نگاه می کردم .. ساعت تقریبا ده و بیست دقیقه رو نشون میداد .... از اون طرف مدیر قسمت ، تلفنی بحث می کرد و صدای بلندش رو اعصابم رژه می رفت ، در واقع تو عالم خودم بودم که ناگهان همکار کنار دستیم گفت : - مهربانو ؟ - هوووم ؟؟ - یه...
-
مشاوره به یک خواننده
پنجشنبه 16 مرداد 1393 14:19
یکی از دوستان خوبمون در شرایط بحرانی قرار گرفته ، داستان زندگی و مشکلاتش رو برای من ایمیل کرد ، اما برخلاف بیشترتون که میگید من و داستان زندگیم رو خصوصی نگه دار و دوست نداریم کسی بدونه ، این خانم نازنین ، اصرار داشت که حتما موضوع رو شما هم بدونید ، هم عبرتی باشه برای کسانی که در حال تصمیم گیری هستند ، هم از همه برای...
-
ستاره من خوش بدرخش
یکشنبه 12 مرداد 1393 14:13
روزای گرم تابستون ، پشت سر هم دارن می گذرند و دوباره ما رو به خنکای پاییز نردیک می کنند ... زندگی هر طور که باشه ، با همه ی لحظه های غمگین و شادمانش ، جاریه و ثبات و سکون نداره .اگر هم کسی تو این بستر خروشان ، خودش رو تکون نده و یک جا بایسته ، وقتی به خودش میاد بدون شک ، خیلی لحظه های با ارزش رو از دست داده که دیگه...
-
س مثل ...
دوشنبه 6 مرداد 1393 14:11
"س" پسر خوش چهره و دوست داشتنی بود ، هر کجا میرفت و با هر کسی نشست و برخاست می کرد ، خاطره ی خوشی از خودش بجا می گذاشت ، درواقع خنده و جوک در شخصیتش جاری بود . خلاصه بگم ، اگر مدتی ازش خبر نداشتی یا نمیدیدیش حتما" دلتنگش میشدی ، انگار روزگار خوشی ها ، بدون اون چیزی کم داشت . من با وجودی که آدم بچه دوستی...
-
سفرنامه رفتینگ قسمت دوم
جمعه 3 مرداد 1393 14:10
بعععله میگفتم ، شب اول که رسیدیم ، کیک تولد مهردخت رو ، رو نمایی کردیم و بعد از کمی تولد بازی ، تو چادر های سفید رنگمون در کنار رودخانه ی قشنگی که بین ما و سیاه چادر عشایر فاصله انداخته بود ، به خواب رفتیم . تو عکس لباسای رافتینگمون رو هم روی بند پهن کردیم تا خشک بشن اونشب ، خواب به همگیمون چسسسسبید ، بدن های کوفته از...
-
سفر نامه ی رافتینگ قسمت اول
سهشنبه 31 تیر 1393 13:58
خووووب ، سلام به روی گل دوستان نازنینم قربون همگیتون که چراغ خونه رو روشن نگه داشتین ، اورژانس کامنت دونی رو هم با انواع طب های سنتی و مدرن و بانداژها و پانسمان های مختلف و معجون های گیاهی و شیمیایی راه انداختین و الحمدلله همدیگه رو هم شفاء دادین تو کل سفر ، به یادتون بودم و سعی میکردم همه چیز رو به حافطه م بسپارم تا...
-
دختر رویاهای دریا تولدت مبارک
پنجشنبه 26 تیر 1393 13:57
بیشتر نمرات دانشجویان آمده ، یه تعداد کمی از دوستان هم ، هنوز هر یکساعت یک بار ، سایت دانشگاهشون رو چک میکنند، ببینند اون یکی دو نمره ی آخری هم آمده یا نه ، اما هیچکس این روزها امتحان نداره ، تو افکار خودم غرق شدم و به پونزده سال قبل همین روزها برگشتم . همون روزها که با اون شکم بزرگ و سنگینم ، سر خیابون یخچال می رسیدم...
-
همسر گزینی
سهشنبه 24 تیر 1393 13:49
خدا رو صد هزار بار شکر که ، اون زن روانی و کودک آزار که تعطیلات آخر هفته مونو با دیدن اون فیلم کوتاهش به فنا داده بودیم ، دستگیر کردند. باور کنید اگر دستم بهش میرسید ، با همین دستام نمیگم می کشتمش ولی به قصد کشت میزدمش . " اصلا" هم بزرگواری نمیکردم ، فکر کنم که بیمار روحی بوده و دست خودش نبوده و...
-
برای اونایی که نمره شون بیسته
جمعه 20 تیر 1393 13:48
یالاخره بیستم تیر ماه هم رسید و تولد بهمن خان گل و بقیه ی دوستان متولد این روز هم از راه رسید . خدا به همگیتون برکت و سلامت بده و شمارو برای ما نگه داره. تولدت مبارک دوست عزیز و مهربون این خونه الهی زندگیت به شیرینی این کیک باشه ************** خدا خیرتون بده دیشب داشتم کامنتاتون رو میخوندم .. کاملا" روحیه م تغییر...
-
"خوابیدی بدون لالایی و قصه"
پنجشنبه 19 تیر 1393 13:47
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی توی خواب گلهای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه جای سیلی های باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمی شی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی تو تو...
-
شماره کارت
چهارشنبه 18 تیر 1393 13:45
خوب خدا رو شکر تعداد کامنتای خصوصی برای کمک زیاد شد همون حساب قدیمی برای کمک رو اعلام میکنم شماره کارت ۶۰۳۷۶۹۱۷۸۸۳۷۰۰۹۶ و شماره حساب ۰۱۰۵۸۰۲۸۳۰۰۰۱ بانک صادرات بنام معصومه سعیدی فر . لطفا هر کسی برای به غیر از این پدر دردمند کمکی واربز میکنه (تا اطلاع ثانوی) بگه تا وجه رو جدا کنم ، خدا تو زندگی نیازمند نامردتون نکنه .
-
از کارشناسی راهنمایی رانندگی تا طعم خوش زندگی
سهشنبه 17 تیر 1393 13:43
Sina Morshedi <s_morshedi@yahoo.com> To: best_id82@yahoo.com Wed, Oct 28, 2015 at 2:42 PM "از کارشناسی را هنما یی و را نند گی تا طعم خوشبختی" دل نوشته های مهربانو و عسلک by baranbahari52 / 477d // keep unread // hide // preview دوستان عزیز بلاگستان سلام . امیدوارم همگی خوب و خوش باشید و با تن سالم و...
-
آی اوس کریم
پنجشنبه 12 تیر 1393 13:42
از همون وقتی که الهه رو شناختم با بیماری پوستی که ناشی از ناسازگاری Rh خون پدر و مادر بود ، دست و پنجه نرم می کرد . گوشت قرمز خوردن همانا ، صورتش پر از جوش هایی که ازشون چرک و خون چکه می کرد، همان .... بهترین اطباء پوست تهران کمک زیادی بهش نمی کردند . الهه با زخم جسم و زخم روحی که از صورت بد منظره ش ، روی وجود مهربونش...
-
رویای آرامش
جمعه 6 تیر 1393 13:24
یکی از آشناهای قدیم ، مردیه که قبلا" روی حرفش خیلی حساب میکردند .. متاسفانه حوادثی تو زندگیش باعث شد که اعتبار و منزلت گذشته رو از دست بده . واقعیت اینه که سهراب ، بدون پدر و همراه مادری که ارتشی و با مقررات سخت و خشک ارتش عجین بود ،بزرگ شد . همون سال اول یه رشته مهندسی عالی تو دانشگاه تهران قبول شد ، اما...