-
بازنده / قسمت اول
دوشنبه 15 دی 1399 16:55
-
بهترین معلم "زمان"
سهشنبه 9 دی 1399 11:45
بهترین معلم زندگی رو معرفی می کنم : " زمان" .. آررره واقعا زمان خیلی چیزا یاد آدم میده .. اینکه چه چیزایی تو زندگی اهمیت پیدا می کنن یا اهمیتشونو از دست میدن ! دیروز یعالمه کار کردم .. یعنی از وقتی نشستم پشت میز تا وقتی بعد از مدت ها ، ساعت 4/5 بعد از ظهر از پشت میز به قصد خونه، بلند شدم (آخه خیلی وقته تا...
-
"صدای آرامش بخش عشق"
شنبه 29 آذر 1399 15:45
نمیدونم بالاخره کی میخوام یاد بگیرم که برای اتفاقات بلند مدت، برنامه ریزی های دقیق نکنم و خودم رو به آب و آتیش نزنم. حالا که خواهر ناز و یکی یه دونه م به شیوه ای کاملا متفاوت پیمان زناشویی رو با همسر عزیزش ، ثبت قانونی کرد دوباره به خودم یادآوری کردم که مهربانو دیدی برنامه ریزی لازم نداشت؟؟ جریان آشنایی مینا و سینا رو...
-
"این جماعت ناشناخته"
پنجشنبه 27 آذر 1399 12:55
چون برای دارسی، خودم غذادرست میکنم ، کمتر گذارم به پت شاپ ها میفته . یه سری لوازم اولیه که لازم بود همون روز اول تهیه شد دیگه بقیه موارد رو گذری ، از هر پت شاپی که تو مسیرم باشه تهیه میکنم مثل خاک و مالت و این چیزای مصرفی . اما برای اصلاح موهای دارسی از دکتر مشیری پرسیدم کجا ببرمش خوبه؟ پت شاپ "ژیوان" رو...
-
"منم یه روز اختاپوس بودم "
شنبه 15 آذر 1399 09:22
سلام دوستای عزیز و نازنینم ... داستان رو بخونید و ببینید شما " اختاپوس بودید یا کوسه؟" امیدوارم که هیچکدوم نباشید که هر دوش به یه اندازه ناراحت کننده ست . زندگی درست و متعادل یعنی: همون که مهربان باشیم ولی اجازه ی سوء استفاده ندیم (اختاپوس نباشیم) همون که منصف و با معرفت باشیم و (کوسه نباشیم) کافیه واااقعا...
-
"با هم درستش میکنیم "
شنبه 1 آذر 1399 15:50
سلام دوستای نازنینم . امروز شنبه ست ؛ اول هفته و اول آذر ماه با هم مصادف شده ، به فال نیک می گیرم و برای همگی آرزوی خیر و برکت و تن درستی میکنم . شاید تعجب کنید که دارم پست جدید میذارم چون همین پری روز پنجشنبه پست نوشته بودم ولی راستش انقدر ذوق دارم و حالم خوبه که حیفم اومد شما رو هم شریک این حس نکنم . موضوع به...
-
"روزها خاکستری شدن ولی ما همدیگه رو داریم"
پنجشنبه 29 آبان 1399 12:15
" لطفا" پینوشت رو بخونید عزیزای من" امروز بیست و نهم آبان ماهه و دیدم آخرین پستم تاریخ نوزدهمه یعنی ده روز پیش، عجیبه !!! بنظرم یه چیزی حدود دوماه گذشه این ده روز .. بس که تو هول و ولا بودیم، بس که تنمون لرزید. بازم هزار بار شکر که ختم به خیر شد و الان که دارم براتون می نویسم آرامش نسبی دارم . راستش تو...
-
"روزمرگی های مهربانو"
دوشنبه 19 آبان 1399 16:24
لطفا پینوشت پست رو حتما بخونید عزیزای من *********** دوستای عزیزم سلام، روز و روزگارتون بخیر باشه . بابا جمعه از بیمارستان مرخص شدن؛ اما به تجویز پزشک باید همچنان با کمک اکسیژن تنفس کنند. این شد که قبل از ترخیصشون افتادیم دنبال تهیه ی کپسول اکسیژن. واقعیتش اجاره ی کپسول های 10 تا 40 لیتری که به سختی هم پیدا میشد، بین...
-
"اندر ماجراهای جابجایی "
یکشنبه 11 آبان 1399 10:45
خُب یه هفته ست من نشستم سر جام تو اداره و روزی چند بار از دوتا میز اونور تر همکارم میگه " مهربانو خدا ازت نگذره" حالا ماجرا چیه ؟ از وقتی من اومدم خونه ی جدیدم و همکارای عزیز مهربون ،می بینن ده دقیقه ای میام اداره و برمی گردم خونه ، انقلابی تو وجودشون رخ داده و بقول خودشون وول وولکِ جابجایی به زندگیشون...
-
"اسباب کشی مهربانو و دست های سبز"
چهارشنبه 30 مهر 1399 09:07
سلام عزیزای دلم روز و روزگارتون خوش باشه ... امروز یه پست پر ماجرا از وقایع هفته ی پیش و اسباب کشی دارم که پدرمهردخت نقش آفرینی جالبی تو داستانش داشت ، براتون می نویسم ولی قبل از هر چیز باید بگم یه مورد حمایت از یه بیمار کوچولوی طفل معصوم داریم که تو این یک هفته که من درگیر اسباب کشی بودم ، دوستان عزیزم نسرین و نگین و...
-
" ادامه ی کارما"
دوشنبه 21 مهر 1399 16:15
خب، تا اونجایی تعریف کردم که بین من و مالک آپارتمانم، با خوشی امضا ها رد و بدل شد و ایشون خداحافظی کردند و رفتند .. ما موندیم و دفتر املاک که دیگه کمیسون رو پرداخت کنیم . اون کارشناس املاک که رو این آپارتمان کار می کرد تو آگهیش نوشته بود " هزینه ی کمیسیون معادل 20 روز اجاره با مستاجر است"وقتی با هم قرار می...
-
" کارما ، برای من هم کار کرد"
پنجشنبه 17 مهر 1399 12:25
سه شنبه شب دیگه انقدر کلافه برگشتم خونه که مهردخت از دیدن قیافه م تعجب کرد. چند تا خونه ی افتضاحم دیده بودم از عصرش و حسابی حالم گرفته بود . املاکی که برای کوچه ی هما کار می کرد هم تو این هفته چند بار تماس گرفت و گفتم بلاتکلیفم و چهارشنبه صبح فهمیدم که اوم اجاره رفته دیگه بد از بدتر شدم . مهردخت هم سه شنبه شب لپ تاپو...
-
"صد رحمت به جانوران"
سهشنبه 15 مهر 1399 12:20
والا تقریبا یکسال و چند ماهی میشه که داریم با دختر کوچولوی خونه مون " دارسی" زندگی می کنیم. دارسی، خیلی گربه ی آرومیه و اگر بخوام با تیپ های شخصیتی انسانها مقایسه ش کنم، باید بگم بشدت درونگراست . معمولا" کاری به کار ما نداره و یه جوری رفتار میکنه که انگار بود و نبودمون براش یکیه . از بغل کردن زیاد خوشش...
-
"شریک غمتم نازنین"
شنبه 5 مهر 1399 14:41
شارمین عزیزم داغداره ... براش آرزوی صبر و قرار کنیم .
-
"یه چیزی تو دلم مثل نارنگی بالا و پایین میره "
دوشنبه 31 شهریور 1399 14:41
یه چیزی مثل یه توپ کوچولو از تو شکمم میاد بالا، میرسه به گلوم ، تالاپی میفته پایین و دوباره میاد بالا نمیدونم از ترسه ، از دلتنگیه ، از چیه این حالم.. آخه رفیق 43 ساله ی من و 21 ساله ی مهردخت رو فروختیم . من چهارسالم بود که خونه رو خریدن قبلش بخاطر داشجویی بابا اصلا درست و حسابی ایران نبودیم که خونه لازم داشته باشیم...
-
" درمورد عمل اسلیو"
دوشنبه 24 شهریور 1399 15:19
دوست عزیزی که لطف کردی دو بار برای من شماره ی تلفن گذاشتی که درمورد عمل اسلیو سوال فوری داری و خواستی از طریق تلفن همراه پاسخ بدم، همون موقع که پیام اول رو گذاشتی برات ایمیل زدم دوست من. لطفا از همون طریق با من درتماس باش .متاسفانه از دادن تلفن شخصیم معذورم عزیزم . درضمن شما برای عمل وقت هم گرفتی پس مطمئنا"...
-
"کار امروز رو به فردا نندازیم"
چهارشنبه 19 شهریور 1399 14:45
یه عزیزی تکه زمینی که سالهای قبل از مادرش بهش ارث رسیده بود رو فروخت. می خواست با پولش چند تا کار رو انجام بده، همه ش رو ریخت به حساب من و گفت مهربانو جان حساب کتابش با تو باشه هر وقت بهت گفتم فلان پول رو بریز فلان جا ، زحمتشو بکش گفتم چشم . یه حرفی هم زد که بال درآوردم . گفت: از این پول یک میلیون تومن بده به نیازمندی...
-
"تمرین کنیم، قضاوت نکنیم"
دوشنبه 10 شهریور 1399 14:20
من تو حال خودم بودم و اصلا حواسم به دور و برم نبود. با شنیدن جمله ی" بفرما اینم مهربانو " به خودم اومدم ، مژگان، همراه یه دختر خانم دیگه که زیاد تو اداره دیده بودمش و بعدا" فهمیدم اسمش طنازه ، جلوی میزم ایستاده بودن. سلام و علیک کردیم .. مژگان گفت: مهربانو جون ، این طناز خانوم دنبال تو میگشت، من آوردمش...
-
"بازگشت پرستو ها"
یکشنبه 26 مرداد 1399 14:25
عزیزای دلم سلام همون یکشنبه که براتون پست قبل رو نوشتم، انقدر پریسا پشت هم به محبوبه تلفن کرد و التماس کرد که برگرده خونه، و می گفت از دوری تو می میرم و دست آخر، محبوبه رو تهدید به خودکشی کرد. محبوبه می گفت من از تهدید پریسا نمی ترسم و دیگه اصلا برام مهم نیست (نمیدونم چقدر راست میگفت، شاید از عصبانیتش این حرف رو میزد)...
-
"گاهی اشتباهاتمون تاوان سنگینی دارن"
یکشنبه 19 مرداد 1399 13:12
زن خوش خلق و خیر خواهیه و معمولا از چهره ش انرژی مثبت می باره . بین آشناها و حتی غریبه ها هم محبوبیت خاصی داره مثل اسمش که محبوبه ست، اما از اونجایی که هیچ آدمی بی غم و مشکل نیست مدتیه با دخترش مشکل حاد پیدا کرده . دخترش ده ساله بود که از همسرش جدا شد. الان بیست و سه ساله ست و محبوبه هم پنجاه و یک ساله . پریسا دختر...
-
" ناراحت شدم ولی دلیلشو نمیدونم "
سهشنبه 7 مرداد 1399 14:22
اگه یادتون باشه دارسی هدیه تولد بیست سالگی مهردخت بود . یعنی 27 تیر، یکسال شد که ما داریم با هم زندگی میکنیم این فیلم از همون روزها و لحظه های اوله که اومد پیشمون . تو محل کارم بطور شفاهی به مدیرام اعلام کردم که من با بیست سال ، بازنشست میکنم خودمو . در واقع مرداد 1400 بیست سالم پر میشه ولی میگن بهتره تا اسفند ماهش...
-
"عسلکِ دیروز ، مهردختِ امروز"
یکشنبه 29 تیر 1399 12:25
سلام عزیزای دلم . بعد از پونزده سال وبلاگ نویسی، از مهربانو که مادر عسلک شش ساله بودم، به مامانِ مهردخت خانمِ بیست و یک ساله تبدیل شدم. چهارشنبه بعد از ظهر که از اداره اومدم بیرون ، باوجودی که داشتم از خستگی غش میکردم، نزدیک خونه با مهردخت تماس گرفتم و گفتم میای بریم بیرون خرید ؟ گفت: حالا بیا یکمی استراحت کن تا بعد....
-
"حرف، حرف مهردخته"
شنبه 21 تیر 1399 14:30
امروز شنبه ست ، همین پری روز که پنجشنبه بود، بعد از مدت ها اسمم رو برای اضافه کار رد نکرده بودم . قرار بود از صبح با مهردخت بریم بیرون و چند تا کار اداری انجام بدیم . 1- قرار داد مهردخت رو با کارگزاری مفید از طریق دفاتر پیشخوان دولت کامل کنیم 2- سیم کارتی که براش چند روز قبل از هجده سالگیش، اجبارا" به نام خودم...
-
عذر خواهی
شنبه 7 تیر 1399 16:12
بچه ها قربون همگیتون با این کامنتای قشنگتون . . ببخشید خیلی شلوغم سر فرصت جواب میدم فعلا بدون جواب منتشر میکنم که ببینید رسیده د و س ت تون دااااارم
-
"چهل و هفت ساله شدم"
چهارشنبه 4 تیر 1399 15:21
هر سال که می گذره، به ارزش آدمای اطرافم بیشتر پی میبرم . دلم ضعف میره برای هر لحظه با هم گذروندن . امروز به یاد خیلی هاتونم، خیلی هااا که شاید اصلا باورتون نشه . بعضاتونو سالهاست که می شناسم .. بعضیا رو چند ساله دیگه تو وبلاگم ندارم ولی همچنان به یادشونم . حتی اسمشونو یادم نیست ولی از هرکدوم نشونه ای، کامنتی ، چیزی به...
-
"تابستان 99"
یکشنبه 1 تیر 1399 15:35
سلام عزیزای دلم . پا به پای هم به تابستون 99 رسیدیم . زیبایی این تصاویر و ترانه ی قشنگش تقدیم شما و حس دوستانه ی لطیفی که بین ماست . تیرماهیای عزیزم تولدتون مبارک باشه . از همین امروز که روز اول باشه و تولد نفس جان و دلم و سینا رفیق نازنینم و منیژه ی ماه ، گرفته تاااا آخرین روزش کلی تولد داریم تو این خونه . آفرین معلم...
-
"یک پست م ن ش و ر ی"
دوشنبه 26 خرداد 1399 17:25
سلام دوستای عزیز و نازنینم . حال و احوالتون چطوره؟ اوضاع بروفق مرادتونه ؟ ما هم همگی خوبیم خدا رو شکر . چند شب پیش یه موضوعی برام پیش اومد، نمیدونم شما تجربه ش رو دارید یا نه و اصولا به این موضوع چطور نگاه میکنید . بذارید از اول تعریف کنم . دو سه سال پیش من تو اینستا یه پیج خصوصی داشتم . یه بار داشتم پیج خانم...
-
"گاهی وسط بهار ، باد پاییزی می وزه"
چهارشنبه 14 خرداد 1399 15:18
سلام عزیزای من . دلم براتون تنگ شده ولی دست و دلم کمتر به نوشتن میره . نمیدونم وقتم محدود تر شده یا حال و هوای این روزا اجازه ی نوشتن نمیده . دلم نمیخواد تلخ باشم براتون، ولی امروز که زندگیم و مخصوصا این وبلاگ رو با همه ی خاطراتش درکنار شما ها مرور می کردم به این نتیجه رسیدم که ما روزهای غمگین و شاد رو درکنار هم...
-
"این زندگی جایی برای سخت گرفتن نداره"
سهشنبه 6 خرداد 1399 12:25
یه پست نوشتم آبان ماه سال گذشته، اسمش " مهمونی پرماجرا " بود .اونجا توضیح دادم که مینا خواهرم چطوری با یه آقای محترمی بنام سینا آشنا شد و این آشنایی منجر به دلبستگی و قرار ازدواج شد . تو همون مهمونی ، خانواده ی ما با خانواده ی سینا آشنا شدن اما قرار برخواستگاری رسمی و مراسمی مثل بعله برون و نامزدی و عقد و...
-
"تولد یک سالگی دارسی"
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 13:02
خوب بالاخره دختر کوچولوی خونه مون یک ساله شد. دارسی متولد بیستم اردیبهشته . فکر کنم پارسال همین موقع ها بود که ازتون خواستم درمورد نگهداریش بهم مشاوره بدید و همه ی شما به نحوی تو این موضوع همکاری کردید. یا خودتون تجربه داشتید یا از تجربیات دوستان و نزدیکانتون نوشتید . خیلی ها گفتند با همه ی مشکلات، وجودشون خیلی تو...