-
چهار شنبه ی دردناک"
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 15:50
اوایل بهمن ماه بود که طبق معمول مامان زمین خورد . گویا رفته بود پیش دکترش و طبقه ی پایین هم یه تزریق انجام داده بود ولی از اونجایی که خیلی عجول و سر به هواست، یه مختری زمین خورده بود. تا یکی دو روز هم به بابا میگفته : این خانم آمپول من رو خوب نزده، جاش درد میکنه . ولی اصلا حواسش نبوده که ممکنه زمین خوردن کار دستش داده...
-
"چرا گاهی اینطوری میشه"
شنبه 13 اردیبهشت 1399 09:50
هفته قبل این پست رو نوشتم ، داشتم ویرایش می کردم که یه تلفن باعث شد، مثل فنر از پشت میز اداره بپرم و برم سمت خونه ی بابا اینا... . خدا رو شکر الان حال همه مون خوبه ولی خیلی بهمون ساعت ها و روزهای سختی گذشت . تو پست بعدبراتون می نویسمش . ************* باید حداکثر ساعت شش و نیم بیدار میشدم . ولی هفت و بیست دقیقه چشمام...
-
"این روزها"
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399 15:40
الو، الو ... صدای من میاد؟ سلام، اینجا اداره ست صدای من رو هم اکنون از پشت میز می شنوید . کی هست؟ کی نیست؟ جرا اینجا صدا می پیچه؟ چرا خونه بوی نا گرفته؟ گلدونا دارن خشک میشن ، کسی دسته گل به آب نداده؟ دلتون اومد تو این هوای لطیف اردیبهشت، یه سر به باغ مهربانو نزنید ؟ یه هندونه تو حوض کاشیش نندازید؟ نگفتید مهربانو...
-
"فیلم ببینیم"
چهارشنبه 20 فروردین 1399 11:01
شاید بهترین انتخاب برای این روز های کرونا یی، دیدن مینی سریال«دروغ های کوچکِ بزرگ» Big little lies بود که به درخواست و اصرارمهردخت، دیدم . مینی سریال از اونجهت که در دو فصل هفت قسمتی روایت میشه و تاماام. در این مجموعه، داستان پنج زن با ویژگی های زنانه و مادرانه ی مخصوص به خودشون که همگی در یک شهر کوچک و مرفه...
-
کمک به نیازمند"
یکشنبه 17 فروردین 1399 17:28
یک خانواده پنج نفره در یک روستای خفر نیاز مالی شدیدی دارند. اجاره خانه شان عقب افتاده و صاحبخانه آنها را جواب کرده، زن خانه دار و مرد کارگر روزمزد بوده که بیکار شده و در حال حاضر بستریست. آنها سه فرزند دارند. اگر کسی تمایل و امکانش را دارد، شماره کارت این است: بانک ملی به اسم فاطمه رمضانی شاپورآبادی 6037997483834041
-
"نوروز99"
سهشنبه 5 فروردین 1399 13:17
سلام دوستان عزیزم، سال نو مبارک. امیدوارم تن درستی ، آرامش واقعی و روزی فراوون سهم روز و روزگار خودتون و عزیزانتون باشه شما هم مثل من و مهردخت و دارسی تمام این روزها در منزل بودید و حتی به دیدن خانواده نرفتید؟ یا بی خیال کرونا و اپیدمی و رعایت ؟ من بجز دوبار خرید ضروری کوتاه مدت، از خونه بیرون نرفتم ولی وقتی آقای...
-
"شیرین کام باشید عزیزای من"
سهشنبه 27 اسفند 1398 10:17
" خوندن پست قبل رو فراموش نکنید هاااا" دوست خاموش عزیزم که لطف کردی برام کامنت گذاشتی و گفتی خصوصی بمونه، چشم ولی لازم دونستم ازت تشکر کنم بخاطر اینکه کامنت نوشتی و خیلی هم نسبت به من لطف داشتی .پدرِ من، نظامی محسوب نمیشه عزیزم. جزو اولین سری دانشجوهای دریانوردی ایران بودند که برای تحصیل به بلژیک رفتند و با...
-
" مهربان باشیم اما آدم خراب کن نباشیم"
یکشنبه 25 اسفند 1398 11:55
تقریبا" آخرین بازمانده، از نسل قبلی دوستان اداره، امروز آخرین روز کارشه و با بیست و یکسال و دوماه خدمت، به سلامتی بازنشست میشه. بقیه تو این سالها یا بازنشست شدن یا استعفا دادن . همیشه تو اداره جشن های بازنشستگی خوبی داشتیم ولی امسال با این کرونای بی صاحب (که البته مطمئنم صاحب کلفتی هم داره) جشن ها که تعطیلن حتی...
-
"با هم خواهیم رقصید"
چهارشنبه 21 اسفند 1398 13:24
دیروز فیلم رقص کادر درمان بیمارستان های مخصوص بیماران مبتلا به کرونا رو می دیدم و غرق افکارم بودم . مهردخت اومد بالا سرم و گفت : مامان داری گریه می کنی؟ به خودم اومدم دیدم نم اشک صورتم رو خیس کرده و صدای بالا کشیدن دماغم مهردخت رو بالای سرم کشونده بود. - چیزی نیست دخترم،یکم احساساتی شدم . -چی باعثش شده؟ فیلم رو نشونش...
-
" کامنتی که پست قبل درموردش نوشته شده"
چهارشنبه 21 اسفند 1398 09:57
سلام، گویا عذر خواهی من باعث عصبانیتت شد. کامنت ها رو بخون هیچکس دشمن نادیده و ناشناخته ی تو نشده، طرفداری از من هم بیشتر بصورت دلداری بوده که خودم رو بابت فراموشی ملامت می کردم... همین. کاش برای عذرخواهیم ارزش قائل میشدی و اینقدر با خشم نمی نوشتی و فکر میکردی شاید شرایط اون موقع من متفاوت از بقیه زمان ها بوده .....
-
" از خودم دلگیر می شوم"
چهارشنبه 14 اسفند 1398 15:40
دوازدهم شهریور، یه کامنت خصوصی از یه اسم پر تکرار داشتم که نوشته بود من تا امروز خواننده خاموش بودم و ازت کمک میخوام ، یه محصول فرهنگی دارم که به دلیل عدم استقبال مردم ، از فروشش منصرف شدم لطفا کمک کن تا بصورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار بدم . ازش خواستم یه آدرس ایمیل بهم بده تا بتونم باهاش در ارتباط باشم. با...
-
"یادش بخیر"
یکشنبه 11 اسفند 1398 00:43
قدیما، همسایه ها سری از هم سوا داشتن. به بهانه ی تلفن کردن یا تلویزیون دیدن، که فقط یه نفر تو کل محل داشت، همه دور هم جمع می شدن، میومدن پای تلفن و با فک و فامیلشون حرف می زدن یا مینشستن دور هم فیلم میدیدن . با هم می خندیدن، با هم گریه می کردن .. بچه ها با هم بزرگ می شدن و به مدرسه می رفتن. بعد ها پسرها رو دخترهای محل...
-
"امنیت اخلاقی"
شنبه 3 اسفند 1398 10:45
-سلام مهربانو -سلام نفسی، چطوری؟ -حالم گرفته س -عه چرا، خدا نکنه. -تو ماشینم کشف حجاب کردم باید برم پلیس امنیت اخلاقی. -وااا. یعنی چی؟ -چه میدونم، یه اس ام اس اومده که - بیجا می کنی ، صد دفعه نگفتم موهاتو به نامحرم نشون نده قاطی میکنم؟؟ - خاعک برسرم، غلط کردم، شیطون گولم زد . - حالا واقعا میخوای بری ؟ -آرره پ چی .....
-
"سفر خانوادگی"
یکشنبه 27 بهمن 1398 14:25
چند ساله مهردخت سفر زمستونی به شمال رو میخواست و بالاخره اواسط بهمن ماه بود که با مینا، ساز سفر تو تعطیلات اواخر بهمن ماه رو کوک کردند . تصمیم گرفتیم دوشنبه بعد از ساعت کار حرکت کنیم و طوری برگردیم که شنبه محل کارمون باشیم . مرخصی روز چهارشنبه رو گرفتم و البته با مدیر هماهنگ کردم که شاید شنبه یعنی دیروز رو هم مرخصی...
-
"جشنواره فیلم امسال"
پنجشنبه 17 بهمن 1398 15:13
سلام دوستان عزیزم . امسال برای جشنواره شور و نشاط همیشگی رو ندارم ، فیلم ها هم تقریبا ضعیند و در حد و اندازه ی جشنواره نیستند . حتما برای تعدادیتون سوال پیش اومده که آیا جشنواره رو تحریم کردم یا نه ؟ البته که توضیح خاصی نداره ولی معتقدم جشنواره فیلم، حق و از آنِ دوستداران سینماست و به کسی یا حکومتی متعلق نیست .یک عده...
-
" تکنولوژی ، تا کجا؟"
یکشنبه 13 بهمن 1398 14:58
تازگی ها مهردخت بیننده ی سریالی بنام Black Mirror شده. جالبه که همه ی قسمت ها داستان های متفاوت و مستقل از هم دارند و این ویژگی به من هم این امکان رو میده که گاهی بتونم بیننده ی یکی از قسمت ها باشم . حتما براتون سوال پیش میاد که اگر هر قسمت داستان جداگانه ای داره پس چرا در قالب سریال پخش میشه باید بگم همه ی این قسمت...
-
"در تکمیل و توضیح پست قبل"
شنبه 12 بهمن 1398 09:10
سلام به همه ی شما دوستان نازنینم . مرسی بابت کامنت هاتون همگی بسیار عالی و تقریبا" از چند جهت موضوع رو بررسی کردید و جواب نوشتید و نزدیک صد در صد با مهردخت موافق بودید. البته بجزEli با آدرس ایمیل : eli@yahoo.com که احساس میکنم کلا" دل پُری از من داره یا داشته و پاسخ به این کامنت رو فرصت مغتنمی دونسته اگر...
-
"اختلافات مادر و دختری"
سهشنبه 8 بهمن 1398 12:47
تو پست قبل نوشتم " یاد اونایی که فرهیخته و خاص بودن و یه تار موشون می ارزید به صد تا مثل من " و این جمله بین من و مهردخت اختلاف نظر انداخته . از نظر مهردخت نوشتنش غلطه و نباید ارزش و کرامت انسان رو نادیده گرفت اینکه کسی نخبه و خاص باشه و از دنیا بره همونقدر دردناکه که یه انسان معمولی . از طرفی حرف مهردخت رو...
-
"... هیییچ غلطی نمی تواند بکند"
شنبه 5 بهمن 1398 14:56
چهارشنبه، شام رفته بودیم بیرون. برنامه ی موسیقی داشتن و وقتی ترانه های قشنگ و خاطره انگیز رو نواختن و مردم از پیر و جوون شروع کردن باهاشون همخونی کردن، به نفس گفتم: بذار خودمو یه نیشگون بگیرم ببینم خوابم یا بیدار! خندید و گفت : حالا ملت افسرده ای هم هستیم . گفتم بحث افسردگی نیست. نصف بیشتر دوستانی که نشستن سر میز...
-
"زندگی رو زندگی کنیم"
سهشنبه 1 بهمن 1398 12:30
سلام عزیزای دل . امیدوارم اونایی که مثل خودم این هفته های اخیر زیاد رو به راه نبودن، بهتر باشن . مامان اینا منزلشون رو بازسازی کردن و به همین دلیل کلی وسیله ی قدیمی که از وجودشون بی خبر بودیم اومده بیرون. لا به لای اونا یه دفترچه پیدا شد که مکاتبات روزانه بین من و مربی مهد مهردخت در دی ماه سال هشتاد، یعنی درست همین...
-
"دنیا هنوز زیبایی های خودش رو داره"
سهشنبه 24 دی 1398 14:50
کاش جهان همین قدر در صلح و آرامش بود "دنیا هنوز زیبایی های خودش رو داره"دوستتون دارم
-
"داغدار تر شدم"
شنبه 21 دی 1398 08:31
با همه ی وجودم دلم می خواست هواپیمای اوکراینی به علت نقص فنی سقوط کرده باشه ولی امروز بعد از اطلاعیه ستاد کل نیروهای مسلح هزار بار داغدار تر شدم . همون روز که مهردخت منو بیدار کرد و گفت ایران حمله کرده و سعی می کردم دلداریش بدم گفت مامااان موضوع خیلی جدیه کشورهای همسایه همه ی پروازهایی که از آسمون ایران رد می شده رو...
-
"باران حادثه می بارد"
چهارشنبه 18 دی 1398 13:59
مهردخت امروز بعد از ظهریه درس عمومی رو امتحان داره. می دونستم که تا صبح قراره بخونه . بهش گفتم مامان جون من دیگه دارم غش میکنم . ویتامین دارسی رو بده، مسواکشم بزن. در حالیکه دارسی تو بغلش بود گفت: برو بخواب خیالت راحت باشه، ما دوتا امشب کار داریم و من مثل همیشه ساعت دو نیم صبح بیهوش شدم . گیج خواب بودم که صدای مضطرب...
-
"تا هستیم"
شنبه 14 دی 1398 09:12
سه شنبه بعد از ظهر بود که خبر دادن عموی بزرگ و بیمارم فوت شده . همه ی خاطرات بچگی ، اون مهمونی های 50-60نفره ی فامیلی و بگو بخند ها و بزن برقص هاپیش چشمم ظاهر شد . گاهی حرف هایی که میزدن و همه از خنده غش و ریسه می رفتند و ما بچه ها هیچی ازشون نمی فهمیدیم ... حالا دیگه خیلی سال میشه که از این خبرا نیست .. اصلا دورهمی...
-
"در ادامه ی پست توبه شکستم"
دوشنبه 9 دی 1398 15:37
دوستان شماره کارتی که اعلام شده بود ، غیر فعال بود . یه کارت دیگه رو جایگزین کردم تو پست " توبه شکستم" 6104-3379-5384-7587 بنام دریا مهاجرانی عراقی
-
"زندگی جدید"
یکشنبه 8 دی 1398 15:10
بعله .. سمیرا و فرحناز عزیزم، درست گفتید . سال پیش این موقع زیر تیغ بودم .. الان آخرای عملم بوده دیگه . یادم میاد ساعت پنج صبح چه حس و حالی داشتم و با چه دلهره ای در خونه رو بستم .. حالا یکسال ازش گذشته،40 کیلو وزن از دست دادم و به زندگی جدیدم کاملا خو گرفتم. الان دیگه غذا خوردن جزئی از اولویت های اصلیم نیست . همه ش...
-
"توبه شکستم"
شنبه 7 دی 1398 12:57
سلام عزیزای دلم . ما هنوز زنده ایم و زیر آسمون دود گرفته ی این شهر داریم نفس میکشیم . این روزها از نگرانی برای نفس هلاکم . نفسم که بخاطر اون کنسر کولنی که دوسال پیش درگیرش شد ، جزو گروه پر از ریسکه و نباید هوای آلوده استنشاق کنه، ولی چه باید کرد ؟؟امیدوارم عاقبتمون بخیر باشه . امروز هفتم دی ماهه، کیا یادشون میاد که...
-
"یلدا مبارک"
شنبه 30 آذر 1398 15:39
سلام عزیزای دلم آخرین روز پاییزتون بخیر باشه . امیدوارم هر جای دنیا هستید ، امشب در جمع خانواده و دوستان خوش باشید و همگی با تن سلامت و دلی مملو از عشق و عاری از کینه به استقبال یه زمستون زیبا و خاطره انگیزبریم . بفکر اونایی که سال قبل عزیزانشون رو در کنار داشتند یا اونایی که سرمای زمستون مثل جیب های خالی، براشون تلخ...
-
"|حالمونو خوب کنیم "
شنبه 23 آذر 1398 11:45
سلام عزیزای من . امیدوارم خوب باشید و شنبه تون رو با عشق و امید شروع کرده باشید که آدمیزاد با امید زنده ست . وسط همه ی این هاگیر و واگیرا من میل عجیبی به اجرای مراسم سنتی پیدا کردم . یعنی دلم میخواد همه ش با خانواده و دوستانی که میتونیم دور هم جمع بشیم . یعالمه قابلمه پارتی دلم میخواد . تولد گرفتن دلم میخواد و فعلا...
-
"این روزها"
سهشنبه 19 آذر 1398 11:25
سلام دوستان گلم . می دونید که هم خیلی سرم شلوغه هم وضعیت آنتن دهی اداره مون افتضاحه و هم اینترنت بصورت کلی در کشورمون به فنا رفته ولی غیر از همه ی اینا یه چیزی انگار تو دلم فرو ریخته که دست و دلم به یه سری کارای قبلی نمیره . اونایی که می تونستید از ایران برید و نرفتید ، آیا هنوز هم از تصمیمتون راضی هستین ؟ هنوز سر...