-
"صفر تا صد"
جمعه 4 مرداد 1398 19:36
این روزها با آرامش نسبی و صد البته زحمت مضاعف ، خوش می گذره . باورم نمیشه من که اینهمه سال نسبت به داشتن حیوون خونگی مقاومت میکردم ، به این زودی شیفته و وابسته ی یه دختر کوچووی 810 گرمی شدم . احساس میکنم نیومده ، یه جریان ملایمی از عشق و برکت به زندگیمون وارد کرده . مطمئنم تردید های قبلیم ، زمینه ساز احساس مسئولیت و...
-
"ماندن یا رفتن؟ "
دوشنبه 31 تیر 1398 10:30
سلام عزیزان من لطفا بهم کمک کنید تصمیم بگیرم از بلاگ اسکای به بلاگفا کوچ کنم یا نه ؟ این آمار وبگذر رو که نمیتونم درج کنم داره خیلی اذیتم میکنه چند سال پیش با اختلالی که تو بلاگفا پیش اومد و همه ی مطالب رو از بین برد مجبور شدم اینجا اسباب کشی کنم
-
"مهمون داریم ، چه مهمووونی"
شنبه 29 تیر 1398 09:17
سلام ... نفس ها رو تو سینه حبس کنید : نفس باز هم حماسه ی عشششق آفرید هنوز داشتم بر سر داشتن یا نداشتن گربه با خودم کلنجار می رفتم که چهارشنبه ، بیست و ششم تیر ماه که تولد مهردخت بود گذشت . این هفته اسمم رو برای اضافه کار روز پنجشنبه رد نکرده بودم ، حوااالی ظهر بود که نفس تماس گرفت: - مهربانو جان میخوام تا جایی برم و...
-
"بیست سالگی"
چهارشنبه 26 تیر 1398 08:41
به تاریخ بیست و ششمین روز از تیر ماه هفتاد و هشت ، تو ای جان شیرینم به دنیا آمدی و عاشقی آغاااز شد . بیست سالگیت مبارک ، آفتاب روشن زندگی ام 26/04/98 پینوشت: عزیزای دلم ، چون فاصله ی پست دیروز و امروز کوتاهه میخواستم برای نوشتن کامنت زحمتتون کم بشه و کامنتای این پست رو بسته بودم ،که وقتی برای پست قبل کامنت میذارید ،...
-
"گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود "
سهشنبه 25 تیر 1398 14:50
باید برای گرفتن تاییدیه از یه سازمانی ، سه شنبه هفته ی قبل یعنی هجدهم ، مراجعه می کردم . قبل تر ها که اونجا رفت و آمد داشتم کسی مسئول این کار بود که خیلی با شخصیت و انسان به نظر می رسید ولی کار من دست ایشون نبود . چند وقت پیش شنیدم که یه خانمی اونجا مسئول شده که بسیار سختگیره و در ضمن اخلاق تندی داره . تو راه که می...
-
" شکر گزاری"
یکشنبه 23 تیر 1398 09:39
"این متن رو روز سه شنبه نوشتم ، خدا رو باز هم شکر که پنجشنبه کاری که قرار بود رو انجام دادم با نتیجه ی خیلی خوب و الان درآرامشم و دلم برای همگی تنگ شده " کسی میدونه چرا قالب وبلاگ خود به خود عوض شده ؟؟ ********* در حالی که همین یکساعت قبل ، در کمااال خوش شانسی ، از گرفتن یه تاییدیه که باعث میشه 15-16 میلیون...
-
"روح زلال و با ارزش / بعد از ملاقات آدرینا"
سهشنبه 18 تیر 1398 15:20
تو این پست درمورد آدرینا (دختر عموی مهردخت) نوشته بودم . بالاخره دیشب همدیگه رو دیدیم و خدا رو شکر ملاقات دلچسب و فوق العاده ای داشتیم . کمی قبل از هشت شب سرقرارمون حاضر شدیم و تا بعد از نیمه شب نشسته بودیم و گپ می زدیم . از جامون که بلند شدیم احساس می کردم هنوز نه خودم از دیدن آدرینا سیراب شدم .. نه دخترا از دیدن هم...
-
"نمره ای بر تارکِ کارنامه یِ درخشان مهردخت"
شنبه 15 تیر 1398 15:24
مهردخت خانوم از اول که مدرسه رو شد با درس معارف مشکل داشت . در عین حال، انقدر علاقمند بود که درمورد بسیاری از ادیان مرده یا زنده ی جهان تحقیق و مطالعه هم می کرد و حتی از من تقاضای قرآن فارسی کرد . (یه پست نوروزی مربوط به سالهای دور در مورد قرآن فارسیش نوشتم) اما نمرات این درسش همیشه پایین بوده و هنوزم هست . امروز...
-
" به زندگیمون معنا بدیم"
شنبه 8 تیر 1398 10:53
یه تشکر بلند بالا دارم از تک تک شما نازنین ها که با کامنتای شیرینتون ، تولدم رو قشنگتر و خاطره انگیز تر کردید اون روز بعد از اینکه پست تولدم رو گذاشتم ، تو اداره چنان سورپرایزی شدم و چنان جشن تولدی بپا شد که تو خوابمم نمی دیدم . یه روز حتما براتون ازش مینویسم و فیلماشو میذارم " توجه کنید آقایون داداشااام ، شاید...
-
"چهل و شش سالگی"
سهشنبه 4 تیر 1398 13:02
امروز چهل و شش سالگی رو پشت سر میذارم . چهل و شش سال قبل نوزاد نحیف و کم وزنی بودم که در بیمارستان آرین آبادان ،و از مادر و پدری که سخت به هم دلبسته و وابسته بودند به دنیا آمدم . اون روزها باباعباس یکی از افسران کشتی های کوچیکی که بین ایران و کویت رفت و آمد داشت ،بود و با مامان ، از نوروز همون سال دوتایی به خرمشهر...
-
"دستان سبز"
یکشنبه 2 تیر 1398 16:17
صبح ها ، زودتر بیرون میام ، ماشینم رو نزدیک اداره پارک می کنم و تو فاصله ی یکربع ، بیست دقیقه تا شروع ساعت کار ، اپلیکیشن های گوشیم رو بررسی میکنم . سلام صبح بخیرهای معمول رو می گم و پیغام هایی که از شب قبل ندیدم و میبینم . امروز هم مطابق معمول داشتم تلگرامم رو چک می کردم . عدد کنار عکس پروفایلش نشون میداد چهارده تا...
-
"تابستون سلام"
شنبه 1 تیر 1398 07:16
به بلندترین روز و دلبرترین ماه و گرم و خاطره انگیز ترین فصل سال خوش آمدین . تیرماهی های عزیزم نفس و مهردخت و سینا ومنیژه جون و داداش بهمن و فرحناز و مانلی و آفرین و فندوقی و شارمین به ویژه نادی همزادم تولدتون مبارک بقیه تیرماهی ها بیان اعلام کنند . میدونید که چقدر دوستتون دارم متولد هرماهی که هستین
-
"اجرای قطعه گل گلدون من توسط آرتین (در ادامه ی پست قبل) "
سهشنبه 28 خرداد 1398 09:24
دیشب منزل بردیا و نسیم جون بودم . آرتین افتخار داد و چند قطعه برامون نواخت که از بین اون ها " گل گلدون من " رو انتخاب کردم و براتون منتشر می کنم . به چشمای بسته و حال خوبش نگاه کنید .. تازه دور و برش پر بود معذب می شد حرکات آرتیستیک موقع نواختن زیاد داره
-
مراقبت از سلامت روان کودکان"
یکشنبه 26 خرداد 1398 13:09
امروز تمام مسیر خونه تا اداره رو به آرتین پسر بردیا ( برادرم ) فکر میکردم . درواقع مهردخت بعنوان اولین نوه ی خانواده ی ما و متولد 78 و آرتین دومی و فعلا" آخرین نوه و متولد سال 87 هستند . بطور معمول ، در تربیت آرتین ، نسیم جون مامانش و بردیا، بیشترین و مهمترین سهم رو دارن . بردیا از سه چهار سالگی به بعد ، تربیت و...
-
"مهردخت نوشت"
شنبه 25 خرداد 1398 02:27
سلام به همه دوستان عزیز ممنون از همه ی نظراتتون با خوندن شون انگار ، یه کوه تجربه نگهداری از گربه ها دارم ! :)) حس میکنم منم ممکنه یه مقدار تنبل باشم اما با وجود عشق بزرگی که به سگ ها و (۹۹۹۹۹۹۹۹۹ میلیون برابر) به گربه ها دارم ، میتونم مسئولیت سنگین نگهداری از اون رو به عهده بگیرم ، چون قلبا اعتقاد دارم که پت داشتن...
-
"پس از شانزده سال"
چهارشنبه 22 خرداد 1398 09:23
گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش میکنم وز شوق این محال که دستم به دست توست ...من جای راه رفتن پرواز میکنم *********** شانزه سال گذشت و من جای راه رفتن پرواز می کنم به تاریخ بیست و یکم خردادماه نود و هشت دیروز مرخصی بودم ، صبح با نفس به سمت فشم حرکت کردیم برای مامان و بابا توت فرنگی بردیم و...
-
" این پست به درخواست مهردخت نوشته شده"
شنبه 18 خرداد 1398 12:36
سلام دوستان نازنین . امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه ، حتی اگر مثل ما ، سفر نرفته باشید و صرفا" با فراغ بال در سطح تهرانِ خلوت برو بیا کرده باشید ، فیلم و تیاتر های خوب دیده باشید ،به عزیزانتون سر زده باشید و تا پاسی از روز لا به لای ملحفه های خنک و تمیزتون کش اومده باشید و وول خورده باشید . دوستان قدیمی تر از...
-
"کمی اطلاعات پزشکی و تحلیل روانشناسی فیلم "
یکشنبه 12 خرداد 1398 11:51
من از نوجوونی درگیر تیرویید کم کار بودم و هستم . بعد از دکتر باستان حق که امیدوارم در نور و آرامش باشه (پزشک بسیار حاذق ، مسئولیت پذیر و نازنینی که در 59 سالگی از دنیا رفت )مدت ها موضوع رو رها کرده بودم تا اینکه بنا به توصیه ی یکی از پزشکان متخصص در رشته ای متفاوت ، برای همین موضوع تیرویید ، پام به مطب فوق تخصص غدد...
-
"بیشعور نباشیم"
چهارشنبه 8 خرداد 1398 15:45
سالهاست برای اصلاح صورتم هر دوهفته به آرایشگاه محل میرم . قبل از عمل رفتم ، دوهفته بعدش هم طبق عادت دوباره سر زدم . نگاه های مشکوک و کنجکاو خانم هایی که تو سالن کار میکنند رو حس میکردم . بین خودم و خودم یه بازی راه انداخته بودم که " یعنی فهمیدن تغییر کردم؟"" می پرسن یا روشون نمیشه ؟" " کدومشون...
-
"تعطیلات هیجان انگیز و طعم خوش رفع سوء تفاهم"
شنبه 4 خرداد 1398 17:24
چند وقت پیش ، همراه با نمایشگاه کتاب کوچیکی که تو اداره مون برگزار شده بود، یه نماینده از Opark هم حضور داشت و بلیط با تخفیف ویژه می فروخت . چون قبلا" مهرداد و بردیا و پسرش رفته بودن و خیلی تعریف می کردن ، زود زنگ زدم بهشون . با توجه به اینکه به زودی امتحانات پایان سال تحصیلی آرتین تموم میشد، مینا و مهرداد گفتن...
-
" وقتی هیچکس دوستت ندارد (در تکمیل پست بند ناف)"
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 12:29
وقتی پست "بند ناف " رو می نوشتم ، فکر نمی کردم برخوردهای بعدی و ادامه دار داشته باشه و رفتن خانم فردوسی برای همه و مخصوصا" من که سعی میکنم با کسی برخورد مستقیم نداشته باشم و روابطم براساس احترام باشه ، اینهمه توام با شادی باشه . تقریبا یک هفته قبل از رفتنش ، دوباره گفتم خانم فردوسی تو که نمیذاری برات...
-
" پشت هر تصمیم"
شنبه 28 اردیبهشت 1398 09:08
مگه نه اینکه ، پشت هر تصمیمی که گرفته و اجراء میشه ،باید فکر و درایتی باشه ، بررسی ها و رایزنی هایی شده باشه و نهایتا" یه چیزی بعنوان بهترین راه کار که منافع جمع رو در نظر بگیره اعلام و اجراء بشه؟؟ یعنی ما تو خانواده همین کار رو میکنیم . مسلما" تو اداره جات و نهاد ها هم باید همین مراحل طی بشه .. حالا من...
-
" روح زلال و باارزش/ قبل از ملاقات آدرینا"
سهشنبه 24 اردیبهشت 1398 23:45
تو خاطرات زندگی مشترک با پدر مهردخت ، خوندید که مهردخت یه عمو داشت(داره) که همسرش دخترخاله ی خود شونه . دوتا دختر دارند که یکیشون از مهردخت پنج سال بزرگتره و تو عروسی من ، نوزاد بود و بعد ها شدیم عشق هم . به هر حال من زن عموی تازه عروس و مهربونش بودم ، اونم عروسک کوچولوی ناز و دوست داشتنی من بود . حتما" یادتونه...
-
"از صنعت مد تا تخته پاکن خندان"
شنبه 21 اردیبهشت 1398 16:24
نمیدونم چقدر به دنیای مُد علاقمندید ؟ با اینهمه گرفتاریایی که جمیعا" دست به گریبانش شدیم ، دیگه مُد کمتر جایی تو روزمرگی های ما داره . البته من از همون سنی که باید دنبالش بودم هم ، پیگیرش نبودم . کاری نداشتم که چی مُد شده ، هر چی بهم می اومد می پوشیدم . ولی جالبه بدونید که صنعت و دنیای مُد ، خیلی دنیای وسیع و...
-
«مهرداد عزیز من»
جمعه 20 اردیبهشت 1398 23:55
اینم عکس مهرداد عزیزم ،اگه به لب و بینیش دقت کنید متوجه میشید که جای جراحی داره . مربوط به پست قبل
-
" نگاه های تلخ"
سهشنبه 17 اردیبهشت 1398 12:06
آخرای شب بود داشتم چند تا پیام تلگرامی که مهناز جون برام فرستاده بود رو چک می کردم .( مهناز از خواننده های خوب و قدیمی وبلاگمه که خیلی سال پیش بنا به دلایلی شماره تلفن همدیگه رو داشتیم .) از روی مطالبی که فرستاده بود ، احساس کردم دلش گرفته و خیلی سرحال نیست . قبل از اینکه احوالشو بپرسم تا اگه دوست داره برام درد و دل...
-
"چیزی بنام حریم خصوصی"
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 13:17
"توجه کنید عزیزانم ، این پست ، یک پست اصلاحی مهم در اینجا داره که لازمه حتما بخونید" ************************* معنا نداشتن حریم خصوصی تو زندگی افراد، باعث بروز مشکلات و خساراتی میشه که گاهی جبران ناپذیره . تصور من این بود که با بالا رفتن تحصیلات و گستردگی روابط و گذر کردن از فرهنگ سنتی به سمت مدرن ،درصد...
-
«چشمان بی فروغ یک مادر»
جمعه 13 اردیبهشت 1398 02:51
همکارم گفته بود زن کم حرف و مظلومیه ،خوب هم کار میکنه . برای امروز پنجشنبه باهاش قرار گذاشته بودم .سروقت آمد و مشغول شد .یه خانم ۴۲ ساله ی افغان که ظاهرا، هفت هشت سالی از من مسن تر بنظر می آمد . در خلال کار کردن متوجه شدم که پنج تا بچه داره که یکیشون دختره و بقیه پسر هستند .شوهرش به هیچ عنوان کار نمیکنه ،بابت هر جایی...
-
" قربانی بودن به اندازه ی قلدر بودن، وحشتناک است"
یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 09:46
حتما" با کسانی که در زندگی کلا " رُل قربانی رو بازی می کنند مواجه شدید . آرزوم برای تک تکتونه اینه که خودتون همچین شخصیتی نداشته باشید . شاید لازمه برای این تیپ شخصیت مثال بزنم. مظورم کسیه که همیشه تو زندگی مشترک کوتاه میاد و در مقابل هر خواسته ی غیر منطقی و حتی ظالمانه ی همسر و فرزندان ، اعتراض نمی کنه و یا...
-
"خواب و خاطره"
پنجشنبه 5 اردیبهشت 1398 09:27
دیشب خواب عجیبی می دیدم ، جاده بود و فضا خاکستری و مه آلود ... من کنار جاده ، با بچه ای تو بغلم ایستاده بودم . انگار مهردخت بود. مثل همون وقتا ها یک طرفه بغلش کرده بودم دوتا دستام رو زیر باسنش، به هم قفل کرده بودم . اونم دستاشو دور گردنم انداخته بود و سرش رو گذاشته بود روی شونه م . دوتا پاهای بلندش از کنار پهلوی راستم...