-
"یک خواهش و گزارش کمک به سیلزدگان لرستان "
دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 17:09
سلام عزیزانم ، اوقاتتون بخیر و خوشی . امروز به موضوعی فکر میکردم ، گفتم با شما هم درمیون بذارم . الان راحت ترین و مناسب ترین راه برای سفر های داخل شهر ، گرفتن اتومبیل از سیستم های آنلاین مثل اسنپ، تبسی و یا اپلیکیشن های دیگه ست . برای خود من راحت ترین کار اینه که کیف پول اینترنتیم رو پر کنم و کرایه م رو بصورت آنلاین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردین 1398 08:57
دوتا عکس به پست قبلی اضافه شد
-
"چایکوفسکی و مهردخت"
یکشنبه 25 فروردین 1398 15:43
وسایلت رو روی میز ناهارخوری پهن کردی .. خط کش های بزرگ و مخصوصت رو دست می گیری و خطوطی رو روی کاغذ های برش رسم می کنی ... بدون اینکه بفهمی زیر نظر دارمت . گاهی اخم میکنی و به چیزی دقیق نگاه میکنی .. خطی رو پاک میکنی و دوباره می کشی .. گوشی تلفن همراهت رو برمیداری، به صفحه ش خیره میشی ، صدای استادت تو فضای اتاق طنین...
-
"گزارش کمک رسانی به هموطنان"
شنبه 24 فروردین 1398 02:46
سلام دوستان عزیزم آقای صیفی کمک هایی که هفته ی پیش داشتیم رو به تعدادی از هموطنان گرفتار در ویرانی سیل رو ، رسوندند . اجناس کم کم در حیاط جمع آوری می شد در گرگان بسته بندی کردیم به آق قلا رساندیم . اما به دلیل بالا اومدن مجدد سطح آب ، برای دسترسی به منازل باید وسایل رو با تراکتور حمل می کردند . ببخشید منو چون باید حجم...
-
"سفر به کردستان ، روز سوم برگشت به تهران"
یکشنبه 18 فروردین 1398 11:13
"دوستان عزیزم لطفا" از پست قبل غافل نباشید و تازه واردها حتما" مطالعه کنند ، عمق فاجعه بیش از تصور ماست" *************** به چهارم فرودین و روز سوم سفر و برگشت به تهران رسیدیم . متاسفانه خبرهای بدی از وقوع سیل در استان گلستان در شبکه های مجازی به گوشمون می رسید . نمیدونم حواس ما تو سفر پرت بود و...
-
"کمک فوری به سیل زدگان"
چهارشنبه 14 فروردین 1398 09:48
سلام دوستان من امیدوارم خوب باشید و در کنار عزیزانتون ، در سلامت و آرامش و امنیت باشید . لازم نیست حاشیه برم و شرایط بحرانی مردم سیل زده ی کشورمون رو بازگو کنم . خدا رو شکر همه به لطف شبکه های مجازی در جریان ویرانی و آوارگی هموطنانمون هستیم . احتمالا" تعداد زیادیتون از طُرُق امن ، کمک رسوندن . خود من هم به خیریه...
-
"سفر به کردستان؛ روز دوم"
پنجشنبه 8 فروردین 1398 16:34
روز دوم سفر ما در سومین روز فروردین آغاز شد . طبق برنامه بیدار شدم و طلوع خورشید رو تو خلوت خودم ، همراه با شکرگزاری و دعا برای همه ی مردم دنیا ، کشورم و عزیزانم ، نگاه کردم . چند نفر دیگه هم مثل من بیدار بودند .. کم کم طلوع خورشید کامل شد و بقیه هم بیدار و برای صرف صبحانه آماده شدند. به سمت آلاچیق ها حرکت کردیم .....
-
"سفر به کردستان ؛حرکت و روز اول سفر"
چهارشنبه 7 فروردین 1398 12:51
سلام دوستان گلم . امیدوارم همگی همراه عزیزانتون خوب باشید و جای امن . بریم سراغ سفرنامه ی کردستان زیبا روز اول فروردین ، برای ناهار روز عید و دست بوسی مامان و بابا و البته خداحافظی سفر ، به فشم رفتیم . جاتون خالی همگی دور هم بودیم تاساعت شش بعد از ظهر که همراه مینا و مهرداد به تهران برگشتیم . من و مهردخت قبل از تحویل...
-
" سلام بر سال98"
سهشنبه 6 فروردین 1398 14:04
سلام عزیزانم . گفته بودند سال 98 سال سختی و فشارهای اقتصادیست و مردم همه در تنگناهای معیشتی قرار می گیرند ولی فکر نمی کردم و نمی کردیم که با بارش نعمت باران در این سالهای خشکسالی زمین،(که قطعا" نعمت محسوب میشه) گرفتار مصیبت و بلا شویم . این تقصیر باران نیست ، تقصیر بارش بی وقفه ی ابرهای مهربان نیست .. این نتیجه ی...
-
"نوروز 98 مبارک باد"
سهشنبه 28 اسفند 1397 12:01
و من درخویش ، جوری هستم که حتی نمی توانم برایت زندگیی آرزو کنم که بی خزان و بی زمستان باشد. نمی توانم بگویم سالی پر از فقط شادی و موفقیت داشته باشی . نمی شود، بگویم برایت سالی پر از ثروت و سلامت می خواهم ! من و تو می دانیم که زندگی بسیار زیبا، اما دشوار و شکننده ست . می دانیم قرار است همانطور که گاهی موفق می شویم ،...
-
"بند ناف"
پنجشنبه 16 اسفند 1397 15:05
بند ناف چیز مهمیه ، همونه که مارو به زندگی پیوند میده و به وسیله ی خون ، اکسیژن و مواد غذایی رو از جفت بهمون می رسونه و باعث رشد و ادامه ی حیاتمون میشه، قسمت اعظم این عضو ، به محض ورود به این دنیا ، و چند روز بعد از تولد هم اضافه ی اون از بین میره و بطور کلی ازش جدا می شیم . حالا عده ای هستند که بجز این بند ناف حقیقی...
-
"قوانین تحمیلی"
یکشنبه 12 اسفند 1397 14:30
دوستان نازنین سلام . امیدوارم حال و هوای دلتون انقدر خوب باشه که به بهار و برنامه ریزی برای گذروندن اولین روزهای سال جدید ، فکر کنید . واقعیتش اینه که من و مهردخت آخرین بار همراه 22 نفر از دوستانمون ، اردیبهشت 94 رفتیم سفر . بعد از اون دیگه کارهای هنرستان و مقررات سختشون و بعد هم کنکور (لعنت الله علیه )اجازه نداد به...
-
" مربوط به پست قبل" سورپرایز اداری
سهشنبه 7 اسفند 1397 11:00
ببینید آقای رحیمی نازنین چکار کرده !!! اون سورپرایزی که می گفت چهارشنبه ، همین امروز انجامش داد ... کلمه قادر نیست عمق خوشحالی و شادیم رو از داشتن چنین همکار نازنینی ، نشون بده .
-
"قرار داد های دست و پا گیر"
یکشنبه 5 اسفند 1397 16:30
ساعت از چهار گذشته بود ، معمولا" این موقع ها کسی درست و حسابی کار نمی کنه .. کارمندها یا دارن دوتا دوتا گپ می زنند ، یا تلفن دستشونه .. یا یه سوژه میندازن وسط و گروهی درموردش حرف میزنن. اما چند تا بارنامه با یه صورتحساب همخونی نداشت و من عزمم رو جزم کرده بودم همون موقع سر از مشکلش دربیارم . رفتم سالن بغلی مدارک...
-
" یک روز معمولی که متفاوت شد"
پنجشنبه 2 اسفند 1397 15:44
سه شنبه بعد از ظهر از مهردخت پرسیدم برنامه ت برای ترم جدید چیه ؟ گفت : کلی خرید داشتم که با دوستام رفتیم کوچه رفاهی و بعضیاشو خریدیم ولی یه چیزایی هم پیدا نکردیم . -: خوب برای هفته ی جدید لابد باید ببری سرکلاس دیگه . -: بعععله . -: پس چرا منتظر معجزه ای نمیری خرید؟ -: میخوام با تو برم دیگه . -: وااا ، مهردخت من وقت...
-
"مروری بر عمل اسلیو بعد از چهل و پنج روز "
شنبه 27 بهمن 1397 10:37
سلام عزیزانم . اونهایی که تهران هستند و صبح زود بیدار شدند حتما مثل من تجربه ی بارون شدید ، تگرگ و برف رو دارند . تو مسیر اداره همه چیز اتفاق افتاد و الان که دارم از پنجره ی بزرگ سالن بیرون رو میبینم آفتاب کم رنگ باحالی آسمون رو روشن کرده . کلا" طبیعت هم مثل خودمون هوایی شده و تکلیفش با خودش معلوم نیست چهار شنبه...
-
"سی و هفتمین جشنواره ی فیلم" قسمت سوم و اختتامیه
سهشنبه 23 بهمن 1397 10:13
اولین کار همایون غنی زاده در مقام کارگردانی سینما ، فیلم " مسخره باز " با بازی هنرپیشه های درجه یکی مثل علی نصیریان ، رضا کیانیان ، بابک حمیدیان و صابر ابر و حضور هدیه تهرانی بود. سر این فیلم با مهردخت به اختلاف نظر خوردیم . البته نمایش های غنی زاده رو دیده م و با سبک کارش آشنا بودم .. اما این اولین...
-
"سی و هفتمین جشنواره ی فیلم" قسمت دوم
چهارشنبه 17 بهمن 1397 16:30
"متری شیش و نیم " یک اثر سینمایی کاملا" رئال ، با کارگردانی و بازیگری بسیار درست و حساب شده ست . سعید روستایی با 29 سال سن و دو اثر سینمایی فاخر (ابد و یک روز و متری شیش و نیم) بر قله ی کارگردانی ایران ایستاده و نوید محمد زاده و پیمان معادی دو بازیگرمعرکه ای هستند که در مقابل دوربین جادو می کنند . دو...
-
"سی و هفتمین جشنواره ی فیلم" قسمت اول
یکشنبه 14 بهمن 1397 11:18
سلام دوستان ، تاخیر من رو می بخشید دیگه ایام جشنواره ست و من هیجان زده تر و مشغول تر از همیشه . امسال به دلیل تقارن شهادت حضرت فاطمه با این ایام و ضرورت تعطیییلی سینمااااها در این ایاااام ، جشنواره از دو روز جلو تر یعنی دهم بهمن آغاز شد . چهارشنبه دهم ساعت 3 بعد از ظهر قرار بود فیلم سرخ پوست رو تو سینما فرهنگ ببینیم ....
-
" امتحان طراحی " در ادامه پست قبل
چهارشنبه 3 بهمن 1397 11:29
من این چهره ها رو خیلی دوست دارم فکر کنم نوشته ش رو کامل نمیبینید Modern Madame de Pompadour و این طراحی لباس های فضایی که با استفاده از خطوط کج و معوجی که رو یه کاغذ دیگه بصورت تصادفی رسم شده بود و نهایتا انقدر روی مانکن که روی صفحه بوده چرخیده تا تبدیل به این شده
-
" مادرانه ، مهردختانه "
یکشنبه 23 دی 1397 16:00
نشستم رو لبه ی مبل ، پشتمو بهش کردم و گفتم : مهردخت جان یکمی شونه هامو بمال با دستای قوی و درشتش شروع کرد به ماساژ ... منم صداهایی از سر کیف از خودم در می آوردم : آخ قربون دستتتت ، وووای چه دردی میکنه مامان جوووون .. بعد از چند دقیقه هم خودمو چرخوندم و یه ماااچ گنده ازش گرفتم . گفت : عه ، خسته نشدم بذار بیشتر ماساژت...
-
"نگاهت رو عوض کن "
یکشنبه 23 دی 1397 16:00
پارسال که رستوران داشتیم با دختر خانمی آشنا شدم که نمایش نامه نویسی دانشگاه تهران درس میخوند ولی با یک خانواده ی وحشتناک از نظر شعور اجتماعی و عاطفی و هر چیز زیر صفر . هر قدر از مشکلات این دختر بگم کم گفتم . شب هایی که من شیفت بودم تا یه مقدار زیادی از مسیرش رو با هم میرفتیم و می رسوندمش ولی بقیه ش رو باید خودش می...
-
"من و معده ی جدیدم..قسمت دوم"
دوشنبه 17 دی 1397 16:24
بیمارستان نیکان سر خیابونی واقع شده که منزل پدریمه، مامان و بابا که کلا" فشم هستند ، خاله م رفته بود پیش مامان که مامان تنها نباشه(چون با زانوی عمل کرده صلاح نبود بیاد تهران و دوباره برگرده فشم) بابا اومده بود اینجا تا موقع عمل درکنار من باشه . قرار بود ساعت پنج و نیم صبح بیمارستان باشیم . چهار و نیم با مهردخت...
-
"من و معده ی جدیدم..قسمت اول"
دوشنبه 17 دی 1397 11:09
سلام عزیزانم . قول داده بودم که درمورد جراحیم براتون بنویسم . البته همین اول عنوان کنم کسی دچار سوء تفاهم نشه و فکر نکنه نوشتن این مطالب حمل بر تشویق من برای انجام چنین کاریه . میدونید گاهی خدای نکرده مشکلی پیش میاد و به پزشک مراجعه میکنیم و نظر قطعی اینه که باید بدون فوت وقت روی شما جراحی انجام بشه . اینجا تکلیف...
-
" من برگشتم"
شنبه 15 دی 1397 12:32
سلام عزیزای دلم . امیدوارم همگی خوب باشید . هفته ی پیش، شنبه هشتم دی ماه جراحی انجام شد و یکشنبه برگشتم منزل . امروز روز اوله که اومدم سر کار . دوستتون دارم
-
"احساس ناامنی"
چهارشنبه 5 دی 1397 10:41
سلام غمگین من رو پذیرا باشید . حالمون هیچ خوب نیست . کانال دانشگاه علوم تحقیقات رو دارم و گزارش های لحظه به لحظه رو می خونم . دیشب با مهردخت کلی اشک ریختیم . نیم ساعت بعد از اینکه هرکدوممون تو تخت خودمون رفته بودیم اومد بالا سرم و گفت : مامان میشه امشب پیشت بخوابم ؟ آغوشم رو باز کردم و گفتم : بیا عزیز دلم . چی شده...
-
"آی اَم هییر"
شنبه 24 آذر 1397 10:55
هلوووو ، هاو آر یو ؟؟ والا خودم فکر می کنم این چند روز مُردم و بر اساس نظریه ی تناسخ ارواح، الان یه جایی تو غرب کره ی زمین به دنیا اومدم همونطور که می بینید اتاق عمل نرفتم و همچنان پشت میز اداره تشریف دارم . چهارشنبه شب دوباره رفتم کلینیک و گفتم من هیچ فرقی که نکردم هیییچ ، بدترم شدم . خوابوندنم و یه سرم بهم وصل کردن...
-
"نوعی دیگر ببینید"
چهارشنبه 21 آذر 1397 11:56
سلام دوستان عزیزمن امیدوارم خوب باشید و روزگار بر وفق مرادتون پیش بره ، اگر هم گاهی اونطور که انتظار دارید پیش نرفت ، نگران نشید مطمئن باشید در هر موضوعی خیری نهفته ست که ممکنه ما ازش بیخبر باشیم . دو سه هفته ست بابت دریافت وام و تغییر اسناد ملکی ، بدو بدو میکنم گاهی خیلی استرس داشتم و از اون بدتر خیلی خسته شدم . از...
-
"رفاقت"
سهشنبه 13 آذر 1397 11:30
انگار مارتیک نازنین و گوگوش عزیز به سفارش من و نفس ، ترانه ی " رفاقت " رو خوندند ... تاحالا که هر بار گوش دادم از شدت احساسات اشکم جاری شده ... خیلی دلم میخواست لینک دانلودش رو اینجا براتون بذارم ولی نتونستم . متنش رو میذارم خودتون زحمت دانلودش رو بکشید و از اینهمه لطافت شعر لذت ببرید . تو دنیای پر از بی...
-
"وقتی دیر می شود"
شنبه 10 آذر 1397 15:31
دیروز سالگرد 50 سالگی اعزام اولین گروه سی نفره از افسران کشتیرانی بود . 50 سال بعد از نهم آذر ماه سال چهل و هفت .... این سی نفر تقریبا" با فاصله ی کمی از هم ازدواج کردند و بچه دار شدند . بابا و عمو احد ، تقریبا" هم زمان ازدواج کردند و بچه دار شدند، من و شادی هم که بچه های اولشون بودیم به اختلاف خیلی کمی از...