-
"زنان سرزمین خورشید"
چهارشنبه 30 آبان 1397 16:56
چند سال پیش به لطف مادر کتابخونم ، با کتاب کم نظیر و تاثیر گذاری بنام " دختری از ایران" آشنا شدم . این کتاب به قلم خانم ستّاره فرمانفرمایان (اسم ، ستاره مترادف با کوکب نیست . بلکه sattareh خوانده می شود معنیش رو دقیق نمیدونم البته خیلی گشتم ولی چیزی بجز همون" شی پر نور" پیدا نکردم خودم فکر میکنم...
-
"در ادامه ی پست قبل "
یکشنبه 20 آبان 1397 13:20
صبح که چشمامو باز کردم با پیغام " خاله مهربانو من دارم میام .. امضاء مایا" رو به رو شدم مایا دختر همکار بغل دستیمه که خیلی خیلی دوستش دارم . یه آقای نازنین و خوش رو که چهارساله همکارم شده . ایشون با خانم گلش تو سن 19 سالگی و اوایل دانشجوییشون (بدون جشن ازدواج و دنگ و فنگ های اضافه) دست همو گرفتن و دوتایی با...
-
"نسل سرگردان"
چهارشنبه 9 آبان 1397 17:16
تلفن رو میزم زنگ خورد -: سلام بفرمایید . -: سلام . وقت دارید؟ یه لحظه تشریف میارید لطفا؟ -:بله . الان مدیر محترم بود . رفتم تو اتاقش . صندلی مهمانش رو کشید سمت خودش تا بیشتر از حد معمول بهش نزدیک بشم . نشستم کنارش . از این حرفای کلیشه ای شروع شد که : مهردخت خانم چطوره ؟و اوضاع در چه حااله ؟ و این چیزا.. یهو صداش رو...
-
"زندگی با همه ی پیچ و خمش"
چهارشنبه 2 آبان 1397 16:39
درست همون موقع ها که تو زندگی کم میاری و خستگی و آشفتگی کلافه ت کرده ، یه اتفاق خوب باعث میشه حال و هوات عوض بشه و از اون خنده های از ته دل سر بدی . گاهی اتفاقات بد ، بیشتر از اینکه بد باشن ، تکان دهنده ن و همه ش باخودت فکر میکنی .. عه به همین آسونی ؟؟ همینجوری یهویی؟؟ نگران نشید ، میگم براتون چی شده . این پست هم...
-
"جراحی با طعم رضایت"
شنبه 21 مهر 1397 14:59
سلام عزیزانم امیدوارم همگی سالم و تن درست باشید که بالاتر از این نعمتی نداریم و بقیه ی چیزهای خوب دنیا بعد از سلامتی معنا می گیرند . گفتم براتون که تو پروسه ی جراجی زانوی مامان ، یه چند باری که بابا برای بلند شدن و نشستن به مامان کمک کرده بود مبتلا به " باد فتق" شد باد فتق زمانی اتفاق میفته که دیواره ی شکمی...
-
"هجرت ما به پایان رسید"
سهشنبه 10 مهر 1397 18:10
بالاخره تموم شد ... البته اگر شما تجربه ی اسباب کشی رو داشته باشید میدونید که این تموم شد به اون معنی نیست که واقعا تموم شد ، بلکه تا یک ماه دیگه اینو از اینجا برمی داریم میذاریم اونور ، اون یکی رو میذاریم بجاش ولی خووووب دیگه، چند شبه خونه ی جدید میخوابیم . اصلا" هم اینجوری نیست که چون از طبقه ی بالا اومدیم...
-
"عقده ها چه بر سر آدم می آورند"
سهشنبه 3 مهر 1397 16:06
همون تابستان پر ماجرای 83 که قرار بود مهر ماهش مهردخت برای پیش دبستانی تو مدرسه ثبت نام بشه و من مونده بودم بدون شناسنامه چکار کنم و دست آخر با اونهمه کش و قوس (که تو خاطرات از آشنایی تا جدایی خوندید ) آرمین رو بردم دفترخونه و ازش تعهد گرفتم که مهردخت رو همراه با شناسنامه ش بهم پس بده و آرمین فکر کرد عقب میفته اگر...
-
" هزار تجربه و خاطره"
یکشنبه 18 شهریور 1397 11:10
براتون گفته بودم که سال گذشته همین موقع ها با مینا و بردیا و دوتا برادر که یکیشون چندین سال میشه با بردیا شرکت ساختمانی دارند و مشغولند ، وارد کار دوم ( رستوران )شدیم . آره ، از چند ماه قبل مشغول صحبت و برگزاری جلسات بودیم و نهایتا" از بیست و دوم شهریور کار رو شروع کردیم . من در امور مالی خیلی ریسک پذیر نیستم ....
-
" من و هجرت"
سهشنبه 13 شهریور 1397 15:15
سلام عزیزانم . امیدوارم همگی عاالی باشید هرچند که اوضاع و احوال زمانه حال خیلی خوبی برای هیچکدوممون نذاشته ولی خدا امیدمون رو قطع نکنه . همچین نوشتم " من و هجرت" که حتما فکر کردید قراره جلای وطن کنم ؟ نه باباااا ماجرا از این قراره : یادتونه بخشی از زمستون سال قبل با گچ گرفتن پای چپم چقدر بهم سخت گذشت ؟ همین...
-
"ماااا خوووبیییم"
یکشنبه 4 شهریور 1397 14:38
قربون محبت همگیتون ، دیدم چند تا از دوستان نازنین نگرانم شدند . من فدای محبت خالصانه و بی ریای شما ... حال همگی خوبه فقط سخت مشغولم به زودی میام و براتون یعالمه اتفاقایی که همه ش خوبه می نویسم دوستتون دارم
-
"عشق و امید به زندگی بازگشت"
شنبه 27 مرداد 1397 12:47
پرستوی سبکبال من ، سالروز بازگشتت مبارک
-
"فوری و مهم"
دوشنبه 22 مرداد 1397 10:14
سلام دوستان عزیزم روز و عاقبتتون تو این روزگار هزار رنگ ، بخیر . یادتونه آخرین بار برای جمع آوری کمک فراخوان نوشتم ؟ جمعی از شما عزیزان لطف کردید و به شماره کارتی که اعلام کرده بودم وجه واریز کردید . الان براتون یه زحمتی دارم . از رسید وجهتون یه عکس برام بفرستید به ایمیل best_id82@yahoo.com یا اگه نمیتونید ایمیل کنید...
-
" عشق آغاز شد"
سهشنبه 26 تیر 1397 09:44
" بیست و ششم تیرماه 1378 به درد عشقت گرفتار شدم"
-
"انسانم آرزوست قسمت دوم "
یکشنبه 24 تیر 1397 12:42
خلاصه پمپ کاهش درد مورد نظر نصب ، و مامان از درد کشیدن تا حدود زیادی راحت شد . یک شب بعد که دوباره نوبت من بود ، وقتی رسیدم بیمارستان دیدم مهرداد عصبیه و اشاره کرد بهم که بیا بیرون از اتاق . رفتم گفتم : چی شده ؟ گفت : پرستار داشت قند مامان رو می گرفت خودم دیدم 492 بود ولی تو گزارش نوشت 240 بهش اعتراض کردم میگم چرا...
-
" انسانم آرزوست قسمت اول "
شنبه 16 تیر 1397 14:55
باغچه ی خانوادگی ما رو یادتونه که فشم بود؟ قدیما ازش بیشتر می نوشتم ولی به دلیل 90 تا پله ی غیر استانداردی که داره ، من یکی که واقعا تا مجبور نشم اونجا نمیرم . (نسرین جون میدونه چی میگم. بهار 96 که اومده بود ایران یه بار بردمش طفلکی رو ) اما مشتری پر و پا قرص اونجا مامان مصی و بابا عباس بودند . الان چندساله بهشون میگم...
-
"خرمشهر مظلوم من"
یکشنبه 10 تیر 1397 15:03
من که کودک بودم و مدت کوتاهی در خرمشهر زندگی کردم ، عطر خوش خاک و صفای مردمش تو وجودم ریشه کرده .. روژ آزادسازیش از مدرسه تا خونه رو یک نفس دویدم و با اشک شوق خودم رو تو بغل مامان و بابا انداختم و گفتم :" دیگه آزاد شد ، تو رو خدا برگردیم" هیچ فکر نمی کردم خرمشهر عزیز من هرگز آزاد نخواهد شد و امروز درحالیکه...
-
"تیرماه و ..."
شنبه 2 تیر 1397 14:51
بازم تیرماه داغ و پر هیجانِ من رسید یادش بخیر ، پارسال شب پانزدهم ، جواب کلونوسکوپی نفس با یه تومور بدخیم اومد ، فرداش مهردخت کنکور داشت .. همه ی روزهای بعد از اون دنبال مشاوره با جراح های مختلف بودیم .. نگرانی ، افسردگی ، فیلم بازی کردن برای هم که هیچی نیست درست میشه .. گاهی از زور دلهره در اغوش هم اشک ریختن و مرور...
-
"زود قضاوت کردم"
شنبه 12 خرداد 1397 11:15
اون روز که موضوع ماشین خریدن برای مهردخت و چک دادن من ، پیش اومد، خیلی بهم ریختم و اذیت شدم . شاید ده دقیقه از موضوع نگذشته بود که برای شما نوشتمش که فکر میکنم به دلیل عصبانیت زیادم بود . حتما " مرور ماجراهای زندگی مشترک سابقم دلیل اینهمه بهم ریختگی و ناراحتیم بوده که انقدر زود و بد قضاوت کردم . یه چیز جالب هم...
-
"قرار بودباعث قرارم باشه"
دوشنبه 7 خرداد 1397 16:14
فصل بستن حساب هاست ، گاهی تو خواب هم سند اصلاحی میزنم و مغایرت می گیرم . این روزها باید فکرم کاملا" متمرکز باشه و حواسم جایی پرت نشه که اگر بشه ، کارگره میخوره و محکوم به چندین بار مطلبی رو بررسی کردن میشم . از حق نگذریم که از هفده سال و اندی سابقه ی کار مالی داشتن ، غذاب بستن حساب ها رو به معنای واقعی فقط یکی...
-
" یک خبر خوب"
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 12:26
دوستان عزیزم خبر خوبی براتون دارم . فرد خیری درمورد رویا اعلام کرده که همه ی هزینه های درمان و سرپا شدن زندگی خودش و بچه هاش رو تقبل میکنه . این خبر خوبی بود که تو این اوضاع نابسامان اجتماعی دریافت کردیم . خدا به همه ی خیرین برکت و سلامتی بده و آرزوی محالم اینه که هیچ کس نیازمند نباشه لطفا" دیگه بعنوان رویا پولی...
-
"سرطان هم درد دارد ، هم هزینه"
سهشنبه 18 اردیبهشت 1397 09:43
لطفا" پست نسرین عزیزم رو بخونید "
-
" عصبانی نیستم " /" عصبانی هسسسسسسسسستم"
شنبه 15 اردیبهشت 1397 16:20
عصبانی هستم و دل شکسته ، عصبانی هستم و افسرده . جواب هشت سال زندگی من رو کی میده؟؟ جواب چهل سال از چهل و پنج سال زندگی من رو کی میده؟ جواب تو نازنینم که با آتش جنگ هجده ساله رفتی و بیست و هشت ساله برگشتی رو کی میده؟ جواب زندگی کلافه ی پاره ی دلم ، این شاخه گل نورسته ی نوزده ساله ام که حسرت خیلی چیزها تو دلش میمونه رو...
-
" شبیه درد و دل کردن های دوستانه قسمت دوم"
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 16:07
دارم کامنت های تایید نشده رو نگاه می کنم ، به کامنتش میرسم که دوازدهم بهمن سال گذشته برام فرستاده بود و عنوان کرده بود که مشکلی داره و اگرچه اهل کامنت گذاشتن نیست ولی سالهاست خواننده ی وبلاگه و در حال حاضر نیاز داره موضوعش رو خصوصی عنوان کنه . کامنتش نه آدرس داشت نه ایمیل . چون نمیتونستم رو کامنت خصوصیش ،جواب بنویسم...
-
درخواست کمک"نقل قول"
دوشنبه 3 اردیبهشت 1397 13:08
جالبه که بعد از پست قبل که در مورد بی اعتمادی و محبت اضافه بود ، همچین پستی رو بذارم . ولی خوب نمیشه همه رو به یک چشم دید و نمیشه که بخاطر بد دیدن و بی معرفتی یه عده دیگه دست هیچکسی رو نگیریم . یکی از خوانندگان قدیمی این خونه که خودش صاحب وبلاگ بود و بنا به دلایلی وبلاگش رو بست ، ازم خواسته که این پست رو اینجا بذارم...
-
" شبیه درد و دل کردن های دوستانه قسمت اول"
دوشنبه 27 فروردین 1397 10:49
امروز هوای تهرانی بارونیه ، فقط تهران که نه ، خیلی از شهر های ایران با شرشر بارون ، حال و هوای دیگه ای گرفتن . شاید همین هوای خاکستری و همین بارونی که معمولا" منو کسل میکنه باعث شده که بخوام سفره ی دلمو باز کنم . بیاید بشینید دورو برم .. فرض کنید یه دیگ آش رشته هم بارگذاشتم و میخوام صاف و صمیمی حرفای ساده بزنیم ....
-
"بهار و تنبلی هایش"
پنجشنبه 23 فروردین 1397 10:59
سلام عزیزانم . امیدوارم خوب و سرحال باشید . چند بار خواستم بیام و براتون بنویسم ، ولی راستش دست و دلم به نوشتن نمیره .. نمیدونم به چی ربطش بدم ؟ اما دم دست ترین چیزی که به ذهنم میرسه " بهار و تنبلی هاشه " دوستتون دارم و برمی گردم .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 فروردین 1397 13:42
27 مارس مصادف با هفتم فروردین " روز جهانی تیاتر " مبارک باد
-
"نوروز 97 مبارک"
یکشنبه 27 اسفند 1396 09:46
سفرت بخیر اسفند کوله بارت را بستی؟ چیزی را فراموش نکرده باشی ! مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی ! حواست باشد همه را برداری درِ چمدانت را محکم ببندی ، فروردین دارد می آید میدانی که چمدانش سبک است پر از شکوفه ! وقتی رسید می خواهم وصلشان کنم روی درخت های حیاط ! می خواهم بهار را دل انگیز کنم .. عشق را نشانش بدهم قدم زدن زیر...
-
"روز جهانی زن مبارک باد"
پنجشنبه 17 اسفند 1396 09:54
مادرها شبیه نخ گردنبند مرواریدند به نسبت دانه ها ، کمتر خودنمایی می کنند ! اما اگر نباشند ، هیچ دانه ای کنار دیگری نمی ماند . الهی نخ هیچ گردنبند مرواریدی پاره نشه . روز زن رو بهانه ای کنیم برای احترام متقابل ، عدم تفکیک جنسیتی ، حقوق برابر اجتماعی ، عدم توهین و نگاه هرز آلود زن جنس دوم نیست ، قلب تپنده ی خانواده و...
-
" خوشبختی همین نزدیکی هاست"
یکشنبه 13 اسفند 1396 14:00
گاهی یه چیزایی باعث میشه فکر کنی " کارت درست بود" یعنی یه لایک گنده به خودت بدی و دلت خوش باشه به اینکه راهی که رفتی ، قسمت سخت و مهمش رو درست طی کردی . منظورم به رابطه ی خوب من و مهردخته . درست مثل زن و شوهر ها که اگه بگن ما هییییچ مشکلی نداریم و هیییچوقت نه اختلاف نظری داریم نه بحثمون میشه ، نه کسی باور...