دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

"سفر به کردستان ؛حرکت و روز اول سفر"

سلام دوستان گلم  . امیدوارم همگی  همراه عزیزانتون خوب باشید و جای امن . 


بریم سراغ سفرنامه ی کردستان زیبا


روز اول فروردین ، برای ناهار روز عید و دست بوسی مامان و بابا و البته خداحافظی سفر ، به فشم رفتیم .


 جاتون خالی همگی دور هم بودیم تاساعت شش  بعد از ظهر که همراه مینا و مهرداد به تهران برگشتیم .


 من و مهردخت قبل از تحویل سال ،  وسایل سفر رو چیده بودیم و گذاشته بودیم صندوق عقب ماشینمون . 


هر چی سعی کردم سبک سفر کنیم نشد ، چون اخبار سرما میرسید و من میترسیدم یه وقت تو سفر لباس کم بیاریم .


 یه ساک و یه چمدون کوچیک بعلاوه ی دوتا کوله پشتی برداشته بودیم . ( البته کوله پشتی ها رو دالاهو توصیه کرده بود که با وسایل ضروریمون باید تو اتوبوس داشته باشیم ) 


من عادت دارم تو همه ی سفرها دوتا رو بالشی و ملافه دونفره و دوتا پتوی سفری همراه میبرم ..


 خدایی اون ساکی هم که برده بودیم فقط همین اسباب خواب و سشوار و لوازم شوینده مون بود .. چمدون کوچیکه فقط لباس . 


تا ساعت ده شب وقت داشتیم .


 مینا و مهرداد بقیه لوازمشون رو چیدن و ساعت ده آماده ی گرفتن اسنپ و رفتن به میدون ونک (محل قرار اتوبوس دالاهو با مسافران) بودیم .


 اسنپ رو گرفتیم  و خیلی زود از خیابون های خلوت و استثنایی تهران گذشتیم و به ونک رسیدیم . 

تک و توک همسفرامون اونجا بودن و کم کم اتوبوس و بقیه رسیدن .. 


همون لحظه ی اول،  تور لیدر نازنینمون حمیدرضا نصیر و بهاره مصطفایی مهربون به دلم نشستند . دوتا کوله ها رو بردیم بالا و چمدون و ساکمون رفت تو قسمت صندوق اتوبوس . 


راس ساعت یازده شب ، طبق برنامه حرکت کردیم . به رسم همیشه ی سفر با تور ، کمی بعد از حرکت ، مراسم معارفه شروع شد . 



اول مهرداد رفت بعد مینا رفت و آخر حرفاش گفت من خواهر یه سال بزرگتر مهردادم بعد من رفتم گفتم:


 من خواهر بزرگه اون دوتای قبلیم بعد مهردخت رفت گفت من دختر مهربانوعم و طبیعتا" خواهر زاده ی مینا و مهرداد .. متولد 78 هستم . 


در پایان معارفه کاشف به عمل اومد که مهردخت جوان ترین همسفرمونه . 


بین همسفرا یه زوج پزشک بودند که خانم 55-56 ساله و آقا دو سه سالی بزرگتر بود . 


محجبه و اهل نماز و نیایش بودند . یه زوج پرنده نگر دوست داشتنی داشتیم .


 یه خانم که یوگای خنده می کرد و در تمام طول سفر بهمون تکنیک های تنفس درست و خنده رو آموزش میداد .. دور هم بی دلیل و با دلیل بسیااار خندیدیم . 


دوتا زوج عاشق داشتیم که دوست داشتنی بودند و دلمون به دیدنشون خوش بود چون از هر فرصتی هر چند کوتاه  برای گپ زدن و خندیدن و پچ پچ های دونفره استفاده میکردند .


دوتا خواهر ، دوتا دوست . یه پسر تنها  دوتا دختر تنها ، دوتا همکار جوون خانم و آقا و خلاصه روی هم بیست و هشت نفر بودیم . 


بعد از معارفه کمی خودمون با خودمون گپ زدیم و کم کم چشمامون گرم خواب شد . 


دوم فروردین ، ساعت هفت و نیم صبح به کاروانسرای شاه عباسی  بیستون رسیدیم و برای صرف صبحانه  بیدارمون کردند. 


وااای خدا چقدر سررررد بود ، فضا بازز و اول صبح و دست و رو شستن و مسواک زدن و ... 


بالاخره رفتیم داخل کاروانسرا و با خوردن  صبحانه  ی خوشمزه ، جون تازه ای گرفتیم . 



این بنا در محوطه ی تاریخی فرهنگی بیستون واقع شده مربوط به دوره ی صفویه و در سال 1353 بعنوان یکی از آثار ملی ایران ثبت شده .


بعد از صبحانه پیاده به سایت تاریخی و باستانی بیستون که دوره های مختلف تاریخی قبل از اسلام، بعد از اسلام و حتی پیشاتاریخرا در بر گرفته حرکت کردیم . 



محوطه ی بیستون در دامنه ی کوهی به همین نام در شهر بیستون و در کنار راه باستانی کرمانشاه به همدان جای گرفته . 


در این محوطه آثار باستانی فراوونی وجود داره اما مهمترین  اونها ، کتیبه ی بزرگ داریوشه که به 520سال قبل از میلاد مسیح برمی گرده .


پیکره ی هرکول ، دیوار تراش فرهاد، بنای ساسانی ، کاروانسرای ایلخانی ، کاروانسرای بیستون ، نقش برجسته ی بلاش، محوطه تاریخی پارت و سراب بیستون ، همه از آثار زیبا و تاریخی این مجموعه هستند . 


باستان شناسان، قدمت این مجموعه در دشت بیستون رو به هفتاد هزار سال قبل تخمین زده ند . 



بعد از بیستون از کنار کرمانشاه گذشتیم کمی با اتوبوس خودمون رفتیم ، بعد تو دوتا مینی بوس تقسیم شدیم با راننده ی مینی بوس آقای "ستّار کمانگر" آشنا شدیم که تور لیدر محلی بود .


 ستّاریکی از دوست داشتنی ترین کسانی بود که تو این سفر باهاش آشنا شدیم . خوش مشرب ، مهربون و بسیار روشنفکر. 


سوار بر مینی بوس ستار درحالیکه به مدت دوساعت تو پیچ و خم جاده زدیم و رقصیدیم ،  به سمت روستای زیبای پالنگان از توابع شهرستان کامیاران درابتدای اورامان و در استان کردستان رفتیم . 




قدمت پالنگان به قبل از اسلام میرسد و بیشتر خونه ها بصورت خشکه چین (یعنی بدون ملات و فقط با چینش سنگ روی هم)و بصورت پلکانی ساخته شده یعنی مثل ماسوله حیاط خانه ی بالایی، پشت بام خانه ی پایینیه .




 رودخانه ی تنگی ور از میان آبادی می گذره زیبایی خیره کننده ای به منظره ی زیبای روستا میده . ناهار روز اول ماهی کبابی مخصوص پالنگان بود .


 که مهردخت درکماااال تعجب خورد و یه علامت بیگ لایک بهمون نشون داد 



تقریبا" ساعت چهار بعد از ظهر بود از پالنگان زیبا بیرون اومدیم دوباره سوار مینی بوس ستار شدیم و با همون کیفیت قبل، به اتوبوس خودمون رسیدیم .


 قرار بود به اقامتگاه زیبامون درحوالی مریوان که دور دریاچه ی زریوار (زریبار) واقع بود بریم .  وقتی با تور سفر میکنیم ، یکی از چالش ها اینه که محل اقامتمون چطوریه؟


 آیا به اندازه ی کافی تمیز و مرتب هست؟ آیا جا به اندازه ی زندگی  دو سه روزه با حداقل بیست نفر دیگه هست؟؟ 


همه ی این سوال ها تو ذهنمون بود که رسیدیم به اقامتگاه .


(اقامتگاه بوم گردی نشینگه ی بنار)


 اقامتگاه شامل یه محوطه ی بزرگ با اتاق  و آلاچیق و سرویس های بهداشتی بود . جایی که ما بودیم به اندازه ی صد قدم از الاچیق و اتاق های سنتی فاصله داشت و در واقع یک ویلای دوبلکس شیک با امکانات و وسایل مجهز بود .


 بالا چهارخواب با سرویس بهداشتی ایرانی و فرنگی و حمام بود که همه ی خانم ها رفتیم بالا و طبقه ی پایین یه سالن بزرگ و آشپزخونه بود که همه ی آقایون اونجا بودند .


 یه پارکینگ کوچیک با میز پینگ پونگ ، فوتبال دستی و چند تا وسیله ی ورزشی هم داشت . خلاصه همه تو اتاق ها پخش و پلا شدیم وسایلمون رو باز کردیم و به نوبت دوش گرفتیم . 


ساعت ده شب همه به سمت آلاچیق ها و اتاق های گرم برای صرف شام رفتیم . 


تقریبا" همه آش دوغ سفارش داده بودند ولی مهردخت مرغ کبابی گرفت که نصف مرغ بود که تو آب پیاز و سماق خوابونده و بعد با اتیش ملایم کباب شده بود ... واای این غذا خیلی خیلی خوشمزه بود . 



بعد از شام همه به ویلا برگشتیم و مشغول گپ و گفت و بازی شدیم . کمی بعد خستگی راه  بهمون مستولی شد و برای یه خواب اروم و شیرین آماده شدیم .


 من و مهردخت و مینا یه اتاق خواب داشتیم و حسابی کیف کردیم . قرار بود راس ساعت هفت ونیم صبح برای صبحانه به آلاچیق بریم ولی من برای دیدن طلوع خورشید در دریاچه  زریوار ساعت رو کوک کردم . 


"پایان شب اول در کردستان زیبا"


دوستتون دارم 


نظرات 20 + ارسال نظر
صفا سه‌شنبه 13 فروردین 1398 ساعت 08:04 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

همیشه به گردش و خوشی . ممنون که با سفرنامه هات خواننده ها رو هم در خوشیهای سفر شریک میکنی .

عزیزمی صفا جان .. شما تک تکتون تو سفرهم تو ذهن و خاطم هستید نازنین

azi یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 03:32 ب.ظ

سلاممم...به به کلی لذت بردم همیشه به شادی و گردش.مهربانو جان من عاشق سفرم اماااا شدیدااا به سرویس های بهداشتی که گروهی باشه حساسم همون خصوصیش هم خیلی آزارم میده همیشه دلم میخواد تو اتاق هتل ها سرویس ایرانی داشته باشه

سلام آزی جان
قربونت عزیزم . البته ما هم سرویس ایرانی هم فرنگی داشتیم ولی تو سفر خیلی نباید سخت گرفت که خوش بگذره .. به هر حال شرایط با خونه ی خودمون قطعا فرق میکنه

سیمین یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 12:30 ب.ظ

سلام مهربانو جانم
خوشحالم که خوش گذشت
ما پارسال اورامان رفتیم و خونه یکی از اهالی ساکن شدیم باورت نمیشه اینقدر مهربان بودند حتی شامشونو نخوردن و برای ما گذاشتن.
وسوسه شدم با دالاهو برم سفر.

سلام سیمین نازنین
به به .. این مردم واااقعا عزیز و مهمون نوازند .
من همیشه از دالاهو راضی بودم

عسل یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 11:12 ق.ظ

سلام مهربانوی جان
بقیه سفرنامه چی شد منتظریماا
میگم اگه از بقایای وبلاگ قبلی چیزی مونده میشه داشته باشم؟؟
خوش بگذره بقیه تعطیلات و مراقب خودتون باشین

سلام عزیزم
نوشتم عزیزم الان قسمت دوم رو گذاشتم
کدوم وبلاگ اونی که سال 88 حذف کردم ، همه ش رفت فقط قسمت زندگی من و آرمین مونده بود که فکر کنم خوندیش .
مررسی عزیزم تو هم مراقب باش ما دیگه تهرانیم سفت چسبیدیم به جامون

سمیرا یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 10:06 ق.ظ http://samisami64.blogfa.com

.من پایه ام

تو سفرکلی میخندونمتون و ترانه شاد ماد میخونم

و میرقصم...

مهربانو کی چمدون ببندم????

جیگرررتو انقدر باحاالی سمیرا جونم بذار فعلا سیل بیخیالمون بشه

آوا یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 03:15 ق.ظ

سلام مهربانو جان

امیدوارم همیشه به سفر و گردش های خوب ومفرح باشی در کنار سایر عزیزان.

سلام آوا جان . ممنونتم عزیزم همچنین تو نازنین

سمیرا یکشنبه 11 فروردین 1398 ساعت 01:03 ق.ظ http://samisami64.blogfa.com

اول از همه سال نو رو به تو عزیییز دل و مثبت اندیش تبریک میگم

و دوم

با دیدن عکسها و سفرنامه ت راستش دلم خواس

یه سفر باهات بیامالبته اگه اافتخار بدیاا

بهت میخوره خیلییییی خوووووش سفر باشی

قربونت عزیز دلم ممنونم .
عززیزمی سمیرا جون بتاید یه تور دوستان مجازی راه بندازیم

نسیم شنبه 10 فروردین 1398 ساعت 04:05 ب.ظ

مهربانوی عزیز سال نو مبارک، ممنون از سفر نامه زیبای شما، امیدوارم کل سال ۹۸ مثل این سفر بهتون خوش بگذره، منتظر ادامه سفرنامه هستم بی صبرانه

ممنون نسیم جانم الهی برای همه به شادی باشه

من شنبه 10 فروردین 1398 ساعت 12:34 ب.ظ

میشه این جا جواب کامنتم رو بذارید ...مرسی

سلام
اگر همه ی سوال هایی که پرسیدی درمورد کسی هست که براش بیمه رد شده پس قاعدتا" باید طبق قوانین وزارت کار درمورد عیدی و سنوات اعمال بشه مثلا" کسی که اول اردیبهشت 97 اخراج شده باید به اندازه ی همون یکماه عیدی بگیره . اینکه مدیر هر وقت خواست برای خودش افزایش حقوق درنظر بگیره اصلا نه اخلاقیه و نه حرفه ای . بیمه ای هم که رد میشه باید یکسان باشه . البته این مسائل (بی اخلاقی ها)تو بنگاه های اقتصادی کوچیک مثل رستوران ، فروشگاه کوچیک، کافی شاپ و نظایرش معموله و متاسفانه کارفرما ها خیلی سلیقه ای عمل میکنند .
اگر طبق قانون عمل نمیکنند ، میشه ازشون شکایت کرد و حق رو گرفت و البته که اگر هنوز اونجا مشغول به کاره دیگه اخراجش میکنند و لی اگر از قبل اخراج شده میتونه باخیال راحت شکایت کنه و حقش رو بگیره (بشرطی که اسنادشون درست باشه و قانون رو دور نزنند و ...)

فرین شنبه 10 فروردین 1398 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام مهربانوی عزیز من زمانی که توی وبلاگ قبلی می نوشتی هر رور و هر پست بهت سر می زدم گاهی کامنت می گذاشتم و البته قدرت و درایتت رو تحسین می کردم امروز خیلی اتفاقی یادت کرم و مهربانو را سرچ کردم و در نهایت خوشوقتی پیدات کردم خوشحالم که اینجایی و می تونم بخونمت یکی دوبار از بیتا احوال سلامتیت را پرسیدم الان ولی خود بیتا را هم گم کردم.

جااانم عزززیزم سلام به روی گلت .
خوشبحال من که دوستای نازنینی مثل تو دارم که بعد از مدت ها هنوزم اسم و یادم تو خاطرته ...
ممنون از لطفت فرین جان . فکر کنم بیتا جون دیگه نمینویسه متاسفانه .. منم خیلی دلتنگشم
چقدر خوشحال شدم از دیدنت

ماجد شنبه 10 فروردین 1398 ساعت 05:02 ق.ظ

سلاااام
پاینده باد مهربانوی عزیزم
سپاسگزارتم
حالم خوب میشه میخونمت

سلام ماجد جان .
ممنونم دوست نازنین . خدا رو شکر که همراهمید .. خبر نداری من چقدر حالم از بودن شما خوبه

مینو جمعه 9 فروردین 1398 ساعت 08:25 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

انشاالله که باقی سفر هم به خوشی بگذره.چه سفر نامه خوبی بود.

ممنون مینوی عزیزم

pony جمعه 9 فروردین 1398 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام
خوش بحالتون
من که تقریبا افقی ام و در حال ریکاوری

راه میرما ولی بقیه اوقات در حال استراحت

دیروز سرعین رفتم اما امروز درد های غریبی به سراغم اومده
شاید زیادی تقلا کردم.

سالی توام با شادی و سلامتی براتون آرزومندم

سلام
پونی جان منم یه مدت توانم کمتر از قبل بود .. نگران نباش به مرور بهتر میشی ولی سعی کن زیاد استراحت نکنی .. با کارهای بیخودی مخالفم ولی پیاده روی رو حتما تو برنامه ت زیاد داشته باش .
ممنون دوست من .. همچنین

نسرین پنج‌شنبه 8 فروردین 1398 ساعت 11:15 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

اولین بار این آش رو در یک رستوران اردبیل خوردم. بار دوم تو شیراز که عروس عمه ام درست کرد ولی خداییش دست کمی از اردبیلیش نداشت.

به به دستش درد نکنه .. تو اقامتگاه به خوبی آش دوغ اردبیل نبود

الی پنج‌شنبه 8 فروردین 1398 ساعت 09:18 ب.ظ

همیشه به سفر
من اسم کرمانشاه که میاد ناخودآگاه یاد دنده کبابی میفتم که چند سال پیش روبروی طاق بستان خوردم
سفر با همسفر خوب عالیه

ممنون عزیزم .. یعنی مهردخت هنوزم بیخیال نشده .. هی میره میاد میگه : مگه چی میشد دو دقیقه سر اتوبوسو کج می کردن میرفتم کرمانشاه یه دنده کباب میزدیم

رزی پنج‌شنبه 8 فروردین 1398 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام عزیزم.من دیروز وبلاگت رو پیدا کردم و تا جایی که شد پستات رو خوندم بسیار لذت بردم.ان شاءالله مانا و سبز باشید که انقدر پرانرژی و دوست داشتنی هستید.
فقط دو تا سوال دارم اگر راحت بودید پاسخ بدید.
مهردخت بینیش رو عمل کرده؟(اگر اره میشه در مورد عمل بینی هم پست بذارید،من از این عمل خیلی وحشت دارم.)
و شما اینستاگرام ندارید؟اگر دارید میشه ایدیش رو بگید؟(البته اگر پرایوت نیست)

سلام رزی جانم خوش اومدی .
ممنونم دوست جدیدم امیدوارم تو هم سلامت و سعادتمند باشی .

مهردخت بینیش رو عمل نکرده ، تو خانواده ی ما، خواهرم مینا (زیبایی) و مهرداد برادرم (زیبایی و درمانی)عمل کردند . نترس عزیزم جراحی سختی نیست ولی بهت توصیه می کنم اگر خیلی ناهنجاری نداره و اذیتت نمیکنه این کار رو نکن .
صفحه اینستاگرام دارم ولی همونطور که خودت حدس زدی پرایوته .
خیلی از آشناییت خوشحال شدم امیدوارم سال خیلی خوبی پیش رو داشته باشی .

غریبه پنج‌شنبه 8 فروردین 1398 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام
دختر من همراه شوهرش هم با همین دالاهو به گنبد رفتند
چقدر از دالاهو و برنامه ریزی شون راضی بودند
پسرم هم آن را تائید می کرد
خود کوه دالاهو و دریاچه ی آن که نزدیک سرپل ذهاب است هم جای بسیار دیدنی ای بود
ولی نمی دونم هنوز هم هست یا نه ؟

سلام غریبه جان
من با دالاهو کویر مصر ، رفتینگ ، پلنگ دره و دریاچه ارواح رفتم .. این پنجمین سفرم بود و همیشه راضی بودم .. اتفاقا این بار خیلی راضی تر . نمیدونم تورلیدرمون فوق العاده بود یا دالاهو کیفیت کارش رو بالاتر برده .
متاسفانه منم نمیدونم دقیقا ولی حتما هنوزم هست .

عسل پنج‌شنبه 8 فروردین 1398 ساعت 02:01 ق.ظ

قسمت اول ک عالی بود
همیشه به شادی مهربانو جانم

ممنون عسل جانم .. همچنین

نسرین چهارشنبه 7 فروردین 1398 ساعت 10:51 ب.ظ http://yakroozeno.blogsky.com/

چقدر زیباست!
خوش بگذره عزیزم، تا حالاش که مشخصه خیلی راضی بودی و خوب بوده.
آش دوغ یکی از خوشمزه ترین آش هاییه که خوردم. نوش جان

خیلی نسرین جون واقعا کشورمون بهشته و حییییف .
آش دوغ رو خیلی از شهرستان ها دارند . من آش دوغ اردبیل رو بیشتر دوست دارم

نگین چهارشنبه 7 فروردین 1398 ساعت 06:43 ب.ظ http://parisima.blogfa.com

چقدر خوندن سفرنامه ات با این لحن شیرین و دوست داشتنی حالمو بهتر کرد مهربانو جان .. چقدر به این حال خوب نیاز داشتم امروز ..


با خوندن متن و دیدن عکسها اینقدر ذوق زده شدم که به همسرم گفتم اگه شما هم همراهم نیای من خودم تنهایی یه بار با تور سفر میکنم!!
(ایشون خیلی اهل سفر کردنه اما با سفرهای گروهی میونه ای نداره متاسفانه، ولی الان خندید و گفت باشه بابا میام همرات، چرا میزنی حالا؟)

مشتاقانه منتظر ادامه سفرنامه هستم عزیزم ...

عززیزمی نگین جان . الهی همیشه و در همه حال خوب باشی خانوم گل
ان شالله با هم تشریف میبرید و یعالمه بهتون خوش می گذره عزیزم . البته اگر هم نخواستید با تور برید من ادرس و تلفن هر جایی لازم باشه رو دارم بهتون بدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد