سلام دوستان عزیزم ، مرسی که انقدر بهم لطف دارید و اینهمه کامنت و پیام و تماس برای احوال پرسی گرفتید.
پست قبل رو که مینوشتم واقعا حالم بد بود و خودم رو باخته بودم . دردر ، بلا از خودتون و عزیزانتون دور باشه .
بامداد سه شنبه ، بعد از اینکه پست رو نوشتم ، رفتم زیر دوش ، مغزم داغ کرده بود، چشمام از خستگی میسوختن ولی آروم و قرار درست و حسابی هم نداشتم .
بعدش صبحانه خوردم و آماده شدم که برم بیمارستان . ساعت هفت و ربع بود که زدم بیرون .
چه خوب شد که زود رفتم چون تازه رسیده بودم که مامان رو برای اتاق عمل آماده کردن. طفلک کاملا ترسیده بود . چند تا عکس ازش انداختم و گذاشتم تو گروه شمعدونیا. بجز آرتین که مدرسه بود، همه براش پیام صوتی گذاشتن ، مامان هم به همون طریق ازشون تشکر و خداحافظی کرد. صورتش رو بوسیدم ، ویلچر رو هل دادن داخل سالن و درب ها به روی من بسته شد.
رفتم تو لابی بیمارستان خوشبختانه هنوز شلوغ نبود و تونستم یه مبل جلوی مانیتوری که وضعیت بیمارانی که تو لیست جراحی بودن رو اعلام میکرد پیدا کنم .
هنوز ده دقیقه نگذشته بود که جلوی شماره پذیرش مامان نوشت: وارد عمل شد.
خدا رو شکر، بازی کندی کراش رو که ۶ سال قبل وقتی فهمیدم بهش معتاد شدم از گوشیم پاک کرده بودم ، دوبارهاز هفته قبل ریختم رو گوشی
تا ساعت ۱۰ و ۲۵ دقیقه که روی مانیتور اعلام شد مامان وارد ریکاوری شد، رسما زایمان کردم .
تو گروه شمعدانی عکس مانیتور رو گذاشتم و نفس راحتی کشیدم .
حدود یکساعت بعد با تلفن از اناق ریکاوری وضعیت مامان رو پرسیدم و گفتند حالش خوبه و تا نیم ساعت دیگه میره ICU.
یکساعت بعد که فکر کردم دیگه حتما تو ICU تحویلش گرفتن و جابجا شده ، زنگ زدم اونجا گفتند : حالش خوبه و براشون داروهای مامان رو ببریم .
رفتم وسایلش رو از اتاقش جمع کردم و داروهاشو بردم براشون .
ازشون پرسیدم میتونم مامان رو ببینم؟
گفتند: فقط از پشت شیشه . از دوتا راهرو در شدم تا به یه راهروی نیم دایره رسیدم که یه دیوارش پنجره های شیشه ای داشت. شیشه کاملا بالای سر مریض بود. مامان خوابیده و هنوز نیمه هوشیار بود، مشخص بود درد زیادی داره
ازشون تشکر کردم و اومدم پایین . بردیا اومد دنبالم و از بیمارستان رفتیم خونه بابا اینا.
مینا هم از سر کار اومد خونه بابا اینا ، متاسفانه من و مهردخت باید ساعت ۶ جایی نزدیک خونه بابا اینا بودیم ، فکر میکنم ۴۰ دقیفه ای کاملا بیهوش شدم از خستگی و یه خواب عمیق رفتم ، بعد مهردخت اومد دنبالم و ساعت ۶ سر قرارمون بودیم ، اونشب تا ساعت ۹ مجاز بودیم حال مامان رو با تلفن پیگیری کنیم . میگفتن خوبه ولی درد زیادی داره و مجاز به دادن مسکن های خیلی محدودی هستند.
فردا صبح تلفنی با خود مامان صحبت کردیم از درد زیاد شکایت داشت . میگفتند ساعت ۲ به بخش منتقل میشه .
من و مینا و بردیا و نسیم ساعت ۳ رفتیم ملاقات مامان که دیگه تو بخش آورده بودنش و دردش هم کمتر شده بود.
مینا موند پیش مامان . ما هم برگشتیم پیش بابا.
روز پنجشنبه مرخص شد و آوردیمش خونه . خدا رو شکر حالش خیلی خوبه ، البته که عمل سختی کرده و باید روزای نقاهت رو همه با صبوری بگذرونیم .
چند تا مورد رو بگم :
اول اینکه بیمارستان محب مهر واقعا عالی بود، اگر تا امروز فقط از نیکان اقدسیه راضی بودن ، این بیمارستان هم رفت تو لیست خوب ها.
امیدوارم فقط بابت زایمان گذارتون بیفته و درد و بلا ازتون به دور باشه
دوم اینکه همون آقای تجهیزاتی تماس گرفت و گفت : پلاتینی که خریده بودید رو دکتر استفاده نکردن و گفتن شرایط پای بیمارتون خیلی عالی بوده و نیاز به پلاتین مجدد نیست . لطفا شماره کارت بدید تا پولش رو براتون واریز کنم ، البته اون ۴ میلیونی که بابت در آوردن پلاتین قبلی بهتون تخفیف دادم رو با اجازه تون کم میکنم ازش.
(پشیمون شده بود از تخفیف
)
ازش تشکر کردم و گفتم : راستش من هنوز متوجه داستان دراوردن اون پلاتین قبلی و اینکه بابتش باید هزینه بدیم رو نشدم
گفت: توضیح بدم؟
گفتم : نه توروخدا. من یه سوال دارم ؟ آیا موقع درآوردن پلاتین ابزار خاصی استفاده میشه که شما ارسال میکنید؟
گفت : بله
گفتم: خب از اول همینو میگفتین .
گفت: نگفتم؟؟؟
حالا نمیدونم خواست منو قانع کنه یا چی ؟؟ ولی من به ولله دیگه راضی و خوشحالم
*****
پینوشت : متاسفانه برای اون خانم که کمک جمع کردیم هنوز هیچ شغلی نتونستیم دست و پا کنیم . اگر بازم کاری تو ذهنتون بود که به درد شرایط ایشون میخورد اطلاع بدید لطفا
دوستتون دارم سنگ صبورهای من . تنتون سلامت و خاطرتون در آرامش