خُب دوستای گلم سلاملکوم ، حالتون خوبه؟ دماغتون چاقه؟ تعطیلات اجباری به خوبی و خوشی تموم شد؟؟ اصلاً فهمیدین چرا تعطیل شدیم؟
من که نفهمیدم ولی مطمئنم هر چی بود بخاطر اینکه ما مردم معمولی ، گرممون میشد و گرما برای پیر و جوون و بچه مون خطرناک بوده ، نبوده . حالا چه کاسه ای زیر نیم کاسه شون بوده ، خدا داند.
ولی چه فرقی میکنه .. نتیجه ش برای ما همون اوقات خوشی بود که خدا رو شکر با عزیزانمون گذشت .
*********
اگه یادتون باشه تو پست قبل نوشتم که دهم مرداد وقت اجرای احکام برای دادگاه تصادفم رو داشتم و باید میرفتم ببینم بالاخره من رو به دریافت خسارت میرسونند یا نه ؟
کاش میتو نستم الان جواب این سوال رو صراحتاً بنویسم که بله یا خیر .
اما داستان دادگاه و پرونده و بانک طوری پیش رفت که نمیشه به این سوال ، بصورت شفاف جواب بدم.
میگم براتون و قضاوت باشما باشه .
اما قبل از اون ، جونم ، بگم براتون که من 24 تیرماه، از واحد اداریمون تقاضای گواهیِ اشتغال به کار کردم .
همون موقع سوال کردم که چقدر طول میکشه این گواهی صادر بشه؟ گفتند: الان چون باید حراست درمورد صدور این گواهی نظر بده حدود دوهفته طول می کشه .
خب، منم ناچار صبوری پیشه کردم ، یکشنبه هشتم مرداد، این دو هفته تموم میشد . روز شنبه رفتم دفتر حراست و گفتم: داره دوهفته میشه من تقاضای این گواهی رو کردم ، کی نامه صادر میکنید؟
اون آقای خوش رویی که بارها تو آسانسور باهاش بالا و پایین رفته بودم و اصلا نمیدونستم رییس حراسته و سر این گواهی تازه باهاش آشناشدم گفت: خانوم مهربانو، ان شالله ظرف این یکی دو روز تقدیمتون میکنیم . منم تشکر کردم .
روز دوشنبه صبح دوباره رفتم پیشش گفت : ان شالله تا ظهر تقدیمتون میکنیم نامه رو .
بعد از ظهر که داشتم می رفتم خونه رفتم سراغش . بنده ی خدا داشت یه چیزی میخورد ، با دهن پر معذب شد و عذرخواهی کرد و بریده بریده و با ایما اشاره بهم فهموند که فردا صبح روی میزمه .
منم فرداش که سه شنبه و دهم مرداد بود رفتم دادگاه که حالا در ادامه مینویسم چی شد ، ساعت یک بعد از ظهر ، سرخ شده از داغی هوا و ماجراهای دادگاه، کیف به دست گفتم اول برم سراغ آقای حراست بعد برم بشینم پشت میزم .
در زدم گفت بفرمایید :
درو که باز کردم دیدم اتاقش بهم ریخته ست .. با نگاهم دنبالش گشتم یهو دیدم از پشت میز و انبوهی از پرونده ها دراومد .
گفتم : اقای حراست ، من امروز کار داشتم الان اومدم اداره، نامه م صادر شد؟ الان تو سیستمه؟
با خنده یه اشاره ای به دور و برش کرد و گفت: من رو دارن جابجا می کنند .
گفتم : نه ...
گفت :به والله (خیلی غلیظ بخونید) باور نمیکنید . صبح اومدم میبینم حق امضامو گرفتن، میگن باید تشریف برید فلان اداره .
خنده ی بلندی کردم و گفتم: اصلاً غافلگیر نشدم .. باور میکنم . در واقع من از شما عذر میخوام باعث دردسر شدم .
گفت: نه واقعاً من شرمنده شما شدم ، شما چرا عذرخواهی میکنید .
گفتم: آخه من بعد از صد سال یه درخواست دادم تو اداره ، دیگه باید همه چی زیر و رو بشه .. نمیشه که مثل همه ی موارد عادی بیان بگن بفرمایید اینم گواهی اشتغال به کار شما .
( من منظورم به همون ماجراهای تیرماهی بودن و سرافرازی بی حد و حسابم بود)
خندید گفت: به دلتون بد راه ندید انششالله که حکمت خیری داشته .
اومدم مسخره بازی کنم بگم آره حتماً کائنات دارن از من مراقبت میکنند که نامه صادر نشده ، دیدم اینجا جای این حرفا نیست .
گفتم: ان شالله که همینطوره .
بعد خندید گفت: نمیدونم چه حکمتیه که حتی مملکت هم تعطیل شده تا شنبه . حالا امیدوارم نامه ی شما شنبه به دستتون برسه . ما رو هم حلال بفرمایید .
گفتم: بعله ، عرض کردم که باز من خواستم یه کار معمولی انجام بدم شما رو که جابجا کردن هیییچ ، تعطیلی بی سابقه هم اتفاق افتاد .
حالا شما دوستانم دعا کنید زلزله و سونامی و بمب اتم نندازن و من بتونم این گواهی رو بگیرم .
*******
و اما دادگاه .
سه شنبه صبح ساعت 9 تا 9 و ربع وقت رسیدگی پرونده ی من در اجرای احکام بود .
ده دقیقه به 9 دم میز کارشناس مربوطه بودم . برگه ی نوبت رو نشونش دادم گفت برو پرونده ت رو از بایگانی بگیر . رفتم گرفتم و آوردم گذاشت زیر پرونده ای که همون موقع داشت بررسی میکرد درواقع مراجع قبل از من رو .
ساعت شد 9 نوبتم نشد، شد 9 و ربع هنوز داشت نفر قبلی رو که یه موضوع زمین و املاک و مستغلات ورثه ای و پر از پیچ و خم بود راهنمایی میکرد و نامه های مربوط به اون رو صاادر می کرد . حدود 45 دقیقه ی بعدی به یه مادر و دختر اختصاص پیدا کرد که هی به حالت زنجموره میومدن دم میز کارشناس بهش التماس می کردن که کارشون رو راه بندازه و اون با صدایی فریاد گونه ، پس میزدشون و می گفت : همون دفعه های قبلی که کارتون رو راه انداختم بعد رفتید گزارش دادید به بازرسی و از واحد ما شکایت کردید اشتباه کردم . اونا هم هی زار میزدن که ما نبودیم اون یکی خواهرمون بوده . کارشناسم میگفت: خواهر شما بوده نه خواهر من... همه تون سر و ته یه کرباسید .
این تحت شرایطی بود که از صبح هم کارشون رو راه انداخته بود اما ناگهان بهش خبر رسیده بود که این پرونده مال هموناییه که رفتن شکایت نوشتن و در ضمن اون مادر و دختر دوباره مراجعه کرده بودن که یه کار دیگه شونو هم انجام بدن . اینم میگفت: اصلاً موضوع شکایت رو بذاریم کنار ، شما صبح نوبت داشتید کارتون هم انجام شده الان برای این کارتون دوباره باید نوبت بگیرید چون از وقت دیگران باید بزنم و حق اونا ضایع میشه .. منم این وسط هی صبوری میکردم و سعی میکردم غر نزنم .. چون صدای داد و بیداد به اندازه ی کافی زیاد بود و داشت حالم بد میشد .
خلاااصه ....ساعت پنج دقیقه به 10 پرونده ی منو گرفت دستش و به محضی که درش رو باز کرد گفت برو پیش رییسمون.
یعنی من حدود یکساعت علاف شده بودم که بهم بگه برو پیش رییس .
رییس خانم مهربونی بود که اتاقش درست رو به روی همین کارشناس بود . وقتی رفتم داخل و سلام دادم حواسش به اون کارشناسه بود که دوباره داشت سر اون مادر و دختر داد میزد .
گفتم : خانم حامدی چرا اینا به نتیجه نمیرسن؟ گفت : اینا یه خواهر دارن خیلی ادم ناراحتیه رفته شکایت کرده ، اینم باهاشون لج کرده . البته بخاطر من ناراحته چون از من شکایت کردن و خندید.
نگاهش کردم ، به تنها چیزی که شبیه نبود خانمی بود که مدیر سیستم قضایی باشه . چشماش پر از مهربونی بود .
پرونده ی منو نگاه کرد و از همونجا به آقای کارشناس گفت مبلغ دقیق پرونده مهربانو رو محاسبه کن لطفاً .
رفتم دوباره پیش کارشناس : اونم بهم گفت : چهارده میلیونه . گفتم بهش تاخیر تعلق نمیگیره؟ گفت : نه . گفتم نمیگیره یا من باید تقاضا میکردم و نکردم؟ گفت نه تعلق نمی گیره . گفتم : ممنونم متوجه شدم .
بعد رو یه کاغذ دوتا مبلغ نوشت و گذاشت رو پرونده م دوباره اومدم پیش خانم حامدی .
خانم حامدی گفت : خب پس الان باید بریم سراغ دارایی های آقای مثلاً دکتر ببینیم چی داره که حسابشو مسدود کنیم .
شماره ملی اقای دکتر رو وارد کرد و به من گفت بیا پیشم . رفتم کنارش و دوتایی مانیتور رو نگاه کردیم .. لیست کامل موجودی دکتر در بانک های مختلف بود. تو سه تا بانک هر کدوم چهارده میلیون و تو یه بانک دیگه چهار میلیون و بقیه ی بانک ها صد تومن، دویست تومن موجودی داشت .
اولین چهار ده تومن شعبه ی یه شهرستان در استان فارس بود که حدس میزنم اونجا درس خونده . دو تای بعد تو یه بانک با دوتا شماره حساب مختلف و در نزدیکی دادگاه بود . به خانم حامدی گفتم . برای همین بانک بهم نامه بدید لطفاً .
به کارشناس گفت و اونم نامه رو سریع آماده کرد .
جالبه تو نامه نوشته پونزده میلیون وهفتصدو خورده ای تومان و یه هفتصدو هشتاد هزارتومن بابت هزینه های قضایی واریز کنه . (نمیدونم 14 تومن چی بود اینا چی هستن)
منم گازشو گرفتم و رفتم به سمت بانک مورد نظر .
بانک نسبتاً خلوت بود و نامه رو بردم به یکی از باجه ها نشون دادم . به محض دیدن نامه غر غر هاش شروع شد که : ای باباااا چرا دادگاه جدیداً نامه ها رو میده به افراد بیارن ؟ چرا از طریق مکاتبه نمیفرستن و این حرفا .
گفتم: آقا من دوسال قبل ماشینم خسارت دیده ، کلی دوندگی کردم تا الان این نامه رو گرفتم .. الانم شما انجام بدید من باید جوابشو ببرم دادگاه . مثل خودتون هم کارمندم . لطفاً یه همکاری کنید کارم انجام بشه .
گفت: الان باید بگم بچه ها دوتا سند بزنن، بعد اینطوری کنن، اونطوری کنند... حداقل نیم ساعت طول می کشه .
داشتم تو دلم فحش میدادم که عوووضی مگه میخوای سند رو ببری پشت کوه قاف!!! خب سند بزن دیگه لامصصصب . والا منم تو کار و تخصص خودم سند مالی میزنم فقط تو میلیارد ریال میزنی نهایتاً ، من میلیون دلار ... انقدرم ادا ندارم .
همینطوری خون خونم رو می خورد تا یهو یه ولوله ای بین کارمندا افتاد .. گوشامو تیز کردم دیدم بعععله .. دارن میگن مملکت تا ته هفته تعطیل شد .
گل بود به سبزه نیز، آراسته شد
هررر مدل که شما فکر کنید کارمند بانک کش اومد .. آخرش یه برگه داد دستم گفت: من از دوتا حسابش تونستم 15 میلیون بردارم .
گفتم : چررررا؟؟
گفت: همینقدر پول داشت .
گفتم : نه آقااا ، من الان تو دادگاه پرینت حساب ها شو دیدم تو هر کدوم از این حساب هاش 14 تومن پول داشت .
گفت: دااااشت . الان نداره .
گفتم: یکساعت نشده هااا. ضمن اینکه حسابش رو مسدود کردن .
گفت: نه مسدود نشده اگه شده بود که من نمیتونستم برداشت کنم .
فکر این بودم که نامه رو برسونم دادگاه .. دیگه زور کارمند بانک هم نمی اومدم . برگه رو گرفتم و دوباره برگشتم دادگاه .
اینکه میگم برگشتم دادگاه به حرف آسونه هاااا ، ماشین دااغ زیر آفتاب رو بردار و ببرو دوباره جا پارک پیدا کن و پیاده بدو خودتو برسون به دادگاه و گوشی رو جلوی در تحویل بده و کارت ملی رو بده چک کنند و ...
رفتم پیش خانم حامدی . براش موضوع رو گفتم .
گفت : یعنی چی که موجودیش تموم شد ؟ من مسدود کردم که .
گفتم: شاید شما مسدود کردی ولی تا مراحلش طی بشه طول می کشه؟
گفت: نمیدونم والا. حالا میخوای این یک میلیون و چهارصد رو هم بگیری یا بی خیال میشی؟
گفتم : نه اگر ممکنه بازم برای بقیه ش بهم نامه بدید .
گفت: بیا پس بازم چک کنیم ببینیم کجا پول داره؟
سیستم رو باز کرد .. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد مانده همون دوتا حسابی بود که من رفته بودم سراغش . موجودی هرکدوم چهار میلیون بود .
به هم نگاه کردیم .. گفتم : میبینید چقدر دور از جون شما بی شرفند!!!
حساب های دیگه شو بررسی کردیم یه بانکی که چهارمیلیون مانده داشت رو نوشت روی برگه داد که ببرم پیش کارشناس صبحی .
بردم ولی خبر تعطیلی دو روز بعد به دادگاه هم رسیده بود و میشه گفت دیگه کارمندا از همون موقع تعطیلی رو آغاز کرده بودند . هر چی به کارشناس گفتم : این نامه رو بده من ببرم، گفت : نمیشه . من صبح جواب شما رو دادم و کار امروزت انجام شده برو برای یه روز دیگه نوبت بگیر .
گفتم: اقا جان دست شما درد نکنه که انجام دادی ولی وقت من ساعت 9 صبح بود و ساعت 10 پذیرشم کردی .. گفت : مگه داشتم بازی میکردم ؟
دیدم داره داستان مادر و دختر صبحی پیش میاد .. خودمم از خستگی داشتم پس می افتادم . از ساختمون اومدم بیرون رفتم تو حیاط اون قسمت زیرزمین (پشت دستشویی ها )که یه نوبت اجرای احکام الکترونیکی بگیرم .
تو صف طویلی ایستادم وقتی نوبتم شد دیدم به نفرِ جلوییم گفت : دستگاه پوزمون کار نمیکنه. برو از دادگاه بیرون، یه بوفه هست ، اونجا 25 تومن کارت بکش، رسیدش رو برای من بیار . زود از صف اومدم بیرون تو اون گرمای وحشتناک از کلی پله رفتم بالا و بیرون ساختمون تو صف بوفه ایستادم 25 تومن کارت کشیدم و رسید رو دستم گرفتم اوردم دوباره تو صف ایستادم تا نوبتم شد .
گفت: کد ملیت رو بگو گفتم . گفت : رمز شخصیتم بگو .
گفتم: رمز شخصیم ؟؟ گفت آره .. توگوشیته .
گفتم : گوشیمو که تحویل دادم جلوی در . گفت : خب برو بگیرش الان بزنم باید کدی رو که میاد هم برام بخونی .
از صف اومدم بیرون، از پله ها میرفتم بالا به همه میگفتم اینجا ایستادین باید گوشیاتون همراهتون باشه هااا.
مردمِ گرما زده و تفته هم ، با نگاه های تو خالی از صف بیرون می اومدن و یکی یکی دنبال من راه افتاده بودن که گوشی هاشونو پس بگیرن .
گوشیمو گرفتم ..
واقعاً داشتم از پا می افتادم .. اینجا ها دیگه مرده و زنده ی دکتر رو به فحش های کش دار کشیده بودم .
هر آنچه لعنت بلد بودم نثار وجود مزخرف و کثیفش کردم و درضمن همه ی این فحش ها رو یک بار هم تقدیم مرده و زنده ی مسئولین و سیستم و همه چی این مملکت کردم که باید به راحتی و به صورت آنلاین این نوبت گرفته بشه ولی شما هرررگز با سیستم خودت در هر ساعت از شبانه روز هم که سعی کنی ، نمیتونی این کارو انجام بدی .
دوباره اومدم تو صف ایستادم و نوبت روز 28 مرداد ساعت 9 و ربع صبح رو گرفتم (یعنی 18 روز بعد)
از دادگاه کلاً اومدم بیرون و به سمت اداره رانندگی کردم .
ساعت یک و پنج دقیقه رسیدم دم اداره .. پیشی خوشگلی که هر روز صبح و عصر ازم غذای خشک و آب خنک می گیره پرید جلوم و با صدای اعتراض آلودش راهمو بست .
گفتم : بمیرم برات عززیزم که تو این گرما بدون آب و غذا موندی...
مثل همیشه قبل از اینکه بره سراغ جیره ش سرشو مالید به دستام .... حسابی ازم ناز و نوازش گرفت و بعد رفت و کلی آب خورد بچه .
(کاش ما آدم ها هر کدوم یکمی حیوان هم تو رگ و ریشه مون بود)
خُنکیه هوای ورودی اداره زد تو صورتم .. تو آسانسور سرمو گرفته بودم بالا و چشمامو بسته بودم .
داشتم فکر میکردم روز 28 مرداد ساعت 9 و ربع برم نامه ی 15 میلیونی که امروز از حساب اون مردک نفهم به حساب دادگستری واریز شده رو بدم بهشون که سهم منو بدن از یک میلیون و چهارصد بگذرم ؟
یا برم نامه برای بانک جدید رو بگیرم و بعد هم برم بانک و به این ترتیب تا به پولم برسم 3-4 بار دیگه برم دادگاه؟؟
بعداً سینا هم پیشنهاد خوبی کرد. گفت: یکی از همین روزا برو همون بانکی که رفتی و مستقیم پیش رییس بانک ..
بهش بگو من از دادگاه نامه داشتم که 16میلیون و چهارصد از حساب این یارو بردارن بریزن حساب دادگستری ولی کارمند شما فقط 15 تا برداشت و گفت دیگه مانده نداره و همون موقع من رفتم دوباره موجودیش رو چک کردم 8 میلیون دیگه داشت . الان دستور بدید بقیه شو بردارن و اون رسید رو هم به من بدن که با هر دو رسید برم دادگاه .
نمیدونم رییس بانک هم مثل کارمندش سنگ قلابم میکنه یا توجه میکنه ؟ شاید ارزش امتحان کردنش رو داشته باشه ؟
خلاصه که خیلی خسته م .
بنظر شما بالاخره من خسارت تصادف رو گرفتم یا نه؟
دوستتون دارم .
صبح چهارشنبه همراه بردیا رفتیم کلانتری، البته گفته بودن ساعت 9 که ما یکربع به 9 رسیدیم .
از در وارد شدیم من نشستم روی صندلی انتظار، بردیا رفت پیش جناب سرهنگ بی مغز( اسم جدیدشه)
-سلام جناب سرهنگ من و خواهرم رسیدیم خدمتتون فقط یه خواهشی دارم .
- سلام . چه خواهشی؟
- اینکه خواهرم رو با این طرفی که ازش شکایت داریم، روبه رو نکنید . شما بگید من ازش شکایت کردم .
-نه نمیشه .
-چرا نمیشه ؟ اصلاً چه اهمیتی داره که شاکی کیه؟ شما الان بهش بگو ازت در مورد دزدی اسپیلت شکایت شده ، حرفت چیه؟
-نه نمیشه من باید بهش بگم این خانوم از تو شکایت کرده اسپیلتشو دزدیدی، بهش جواب بده .
بردیا بنفش شده بود ..
-من نمیفهمم واقعاً استدلال شما چیه؟
- از چی میترسی؟
-از اینکه دختر خواهر من تو خونه ست و این یارو دشمنی کنه بره مزاحمشون بشه .
-نه هیچی نمیشه
-شما چه ضمانتی میدی؟
باصدای نسبتاً بلندی گفتم : بردیااااا.
کله ی هردوتاشون چرخید سمت من
بحث نکن باهاشون ، لطفاً اون فرم های رضایت رو بگیربیار من رضایت بدم، بریم .
این چند روز که میرفتیم اونجا یه آدم نسبتاً با فهم و شعور بینشون بود که درجه ش از این سرهنگ بی مغز کمتر بود .
گفت: چی شده ؟ چرا میخواید رضایت بدید؟ شما که دزدتون رو هم میشناسید .
بردیا با ناراحتی سرشو تکون داد و گفت : این جناب سرهنگ یه راه عجیبی پیش پای ما گذاشته که برای ما مقدور نیست . بعد براش موضوع رو توضیح داد و اصرار سرهنگ بی مغز رو برای رو به رو کردن من و دزد اسپیلت .
اونم نمیدونم واقعاً راست میگفت یا نخواست مافوقشو ضایع کنه ، گفت شما حق دارید و اصلاً این راه درستی نیست چون دشمنی پیش میاد ولی روال کار ما اینطوری تعریف شده .
بردیا هم گفت: من دفعه ی اولم نیست که با موارد سرقت درگیر شدم هیچوقت اینطوری نبوده مگر اینکه کلانتری شما سلیقه ای عمل کنه .
سرهنگ بی مغز فرم رضایت رو برای من آورد، گفت: پیشنهادمن اینه که شما رضایت نده .
گفتم : پیشنهاد منم اینه که شما مشخصات کامل منو بنویس رو یه تکه کاغذ ، اگه طرف انقدر احمق بود که با یه تلفن شما بدون ابلاغ و هیچی پاشد اومد اینجا، برگه رو بده دستش بگو خانمی با این مشخصات اومده بود بابت دزدی اسپیلت ازت شکایت کرد ما کاری کردیم که رضایت داد ولی تو با این مشخصات برو پیداش کن هر کاری از دستت براومد برای آزار و اذیتش انجام بده ما هم اینجا مثل کوه پشتت ایستادیم و ازت حمایت میکنیم .
گفت: دست شما درد نکنه این بود جواب زحمت ما؟
گفتم: دقیقاً از کدوم زحمت حرف میزنید؟ یک هفته س منو بردید آوردید چون بهم ظلم شده بود و نخواستم خودسرانه حلش کنم اومدم شما که وظیفه ت هست رسیدگی کنی .
دزد و ادرس و تلفن و همه چیش رو هم خودم دراوردم الان شما وظیفه ت بود که فقط ببینی من اگر درست میگم به حقم برسونیم اگرم اون گناهکار نبود ازش رفع اتهام کنی . ببین چه بازی درآوردید.
اینا رو میگفتم و فرم رو پر میکردم .. جوهر مخصوص اثر انگشتشون هم کم بود از حرصم ده بار انگشت سبابه م رو فشار دادم تو استامپ و کوبیدم پای برگه .
البته اینم بگم من از روز اول متوجه شدم پرسنل این کلانتری مثل جاهای دیگه نیست که اصلاً نمیذارن تو حرررف بزنی چه برسه به اینکه ازشون انتقاد هم بکنی .
حالا از کجا فهمیدم؟ روز اول که صبح زود رفته بودیم اونجا چند بار این سرهنگ و بقیه ی سرواناش به یه پسره سرباز( خوش قد و بالا و ترتمیز هم بود پای کامپیوتر مینشست و یه کارایی میکرد ) هی گفتن صبحانه املت بخوریم ، نیمرو بخوریم یا چیزای دیگه .. پسره خنده خنده بهشون میگفت نه تخم مرغ براتون خوب نیست هر دقیقه میخورید. بعد نمیدونم شکر نداشتن یا قند دوباره پسره بهشون گفت : عادت کنید این چیزا رو نخورید برای سلامتی مضره . اونجا بود که من احساس کردم اینا هر چی باشن ، وحشیانه رفتار نمیکنن .. چون جاهای دیگه شنیده بودم پوست سربازو میکنن نه اینکه درخواست کنند سربازه هم به خودش اجازه بده اینا رو نصیحت کنه .
خلاصه کار انگشت جوهری کردن من تموم شد و با بردیا دست همو گرفتیم اومدیم بیرون .
بیرون کلانتری بردیا گوشیشو درآورد رو یه شماره کلیک کرد .
-آقای باغدار ؟
-بله
-کجایی آقا؟ ساعت شد 9 و ربع .
- شما کی هستی؟
- من همونم که ازت شکایت کردم . مگه قرار نبود ساعت 9 کلانتری باشی؟
-دیروز یه یارویی زنگ زد گفت 10 بیا .
-یارو نبود سرهنگ کلانتری بود تو هم دروغ نگو من کنارش ایستاده بودم گفت ساعت 9 .
- چی شده اقا چرا شکایت کردی؟
- دوشنبه هفته قبل اومدی رو پشت بوم ما به هوای درست کردن اسپیلت همسایه، بعد گفتی درست نمیشه بجای اینکه از ساختمون بری بیرون سنگ گذاشتی جلوی در اومدی اسپیلت منو که خاموش بود باز کردی انداختی کیسه بردی.
-خب
-خب به جمالت ، الان من دم کلانتریم شکایت کردم فیلمت با همه ی جزییاتش هم هست از ساعت 9 علافم اعصاب درست حسابیم ندارم تو هم که ساعت 9 و 10 خودتو گم کردی .
بیا اینجا اینا اسپیلتت می کنن یا اصلا نیا حکم جلبتو می گیرن باباتو در میارن، شماره کارتم که دادی دست ما قشنگ.... چی میزنی؟
-عه همسایه تون گفت خب.
-یعنی همسایه ی من گفت حالا که نتونستی اسپیلت منو درستش کنی اسپیلت یه واحد دیگه رو بدزد خستگی راه از تنت دربیاد؟
-اقا بذار من با شریکم مشورت کنم بهت زنگ میزنم
-ببین من اعصاب ندارم 30 میلیون بهم خسارت زدی یه هفته م هست تو گرما موندم یا میای مثل بچه ی آدم اسپیلتو درست تحویل میدی ، یا اگه بردی آبش کردی پولشو بزن به کارتم شتر دیدی ندیدی ، یا بذارم همین کلانتری مشکلمونو حل کنه؟
-نه اقااا کلانتری چیه من الان بهت زنگ میزنم .
بردیا گوشی رو قطع کرد.
خندید بهم گفت : بدبخت معتاده اصلاً اینکاره نیست این اوسگُل میخواد با شریکش مشورت کنه مهربانو از اولم باید همین کارو میکردیم.
من هنوز هاج و واج مونده بودم .
چند دقیقه بعد زنگ زد .
-دادااااش برو دم خونه من الان میام اسپیلتت رو تحویل میدم.
بردیا گوشی رو قطع کرد.
میگم که اوسگُله .. مهربانو بشین بریم خونه شانسمون گفته .
تو راه گفت : من میمونم خونه ی تو ، تو هم برو اداره تموم که شد اسنپ می گیرم میرم .
-بردیا نیان با شریکش بریزن سرت بلایی بیارن؟
-نه باباااا داغونه بیچاره . این بلده اسپیلت درست کنه ولی نمیدونم اونشب چرا هوس کرده دستگاه تو رو برداره .
تو راه بودم که نفس زنگ زد ، داستان رو گفتم ، گفت من الان زنگ میزنم بردیا خودمم میرم اونجا .
ده دقیقه بعد بردیا زنگ زد گفت مهربانوو نگران نباشی ها من و آقای کاوه با همیم ، نفس هم تو راهه الان میرسه
آقا دزده هم سر خیابونه داره میاد .
گفتم: نزنید یارو رو بیچاره شیم . گفت: ای باباااا مگه ما لاتیم بریزیم سر کسی؟
***
سرتون رو درد نیارم وقتی روی پشت بوم داشت اسپیلت رو می بست بردیا ازش فیلم گرفت . راستش دلم براش سوخت یه موجود پوست و استخونی بود که بیا و ببین
نفس و بردیا بعد از درست کردن اسپیلت رفتن نشستن تو یه رستورانِ خووووب غذا خوردن بعدم به من زنگ زدن که ما بحساب تو غذا خوردیم
به نفس گفتم: به من چه ، مگه تو مثلِ من این چندروز مرخصی گرفتی دنبال دزد رفتی ؟ بردیا مهمون خودته
***
این بود داستان دزد ناشی و خوش شانسیِ مهربانو
میدونید که " خیلی دوستتون دارم "
راستی درمورد پرونده ی دوسال پیش تصادفم باید بگم چند وقت پیش رفتم وقت اجراییه گرفتم ، سه شنبه ده مرداد وقت اجراییه دادن .. بعضیا میگن دیگه رفتی اجراییه تمومه و خسارتت رو میگیری بعضیا میگن تازه شروع شده و باید حکم توقیف اموال و کارت ملی رو بگیری بعد ببری دونه دونه همه ی بانک ها بخوای که حسابش رو مسدود و توقیف کنند
نمیدونم چی میشه واقعا .. سه شنبه برم ببینم چه خبره بعدا میام میگم براتون
****
پینوشت: پنجشنبه بعد از ظهر با مهردخت کوله بارمون رو جمع کردیم برگشتیم خونه مون ، بابا عباس دوست نداشت ما برگردیم و هی راه میرفت میگفت: دزد هم دزدهای قدیم . بگو بی عررررضه دزدیدی بعد یه هفته آوردی گذاشتی سرجاش؟؟
آقای کاوه مدیر ساختمون ، خیلی دوست داشتنی و نازنینه . عصر همون روز بهم تلفن کرد و گفت من همه ی فیلم ها رو براتون روی سی دی ، و یه دور هم تو فلش ریختم . انقدر کارش دوستانه و محبت آمیز بود که روم نشد بگم من خودم تو اداره انجام دادم .
شب مینا به همه مون گفته بود شام بریم خونشون . به بردیا گفتم : لطف میکنی قبل از اینکه بیای خونه ی مینا، یه سر بری پیش آقای کاوه ازش سی دی و فلش رو بگیری؟
گفت: باشه .
امروز صبح همراه بردیا رفتیم کلانتری . بهشم سپردم که ساعت کار کلانتری زود شروع میشه بیا هفت صبح اونجا باشیم تا زود این سی دی رو ازمون بگیره و برگردیم سرکار و زندگیمون . با بردیا ساعت هفت و ربع جلوی کلانتری بودیم . ولی اون افسر مربوطه (من درجه های نظامی رو نمیشناسم) دیر تر اومد تقریباً ساعت هشت بود
تا اومد براش دوباره داستان رو گفتیم . خودش با یه خط خیلی خیلی عجیب و زشتی چیزایی که از داستان من فهمیده بود نوشت و فیلم ها رو تو گوشیِ من نگاه کرد بعد گفت برو از این فیلما خلاصه ش رو اونجا ها که بنظرت مهم تره بریز روی دوتا سی دی و از بعضی جاهاشم عکس بنداز پرینت بگیر دوسری بیار .
گفتم خب من دوسری سی دی دارم گفت نه دیگه گفتم خلاصه ش رو تازه پرینت هم میخوام .
دوباره با بردیا اومدیم بیرون دنبال کافی نت . حالا ساعت شده هشت و نیم . مغازه های کافی نت هم که زود تر از ده باز نمیکنند.
بردیا از روی تلفن مغازه هاشون زنگ میزد میپرسید آقا کی مغازه تون رو باز میکنید؟؟
اونا هم یا جواب نمیدادن یا خواب آلود میگفتن: یکساعت دیگه .
چند بار به بردیا گفتم : باباا ولش کن غلط کردم من میدونم تهش هیچی نمیشه .
هی با زبون ریختن و شوخی کردن نگهم داشت .
خلاصه آقای کافی نت سلانه سلانه اومد و مغازه رو باز کرد ما هم چند تا فیلم و عکس منتخب بی خود زدیم رو سی دی و پرینت گرفتیم .
اومدیم دوباره کلانتری . بدیش اینه که وقتی پاتو میذاری بیرون و برمی گردی ، آقایون کلاً ریست میشن .
باید کل داستان مسخره رو از اول تعریف کنی .
آخرش سی دی ها و پرینت رو گرفت . زاااارت از روی پرونده زنگ زد به شماره ی آقای دزد . گفت من از کلانتری شماره xxx تماس میگیرم از شما شکایت شده فردا ساعت 9 صبح برای توضیحات بیا کلانتری.
اونم گفت : بابت چی ؟
اینم گفت : بیا حالا معلوم میشه .. اگرم نیای قاضی حکم جلبت رو صادر میکنه .
اونم گفت: چشم میام .
جناب کی کی ، با لبخندی فراخ و لهجه ای نامانوس گفت: فردا 9 صبح بیا ببینیم چی میشه .
من با دهن باز گفتم: من که نمیشناسمش اصلا چرا باید بیام؟
-عه ، خب منم نمیشناسمش میاد اینجا با هم آشنا میشیم .
- نمیشه برادرم بیاد من نباشم؟
بردیا پرید وسط که خواهرم کارمنده و سختشه مرخصی بگیره .
گفت : نمیشه .. ایشون شکایت کرده .
رو به من :
- کارمند کجایی؟کارت چیه؟
- کارشناس مالی فلان جا هستم .
- نیشش تا بناگوش باز شد رو به بردیا میگه : کار نمیکنند که .. فقط بلدن نرخ کرایه رو بالا ببرن . الانم که کار نیست کلاً نشستن مگس میپرونن.
من با قیافه ی سنگی . دست شما درد نکنه .. پشتمو کردم و راه افتادم به سمت در خروج .
شنیدم به بردیا گفت: حالا بهش برخوردااا .. این پرونده باید میرفت قاضی روش دستور میداد و طول میکشید بگو فردا بیاد .
وقتی بردیا شروع کرد به حرف زدن من از در بیرون رفته بودم .
بردیا خودشو رسوند بهم . مهربانو چرا اینطوری میکنی؟
- چطوری کردم .
-یارو داره باهات شوخی میکنه ، ضایعش کردی .
- بیجا میکنه مگه من باهاش شوخی دارم؟
- ای بابااا چه اخلاق گندی داری، یه ذره سیاست نداری هااا . لطف کرد نفرستاد پیش قاضی
-غلط کرد لطف کرد. این چه کاری بود زنگ زده به یارو فردا بیا اینجا، اررره اونم اومد!
-گفت جلبشو می گیره
-بردیا تو که خیلی باتجربه ای این چرت و پرتا چیه میگی؟ جلب یارو که هیچی ازش نمیدونیم به چه درد من می خوره؟ اصلا فردا اگر منو شناخت بعد اومد دشمنی کرد چی؟
- حالا فردا یکمی زود تر میایم من بهش میگم خواهرمو ب این یارو رو به رو نکن .
-باشه دستت درد نکنه .
- مهربانو من میگم سیاست داشته باش یارو رو قهوه ای نکن بذار کارت راه بیفته .
-بردیا جان من خواهرتم حالم از این سیاست ها بهم میخوره مرتیکه چه لطفی کرده وظیفه ش اینه که من اومدم شکایت کردم به کارم رسیدگی کنه . بیجا میکنه شوخی میکنه اونم با شغلم .
- ای بابا الان اون گفت شماها کار نمیکنید واقعا کار نمیکنید؟؟
- من و تو حرفِ همو نمیفهمیم . من میگم اون حق نداره بخاطر شوخی یا هر چیز دیگه ای من یا کارمو تحقیر کنه .
- من برای اینکه درستش کنم بازوشو گرفتم گفتم بنده خدا خواهرم ده تومن میگیره الان سی تومن جنس خونه شو دزدیدن دیگه طاقتش طاق شده .
-چشم غره ی بدی بهش رفتم گفتم : والا تو هم بیخود کردی اینطوری گفتی .. هم ماله کشیدی رو رفتار زشتش هم دروغ گفتی .
این چرخه ی معیوب توهین و تحقیر علی الخصوص به خانم ها تو فرهنگ ما از بین نمیره چون اون به اسم شوخی انجام میده ، تو هم به اسم رفع و رجوع تایید میذاری روش .
دیگه تا وقتی منو رسوند اداره حرفی نزدیم . موقع پیاده شدن گفت: مهربانو جون یکمی مردم دار باش .
گفتم: من خیییلی مردم دارم فکر کنم خبر نداری، اینی که تو میگی مردم داری نیست ، تو سری خوردنه .. اسمشو عوض میکنی فکر میکنی فعلشم عوض میشه ؟؟
بردیا جان من هیچ امیدی دیگه به تغییر ندارم واقعا
***********
برای اون مادر بدهکار که کلیه ش رو فروخت اما بدهیش تموم نشد ، کمک جمع میکنیم اگر توانت بود و شد فراموشش نکن لطفاً
دوستتون دارم
لطفاً پینوشت رو هم بخونید
خُب، حالا که بیشترِ پست های اخیر درمورد متولدین تیرماه بوده، بذارید در آخرین روز این ماه تجربیات خودم و تیرماهی های دیگه رو درمورد زندگیمون به اشتراک بذاریم .
واقعاً تصمیم داشتم دیگه به این موضوع فکر نکنم ولی اتفاقات روزمره یه جوری دست به دست هم میدن که این احساس رو در ما بیشتر تقویت میکنند .
نمیدونم چرا ما تیر ماهی ها همیشه برای ساده ترین مسائلی که تو زندگی دیگران اتفاق میفته باید رنج و زحمت چند برابری بکشیم و به اصطلاح لقمه های زندگی دور سرمون میچرخه تا به دهنمون برسه .
کارهایی که برای دیگران روال انجام میشه برای ما هزار تا دست انداز توش میفته و ...
اینجوریه که دیگه وقتی میخوایم یه چیزی تعریف کنیم و در پایان دیگران میپرسن چرا انقدر دردسر کشیدی تا شد؟ میگیم : چونکه من یک تیر ماهیِ سرافرازم !!
بذارید از آخرین نمونه ش براتون تعریف کنم :
دوشنبه که تولد مهردخت بود ساعت حدودای چهار بعد از ظهر بود که از خونه مون خارج شدیم رفتیم خونه ی مامان اینا که اونجا دور هم باشیم . قبلش اسپیلت رو خاموش کردم . شب هم حدودای یازده و نیم بو که برگشتیم . وقتی داکت اسپیلت رو خواستم روشن کنم دیدم اصلاً مونیتورش خاموشه و روشن نمیشه خیلی تعجب کردم چون موقع بیرون رفتن دستگاه خاموش بود دلیلی نداشت که مثلاً بسوزه .
فردا صبح زنگ زدم به تعمیرکار که کارشناس ال جی هست و بهش گفتم موضوع رو .
شب کارشناس اومد گفت بُرد دستگاه تون سوخته، تقریباً چهل و هشت ساعت تعمیرش در شرکت طول میکشه و هزینه شم بین یک و نیم تا دو میلیونه .
بهش گفتم آقای حریری من در بی پول ترین موقعیت خودم به سر میبرم لطفاً برام کم هزینه تعمیرش کنید شاید اصلاً مجبور باشم خونه رو اجاره بدم و ..
نگران شد چون از قبل همو میشناسیم
گفت : مشکلی پیش اومده ؟ گفتم : نه نگران نباشید چیز بدی نیست ولی کارهای خیلی زیاد و پیچیده ای دارم . خلاصه رفت .
مامان اینا هم هی اصرار میکردن که هوا گرمه بیاید خونه ی ما . راستش من خیلی خونه ی خودمو دوست دارم و هر چی باشه، خونه م رو به هر جای بهتری ترجیح میدم .
از قضا مهردخت هم همینطوره و یه اخلاقی هم داره، اینه که وقتی قراره دو روز بریم یه جا انقدر با خودش اسباب میاره که ادم پشیمون میشه .
از طرفی بحث تامی هم هست . خب من بخوام چند روز برم جایی باید باکس خواب و ظرف غذا و بقیه ی لوازم تامی رو هم ببرم .. این بود که گفتم: نه مامان خونه ی خودمون هستیم و سعی میکنیم با پنکه مدارا کنیم .
البته که تو این چهل و هشت ساعت بارها گفتم غلط کردم کاش رفته بودم خونه ی مامان اینا اینطوری کباب نمیشدیم .
طفلک تامی که تو گرما، شاسی خوابونده بود. کلاً روی سنگ های خُنکِ کف خونه ولو بود و بی حال در دیوار خونه رو نگاه میکرد . مهردخت تکه های یخ می ریخت تو آبش و گاهی اسپری آب میزد رو پنکه که کمی خنک تر بشیم .
خلاصه شد پنجشنبه و عصر آقای حریری این بار همراه شاگردش اومد منزل ما تا قطعه ی تعمیر شده رو کار بذاره. همزمان بردیا هم اومده بود خونه مون .
قطعه رو کار گذاشت و گفت خانم مهربانو من باید برم روی پشت بوم دستگاه رو چک کنم . کلید پشت بوم رو دادم بهشون و شاگردش رو فرستاد بالا . چند دقیقه بعد شاگردش اومد گفت ؟ دستگاه شما رو باز کردن و محتویات داخلش رو بردن !!!
قیافه ی من دیدن دااااشت
آقای حریری گفت : اگر خودم رفته بودم بالا و موضوع رو می فهمیدم جرات نمیکرردم بهتون بگم چه اتفاقی افتاده و چه خسارتی بهتون وارد شده ولی چون شاگردم از صحبت های اون روز شما خبر نداشت، صاف اومد پایین گفت دستگاه رو بردن !
درد سرتون ندم، زنگ زدیم مدیر ساختمون و پلیس 110 هم آمد و گفت برای اینکه پرونده رسمیت پیدا کنه شنبه برید کلانتری و شکایت رو ثبت سیستمی کنید .
اونشب ما بالاخره کوله بارمون رو جمع کردیم و سه تایی رفتیم خونه ی مامان اینا.
جمعه صبح که بیدار شدم دیدم آقای کاوه مدیر ساختمونمون، تا ساعت چهار صبح برام تو واتس اپ یادداشت گذاشته و نوشته :
خانم مهربانو من یادم اومد که همون روز دوشنبه، واحد 4 از من سوال کردن که برای تعمیر اسپیلت کسی رو دارم یا نه؟ منم بهشون گفتم ما با شرکت ال جی تماس می گیریم .
دیشب که شما رفتید من باهاشون تماس گرفتم گفتم تعمیر اسپیلتتون چی شد ؟
گفتن: ما همون دوشنبه شب کسی رو آوردیم نتونسته درست کنه و فرداش یه نفر دیگه آمده تعمیر کرده رفته .
من الان دوربین ها رو چک کردم دیدم دوشنبه ساعت حدودای ده شب یه نفر آمده با آقای واحد شماره 4 چند بار رفته پشت بوم و نهایتاً وقتی گفته من نمیتونم تعمیرش کنم آقای واحد شماره 4 تو طبقه ی اول از آسانسور پیاده شده و آقای تعمیرکار قلابی اومده پایین از در خارج شده ولی قبل از خروج از روی زمین سنگی برداشته لای در حیاط گذاشته و ده دقیقه بعد برگشته تو ساختمون و رفته روی پشت بوم احتمالاً دستگاه شما رو که خاموش بوده و اولین دستگاه بعد از در بوده، باز کرده و بعد از طریق پله ها( برای اینکه با همسایه ها تو آسانسور برخورد نداشته باشه) آمده پایین و رفته ته حیاط هم گشت زده و نهایتاً از خونه خارج شده .
فیلم های دوربین رو هم برای من فرستاده بود که همه ی ماجرا تو فیلم ها مشخص بود.
ازش تشکر کردم و شماره ی آقای واحد شماره 4 رو گرفتم .
ازآقای واحد شماه 4 پرسیدم: این تعمیر کار رو از کجا آورده بودی؟
گفت : از آگهی های سایت دیوار
گفتم : بجز شماره تلفنش چیز دیگه ای نداری ازش ؟
گفت : اونشب به من گفت برام پول کارت به کارت کن .
گفتم تو که کاری نکردی چه پولی برات بزنم ؟ گفته بالاخره وقت گذاشتم
(پرررو)
این آقای واحد 4 هم گفته من بعداً از تعزیرات میپرسم اگر پولی به شما تعلق میگرفت پرداخت میکنم .
الان میخواید من زنگ بزنم بهش بگم گفتن یه ایاب و ذهاب بهت تعلق میگیره ببینم شماره کارت میده یا نه؟
گفتم : باشه بزنید لطفاً ممنون .
بعد زنگ زد گفت بهش گفتم من دویست تومن میتونم برات بزن گفته نه سیصد تومن بده . گفتم چونه نزن شماره کارت بده برام شماره کارت فرستاده .
*******
امروز صبح رفتم کلانتری محل و تشکیل پرونده دادم راستش انقدر مالباخته فراوون بود که من اصلاً شک کردم که ادامه بدم یا نه ؟
پرونده تشکیل شد. دادن بهم که ببرم دادسرا . اونجا هم دوباره شکواییه نوشتیم و مراحل دیگه ... نهایتاً گفتن فیلم های دوربین رو تبدیل به سی دی کن و دوباره پرونده رو ببر کلانتری . خلاصه حدودهای ظهر بود که اومدم اداره .
فیلم ها رو تبدیل به سی دی کردم و حالا باید فردایی وقتی، ببرم کلانتری تحویل بدم .
نظر خودم اینه که مثلاً من به آقای دزد تلفن کنم بگم آگهیت رو تو دیوار دیدم لطفاً برای سرویس کولر بیا و آدرس خونه ی بردیا رو بدم.
از اونطرف هم چند نفر خونه ی بردیا منتظر باشند و اگر کلانتری بهمون مامور بده ، آقای دزد رو بکشونیم اونجا و مامور دستگیرش کنه .
چون راستش از اینکه خودسرانه وارد عمل بشیم می ترسم میگم نکنه با هم درگیر بشن این وسط یه خونی از دماغ کسی بیاد دیگه منم که یک تیر ماهیِ سرافرااااز ...بیا و درستش کن !!!
حالا یکمی منتظر میمونم ببینم از طریق قانونی کمکی میکنند یا نه اگر کاری نکنند( که کلاً هم چشمم آب نمیخوره )، باید ریسک این موضوع رو بپذیرم که خودمون وارد عمل بشیم یا نه !
هم میخوام بگم ولش کن، هم میگم خب من ولش کنم میره چهارجای دیگه کارای بدتری انجام بده ..
باز میگم حالا ما هم زور مون به یه دزد پیزوری رسیده !! وقتی از اون بالاااا دارن کله گنده ها میدزدن و میبرن و به ریش من و شما میخندن معلومه که این پایین همه باید دستشون تو جیب هم باشه تا زنده بمونند صرفاً .
از مملکتی که فیلم لو*اط مدیر کل اداره ی فره*نگ و ارش*اد گیلانش که موسس کارگاه ح*جاب و عف*افه دیگه چه انتظاری میشه داشت؟ نه اینگه گرایش ج*نسی کسی به من ربط داشته باشه ها اتفاقاً بی اهمیت ترین موضوع برای من اینه که ، تو رختخواب و حریم خصوصی هرکسی چه اتفاقی میفته ، اما بحث سر مدعیان کثیف دین و شریعته که پدر مردم رو با این دست آویز درآوردن و چه خون ها که نریختنه .
حاااالم داره از همه چیزشون بهم می خوره .
******
از موضوع اصلی دور نشیم ( باز من اعصابم خراب شد یادم رفت چی داشتم می نوشتم ) ..
آره خلاصه که اگر بشینم براتون بنویسم که چه مسائل آسونی برای ما تیر ماهی ها با کلی چرا و اما و اگر به نتیجه میرسه خنده تون میگیره .
همیشه با رفیقِ شفیقم سینا ، که شاخ تیر ماهیاس و مثل نفس متولد اول تیره از این حرفا و مثال ها زیاد میزنیم .
یه شب من و نفس و مهردخت رفته بودیم شام بیرون انقدر اتفاقای عجیب غریب افتاد کلی خندیدیم و گفتیم فکر کن سه تا تیرماهی با هم تصمیم گرفتن یه کار ساده انجام بدن
دوستتون دارم
پینوشت: راستی بچه ها برای همون خانمی که کلیه ش رو فروخت ولی هنوز نتونسته مشکل بدهیش رو حل کنه بازم کمک جمع میکنیم . اگر تو این آشفته بازار با اینهمه نیازمندی که همه مون دور و برمون هست بازم تونستید کمکی انجام بدید، این خانم رو در نظر داشته باشید . همین امروز و فردا بندرت عزیز هم که برای دنیزمون کمک بزرگی کرد ، تو پیج ش استوری کمک رو میذاره .
آدرس پیج رو دارید که؟
beenodrat@
خاطرات 24 سال پیش رو شخم میزنم . چه خوبه که نمیدونیم روزگار برامون چه خوابی دیده، یا شاید بهتره بگم خودمون چه خوابی برای خودمون دیدیم ، چون آینده ی هر شخص، محصولِ تصمیمات و انتخاباتشه .
24 سال قبل تو این ساعت ها داشتم درد جانکاهِ مادر شدن رو تجربه میکردم . راستش جا خورده بودم و اصلاً آمادگی نداشتم جشنِ مادری رو انقدر دردناک و سخت ، با انواع و اقسام تهدیدات، شروع کنم .
خبر بد اینه که این دردتموم ناشدنیه و تا ته عمر ولت نمی کنه و خبر خوبش هم اینه که با همه ی رنج هایی که خواهی کشید، انقدر شیرینه که به این مصیبتِ خود خواسته تن میدیم.
امروز دختر کوچولوی عزیزم 24 ساله شد.
دیشب گفت یه کیک مینی مال میخوام ، بعد که درست کردم گفت عه چرا ارتفاعش زیاد شد . گفتم : مهردخت کیک اندازه ی کفِ دسته... بزرگه الااان ؟
گفت: نگفتم بزرگه ،گفتم : ارتفاعش زیاده من میخواستم نازک باشه.
خلاصه اینکه بحثِ شیرینِ اندازه و ارتفاع داشتیم و پس از اتمام بحث ، نیم ساعتی هم با هم قهر کردیم !
***********
امسال برای هر دوی ما متفاوت بود،
از دیروز ساعت های غمگینِ بدحال شدن پرنسس کوچولوی خونمون "لیدی دارسی" شروع شده و تا فردا شب ادامه پیدا میکنه .
آدمیزاد عجب موجود عجیب و پیچیده اییه، پارسال بعد از رفتن دارسی، مهردخت دو سه روزی به زوال عقل گرفتار شده بود و میگفت : در و پیکر خونه رو خوب درز گیری کنیم ، شیر گاز خونه رو باز کنیم و بخوابیم و ما هم از دنیا بریم .. زندگی بعد از دارسی هیچ معنایی نداره !!
هفته ی اول که خونه موندم و چشم ازش برنداشتم تا بتونه خوب سوگواری کنه و خودش رو دوباره پیدا کنه ، بعد از یک هفته تنهاش گذاشتم اما با ترس و نگرانی..
حالا 365 روزه ، هر روز یاد دارسی کردیم . فیلم های پر از خاطره ش رو نگاه کردیم و به هم یادآوری کردیم که سه سال چقدر سه تایی عشق کردیم با هم .
دارسی معجزه ی دوست داشتنی زندگی ما بود . 27 تیر ماه سال 98 ساعت حوالی شش بعد از ظهر تو سن 67 روزگیش به خونه مون اومد و 27 تیر ماه 1401 ساعت ده دقیقه به شش بعد از ظهر با ایست قلبی از پیشمون پر کشید. نمیدونم چرا انقدر دقیق و عجیب .
سرتون سلامت ، شما که تجربه ی همزیستی با یه موجود که صرفاً عشق خالصه رو ندارید اصلاً توقعی نیست متوجه بشید از دست دادنشون چقدر دردناک و تلخه و در عین حال انقدر دوست داشتنی و مهمه این همزیستی که باز هم تکرارش میکنیم . فقط اونایی که دارن میدونند من چی میگم.
*******
دوستتون دارم رفقا