-
پست تصادفی
یکشنبه 29 خرداد 1401 16:55
هشتاد درصد این پست رو دیروز که شنبه بود نوشتم ولی انقدر سرم درد میکرد که خوابیدم و چند ساعت بعد بیدار شدم ، دیگه پستش نکردم. ***************** تازه از بیمارستان نیکان برگشتم . هم معاینه ی کامل انجام شد. هم سونوگرافی از اعماءو احشاء داخل شکم ، هم آزمایش خون و ادرار گرفتن که یه وقت مثلاً پارگی، چیزی تو کلیه سمت چپ نباشه...
-
از سری ماجراهای تصادف
دوشنبه 23 خرداد 1401 12:31
میدونید که باغ فشم خیلی پله داره و مامان با این شرایط پاش دوسالی بود که اون طرفا نرفته بود. تقریباً ده پونزده روز پیش دیگه گفتن تهران خیلی آلوده شده نفسمون میگیره نه میتونیم پنجره باز کنیم نه اینکه همه ش زیر باد اسپیلت بشینیم و مریض بشیم، ما میخوایم بریم فشم. حالا خوشبختانه همسایه ها که زمین بالا رو ساختن ،آسانسورهای...
-
همه مقصرن جز من
چهارشنبه 18 خرداد 1401 14:20
اینجا هم یه سری بزنید لطفاً یه خواهش دوستانه ست سلام دوستان نازنینم .. از پست قبل که درمورد محمد نوشتم انقدر حس خوب از کامنت های عمومی و خصوصیتون گرفتم که توصیفش در کلمات نمیگنجه . عمومی ها رو که خوندین ولی چند تا کامنت خصوصی داشتم که نوشته بودید برای تامین هزینه های محمد پیشقدم هستید و میخواید تو راه آموزش و خوشبختی...
-
محمد
سهشنبه 10 خرداد 1401 15:15
چه روز سخت و نفس گیری بود . هر دقیقه تلفن زنگ میخورد و شخص تماس گیرنده سفارش یه گزارش مالیِ جدید میداد. سیستم ها هم هی قطع و وصل میشد و نمیتونستم سر وقت به کارام برسم . از اون طرف دستم بندِ جشن عروسی مینا هم بود، با مهرداد هم چت میکردم و برای اومدنش برنامه ریزی میکردیم ، یه وقت به خودم اومدم دیدم کم مونده وسط سالن...
-
نمیبخشیم و فراموش نمیکنیم
یکشنبه 8 خرداد 1401 15:50
انتهای پست درمورد وجهی که بحساب مورد حمایتی محترممون واریز شده نوشتم خب شاید خیلی هاتون ندونید که من به واسطه ی شغل پدرم که دریانورد بود، آبادان به دنیا اومدم. درسته که بعد از تولدم برگشتیم تهران، ولی از پنج سالگی تا همون مهرماهی که قرار بود کلاس دوم رو بخونم و جنگ شد، ساکن خرمشهر بودیم. بله جنگ شد وبا ترس و وحشت از...
-
همچو خورشید به ذرات جهان قسمت کُن / گر نصیبِ تو ز گردون، همه یک نان باشد
پنجشنبه 5 خرداد 1401 13:55
اینحا رو بخونید لطفاً سلام دوستان نازنینم . صدای مهربانو رو از آلوده ترین شهر جهان می شنوید، باید بگم همونطور که از شواهد امر هویداست" ما هنوز زنده ایم " صبح که داشتم به سمت اداره می آمدم و آسمون رو نگاه میکردم تو دلم گفتم: چه کوفت هایی تو این غباره که میچرخه تو هوا و ما تنفس میکنیم! الان کلی از دوست و...
-
یار وداع می کند ...
دوشنبه 2 خرداد 1401 11:28
یار وداع میکند، تاب وداع یار کو؟ وعده وصل میدهد، طاقت انتظار کو؟ آره خب میدونم داره یه جای خوب میره که شاید آرزوی خیلی ها باشه، ولی آخه این سرزمین زیبای پهناور چی کم داره که باید برای داشتن زندگی بهتر، داشتن حداقل های زندگی استاندارد و حقوق اجتماعی مناسب مهاجرت کنیم؟ کدوممون یه جای دنیا یه تکه از قلبمون زندگی نمیکنه...
-
و اینک... عروسی
دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 15:00
الو الوووو ... صدا میاد؟؟ یک دو سه .... خواهر عروس با شما صحبت میکنه... صدای منو. دارید ؟؟ سلام دوستان عزیز و نازنینم امیدوارم تن همگی سلامت و دلتون خوش باشه بالاخره جشن ازدواج مینا و سینای عزیزم به خوبی و خوشی برگزار شد. امیدوارم همه همراه و همسر خوبی نصیبشون بشه.. در زمان مناسب و بزنگاه خودش (که این از نظر من خیلی...
-
عزیزم از راه رسید
دوشنبه 19 اردیبهشت 1401 14:55
سلام دوستان نازنینم، اول از همه بابت کامنتای پر از عشق و محبتتون تشکر میکنم . یه بار دیگه بهم ثابت شد ما اینجا یه خانواده ی بزرگیم . اگر چه همه ی ابراز لطف ها بصورت نوشته ست ، اما من گرمای محبتتون رو از کلمه به کلمه ش احساس میکردم امیدوارم همه ی چشمای منتظر، به دیدن عزیزانشون روشن باشه و هییچ عزیزی از عزیزش دور نمونه...
-
شنبه ی عزیز
شنبه 17 اردیبهشت 1401 12:00
سلام دوستان نازنینم امیدوارم تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه و با حال خوب و آرامش به استقبال هفته ی جدید آمده باشید . مهرداد نازنینم ساعت سه صبح به وقت ایران از مونتریال پرواز کرد به سمت اتریش . احتمالا ساعت ده صبح ما به اتریش رسیده و بعد از یه توقف چند ساعته به سمت ایران پرواز میکنه . ساعت سه صبح لحظه ی پرواز (دور اون...
-
خبری در راه است
شنبه 10 اردیبهشت 1401 14:20
صبح که داشتم به سمت اداره رانندگی می کردم ، با خودم فکر میکردم شنبه ی بعد یه همچین روزی چه حالی دارم راستش مهرداد داره از کانادا میاد پیشمون ... فقط هم من و مهردخت خبر داریم و قراره خانواده غافلگیر بشن . شنبه ی آینده ساعت نُه شب پروازش در فرودگاه امام میشینه . فکر کنم تا برسه خونه حدودای نیمه شب میشه . حالا من ماموریت...
-
برای یکی از دوستان همین خانه
سهشنبه 6 اردیبهشت 1401 10:20
سلام دوستان نازنینم . متاسفم از اینکه شرایط زندگی در مملکتمون انقدر سخت و ناگوار شده که کم کم همه مون داریم دچار مشکل میشیم . هر کدوممون به نوعی . یکی از رخت و لباس های مارکش میزنه، یکی از سفر رفتن و بریز و بپاچ های غیر ضروریش ، ولی قسمت غم انگیز ماجرا وقتیه که مجبور میشیم از نیازهای اساسی و اولیه مون هم صرف نظر کنیم...
-
"اردیبهشت مبارک"
پنجشنبه 1 اردیبهشت 1401 12:05
آخ که چقدر دلم براتون تنگ شده . از پست قبلی بیش از یک هفته گذشته اردیبهشتتون بخیر و مبارکی باشه عزیزای من این ده روز اخیر حساب ها رو میبستیم منم هر روز صبح که می اومدم اداره به خودم میگفتم : تو قول دادی سراغ وبلاگ نرررری هااا... اومدن اینجا همانا ، غرق شدن تو کامنتا و وبلاگاتون همان و از اون طرف سوتی دادن تو پرونده...
-
DAALPASTRY
سهشنبه 23 فروردین 1401 12:45
بالاخره پیج اینستا گرام رو برای سفارشات آماده کردم و اسم قبلی رو بهdaalpastry@ تغییر دادم . انتخاب اسم براساس حرف اول اسمم که "دال" هست و به پیشنهاد مهردخت بود . بهم گفت مامان اگه کافه ت رو راه بندازی اسمش میشه" کافه دال " .. گشتم و ندیدم جایی به این نام ثبت شده باشه که مشکل تشابه اسمی پیدا کنی ،...
-
توهم خود مهم پنداری/ تعطیلات به پایان رسید
دوشنبه 15 فروردین 1401 15:10
خونه ی خاله همیشه نماد راحتی و امنیت کامل بچه ها بوده ، چه بسا وقتی یکی در محلی خیلی راحت بوده بهش میگفتن : مگه اینجا خونه ی خاله ته؟؟ طفلک مهردخت اینا اصلاً جمع شدنای دور هم و خونه ی هم خوابیدنای بچه های فامیل رو ندیدن . همین روزای اول سال نو که همگی رفتیم خونه ی خاله م و تقریباً 25 نفر تو خونه ی کوچیکش بودیم و برقا...
-
ده فروردین
چهارشنبه 10 فروردین 1401 09:19
فروردینی که روز دهمش تولد نسرین جانمه
-
سال جدید، قرن جدید
شنبه 6 فروردین 1401 10:58
سال جدید، قرن جدید، روز جدید و احوال جدید مبااارک دوستان نازنینم ، یکسال دیگه ، کنار هم گذشت و به امروز رسیدیم . برای همگی تن درستی و برکت فراوون آرزومندم. امیدوارم امسال عزت و شرفمون رو بیشتر از گذشته حفظ کنیم و از شرِ هر چه نکبت و بدی و آزار و تحقیره آسوده بشیم. امسال سال بسیار متفاوتی برای من بود، مخصوصاً آخرش و...
-
زن و مردش مهم نیست ،آدم باشیم .
سهشنبه 17 اسفند 1400 15:15
یکشنبه بود و قاعدتاً تعطیلات مهرداد اینا در آنسوی کره ی زمین . تلفنم زنگ خورد . -مهردخت جان ببین کیه من دستم بنده. - دایی مهرداده داره ویدیو کال میکنه . مهردخت تلفن رو جواب داد، منم زود دستامو شستم و اومدم روی راحتی کنار مهردخت نشستم . رو صفحه ی گوشی مامان و بابا به اتفاق هم ، مینا و سینا با هم و بردیا و نسیم کنار هم...
-
کافه دال
شنبه 14 اسفند 1400 11:47
چند روزی بود که مهردخت میگفت دلش میخواد بره یه گالری نقاشی رو ببینه . -خب برو مامان جون . -عه بدون تو که اصلا مزه نمیده . همه ی کیفش به اینه که دوتایی باهم بریم و درموردشون گپ بزنیم . -من نمیدونم کی وقت میکنم بریم . **** دیروز که جمعه بود قرار گذاشتیم حتما بریم ببینیمش . دوتا از همکارام سفارش شیرینی داده بودن ، یکیشون...
-
دخترم مرا ببخش/ مراسم نامگذاری
یکشنبه 8 اسفند 1400 11:00
سه شنبه سوم اسفند اومدم خونه، مهردخت مثل مرغ سرکنده اینور اونور میرفت ... گریه نکرده بود ولی رنگش مثل گچ دیوار سفید بود و آروم و قرار نداشت . دستاشو به هم می مالید و فحش میداد . میدونستم چرا حال و روزش اینطوریه ولی نمیتونستم دلداریش بدم . حال خودم بهتر از اون نبود . یکمی که گذشت شروع کرد به حرف زدن، حرفاش منطق نداشت و...
-
" شیرین کاری "
چهارشنبه 27 بهمن 1400 14:00
پینوشت رو هم بخونید لطفا" سلام عزیزای مهربانو امیدوارم زندگی بروفق مرادتون باشه و کامتون شیرین. این مدتی که نبودم مشغول شیرین کاری بودم می دونید که چقدر به شیرینی پزی علاقمندم ، یه مدت بود از پیج های اینستاگرام با یه آکادمی شیرینی پزی حرفه ای آشنا شده بودم و هی برای ثبت نام این پا و اون پا می کردم . بالاخره اوایل...
-
بزن در رووو و تمرین کافی بودن نه زیادی بودن
سهشنبه 19 بهمن 1400 15:10
چند روز پیش با یادآوری یکی از دوستانم متوجه شدم که درمورد موضوع دادگاه و شکایتم از آقای دکتر و تصادف هیچی نگفتم . والا اگه خاطرتون باشه چهاردهم آذرماه بود که دادگاه غیر حضوریمون تشکیل شد و براتون نوشتم . یعنی قرار بود تشکیل بشه حالا شد یا نشد رو خبر ندارم چون غیرحضوری بود دیگه . بعد از اون گفتم خببب تا ده روز دیگه...
-
اندر احوالات مهردخت و توضیح برای پست آرمان ها
چهارشنبه 13 بهمن 1400 16:10
سلام عزیزای دل امیدوارم خوب باشید و موج سهمگین امیکرون آزرده تون نکرده باشه . البته سرعت شیوعش بالاست و آسیب چندانی هم به بدن نمیزنه .. بیشتر یه سرماخوردگیه تا کرونا یعنی تو این دوسال انقدر تجربیات سخت داشتیم که دیگه سرماخوردگی برامون دست گرمیه . بابت لطفی که نسبت به من و مهردخت در کامنت های پست قبل داشتید یک دنیا...
-
اولین پله
یکشنبه 3 بهمن 1400 16:00
سلام دوستان نازنینم ، امیدوارم حال همگیتون خوب و زندگی برمدار موافقتون باشه. الان خانم پور علی باهام تماس گرفتند و گفتند سارا جان برای سه شنبه از دکتر وقت عمل گرفته ولی هنوز باورش نمیشه و میگه هفته ی قبل با ده میلیون پول در اوج ناامیدی به مطب دکتر رفتم و امروز وقت عمل رو گرفتم . از من خواست تا دوباره از تک تک شما...
-
وجه مورد نیاز تکمیل شد
پنجشنبه 30 دی 1400 12:00
عزیزای دلم وجه مورد نیاز برای عمل چشم های سارا تامین شد. به لطف همگی شما دوستان نازنین که یا در واریز وجوه مشارکت داشتید و یا با منتشر کردن لینک یا حتی اطلاع رسانی به دوستان و اقوامتون کمک کردید انجام شد . دست همگیتون رو میبوسم عزیزای دلم . یه کامنت هایی از دوستان داشتم که از عدم مشارکت و دست تنگیشون عذر میخواستند ،...
-
خبر جدید
چهارشنبه 29 دی 1400 15:15
لطفاً پست نسرین جون رو بخونید. کسری شش میلیون با تشکر از همکاریهای مختلف شما دوستان: مانـدانا 10 میلیون تومان ناشناس 10 تومان لیندا 200 تومان ناشناس 100 تومان ناشناس 100 تومان ناشناس 20 تومان ناشناس 20 تومان ناشناس 380 تومان ناشناس 100 تومان شادی 200 تومان ناشناس 20 تومان ناشناس 15 تومان غریبه 50 تومان ماندانا 200...
-
"چشمات پر نور"
چهارشنبه 22 دی 1400 14:55
لیست کمک ها به انتهای پست اضافه شده. کسری تا بیست میلیون تقریبا شش میلیون تومان است یادمه هر وقت مامان بزرگم یه چیزی ازم میخواست و می گفتم :چششم . می گفت : چشمات پر نور . در عالم بچگی خودم رو تصور می کردم تو یه راه تاریک دارم میرم و چشمام عین دوتا نورافکن قوی دارن به دور دست ها نور میتابند. از تصورش خنده م می گرفت و...
-
این بود آرمان های ما؟؟
سهشنبه 14 دی 1400 10:15
حدود پونزده سالی میشه که با هم همکاریم. اختلاف نظر که زیاد داریم ولی از انصاف دور نباشه، باید بگم تو بعضی از موارد اتفاقاً خیلی باهاش موافقم و نظرش رو کاملاً تایید می کنم . یک سالی از من کوچکتره و تقریباً سه سال بعد از اینکه من از پدر مهردخت جدا شدم اونم کاملاً توافقی از خانمش که همسایه و همبازی بچگی هاش بود، جدا شد...
-
عرض تسلیت و آرزوی صبر و قرار
یکشنبه 5 دی 1400 09:38
دختر شاد و عاشق به خانواده، همیشه مهربان و امیدوار، دوست عزیزم تیلوی قشنگم به سوگ پدر نازنینش نشسته . ضمن آرزوی صبرو قرار این مصیبت سخت رو بهش تسلیت میگم و امیدوارم روح پدر شاد و بقیه ی عزیزانش سلامت باشند.
-
قدر بدونیم
سهشنبه 30 آذر 1400 10:08
نمیتونم تعداد جراحی هایی که مامانم کرده رو درست بشمارم. آپاندیس، توبکتومی، عمل سندروم تونل کارپ هر دو دست، عمل هالوکس والگوس هر دو پا،عمل ترمیم پارگی تاندون های هر دو کتف ، پروتز یک زانو ، ترمیم شکستگی استخوان ران (دوبار) و .. دوسه تا دیگه هم هست البته و اما آخرین عملش جراحی رفع افتادگی پلک چشم و رفع پُف پایین چشم بود...