-
"دزد دوچرخه"
سهشنبه 13 دی 1401 15:50
تقزیباً دوهفته ی پیش یه روز جمعه، تنهابودم. مهردخت سر پروژه ی فیلمش بود، نفس رفته بود شمال. مامان و بابا هم شب قبل ، مهمونی بودن و میدونستم دوست دارن استراحت کنند، از طرفی خودمم به تنهایی و خلوت احتیاج داشتم. کمی شیرینی درست کردم و رفتم که بعد از مدت های طولانی، خودم رو بسپرم به تخت خواب و خواب نیمروزی. تامی هم پرید...
-
فرهنگ سازی
سهشنبه 6 دی 1401 16:25
سلام عزیزای دلم . امیدوارم تن درست ، پر امید و پر از انگیزه های خوب باشید . راستش داشتم فکر میکردم با بلایی که سالهای سال سرمون اومده از نظر فرهنگ و تمدن حدود صد سالی عقب افتادیم . الان وقتشه که روی خودمون و اطرافیانمون بیشتر کار کنیم ، ما برای رشد و داشتن ایرانی بهتر به فرهنگ درست هم احتیاج داریم . تصمیم گرفتم هر...
-
دوباره ...
چهارشنبه 23 آذر 1401 16:42
سلام دوستان نازنینم، امیدوارم همگی تن درست باشید. حالمون خوب نیست ولی خوب میشه... متاسفانه بلحاظ اقتصادی با سرعت وحشتناکی داریم ته جهنم سقوط می کنیم امروز دلار به 40 تومن نزدیک شد، سکه هم از 19 تومن عبور کرد .. در ماه های آینده از این بدتر هم میشه و این یعنی یکعالمه فقر و عوارض ناشی از اون که گریبان مردم عادی مثل ما...
-
دنیای کوچک ما
شنبه 5 آذر 1401 16:35
اوایل زمستون سال 99 بود که با یه مورد حمایتی آشنا شدیم . یه دخترک 15 ساله ای که بصورت مادرزادی کم شنوا بود و پدرش برای تهیه ی سمعک جدید، تقاضای کمک و حمایت داشت . مثل همیشه اولین قدم، راستی آزمایی بود. باید کسی رو پیدا میکردم که تحقیق کنه تا زنگ جمع آوری کمک ها رو میزدیم . دوستایی که چند ساله همراه این خونه هستند...
-
مراحل سخت تهیه ی دارو / مسکن مهر پیشی ها
چهارشنبه 25 آبان 1401 16:15
می دونید که داروهای خاص رو اگر آزاد تهیه کنیم قیمت هاش سر به فلک میزنه پس حتماً از داروخانه های دولتی باید تهیه بشن . داستان این پست درمورد تهیه ی داروهای دولتیه و اتفاقیه که چندبار باهاش مواجه شدیم . دکتر بابا چند تا آمپول خونساز براش نوشته که قیمت دولتیش سه هزارو پونصد تومنه و آزادش دو میلیون و پونصد تومن . دیروز...
-
همشهری های کوچولومون رو دریابیم
شنبه 21 آبان 1401 14:30
راستش وقتی میرسم خونه و میبینم تامی روی سنگ های ولرم ِ کفِ خونه که از زیرش لوله های رادیاتور رد شده خوابیده ، یادِ زندگی قبلیش میفتم که با اون جثه ی کوچولوش توی لوله ی آب تنها و بدون مادر قایم میشد و احتمالاً تا زمانی که فرنازجون ( امدادگرحیوانات) پیداش کنه و ببینه دُمش قطع شده ، شب و روزهای خیلی سختی رو تجربه کرده،...
-
پرونده ی تصادف هنوزم بازه
سهشنبه 17 آبان 1401 14:25
چند روز پیش دیدم از قوه ی قضاییه برام پیامک اومد . که خانوم مهربانو ابلاغیه ی جدید داری مشاهده کن . گفتم : چششم . رفتم سایت رو باز کردم دیدم، بعله آقای دکتر رو حکم دادگاه که گفته بود برو مثل بچه ی آدم بقیه ی خسارت رو بده به مهربانو خانوم ، اعتراض زده . اونم با چه مضمونی ..! نوشته کارشناس یک طرفه نظر داده و طرفِ...
-
بنظر تو چه می شود ؟
پنجشنبه 12 آبان 1401 14:50
خب یه جورایی من گیس سفید بلاگستان شدم . یعنی الان چیزی به تولد هفده سالگی نوشتنم نمونده . اون موقع عا بازار وبلاگ نویسی عجیب داغ بود و نویسنده های فوق العاده و محشری داشتیم . من وبلاگ خونی رو از وبلاگ" راه امید " که نویسنده ش آقای دکتر امید مرجومکی بود، شروع کردم . خاطرات دوران دانشگاهشو با زبان طنز بسیار...
-
ای دریغ از تو که ویران ببینمت
یکشنبه 8 آبان 1401 10:59
اینجا رو بخونید . مُردم برای خودش و آرزوی قشنگش. کاش زودتر باهاش آشنا میشدم افکار و علایقش مثل خودمه عاشق سینما و تئاتر . ***** برای آینده خیلی نگرانم ، بدون شک ما دیگه آدمای قبلی نمیشیم . همه مون رو میگم چه اونایی که مثل من فکر میکنند و چه اونایی که سالهاست خواننده ی وبلاگمن و خاموش و روشن اینجا بودن ولی تو کامنت...
-
عجب صبری خدا دارد
شنبه 7 آبان 1401 10:45
دین اسلام این اگر باشد ، من از آن نیستم مومنم ، اما خدایا قاتلِ جان نیستم دین اگر با خون و خونریزی ، ریاکاری، دروغ نسبتی دارد خدایا، من مسلمان نیستم دین اگر این است بیت المال ما مردم چنین سهم تنها عده ای باشد، به قرآن نیستم من در آیینی که بر مردم کند ظلم و ستم مردمش را می کشد در هر خیابان نیستم در سخن عدل و عدالت باشد...
-
هم صدای خوبم
شنبه 30 مهر 1401 10:39
هم صدای خوبم، بخون تا بخونم ....
-
...
شنبه 23 مهر 1401 10:56
سلام هر کاری میکنم دست و دلم به نوشتن نمیره . پر از حرفم هاااا ولی انگار رو زبون قفله و دستام به زنجیر . کامنت رو باز میذارم اگه خواستید شما چیزی بنویسید شاید منم حرف زدنم بیاد . دوستتون دارم
-
انتشار کتاب ترمه رنگی مادر بزرگ
شنبه 16 مهر 1401 11:05
تو این روزای تلخ، چه خبری خوش تر از چاپ اولین کتاب بهترین نسرین دنیا میتونه باشه؟ بله بله درست خوندید . کتاب ترمه رنگی مادربزرگ توسط نشر چهره مهر منتنشر شد . اکثر دوستان این خونه با قلم توانای نسرین جان آشنا هستید و میدونید اگر تو خیریه ی کوچیکمون کارای خوبی انجام شده و نیازی از عزیزان هم وطنمون رفع شده به همت والای...
-
دست های سبز
یکشنبه 10 مهر 1401 09:22
دوستان عزیزم سلام امیدوارم همگی خوب و در آرامش باشید . (خنده دار تر از واژه ی خوبی و آرامش هم داریم تو این روزا؟؟؟ ) ببخشید بی مقدمه براتون مینویسم . یکی از دوستان وبلاگی مدتی قبل ، خانم محترم تک سرپرستی رو معرفی کردن که نیاز به پول پیش برای خونه داشت . خودش بخش مهمی رو توسط دوست و آشنا فراهم کرده یه بخش دیگه ش مونده...
-
داستان بی نِتی و ابلاغ دادنامه
چهارشنبه 6 مهر 1401 12:40
سلام دوستای عزیز و نازنینم ، امیدوارم همگی حال خودتون و عزیزانتون خوب باشه . مامان روزای اول خیلی درد داشت ، ولی از روز سوم به بعد دردها کمتر شد و حالا خدا رو شکر عالیه . خودش میگه خیلی متوجه بهبود تغییرات ریتم قلبش نمیشه ولی ما احساس میکنیم که فرق کرده .. از اون جهت که قبلاً مثلاً گوشی تلفن اگه تو یه اتاق جا میموند و...
-
باتری قلب(پیس میکر)/ سمعک
سهشنبه 29 شهریور 1401 13:13
انگار من خیلی زود به شرایط جدید عادت میکنم . در عین حال که به خونه زندگیم وابسته م و هر جا باشم شب باید برم تو جای خودم و اونجا احساس آرامش و امنیت دارم ، ولی حالا که بخاطر اسباب کشی و البته جراحی مامان ، موندیم خونه شون دیگه همین جا احساس راحتی دارم و فکر میکنم بخوام برم خونه ی خودم ، سختم میشه . گفتم جراحی مامان و...
-
وطن پرنده ی پر در خون
یکشنبه 27 شهریور 1401 14:30
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد باد خزان نکبت ایام ناگهان بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد چون داد عادلان به جهان...
-
از سری ماجراهای اسباب کشی قسمت دوم
چهارشنبه 23 شهریور 1401 13:10
قبل از اینکه از منزل بیرون بیایم به خانم سرایدار منزل قبلی که سه ماهه از افغانستان اومده و اسمش لیلا ست ، گفتم: لطفاً خونه رو جارو کن تا بصورت ظاهری تمیز و مرتب بشه ، شیشه شستن و تی کشیدن نیاز نیست . بعد هم در رو ببند و برو من شب میام چک میکنم و مزدت رو میدم . تمام هفته همسرش، آقا موسی که قطعاً پروردگار چیدمانه،...
-
از سری ماجراهای اسباب کشی قسمت اول
یکشنبه 20 شهریور 1401 13:50
یه جاکفشی قدیمی دارم ، اینکه میگم قدیمی منظورم خیلی قدیمی نیستاااا، قدمتش به همین ده، پونزده سال پیش میرسه . گفتم دارم میرم خونه ی جدید ظاهر این طفلکی رو هم نو کنم ، چون نمیشه پشت در واحد بذارمش و باید داخل خونه باشه . یکی از دوستان یه میز تی وی داشت به چه بزرگی که خودش میگفت نوی این میز رو حدود 45تا60 میلیون میفروشند...
-
برای یک لقمه نون بدون درد
سهشنبه 15 شهریور 1401 14:25
آرین عزیز: متاسفانه از ایشون هیچ خبری ندارم . از همون موقع که رفتند، به هیچکدوم از کامنت های احوال پرسی من پاسخ ندادند از دوستان مشترک هم سوال کردم همگی شرایطی مثل من داشتند . بجز یک نفر که به دوستم گفته بود این اواخر به تلفنش جواب داده و حالشون خوب بوده ظاهراً مکالمه ی کوتاهی داشتند. **************** دوستان نازنینم...
-
ماجراهای اسباب کشی
سهشنبه 8 شهریور 1401 12:35
اینکه خونه بین آشنا ها یا از اون بهتر ، خانواده دست به دست بشه خییلی خوبه . من که تا بیست مهر تو خونه ی فعلیم، قرار داد دارم از اون طرف بردیا تقریباً یکماه قبل خونه ی مورد نظرش رو پیدا کرد و وسایلش رو خورد خورد جمع و جور کرد و به خونه ی جدید منتقل کرد . بنابراین خونه ای که من قراره برم ساکن بشم تخلیه شد . تقریباً ده...
-
فرهنگ استفاده از تلفن
یکشنبه 30 مرداد 1401 15:35
چند سال پیش مادر دوستم تو بیمارستان بستری بود. رفته بودم عیادتش . تو راهروی بیمارستان از دور دوستم رو دیدم و برای هم آغوش باز کردیم . به هم رسیدیم ، مثل ابر بهار گریه می کرد و می گفت : دکتر از سلامت مامان قطع امید کرده و بهمون گفته خودتون رو برای از دست دادن مامان آماده کنید . نیم ساعت بعد هر دو نشسته بودیم رو مبل...
-
و بالاخره نتیجه ی دادگاه تصادف / سالگرد ازدواج مامان و بابا
شنبه 22 مرداد 1401 12:25
انتهای پست ازتون همفکری میخوام الو الو ، یک ، دو ، سه ... صدای منو می شنوید؟؟ یک عدد مهربانوی از دادگاه برگشته هستم ... خنده داره؟؟ آره خب منم بودم می خندیدم ، بعد از نزدیک یک ساااااال از تصادفی که همه چیزش از مقصر تا زیان دیده مشخص و معلوم بود ، بالاخره چند روز پیش بهم پیامک ابلاغ زدن که بیا نظر کارشناس تصادفات (همون...
-
باز هم اسباب کشی / تشکر گلی خانوم و دوست وبلاگیمون از دوستان حامی
سهشنبه 11 مرداد 1401 14:50
خوبیش اینه که تا بیستم مهر باید از این خونه بریم خونه ی جدید. یادتونه دوسال پیش خونه ی پرماجرایی که هدیه ی بابا عباس به ما چهارتا خواهر و برادر بود فروختیم. (همون خونه ای که بهانه ی اون اتفاق ها برای زندگی مشترک مهردادمون شد)، و با پول فروشش دوتا خونه خریدیدم که ارزش پولمون پایین نیاد تا وقتی که مجوز های ساخت بالای...
-
حال هم رو خوب کنیم
دوشنبه 3 مرداد 1401 16:45
سلام دوستان نازنینم . ممنونم از همه ی پیام های مهربونتون . تو این یک هفته ای که گذشت بارها خدا رو برای داشتنتون شکر کردم، چون از هر راهی که ممکن بود باهام همدردی کردید و با وجودتون از بار غمم کم شد. من و مهردخت تقریباً تا سه روز بعد از رفتن دارسی ، حالمون خوب نبود ولی بعد از اون به طرز معجزه آسایی آروم شدیم و به زندگی...
-
دختر کوچولوی خونه م، دارسیِ قشنگم
چهارشنبه 29 تیر 1401 13:05
دختر کوچولوی نازم، دارسیِ قشنگ و خاصم ... مررسی سه سال زندگی من و مهردخت رو رویایی کردی. مرررسی که در همه ی این سه سال حتی یک ثانیه تنهامون نذاشتی. همه جای خونه مون ، همه ی لحظه های زندگیمون رو با وجودت سرشار از عشق و شادی کردی. بقول مهردخت تو فقط یه بچه گربه نبودی برامون. از روز اول گفتم که دختر کوچولوی خونه ی ما...
-
23 سالگیت مبارک
دوشنبه 27 تیر 1401 10:25
تو را از جان خواستم و با جان پرداختم . " دخترم تولدت مبارک" هرچند که تولد امسال مهردخت با موضوعی عجیب و غمگین گره خورد و دیشب بارها درکنار هم اشک ریختیم و خاطرات این سه سال گذشته رو مرور کردیم . قدیمی تر های این خونه یادشونه که درست سه سال پیش همچین روزی دارسی قشنگمون که فقط 50 روزش بود، پا تو زندگی ما گذاشت...
-
" این جماعت عجیییب"
شنبه 18 تیر 1401 13:35
- مهربانو یه چیزی مدتیه خیلی فکرمو مشغول کرده . -خیر باشه . -نمیدونم تو هم برخورد داشتی یا نه ، چند باری هست برام پیش اومده هم تو جمع دوستانم، هم تو جمع خانواده . میگن مگه دیوانه ایم صبح به صبح ساعت هفت خواب آلود و بچه به بغل بدو بدو بریم اداره اونجا زیر دست هر کس و ناکسی کار کنیم تهشم یه حقوق کارمندی بهمون بدن!!ما...
-
49 سالگی هم تمام شد
یکشنبه 5 تیر 1401 14:30
دوستان عزیزم اهل گرگان هستید یا تو اون شهر آشنایی دارید که در مورد کیس حمایتیمون "گلی خانوم" یه کار کوچیک بتونه برامون انجام بده؟؟ بالاخره در تاریخ چهارم تیرماه سال جاری، 49 سالگی پر ماجرا هم به پایان رسید . راستش هرچی فکر میکنم من حتی یه روز بی ماجرا هم تو زندگیم نداشتم. حالا نمیدونم چی شده 49 سالگی انقدر...
-
به تابستان خوش آمدید
چهارشنبه 1 تیر 1401 16:20
ا ین قاب ، بخشی از از بهارِ زیبای 1401 من بود که گذشت . شاید یکی از شگفتی های افزایش سن ، قدر دانی باشه . هر چی میگذره بیشتر قدر ثروتم رو میدونم . خانواده و لحظه های خوبی که میگذرونم جزو دارایی های بسیار با ارزش زندگیم هستن .و اینو مرتب به خودم یادآوری میکنم . امروز صبح این پیام رو تو گروه شمعدانی فرستادم تا همگیمون...