دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

من و فرشته ها


این روزها که اغلب اوقات حال و حوصله ی درستی ندارم، دنبال یه چیزی می گردم که منو دوباره به زندگی برگردونه . تو یه بعد از ظهرِ غمگینِ تعطیل و به پیشنهاد مهردخت رفتیم کافه موزه ی گربه ایرانی یا به اصطاح" میوزه ی گربه ی ایرانی" .

تو ساختمون موزه ، حدود سی تا گربه زندگی میکنند که هم از نژادهای معرف و هم DSH ها هستند. طبقه ی اول کافه ست که اگر دوست داشته باشید چیزی میل کنید به قسمت کافه راهنمایی میشید و اگر تمایلی نداشته باشید و فقط برای دیدن گربه ها رفته باشید . به طبقه ی بالا هدایت میشد . نفری 15 هزارتومن ورودی به طبقات گربه هاست . دم در اولین طبقه شون باید روی کفش هاتون کاور بپوشید که جلوی در بصورت انبوه تو جایگاه مخصوص هستند و ما مخصوصاً رو هر پامون دوتا کاور کشیدیم که یه وقت ناغافل یکیش پاره نشه و موجب آلودگی محیط زندگی فرشته ها بشیم . درضمن هون موقع که دارید قبض های ورودی رو پرداخت میکنید ازتون سوال میکنند که تمایل دارید به گربه ها غذا بدید یا خیر؟ اگر جوابتون منفی بود که هیچی تشریف میبرید بالا و مشغول دیدن گربه ها میشید ولی اگر برای غذا دادن به گربه ها علاقمند باشید ازشون کیسه های پارچه ای کوچولو که حاوی غذای خشک گربه هاست و از بهترین برند هم هست خرید میکنید و باخودتون همراه میبرید بالا .  ایده ی نگهداری  از گربه ها در طبقات ساختمون میوزه از زمان آغاز کرونا در ذهن صاحب کافه شکل گرفت . همون موقع که یه تعدادی از دوپاهای  سنگدل با شایع شدن خزعبلاتی درمورد حیوانات خانگی و تکثیر و انتقال ویروس کرونا توسط اونا به خودشون ، حیوانات خانگیشون رو رها کردن تو کوچه و خیابون !!!!!!!!!!

صاحب خوش فکر موزه که عاشق حیوانات، مخصوصاً گربه هاست اونا رو در ساختمون اسکان داد و امکانات رفاهیشون رو هم مهیا کرد . به دیوارهای موزه تابلوهای قشنگی از اطلاعات جامع در مورد گربه ها و نژادهای مختلف نصب شده ، البته که برای من توجه به تابلوها خیلی سخته وقتی که هر گوشه رو نگاه میکنی چند تا فرشته تو بغل هم خوابن یا دارن رژه میرن و ازت دلبری میکنند دیگه چه فرصتی برای دیدن تابلو ها هست واقعا؟؟

دیدار از گربه ها در کافه شامل مقرراتی هم میشه، از جمله اینکه حق بغل کردن و جابجایی گربه ها نیست . 

یعنی شما حتما باید اونجا برای ارتباط با این پشمالوهای جذاب زحمت بکشی . 


میری نزدیکشون و بهشون پیشنهاد غذا میدی، اگر دوست داشته باشن و به سمتتون بیان بهشون غذا میدی و این دیگه کاملا به انتخاب گربه های دوست داشتنیه که دلشون بخواد بیان روی پاهات، بغلت، و .. یانه دوست نداشته باشن.


من از اون خوشبخت ها بودم که با چندتاشون تونستم خلوت کنم .

" اومدن بغلم و بهم اجازه دادن نوازششون کنم" 




جالب اینجا بود که اسماشون بر اساس جنسیت انخاب نشده بود و مثلاً مسئولین اونجا صدا میکردند هوشنگ خانوم بیا اینجا یا آقا نگین کجایی؟ 


خلاصه که نمیتونستم ازشون دل بکنم . مخصوصاً یکیشون که کاملا نابینا بود و همه ی حواسشو جمع میکرد ببینه کی صداش میکنه و کجا بوی غذا میاد . 


دست آخر وقتی از اونجا اومدیم،  سرحال و روبه راه بودم . هرچند موقتی بود ولی الانم که دارم ازشون مینویسم بازم حالم خوبه . 


راستی اگر دوست داشتید  درمورد کافه موزه ی گربه ها بیشتر بدونید از گوگل بپرسید،  آدرس پیجشون رو میاره.

 تو هایلایت ها هم معرفی گربه ها و قوانینشون هست، میتونید مطالعه کنید و با فضای اونجا آشنا بشید. 

و درصورتیکه مثل من عاشقشون باشید کلی کیف می کنید 

****

راستی سه شنبه پونزدهم فروردین،  تولد دوسالگیِ" تامی"   پسر مهربون خونمون هم بود . 

من و تامی فراز و نشیب فراوونی رو با هم پشت سر گذاشتیم .

 بعضی از شماها میدونید من چقدر با مهردخت که  مخالف سرسخت نگهداری تامی  بود ، جنگیدم و حالا بعد از 21 ماه ، مدتیه مهردخت دست از سرمون برداشته و کمتر به حضور تامی اعتراض میکنه . 




تامی چون مادر نداشته و سه ماه اول زندگیشو تو خیابون و در شرایط بسیار سخت زندگی کرده، هنوز با وجودی که دو سالش تموم شده ، منو مادر واقعی خودش میدونه و بعضی از رفتارهای افراطی که دیگه تو این سن نباید داشته باشه رو داره . 

مثلاً من هر وقت  از جام بلند میشم ، پا به پای من حرکت میکنه . صبح ها  به محض اینکه چشمام باز میشه خودشو بهم میرسونه و سرشو میزنه به سر من و هی خودشو میمالونه بهم و هم زمان لیسم میزنه و بهم اظهار عشق میکنه .

وقتی میرم جلوی میزتوالتم (که برخلاف میزهای دیگه ارتفاعش بلنده) می ایستم  ،  تامی میپره  میاد روی میز دستاشو میذاره روی شونه هام و خودشو میکشونه بالا ، بعد به صورتی که پاهاش روی شونه ی سمت راستمه و سرش رو شونه ی سمت چپم (درست انگار شالگردن دور گردنمه)، دوتایی راه میفتیم تو خونه .( باید یه عکس در همین حالت بندازم )

 تا وقتی که تو روشویی بخوام صورتم رو بشورم همون بالا میمونه . 


شبها هم به محض اینکه میرم تو تخت،  میدوعه میادتو بغلم . مدتی میخوابه و نوازشش میکنم بعد میره پایین پام میخوابه و در نهایت بالای سرم روی بالش . 


دیگه خوابم میبره و نمی فهمم کی میره دنبال بازیش...  و تا صبح که بیدار میشم و بدو بدو میاد،  نمیدونم چند بار در طول شب میاد پیشم و میره ولی گاهی تو خواب و بیداری حضورش رو حس میکنم . 


الان دیگه زندگی بدون گربه رو متصور نیستم و یه جورایی به دیدنشون تو محیط خونه و  بغل کردن و نوازششون اعتیاد پیدا کردم . نمیدونم این جزو اختلالات شخصیته یا نه،  ولی هر چی هست بابتش خوشحالم و دوست دارم تا آخر عمرم به همزیستی با حیوانات وابسته باشم . 



دوستتون دارم 

نظرات 24 + ارسال نظر
مهرگل چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت 11:57 ب.ظ

اصلا من میگم خدا به بعضی آدمها بیشتر مایه گذاشته که مثلا بعضی آدمها ویژگی های خوبشون پررنگ تره مثلا خودت که خیلی مهربون و خاصی. ولی فک کن یه نفر چقد میتونه خلاق باشه که کافه ی گربه بزنه . کاش تو شهر ما هم بود. خدایی دمش گرم خیلی کیف کردم.

ممنونم نازنینم .
ای کااش همه جا و هر شهری تعداد زیادی از این کافه ها بود

زهرا... شنبه 2 اردیبهشت 1402 ساعت 01:50 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام عزیزدلم
چ جالب اصلا تاحالا نشنیده بودم!
نمیدونم ک الان میتونم برم اونجا یانه‌...تقریبا باترسم مقابله کردم و الان وقتی دخترم وباباش میخوان یه وقتایی بهشون غذابدن کنارشون وایمیسم اما اونجارونمیدونم میتونم برم یانه...ولی خیلی برام جذابه ومطمئنم که عسلکم اونجاکلی کیف میکنه چون گربه هاروخیلی دوستداره
شاید یه روزی رفتم
واقعا ادم باهرموجودزنده ای که زندگی کنه بهش وابسته میشه
حتی یه گلدون

سلام زهرا جون
بله بله همیشه میتونید برید خیلی بهتره قبلش تو کانال یه پیام بهشون بدید چون میدونید که تو مملکت ما هیچ چیز حساب و کتاب نداره یه وقت یه گیری سر چیزای بی ربط ممکنه بهشون بدن و موقتاً کافه رو ببندن
خیلی عالیه که در این حد پیشرفت کردی . فکر نکنم اگر بری اذیت بشی چون همونطور که گفتم گربه ها خوش ندارن نزدیکت بشن و باید برای جلب رضایتشون تلاش کنی

دقیقاً همینطوره عادت جزو جدانشدنی زندگی ما ادماست و وابستگی به هر موجودی که منبع عشقه اجتناب ناپذیر

حکیم بانو سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 09:35 ق.ظ http://luminouse46.blogfa.com

چه جالب مهربانو خانم. پست شما تقریبا همزمان شد با پست فوبیای من از گربه و سگ.
خوبه که خوش گذشته به شما.
فکر کنم دست و پای منو باید ببندند و به زور منو ببرن تو یه جای بسته که این گربه های طفلکی هستند اونجا.
ولی به هر حال خدا به اونایی که به هر جانداری کمک می کنند خیر بده.

عزززیزم
ممنونتم نازنین . نه هیچوقت با اجبار کاری نکن امیدوارم اگر گذارت افتاد کاملا با میل و رغبت باشه

کیهان سه‌شنبه 29 فروردین 1402 ساعت 01:41 ق.ظ

درود بر مهری عزیز
از بس مهربانی حیوانات مهر بانی ت را حس نی کنند.
برایتان بهترینها را ارزو می کنم
شادیتان روز افزون

درود بر تو کیهان عزیز
محبت داری دوست من
همچنین

ربولی حسن کور شنبه 26 فروردین 1402 ساعت 03:45 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
نمیدونستم توی ایران هم چنین جایی هست
جالب بود ممنون

سلام
بله هست اصلا شاید تنها موزه گربه هم نباشه جاهای دیگه رو هم داشته باشیم .
خواهش میکنم

الهام پنج‌شنبه 24 فروردین 1402 ساعت 05:45 ب.ظ

وای مهربانو جان من حتی یک ثانیه هم نمیتونم تصور کنم چنین موزه ای باشم. من حتی توی خیابون صدای میو میو این گربه ها می‌شنوم دلم ریش ریش میشه و نمیتونم تحمل کنم.
الهی دلتون در سال جدید کنار مادر، پدر، نفس و مهردخت عزیز خوش باشه.
راستی من بعد گذشت هشت ماه از اسلیو حدود ۴۵ کیلو کاهش وزن داشتم ولی به شدت میترسم باز چاق شم. خیلی مراعات میکنم اما با این حال وقتی میبینم شما هنوز همچنان روفرم هستید خوشحال میشم. باورت نمیشه علیرغم تمام مخالفت‌های خانواده بهترین تصمیم عمرم را گرفتم و لطف بزرگی در حق خودم و پاهام کردم.

جااانم عززیزم نه تو اصلا از اون طرفا رد نشو بشدت اذیت میشی الهام جون . درک میکنم که از این ملوسک های کوچولو میترسی . ولی کاش بخاطر آرامش خودت یکمی رو ترست کار کنی چون بقول خودت همه جا هستندیگه
ممنون از محبتت منم متقابلاً برات بهترین ها رو ارزو دارم .
آره وااقعا اسلیو دریچه ای بود به سوی خوشبختی و سلامت ما که اضافه وزن مفرط داشتیم .
الهام جون من بصورت خودخواسته مقداری از وزن ازدست رفته م رو جبران کردم چون اصلا از اون حد لاغری خودم راضی نبودم ظاهراً همه چیز خوب بود ولی تعادل خوبی نداشتم . الان دیگه باید مواظب باشم که کنترل کنم و یه وقت بیشتر نشه

مامان فرشته های شیطون پنج‌شنبه 24 فروردین 1402 ساعت 03:19 ب.ظ

اومدم با ذوق به دختر کوچیکه بگم از موزه گربه ایرانی که خندید گفتم اره تو نت دیدم اما مامان من دلم براگربه ها میسوزه حس میکنم خوشحال نبودن
این دختر من هر جا گربه ببینه فرق ندارهربزرگ وکوچیک سفید وسیاه سالم یا بیمار میره و یه دستی به سرشون میکشه خداییش من با وجودی که خیلی حیوونا رو دوست دارم جرات ندارم گربه تو کوچه رو ناز کن اما دختر من یه محبت مادرانه عمیقی بهشون داره
تولد تامی مبارک باشه وقتی یکی از دوستان گفت اگر گربه اون بود کاغذ دور کیک هم میخورد من دقیقا بعدش اون صحنه رو تو خواب دیدم اینقدر رفته بودم تو عمق مطلب

عزززیزم چه دختر مهربون و نازنینی داری قربونت
دخترت درست مثل منه و نمیتونه جلوی عشقی که به این ملوسک های طفلکی داره بگیره
گربه های موزه از بی پناهی و رهاسازی و شرایط بد اونجا جمع شدن مسلماً شرایطشون نسبت به قبل که تو خیابون بودت بهتره . ولی اینکه خوشحال نیستن نمیدونم شاید پرشین های فلت رو دیده که اونا فرم صورتشون کلا اینگار غمگینن اوچولوهای نانااازی
ممنونم برای تبریکت عزیزم ..
واای خدا فکر کن چقدر بامزه که خوابشم دیدی

ملیکا سه‌شنبه 22 فروردین 1402 ساعت 04:35 ق.ظ

من فدای تو مهربانو جونم و مهردخت عزیزم که همهٔ عالم از وجود نازنینتون منتفع میشن.
راستی تولد تامی جون مبارک
چه سعادتی داره که به خونه و قلب شما راه پیدا کرده

خدا نکنه نازنین . یک دنیا ممنونم بابت لطفی که داری
تامی مهربون برای خاله ملیکا و بهار و فرشته هاش بوسه می فرسته عزیزم

نگین دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 10:04 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

راستی من یادم رفت تولد تامی جان رو تبریک بگم.

تامی عزیزم تولدت مبارک. الهی درد و بلات بره برای اونایی که با عشق و محبت و مهر ورزی بیگانه اند. گرچه همون درد و بلای تو هم دلم نمیاد به اونا برسه. اونا لایق درد هم نیستن. امیدوارم عمرت طولانی باشه و زندگیت رو با سلامتی و شادی بگذرونی کوچولوی خوشگل

ممنونم عزیزم
چه کامنت حال خوب کنی نوشتی عزیزم بازم ممنونتم

سهیل دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 12:41 ب.ظ http://Www.parchenan.blogfa.com

ممنونم متمایل شدم برم موزه
ما هم تیله داریم یکسال میشه

برو حتما سهیل جان .
واای خداا خونه تون پس تکه ای از بهشته
بمونه براتون

فنجون دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 11:34 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

روزی که من بتونم وارد همچین میوزه ای بشم اسمم رو بعنوان شجاع ترین ترسوی دنیا تو کتابا مینویسن :)))
بدی این جاها اینه که گربه ها دیگه با پیشت کردن فرار نمیکنن و زل میزنن تو چشم آدم

ای جوونم میترسی پس
ولی یه چیزی بگم عزیزم عجیبه ولی وااقعی تو این مکان هیچکدومشون نمیان سمتت کلی ناز و اطوار دارند و باید خودتو بکشی تا بیان

ونوس دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 01:11 ق.ظ http://calmdreams.blogfa.com

چه تفریح حال خوب کنی رفتید
خیلی تعجبه که دولت اجازه داده به کارشون ادامه بدن و چه کار زیبایی. اخه این زبون بسته ها مگه به کی آزار میرسونن؟
یک پست تو وبم در مورد شهردار منطقه مون نوشتم و از انسانیتش چون میگفت از اشک چشم سگ ها می ترسم.. باور میکنی دوره کارش به ۶ماه نرسید برکنارش کردند و بعد اون مدام خبر از پاکسازی سگ های منطقه تو کانال پخش میشه و من خیعلی مطمئنم که این زبون بسته هارو با سنگدلی از بین میبرن.
خلاصه که خیلی کار خوبی کردی و انرژی مثبتت به ما هم منتقل شد. از وقتی تو پت شاپ کار‌ میکنم و حیواناتو از نزدیک می بینم بیشتر دلم براشون میسوزه و حساس تر شدم.
گربه های دی اس اچ ذاتشون شیطنت بیشتره و خرابکاری و نترس تر.
تولد تامی جون مبارک.. بمونه برات. اون صحنه که میاد دور گردنت خیلی بامزه س چه آرامشی بهت میده

آررره همووون این ح/کومت کلاً با زیبایی و ومهربونی و عشق زاویه ی جدی داره از اون طرف درمورد هر چی فساد و کثافتکاری و آزار ه مرتب خودش رو به روز رسانی میکنه یه وقت عقب نمونه .
عزیز منی ونوس جان چقدر خوشحالم که پست رو دوست داشتی .
من نمیدونستم پت شاپ رفتی میخوام بگم خوشبحالت اما میدونم که اگر من یک دهم از مشکلات و اذیت و آزارشون خبر دارم تو ده برابر من میبینی تو اون محیط .
ممنونم عزیزم . آررره واقعا حس خوبی داره .
متاسفانه چون این برنامه ی بعد از بیدارشدن از خوابه لباس و قیافه ی مناسببی ندارم که عکس بگیرم وگرنه زودتر یه عکس تو این حالت میگرفتم زودتر تا ببینی چطوری مامان نوردی میکنه این تامی خان

سمیرا(راحله) دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 12:45 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

مهربانو جان

من اجازه دارم عکسای تامی رو سیو کنم

نگهشون دارم؟؟؟

بله عزززیزم خیلی ممنون که انقدر پسر نانازی منو دوست دارید

سمیرا(راحله) دوشنبه 21 فروردین 1402 ساعت 12:23 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

رونیا انقد خوشش اومده از عکسهای تولد

دو سالگی تامی جون...هی میگه: پیشو پیشو
میو میو

خیلیی گربه ها و سگ ها و پرنده ها رو دوست داره

گاهی که من و علی و رونیا میریم بیرون و

برای این طفل معصوما آذوقه میبریم انقد

ذوق میکنه...ظرف غذا یا کیسه غذای این

طفلیا رو با ذوق ازمون میگیره که خودش

بریزه براشون

یه کلیپ از فتانه (خواننده) دارم که تو این

کلیپ فتانه داره به حیوانات مختلف غذا

میده و نوازششون میکنه...رونیا ضعف میره

برای این کلیپ هم

ای جووونم نانااازی خدا حفظش کنه برات عزیزم
چقدر خوبه از همین سن خیلی کم عشق به حیوانات و همزیستی با اونا رو یاد بچه ها بدیم . از قول من هزار تا ماچش کن

منجوق یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 01:45 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

از بس حسودیم شد یادم رفت قربون صدقه تامی برم.
مهردخت اگه زردالوی منو ببینه چی میگه. اگه یه بار دیگه مهردخت از تامی گله کرد بگو تا زردالو رو بیارم یک ساعتی باهم بندازشون تو یه اتاق. شرط میبندم بعدش دست و پای تامی رو ببوسه.
تامی مثل یه آقا رفت کنار کیکش. زردالو اگه بود از اون پایین خیز برمیداشت و کیک رو می گرفت به دندون و فرار میکرد تو حموم پشت پرده تا بخورتش. پوستشم میخورد.

مرررسی عزیز دلم . زردآلو و همه ی پیشی ها به سلامت باشند خیلی عشقند همه شون .
تامی تا قبل از پر کشیدن دارسی خیلی شیطون بود نمیدونم بعد از دارسی افسرده شد یا سنش رفت بالاتر و یا شاید هم امنیت خونه رو باور کرد، کلا خیلی آروم شده با این وجود مهردخت راضی نیست میگه چون اجازه نمیده مسواکش بزنیم بی ادبه یا چرا میره رو کابینت بخدا از دستش کلافه م
زردآلو رو مجسم کردم داره پوست کیک میخوره غش کردم از خنده

منجوق یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 01:41 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

چقدر بهت حسودیم شد. من هر بار خواستم برم انجا یه اتفاقی افتاد یه بار ریزه پنلو گرفت، یه بار پلومش کرده بودن یه بار جابجا شدن و ....
دمتم گرم.
اتفاقا یه بچه گربه نابینا هست که دنبال سرپرست براشیم اگر کسی را می شناسی معرفی کن.

ای جاان برو حتماً عزیزم ما عاشق پیشی ها خیلی حال و احوالمو ن خوب میشه پیششون .
کاش مهردخت اذیت نمیکرد خودم میاوردمش هم تامی همبازی پیدا میکرد هم من به نیتم که نگهداری از گربه ی معلوله میرسیدم

رها یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام خواهر قشنگ من. چقدر دیدن این گربه های دوست داشتنی حال آدم رو خوب می‌کنه. شنیده بودم بعضی کشورها همچین کافه هایی دارند ولی نمی دونستم ایران هم این کافه وجود داره. چه کار خوبی کردی که رفتی دیدنشون هم روحیه خودت عوض شد هم با دیدن عکسهاشون روحیه ما. خیلی دلم میخواست من هم می‌تونستم یه گربه داشته باشم ولی فعلا شرایطش رو ندارم . چیزی که جدیدا در مورد حیوانها فهمیدم اینه که اون چیزی که متوجه میشن حس درونی ماست نه دقیقا کلماتمون، مثلا اینجا یکی از همسایه ها یه سگ کوچولو داره که از روز اول بامن خیلی دوست بود و من همیشه برای نشون دادن اوج علاقه ام به فارسی قربون صدقش میرم ولی انگار اون متوجه میشه و اصلا مشکلی نداره و هربار می یاد پیشم که قربون صدقه اش برم.
تولد تامی عزیزم مبارک باشه. فکر میکردم مهردخت جان بخاطر شیطنتهاش دوستش داره و موافق موندنشه. امیدوارم کلی حس خوب و برکت با وجودش به خونه تون سرازیر بشه.
مراقب خودت باش عزیزم.

سلام رهای نازنینم
دقیقا همیطوره حیوانات بسیار باهوشند و در خوندن ذهن انسان ها معمولا خطا نمیکنند . قبلا هم گفتم خواهرم چقدر از حیوانات میترسه و فکر کن وقتی میاد خونه ی من یا بردیا چه حالی داره ولی از روز اول بهش گفتم نگران نباش این طفلکیا می دونن تو دوست نداری نزدیکت بشن واقعا نمیشن .
همونم شد الان گاهی سر راه هم قرار می گیرند هر دوتاشون پا به فرار میذارن
این موضوع درمورد ارتباط حیوانات با اونایی که قلبشون پر از عشق به حیواناته کاملا صادقه و فوری جذب نوازش نگاه و جادوی عشق ما ادما میشن
بنابراین هاپوی کوچولو گرمای قلبت رو حس کرده و اومده سمتت
نه متاسفانه مهردخت دوست داره همه مثل دارسی ، پرنسس مودب، حرف گوش کن و مطیع باشن
تو هم مراقب خواهر کوچولوی من باش

ملیکا یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام مهربانو جان
چه حس خوبی داره این خوشگلارو دیدن و ناز کردنشون.ممنون از شماها که انقدر وجودتون عشقه
امسال من قبل عید آنفلوانزا گرفتم و بهار دوم عید و همش درمونگاه و زیر سرم بودیم اما سه تا گربه که بچه‌های مامان پیشیِ توی حیاطمون بودند، به تبعیت از نارنگی که مدام میاد خونه‌مون و میره، راه واحدمون‌رو یاد گرفتند و برای غذا و گاهی خواب اومدن خونه. چند روز بعد دوتاشون بیماری کلسی گرفتن و هر کدوم ۶ روز پانسیون شدن و یکیشون پاش ورم کرد و نمی‌تونست راه بره که بردیم عکس و بیهوشی، خلاصه گفتن سگ یا روباه گاز گرفته و عفونت شدید که اگه نمی‌آوردید یا میمرد یا باید پاش قطع میشد، سرم تراپی با آنتی‌بیوتیک که هنوز کار یکی تموم نشده اون یکیشو می‌بریدم اونم با حال خراب خودمون که طفلک بهار خیلی حالش بدتر بود اما به عشق اینا از جاش بلند میشد. چون گربه‌ها تو خونه هم نبودن، برای گرفتنشون و تو باکس گذاشتن،داستان داشتیم. برای ادامه درمان حدود ۱۰ جلسه برای پانسمان و تزریق بردیمشون تا کاملا خوب شدن و بقیهٔ داروهاشونم تو خونه میدیم.
خلاصه هزینه‌هاشون انقدر بالا بود که بین سه‌تامون تقسیم کردیم
سرمون انقدر با اینا گرمه که وقت نمیشه موزه‌ گربه بریم:راضی

سلام به روی گلت ملیکا جانم
قربون محبتت رفیق جان.
ای جااانم من به فدای اینهمه مهر خالصانه ی شما و احساس مسئولیتتون درقبال این طفلکای بی پناه
یه لطفی به من داشته باش ملیکا جون :
به بهارعزیزم بگو از قول من دستای مهربونتون رو ببوسه شما هم متقابلا صورت ماه این فرشته ی مجسم رو ببوسید
افتخارم دوست با شماست

شایلین یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 09:08 ق.ظ

عزیزم این توطئه خود انگلیس بود که ما الان بی ارزش ترین پول دنیا را داریم خوب بود بهش میگفتی اره ارزش ریال اندازه پشگل الاغ کشور شما هم نیست ولی شما باعثش شدین به خاطر نفت کشور ما را ذلیل کردین نباید سکوت میکردی

علامت لایک نداره شایلین جان خودم به کامنتت بیگ لایک میدم .
دقیقا همینطوره که میگی . لعنت بشن اونا و لعنت بشن هرکی که بخاطر منافع خودش منافع ملت رو به فنا میده

نیکی مهربان یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 06:16 ق.ظ

مهربانو جون اون کلمه رو به عنوان شوخی نوشتم یک وقت ناراحت نشین. به پیشی سابق خودم میگفتم. الان یهو یادم افتاد چی نوشتم به نظرم اومد شوخی مناسبی نبود. معذرت میخوام

نه قربونت برم چه حرفیه ؟؟ بنظر انقدر لوس میام؟؟
انقدر بدم میاد بعضیا همه ش تو فاز" بهم برخورد" هستن
بوس به روی گلت

سمیرا(راحله) یکشنبه 20 فروردین 1402 ساعت 01:44 ق.ظ http://Samisami0064.blogfa.com

خدا شاهده هی خوندم و هی لذت بردم

چقدر قشنگ از گربه ها و مهربونیات و مهربونیهاشون

مینویسی...چه قلب بزرگ و مهربونی داری

مهربانو..بی اغراق میگم

لطفا از طرف من دست مامان مصی و بابا

عباس رو ببوس و بگو:

خیلییی گلین که دختر به این گلی هم تربیت
کردین و تحویل اجتماع دادید

مثل شماها هزار هزار هزار برابر بشه

عزیز دلم

تولد تامی جون هم مبارک باشه.لطفا ببوسش

از جانب من

عزیزمی سمیرا جون
قربونت برم صورت ماهتو میبوسم . منو شرمنده میکنی
تامی هم خاله سمیراشو میبوسه

نیکی مهربان شنبه 19 فروردین 1402 ساعت 10:45 ب.ظ

وای مهربانو جون چقدر تامی خوشگله قبلا عکس صورتش رو نذاشته بودین. امیدوارم سالها کنار هم زندگی کنین
یه چیزی هم بگم که رفتارهاش شاید فقط به دلیل مادر نداشتن نباشه. همه حیووانات مثل ما آدمها شخصیت های مختلفی دارن و شاید تامی هم خیلی پسر مامانیه (به قول قدیمیا بچه ننه)

چشمات قشنگ میبینه نیکی جونم
جدی؟؟نذاشته بودم ؟؟ این 9 ماه اخیر و بعد از دخترکوچولوی قشنگم دارسی ، اصلا عکس نذاشتم ولی فکر کنم قبلش از تامی و صورت کنجکاوش زیاد عکس میذاشتم
درمورد بچه ننه بودنششایدم نظرت درست باشه نمیدونم ولی دکترش و حامیای دیگه که تجربه شون زیاده همینو میگن که بخاطر اینه که مامانشو ندیده .
آهاان یه چیزی هم هست بچه گربه ها وقتی میخوان شیر بخورن همزمان سینه ی مادرشونو ماساژ میدن حتما این حرکت رو ازشون زیاد دیدی که به تناوب پنجه هاشونو باز و بسته میکنند درست انگار دارن ماساژ میدن ، گربه های بزرگ هم گاهی بخاطر تجدید خاطرات این کارو میکنند

نگین شنبه 19 فروردین 1402 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.parisima.blogfa.com

ای جااااان دلم چقدر حالم خوب شد با خوندنش
این بار اگه رفتی، از جانب من آقا نگین رو ببوس بگو این بوس از طرف خاله نگینه

اینا همه شون عشقن عششششق.

دیشب رفته بودم کمی راه برم یه دختر خانمی ماشینش رو پارک کرد، به محض اینکه درو باز کرد پیاده بشه، یه هاپوی کوچولوی خوشگل پرید بیرون و بدو بدو اومد سمت من! اینقدر کوچولو بود که اولش فکر کردم گربه ست، بعد دیدم هاپوئه. به خانمه گفتم این طفلی گم نشه، (آخه قلاده نداشت). خانمه گفت نه نگران نباشید از من دور نمیشه. خلاصه بدو بدو اومد کلی خودشو مالید به پاهای من ، منم کلی قربون صدقه اش رفتم و عشق کردم.
خانمه هی صداش میزد: کتی بیا، کتی بیا مامانی. ولی کتی جان انگار بیشتر حال میکرد با خاله نگینش اختلاط کنه

متاسفانه همسر من با نگهداری حیوانات موافق نیست، همیشه همراهیم میکنه میریم بیابون به هاپوهای خوشگل غذا میدیم ولی توی خونه موافق نیست. ولی من نفسم میره یه هاپو کوچولو بیارم خونه، بسکه حال خوب کن و دوست داشتنی هستن.

در مورد جمله آخرت نه قربونت برم، اصلاً هم اختلال نیست، بلکه عشق و احترامه به موجوداتی غیر از خودمون. دستهای مهربونت رو میبوسم و برای دل مهربونت شادی و آرامش آرزو دارم عزیزم

عزززیزم مطمئنم که خوندن این پست رو دوست داشتی چون با اون قلب مهربونت حامی و دوستدار حیواناتی
ای جاان ببین چقدر حس خوبی گرفته ازت که مستقیم دویده سمتت . حیوانات تو تشخیص محبت اشتباه نمیکنند عزیزم
درمورد همسر محترمت هم درک میکنم عزیزم بالاخره همه ی ما با تفاوت های فردیمون کنار هم قرار گرفتیم و چاره ای جز مسالمت نیست .. همونطور که خودت گفتی ایشون هم از سر محبت به حیوانات و برای رضایت خاطر خودت که عزیزش هستی تو غذا رسانی کمک میکنه و از طرفی تو هم از حق داشتن و سرپرستی این گوگولی ها تو خونه بخاطر ایشون می گذری .
و همین زیباست

عزیز منی نگین جان منو شرمنده میکنی . از راه دور صورت ماهت رو میبوسم و منم متقابلا بهترین ها رو برای خودت و خانواده نازنینت آرزو دارم

عمه اقدس الملوک شنبه 19 فروردین 1402 ساعت 04:13 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

خدا اول بهت سلامتی بده عزیزم که انقدر قلبت بزرگ و مهربونهبعدم تامی قشنگ را حفظش کنه
من که کلا یک عدد ترسو هستم و حتی به یک جوجه هم نمیتونم نزدیک بشم، حیوانات بزرگتر پیشکشمنمونش یک سگ خوشگل جذاب رفتیم بیرون هی اومد سمت من، هی من گفتم سر جدت برو من میترسم، نرفت، آخر سر دامادمون جایش را با من عوض کرد، چون من داشتم از ترس سکته میکردم

ممنونم عمه ی مهربون و عزیز
. من با حال و احوالت کاملاً آشنام .. انگار داشتم خواهرم مینا رو میخوندم درست همینقدراز حیوانات میترسه حتی یه جوجه ی طلایی کوچولو اگه باشه . ببین چه پیشرفتی کرده که الان تو خونه ی من یا برادرم که سگ داره رفت و آمد میکنه ولی طفلک بقول خودش همه ش رو ویبره ست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد