-
تولد
سهشنبه 23 آذر 1400 14:55
خُب ، زندگی همینه دیگه، غم داره شادی هم داره مرگ داره تولدم داره .. پست قبل رو دیروز نوشتم و با وجود تلخی فضاش ، از دیدن کامنت ها و مشارکت در موضوع خیلی خوشحال شدم . ممنونم از همه تون که برام نظراتتون رو نوشتید خیلی با ارزش بودند و دیدگاهتون به اهدای بدن ، پس از مرگ در تصمیم گیری خیلی کمکم کرد. امروز روز خوبیه .. روز...
-
پس از مرگ
دوشنبه 22 آذر 1400 13:03
پینوشت رو اضافه کردم شاید موضوعی که میخوام مطرح کنم خوشایند نباشه ولی حقیقت اینه که مدتیه دارم درموردش تحقیق میکنم . اهدای جسد به دانشگاه علوم پزشکی . بنظرم خیلی باشکوهه که بعد از مرگم، برای پیشرفت علم پزشکی ( همون که همیشه عاشقش بودم) ازم استفاده بشه . میدونید به هر حال جسمم زیر خروارها خاک تجزیه میشه و می پوسه . چه...
-
دادگاه تصادف
سهشنبه 16 آذر 1400 10:13
سلام دوستان عزیزم یکشنبه 14 هُم ، وقت رسیدگی به پرونده ی شکایت من از دکتری بود که باهاش تصادف کرده بودم . البته جلسه بصورت غیر حضوری برگزار میشد ولی همکاران اداری که قبلاٌ تجربه ی این جلسات رو داشتند به من توصیه کردند که برم دادگاه و به منشی اعلام کنم من اینجا هستم اگر نیاز هست برای توضیح آقای قاضی منو ببینند ، خبر...
-
وقتی مسیر زندگی در کسری از ثانیه تغییر میکنه
شنبه 13 آذر 1400 11:40
پینوشت رو لطفاً ببینید شاید به دردتون بخوره خب بسلامتی هیچکس هیچ مورد کودک آزاری نداشت چون هیچ کامنتی بابت پست قبل دریافت نکردم .. تازه میفهمم وقتی اح نژ/اد اون سال گفت کی گفته ما چنین معضلاتی تو جامعه داریم ؟؟ اصلاً نداریم ، منظورش چی بود! **** می دونید که کار بردیا( برادرم)، بازسازی و ساخت و سازه . چند سال پیش یه...
-
کودک آزاری
دوشنبه 8 آذر 1400 13:10
این آگهی مهم رو بخونیم و شماره هاش رو تو گوشی هامون ذخیره کنیم. اینجا کسی هست به نوعی(هر نوع که بنظر خودش مهمه) مورد کودک آزاری قرار گرفته باشه؟ یا تو دور و بر و دوست و آشناش ازش مطلع باشه؟ اگر دوست دارید کامنت هاتون با اسامی مستعار باشه، از نظر من مشکلی نیست . هر جور که دوست دارید درموردش بنویسید . دوستتون دارم
-
اعترافات
سهشنبه 2 آذر 1400 14:45
اومدم یه اعترافی کنم . مگه چیه، من همیشه گفتم سعی میکنم هر روزم با دیروز متفاوت باشه . سعی میکنم رو خودم و رفتارها و افکارم در جهت مثبت تر شدن کار کنم .. گاهی نمیدونم کدومش بهتر و درست تره . بنابر مقتضیات زمان ، گاهی تعریفم از موضوعات ، متفاوت میشه . مدتیه دارم به موضوع کارما بیشتر فکر میکنم . چندین بار دراین مورد و...
-
گزارش کمک ها به پست "در کنار هم ، دست همو می گیریم"
شنبه 29 آبان 1400 16:50
سلام دوستای گلم اومدم براتون عکسای کمک به اون خانم گل و دختر کوچولوش کردیم رو بذارم . خدا رو شکر علاوه برخودمون، گروه های دیگه ای هم کمک رسانی کردن و فعلاً اوضاعشون خوبه . این عکس دوست عزیزمونه که پدر نازنینشون ویلای دماوند رو در اختیار راحله و دختر کوچولوش گذاشته ، اون کوچولوی عزیز هم که بغلشه ، همون دختر کوچولوی...
-
داستان یک پسر بیست ساله / قسمت دوم
سهشنبه 25 آبان 1400 11:35
میدونید راستش هر دو طرف تصمیم های مشخص رو گفتن.. نه من میرم تهران نه اون خانم اونطوری که اول کار گفته بود میاد شیراز، همه چیز تموم شدست. ولی بیستمِ همین ماه، یعنی یک چند روزی دیگه تولدشه. حالا من قبلا بهش قول داده بودم که تولدش رو پیشش باشم. الان رویا پیام داده که تو بهم قول دادی که برای تولدم بیای منو ببینی و این...
-
داستان یک پسر بیست ساله / قسمت اول
شنبه 22 آبان 1400 15:40
دو سال و نیمه پیش که تازه چهار پنج ماه بود که پیج اینستاگرام رو باز کرده بودم بطور اتفاقی با یه گروه آن لاین شاپ آشنا شدم که همگی خانم های فروشنده ی گل و مهربونی بودند. وسط اینا یه آقا پسر ورزشکار بنام سعید هم بود که کلاس یازدهم رو میخوند و پیج فروش دستبند های دست ساز رو داشت . ازش خوشم میومد چون با وجودی که جوان ترین...
-
در کنار هم ، دست همو می گیریم
دوشنبه 10 آبان 1400 10:15
از این پیام های بالا شروع شد . دو روز پیش آزیتا جان (دوست خواهرم مینا)، بهش یه مورد حمایتی رو معرفی کرده بود که به من خبر بده ولی خودش هم بهم پیام داد که ببینه بهم گفته یا نه . من تو این دو روز مشغول بررسی کردن موضوع بودم البته آزیتا خودش یه گروه کوچولو داره که موارد نیازمندی رو شناسایی و حمایت میکنند ولی گاهی وقتا که...
-
قصه ی زندگی
شنبه 8 آبان 1400 12:28
شاید آن سالها، فصل ها هم رنگ و بوی دیگه ای داشتند، و بهار هم بهارتر از این روزها بود، نمیدونم ... به هر حال من در همین فصل رویش و زایشِ دوباره ی زمین و در سال 53 ، در یک خانواده ی کاملاً سنتی از یک پدرِ بازاری و مادری خانه دار، با سِمتِ دومین دخترِ خانواده،و با نامِ بهار، به دنیا آمدم . بعد از من هم دو تا دختر دیگه...
-
سفر پر ماجرا
دوشنبه 3 آبان 1400 12:00
پینوشت اضافه شده ************ خُب آخرین بار که با خانواده شمعدانی رفتیم سفر، بهمن 98 بود. احتمالاً همون موقع کرونا اومده بود و خبر نداشتیم بالاخره ماه قبل، بعد از کلی هماهنگی و کنسل کردن ، برای 25 اُم تا 28 اُم سفر نوشهر رو هماهنگ کردیم. یکی از دلایلم برای رفتن به شمال ، مهردخت بود که زمستون و تابستون دلش شمال میخواد....
-
این چند روز اخیر
شنبه 24 مهر 1400 14:20
فکر کنم تا من خسارتم رو تمام و کمال از این دوپای بی معرفت نگیرم، شما طفلکی ها باید داستان های سریالی من رو ، مرحله به مرحله دنبال کنید . بالاخره روز یکشنبه (هجدهم مهر) حوالیِ ظهر ، جناب سرهنگ تماس گرفت . خیلی عذرخواهی کرد که دیروز برای مراسم هفته ی ناجا خیلی گرفتار بودم و نمیتونستم تماس هام رو جواب بدم . امروز قرار...
-
از دادگاه تا تجریش
شنبه 17 مهر 1400 18:00
حساب کردم از روز تصادفم سی اُم مرداد ، تا امروز 50 روز می گذره که بعد از 8 روز ماشین وارد تعمیرگاه شده . تو این مدت علاوه بر اینکه خودم دارم عذاب میکشم که آقا جان اگر ماشین رو از صفر قرار بود بسازند هم الان 42 روزه که دستشونه و خیلی وقت پیش باید تموم میشده ، ولی مشکل و فکر و خیال خودم یه طرف این که هر کسی که بهم میگه...
-
دوز دوم واکسن/ ادامه ی شکایت/تمدید قرار داد خونه /چیز کیک سن سباستین
چهارشنبه 7 مهر 1400 12:00
پینوشت اضافه شد. دیروز نوبت تزریق دوز دوم واکسنم بود .شب قبلش نفس گفت شنیدم باغ پرندگان اتوبان بابایی سیستم تزریق در اتومبیل دارن صبح میام دنبالت بریم اونجا . منم که بی مااااشین گفتم: ننه خدا یک در دنیا، صد درآخرت بهت خیر بده . خلاصه رفتیم دیدم به به چقدر خلوووت ، چقدر مرتتتتب !! کارت ملی و کارت واکسن رو گرفتن و ثبت...
-
آقای دکتر تو زرد ار آب در اومد/ دوستان مهربانو باز هم شاهکار کردن
یکشنبه 28 شهریور 1400 14:25
بله همونطور که از عنوان پست مشخصه آقای دکتر که با هم تصادف کردیم بدجور تو زرد از آب دراومد.موضوع اینجاست که ما برای گرفتن کارشناس خیلی اذیت شدیم تقریباْ دوازده روز بعد از تصادف کارشناس از شعبه ی پاسگاه نعمت آباد بهمون دادن آخه من نمیدونم محل تصادف، یا خونه ی من، یا تعمیرگاه، کدومشون ربطی به پاسگاه نعمت آباد داره! به...
-
کمی فاصله داریم
جمعه 26 شهریور 1400 01:38
سلام دوستان عزیزم . بازم مثل همیشه من رو شرمنده ی محبتتون کردید و با واریزی هاتون نشون دادین که چه جمع پاک و نازنینی درست کردیم . چیزی از انشار پست هزار سال پیر تر نگذشته بود که اولین واریزی انجام شد . البته همونطور که از مانده ی حساب مشخصه از قبل حدود چهارمیلیون و صد تومان ذخیره داشتیم . و به طرز شگفت انگیزی تو همین...
-
هزار سال پیرتر
دوشنبه 22 شهریور 1400 12:31
پینوشت اضافه شد مریم خانوم، اگر چه مادر نشد، ولی امروز بین بزرگ تر ها و حتی جوان های فامیلشون که بگردی، خیلی ها خاطرات مادری کردن مریم خانوم رو تعریف میکنند . خدا بیامرز شوهرش تا سال 52 که زنده بود ، زیر بارِ خونه خریدن نرفت. داشت و نخرید... نمیدونم این چه حسِ احمقانه ایه ، تعداد زیادی از مردای قدیمی که چه عرض کنم،...
-
عشق پنجاه ساله
شنبه 20 شهریور 1400 01:00
فاطمه سلطان، زنی از تبار کُردستان بود. قد بلند و هیکلدار . اما وقتی از نُه شکمی که زاییده بود، فقط یکی از بچه هاش جوونی رو دید و بقیه، دونه دونه تو سن های مختلف مُردن و کمرش رو شکستند، آیه براش نازل شد که دیگه باید بیشتر از چشماش، مواظبِ تنها دخترِ باقیمانده ش یعنی قمرالزمان باشه . یعنی اگر از حرف مردم نمیترسید، قمر...
-
پنجاهمین سالگر ازدواج مامان و بابا/ تبلیغ کسب و کارها
یکشنبه 14 شهریور 1400 09:00
سلام دوستای عزیزم. امیدوارم همگی خوب باشید و درد و بلا از خودتون و عزیزانتون به دور باشه . اگر شرایط عادی بود، همون بیست و یکم مرداد ماه پست پنجاهمین سالگرد ازدواج مامان و بابا رو میذاشتم ولی راستش اصلاً دل و دماغ نداشتم . یادش بخیر همیشه تو خانواده درمورد برگزار کردن یه جشن باشکوه به مناسبت پنجاه سال، کنار هم بودن...
-
مراسم یادبود/ تجاوز ممنوع/واکسن
سهشنبه 9 شهریور 1400 14:33
(انتهای پست لینک مصاحبه ی نسرین جون رو با رادیو نشاط گذاشتم ) چند روز پیش یکی از دوستان مشترک من و نسترن اطلاع داد که به مناسبت هفتمین روز درگذشت نسترن ٬ گروهی برای یادبودش در واتس اپ تشکیل دادند و قراره ساعت شش تا هشت بعد از ظهر همگی تو گروه با ارسال عکس و خاطراتمون از نسترن یادش رو زنده کنیم . شنیده بودم که از زمان...
-
ماجراهای بعد از تصادف
شنبه 6 شهریور 1400 09:45
عزیزای دلم قربون لطفتون که اینهمه کامنت محبت آمیز برام نوشتید . امیدوارم همیشه تن درست و دور از بلا باشید. راستش تازه فهمیدم که وقتی میخوام ماشین رو بیمه کنم و بهم میگن، فلان بیمه رو انجام نده اصلا خوب نیست یا فلان بیمه عالیه یعنی چی . ما همون شنبه که تصادف کردیم (یک هفته ی پیش) بصورت کاملاً خوش خیال ساعت نُه صبح بلند...
-
از یک لحظه بعد
یکشنبه 31 مرداد 1400 13:40
بنا بود همه ی این شش روز تعطیلی ، صبح ها کمی بیشتر بخوابم و بعد از غذا دادن به تامی و دارسی، سراغِ گربه ی قشنگ نزدیک اداره برم و آب و غذای اون رو هم بذارم، در راه برگشت تلفنی به مامان و بابا بزنم و اگر کاری، خریدی ، چیزی دارن براشون انجام بدم که خب همیشه هم کاری دارند. همین برنامه رو تا دیروز که شنبه بود اجرا کردم ولی...
-
"برای نسرینم در سوگ پری"
شنبه 23 مرداد 1400 11:00
پینوشت به انتهای پست اضافه شده بغض شکسته در گلوت، صدای غم آلود و افسرده ت ، و حال بدی که این روزها داشتی داری و نتونستم کنارت باشم ، نابودم کرد. عزیز دلم ، خواهرم، نازنینم چی بگم ، چکار کنم برای تسکین غمت؟ اصلا مگه این درد ها رو با حرف میشه تسکین داد؟ شاید اگر کنار هم بودیم ، اشکی که بر شونه ی هم بریزیم، آغوشی که از...
-
خطای هزینه ی هدر رفته
یکشنبه 17 مرداد 1400 10:10
-مامان بیا فیلمو گذاشتم الان شروع میشه. -اومدم. بیست دقیقه از فیلم گذشته بود، هنوز ارتباط بین شخصیت ها رو نفهمیده بودیم. -نکنه فیلمش چرت و پرتهماماان؟میای نبینیمش؟ -بعید میدونم، اینهمه هنرپیشه ی خوب داره. بعدم مگه پول بلیط ندادی؟ -چرا خُب دادم. سه ربعِ دیگه هم گذشت. -مامان چیزی به آخرِ فیلم نمونده. واقعاً فیلم چرتی...
-
آه از این غصه و غم، داد از این طالع بد
چهارشنبه 13 مرداد 1400 13:50
سلام عزیزانم ، امیدوارم خودتون و عزیزانتون تندرست باشید که این روزها نعمت سلامتی رو از همیشه بیشتر درک میکنیم. امروز توسط یکی از دوستان عزیز این خونه متوجه موضوعی شدم که دلم رو خیلی به درد آورد . تصور می کردم باید بیام و توضیح بدم ولی احساس کردم چه توضیحی واضح تر از همین متنی که از دوستمون دریافت کردم؟ لطفا بخونید و...
-
" توجیه کردن های بی جا"
شنبه 9 مرداد 1400 12:35
عصر سه شنبه و حسابی خسته شده بودم .. امروز از اون روزای شلوغ و گزارشای لحظه به لحظه تو اداره بود. از سه روز پیش هم، مهردخت مدام می گفت باید یه جارو گرد گیری کنم خونه به فنا رفته ساعت حدودای پنج بود که مهردخت تماس گرفت. با یه صدای تو دماغی شروع کرد: -سلام مامانی . -سلام دخترم، چی شده ؟ چرا صدات تو دماغیه؟ -میخوام برات...
-
"تعطیلات خود را چگونه گذرانید!"
سهشنبه 5 مرداد 1400 09:10
سلام دوستان نازنین راستش انقدر همه چیز، ناگهانی پیش اومد و دغدغه های جورواجور برامون درست شد که یادم رفت بیام درمورد جواب کلونوسکوپی نفس براتون بنویسم . اون روزی که از دکتر وقت گرفته بودیم که گزارش رو برای بررسی ببریم، نفس گرفتار موضوعی بود و نمیتونست حضور داشته باشه. بهش گفتم آقای دکتر که برای دیدن جواب، هیچوقت تو رو...
-
" این مردم معترض گستاااخ"
جمعه 1 مرداد 1400 12:55
سلام عزیزای دلم ، امیدوارم تو این روزای سخت و دلگیر ، تن درست باشید که بزرگترین نعمته. آینده مبهم ترین چیز روزگاره وااااقعا، کی فکر میکرد نشستیم پشت میز اداره داریم برای فردا ناهار قرار میذاریم که چیزی بیاریم یا کسی چیزی نیاره همه با هم غذا از بیرون سفارش بدیم که یهو میان میگن تهران و البرز تعطیل شد ؟؟ قرار بود فیلم...
-
"تولدت مبارک عسلک"
شنبه 26 تیر 1400 11:02
شیرین ترین اتفاق زندگیم تولدت مبارک. امیدوارم آغاز بیست و سه سالگیت، با تن دُرستی و بهترین اتفاقات توام باشه. میدونید، بعضی هاتون 18 ساله داریدهرسال تولد مهردخت رو بهم تبریک میگید و پا به پای ما ، تو غم و شادیمون شریک بودید . برام خیلی با ارزشید و از صمیم قلب دوستتون دارم . بمونید برام عزیزای من پ ن: نمیدونم چرا همه ی...