طبق قرار قبلی بچه ها با مشاورینشون ، از ما والدین خواسته شده بود که در مورد رتبه ها سوال نکنیم و مخصوصا " چون نتایج کنکور عملی ،بر کنکور تئوری بسیار موثره ، این کنجکاوی ها رو موکول به انتهای کار کنیم .
بچه ها هم این چند روز آخر حسابی سیر داغ پیاز داغ ماجرا رو زیاد کرده بودند و با پست های اینستاگرامی طنز ، بصورت شوخی و جدی از همه درخواست می کردند که این موضوع خصوصیه و نباید تلفن بردارید و هی درمورد رتبه ت چی شد ؟، چکار کردی؟ سوال کنید !!!
دیروز روز موعود بود .
نه من و نه مهردخت استرس چندانی نداشتیم چون از برگزاری کنکور تئوری و عملی نسبتا" راضی بود .
بهم گفته بود مامان تو نرو سراغ سایت تا خودم برم ولی مگه میشه مادر باشی و به همچین تقاضایی بگی چشششم .
دیروز از صبح انقدر تو این اداره مهمان خارجی آمد و باهاشون بیرون شرکت رفتیم و جلسه شرکت کردیم ، همون شد که مهردخت می خواست ، یعنی من هر وقت سراغ سایت سنجش رفتم یه پیغام خطا اومد ، تو هر دستشویی و سوراخ سنبه ای هم با گوشیم امتحان کردم نشد .
البته قرار بود نتایج ساعت شش بعد از ظهر بیاد که خبر دارشدیم خیلی زودتر آمده .
هرچی هم تلفنی از مهردخت پرسیدم گفت بعدا" صحبت می کنیم .
دیروز قبل از اینکه برم خونه ، مینا تماس گرفت و گفت :چون آخر هفته سفر درپیش دارم و دلم تنگ شده بیاید همگی دور هم جمع بشیم .
گفتم : مینا جان من بعد از اداره سختمه دوباره برم تو این خیابونای پر ترافیک لطفا" با مهرداد و بردیا هم تماس بگیر همه بیاید پیش ما .
منم شنیسل میخرم که مجبور به آشپزی نباشم .
از طرفی مهرداد و بردیا، با هم ، کاری درسطح شهر داشتند که گفتند ما زودتر از شماها میریم خونه پیش مهردخت .
بعد از ظهر که رفتم خونه ، مهردخت با دایی ها ش مشغول گپ و گفت درمورد فیلم سایکوی هیچکاک بود .
از چهره ی آرومش نمیشد هیچ چیز فهمید ولی از بی محلی هاش به پسردایی ده ساله ش، فهمیدم اصلا" حال و حوصله نداره و فقط خودش رو آروم نشون میده .
حتی یکی از دوستان عزیز این خونه ی مجازی هم تماس گرفت و درمورد رتبه ازم سوال کرد وسط شلوغی خونه و بساط شام و جلوی خواهر و برادرام که با احترام به خواسته ی مهردخت چیزی ازش نپرسیده بودند ، نتونستم جواب مناسبی بهش بدم " چون واقعا هم نمیدونستم چه خبره"
بالاخره ساعت یازده بود که همه خداحافظی کردند و رفتند و اون موقع که مهردخت زد زیر گریه فهمیدم اوضاع بدتر از اونیه که دلم از رفتارش گواهی داده .
مهردخت حرف نمیزد فقط هق هق می کرد و می گفت : مامان باورم نمیشه این نتیجه ی آزمون من باشه .
آرومش کردم و گفتم : مهردخت ، من یک کلمه از حرفای تو سر در نمیارم لطفا سایت رو باز کن ببینم چی دیدی که اینطوری آشفته ای .
نتیجه ی عمومی ها وحشتناک بود .
همینقدر بگم که مهردخت با اونهمه ادعاش در مورد زبان انگلیسی و مدرک و مجوز رسمیش برای تدریس و اینکه تو همه ی آزمون های آزمایشی سنجش کمتر از 90% نزده ، الان با عدد 57% مواجه شده .
انگار همه ی خون بدنم رو یکجا کشیدن بیرون .
اون کنکوری که فقط درک عمومی هنرش ، برای همه ی بچه ها سخت بود و آقای احمد رستمعلی درموردش مطلب نوشت ، حالا به یه نتیجه ی عمومی نااااجور منجر شده بود .
مهردخت فقط گریه و عذرخواهی می کنه ، با انواع جمله های امیدوار کننده سعی در دلداریش داشتم . بهم گفت عصبانی باش ولی بهم پشت نکن .
خندیدم و گفتم : پششت نکنم ؟ منظورت چیه این فقط یه مسابقه بود .
بعد ، از خاله نازیش که شاگرد اول رشته ی ریاضی منطقه ی شش بود و سالی که کنکور دادیم بخاطر مالیده شدن کاکائو روی پاسخ نامه ش پزشکی قبول نشد و سال بعد با همه ی سختیهاش پزشکی ارومیه قبول شد ، مثال زدم و صد بار ازش پرسیدم مهردخت چیزی به پاسخ نامه ت نمالیدی ؟
میگه : نه مامان من حتی آبمیوه م و رو هم نخوردم .
عقلم به جایی نمیرسه ، فقط احتمال میدم همون عدم تمرکزی که از بچگی بخاطر بیش فعالی داشته کار دستش داده باشه و پاسخ نامه عمومی رو جابجا پر کرده باشه
(آخه مهردخت استرس هم نداشت بگم هول شده )
جالب اینجاست که امسال دانشگاه شریعتی در جنوب تهران هم رشته ی طراحی لباس گذاشته و مهردخت روز قبلش می گفت : " من که گفتم فقط الزهرا" حالا برم شریعتتتی ؟؟!!!!
حالا دیشب می گفت : مامان فکر کنم الان حاضرم هر کاری بکنم ولی اون دانشگاه شریعتی رو قبول شم
*********
بارها شعار دادم قبولی کنکور در فلان رشته و فلان دانشگاه همه چیز نیست .
این یه مسابقه ی سراسریه و همه چیز ممکنه .
الان باید به حرفام عمل کنم . باید مهردخت رو سرپا نگهدارم ، باید فوری از منیژه (مشاور عزیزمون ) وقت بگیرم ، باید نذارم نا امیدی و افسردگی بهش غلبه کنه ....
خدایا بازم کمکم کن ، این هم یه بخشی از زندگیه ، ماه پیش این موقع از دیدن نتایج آزمایش نفس ، زار زار گریه میکردم .
شب کنکور مهردخت بود و مهردخت همه ش دلداریم میداد "مامان بی تابی نکن درست میشه ، الان باید به نفس روحیه بدی . "
اون روزای وحشتناک رو پشت سر گذاشتیم .. این که چیزی نیست .
امیدوارم نتیجه ی کنکور عملی ، بخشی از این اتفاق بد رو جبران کنه .
امیدوارم انتخاب رشته و متقاضیان رشته های انتخابی مهردخت نتیجه رو بهتر کنند و ....
ببخشید متن آشفته ست .
دوستتون دارم .
سلام عزیزانم
الان مهردخت در جلسه ی کنکور عملی هنره .
دیروز آخرین جلسه ی کلاس طراحی با استادشون برگزار شد .
کلاس از ساعت چهار تا هشت شبه ولی استاد گفته بود روز آخر تا هر چقدر که دوست دارید میتونید پیش من بمونید و به طراحی ادامه بدید "حتی تا یازده شب "
مهردخت ساعت یکربع به یازده خونه بود .
گفت : استاد موقع خداحافظی تک تکمون رو از زیر قرآن رد کرد و تاکید داشت که رسیدید خونه به من خبر بدید .
به همه هم گفته بود چون همگی یه حوزه افتادید ، من ساعت هفت و نیم جلوی در دانشگاهم که همو ببینیم .
*******
ساعت دوی بامداد بود که دیدیم استاد تو گروه طراحی زده : بچه ها ، هر کی هنوز کارتش رو پرینت نکرده اطلاعاتشو بفرسته من پیش دوستمم دستگاه پرینتر داره ، می گیرم صبح براش میارم .
*****
چشمامو نو باز کنیم ، غیر از پلیدی های این دنیا و آدمایی که توش به دختر بچه ها تجاوز می کنند و تو ماشین دزدی رها شون می کنند تا بمیرند ، یه فرشته های بدون بال هم هستند که با محبتشون باعث می شن به ملاقات خدا بریم .
میدونید که مهردخت از سن خیلی کم به هنر و مخصوصا" طراحی لباس علاقمند بود .
یکمی که بزرگتر شد می گفت : من باید طراح لباس بشم و مثل شّنِل ( Chanel ) و ورساچه (Versace) صاحب برند خودم باشم .
کم کم که سنش بیشتر شد مثل نوجوونی های خودمون که ساعت ها به انتخاب امضاء و شکل اون فکر میکردیم و طرح های موهوم روی کاغذ می کشیدیم ، اون به انتخاب اسم برندش فکر می کرد .
یه روز با خوشحالی اومد گفت :
-: مامان اسم برندم رو انتخاب کردم .
-: عه ، چه خوب . اسمشو چی گذاشتی ؟
-: Little ma
-: هاااا؟؟
-: لیتل ما ، عشق من ... مامان کوچولو دیگه .
-: گل از گلم شکفت
-: مهررردخت ، بی خیییییال . نظرت انقدر تغییر می کنه که !
-: نه مامان . من عاشق لیتل مای خودمم و باید این اسم رو جهانی کنم .
بین خودمون بمونه ولی اصلا" باور نمی کردم اسمی که مهردخت روی من گذاشته رو انقدر دوست داشته باشه .
چون خیلی زود قد و قواره ش بلند شد و از من زد جلو ، بهم میگه تو "لیتل ما" ی منی
**********
تقریبا" دو سال آخر هنرستان ، هر وقت می اومد خونه دستاش پر از طرح هایی بود که تو زنگ تفریح دوستاش با راپید یا انواع روان نویس ها روی دستش کشیده بودند .
یه روز بقیه ی همکلاسی هاش هم عکس دست هاشونو گرفتند و همه تو تلگرام منتشر کردند .
اون موقع فهمیدم این یه تفریح لذت بخش برای بچه های گرافیکه .
هفته ی پیش مهردخت بهم گفت :
-: مامان من و همکلاسی هام ، می خوایم از یه تاتو آرتیست وقت بگیریم .
تو میدونی من چقدر دوست دارم یه طرح داشته باشم ولی هیچوقت مستقیم ازت اجازه نگرفتم .
-: مطمئنی میخوای انجام بدیش ؟
-: اره .. خیلی . البته یه چیز کوچیک تو ذهنمه اونم بغل دستم .
-: خوب ، یه جای مطمئن که کاملا" بهداشتی باشه انتخاب کنید .
-: پس مشکلی نیست ؟
-: نه عزیزم . بدن خودته ، انتخاب خودتم هست .
پنجشنبه وقتی مهردخت برای این کار رفته بود و فقط من و خودش خبر داشتیم .
این عکس رو تو گروه تلگرام خانوادگیمون ، منتشر کرد .
( چه ورمی هم داره)
اول که همه جا خوردن و شروع کردن سوال پیچ کردن
دایی مهردادش : عه مهردخت کجااایی ؟؟
خاله مینا: سرتق رفتی تتو ؟
مامان مصی : چی نوشتی ؟؟ لیتل ما !!!!، ااای جاانم جیگرتو
دقایقی بعد این عکس دست های ما بود تو محل کارمون که برای حمایت از مامان منتشر شد .
********
چند دقیقه بعد آرمین بهم زنگ زد .
-: سلام مهربانو
-: سلام خوبی؟
-: ممنونم . من به خونه زنگ میزنم مهردخت بر نمیداره .
-: خونه نیست .
-: عه کجاست؟
-: بیرونه .(مثلا" می خوام توضیح اضافه ندم )
-: تو خبر داری کجاست؟
-: فکر کن خبر نداشته باشم !!! منظورت چیه؟؟
انگار دیگه نتونست خودشو نگه داره .
-: مهربانو ، مهردخت میگه دارم تتو می کنم .
-:آررره ... بهش گفتی مبارکه؟؟
-: مبارکه چیه ؟ یعنی تو هیچ مشکلی نداری با این موضوع؟؟
-: با کدوم موووضوع ؟ تتو ؟؟ نه ، چرا باید مشششکل داشته باشم ؟
-:آخه .. چی بگم ؟ تو فرهنگ ما ...
-: کدوم فرهنگ ؟ مگه دخترا از نوزادی گوشواره گوششون می کنند ربطی به فرهنگ داره ؟
اولا" که بدن خودشه . ثانیا" ما باید چیزی که اخلاقیات رو زیر سوال ببره برامون مهم باشه .
تتو کردن به اخلاق هیچ ربطی نداره ، از همه ی اینا گذشته دختر ما آرتیسته ، یعنی تو این راه قدم گذاشته و همین تحصیل در زمینه های مختلف ، طرز فکر های مختلف هم به همراه داره . بعدشم این چیزا مختص سنشه .
-: درست میگی .. حالا که فکر می کنم می بینم حرفات منطقیه .
-: آررره قربونت ، من احساست رو بعنوان یه پدر می فهمم ولی باید حواسمون باشه بچه هامون آدمای مستقل هستند .
اگر نگران عرف و نگاه اجتماع هم هستی که میدونی جوابش چیه .
-: آرره .. راست میگی .. فقط یه موضوع ، اگر بعدا" مهردخت از این کار پشیمون شد چی؟؟
-: هیچچچی .. انتخاب خودش بوده . مهردخت هم باید مثل ما ، مثل همه ی آدما ، مسئولیت انتخابش رو بعهده بگیره .
نگران نباش .
********
مهردخت اخلاقای خوب و بد زیاد داره ، مثل همه ی ما . ولی چیزی که هیچوقت درموردش نمی فهمم همین صداقتشه که نمیدونم جزو اخلاقای خوبشه یا بد .
خیلی وقتا بهش زنگ میزدم و می گفتم : مهردخت داری چکار می کنی ؟
می گفت : دارم فیلم میبینم . میگفتم امتحان داری ها .
دو ساعت بعد زنگ می زدم دوباره سوالم رو تکرار می کردم و می گفت دارم آواز میخونم .
تو این جواب ها من فشارم هی می رفت بالا ..
می گفتم کاش الکی بگه دارم درس می خونم تا من حرص نخورم .
بارها ازش پرسیدم باوجودی که میدونی من انتظار دارم الان سر درست باشی و ناراحت میشم اگر نباشی چرا راستش رو می گی ؟؟
جواب میده : من به راحتی دروغ نمیگم مامان .
اگر این موضوع برات روشن بشه که من خودم ساعت درس خوندم رو انتخاب کردم و این سوال رو هی از من نپرسی ، مشکلت حل میشه .
متاسفانه تو می پرسی منم نمیتونم راستش رو نگم . پس نپرس و بسپر به خودم که می خونم یا نه . !!!
حالا هم پدرش زنگ زده بهش پرسیده کجااایی ؟؟ اونم نه گذاشته نه برداشته گفته دارم رو دستم تتو می کنم .
آرمین هم هنگ کرده بود
چند روز دیگه یعنی دوازدهم مرداد کنکور عملی هم برگزار میشه .
مهردخت منتظره تا بعد از اون بره کلاس های رانندگی رو ثبت نام کنه . از همون بعد از کنکور تئوریش هم داره کلاس آواز که سالهاست منتظرشه میره .
بهش گفتم بیا بریم صورتت رو اصلاح کنیم .
گفت .. صورتم رو که دوست ندارم دست بزنم ، پشمالو نیستم که نیاز باشه ...
میمونه ابروهام که اونم زیرش رو اصلا کاری ندارم . می مونه وسط و بالاش هم که من خودم طراح و نقاشم هااااا
بعدشم رفت اونور و اومد گفت خوبه؟؟
************
این عکس جمعه قبل از شروع نمایش یک دقیقه و سیزده ثانیه ست . به تتوی خوشگلش توجه کنید .
دوستتون دارم خییییلی
دوقسمت آخر را مهربانو آزاد کرد.
دوستان عزیزم ، همه تون میدونید که این بخش از زندگی من ، خصوصیه...
این ده قسمت رو دور هم خوندیم و من از انرژی مثبت و محبت تک تکتون در لحظه های بحرانی. استفاده کردم .
چون مطالب وبلاگم همیشه عمومی بوده ، تصمیم گرفتم قسمت های قصه ی کویر و باران رو رمز دار کنم که بین خودم و دوستان امینم ، محفوظ بمونه .
دو قسمت آخر رو دو روز باز میذارم برای دوستانی که هنوز نخوندن
ممنونم که درک می کنید