دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

دنیای واقعیِ، مجازی ها


پنجشنبه 20 اردیبهشت ساعت 16 الی 18 سالن زمرد هتل کوثر واقع در بلوار کریم خان زند نرسیده به میدان ولیعصر کوچه مولایی هتل کوثر 


********

سلام به دوستان عزیزم 

از هفته ی پیش سه شنبه بعد از ظهر تا دیروز بعد از ظهر که یکشنبه بود ، سفر بودم . 

میدونید که من سفرهای نوروزی رو بعلت شلوغی شهر ها و اب و هوای ناپایدار و عمدتاً سرد فروردین ماه، دوست ندارم . مگر اینکه سفر جنوب باشه و حتماً با یه تور درست و درمون باشه . البته  بخاطر سفارش های شیرینی هم نمیتونستم برنامه ای بذارم .

ولی بجاش ، سفر رو در اردیبهشت خیلی دوست دارم . 

هفته ی پیش ، محمود آباد بودم و جاتون خالی هواعالی بود و خیلی بهم خوش گذشت .. مخصوصا که این اولین بار بود که کارمند نبودم و از نگرانی برگشتن به اداره هم خبری نبود


***

من یکی از  وبلاگ نویس ها ی  نادری هستم که بعد از نوزده سال ، هنوز دارم مینویسم ، نمیدونم عمر بلاگستان در ایران به چه سالهایی برمیگرده ولی خیلی قدیمی تر از من هستند که الان در تلگرام کانال دارند یا در اینستاگرام صفحه ای برای نوشتن ، و دیگه کلاً از دنیای وبلاگ نویسی رفتن .

 چند نفری  هم که کلاً از دنیای ما زنده ها رفتن


 مثل نسترن جان که با نام مارال و زندگی مینوشت و درگیر دیابت بود و متاسفانه در ایام کرونا از دست دادیمش  البته نسترن هم چند سالی بود که دیگه نمینوشت و ما از طریق تلگرام حال همدیگه رو میپرسیدیم . 


یا روژین عزیزم که خیلی قبل تر از این ، از دنیا رفت و من هنوزم لینک وبلاگش رو از گوشه ی وبلاگم پاک نکردم ... ایناهاش همین سمت راست قاطی لینک های دیگه " مهربانی شما چه رنگی ست؟"


اما یه وبلاگ نویس خیلی قدیمی تر از ماها داشتیم بنام ویولت که طرفدارای خیلی زیادی داشت ، نویسنده ش شراره رضوی بود، مبتلا به ام اس و با نام مستعار ویولت مینوشت . متاسفانه ویولت  هم دیروز از دنیا رفت . 


دریک کلام،  ویولت سرشار از زندگی و امید بودحتی همین چند روز آخر عمرش هم امید داشت بالاخره یه دارویی چیزی بیاد که همه ی آثار این سالها بیماری رو از وجودش پاک کنه  .. 


ما تقریباً همسن و سال بودیم . من یکبار دیده بودمش ، چند سال پیش  یه چیزی حدود 14-15 سال قبل، که یکی از خواننده های مشترکمون بنام مرجان اومده بود ایران و دوست داشت هردومون رو ببینه ، با هم قرار گذاشتیم . 


بعد از اون دیگه ارتباطی نداشتیم و من تمام این سالها جسته و گریخته توسط یه دوست مشترک دیگه مون، از حالش با خبر میشدم . متاسفانه بیماریش خیلی پیشرفت کرده بود . 

در خلال این سالها، پدرش از دنیا رفت و مادرش هم به آلزایمر شدید گرفتار شد .

ظاهراً،  ویولت دوتا برادر داشت ، یکی داخل  و یکی هم خارج از کشور . این سالهای اخیر با نبودن دارو و گرون شدن امکانات و تجهیزات پزشکی زندگی خیلی سختی رو تجربه کرد ، مدتی رو در آسایشگاه گذروند و بعد از اینکه دیگه از پس مخارج اونجا هم برنیامد دوباره به خونه منتقل شد . 

و از خوب روزگار،  یه پرستار بسیار جوان داشت که فکر میکنم از هر خواهری بیشتر درحقش محبت کرد و به گفته ی دوست مشترکمون خیلی بیشتر از وظایف و حقوقش  درکنار ویولوت بود و حتی الان   یه جورایی حتی صاحب عزاست . 


درضمن، این سالهای آخر ویولت با کمک هایی که همین دوستان قدیمی براش واریز میکردند ، زندگیمیکرد  و تامین میشد . 

نمیدونم بجز همین دوست مشترک من و ویولت که الان بین شماست ، کسی ویولت رو میشناخته ؟ یا وبلاگش رو یادشه؟ 


میدونید چرا اینا رو برای شماهایی که احتمالا 99 درصدتون اصلا ویولت رو  نمیشناسید نوشتم؟ 


برای اینکه به خودم یاداوری  و به شما تاکیدکنم  که ما دوستان مجازی گاهی از هر دوست حقیقی ، حقیقی تریم . 

این چند روز که من سفر بودم ، متاسفانه نت و وقت درست و درمونی نداشتم که با دوست مشترکمون مثل همیشه گپ بزنم . دیروز  تو راه برگشت بودم که برام نوشت : من یه دوست عزیز رو از دست دادم . 

با ناراحتی ازش پرسیدم کی؟ و نوشت : ویولت . 

دقیقاً همین روزایی که من در دسترس نبودم و دوستم نیاز به وقت بیشتری داشت برای همدلی و دوره کردن همه ی این سالها رفاقت من نبودم

دوست مشترکمون با ویولت ادعای دوستی داشت و تا اخرین نفس های اون درکنارش موند .. اگر چه ایران نبود ولی با کمک های مالی و با وجود مثبت و حضور معنویش التیام روزای سخت ویولت بود .. 

آرره ما قدیمی ها اینطوری رفیق میشیم و رفیق میمونیم . 

من چقدر خوشبختم که دوستی مثل تو دارم سینا جان ... من چقدر خوشبختم که دوستای عزیزی مثل شما دارم . سرتون سلامت 


نظرات 74 + ارسال نظر
لیندا سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 09:33 ق.ظ

روحش در آرامش باشه
منم میخوندمش
خیلی ناراحتم از دیروز که فهمیدم

عزززیزم

دختر بزرگه سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 09:23 ق.ظ

سلام
چقدر ناراحت شدم، من هم میخوندمشون و قبلا تو فیس بوک هم باهاشون حرف زده بودم، یادمه چقدر جسارت داشت تو درمانهای ناشناخته و اولین بیماری بود که اجازه داد براش سلول بنیادی تزریق کنند و متاسفانه تاثیری هم نداشت، از سختی های حرکت و فعالیتش که مینوشت و زمین خوردنهاش و از پله جا به جا شدنهاش....
روحش شاد

به یاد مارال عزیز هم خیلی میفتم و براشون فاتحه میخونم، و دخترشون باران که هم سن دختر خودم بود و همیشه دعا میکنم الان بدون مادر در کنار پدر و خاله هاش سلامت و شاد باشه


کاش بعدها از ما هم به خوبی یاد بشه

سلام عزیزم
ارره راست میگی ، اینا رو یادم رفته بود
منم خیلی وقتا تو فکر باران میرم و از ته دل ارزو میکنم جای خالی نسترن براش جبران شده باه . خدا رو شکر نسترن ازدواج دوم خوبی داشت و عشق و ارامش رو تجربه کرد .
اهی امییین

شادی سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 08:50 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

سلام مهربانو جان
خیلی شوک شدم، آره من ویولت جان زیبا و پرانرژی رو می‌شناختم و همیشه وبلاگش رو می‌خوندم. خیلی خیلی ناراحت شدم، اصلا باورم نمیشه. طفلی چقدر سختی کشید هم بیماریش هم روابطش... و چقدر قوی بود چقدر مثبت بود. آخخخی خیلی حیف بود خیلی.
من سالها پیش یکی از دوستان دانشگاهی نازنینم رو هم به خاطر ام اس از دست دادم.
ویولت عزیز و دست‌داشتنی. باورم نمیشه

سلام شادی جانم
ببخش عزیز دلم خیلی زندگی سختی داشت و خیلی پر از امید برای زندگی جنگید .
همه شون در نور و ارامش باشند

یک مادر سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 08:11 ق.ظ

وقتت بخیر وسلامتی مهربانو جان امیدوارم همیشه سفر وخوشی باشه.اخی چقدر حیف .من هم وبلاگ ویولت رو میخوندم وچقدر ازش یاد می گرفتم
چقدر انرژی داشت روحش در ارامش باشه وروژین عزیز هم همین طور.وای خیلی دلم گرفت

ممنونم عزیز دلم
یادهردوشون گرامی

زری.. سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 08:07 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

سلام، من نمیشناختم ویولت را، امروز دیدم پانته آ وزیری تو کانال تلگرام در موردش نوشته بود و الان هم تو پست تو باهاش آشنا شدم، روحش شاد. اینطور که من فهمیدم علیرغم بیماری زندگی را با کیفیت سپری کرد، شاید چیزی که باید من امروز از ویولت یاد بگیرم همین باشه!
روحش شاد.

سلام زری جانم
خیلی شاد و پر از امید زندگی کرد عزیزم .. دقیقا همینطوره ممنون از اینکه یاداوری کردی درس زندگی ویولت رو

ماه نیا سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 08:01 ق.ظ

مهربانو جان خیلی متاسفم شدم برای ویولت عزیز در دوران ابتدائی شروع بیماریش می خوندمش ولی بعد از فیلتر شدن وبلاگش گمش کردم حیف از اینهمه زندگی
خورشید خانم، پینک فلوید،زیتون، گیلاس خانومی خدایا الان اونها کجای این دنیان

ارره چه روزهای خوب و خاطرات جورواجوری از هم داریم عزیزم

جیران سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 07:08 ق.ظ

سلام مهربانوی نازنینم. حالت خوبه؟‌
منم خواننده ویولت بودم. شاید اولین وبلاگی بود که خوندم. همیشه فکر می کردم پایه گذار چه حرکت ارزشمندی بود. چون افراد دیگری هم به تبعیت از ویولت شروع به نوشتن کردند با توانایی های متفاوت. مثلا یک نفر که قطع نخاع بود. یک دختر دیگه که اونم ام اس داشت و تهران نبود. به گمانم کرمان بود. در میون گذاشتن خاطرات مشابه قطعا به همه خیلی کمک می کرد. اونا تو لینکهای گوشه وبلاگ ویولت بودند. من نمی دونستم که از دنیا رفته. سالها بود که دیگه دنبالش نمی کردم. چه حس طنز خوبی داشت. بعضی از خاطراتش رو برای دیگران هم تعریف کردم. می گفت یک بار امید یکی از همکاران حزب الهیش رو سوار کرده بوده برسونه که این وسط ویولت به موبایل امید زنگ می زنه و صحبت می کنند. امید کمی جلوی همکارش معذب بوده. ضبط ماشین هم روشن بوده. بعد که گفتگوی تلفنی تموم میشه همکاره از امید می پرسه کی بود. امید هم جا می خوره از فضولی یارو و برای این که روش کم بشه میگه:‌دوست دخترم بود. همکاره میگه:‌ جسارت نباشه. من خواننده آّهنگ رو گفتم.
از این دست خاطرات زیاد می نوشت. دلم خیلی گرفت. اصلا نمی دونستم که پدرش فوت کرد و مادرش آلزایمر گرفت. شاید هم خونده بودم و یادم رفته بود. ممنونم که بهمون خبر دادی این دفتر هم بسته شد و اینجا دور هم یادی از ویولت کردیم.
برقرار باشی مهربانو ی نازنینم

سلام جیران قشنگم ، خدا رو شکر خوبم عزیزم
چه خاطره ی بانمکی از امید و ویولت یادت بود
یادش گرامی ، عزیز دلمی جیران جانم

شینسه سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 05:34 ق.ظ

سلام امیدوارم ویولت الان غرق در آرامش و شادی باشه منم از سالها قبل میخوندمش بعدن نتونستم وارد وبلاگش بشم گمش کردم چه خوبه که آدم دوستایی خوب داشته باشه دوستای خوب بزرگترین سرمایه ایه که یک نفر میتونه داشته باشه
. همیشه سلامت و شاد باشی دریا جان.

سلام
شینسه جان دقیقا همینطوره . به وجود شما نازنین ها مفتخرم دوست من
همچنین عزیزم

مجید وفادار سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 12:58 ق.ظ http://vafadarfaz.blogfa.com

سلام مهربانو جان خوبی

منم از قدیمی ها هستم
خودت هم برای من از قدیمی ها و عتیقه های وبلاگ هستی

ویولت رو تا حدودی مشناختم خدا رحمت کنه
خیلی از این افراد رفتند
بالاخره تاریخ انقضای ما هم میرسه

سلام با وفا
آررره دقیقا من و تو هم در این بلاگستان عتیقه شدیم .
رد خور نداره

نسرین سه‌شنبه 18 اردیبهشت 1403 ساعت 12:21 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

درمان خیلی از بیماریهایی که فکر می کنیم نتعلاجند کشف شده اما چون از فروش دارو بیشتر سود می برند، هنوز خود و داروهاشونو می فروشند.

خیلی متاسف شدم.
ما هم خیلی خوشبختیم دوتس مثل تو داریم

باهات موافقم نسرین جون و میدونم که چه سیاست کثیفی پشت پرده در دنیا رواج داره .
قربونت برم خواهری

فریبا دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 11:23 ب.ظ

وبلاگ نویس نیستم ولی خواننده وبلاگی قهاری هستم.
ویولت نازنین که همیشه قصه جداییش از همسرش بخاطر بیماری ویولت و فوت همسرش گوشه قلبم رو درد میاره .یه مدت هم تو پیجش پست صوتی میزاشت و برنامه رادیویی هم داشت .روحش شاد

دقیقا فریبا جون
روحش شاد باشه

روناک دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 10:57 ب.ظ

باورم نشد ویولت رفته.
من پیج اینستاش رو داشتم و تا زمانی که آسایشگاه بود خبر داشتم از حالش.
یاد اون وبلاگ بنفشش به خیر


یادش گرامی

سحر دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 10:47 ب.ظ http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

ومنی که اشکم دراومد...
رفتن هر دوستی از دنیای وبلاگ نوبس ها قلبم درد می یاره...
رفتن همزمان به دیارباقی که بدتر....
وبلاگ وبلاگ بارقدیمی من نمی تونم باهیچی عوضش کنم....
سرتون سلامت مهربانو جان
تسلیت


عزززیز دلمی سحر جانم

ماه دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 10:07 ب.ظ

آره الان که گفتی از دستاش یادم آمد...از امید....
ما با خاطرات مجازی هم زندگی کرده ایم... چقدر عجیب است... با غصه های هم غمگین، با شادی‌های هم شاد و با امیدوار بودن همدیگر امیدوار شده ایم. فکر که می کنی عجیب است....

آررره
دقیییقا ماه جااانم و این یک ارتباط دو طرفه ست

مانلی دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 08:48 ب.ظ

وای خدایااااا

نخودفرنگی دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 06:32 ب.ظ http://yeknokhody.blogfa.com

دلم گرفت

نفیسه دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 06:28 ب.ظ

سلام عزیزم منم خواننده وبلاگش بودم وبلاگ دختری از دل کویر(مرجان)را هم میخوندم دیروز از استوری مرجان فهمیدم خدا رحمتش کنه روحش شاد باشه خیلی خودش بود بدون هیچ نقابی

دقیقا نفیسه جون هیچ نقابی نداشت ویولت و اصلا اهل خودسانسوری نبود

بهناز دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 04:33 ب.ظ

آخ ویولت عزیز. من سالها میخوندمش چقدر ناراحت شدم روحش شاد.


آمین

پوران دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 03:44 ب.ظ

سلام مهربانو جان. من سالها خواننده وبلاگ ویولت بودم همون وقتی که هنوز اینستا و تلگرام نبود. بعدها دیگه گمش کردم. چه حیف. پر از شور زندگی بود این دختر
روحش شاد

سلام پوران جون
خییلی
پوران جان دوستان میپرسند شما صاحب وبلاگ زن بابا هستی؟؟ اگر هستی چرا دیگه نمینویسی ؟ دلتنگ نوشته هات هستیم

پریسا مامان امیر ارسلان دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 03:40 ب.ظ

سلام عزیزم
منم امروز شنیدم
و خیلی ناراحت شدم

سلام پریسا جون
درنور و‌ارامش باشه

سمیرا دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 03:35 ب.ظ

خدا رحمتش کنه ویولت پر از نشاط بود منم صفحه شو میخوندم قدیما حیف

ماه دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 03:13 ب.ظ

سلام، روزت بخیر
من می شناختم و آن زمان‌ها که خیلی برامون می نوشتی، خواننده اش بودم. خیلی ناراحت شدم.
البته آن من رو نمی شناخت. اما یادمه براش نوشتم به نظر من خدا گاهی به بنده هاش نگاه می کنه و به خودش آفرین می گه و تو (ویولت) یکی از آنها بود سرشار از عشق و زندگی... ( مهربا نو جون از این نوشتن حداقل 13 تا 14 سال می گذره، چه عجیب که یادمه چی نوشتم)
نمی دونم چی شد آدرسش رو عوض کرد و بعد اون گمش کردم، چند وقت پیش اتفاقی دیدم که خیلی بیماری روش اثر گذاشته بود.
یاد عکسهای مسافرت اروپاش با ماشین افتادم و به تمام معنی همیشه امیدبخش بود... نمی دونستم اینقدر سختی کشیده...
نمی دونم.... زندگی هر کسی داستان منحصر به فردی است و ویولت با امید جنگید...
روحش شاد و نام و یادش ماندگار
دوستت دارم و سرت سلامت

سلام ماه جانم
عزززیزم چقدر خووب ، اصلا فکر نمیکردم خواننده ش بوده باشی. آرره واقعا ویولت سرشار از شور زندگی بود . یادته همیشه همه از دستای قشنگش تعریف میکردن اونم میگفت دستامو خیلی دوست دارم
من بیشتر نازنین

ربولی حسن کور دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 03:05 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم سفر خوش گذشته باشه
من هم هنوز نتونستم لینک وبلاگ روژین را پاک کنم و حتی هنوز گاهی براش کامنت میگذارم
ویولت را گه گاه میخوندم تا این که نمیدونم چرا فیلتر شد و دیگه به ندرت بهش سرمیزدم. یادش گرامی
یادمه یک بار از بچه خواهرش هم نوشته بود. یا من اشتباه میکنم؟
آدرسش هم اگر اشتباه نکنم این بود:
violet.special.ir

سلام ، ممنونم خیلی خوب بود
ای خدااا چقدر جالب حتی براش کامنت مینویسید
جالبتر شد اصلا فکر نمیکردم ویولت رو بشناسید . نه فکر میکنم برادر زاده ش بوده چون الان هم از دوستمون شنیدم که بخشی از داراییش رو سپرده به برادرش که برای برادرزاده ش هزینه کنه .
آدرس وبلاگش همین بود .. من الانم میتونم وارد وبلاگش بشم

سیما از شیراز دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 02:59 ب.ظ https://mymemories1402.blogsky.com/

سلام مهربانو جان
خدا رو شکر که بهت خوش گذشته.
آخی خیلی ناراحت شدم من همیشه وبلاگ ویولت رو میخوندم.رابطش با امید رو یادمه.
باورم نمیشه که اینقدر در سختی و مضیقه بوده.خیلی ناراحت کنندس.امیدوارم روحش شاد و در آرامش باشه.

سلام سیمای عزیزم
ممنونم نازنین
آمین ، چه خوب که ویولت رو میشناختی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد