دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

درس امروز/ 51 سالگی

الان که دارم براتون مینویسم بعد ازظهرِ روزِ یکشنبه دهم تیره . یکساعتی میشه که از خواب بیدار شدم و رفتم تو آشپزخونه و خورشت کدو رو بار گذاشتم . البته خورش کدویی که باب میل مهردخت باشه یعنی با کمی لپه و مرغ طبخ بشه ، معمولاً هم برای دل شکموی خودم یه دونه بادمجون سرخ کرده هم میذارم کنار کدو،  ولی الان حوصله نداشتم . شایدم حوصله داشتم و موضوع چیز دیگه ای بود .. نمیدونم شما هم به این درد مبتلایید یا نه ؟ من هر چند یکبار طی یه عملیات جوگیرانه به خودم نهیب میزنم که : تو چرا مثل خانم های دیگه از این کارا نمیکنی که بری بعضی از مواد مورد نیاز آشپزی رو بخری سرخ کنی بذاری فریزر یا اصلاً سرخ کرده بخری نگهداری و هر وقت لازمه ازش استفاده کنی ؟  در همین راستا میرم چند بسته اماده میکنم و میذارم فریزر . بعد هر وقت از اون مواد لازم دارم میرم تازه ش رو میخرم و ازش استفاده میکنم . اونایی هم که تو فریزره چند ماه بعد با عذاب وجدان فراوون از اینکه خب مرض داشتی اون موقع خریدی، میدم به کسی .. هر کسی که جلوی دستم باشه! الانم بادمجون سرخ کرده دارم ولی به رسمِ همیشه استفاده نمیکنم، بیرون هم نمیرم بخرم چون از وقتی بیدار شدم و آشپزی میکنم فکرم درگیرِ یه موضوعی شده که دوست داشتم بیام زود به شما هم بگم. 

هفته ی پیش بود که یکی از همکارای قدیمیم که حدود 8-9 ساله  امریکا زندگی میکنه با خط ایرانش باهام تماس گرفت . خیلی خوشحال شدم فهمیدم اومده ایران . ازش پرسیدم تا کی هستی ؟ گفت : من الان شمالم ،(چون خانواده ش شمال هستند) هفته دیگه یکشنبه صبح میام تهران چند تا کار اداری دارم و دو روز بعدم برمیگردم امریکا . داستان دوستی ما برمیگرده به زمانی که تازه استخدام شده بودم ، مهردخت یکسال و نیمه بود و من و مریم هم سرویسی. البته مریم چند سال از من بزرگتر بود ولی ازدواج نکرده بود .. هر وقت مهردخت که اون روزا عسلک بود  با من تو سرویس بود مریم ازم میگرفتش و تا برسیم خونه براش شعرای دخمل داریم قندو عسل میخوند بعدم که داستان های جدایی من شد و ...

مریم تقریباً 15 سال پیش ازدواج کرد و خیلی زود بچه دار شد و حدود 8-9 سال پیش هم از ایران رفت. 


خلاصه ما دیدیم هیچ جوری نمیتونیم هماهنگ کنیم گفتم مریم تو که میرسی ترمینال شرق من میام دنبالت بعد خونه ی من صبحانه میخوریم من میبرمت غرب تهران که وقت دندونپزشکی داری تو راه هم با همدیگه گپ میزنیم . هی گفت :اذیت میشی و اینا.. گفتم :تعارف نکن دیگه اینطوری هم به کارات میرسی هم همو می بینیم . 

آقا من از روز جمعه صبح دچار درد های وحشتناک پهلو شدم درست مثل چند سال پیش که 48 ساعت تمام درد کشیدم و چند تا کلینیک و دکتر نفهمیدن چی شدم تا آخر دکتر شاداب عزیز برام توضیح دادن و بجز مسکن اونم یه دونه هیچ دارویی نخوردم و خوب شدم .. اما این بار دیگه میدونستم موضوع چیه مسکن رو خوردم ولی برای اطمینان شنبه صبح رفتم پیش دکتر و تا بعد از ظهر خیلی بهتر بودم . داستان قرارم با مریم رو هم به کلی فراموش کرده بودم ، یهو ساعت دو صبح امروز قبل از خواب یادم افتاد زود پیام دادم به مریم که مریم جون قرارمون سرجاشه ؟ گفت :آره من یکساعت دیگه ماشین میاد دنبالم و میام سمت تهران حدود هفت و نیم میرسم گفتم باشه نزدیک شدی خبر بده و خوابیدم .. حالا نه نون دارم نه پنیر

ساعت رو کوک کردم رو 5/5 گفتم برای صبحانه عدسی درست کنم ، عدس خیس کردم و رفتم خوابیدم .

 صبح پاشدم دیدم مهردخت خانوم هم چشماش شده عین وزغ داره رو پرتفولیوش که باید تا ظهر امروز تحویل میداد کار میکنه  ، مواد شیرینی هایی که میخواستم برای مریم بعنوان هدیه بپزم رو آماده کردم، عدسی رو بار گذاشتم  .. رفت تو فر بعد مشغول گردگیری و جارو برقی شدم . ساعت 7 بود به مریم زنگ زدم که کجایی؟؟ گفت : همین الان رسیدم .. گفتم : چرا زنگ نزدی پس؟؟ گفت : دلم نیومد بیدارت کنم !!!

گفتم: وایسا اومدم . 

به مهردخت گفتم : مریم رسیده من دیگه نمیتونم میز آماده کنم ... گفت : پس نون و پنیر چی میشه مامان؟؟ گفتم با خود مریم سر راه میخریم من با دوستام رو دربایستی ندارم خدا رو شکر. 

تو همون فاصله ی باز شدن در پارکینگ و اینکه مطمئن شدم که پشت سرم بسته شده باشه، یه نگاه به گروه واتس اپ دوستان بازنشسته اداره انداختم دیدم مدیر گروه تولد مریم رو  تبریک گفته و در واقع امروز تولد مریم هم بود و خبر نداشتم 


گازشو گرفتم  و رفتم به سمت ترمینال شرق مریمو دیدم و اولین چیزی که بهش گفتم تبریک تولدش بود، بعد گفتم مریم من باید حدس میزدم تو تیرماهی باشی با توجه به داستان زندگیت و خندیدیم ... (یادم باشه براتون تعریف کنم )

تو راه پنیر لیقوان(عشق خودم)سرشیر، عسل و نون بربری خریدیم و رفتیم خونه . صبحانه خوردیم ، شیرینی هاشو بسته بندی کردم و عکس یادگاری گرفتیم و رفتیم به سمت ستارخان و یکساعتی طول کشید .. مریم رو گذاشتم دندونپزشکی و برگشتم سمت خونه .  عکسمونو  که صبح گرفته بودیم گذاشتم تو گروه بازنشستگان و گفتم اینم عکس ما که درست روز تولد مریم جون تونستم ببینمش (هیچکس نمیدونست که مریم اومده ایران)

مهردخت هم بعد از 72 ساعت بیداری کامل ( بجز دوساعت خوابیدن بعد از 48 ساعت) بالاخره کارش تموم شده بود و هر دو گرفتیم خوابیدیم . 

حالا همه ی این داستان رو گفتم که برسم اینجا: 

اینکه سالهاست در قالب شعر و مثل و پند های حکیمانه به ما یاد دادن که زود دیر میشه . شاید خیلی هامون همین منظور رو درقالب عکس نوشته داریم روزانه تو نت برای هم مینویسیم و زیرش استیکرهای چشم های گریان یا قلب های شکسته میذاریم ولی تا وقتی که موضوع رو لمس نکنیم این جملات حکیمانه فقط در حد شعاره . 

چی باعث میشه که من برای دیدن دوساعت دوستم راضی میشم که برم دنبالش و بیارمش خونه م یه صبحانه با هم بخوریم و باز میگم برای اینکه بیشتر با هم باشیم میبرمش اون سمت تهران ولی دوستی که واقعاً هم دوسش دارم و تو همین شهر خودمم هست رو گاهی سالها نمیبینم و هر وقت داریم با هم صحبت میکنیم میگیم بابا یه قراری هماهنگ کنیم و نمیکنیم؟؟ 

میدونید دلیلش چیه؟؟ خیال راحتمون از دردسترس بودن دوستمونه .. ببین من میدونم مریم دوباره داره میره امریکا و نمیتونم هر وقت دلم خواست ببینمش باید دوباره روزها برن و بیان و بشه سال و شاید سالها تا مریم بیاد ایران و ... 

چرا من و ما نمیفهمیم شاید همین دوستمون که ارزوی دیدنشو داریم و تو همین شهر خودمونه فردا دیگه برای دیدنش خیلی دیر شده باشه ؟؟ 

چرا چیزی که آسونه نمیبینیم؟ ولی خودمون دنبال سخت ها هستیم؟؟ 

خلاصه که این موضوع رو من امروز جدای از شعار های همیشگی لمس گردم و فهمیدم نصف بیشتر نمیشه هایی که در طول روز ماه و سال دارم به خودم میگم صرفاً بهانه ست نه دلیل واقعی .

****

بله بله دوشنبه چهارم تیر تولدم بود .. صبحش سه تا سفارش داشتم که علاوه بر کیک خودم میشد چهارتا به همین مناسبت دکور کیکم خیلی مینیمال و البته دوست داشتنی بود وو فیلینگشم فقط خامه پنیری و توت فرنگی تازه استفاده کردم . همراه خانواده شمعدانی بدون مهرداد البته خیلی خوش گذشت. بعد از من یه شمع فرفری هم برای نفس گذاشتیم اونم فوت کرد.. مهردخت اومد گفت : یه شمعم برای من بذارید فوت کنم . گفتیم: نه دیگه تو خیلی دوری  کو تا بیست و ششم  

برای همه ی تبریکاتون ممنونم عزیزای دلم . تولد همه ی شما و مخصوصاً تیر ماهی های عزیزم مبارک

راستی یکی از بهترین هدیه هایی که امسال گرفتم، این پست بود. 




دوستتون دارم 



نظرات 42 + ارسال نظر
مهرگل یکشنبه 31 تیر 1403 ساعت 12:41 ب.ظ

تولدت خیلی مبارکه مهربانوجانم
ایشاله تولد 150 سالگی کنار نوه ها و نتیجه های خودت و خواهر برادرات

ممنوووونم عززززیزم

نیلوفر طلایی شنبه 23 تیر 1403 ساعت 06:45 ق.ظ

واییییییییی تولدتون هزارانننننننن بارررررررررر مبارکککککککککککک و پرتکرار بهترینا رو از خدا براتون میخوام چه عدد زیبایی ۵۱

مرررسی عزیز دلم قربون محبتت نیلو جانم

زیبا چهارشنبه 20 تیر 1403 ساعت 03:11 ب.ظ

تولدت مبارک عزیزم. تقریبادهمسنیم و من متولد آبان

ممنونم عزیزم ، زنده باشی دوست من

x یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 10:27 ب.ظ http://malakiti.blogfa.com

خداییش مهربانو همکارت خیلی خوش شانسه که یه رفیق به بامعرفت تو داره ^_^

ای جاانم مرررسی مهربون

x یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 10:26 ب.ظ http://malakiti.blogfa.com

چه مهربانو خانم ِ ناز و ملوسی^_^

مهربانو یه سوال چند وقته زدی تو کار کیک و شیرینی ؟ یعنی از خیلی قبل تر انجامش میدادم؟ و چی شد به عنوان بیزینس برات تبدیل شد؟

فدات شم نگاهت قشنگ و مهربونه
حدود ساله عزیزم، راستش همکارای اداره م باعث شدن من هی درست میکردم میبردم اداره خودشون گفتن چرا بهمون نمیفروشی؟ من اعتماد بنفسشو نداشتم . گفتن کیک تولد بعدی رو باید درست کنی و ما بهت پولشو میدیم
هیچی دیگه همین شد ... رفقای خووووب و ناااب باعث شدن

نیکان یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 12:47 ب.ظ

تولدتون با تاخیر مبارک امسال خواهرزاده م 4 تیر دنیا اومد و هم تولد شما شده
منم 10 تیر هستم امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید

ممنونم عزیزززم ای جاان مبارک باشه امیدوارم انسان بسیار شایسته و خوشیختی بشه
تولد خودتم خیلییی مبارک

زهرا جمعه 15 تیر 1403 ساعت 06:49 ق.ظ

تولدتون مبارک همیشه شاد باشید

ممنونم زهرا جان همچنین عزیزم

لیلا پنج‌شنبه 14 تیر 1403 ساعت 07:21 ق.ظ

تولدت مبارک همه مون باشه عزیز دل

ممنونم لیلای عزیزم

شاخه نبات چهارشنبه 13 تیر 1403 ساعت 05:30 ب.ظ

سلام عزیزم
تولدت مبارک
تو چقده مهربونی...
آخه کی واسع دوستش اینقدر مایه میزاره چشام قلب قلبی شد

سلام شاخه نباتم
قربونت برم عزیزم .. بخشی از کارایی که میکنیم دقیقا بخاطر خودمونه دوست من
ارتباطات دو طرفه ست و همه به هم نیاز عاطفی داریم

میترا چهارشنبه 13 تیر 1403 ساعت 02:36 ب.ظ

مهربانو نازنین
همیشه برقرار باشی عزیزم

ممنونم مهربونم

لیندا چهارشنبه 13 تیر 1403 ساعت 12:58 ب.ظ

تولدت مبارک مهربانو جان
آرزوی سلامتی و دل خوش دارم برات
امیدوارم همیشه ایام کنار خانواده و عزیزانت خوب و خوش باشی

ممنونم لیندای عزیز و مهربونم . همچنین نازنین

زری.. چهارشنبه 13 تیر 1403 ساعت 06:21 ق.ظ https://maneveshteh.blog.ir

سلام، باز هم تبریک میگم تولدت را
ببین در مورد دوستی ها، واقعیتش اینه بنظر من موضوع اولویت آدم‌هاست. ادمها اگر کسی یا چیزی براشون اولویت داشته باشه انجامش می‌دهند وگرنه بهونه میآورند البته یه موقع موانع واقعا جدی هست. خود ما هم جدای از این اصل نیستیم.
چقدر خوب شد برنامه ریزی کردی و دوستت را دیدی. خیلی این دیدن ها عالیه.

سلام زری جون ممنونم عزیزم
آره واقعا قبول دارم بهانه ست ولی گاهی واقعا نمیشه .. خب من که کارمند بودم واااقعا سخت بود

ماجد سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام مهربانو عزیز
تولدت مبارک همه عالم
ممنون که مینویسی

سلام ماجد جان
ممنونم دوست خوبم
مرسی که هنوزم با من هستید

پریمهر سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 09:27 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

شاید فردایی نباشه ،شاید فردایی باشه اما عزیزی نباشه.

تولدت مبارک مهربانوی نازنین

دقیقا همینطوره عزیزم
ممنونم نازنین

یک مادر سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 08:44 ق.ظ

صبحت بخیر وشادی مهربانوی خوش قلب تولدت رو صمیمانه تبریک میگم وارزو میکنم شمع تولد100سالگی رو کنار خانواده مهربون وبا سلامتی فوت کنی.هرچی خوبیه مال تو عزیزمدر مورد موضوعی هم که گفتی بنظرم گاهی شاید تنبلی هم نیست،فکر میکنیم هنوزم داریمش .اگه سعی کنیم در لحظه زندگی کنیم شاید بیشتر حواسمون جمع باشه

ممنونم عزیز دلم امیدوارم کنار عزیزانت شاد و سلامت باشی
دقیقا منظور منم همین بود وقتی فکر میکنیم هستند برای دیدنشون عجله ای نداریم

پری دریایی سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 08:09 ق.ظ

سلام مهربانوی مهربون
تولدتون خیلی خیلی خیلی مبارک باشه
آرزو میکنم سالهای پیش رو پر از اتفاقات قشنگ و خاطره های خوب باشه

سلام پری جانم ممنون از محبتت عزیزم

حکیم بانو سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 06:57 ق.ظ

تولدتون مبارک مهربانوی عزیز. قدر 51 سالگیتونو بدونید

ممنونم نازنین
دیگه قدر ثانیه هامم می دونم عزیزم

Nasrin سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 03:20 ق.ظ

تولدت مبارک مهربانو جان موی کوتاه چه قدر بهت میاد کیکت خیلی قشنگه امیدوارم امسال به هدفی که داری نزدیک و نزدیک‌تر بشی
چرا از مواد فریزری خوشت نمیاد، اشپزی رو راحت تر میکنه اخه اشپزی سخته کاش روزی یک وعده غذا میخوردیم
قدیم که مواد غذایی مثل الان تو طول سال در دسترس نبود و برای مدت طولانی فریز میکردن افت کیفیت داشت الان ما بادمجون، سبزی‌، لوبیا و… رو برای نهایت یکی دو ماه میذاریم فریزر و خوبه

ممنونم عزیزدلم جقدر لطف داری
نمیدونم چرا نسرین جون دوست ندارم ، گوشت و نون رو مشکلی ندارم هااا ولی سبزیحات رو نه .

سین سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 01:41 ق.ظ

تولدت مبارک دریا خانم دریادل نازنین و زیبا
آرزو میکنم تندرست و شاد باشی همیشه:)

ممنونم عزیز دلم زنده و سلامت باشی

رها دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 11:36 ب.ظ

تولدتون مبارک

ممنونم عزیزم

فریبا دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 07:28 ب.ظ

بعضی ها می آیند تا وجود داشتن و معنای زندگی رو یادآور باشند ، مثل شما...

تولدتون بهترینها همیشه باشید

فریبا جان یک دنیا از محبتت ممنونم

الهام دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 06:19 ب.ظ

زیبای جذاب
دریای بی انتها
مهربانو
تولدت پرتیراژترین

ای جااانم قربون محبتت عزیزم ممنونم

رها دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 06:01 ب.ظ

سلام خواهر و دوست قشنگم
تولدت مبارک عزیزم. عذرمیخوام که زودتر تبریک نگفتم، ببخش یه مقدار درگیر بودم این مدت. برات آرزوی بهترینها رو در کنار عزیزانت دارم. امیدوارم زودتر از چیزی که فکرشو کنی همه رویاهات رنگ حقیقت بگیره و حال دلت خوب باشه.
اتفاقا دقیقا منم توی این چند هفته تجربه مشابهی باتو داشتم عزیزم. بطور ناگهانی درد وحشتناکی توی کمر و پام ایجاد شد که یکی از پاهامو از کار انداخت و هرکاری کردم نتونستم اینجا باهاش کنار بیام و باید MRI و بررسی انجام میشد، منم تنهایی نمی‌تونستم از عهده اش بربیام و هزینه اش هم در مقایسه با ایران زیاد بود، اینشد که یه دفعه تصمیم گرفتم برای یه هفته وسط کارها تعطیل کنم و بیام ایران و توی اون چند روز که ایران بود دوستهام هرجور شده وقتشون رو باهم هماهنگ کردن و آمدن یه روز همدیگه رو دیدیم و جالب این بود که میگفتند در تمام ۲-۳ سالی که من ایران نبودم اونها هم هیچ وقت با هم هماهنگ نکرده بودند و همدیگه رو ندیده بودند. انگار بقول شما همیشه خیالشون راحت بوده که اونا هستند، ولی چون میدونستند من تنها یه هفته هستم هرجور شده وقتشون رو خالی کردند.
اتفاقا اون یه هفته که آمدم خیلی به یادت بودم عزیزم و دلم میخواست ببینمت ولی راستش هم فکر کردم شاید راحت نباشی و توی رودربایستی قرار بگیری، هم اینکه خیلی درگیر دکتر و این مسایل بودم و خیلی مساعد نبودم، ولی امیدوارم بدونی که واقعا به عنوان یه خواهر همیشه دوستت دارم. بازم تولد مبارک عزیزم.

سلام رهای عزیز و دوست داشتنیم
ممنونم عزیز دلم امیدوارم بلا دور باشه و رفع کسالت کامل شده باشه
چه جالب دقیقا همینه وقتی خیالمون راحته دیگه کلا بی خیال میشیم
میامدم او مطب دکتر هم شده بود می دیدمت
لطقا دیگه بجای من فکر نکن
انقدر یاهاتون راحتم که اگه نتونم و گرفتار باشم میگم بهتون
دفعه بعد به سلامنی بیای و حتما خبرم کن عزیزم

مریم دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 05:18 ب.ظ http://Marmaraneh.blogsky.com

بودنتون مبارک باشه برای خانواده و البته ما.
کیکتون خیلی ناز نازی بود

فدای تو عزیز دلم ممنونتم

لیلی دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 03:48 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

یاد ضرب المثل کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره افتادم .شما که هنرمند عرصه کیک وشیرینی!!! هستین برای تولد خودتون می فرمایید کیک ساده درست کردم. هر چند به نظر من که زیباست و حتما خوشمزه

اره وقعا همینه طفلک آرایشگر ها رو تو مهمونی ها دیدم خودشون با عجله آماده میشن
ممنونم عزیزم آره طعم و کیفیت همیشه بهترینه

نجمه دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 03:34 ب.ظ

مهربانو جانم
تولدت مباررررک
واقعا همینه که گفتی، من با دو تا بچه رفتم رشت عروسی دوستم چون میدونستم دارن میرن، ممکنه چند سال نبینمشون.
برات بهترین هارو ارزو میکنم

ممنونم نجمه جانم
عززیزم کاملا درک میکنم
همچنین عزیزم

منجوق دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 01:38 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

تولدت مبارک مهربانو
اینو که گفتی یاد خودم و دوستم افتادم یه روز زنگ زد و گفت دارم میرم کانادا. من پشت تلفن گریه کردم. گفت تو که 7 ساله خونه من نیومدی و ما همو ندیدیم حالا چرا اینهمه از رفتن من بی تابی میکنی؟ گفتم اینجا بودی تو ذهنم بود که در دسترسمی . حالا هر دو سال یکبار که میاد ایران من خودمو به آب و آتیش میزنم که برم ببینمش. بار آخر که اومد ایران فقط تو مسیر از میدان ولی عصر تا خانه هنرمندان همراهش بودم

ممنونم منجوق جانم
ای جااانم کاملا میفهمم چی میگی

نرگس دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 01:32 ب.ظ http://azargan.blogsky.com

سلام بانو تولدتون مبارک
واقعا با حرفتون موافقم هرچی دوست تو ایران داریم وقت ندارن ولی باز به همت اونا که تو خارج از ایران هستن انگار اونارو بیشتر میشه دید واقعا خیلی زود دیر میشه ای کاش هممون قدر میدانستیم

سلام نرگس جان ممنونم عزیزم
ای کاااش

لیلی دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 11:13 ق.ظ

مهربانوی مهربان تولدت مبارک. امیدوارم تنت سالم ودلت خوش ومثل همیشه پراز انرژی مثبت باشی.

ممنونم عزیز دل من
همچنین عزیزم

تیلوتیلو دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 09:36 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

تولدت مبارک تیرماهی قشنگم
الهی صد ساله بشی
کنار عزیزات همیشه شاد و سلامت باشی
لبخندت را که میبینم توی دلم قند آب میشه
همیشه موفق باشی
مهربونیت باعث میشه یادم بمونه که مهربونی خیلی خیلی قشنگه

قربونت برم تیلوی مهربون و دوست داشتنیم
من در مقابل لطف تو زبونم قاصره

فرنوش دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 08:07 ق.ظ

سلام عزیزدلم، مهربونم، تولدت مبارک باشه. انشالا 120 سال عمر باعزت همراه با سلامتی و شادی و آرامش در کنار عزیزانت داشته باشی.

سلام فرنوش جانم یک دنیا از مهربونیت ممنونم

شادی دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 08:00 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

تولدت مبارک مهربانو جانم،
چقدر درست گفتی در مورد دوستی و فرصت‌های کوتاه. داشتم فکر می‌کردم اینم از مزایای بازنشستگیه که تونستی با دوستت برنامه اینجوری بذاری، وگرنه هماهنگ کردن کار و خونه و دوستی و... سخته واقعا.

ممنونم شادی جون
دقیقا همینه باور کن میخواستم دراین مورد هم بنویسم گفتم چه کاریه خب واقعا کسی شرایطش رو داشته باشه بازنشست میشه حالا من هی بنویسم درست نیست خودم پارسال سرکار بودم همه ش حسرت داشتم خیالم راحت باشه واااقعا اگر اداره بودم هیچکدومش نمیشد

زهره دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 07:15 ق.ظ

تولدتون مبارک انشالله روزهای خیلی شادی و پیش روت داشته باشی

ممنونم زهره جانم

نسرین دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 03:21 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

بازم سالروز تولدت مبارک عزیزم.
دنیا به انسانهای شریفی مثل تو بیشتر نیاز داره تا جای قشنگی برای زندگی انسان و حیوان و طبیعت باشه

ممنونم نازنینم
منو شرمنده میکنی فرشته ی مهربونی ها

مهناز دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 02:08 ق.ظ

تولدت مبارک سالم و شاد باشی
ممنون که می نویسی برامون

قربونت برم مهناز جون ممنونم

نسرین دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 01:43 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

و گاهی این دیر شدنا تا آخر عمر مچاله ات میکنه

آذر دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 01:19 ق.ظ

تولدتون پـــر تڪـــــــــــــــــــرار بانو

ممنون آذر جانم

رهگذر دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 12:53 ق.ظ

سلام عزیزم
اول اینکه تولدت مبارک دوست عزیزم
دوم اینکه کاملا با پست تون موافقم.

سلام عزیز دلم
ممنون نازنینم

پریسا مامان امیر ارسلان دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 12:07 ق.ظ

تولدت مبارک مهربانو به معنای واقعی
پسر منم امروز تولدش بود اسمش مهرسام
اصلا تیرماهی ها باید« مهر» تو‌ اسمشون باشه از بس مهربونن

ممنونم عزیز دل من
ای جااانم تولدش میارک باشه عاقبتش بخیر عزیزم
ای جااانم

ربولی حسن کور یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 11:14 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
تولدتون مبارک
یاد یکی از دوستان مذهبی ساکن مشهد افتادم که می‌گفت ماه‌هاست نرفتم زیارت چون میبینم همیشه هست!

سلام
ممنونم
عجججججب

لیلا الف یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 10:22 ب.ظ

تولد شما و نفس خان مبارک
حرفی که زدین منو به فکر فرو برد. راست میگین خیلی زود دیر میشه

ممنونم لیلا جان

عمه اقدس الملوک یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 10:01 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

تولدت با تاخیر فراوان مبارک باشه عزیزمانشاالله تولد 120سالگیت را کنار عزیزانت جشن بگیری با تندرستی و همین لبخند زیبا

ممنون عزززیز دلم‌
همه‌ی این چیزای خوبی که گفتی برای تو هم باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد