دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

صادقانه بگو، اگر نباشه برات مهمه؟؟ وکمک به دوست بیمارمون

همین دو هفته ی پیش بود که داشتم اینستا رو چک میکردم، رسیدم به پیج نوه ی عمه جانم . عمه خانم و شوهرش چند سالیه از دنیا رفتن . از اونجایی که پدر بزرگ و مادربزرگم خیلی زود فوت کردن، عمه و شوهر عمه سالهای زیادی بزرگ فامیل محسوب میشدن و انصافاً آدم های مثبت و مهربونی هم بودن .. به گردنِ خیلی از جوان های فامیل در وقت خودشون، حق داشتن . از جمله پدر و مادر خودم که موقع ازدواجشون سنگ تموم گذاشتن و در موجی از مخالفت های هر دو طرف، عروسی رو راه انداختن و این دوتا مرغ عاشق رو به هم رسوندن

آره میگفتم .. شب بود و دیر وقت که پیج سحر رو نگاه میکردم ، دیدم از سفرشون به ترکیه عکس گذاشتن. عکس ها همه زیبا و صورت ها خندان و شاد . براشون خوشحال شدم .. کامنت رو که نوشتم خودم تعجب کردم ، چون نوشته بودم :سحر جان چه عکس های قشنگی . خیلی دلم براتون تنگ شده به امید دیدار . 

سحر هم برام نوشت: مرسی دریا جون ، همیشه ذکر خیرتون تو خونه ی ما هست دل به دل راه داره ، مخصوصاً شیرینی هاتو میبینیم و میگیم کی بشه دور هم باشیم و دریا جون یه کیک بزرگ فامیلی بپزه 

از کامنتم تعجب کردم چون معمولا برای بچه های فامیل که کامنت میذارم همون جمله های کلیشه اییه " همیشه به سفر و ... " ایناست. نمیدونم چرا واقعا با دیدن عکس هاشون احساس دلتنگی کردم و همین حس رو هم فوری نوشتم . 

یکمی در مورد خانواده و بچه های عمه براتون بنویسم . 

خانواده عمه اکرم، هشت نفره و پرجمعیت بودند . اختلاف سنشون با هم زیاد نبودند،  چهار تا دختر و دوتا پسر. که آخریش یه پسره که از من چهارسال بزرگتره. پسر بزرگ هم تقریباً شصت ساله . 

نمیدونم چند سال پیش چی شد که این شش تا خواهر و برادر زدن به تیپ و تاپ هم ... باور کنید اگر الان بشینم دلایل دلخوری اینا رو از هم بنویسم تهش یه دلیل درست و درمون و موجه در نمیاد . 

عجیب اینکه این شش نفر دقیقا مثل پدر و مادر خدابیامرزشون بسیار مهربون و رقیق القلب بودن.. اوایل هم کسی باور نمیکرد که این قهر مدت زیادی طول بکشه ولی کشید ، خیلی هم کشید . دوتا خواهر و برادر بزرگتر شدن یه جبهه، سه تا خواهر بعدی هم شدن یه جبهه ، برادر آخری هم به تنهایی در یک جبهه و از هر دوطرف دلخور بود . 

این چند سال آخر همه شون وا داده بودند و با هم سلام و علیک و گاهی دیدار هم میکردن، فقط  کوچکترین دختر عمه م که پنج سال از من بزرگتره ول نکرد که نکرد . 

من معمولاً تو این داستان های فامیلی ورود نمیکنم، بابتش افتخار نمیکنم چون شاید بد نیست برای بهبود روابط اینچنینی آدم قدمی برداره ولی همیشه فکر میکنم اگر دونفر نمیخوان با هم رابطه ای داشته باشند اینکه من بیام اصرار کنم کار بیجاییه. چون مدرسه و دلخوری های دبستان که نیست عمقش کم باشه . حتما این وسط یه چیزایی هست که به اون دلایل نمیخوان آشتی کنند دلایلی که شاید اصلا ازش چیزی نگفتن حتی . 

مثلا اگر گسی بخواد اصرار کنه رابطه من با تنها کسی که درحال حاضر اصلا دوست ندارم ببینمش ( همون همسر برادرم که ایران نیستند و درجریان هستید) رو خوب کنه، جداً عصبی و دلخور میشم . 

با همه ی اینها پارسال به دختر عمه م گفتم: مریم جون هیچ راهی نداره آشتی کنید؟ گفت: نه عزیزم . گفتم : نمیگم فراموش کن هر چی شده رو و دوباره مثل سابق بشید، منظورم اینه که از این حالت سایه ی همو با تیر میزنید دربیاید . هر جا همو دیدین یه سلام و علیک معمولی و تمااام . 

گفت : نع

گفتم یه سوال بد بپرسم؟ اگر برای یکیشون اتفاقی افتاد، تو نمیری؟ گفت: نه .. آدما تو زنده بودن به درد هم میخورن . سپردم منم مرده م اونا نیان. دیگه هیچی نگفتم. 

******

یکشنبه 14مرداد یعنی همین هفته پیش صبح  بود و داشتم با مینا حرف میزدم 

-چطوری عزیزم؟ چقدر صدات بیحال و انرژیه!

-نه چیزیم نیست، صبح میومدم بانک حوالی نوبنیاد اوایل صدر یه تصادف وحشتناک دیدم حالم گرفته س. 

-ای بابا... چی بود ؟ کسی طوریش شده بود؟ 

-حتمااااً .. یه لکسوس بود که تاشیشه جمع شده بود و اون یکی ماشینه هییییچی ازش نمونده بود. 

-خدا به داد خانواده شون برسه .

 ساعت ده شب بود که بردیا زنگ زد، احوال پرسی کرد .. گفتم کجایی؟ گفت نزدیک خونه شما. شیرینی داری؟ گفتم : آره .. چایی هم میذارم بیا. 

اومد و بعد از یکمی اینور اونور کردن گفت: سرت شلوغ بوده امروزعصر؟ 

گفتم : آره چطور مگه؟ گفت: اینستات رو چک نکردی؟ گفتم: نه والا.. چیزی فرستادی؟ گفت: آره . بیا ببین تو گوشی من . 

گوشیش رو باز کرد دیدم عکس کامران  در زمینه ی مشکی و گل و شمع و ... 

کامران همون پسر عمه بزرگه بودو تو اون تصادف صبح که مینا دیده فوت شده . 

بردیا گفت که با وجود اینکه تصادف تقریبا ساعت پنج صبح اتفاق افتاده ولی حدود چهار بعد از ظهر به خانمش تلفن کردن و ما هم ساعت هشت متوجه شدیم . 

رفتم به سه هفته پیش ...باید میرفتم  معاینه فنی ماشین. رفتم از ترمز دستی ایراد گرفت و گفتن رگلاژ میخواد . از مرکز معاینه فنی اومدم بیرون . اولین مکانیکی که سر راهم بود رفتم داخل . آقای مکانیک مشغول درست کردن شد که دیدم کامران اومد تو تعمیرگاه. 

نمیدونم شماها هم اینجوری شدید یا نه . ما با فامیلمون خیلی کم دیدار میکنیم . متاسفانه چند ساله تو عزا و عروسی همو میبینیم . بچه که بودیم خواهر و برادر ها زیاد به هم سر میزدن خب تو این سر زدن ها بچه ها هم همدبگه رو میدیدن و با هم همبازی میشدن . الان که چند ساله عمه و شوهر عمه نیستن پس اون رفت و آمد هم دیگه نیست . من و خواهر برادرام با هم رفت و آمد داریم حتما اونا هم با خودشون ... باز اگه مامان این چند سال اخر درگیر بیماری نبود میشد گاهی مهمونی بده و همه رو دور هم جمع کنه ولی خب مامان هم شرایطش همونی بود که میدونید . خلاصه کامران رو خیلی وقت بود ندیده بودم از دیدنش خوشحال شدم . گفت: از بچه ها شنیدم بازنشست شدی راضی هستی؟ گفتم : آره خیلی خوبه . گفت: من از این بیمه های خویش فرما داشتم سه سال پیش با ماهی 8 تومن باز نشست شدم الان شده 12 تومن زندگی نمیچرخه با اسنپ کار میکنم . یکمی گپ زدیم و گفت چه خوبه شیرینی میپزی. گفتم : عه خبر داری؟ گفت : آره بابا بچه ها هی نشونم میدن عکسارو او اینستا. 

به تعمیرکار گفت: گاهی از داییم برات تعریف کردم که دریانورد بوده. 

آقای تعمیرکار گفت: دایی عباس؟  من و کامران خندیدیم . گفت: آررره همون دایی عباس. این خانم دخترخانمشونه . هر وقت اومد اینجا هواشو داشته باشید . ازش تشکر کردم . گفت: من ماشینمو میارم اینجا آدمای منصفی هستن ، تو هم بیا سفارش کردم دیگه . 

گفتم : مرررسی اتفاقا به همچین جایی نیاز داشتم . 

این آخرین دیدار و مکالمه ی بین من و کامران بود 

حالا داستان تصادف چی بوده !

اگر تو گوگل سرچ کنید تصادف مرگبار لکسوس در شمال تهران، صفحه پر میشه از خبر این حادثه

لینک یکیشون اینه: 

https://www.isna.ir/news/1403051409238/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%81-%D9%85%D8%B1%DA%AF%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%84%DA%A9%D8%B3%D9%88%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%84-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86

شب قبل مدیر یه شرکتی به پسری که اونجا کار میکرده سوییچ لکسوسش رو میده میگه با تعمیرگاه هماهنگ کردم قبل از رفتن به خونه ببر بذار اونجا و خودش زودتر شرکت رو ترک میکنه . پسر به تعمیرکار زنگ میزنه میگه داداش آقا گفت بجای امشب فردا اول وقت ماشینو بیارم . 

بعد هم زنگ میزنه به دوستش میگه امشب بریم دور دور . 

حالا اونشب چی میگذره و چه میکنند نمیدونم ، الان که میگن تو خونشون الکل و مواد بوده نمیدونم شایعاتیه که معمولا در پی حوادث در میاد یا واقعا همین بوده . 

حوالی پنج صبح میزنن به ماشین کامران و ماشین رو پرت میکنن  تو ایستگاه اتوبوس  من مردم برای اون طفلکی که اون موقع منتظر اوتوبوس بوده که بره سرکار و در دم کشته شده . 

حالا چی داریم ؟ دوتا جوون بیست ساله که خودشونو خانواده شون بدبخت شدن مخصوصا اونی که پشت فرمون بوده  . یه صاحب شرکت که ماشینش از بین رفته و خیانت در امانت شده به مالش و دوتا ادم که مرده ن و خانواده هایی که داغدارن . 

جوونی دنیای عجیبی داره .. خودمون هم حتما کارای خطرناکی کردیم که اصلا به عاقبتش فکر نکردیم و حالا شانس آوردیم کار به جاهای باریک نکشیده ولی کاااش همه در هر سن و شرایطی به عاقبت و نتیجه کارهامون فکر کنیم .. گاهی واااقعا جبران ناپذیره 

شب اول نمیدونستم به مریم زنگ بزنم یا نه . انقدر سفت و محکم میگفت آشتی نمیکنم که گفتم الان بهش تسلیت بگم میگه خب مرد که مرد به من چه ولی فردا شب که رفتم خونه کامران تا تسلیت بگم و مریم رو با چشمای متورم و حال بد دیدم که میگفت: دریا جون دیدی بدون خداحافظی رفت، دیدی دیدارمون به قیامت افتاد.. گاش حرف زده بودیم کاش اینطوری نمیشد 

تنم لرزید . کاااش حرفمون و حسمون یکی باشه . کاااش اون موقع که بهش گفتم اگر یکیتون یه چیزی بشه و گفت: برام مهم نیست واااقعا براش مهم نبود

کاش قبل از اینکه دیر بشه بتونیم رفع کدورت کنیم ؛ اگر اشتباه کردیم برای جبران و عذرخواهی قدم برداریم اگر مظلوم واقع شدیم و ازمون عذرخواستن ، ببخشیم .. اگر نمی تونیم ببخشیم صادقانه از خودمون بپرسیم مرگ و نبودن طرف برامون مهمه یا نه ؟ اگر مهم بود به قهرامون خاتمه بدیم و نذاریم سالهای بعد از اون در حسرت و ای کاش بسوزیم . 

*********

حالا از رفتگان بگذریم و برگردیم به دنیای پر پیچ و خم و بی تعارف بگم"دنیای سخت و مصائب جانکاه خودمون"

یکی از دوستان تو زندگی بدآورده و ادامه ی بدبیاری ها و ناملایمات زندگی ، کارش رو به بیماری و بیمارستان و نبود و گران بود دارو انداخته ..

فکر خراب و استرس دائمی از چه کنم های روزگار ، جسمش رو میزبان ام اس کرده و انقدر شرایط سخت و تیره شده که توان شروع درمان و تهیه دارو رو نداره و بیماری بدون مهار و در حال پیشرفته . 

مدارک و شرح حال زودتر از این به دستم رسید ولی متاسفانه من در گیر و دار مراسم کامران بودم و تا صحت مدارک  توسط متخصص مغز و اعصاب تایید بشه و کار برسه به جایی که من بتونم پست بذارم و درخواست یاری بدم کمی زمان برد. بنابراین درخواستم اینه که درصورت امکان کمک ، لطفا در مدت کوتاه تری واریزی رو انجام بدید تا دوستمون بیشتر از این معطل دریافت کمک نباشه و با سرعت بتونه درمان رو شروع کنه . 

شماره کارت همون همیشگیه که دوباره میذارم همینجا .

6037697574285711

معصومه سعیدی فر


 متاسفانه انگار سایتی که ازش برای آپلود عکس ها استفاده میکردم ، عکس ها رو نمایش نمیده و الان دیدم عکس های پست های قبل نیست. 

اگر برنامه خوبی میشناسید لطفا معرفی کنید. 


دوستتون دارم 





نظرات 32 + ارسال نظر
فرا جمعه 2 شهریور 1403 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام عزیزم. من تازه امروز بهت سر زدم و چند روزی از واریزی های دوستان گذشته. صد تومن ناقابل واریز کردم

سلام عزیز دلم یک دنیا ممنونم دوست من

لیلی چهارشنبه 31 مرداد 1403 ساعت 09:32 ق.ظ http://leiligermany.blogsky.com

مرگ در اثر تصادف برای بازمانده ها سخته چون فرصت خداحافظی و هزاران حرف نگفته باقی میمونه
ان شالله تو این غم بزرگ دل خواهربرادرها نسبت بهم نرم بشه و شاید برادر بزرگه دلش می خواسته دورهم جمع بشند و در زمان حیات نتونسته.
خانواده پدری همسر من سر ارث با هم اختلاف داشتند.خواهر و برادر با هم بگومگو داشتند و هیچ کدوم کوتاه نیومدن. الان فقط دو نفرشون زنده اند و خانه موردبحث مخروبه

امیدوارم این طور باشه لیلی جان.
واای چقدر ناراحت کننده ست واقعا

شاخه نبات یکشنبه 28 مرداد 1403 ساعت 11:42 ب.ظ

مهربانو جان من یه سوال دادم ازت
سرگذشت یه پسری رو چند سال پیش نوشته بودی که خیلی پسر مودب و خوبی بود و ورزشکار بود و تو کوچه جلوش رو میگیرن دعوا کنن باهاش اینم میخواسته فرار کنه یهو یکی رو هل میده و طرف از بین میره و ...
اگه درست یادم بیاد تو وبلاگ شماخوندم.آخرش چی شد؟

شاخه نبات جانم اصلا یادم نیست، نمیدونم من حافظه م ضعیفه یا واقعا او وبلاک من نبوده .. کاش دوستان قدیمی کمکمون کنند

مهرگل یکشنبه 28 مرداد 1403 ساعت 08:08 ق.ظ

منم همیشه فکر میکنم چقدررررررررر مگه عمق ناراحتی کینه و دلخوری زیاده که آدم ها اینجور از هم دور میشن
خدا رحمتشون کنه
مهربانو کمک من انقدر ناچیزه که گفتنی نیس

ممنونم عزیزم رفتگانت در تور و آرامش باشند
این حرفا چیه عزیزم. خیلی هم باارزشه ممنونم که بی تفاوت نبودی نازنین

سمیرا(راحله) پنج‌شنبه 25 مرداد 1403 ساعت 02:41 ق.ظ http://samisami0064.blogfa.com

دو تا مبلغ خیلییی خیلییی کوچولو و ناقابلی

هم از طرف ما واریز شد عزیزم...

انشالا مشکل این عزیز هم حل بشه.‌‌

میبوسم خود مهربونت و مهردخت جانمو

قربونت برم سمیرا جون خیلی هم باارزش و قابله دوست من . پر از برکت و سلامتی باشید . منم تو و دختر نازتو میبوسم سلامم رو به علی جان برسون

سمیرا(راحله) پنج‌شنبه 25 مرداد 1403 ساعت 02:39 ق.ظ http://samisami0064.blogfa.com

سلام مهربانوی پر از مهر ما

ایکاش آدمها تو این دو روز دنیا قدر همو بدونن

مخصوصااا اعضای خانواده الکی الکی سر

هیچ و پوچ اینجور نکنن ...چرا روزگار اینجور

شده آخه؟؟

انقدر حرفها راجع به این چیزها دارم ولی حیف که نمیشه همه چی رو گفت ....

روح پسر عمه شاد باشه.

سلام سمیرای قشنگم
ای کااااش

الهه چهارشنبه 24 مرداد 1403 ساعت 10:20 ق.ظ

سلام دریاجان همین اتفاق برای خانواده ما افتاد مادر و خاله ام حدود 20 سال با هم قهر بودن در میان این سالها یکی دو مورد پیش اومد که با هم اشتی کنند ولی چون بچه های خاله ام راضی نبودن مادرم خودش را کشید کنار که ارامش خاله ام بهم نخوره و متاسفانه اردیبهشت خاله ام از دنیا رفت و مادرم دیدارش به قیامت افتاد و من هرگز بچه هاش و به این خاطر نمی بخشم الان با هم رفت و امد می کنیم البته که خیلی رسمی ولی من هرگز بچه هاش و نمی بخشم مادر من فقط همین یک خواهر و داشت که اونها باهاش این کار و کردند ای کاش قبل از دیرشدن به خودمون بیاییم
روح پسردایی عزیزتان هم قرین رحمت الهی

سلام الهه جون
چقدر از خوندن کامنتت متاسف شدم و چقدر بچه های خاله ی مرحومت بد کردن
ممنونم نازنینروح خاله جان در تور و آرامش باشه

عمه اقدس الملوک سه‌شنبه 23 مرداد 1403 ساعت 08:18 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

با شرمندگی که بیشتر در توانم نبود 200تومن واریز شدخدا رحمت کنه پسرعمه و اون آقای عابر را، روحشون شاد

عمه جان چه حرفیه عزیزم قربون محبتت سلامت باشی قربونت ممنونم که بی تفاوت نبودی و لطف کردی
ممنونم عزیزم رفتگانت در تور و آرامش باشند

Nasrin سه‌شنبه 23 مرداد 1403 ساعت 02:38 ب.ظ

چه قدر زندگی عجیب و غیر قابل پیش بینیه مثل هر روز صبح بیدار بشی، قهوه و چای بخوری اماده بشی بری سر کار و… این اخرین بار باشه، من از مرگ نمیترسم ولی راستش از مسیری که به مرگ برسه میترسم، پدربزرگم میگفت عزرائیل خودش رو تقصیر کار نمیکنه
روحشون شاد برای اطرافیان مرگ ناگهانی عزیزشون خیلی سخت تره

دقیییقا
منم مثل خودتم نسرین جان

ساناز سه‌شنبه 23 مرداد 1403 ساعت 12:56 ب.ظ

سلام عزیزم
تسلیت میگم
روح آقا کامران شاد و قرین نور و رحمت الهی
من 500 تومان ناقابل واریز کردم. انشالله این دوست عزیز شفا پیدا کنه. "یا طبیب من لا طبیب له"

سلام ساناز جان
ممنونم عزیزم
روح رفتگانت شاد باشه
قربونت برم .الهی آمین .دستت درد نکته پر روزی باشی خیلی هم با ارزشه

سحر سه‌شنبه 23 مرداد 1403 ساعت 10:32 ق.ظ http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

واقعا اشکم سرازیر شد
من نمی گم برام مهم نیست ابدا خدانکته خاربره تو دستش.
ولی وقتی برادرت ج تماسات نمی ده نه تنها تو رو بلکه همه اعضا خانواده و پدر و مادر
اونوقت چه می شه کرد.البته اینک بگم که چندسال همه تقریبا بی خیال شدیم


خیلی متاسفم عزیزم کاااش به خودش بیاد

فرنوش سه‌شنبه 23 مرداد 1403 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام عزیزدلم. خوبید؟ تسلیت میگم عزیزم. خدا پسر عمه تون رو رحمت کنه و روحشون شاد باشه. 200 تومن ناقابل واریز شد. خدا به همه مریضا شفا بده و خدا به شما هم خیر و سلامتی بده انشالا

سلام فرنوش جانم ممنونم عزیزم امیدوارم شما هم عالی باشید
خیلی باارزشه عزیزم ممنونم به امید سلامتی

سیتا دوشنبه 22 مرداد 1403 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام و درود
ما از هفته پیش این ماجرای تصادف رو زیاد شنیدیم.
چون برادر همسر همکارمون، همون آقایی بودن که تو ایستگاه منتظر بودن و از بین رفتن.
پس اون راانده پرایدم از قضا پسر عمه شما بوده.
متاسفانه ما فکر می کنیم تا ابد زنده اییم پس خیلی به فکر اصلاح نیستیم. بیشتر تخریب گرییم تا اصلاح گر.
روح پسر عمه تون غرق آرامش

سلام سیتاجانم
چه دنیای کوچیکیه چقدر دلم برای اون طفلک سوخت امیدوارم بازماندگانشون صبور باشن
بله دقیقا همینه میشنویم ولی برای خودمون باور نداریم
ممنونم نازنین

محدثه دوشنبه 22 مرداد 1403 ساعت 06:27 ب.ظ

سلام.۱۰۰ تومن واریز شد.خدا به شما و خانواده سلامتی بده.چقدر تلنگر خوبی بود.

سلام محدثه جان پربرکت و با عزت باشی عزیزم ممنونم

شاخه نبات دوشنبه 22 مرداد 1403 ساعت 06:00 ب.ظ

مهربانو جان خیلی ناراحت شدم .
نگاه مینا با اینکه نمیدونسته تصادف مال کیه چطور تحت تاثیر قرار گرفته انگار بوی فامیلی و حس هم خون بودن و ارتعاشش بهش رسیده بوده.
واقعا مرگ خبر نمیکنه.تو ایستگاه اتوبوسی یا سوار ماشینت که...
مواظب خودت باش

شاخه نبات عزیزم ممنونم الهی عزیزانت سلامت باشند
راستش منم همیشه با دیدن صحنه تصادف خیلی ناراحت میشم و تا مدتی فکرم همه ش درگیر بازمانده هاست مرگ های ناگهانی برای بازماندگان خیلی خیلی سخته
اررره هر کس به یه بهانه از دنیا میره بالاخره

منیژه دوشنبه 22 مرداد 1403 ساعت 12:10 ق.ظ

مهربانو عزیز خداوند یار و یاور شما دوست عزیز و یاری رسان. ۱۰۰ واریز شد

سلام منیژه جانم
زنده باشی دوست من ممنون از محبتت پر برکت باشی

ناهید یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام روح پسرعمه جان شاد
مواظب باشیم که زود دیر نشود

سلام ناهید جان
ممنونم‌
واااقعا

مانی یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 05:19 ب.ظ

مهربانو جان
خیلی متاسفم.

ممنونم مانی مهربانم

اعظم یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام مجدد مهربانو جان، بله سه میلیون و پونصد زدم برای دوستمون.
از حساب بلو واریز شده،ممکنه یه کم طول بکشه.

سلام به روی ماهت عزیزم
ساعت ۱۴:۲۲ دقیقه بحساب نشست ممنونم نازنین پر از برکت و لبخند باشی

آرزو یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام خدا رحمتشون کنه،خدا به همه مون عقل بده خیلی سخته چیزی گفتن تو این موقعیت ها
۱۰۰ واریز شد

سلام ارزو‌جان
پر برکت باشی و تن درست

پری دریایی یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام مهربانوی عزیز
تقریبا هر روز سرکار یه سر میام وبلاگتون ببینم پست جدید گداشتین یا نه
قبل باز کردن از ته دل خواستم یه پست جدید داشته باشی ولی دلم نمیخواست چنین پست غمگینی باشه
امیدوارم روح آقاکامران و اون عابر پیاده در آرامش باشه و خدا به خونواده هاشون صبر بده
مهربانوی عزیز منم 200 زدم امیدوارم خدا بهشون سلامتی بده

سلام پری جانم
ای جااانم زندگیه دیگه امیخته با شادی و غم ممنونم عزیزم
الهی امین دستت درد نکنه عزیزم تو هم پر برکت باشی

لیمو یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 01:35 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com

اتفاقا با اینکه اخبار رو دنبال نمیکنم ماجرای تصادف رو خونده بوم. روحشون شاد باشه، من در اینطور مواقع نمیدونم چی بگم واقعا.

عزززیزم ممنونم عزیزانت به سلامت باشند

ربولی حسن کور یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 01:21 ب.ظ http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خبرشو قبلا خونده بودم و نفهمیدم چرا نوشته بود صاحب تعمیرگاه هم بازداشت شده

سلام‌
من الان سوال کردم گفتن اشتباه گفته بودن که اون پسر در شرکت کار می کرده در واقع در تعمیرگاه مشغول به کار بوده

تیلوتیلو یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 01:11 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام عزیزم
همیشه تلنگرهات را دوست داشته و دارم
آدم باید گاهی به خودش بیاد...
چند بار بغضی شدم و آخرشم اشکم دراومد
تسلیت میگم ... انشاله بلا از همه دور باشه
خدا به همه سلامتی بده ...

سلام تیلوی قشنگم
عزیزمی دوست من روح پدر نازنینت در ارامش باشه و عزیزانت به سلامت باشند

رهگذر یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 01:08 ب.ظ

سلام عزیزم
کلی غصه خوردم واسه کامران و مریم و همه کامران ها و مریم ها.

سلام قربونت
وااقعا

شادی یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 12:37 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

ای وای مهربانو جان تسلیت می‌گم. خیلی متاسفم. من چند دقیقه بعد از این تصادف داشتم می رفتم سر کار که صحنه رو دیدم وخیلی ناراحت شدم چون پراید رو جمع کرده بودن گذاشته بودن یه گوشه و اندازه یک در ماشین شده بود.معلوم بود تصادف بدی بوده. بعدش هم که جریان رو فهمیدم تا دو سه روز حالم بد بود . همش فکر می کردم اون موقعی که من تو خونه داشتم حاضر می شدم برم سر کار همون لحظه دو نفر بی گناه و زحمتکش ناخواسته فوت شدن. و چقدر عجیب که یکی از اون دونفر نسبت نزدیکی با تو عزیز داشته. متاسفانه همینه آدمها مرگ رو باور نمی کنن وبعدش فقط عذاب وجدانش می‌مونه براشون.

ممنون شادی جانم
ادم واقعا از یک ثانیه بعد خبر نداره مینا هم دقیقا همین حال بود مخصوصا بعدشم که فهمید کامران بوده
کاش قبل از دیر شدن به خودمون و‌احساساتمون توجه کنیم

نرگس یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 12:06 ب.ظ http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم واقعا دنیای عجیبی شده خیلی ها بی دلیل کدورت درست کردن ودیدارها به روز های غم فقط رسیده امیدوارم که هممون درست بشیم
روح اون عزیز شاد خدا به عزیزانش صبر بده

سلام نرگس جون
ممنونم عزیزم روح رفتگانت شاد باشه

اعظم یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 11:44 ق.ظ

مهربانو جان سلام، ۳.۵ واریز کردم برای این دوستمون. ممنون از پیگیری هاتون.

سلام اعظم جان سه میلیون و پانصد ؟
ممنون از محبتت دوست من
بعد از ۲۰۰ تومان لیندا جان، چیزی بحساب نیامده شاید با تاخیر میرسه

لیندا یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام مهربانو جان
تسلیت میگم عزیزم
با تمام نوشته هات موافقم هم در مورد اتفاق تلخی که افتاده هم در مورد قهر و آشتی های خانوادگی
امیدوارم که من بعد براتون پیشامدهای خوب باشه عزیزم
من مبلغ 200 هزار تومان بابت مورد حمایتی واریز کردم تشکر از شما بابت پیگیری ها و زحمتهایی که میکشید
مراقب خودتون باشید

سلام لیندا جانم
ممنون از تو، خودت و عزیزانت سلامت باشید
به دستم رسید نازنین پر برکت و تن درست باشی

مهناز یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 09:26 ق.ظ

ای بابا روزگار

نسرین یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 09:12 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یادم رفت بگم، اونقدر دیگه همگی بهت اعتماد داریم که حرفت سنده و نیازی به عکس نیست. بگی مدرک را دیدی، برای من مثل اینه که خودم هم دیدم.
برات سلامتی و شادی و موفقیت مدام آرزو می کنم عزیز دلم

دورت بگردم رفیق نازنینم، خواهر جانم خدا رو شکر تونستم مشاوره با متخصص و پاسخ ها رو برای خودت ارسال کنم
همیشه و درهر حالی کنارم هستی نسرین جانم
منم برای تو همین بهترین ها رو آرزو دارم

نسرین یکشنبه 21 مرداد 1403 ساعت 08:33 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد