دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

من و آنفولانزا

یک دو سه... یک دو سه ، امتحان میکنیم .  صدای منو میشنوید؟ نه خب مسلماً نمی شنوید ، چون صدام کلاً درنمیاد .

آنفولانزا گرفتم از نوع خررررش  بعد از کرونا دیگه هیچ مدل سرماخوردگی یا آنفولانزایی تجربه نکرده بودم ، الانم فکر میکنم انقدر این اواخر ترافیک کارم، زیاد و زمانِ استراحتم، کم بود که با یه ویروس کوچیک مبتلا شدم . راستش هفته ی پیش مهردخت یکی از دوستانشو دعوت کرده بود خونه.

 من تا حدود ساعت 23 خونه ی مامان اینا بودم وقتی برگشتم نیم ساعتی دوست مهردخت رو دیدم بعد اون رفت خونه شون و از دو روز بعدش  مهردخت مریض شد .

 چند روز بعدم که با دوستش صحبت کرد معلوم شد همون شب دوستش علایم رو داشته و رفته خونه شون افتاده. بین حرفاشم گفت : اول برادرم مریض شده .  

خب بچه جان ، میبینی تو خونه تون مریض دارید برای چی راه میفتی میای مهمونی؟؟ بچه هم که نیستین حداقل 25 سالتون شده ، موضوع سر بیشعوریه . 

مهردخت به این چیزا خیلی حساسه مثلاً وقتی براش مسلم میشه که دوستش سر بیشعوری آمیخته به خودخواهی ، دعوتش رو قبول کرده و اومده باعث بیماری ما هم شده انقدر عصبانی میشه و واکنش های تند نشون میده که ممکنه با دوستش کلا قطع ارتباط کنه . 


البته که من به این حساسی نیستم . چون سالها تو محیط عمومی کار کردم و می دونم خیلی ها درک نمیکنند که الان بیماری و باید بشینی تو خونه ت و مثلاً اداره نری و دیگران رو مبتلا نکنی ... واقعا تو محیط اداری اکثر مدیرا چنین فهمی ندارند . 

این وسط علت ناراحتی من از مریضی نابهنگامم اینه که مهرداد عزیزم  اومده ایران و من  نمیتونم زیاد ببینمش 


آررره ... راستی نگفته بودم مهرداد اومده .

خدا رو شکر مهرداد امسال هم تونست بیاد ، البته فقط سه هفته اینجاست . 


چون حالم خوب نیست و مرتب داره از چشمام اشک میاد و تب هم دارم بیشتر از این نمی تونم تایپ کنم .

 امیدوارم این پست کوتاه رو از من بپذیرید تا برگردم . 


و برای اینکه پستم خیلی خشک و خالی نباشه عکس دوتا کیکی که این اواخر درست کردم رو میذارم براتون.

با این توضیح که تو هر دوتا شون از چاپ خوراکی استفاده شده . 

********

اولین کیک ، کیک تولد یه پیانیست جوانه 

پنج کیلو و دویست گرم وزنش بود و فیلینگ موز و گردو وسس شکلات داشت . مادر متولد سفارش کیک پنج کیلویی داده بود و پدرش از پشت فرمون  میگفت: خانم خیلی زیاده ما اینهمه شام داریم ، کسی کیک نمیخوره  نهایتاً سه کیلو کافیه  

مادر هم به من پیام داد ، بین چهار و نیم تا  پنج کیلو لطفاً . فردای تولد پیغام دادن به دهن خودمون نرسید همه شو خوردن مهمونااا

گفتم : به آقای پدر سلام من رو برسونید 



فکر کنم خواستم سایز عکس دوم رو کوچیک کنم تناسبش رو بهم ریختم  تپل شد کیک ولی درواقع پهن بود  عکس بالایی  شکل درستشه


**************

این  دومین کیک با چاپ خوراکی طرح " سونیک"  به وزن چهار کیلو و سیسد گرم . با فیلینگ شکلات چیپسی ، موز و گردو  و خامه پنیری رفت مهد کودک و تولد یه آقا پسر کوچولوی بانمک 




**********

این حروف انگلیسی درواقع بیسکاتی های رژیمی دیابتی های بسیار خوشمزه هستند که سفارش یه دختر خانم ماه،  برای تولد خودش و مادرشون بود که هر دو متولد یک روز بودند . 

مادر متاسفانه بیمار بود و در شهرستان و دخترشون بیسکاتی ها رو سفارش دادند و خواهش کردند که تعدادی از اون ها رو با حروف انگلیسی کاتر بزنم و با شکلات تزیین کنم ( البته این تعداد دیگه از حالت رژیمی درامد )  که برای عکسای تولد خودش و مامانش استفاده کنه . 

شبی که شیرینی هاشو تحویل گرفت بخاطر بیماری مامانش گریه کرد و بهم گفت: دریا جون نکنه این آخرین تولد دوتاییمون باشه؟ 

  گفتم : مینا جون امیدوارم مامان صحیح و سالم باشه ، هیچ کس نمیدونه چی پیش میاد همین امروز رو خوش باشید عزیزم . 

بعداً  تو خلوت خودم  بخاطر ترس از دست دادن مامانش که ازش دور بود گریه کردم .. خدا رو شکر چند روز بعد عکساشونو فرستاد به همه شون خوش گذشته بود . این عکس رو هم وقتی تو سینی خونه ی مامانش چیده بود بیسکاتی ها رو برام فرستاد 


******

آخرین عکس مربوط به دختر قشنگمون فی فی یا پسته خانم امروزیه که برای خودش مدل شده و فتو شوت های زیباش رو  میفرسته . 

کی دیده دختر کوچولویی با یک دست اینهمه  قشنگی داشته باشه 



دوستتون دارم عزیزای من . امیدوارم سلامت باشید و پر از آرامش . 

پینوشت: شیرین جان از حال گربه کوچولوت باخبرم کن عزیزم 

نظرات 24 + ارسال نظر
شایدفقط فک میکنم تنهام جمعه 4 آبان 1403 ساعت 12:02 ق.ظ

چقدهنرمندی شمااحسنت ب شما

ممنونم عززیزم لطف داری

shirin چهارشنبه 2 آبان 1403 ساعت 03:42 ب.ظ

سلام مهربانو جان، اگه میشد پنبه سرپرستی مثل شما پیدا کنه هم خوشبخت میشد و هم من خیالم از بابتش صددرصد راحت میشد. من از خواننده های خاموش وبلاگت بودم ولی یادمه یه بار خونه برای گربه ها ساختی من دقیقا همین کارو برای گربه های محل کار و خونه انجام دادم. کلا خیلی ازت یاد گرفتم و میدونم حیوان دوست و انسان دوست و خیر هستی.
مطمئنم تامی اگه پنبه رو ببینه عاشقش میشه. توی این دو ماه و نیم که پیش من بود گاهی دلم برای تنهاییش میسوخت یک بچه گربه توی کوچه امون هست چشم مادرشو دور میدیدم می آوردمش پیش پنبه، اینقدر خوشحال میشد که یه همجنسش رو دیده با اینکه هر دو به هم پیف میکردند ولی دورادور زیرچشمی با توپش طوری بازی میکرد که بیفته جلوی اون گربهه تا اون بیاد باهاش بازی کنه.
از اون موقع گفتم سرپرستش باید گربه داشته باشه تا پنبه تنها نمونه. البته میدونم آشنا کردن دو تا گربه با هم خیلی پروسه وقت گیر و سختیه ولی شدنی هست.
فعلا دوره قبل بخیه کشیدن رو طی میکنه و اینقدر گردنبند الیزابت اذیتش میکرد و غمگین کز میکرد یه گوشه که براش لباس دوختم و گردنش کش زدم که بخیه هاشو دندون نزنه الان حالش خیلی خوبه. شکی که داشتم در مورد آمپوته برطرف شد چون می بینم چقدر حرکاتش بهتر شده با همون یه دست کارهای آکروباتیکی میکنه که نگو. میچرخه توی هوا دور خودش و توپش رو ضربه میزنه درست مثل سوباسا توی فوتبالیستها !!

سلام شیرین جانم
چقدر دلم میخواست خودم این بچه رو نگه می داشتم ، میدونی که چند ساله قصد دارم یه گربه ی معلول رو به سرپرستی بگیرم ولی متاسفانه الان از چندین جهت شرایطش مهیا نیست .
تو لطف داری عزیزم که میگی ازمن یاد گرفتی ، درواقع از قلب بزرگ و مهربونت پیروی کردی نازنینم
جاانم از قول من ببوسش خدا رو شکر مامان مهربونی مثل تو داره . شیرین جان همه ی مشکلاتت رو درک میکنم این روزها امداد با شرایط سختی که همه داریم وااقعا کار سختی شده عزیزم .
خیلی بزرگواری عزیز دلم

Mehraban سه‌شنبه 1 آبان 1403 ساعت 12:47 ق.ظ

امیدوارم تا الان سلامتی کاملا بهتون برگشته باشه.چه خوب که برادرتون برگشته امیدوارم من هم بزودی بتونم برادرم رو بعد از یکسال ببینم

ممنونم عزیزم بله دیگه کامل خوب شدم ولی چقدر سنگین بود
از جالا بهت چشم روشنی میگم دوست من . الهی این فراق عزیزانمون تموم شه .. میدونم محاله البته .

مهناز یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 09:25 ب.ظ

خوب باشی عزیزم

ممنونم مهناز جان

سحر جدید یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 08:24 ب.ظ

مهربانو جان ...چقدر خوشحالم که برادر عزیزت آمدن ایران ...
چه کیک های زیبایی هنرمند جان ...
همیشه سلامت باشی و بدرخشی دوست عزیزم

ممنونم عزززیز من
قربونمحبتت چقدر دلم برات تنگ شده بود

زری.. یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 07:30 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

خدا رو شکر بهتری،
چشمت روشن،
کاسبی پر رونق، نمیخواهی دستیار بگیری؟ اگر همچین برنامه ای داشتی خبر بده.

قربونت برم زری جونم
دلت روشن باشه عزیزم .
ممنونم بزرگواری دوست گلم . همکار خیلی دلم میخواد ولی تا تو خونه کار میکنم باید تنها باشم چون فضای کافی ندارم ولی چه خوب که بتونیم کارگاهی برای خودمون داشته باشیم

shirin یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 10:21 ق.ظ

سلام عزیزم. پنبه رو آمپوته کرد دکتر پوررضا. بعد که آوردمش خونه خیلی بی تابی میکرد بچه، یه قسمت از پانسمانشم کند مجبور شدم تا داروهاش تموم شه بیمارستان ایرانیان بستریش کنم. امروز ترخیص میشه. و دو هفته دیگه بخیه هاشو میکشن. الان دنبال سرپرست براش میگردم که بعد از دو هفته بتونم واگذارش کنم وگرنه مجبورم رهاسازیش کنم یه پارک مثل قیطریه. الان خیالم راحته که دستش روی زمین کشیده نمیشه زخم بشه یا جایی گیر کنه.
به همراز هم گفتم که استوریش کنه و چند جای دیگه
دعا کن مجبور به رهاسازی نشم. امداد یکطرف واگذاری و دردسرهاش یکطرف دیگه و آینده نامعلوم یک بچه معلول که تا آخر عمر انگار مسئولش میمونی و توی ذهن و فکرته.
گاهی فکر میکنم کاش میگذاشتم بمیره و امدادش نمیکردم نمیدونستم اینهمه سختی داره هم برای خودش هم من.

سلام عزیزم
ای جاانم بمیرم برات که شرایط یه جوری سخت شده که ادم از نجات یک جان که اینهمه ارزشمنده پشیمون میشه و کاااملا درکت میکنم . شیرین جانم یه راه ارتباطی بهم بده که بتونم ازت عکس و فیلم هاشوبگیرم .. منم دنبال سرپرست باشم . آهن همراز رو که داری پس اینستای منم داری عزیزم .
البته همراز با خیلی ها ارتباط داره اگه اون نتونه سرپرست پیدا کنه من خیلی شانس کمتری دارم ولی به هر حال یه تلاشی کردم .
میدونی که من خیلی دوست دارم یه بچه معلول داشته باشم کاش الان شرایطش مهیا بود همین بچه رو برمیداشتم
بدی بچه هایی که رها میشن اینه که تو محیط جدید هم نمیپذیرنشون و متاسفانه ممکنه کتک بخورن یا غذا گیرشون نیاد

مبینا شنبه 28 مهر 1403 ساعت 09:30 ب.ظ

وای وای مهربانو جون .امان ازین بیماری .منم از همکارام گرفتم . ولی یک هفته تقریبا بی حال و .... اما دوهفته سرفه داشتم و صدامم در نمیومد .تازه خوب شدم .اما فک کنم کورونا بودش .اخه بویایی و چشایی کلا تعطیل بود . ریسمم که میگفت به خاطر سرماخوردگی مرخصی نگیر؟!!!
ولی الانم یکهو فشارم می افته و کاملا افقی میشم نصف روز . انگار بدنم خیلی ضعیف شده . استراحتم که گفتم با کار و بچه زیاد نداشتم .
ولی تا حالا اینقد بد مریض نشده بودم .
ان شا الله شما زودتر سلامتیتون حاصل بشه و از فرصت باقی واسه دیدن مهمون راه دورتون به بهترین شکل لذت ببری عزیزم
کیکها هم که دیگه نگم . لذت بروم حسابی

مبینا جون بلا دور باشه عزیزم راستش بنظرم آنفولانزای اساسی گرفتیم همه مون خب کرونا هم یه زیرشاخه از همین بیماریهاست درواقع میشه گفت کروناهایی با احتمالا سویه های متفاوت ... نمیدونم چی بود هر چی بود سخت بود خیلی . مهردخت سرفه میکنه هنوز من روی صدام خیلی تاثیر گذاشته ، حالم خوبه ولی هرکی صدامو میشنوه فکر میکنه وسط بیماریمه .
ارره همونطور که گفتم معمولا تو محیط کار درکی از شیوع بیماریو بیحالی مریض و خطراتش برای بقیه ندارند !!
فدای تو عزیزم ممنون از محبتت

غریبه شنبه 28 مهر 1403 ساعت 07:23 ب.ظ

عروس و پس از ده تا اوایل مهر تهران بودند
خیلی خوش گذشت
البته پسر بیشتر ناهار ها را پیش ما بود
عروس می گفت سرما که خوردم دکتر بهم گفت نون سوخاری بخور
هر وقت سرما می خورم بهم میگن نون سوخاری بخور
جالب اینکه با خوردن آن خوب می شم
پسر و عیالش در آلمان هستند
مم هم از آن زمان دیگه نون سوخاری را در برنامه صبحانه قرار داده ام
ظاهرا اثرش خوبه
عکس های کیکها هم عالی بود و با سلیقه

آخی جاشون خالی نباشه . امیدوارم دیدار ها خیلی زود به دلخوشی تازه بشه .
چه جالب یعنی از نظر علم تغذیه نون سوخاری تاثیر مثبتی بر سرماخوردگی داره؟
یاد بچگیام افتادم چقدر نون سوخاری دوست داشتم بزنم تو چایی و قبل از اینکه همه ش نرم بشه و به فنا بره بخورمش
چه بچه های طفلکی بودیم ما
ممنونم محبت داری دوست من

ملیکا جمعه 27 مهر 1403 ساعت 07:10 ق.ظ

سلام مهربانو جون
ایشالا که بهتر شده باشید.
چشمتون هم روشن بخاطر اومدن مهرداد جون. بازم خوبه که این اومد رفتا هست.
خواهر همسرم هم برای ۳ هفته اومده بود. همسرم سرمای سختی خورد اما چنان مراقبت کرد که در مدتی که اونا بودند و این همه با اونا گشتیم، شکر خدا هیچ کس سرما نخورد.
کیکا و شیرینی‌ها که بی‌نظیرن، اما واقعا درآوردن کیک ۵ کیلویی خیییلی سخته. آفرین به تو عزیزم

سلام ملیکا جانم
ممنونم خیلی خوبم عزیزم یکمی فقط صدام خط و خش داره .
خدا رو شکر که کسی مبتلا نشد .
ممنونم مهربون لطف داری . حالا یه چیزی بگم کیک ها از یه حدی که کوچکتر میشن اتفاقا خیلی سخت ترن . مثلا کیک های 500-600 گرمی خیلی سخت تر از 5 کیلوییه

ناشناس چهارشنبه 25 مهر 1403 ساعت 01:21 ب.ظ

مهربانو من کنسرو مخصوص غذای گربه میدم گربه ها این پوپک تو اینستا بهم گفت اصلن غذا نده به گربه ها اکوسیستم نابود میشه اکوسیستم بهم میخوره عذاب وژدان داد گفت با غذا دادن به گربه باعث ظلم به کلاغها و بقیه حیوانات میشید

عززیزم به این حرفا گوش نده
انسان خودش مخربترین کارها رو برای بهم زدن اکوسیستم انجام داده، لازم نیست من اینجا بشمارم که از خودخواهی انسان همه میدونیم چه ضرری به زمین و کل موجوداتش وارد کرده و چه جنایت هایی مرتکب میشه . بحث غذا دادن به حیوانات شهری که ما اومدیم تو محل زندگیشون خونه ساختیم ، ماشین های خطرناک و اسیب رسانمون رو وارد زندگیشون کردیم و الان اونا خیلی خیلی سخت تو این اوضاع اشفته غذا پیدا میکنند با حیوانات جنگل فرق میکنه .
تو جنگل و دل طبیعت نباید دخالت کرد و اونجا به حیوانات غذا داد ولی حیوانات شهری رو حتما برای گذروندن زندگیشون کمک کنید لطفاً.
یک عالمه طفلک بیگناه دست و پاهاشون لای درهای اتوماتیک پارکینگامون له میشه و تو موتورماشینامون قطع میشن این بیچاره ها خیلی خیلی اسیب پذیرند و مرتب دارن تو زباله های پر از عفونت و شیشه های شکسته ی ما دنبال غذا میگردن تا از گرسنگی جون ندن .
یه موجود زنده از گرسنگی و تشنگی جون بده طاقت داری ببینی؟؟
اگر قرار بود اکوسیستم اسیب ببینه ترکیه الان نابود شده بود ، میدونی که چجوری مواظب گربه های شهرشونن؟؟ روی تخم چشماشون مواظبشونند عزیزم به این چیزا توجه نکن
کلاغ ها خیلی باهوشن و من خیلی وقتا به گربه ها غذا ممید کلاغ ها اصلا نمیذارن به دهن گربه هابرسه .
لطفا غذا بدید و عقیم سازی رو جدی بگیرید . این بدبختا نباید زیاد بشن

منجوق چهارشنبه 25 مهر 1403 ساعت 09:45 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

بلا به دور. منم تازه امروز از جام بلند شدم یعنی دیگه ترسیدم زخم بستر بگیرم و مجبور شدم بلند بشم.
گربه خانم که خیلی عشقه. ایشالا بعضی ها پیشمرگش بشن.
برام یه سوال پیش اومد شکل کیک ها رو هم خودت طراحی میکنی یا مشتری بهت میده؟ خیلی ابتکارین

منجوق جان من انگار به اندازه ی چند سال خوابیدم فقط .
و البته گالن گالن عرق ریختم ، خیلی سخت و سنگین بود .. خدا رو شکر مه خوبی عزیزم .
آخ گفتی الهی آمیییین
هر دوتاش عزیزم . گاهی مشتری میدونه دقیقا چی میخواد و میگه ، گاهی اصلا نمیدونه و تو کمک میکنی تا به چیزی که دوست داره برسه

رها سه‌شنبه 24 مهر 1403 ساعت 11:33 ب.ظ

امیدوارم که بهتر شده باشین

نرسی عزیزم خیلی بهترم البته صدام هنوز درست نشده

فرنوش سه‌شنبه 24 مهر 1403 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام عزیزدلم. بلا دور باشه مهربونم. انشالا هرچه زورتر خوب خوب بشی. کیکاتم خیلی خوشگل و خوشمزه است
مخصوصا تم موسیقی که من عاشقش شدم. مواظب خودت باش مهربونم

سلام عزیز دلم ممنونتم . ای جااان تو لطف داری دوست گلم

فرشته سه‌شنبه 24 مهر 1403 ساعت 12:03 ق.ظ

بلا بدور عزیزم
یه جایی خوندم که یکی از یادگاری‌های دوران کرونا اینه که نوعی* انکار سرماخوردگی *در جامعه شکل گرفت .یعنی بلا نسبت شما و خوانندگان فهیمتون طرف تا وارد فاز پیک بیماری نشه و نیوفته تو رختخواب و دکتر بهش قاطعانه نگه که سرماخوردی، گردن نمیگیره و
همش میگه حساسیته و از این صحبت هااا و بالطبع هیچ احتییاطی هم در مورد سرایت نمیکنه

ممنونم فرشته جانم
اره واقعا همینطوره متاسفانه

نسرین دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 11:11 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خیلی ناراحت شدم بخاطر بیماری نمیتونی بیشتر مهرداد رو ببینی. اگه میشه بیشتر استراحت کن تا زودتر خوب شی.
کیکات مثل همیشه قشنگ و اشتها بر انگیزند.
گربه هم که واقعا خوشگله

خیلی بهترم نسرین جان قربونت برم مهربون

زهره دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 07:54 ب.ظ

سیتا دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 07:38 ب.ظ

سلام و درود
سرماخوردگی در هنگام دیدن برادر از راه دور آمده واقعن خر هست
چه خوب که اینجا عکس میذارید و میشه دید

سلام عزیز دلم
اررره بخدا بهترین واژه براش همینه
ای جااان بادمه تو اینستا نداری رفیق جان

م دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 06:07 ب.ظ

بلا بدور مهربانو جان
اگه دوست داشتید اینکار رو انجام بدید
دو سه تا شلغم رو رنده کن بریز تو فلاسک ابجوش تاصب بمونه بعد کمی عسل اضافه کنید رورزیچند لیوان بخورید ایمنی رو بالا می بره بدن رو پاکسازی می کنه.
اب سیب یا سیب رنده شده
بانونه دم نوش

ممنونم عزیزم
چه معجون خوبی یادم دادی حتنا استفاده میکنم
شلغم که کلا انتی بیوتیکه عسل هم که شفا بخش

مونا دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 05:03 ب.ظ

سلام مهربانو!
کیک ها مثل همیشه عالی و باسلیقه و حتما خوشمزه!

ما میتونیم از خونه کار کنیم و اجباری برای رفتن به شرکت نیست. چند روز پیش من رفتم شرکت و دیدم یکی از همکارانم با آب بینی روان و چشمای اشکی از سرماخوردگی اومده. بهش گفتم چرا با این حالت اومدی؟ گفت من وقتی مریضم دوست ندارم خونه بمونم

سلام‌مونا جان
ممنونم عزیزم .
ای بابا چی میشه به این ادم تا این حد بیشعور و خودخواه گفت؟؟

تیلوتیلو دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 04:13 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

بلا ازت دور باشه خانم هنرمند
من که میخونمت و میبینمت و کیف میکنم ... خدا خودت و عزیزات را سلامت نگه داره

قربونت برم مهربون جانم
هنرمند که شمایی عزیزم
ممنونتم عزیز دوست داشتنی

الف. پلف دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 03:35 ب.ظ

سلام ، بدم میاد که یه اتفاقی مثل کرونا افتاد و باز آدمها درس نمی گیرن ، بعد هم میگن یه سرماخوردگی ساده ست! خوب شاید من یه برنامه مهمی داشته باشم ضرورت داشته باشه سلامت بمونم ،به مهدخت بگید هر چی میخواد بگه قربون دهنش دو تا از طرف من بگه.
چه کیک های قشنگی، اون تم موسیقیه خیلی قشنگ بود

سلام دوست جدیدم
چقدر اسمت بامزه س
مهردخت خدمتشون رسید
خیالت راحت طرفی باشه
قربونت برم عزیزم‌مرسی از مهربونیت

ربولی حسن کور دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 01:48 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
چشمتون روشن
حیف که سرما خوردین اما بعیده که بیماری تون سه هفته طول بکشه. گرچه هرچقدر هم برادرتونو ببینین کمه.
یک پیام خصوصی هم الان براتون مینویسم.

سلام
دلتون روشن . نه سه هفته که خیلی زیاده
مهرداد یک هفته بود که اومده بود رفت یه جراحی کوچیک انجام داد خودش یک هفته نقاهت داشت کم دیدیمش بعد من سرما خوردم یک هفته هم اینطوری، هیچی دیگه یواش یواش باید بدرقه ش کنیم
چشم میرم میخونم زود

نرگس دوشنبه 23 مهر 1403 ساعت 12:48 ب.ظ http://azargan.blogsky.com

سلام
بلابدورباشه واقعا ادم حرصش درمیاد از ناقلان بیماری که همه جا میرن بی اطلاع
خیلی مراقب خودتون باشید بیشتر استراحت کنید
اوه چه کردید کیک ها چقدر خوشگل شده البته من تو اینستاگرام دیدم هنرهای زیباتون رو موفق باشید

سلام عزیزم بلا نبینی نرگس جان
چشم عزیزم
فدای تو عزیزم محبت داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد