خیلی وقت بود دلم می خواست شناسنامه م رو عوض کنم . تو همه این سالها و بخاطر هزاران بلایی که سرش اومده بود ( یکیش این بود که آب ریخته بود روش) حسابی از شکل و شمایل افتاده بود.
بالاخره نوزدهم تیر ماه، رفتم یکی از این پیشخوان های دولت که شعبه ثبت احوال هم بود و فرم تقاضای تعویض رو پر کردم، قبلا هم تو سایت خونده بودم که چه مدارکی باید داشته باشم . همون چیزای روتین و البته برای ما مطلقه ها، طلاقنامه هم جزو مدارک بود.
مدارک رو تحویل دادم. همونجا هم ازمون عکس مینداختن که فکر اینجاشو نکرده بودم وگرنه شال سفید سرم نمی کردم
خلاصه که نشستم رو صندلی مخصوص، از بالا که میدونستم حجاب سفت و سخت بایدباشه، ولی برای پایین یه سوزن ته گرد دادن فرو کردم زیر چونه م و تبدیل شدم به یه تربچه ی وااااقعی که حالت عارفانه ای هم داشت ( عارفانه ش بخاطر شال سفیدم بود)، در ضمن تابستون بود و هوا گرررم و منم حسابی قرمز شده بودم
در پایان یه برگه بعنوان رسید بهم دادن و گفتن برو خونه تون شناسنامه ت یکی دوماه دیگه میاد به آدرست.
منم سرم گرم زندگی بود تا اینکه حدود سه ماه بعد یهو یادم افتاد که شناسنامه م رو هنوز نگرفتم . پاشدم رفتم دفترشون و گفتم : عاقااا من سه ماه پیش اومدم اینجا مدارک دادم ولی هنوز شناسنامه نگرفتم . کلی صبر کردم تا از سیستم چک کردن و گفتن ثبت احوال کل ، نقص مدارک زده براتون.
-شما مطلقه اید؟
-بعله، طلاقنامه که دادم خدمتتون.
- اینجا زده فاقد مدارک طلاق، ندادین دیگه خانوم.
- اینکه اونجا چنین چیزی نوشته با اینکه من نداده باشم، فرق داره.
- نه خب اگه شما داده بودید همچین پیغامی نمیداد.
تو مدتی که بیکار نشسته بودم و مردم رو دید میزدم ، دونفر رو دیدم که چون طلاقنامه باهاشون نبود فرمشون رو ثبت نکردن و مدارکشون رو تحویل نگرفتن.
- من دادم بهتون و شما هم فرم من رو ثبت کردید و بهم رسید دادین ،اگه طلاقنامه نداشتم اصلا مدارکمو میگرفتید؟
-نه
-خب پس ، با قاطعیت مشکل رو نندازید گردن ارباب رجوع . فکر کنید شاید مشکل از جانب شما بوده.
-بله ببخشید.
-خواهش میکنم ، حالا باید چکار کنیم؟
- طلاقنامه رو بدید من بفرستم تا نقص مدارک رفع بشه.
-نیاوردم که .
-لطفا بیارید.
کظم غیض کردم و رفتم خونه برداشتم دوباره برگشتم.
- کی شماسنامه م میاد؟
- دوباره یکی دوماهی زمان میبره.
باااااز ما مشغول زندگی شدیم و یادمون رفت.
سه ماه بعد یه شب خونه بابا اینا دور هم بودیم ، حرف شناسنامه شد، من یادم افتاد که هنوززز شناسنامه م نیومده ... این داستان رو تعریف کردم . بابا عباس گفت: منم باید عوضش کنم . انگار فرداش رفته بود نزدیک خونه شون و فرم رو پر کرده بود. بعد هم عکس انداخته باکراوات گفتم : بابا مگه قبول میکنن با کراوات؟؟ گفت: کردن دیگه، اگه مشکلی بود که میگفتن.
حالا شده بود اواسط دی ماه که یادم افتاده بود هنوز شناسنامه ندارم. یعنی شش ماه از اقدامم گذشته بود.
صبحش هرچی تماس گرفتم باهاشون برنداشتن گوشی رو،، بالاخره موفق شدم و یکی جوابم رو داد. گفت : من هر هفته یکشنبه صبح میرم ثبت احوال کل .
گفتم : امروزم یکشنبه ست ، تشریف می برید؟
گفت: صبح رفتم .
گفتم : پس الان تلفنی بپرسید چی شده آقا ، من شناسنامه م رو لازم دارم شش ماه از زمانی که اقدام کردم گذشته!!!!
گفت: پس نیم ساعت دیگه تماس بگیرید .
گفتم : خودتون میدونید اونجا تلفن جواب نمیدین ، لطفا الان به شماره من زنگ بزنید که منم شماره شما رو داشته باشم .
خودتون که از ثبت احوال پیگیری کردید به من خبر بدید ، فرقی هم نمیکنه پیام بدید یا تماس بگیرید.
گفت: آخه ما اینطوری کار نمیکنیم که شماره بگیریم از ارباب رجوع و خبر بدیم بهش.
گفتم:پس چجوری کار میکنید؟؟ اینجوری که ۶ ماه میگذره هنوز من شناسنامه ندارم؟؟
ببینید اقا من خیلی عصبانیم ، به کسی هم راحت تلفنم رو نمیدم، اگر به شما گفتم شماره منو داشته باشید بخاطر اینه که کار بدون تنش انجام بشه و نتیجه بگیرید.
دوست دارید بیام اونجا به آقای بابکان بگم تو دفترشون چی میگذره؟؟
( باز اونجا که نشسته بودم، یه بابکان نامی اومد که خیلی جدی بود و همه ازش حساب میبردن ، من اسمش یادم مونده بود چون بیکار بودم نشسته بودم با خودم فکر میکردم اگه این یارو اسم کوچیکش اردشیر باشه ، چه باحال میشه {اردشیر بابکاااان}
طرف گفت: شماره تون رو بدید، براش خوندم و همون موقع دیدم داره گوشیم زنگ میخوره. شماره ش رو ذخیره کردم.
گفتم : پس منتظر خبرم .
حدود یکربع بعد تماس گرفت ، گفت: خانم مدارک طلاق شما رو نپذیرفتن.
-چراااااا؟؟
-چند سال پیش بوده؟
-سال ۸۲ میشه ۲۱ سال پیش.
- چون خیلی سال قبل بوده شما باید شماره یکتا داشته باشید.
-شماره یکتا چیه؟
- یه جور شماره ست که الان چند ساله طلاقنامه ها دارن.
یادم اومد که سند تک برگ ملک هم چنین شماره ای داره .
- از کجا باید بگیرم؟
-همون دفتری که طلاق گرفتید. اگر قبل از یکشنبه به من برسونید که ببرم ثبت احوال خوب میشه .
- آقای فلانی سه ماه قبل که من دوباره طلاقنامه رو اوردم دادم به شما بردید ثبت احوال تحویل دادید، نگفتن شماره یکتا میخواد ؟؟
-نه، واقعا.
- چه تضمینیه من اونم بگیرم دوروز بعد یه چیز دیگه نخوان؟؟
- نه دیگه همین بود ، بیارید من دوروزه شناسنامه تون رو میگیرم .
اون روز دوشنبه بود و ساعت یازده صبح.
دفترچه طلاق رو آوردم ببینم شماره تلفن داره؟ نداشت . گوگل کردم دفترخانه ازدواج و طلاق شماره ۴۹ خیابان زرتشت
شماره و اسم شجونی که دفتر دار بود رو آورد. هر چی شماره گرفتم ، برنداشتن. دوباره رفتم سراغ گوگل . دفترداران کل تهران رو گرفتم.
با اولین شماره جواب دادن
- سلام ، ببخشید دفتر شماره ۴۹ رو هر چی تماس میگیرم برنمیدارن اصلا هنوز همونجاست؟
-سلام ملیکوم ،وقتی برنمیدارن یعنی مردن خانم .
- نه حالا الزاما ولی خب ۲۱ سال گذشته و خیلی سنشون اون موقع بالا بود.
- بله، حاج اقا شجونی مرده واقعا.
- آهااا... خدا رحمتشون کنه. الان کارهاشون رو کی انجام میده؟
- این شماره رو بهت میدم ، دکتر حاتمیه بهش زنگ بزن .
شماره همراهی که گفت رو نوشتم.
هر چی تماس گرفتم برنداشت، دوباره رفتم سراغ گوگل. نوشتم دفتردار ازدواج و طلاق دکتر حاتمی
تو سایت مسیر یاب بلد، ادرس و شماره ش رو داشت .
تماس گرفتم و یه آقای مسن برداشت براش توضیح دادم و گفتم مشکل رو .خیلی مهربون و بامزه بود چون گفت: وااای ددم، (با فتحه روی حرف ( د ) و لهجه شیرین آذری چگدر جرفتار شودی خانوم...
گفتم : بله حاج آقا، نمیدونم الان شماره یکتا بگیرم دوباره میخوان چه بهانه ای بیارن.
گفت:عب ندارن دوروستش میکنیم. شوما روی طلاقنامه ت یه شوماره ردیفه اون رو میخونی برام؟
خوندم و یادداشت کرد.
- ببین خانوم ، دوکتور حاتمی الان نیستن ، من میرم پرونده شوما رو پیدا میکنم، ملتفتی؟
-بله.
- بعد دوکتور که اومد بهش میگم به شوما زنگ میزنیم بیا که امضا کنی .
- خیلی ممنونم ، پس شماره منو لطفا یادداشت کنید.
براش خوندم و اون به ترکی تکرار کرد.
گفتم: من ترکی بیلمیرم فقط میدونم اخرش ایکی ایکیه
خندید گفت: بعله دوتا ۲ میشه ایکی ایکی
گفتم : اسم شما رو من بدونم؟ گفت: منم حاتمی هستم . فهمیدم با دکتر حاتمی نسبت داره
نیم ساعت بعد زنگ زد گفت پیدا کردم، شما روز شنبه ساعت ۳ بیا اینجا که دکتر هم باشه و امضا کنید.
یکربع بعد یه شماره ناشناس تماس گرفت دقت کردم دیدم همون شماره اییه که من بعنوان دکتر حاتمی باهاش تماس گرفتم و جواب نداد. برداشتم یه آقای خیلی محترمی بود که بابت اینکه تو جلسه بوده و پاسخ نداده عذرخواهی کرد.
براش داستان رو گفتم و توضیح دادم که تو دفترشون، آقای حاتمی بهم شنبه ساعت ۳ وقت داده . بعدخواهش کردم که اگر امکانش هست زودتر بهم وقت بده که من قبل از یکشنبه اون مدرک رو برسونم به یارو تو ثبت احوال .
گفت: اجازه بدید بررسی کنم اگر امکانش بود زودتر بگم تشریف بیارید دفتر.
چهارشنبه ظهر بود که دکتر حاتمی تماس گرفت و گفت اگر امکانش هست براتون فردا ساعت ۲ بیاید دفتر . آدرس رو با هم چک کردیم . از اینکه پنجشنبه باید تا یافت آباد میرفتم غصه م گرفت. خدایا ... اینهمه محله تو این تهران هست، چرا باید این پرونده ها به دورترین آدرس به من ، برسه؟؟
خیلی تشکر کردم و گفتم : حتما خدمت میرسم .
اتفاقا داشتیم با نفس فیلم میدیدیم گفتم میای فردا بریم اونجا یافت آبااد ؟؟
گفت: دیگه دورتر نمیشد؟؟ گفتم : نه دیگه ، بعنوان یه تیرماهی همین که تو تهران افتاده باید خدا رو شکر کنم
گفت: فردا رو بگو که دوتا تیرماهی میخوایم بریم دنبال یه مدرک
*****
فرداش نفس ساعت یازده بود که اومد داشتم ناهار درست میکردم . گفتم ناهار بخوریم و بریم.
گفت: نه بابا، دیر میشه ، بنظرم ساعت ۱۲ بریم که برسیم . الانم که چای و شیرینی خوردیم، سیریم ، برگردیم ناهار میخوریم. درضمن با اسنپ بریم چون هم ادرس رو بلد نیستیم ، هم مسیر طولانیه و خسته میشیم.
کم کم آماده شدم و ساعت ۱۲ و ربع نشستیم تو اسنپ.
فکر میکنم کودن ترین راننده جهان نصیب ما شده بود . مسیریاب گذاشته بودبعد از یه مسیر دیگه میرفت ، میگفتیم آقا چرا اینطوری میکنی ؟؟
میگفت: بنطرم این مسیر بهتره!!
اینطوری بگم که ما شرق تهرانیم و مسیر یاب من که ویز باشه میگفت از اتوبان باقری بریدبعد اتوبان بسیج و آزادگان و ،،،
باور میکنید این طرف ، ما رو از عباس آباد و امیر آباد و ،،، برد؟؟ رسما وسسسط شهر، ترافیک و قدم به قدم چراغ ترافیک و ...
تو کل مسیر من عصبی بودم و به نفس غر میزدم که اگه اسنپ نگرفته بودیم اینطوری نمیشد. نفس هم گشت یه چیزی پیدا کنه که یه وقت عقب نمونه ، گفت: اگه تو دم در به گربه ها غذا نمیدادی ، زودتر میرفتیم
که با نگاه بسیار غضبناک من مواجه شد و سریع گفت: شوخی میکنم
بالاخره در ساعت یکربع به ۳ رسیدیم به مقصصصصد
البته که من بین راه با دفتر تماس گرفتم و مشکل رو گفتم بهشون.
تو دفتر هم اون پیرمرد خوش مشرب و مهربون بنام آقای حاتمی رو دیدیم و هم دکتر حاتمی محترم رو.
ازشون پرسیدم داستان این شماره یکتا چیه؟ گفتند: این برای استعلام طلاقه چون تقلب تو دفاتر طلاق قدیمی خیلی زیاد شده مخصوصا خیلی از زن و شوهرها بخاطر معاف کردن پسرهاشون بصورت فرمالیته از هم طلاق گرفتن ، این وسط هم یه عده طلاق نگرفتن درواقع طلاق و مدارکش رو جعل کردن و ثبت احوال سختگیری هاشو بیشتر کرده.
خلاصه که بعد از نیم ساعت یه برگه با مهربرجسته و شماره یکتا تحویل گرفتم که شرح کامل طلاقم روش درج شده بود. دوباره اسنپ گرفتیم .
تو مسیر برگشت سرم رو گذاشته بودم رو شیشه و تو گذشته غرق شده بودم.
دیگه مثل ظهر ترافیک نبود و راننده هم انداخته بود تو اتوبان و داشت از مسیر درست میروند. ماشینا و درختا به سرعت از جلوی چشمام رژه میرفتند و کش و قوس می اومدن. مهربانوی بیست ساله عاشق شده بود و با دست و پای لرزان منتظر مردی بود که همین اواخرخیلی اتفاقی باهاش آشنا شده بود و قرار بود با مادرش بیان که مامان مصی و بابا عباس تازه از سفر رسیده و حیرت زده از حرف های مهربانو و خبرهای عشق و عاشقیش، خواستگار شتابزده ش، رو ببینند .
مهربانو اندازه هزار بار رفت جلوی آینه و چین های پیراهن لیموییش رو صاف کرد. سعی میکرد خودش رو از دریچه چشم آرمین ببینه که آیا به اندازه کافی زیبا هست یا نه؟
گذشت .. پر از خنده و اشک ،، پر از طپش های قلب عاشق و بیقرار.. بوسه های شرم آگین و پنهانی .. امید به روزهای خوب زندگی مشترک. یکسال بعد مراسم عقدو ازدواج و خداحافظی از منزل پدری.
ده ماه بعد، اسباب کشی به همون ساختمان پدری و ادامه زندگی پر از فراز و نشیب مشترک
پنج سال بعد مهربانو با شکم برآمده و حالت تهوع های بی پایان ، جنینی که داشت رشد میکرد و مهربانویی که هنوز به اینده خانواده کوچکش امیدوار بود.
هفت ماه و نیم بعد مهربانو، تبدیل به مادر نوزاد نارسی شده بود که بعد از ۱۲ روز از تولدش، بالاخره خطر مرگ از سرش گذشته بود.
سختی های زندگی مشترکشون روز به روز بیشتر میشد. آرمین چپ و راست، وقت و بی وقت، مهربانو رو به باد کتک های وحشیانه میگرفت و بعد پشیمون میشد .
بی پولی، عدم ثبات روانی آرمین، زندگی مشترکشون رو با شیب تندی به سمت پرتگاه میبرد. مهربانوی عاشق به شبهی با یک بچه در بغل، سرگردان و وحشت زده تبدیل شده بود.
کم کم ارتباط با خانواده پدری رو از دست داده بود..تنها و ضعیف، بارها به دست و پای آرمین و خانواده ش می افتاد، خودش رو میدید که داره از کالبد مهربانوی قدیمی جدا میشه.. دیگه چیزی برای باختن نداشت جز دختر کوچولوی معصومش.
بالاخره اون روزی که باید میرسید تا مهربانو تصمیم بگیره خودش و دخترش رو از اون نکبت که اسمش زندگی مشترک بود نجات بده ، از راه رسید.
دیگه هیییچ چیز و هیچ کس نتونستند از تصمیم جدایی منصرفش کنند.
آررره ۲۱ سال قبل با تلاش فراوون از آرمین جدا شدم . تاریخ طلاق دوازدهم شهریور ۸۲ تو شناسنامه م درج شد یعنی درست ۱۰ سال بعد از همون روزی که با آرمین آشنا شده بودم .. روز دوازدهم شهریور ۷۲
یه تصمیماتی تو زندگی واااقعا دکمه غلط کردن نداره ...
آرمین لعنت به تو که ۲۱ ساله ازت جدا شدم، ولی هنوزم باید بخاطرت تاوان پس بدم .
دست مهربونی موهایی که روی صورتم پخش شده بود رو کنار زد و منو از دنیای کج و معوجی که توش غرق بودم بیرون کشید.
-کجایی مهربانو؟
-همین جااا
- نه ، اینجا نبودی ، جای خوبی هم نبودی .
- ببین دفترخونه برای این شماره یکتا چقدر گرفت؟
-۳۷۵ تومن
- ۲۷۰ هم اسنپ رفتن و ۲۵۰ هم اسنپ الان ، اونم ۳۷۵ ..... شد حدود یه تومن .. تف بهت آرمین.
- الان این یه تومن ناراحتت کرده؟
- نه واااقعا داشتم فکر میکردم ، از شر آرمین هیچوقت رها نمیشم .
- بیخیال مهربانو ، عمری ازمون گذشت و من و تو به پای هم پیر شدیم .
دستشو بوسیدم و خندیدم .
گفت: فکر نکن یادم رفته اومدنی چقدر بد اخلاق شده بودی هااا .
خندیدم و گفتم : گمشووو تو هم با این پیشنهاد دادنات .. ادا شو درآوردم( با اسنپ بریم راحت باشیم)
بالاخره رسیدیم خونه و به غذاها حمله کردیم .
شنبه رونوشت و شماره یکتا رو بردم به دفتر تحویل دادم . چهارشنبه شناسنامه م اومد.
*****
گاهی واقعا نمیشه گذشته رو جبران کرد. مواظب عواقب تصمیماتی که میگیریم باشیم.
راستی شناسنامه بابا با عکس کراوات زده ، یکماه بعد از تقاضاش اومد درب منزلشون
دوستتون دارم
سلام
شروع یه کار اداری توی این مملکت با خودمونه تموم شدنش با خدا.
ما الان دو ساله منتظر صدور کارت ملی عمادیم!
سلام
اونو که میگن اصلا کارتش رو نمی تونن وارد کنند