این پست و پست های آینده ی اردو ی شیراز ، از طرف من و مهردخت به تمام دوستان عزیز علی الخصوص نسرین نازنینم تقدیم می شود
نمیدونم قبلا" گفته بودم یا نه ، ولی مجموعه ی روشنگر و روشنگران که مدرسه و هنرستان مهردخت خانم ما باشه ، هرسال اردوی چند روزه ی خوبی برای دانش آموزان برگزار میکنه .
سال اول و دوم با ممانعت شدید مهردخت ، و بهانه هایی از قبیل : چطور از تو جدا شم و مگه میشه بدون تو باشم و ... گذشت .
تقریبا" اوایل دی ماه بود که یه روز وقتی از اداره به خونه رسیدم ، مهردخت بروشور اردوی امسال رو جلوی روم گرفت و گفت :
مامان بیچاره شدم !!! امسال میخوان ببرن شیراز ، من چطور به شهر آرزوهام سفر نکنم ؟؟ با خنده گفتم : خوب به شهر آرزوهات سفر کن !!!
مهردخت با لب و لوچه ی آوویزون جواب داد : بدون تو ، مگه مییییییییییییشه ؟؟
گفتم : اررره ، انقدرم خوش میگذره که !!!
خلاصه تقریبا" بیست روز به "نه ، نمی تونم " گذشت ... دیگه داشتیم به آخرین روزهای مهلت ثبت نام نزدیک میشدیم ...
- : مامان من چیکار کنم ؟
-: از من میشنوی ، نررررو .
-: واااع ، چررررا؟؟
-: چرا نداره مامان جون ، یه اردوی چار روزه میخوای بری ، دمار منو درآوردی ، انقدر که شب و روز اندر فواید ، اردو با تو حرف زدم ، باز تهش میگی" بدون تو هرررگز !!! ول کن بابا ، تو هنوز آمادگی این کارها رو نداری ... وااااااللله
انگار همین بی تفاوتی و قاطعیت من باعث شد که مهردخت گفت : ثبت ناااامم کن و پقی زد زیر گریه .
گفتم : ول کن بابا هشتصد هزارتومن ثبت نام ، یه دوست تومن هم برای خرج و عشق و حال ....تازه نازززز هم میکنی !!!!
اما ثبت نامش کردم
*****
و روز سه شنبه ، سیزدهم بهمن ماه فرارسید ، قرار بود بچه ها مطابق هر روز با برنامه ی روز سه شنبه به مدرسه برن (البته همراه کوله بار سفر).. تا زنگ تفریح ظهر درس بخونند . بعد از صرف ناهار به سمت راه آهن حرکت کنند و ساعت چهار بعد از ظهر ترن به مقصد شیراز حرکت کنه .
شب قبل از حرکت و بستن توشه ی سفر دیدنی بود .
سر برداشتن ملحفه و روبالشی دعوامون شد . مهردخت یه روبالشی و دوتا ملحفه ی دونفره برداشته بود که کلی ساکش رو اشغال کرده بود . هر چی میگفتم : بابا جون تو داری میری هتل پنج ستاره ، می گفت تو قطار چه کنم ؟؟ باید این وسایل خواب رو همراه داشته باشم .
لباس بیرون که نداشتن طفلکی ها باید با همون فرم مدرسه این مدت رو سر می کردند ولی چون یه شب تو هتل جشن تولد بهمن ماهی ها رو داشتند یه شلوار مهمونی و یه بلوز خوشگل برداشت. لوازم شخصی و عطر و مسواک و صندل برای تو قطار و صد البته نم اشک موذی من که گاهی از گوشه ی چشمام نیش میزد و با هزار مکافات نذاشتم مهردخت بویی از هجوم افکار غمگین من ببره ..
به اتاقش نگاه میکردم ، از روزهای نوزادی و چشم انتظاریم برای برگشتن از بیمارستان گرفته ، تا همه
ی بازی ها و خنده و گریه های دوتایی و شبانه مون ..
به خودم می گفتم : کجااایی مهربانو ، مهردختت خانومی شده برای خودش و داره اولین سفر مستقلش رو تجربه میکنه ..
به همین زودی برای ادامه تحصیل و ازدواج و مادر شدن و هزار بهونه ی شیرین دیگه ، بند های وابستگیش ، جدا میشه ولی چیزی که مسلمه تا وقتی زنده هستید مهر زیبا و پرافتخار مادر و دختری به پیشونی هامون حک شده
سه شنبه صبح با وسایلش دم در مدرسه پیاده ش کردم ، لحظاتی تو آغوش هم جای گرفتیم و سرو روی هم رو بوسه بارون کردیم .
تو اداره زمان به کندی می گذشت ، تقریبا" ساعت یک و نیم بود که یه گروه به نام اردوی شیراز ، تو صفحه ی تلگرامم باز شد و پشت سر هم ، پدر و مادر های بچه های همسفر به گروه اضافه می شدند .
بالای همه ی پیام ها هم پیام زیبای خوش آمد گویی مشاور مهردخت خودنمایی میکرد و اطلاع از اینکه ما به سمت راه آهن حرکت کردیم و عکس دستجمعی از دختران شاد و خندان ما ، سوار بر اتوبوس .
اینطوری براتون بگم که از لحظه ی خروج دخترا از هنرستان ، تا روز شنبه ساعت نه صبح که بچه ها مجدد به مدرسه برگشتند ، همه ی لحظه ها با دخترامون سفر کردیم و عکس های پشت سر هم،شون رو نگاه کردیم .
من واقعا" نمیدونم چطور این مشاورین و مسِولین هماهنگ بودند که ما حتی یک لحظه ازشون بی خبر نموندیم ، دروغ نگم تقریبا" از ساعت دو ، دو ونیم نیمه شب تا هفت صبح فردا گروه سکوت می کرد و خبر جدیدی دریافت نمی کردیم .
تو این مدت با همه ی مامان باباهای گل بچه ها آشنا شدیم ، از خاطراتمون نوشتیم ، به هم دلداری دادیم ، جوری که واقعا" در پایان سفر بچه ها کاملا" ما با هم مانوس شده بودیم . " این سفر تجربه ی بسیار خوبی هم برای بچه ها و هم برای پدرو مادر ها بود " .
اجازه بدید بقیه سفر و ماجراهای شیراز رو تو یه پست دیگه براتون بنویسم ، چون بقیه ش از زبون مهردخته و از نظر فرهنگی - تاریخی بسیار باارزش و قابل تامل .
دوستتون دارم ، خیلی زیاد
عزیزممممم ایشالا همیشه به شادی و خوبی باشه ...
ممنون عزیز دلم همچمین

شیراز....
یه چیزی در گوشی بگم؟
من تا حالا شیراز نرفتم
.
چه قدر عالی که مهر دخت این سفر رو رفت و چه عالی که مسئولان مدرسه تا این حد دلسوزانه ترتیب این سفر رو دادن
.
خاطرات این سفر برای همیشه توو قلب مهردخت می مونه
همیشه اولین سفر، مجردی...خیلی خوش می گذره
ساده جونم منم یه بار رفتم و خیلی خیلی کمه .
اره واقعا خیلی برام مهم بود تصمیم به رفتنش و واقعا از مدرسه ی مهردخت و همه ی روش هاشون خیلی خیلی راضیم .
اولیت ها یه چیز دیگه ن
سلام مهربانوی عزیز... امیدوارم حالتون خوب باشه... تبریک میگم ازدواج برادر عزیزتون رو... لذت بردم از پست عروسی... خوشبخت بشن الهی....
از اینکه مهردخت جان می خواد کم کم مستقل بشه خوشحال باشین... مهردخت دختر توانمندیه .... ان شاالله بیشتر بره سفر و تحربه کسب کنه...
سلام یاس نازنینم . ممنون از تبریک و کامنت محبت آمیزت عزیزم .


شیراز عالیه
معماریش
مردمان خونگرمش
آثار باستانیش
غذاهاش
باغ ارمش
نارنجستان قوامش
فالوده و بستنی پشت ارگش
هات داگ و دونر کباب فلکه گازش
سعدیه
حافظیه
شاه چراغیه!
سر بزن به روزم
دلم داره ضعف میره یه سفر اونجا برم .
با افتخار خدمت میرسم پونی جان
سلام مهربانو جان...
لااقل به خودت سر بزن ...
دروغ چرا ! تا قبر آن آن ان ...
هنوز این پستت رو نخوندم ... فقط اومدم بپرسم چرا اینقدر کم کار شدی ؟
اصلن بهت نمیاد ... حالا به ما سر نمیزنی طوری نیست !
سلام دااااش بهمن


خیلی خوب بود " لا اقل به خودت سر بزن "













عزیز جان یه مهربانوعه و یعالمه کارهای پیش از نوروز و البته تحریم ها برداشته شده و تا سقف سرمون کار می کنیم .
vay Mehrbanoo jan in hamon mojtamee Roshangar to Mantaghe 12 nist ke Mehrdokht jan mire? man ham dabestan to in Madresse boodam albate hoddode 32 sale pish.Kheili ali bood in Madrese.
Omidvaram Mehrdpkht Aziz hamishe Khoshs va salamat dar kenare Madare golesh bashe
شکوه جانم . دبیرستان روشنگران در خیابان 196 غربی تهران پارس و هنرستان روشنگر در اتوبان باقری ، تقریبا نبش 196 غربی و در منظقه 13 قرار دارند


البته دبیرستان روشمگران یه شعبه تو میرداماد هم داریم و از هنرستان روشنگر هم یک شعبه در دوبی وجود داره .
همه ی کادر ها فوق العاده هستند و خوشحالم یاد خاطرات قدیمیت افتادی . الهی تو هم همیشه موفق و شاد باشی عزیزم
سلاممم
سفرشون بی خطر باشه ان شاءالله.
مهردخت قدر این روزهاتو بدون برای خیلی ها این سفر ساده تو یه رویاست.
همیشه بخندین.
سلام اعظم جان
واقعا" ... چقدر خوب گفتی اعظم جون .
همچنین عزیزم
جسارت نشه اما یاد یکی از این خانمهای شرکت افتادم که در موردش می گن هر هتلی بره دو سه تا جعبه دستمال کاغذی از هتلیه می گیره و تمام روی صندلی و تخت و هر جا که کلاً دستش تماس پیدا کنه رو با دستمال فرش می کنه و به هتل هم خیلی تاکید می کنه هیچ کس برای نظافت داخل اتاقش نیاد!
البته همیشه هم بعد از ماموریتهاش یه چند روزی به علت بیماری بستری میشه!
نه بابا مهردخت اینطوری نیست .. اون دیگه چه اعجوبه اییه
بانو منم بغضم شد...انگار تمام روزای زندگیت از جلوی چشام مثل یه فیلم رد شد...دوستون دارم خیلی زیاد
الهی اشکاتون همیشه واسه جدایی های شیرین باشه
فدات شم شاپرک زیبای من .


نبینم اشکتو نازنین .
الهی آمین . برای تو هم همین باشه
با سلام
خیلی خوب بود. ولی همه این چیزها که گفتید بیشتر غم انگیز بود تا شادی آور. زیرا همه اینها مرهون تلاش شبانه روزی غربی ها بوده که موبایل، اینترنت، اپلیکیشن تلگرام، آنتن بی تی اس، قطار، اتوبوس، هتل پنج ستاره .... را اختراع کردند تا اینجا ما ایرانی ها افتخار کنیم که از دستاوردهای اونها استفاده کرده و لذت بردیم. اونها تلاش کردند تلاش کردند و ما به تفریح گذروندیم تا ما جهان سومی ها صرفا مصرف کننده باشیم و عجبا که به این فرهنگ مصرف کنندگی هم می بالیم و غرق در شادی میشیم!!!
سلام مجید جان .. چی بگم که وقتی مهردخت از شیراز اومد و برام از یه جنایات تاریخی حرف زد ، دوتایی با هم اشک ریختیم که چه سهم بزرگی تو گند زدن داریم
وااای مهربانو جان 800 هزار تومان زیاد نیست؟
در مورد جدا شدن بچه ها از پدر و مادر، چه تجربه و حس خویه اینکه آدم ببینه جوجه اش داره راه خودش را پیدا میکنه
زری جانم سال اول 600 هزار بود و من برقم پرید ، البته که مهردخت اولین بارش بود ولی یه پست نوشتم براتون وقتی تو جلسه قیمت رو ما هم اعتراض کردیم و مدیر مدرسه چه دلایل قانع کننده ای اورد .


اگه نخوندی بطور خلاصه برات میگم .
سهم بزرگ این هزینه مربوط به محل اقامت بچه هاست که همیشه بهترین هتل با بالاترین کیفیت کنترل و حراست رو شامل میشه .
با 58 دختر سن 16-17 سال سفر کردن و کنترل همه ی اون ها و ایجاد امنیتشون تحت شرایطی که مهمون های دیگه هم تو هتل هستند کار ساده ای نیست .
وقتی هتل گرون باشه افراد مشخص تری برای اقامت اونجا میان و بچه ها امنیتشون بالاتره ، مدیر تعریف میکرد که چند سال قبل پدر یکی از دخترا لطف کرد و 5 تا ویلای بزرگش رو تو یه شهرک در شمال کشور دراختیار مدرسه گذاشت تا همه برن و خوش بگدرونند ، از قضا برف بی سابقه بارید و دخترا تو شهرکی که با جاده فاصله داشت گیر کردن حتی امکان غدا و سوخت رسانی نبوده و نهایتا بچه ها و مشاورا تمام وسایل چوبی رو اتیش زدن تا یخ نزنن و اخر سر هم یه ماشین از این برف رو های خفن کرایه کردن تا راه رو باز کردن . اوضتعی بودن و مدیر مدرسه و اولیا نیمه جون شدن بودن از .وحشت وضعیت بچه ها .
این مستقل شدن و بزرگ شدن جوجه ها عااالمی داره
akh jooon mehrdokht minevise!
ba eradat faravan
عزززیزمی
سلام
چه کار خوبی! تجربه نو و بی نظیریه
سلام عزیزم ... عااالی بود

سلام مهربانوی عزیز
چقدر دختر گلت کیف کرده .
بچه ها زود بزرگ میشن تا چشم هم بزاری رفتن سر زندگیشون چقدر عالی که این فرصت رو بهش دادی تا دور از تو هم بتونه از زندگیش لذت ببره خدا بهت ببخشه و همیشه سالم و تندرست و موفق باشه
سلام ترلان نازنینم

واقعا همینطوره . ممنونتم گلم خدا عزیزای دلت رو برات نگه داره خانوم ماااه
ای جان
خانومی شده برا خودش
انشالله همیشه به سفر و گردش و شادی
خدا حفظش کنه براتون
عزززیزم . ممنونتم فریدا جانم
سلام بر بانوی مهربانی
عزیزم میگفتی در خدمت باشیم.کدوم هتل بودن هتل شیراز عالیه
سلام عزیزم.
ممنونتم مهربون . بله هتل شیراز که هنوزم مهردخت میگه مامان عااالی بود
درود
به به
شیراز شهر عشق با مردمان با صفایش
یه انرژی مثبتی توی شهر موج میزنه
دروود بر تو دوست عزیزم


سلامتیه شیراز و شیرازی
سلام عجب حس لطیفی داشته اید اصلا شما با بقیه خیلی فرق دارید وقتی نوشته هایت را می خونم به خودم میگم خیلی سنگ دلم
آخه اولین سفر پسر من وقتی کلاس پنجم بود را به یاد دارم آنهم از طریق مدرسه به شهر قم بود تازه همه ی اتوبوس ها رسیدند الی اتوبوس پسر من که یک ساعت و خورده ای تاخیر داشت آنهم به خاطر گم شدن یکی از بچه ها بود
البته آن زمان تلفن همراه هم وجود نداشت تا ببینم چرا دیر کرده اند کار مان قدم زدن و چشم به جاده داشتن بود
سلام غریبه جان . ممنونتم دوست من ولی تو هم سنگ دل نیستی ، هرکدوممنون احساساتمون رو به روش خودمون بروز میدیم . گاهی قدم زدن و چشم به جاده داشتن احساست عمیق تری از اشک و قربون صدقه داره .



ولی چه اوضااعی بوده و چقدر حل بدی داشتن اولیای مدرسه تا بچه پیدا شده
اینا هم مال خودت
هوراااا... من چه خوشبختم!
هانی عزیز دیروز سورپرایزم کرد و امروز تو.
ممنون
منتظر بقیه ی خاطرات سفر شیراز هشتم.
ولی یه چیزی بگم. این اردوهای دو سه روزه هم برای بچه ها تجربه ی فوق العاده ایه هم مادر و پدرا.
مزدک اولین اردوشو یک روزه وقتی شش سالش بود رفت و هر سال یه روز بهش اضافه می شد.
همیشه به شادی و سفر و سلامتی هر سه تون
عزززیز دلمی نسرین جانم