دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

پرستاران/ گیاهخواری/ بیمار مورد حمایتیمون

هفته ی پیش رفته بودم دیدن دوستم که مترون یکی از بیمارستان های دولتیه . 

(مترون همون رییس کل پرستارهاو ماماهای یک بیمارستانه که  شیفت صبح کار میکنند و اتاق اختصاصی دارند و کارشون دفتری و مدیریتیه.)


وقتی یه فرصت کوچولو پیدا کردیم تا بتونیم دو کلام با همدیگه صحبت کنیم ، بهش گفتم : منصوره جان من خیلی بیجا میکنم میگم 23 سال کار کردم خسته شدم . همه ی 23 سال کارمندیِ من رو که جمع کنی قد یه روز کار پر استرس وپر مسئولیت تو نمیشه . 

متاسفانه ارتباط مستقیم و تنگاتنگ فقر و کم سوادی و کم هوشی رو اونجا لمس کردم .  چه بسا افراد نخبه و تاثیرگزاری در کل دنیا داریم که از دل فقیر ترین خانواده ها بیرون اومدن ، منکرش نیستم ولی اکثریتی که دچار سه معضلی که اشاره کردم بهشون ، کاملاً شامل این ارتباط مستقیم هستند. 

هوا گرررم بود، خانومه دوتا بچه ی حدود 4 تا 6 سال کنارش راه می اومدن خودشم با یه دست پرونده رو گرفته بود و با یه دستش نوزاد پتو پیچ شده ای که از شدت گریه بنفش شده بود رو تکون می داد و عاجزانه به دوست من میگفت بچه م خودشو خراب کرده من چکار کنم؟ 

منصوره با مهربونی گفت سرویس های بهداشتی اون طرفند برو بچه رو تمیز کن . اصلاً این ساختمون برای چی اومدی؟ گفت: هااا

دو بار هم سوالش رو تکرار کرد ولی خانمه هیچ ایده ای نداشت بابت اینکه چرا اومده قسمت اداری

منصوره بهش گفت:  شما باید ساختمون های رو به رو بری. بذار من یکی رو پیدا کنم بیاد همراهت کمکت کنه . 

منصوره همکلاس دوران دبیرستان منه ، همیشه به صبوری و مهربونی معروف بود . اون روز بهش گفتم : منصوره واقعا تو باید تو بیمارستان کار میکردی ، من یک ثانیه هم نمیتونم مثل تو صبور باشم . گفت: شوخی نکن ... هیچوقت من مثل تو نیستم ، همه میدونند اگر من صبورم ، انگشت کوچیکه ی تو هم نیستم . گفتم: والا شاید تو زندگی حرفت درست باشه ولی تو کار اصلاً. 

خلاصه که از همین تریبون دست کادر درمان مخصوصاً پرستاران عزیز رو میبوسم و مجدداً بهشون خسته نباشید میگم و عرض ارادت ... چقدر هم خوووب قدرشما ها رو سیستم میدونه وااااقعاً

****

یکی از چالش هایی که در زمینه ی قنادی  این اواخر گذروندم ، پخت شیرینی های خشک برای افراد وگان یا همون مصرف کنندگان محصولات صد درصد گیاهیه . خب من کیک و شیرینی های رژیمی زیاد درست کردم ولی وگان رو تا حالا تجربه نکرده بودم . 

اینکه تو شیرینی کره ی حیوانی، تخم مرغ و حتی عسل چون یک حیوان تولیدش کرده وجود نداشته باشه برام خوشایند نبود. فکر میکردم خروجی ترکیبات گیاهی بعنوان شیرینی چی میتونه باشه؟ اصلا خوشنزه میشه؟ یا اینکه فوقش یه مدل بتونم درست کنم و هیچ تنوعی نداشته باشه ... ولی وقتی رفتم دنبالش بابت تنوع و مزه ش کاملاً غافلگیر شدم . از بین چندین سری شیرینی فقط پنج مدل انتخاب کردم و درست کردم و نتیجه ش شد این: 



خیلی دلم میخواد گیاه خواری رو  بعنوان سبک زندگی تجربه کنم ولی سالهاست بهش فکر میکنم و در خودم نمیبینم بتونم اجراش کنم . لطفاً تجربیاتتون رو به اشتراک بذارید 


*********


درمورد جمع آوری برای مورد همیاری که بهمون معرفی شده بود باید بگم : ممنونم که بازم مثل همیشه صرفاً بر پایه ی اعتماد و لطفی که دارید از مال خودتون بخشیدید و من رو واسطه ی امن رسوندن کمک هاتون به بیمار نیازمند انتخاب کردید . در این زمانه ای که همه ی خیرین ، نه یکی بلکه چندین مورد حمایتی رو در اطراف خودشون دارند ، بخشیدن بدون چشمداشت کار بسیار بزرگیه. 

کاش مسئولین مملکت ( هر مملکتی، مال خودمون که دیگه شده باتلاق متعفنی از دزدها) از بین خیرین که پاک ترین قلب های دنیا رو دارند، انتخاب می شدند . 

همگی شما که درکامنت ها اسامیتون مشخصه بعلاوه ی نسرین عزیزم و دوستانش و اون دوستان خاموشی که واریز میکنند و اطلاع نمیدن وخانواده ی خودم و  فرشته ی مهربونی بنام مانی تنها چیزی که میتونم براتون آرزو کنم اینه که در گرفتاری هاتون ( که بی تعارف شامل حال همه ی جانداران میشه ) از اون جاهایی که انتظارش رو ندارید دست هایی نامریی گره های کور رو براتون باز کنند.

آخرین خبر از آقای بیماراینه که چهار روز درهفته دیالیز میشن و بقیه ی روزها هم تحت ویزیت و آزمایشات پیش نیاز پیوند هستند. 

ظرف امروز فردا ، وجه مورد نظر رو به شماره شبای بیمارمون واریز میکنم . اگر بعد از واریزی بازم به شماره کارت واریز کنید میمونه برای موارد بعدی . 


دوستتون دارم 





نظرات 14 + ارسال نظر
x یکشنبه 17 تیر 1403 ساعت 10:32 ب.ظ http://malakiti.blogfa.com

ولی به نظر من مهربونی تو دست کمی نداره مهربانو جان

عزیز منی که شما

مجید وفادار چهارشنبه 23 خرداد 1403 ساعت 06:48 ب.ظ http://vafadarfaz.blogfa.com

مهربونی گم نمیشه
یه روزی یه جایی بهت برمیگرده


سلام مهربانو جان خوبی خوشی
این شیرینی ها اینجا کپک زد بوی گندش تا وبلاگ ما اومد ولی حاضر نشدی برای من بفرستی یادت باشه

میگم یه وقت لاک ناخن هات پاک نشه وبلاگ من بیای کامنت بذاری

سلام ممنونم باوفا

سمیرا(راحله) سه‌شنبه 22 خرداد 1403 ساعت 10:03 ق.ظ http://samisami0064.blogfa.com

دستمریزاد...از رنگ و روشون معلومه خیلییی
خوشمزه اند...

ما همیشه کره گیاهی مصرف میکنیم و چقدر خوشم اومد گفتی با کره گیاهی درست شدن..

مهربانو جان یه سوال دارم کیک از چند کیلو قابل سفارش هست؟؟؟مثلا خیلیی کوچولو
در حد یکی دو کیلو قابل سفارشه؟؟
و از چند روز قبل باید بهت اطلاع بدیم نازنینم؟؟

قربونت برم سمیرا جون لطف داری
کیک بین یکی دو کیلو‌که کوچولو‌نیست عزیزم از ۵۰۰-۶۰۰ گرم میشه سفارش داد
حداقل از سه چهار روز قبل

سمیرا(راحله) سه‌شنبه 22 خرداد 1403 ساعت 10:00 ق.ظ http://samisami0064.blogfa.com

دست خودم نبود و نیست و به خاطر روحیه ی
خیلییی حساسم حتی از دم در بیمارستان هم رد میشم دلم میگیره و سریع گریه م
میگیره و برای شفای همه ی بیمارها دعا میکنم...
یادم میاد سر به دنیا اومدن رونیا چقدر وحشت
داشتم سر بیمارستان رفتن ...شبها مینشستم
سرچ میکردم و هی گریه میکردم ..علی میگفت
تو رو خدا انقدر سرچ نکن و نگران نباش
خلاصه سرت رو در نیارم
روز زایمانم انقدر خاطره ی خوبی برام ساختن
کادر درمان این بیمارستان نزدیک خونمون

که همیشه دعاگوشونم ...

انقدر خوش اخلاق بودن هااا...اصلا درد رو
نمیفهمیدن هیچ بیماری....

خدا قوت به همه ی کادر درمان و به امید
شفای همه ی بیمارها

عزززیز دلم
الهی همه بی درد و راحت زندگی کنند چه آرزوی محالی

یک مادر یکشنبه 20 خرداد 1403 ساعت 08:27 ق.ظ

صبحت بخیر وشادی مهربانوجان باهات موافقم که کار کردن تو محیط بیمارستانی واقعا توان وقدرت خاصی میخواد.اینقدرتو این محیط شرایط عجیب وسخت پیش میاد که هر کسی تحملش رو نداره .6سال پیش بخاطر عزیزی بیمارستان امام تهران بودیم بیمارستان فوق العاده شلوغیه.اورژانس پر از مریض ووحشتناک.یه خانم دکتر مهربونی رو اونجا دیدم که انگار فرشته ای بود با لباس سفید.پشت سرهم مریض تصادفی ونیاز به سی پی ار می اومد واون احیاشون میکرد.من تو اتاق احیا بودم وهمه اینا رو به چشمم خودم می دیدم.به دلایل مفصلی با مریضمون تو اون اتاق بودماین خانم دکتر مهربون از جون مایه میذاشت .یکم که سرش خلوت شد ومعاینه بیمار ما رو هم انجام داد گفت 4صبح میام دوباره بهت سر میزنم.تاحالا دکتری به خوش قلبی این فرشته ندیدم.با خود گفتم این بنده خدا با این سر شلوغ که پیجرش مدام درگیرش کرده کی ما رو یادش می مونه ولی در کمال ناباوری حدودای 4با چند تا دکتر اومد...... همه مون می دونیم کادر درمان کار سختی دارند ولی اصلا در حد لیاقتشون حمایت نمیشند.ویه خدا قوت هم به خودت و همه اونایی که درد انسان های دیگه براشون مهمه.پر توان باشی عزیزم

عزززیزم چه خاطره ی قشنگی تعریف کردی
بعضیا واقعا فقط بال ندارن وگرنه همون فرشته ای که ما از بچگی درموردش شنیدیم هستند .
الهی همه شفا پیدا کنند و درگیر بیمارستان و دوا درمون نباشند
عزززیزم ممنونتم نازنین

الهام جمعه 18 خرداد 1403 ساعت 10:08 ق.ظ

سلام مهربانو جان
خواهر من سالها پرستار و بعد سورپرایز و الان مترون یک بیمارستان دولتی ست.
من از رفتار و شخصیتش در قبال بیماران نمیدونم و نمینویسم اما درباره رفتارش با مادرم برات بنویسم. خواهر من تهران نیست و مادر تهرانن. هر روز سر ساعت مشخص تلفن بزند و یک ساعت درباره همه چیز اجازه بده مادر صحبت کنه. هر عصر تصویری زنگ بزنه تا روی مادر ببینه. الان حدود هفتاد سالشه مادرم، هنوز یک جفت جوراب نخریدن (با توجه به اینکه خودشان درآمد ماهیانه و مکفی دارند), تمام لباسها و مایحتاج مادر خودش میخره و میاره. سالهاست ما حتی یک گرم گوشت، یک دونه پسته، یک دونه حبوبات نخریدیم چون هر بار که میاد تهران میخره و میاره و یخچال را پر می‌کنه. و فقط کافیه مادرم بگه فلان جام درد می‌کنه سریعا اگر همان روز نیاد فرداش تهرانه و شده مامان با خودش ببره یا دلجویی و همدردی کنه تا دردش کمتر سه و و و
مهربانو جان شما باورتون نمیشه تا قبل اینکه من سرکار برم، همین رفتار را با من هم داشت و هر چی برای خودش می‌خرید برای منم میخرید، حتی گوشی موبایل. البته از وقتی رفتم سرکار این مورد خیلی کمتر شده و بیشتر از جانب من انجام میشه تا یک هزارم محبتاش جبران شه.
واقعا این پرستارها و کادر درمان به نظر من فرشته اند، صبر، حوصله و محبت بی پایانی دارند که اصلا در مخیله نمیگنجه.
در مقابل من خواهر بزرگی دارم که فاصله اش تا منزل ما ده دقیقه است، تماس تلفنی که اصلا ندارد و تنها هر روز پیام میدهد به من که سلام خوبی؟ مامان خوبه؟ و آفلاین میشود تا فردا! یعنی حتی منتظر نمیشه جواب بدم. از نظر مالی و مسافت هم که اصلا قابل قیاس با خواهر دیگر نیست اما تنها سالی یک مرتبه روز مادر به دیدن مادرم میاد و سیصد هزار تومان نقدی هدیه میآورد. و جالب اینکه مادر بسیار این خواهر را دوست دارد و میگوید در کودکی خیلی مریض می‌شده و خیلی به سختی بزرگش کردم.
اما خواهرم میگه حوصله بیماری مامان و ندارم و غصه ش بخورم پوستم خراب میشه. سیر طبیعی زندگی همینه دیگه پیر شده و مریضه تا بمیره!!!

بگذریم
قیاس این دو را نوشتم که بگم اون دوست مترون شما با اون صبر و محبت را من هم سالهاست با گوشت و پوست و خون لمس میکنم و انگار واقعا برای این شغل آفریده شده اند که با حقوق کم و کارانه و اضافه کاری ای که همیشه هم عقب است با دل و جون کار میکنند.
تنشون سالم باشه و دلشون خوش

میبوسمت

سلام الهام جانم
میخواستم اول تشکر کنم بابت کامنتی که نوشتی امروزم رو ساختی . هرچند که درمورد خواهر بزرگت خیلی متاسفم .. ولی انقدر اون قسمتی که درمورد خواهر فرشته خویت نوشتی زیبا و تحسین برانگیزه که چیزای منفی دیگه نمیتونه تاثیرش رو کم رنگ کنه . از جانب من دستای فرشته ی مهربونتون رو ببوس عزیزم چه قلب بزرگی داره و خوش به سعادتش .
نمیدونم این چه قانونیه که ادم به اونایی که کمتر براش دل میسوزونن مهر بیشتری داره . خدا کنه خودم اینطوری نباشم .
این دوست عزیز من منصوره که درموردش نوشتم بماند از همه ی سختی های کار پرستاران حالا الان که میخواد بازنشست بشه هم انقدر حق و حقوقشون رو ضایع میکنند که حتی نمیتونه با 25 سال خدمت تقاضا بده .
یعنی همه جوره اذیتشون میکنند .
الهی آمین .
منم میبوسمت عزیزم و باز هم ممنونم

سمیرا چهارشنبه 16 خرداد 1403 ساعت 01:34 ب.ظ

سلام امکانش هست مکانی که برای اموزش شیرینی پزی میرید به اشتراک بزارید

سلام
سمیرا جان من اولین بار که بصورت اکادمیک اموزش دیدم رفتم آموزشگاه انکا که اسم و رسم داره و خیلی هم مدرن و لاکچریه همه ی مدرسینش هم از کوردن بلو مدرک دارن اووون موقع 4 میلیون و هشتصد پول اموزش دوروزه ی کیک و کوکی های کافه ای دیدم ولی وااقعا نیازی نیست .
اموزش های انلاین رایگان و حتی پکیج های انلاین ایستاگرامی زیادی هست که شما میتونی اونا رو بخری و دائم باهاشون تمرین کنی و پشتیبانی خوبی هم داره مدرسین جواب سوالاتتون رو کامل میدن و همیشه حواسشون بهت هست .
اصلا هم قیمت هاشون قابل مقایسه با کلاس های حضوری نیست .
از این مدرسان میتونی پیج افسانه بختیاری رو ببینی afsanehbakhtiarii
یا COOKINSTA بهش دایرکت پیغام بده راهنماییت میکنه خانم بسیار نازنین و کاردرستی هستند بگو اصلا دریا من رو معرفی کرده .

مجید وفادار سه‌شنبه 15 خرداد 1403 ساعت 06:39 ب.ظ http://vafadarfaz.blogfa.com

سنجاق میکنم
واژه های دلدادگی را
در سمت چپ
سینه ات
تا چشم نخورد
عاشقانه هایی
که با عطر حضورت
رنگ عشق میگیرد

سلام خانم هنرمند

این شیرینی ها رومیذاری من هوس می افتم گناهش گردن تویه
آخه چی میشه چند جعبه برای آدم فقیر گرسنه یارانه بگیری
محترم و خوش تیپ و خوشگل مثل من بفرستی بخوریم ثوابش رو هدیه کنیم به روحت
اگه بهت بگن میلیون ها تومن به مردم غزه کمک کن میکنی ولی حاضر نیستی یه لقمه شیرینی بما بدی

اینقدر بهت متلک میگم شاید دلت به رحم بیاد

ضمنا رمز کلید خونه عمه ات رودادی نه رمز مطلبت

سلام باوفا
دستت درد نکنه . من آدم صبوری هستم مجید جان

شکوه سه‌شنبه 15 خرداد 1403 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام بانو به عنوان کسی که سالها در بیمارستان به عنوان پزشک کار کردم باید بگم بار زیاد و وحشتناک بیماران روی دوش پرسنل پرستاری هست . مترونهای بیمارستان و حتی سوپروایزر ها نقش مدیریتی دارند و صد البته در جهت حفظ منافع سایر مدیران و اغلب هم نقش آدمهای مهربان را در برابر بیماران بازی می‌کنند و هیچ درکی از سختی کار پرستاران ندارند

سلام عزیز دلم
البته مترون ها پرستارانی هستند که سالها در قامت پرستار کار کردند و بعد مترون شدند .. حداقل دوست من که از دوران دبیرستان میشناسمش و کامنت بیماران ر زیر صفحه ش میبینم اهل نقش بازی کردن نیست .

رهگذر دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت 11:48 ب.ظ

سلام عزیزم
به نظرم گیاه خوارها دل گنده ای دارن، و گرنه چطور میشه کباب، قرمه سبزی، قیمه، باقالی پلو با گوشت، ته چین، فسنجون و... رو دید و نخورد.
حتی فکرشون هم دلم رو به حوس میندازه

سلام نازنین
خوشم میاد مثل خودم شکمویی

رها دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت 01:09 ق.ظ http://rahashavam. blogsky.com

سلام مهربانو جون شنیدی میگن اگر تو جاده باشی کنار جاده یه ماشین منتظر کمک باشه احتمال کمک از طرف ماشینهای هم مدلش زیاده. منم اگر تو موقعیت شما بودم (چون دو تا کوچولوی قد و نیم قد دارم ) احتمالا به خانومه پیشنهاد میدادم که دو تا کوچیکه رو نگه دارم بره پوشک نوزاد رو عوض کنه. اصلا چمیدونم شاید شب قبل اصلا نخوابیده از گریه و مریضی بچه. شاید گیجی و کم حواسیش مال خستگیش یوده با تمام وجودم دلم براش سوخت. نمیشه حتما به کم سوادی و فقرش نسیت داد .
دستت طلا که بانی خیری.ایشالا بیاد جلو خودت و دختر طلات.

قربونت برم رها جون لطف داری امیدوارم روزگار برای همه برمدار خوب بچرخه
اینایی که میگی درست عزیزم ولی مشت نمونه ی خروار رو‌تعریف کردم
خب الان بیشتر کارا با سیستم و کامپیوتر انجام میشه و امکان دور زدن و‌ تقلب هم نیست مخصوصا تو بیمارستان دولتی که باید بیمه باشی تا از تسهیلات استفاده کنی
چند نفر رو دیدم اصرار داشتن دفترچه دختر همسایه رو برای خودشون یا بچه شون استفاده کنند
هی پرسنل توضیح میدادن نمیشه اونا هم میخندیدن میگفتن تو بخوای میشه
واقعیتش دلم سوخت چون مثلا کسی که نشسته بود تو پذیرش ازمایشگاه طبقه منفی دو بود مقنعه کلفت هم سرش بود و شر شر عرق می ریخت و میگفت خانم نمیشه 
ممکنه اونی که گفتی هم باشه ولی شاید درمورد یکیشون صدق کنه
حالا فکر کن اینجا تهرانه حالا وضعیت تو مناطق محروم چیه
من که همه ی اینا رو‌مقصر مردم نمیدونم
فقر بیسوادی نااگاهی و … نتیجه ی عملکرد ناکارامد یه عده مفت خور دزده

مانی دوشنبه 14 خرداد 1403 ساعت 12:33 ق.ظ

مهربانو جان عزیز
سپاس از مهربانیت،
تندرست و در آرامش باشی .

عزیز دلمی فرشته ی مهربون

نسرین یکشنبه 13 خرداد 1403 ساعت 01:44 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

خدا نکنه آدم کارش تو ادارات در ایران بیفته. مثل توپ هی بهم پاست میدن. باز هم خوبه این دوستت اینقدر مهربون بوده و اینقدر مسیولانه رفتار میکنه. وجودشون یه دنیا ارزشمنده.
میدونی که من نزدیک هفت ساله لبنیات و گوشت نمی خورم. اما عسل می خورم. فکر می کنم زنبور عسلشو لازم نداره. برای شیر از سویا استفاده می کنم اما برای گوشت نتونستم با سویا جایگزینش کنم. برای غذا باید خیلی پر حوصله باشی تا بتونی سویا رو خوشمزه کنی و اصولاً طعمی بدی چون بی مزه هست. اما از وقتی گوشت نمی خورم خیلی احساس سبکی میکنم. دیگه هم احساس گناه ندارم که یه جوندار دیگه رو خوردم.
اونجا رو نمیدونم اما تو ولایتمون انواع و اقسام پنیر، شیر، بستنی، ماست، کشک وگان را می فروشند و واقعا هم همگی خوشمزه اند. بخصوص پنیرش.
پارسال تولد دوستم خوشمزه ترین کیکی که در عمرم خورده بودم را امتحان کردم. یه کیک شکلاتی وگان بود.
برای تاًمین پروتیین هم از حبوبات بخصوص عدس و قارچ استفاده می کنم. هفته ای یکبار هم هنوز تخم مرغ را می خورم.
پیشنهاد می کنم حتماً امتحانش کنی. حد اقل یکی دو بار در هفته. شاید خوشت بیاد.
در مورد کمک، چون هفته ی قبلش هم برای دنیز دوباره جمع کرده بودیم، نتونستیم برای این مورد کمک چندانی جمع کنیم. امیدوارم بزودی شفای کامل پیدا کنه.
یکبار دیگه خسته نباشی عزیز دلم

نسرین جانم یک دنیا ممنون از توضیحاتت باید بهش جدی فکر کنم
درضمن تو همیشه مهمترین عضو این همیاری تو همه ی این سالها بودی و هستی
اصلا یه جورایی این همیاری با وجود خودت سرپاست
ممنون که حواست به همه چی هست و هنوز هم هوای دنیز کوچولو رو داری

ربولی حسن کور شنبه 12 خرداد 1403 ساعت 12:01 ب.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
وقتی سالها کاری را انجام میدیم دیگه به سختی هاش هم عادت میکنیم.
اما برای کسی که از بیرون به ماجرا نگاه میکنه میتونه خیلی عجیب باشه.
مسلما شغل (سابق) شما هم برای همکاران من سخته.

سلام
کاملا منطقیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد