دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود
دلنوشته های مهربانو

دلنوشته های مهربانو

اینجا خاطرات زندگی مشترک من و دختر نازنینم به یادگار نوشته میشود

شناسنامه مهربانو

خیلی وقت بود دلم می خواست شناسنامه م رو عوض کنم . تو همه این سالها و بخاطر هزاران بلایی که سرش اومده بود ( یکیش این بود که  آب ریخته بود روش) حسابی از شکل و شمایل افتاده بود. 

 بالاخره نوزدهم تیر ماه، رفتم یکی از این پیشخوان های دولت که شعبه ثبت احوال هم بود و فرم تقاضای تعویض رو پر کردم، قبلا هم تو سایت خونده بودم که چه مدارکی باید داشته باشم . همون چیزای روتین  و البته برای ما مطلقه ها، طلاقنامه هم جزو مدارک بود. 

مدارک رو تحویل دادم. همونجا هم ازمون عکس مینداختن که فکر  اینجاشو نکرده بودم وگرنه شال سفید سرم نمی کردم 

خلاصه که نشستم رو صندلی مخصوص، از بالا که میدونستم حجاب سفت و سخت بایدباشه، ولی برای پایین  یه سوزن ته گرد دادن فرو کردم زیر چونه م و تبدیل شدم به یه تربچه ی وااااقعی که حالت عارفانه ای هم داشت ( عارفانه ش بخاطر شال سفیدم بود)، در ضمن تابستون  بود و هوا گرررم  و منم حسابی قرمز شده بودم

در پایان یه برگه بعنوان رسید بهم دادن و گفتن برو خونه تون شناسنامه ت یکی دوماه دیگه میاد به آدرست. 


منم سرم گرم زندگی بود تا اینکه حدود سه ماه بعد یهو یادم افتاد که شناسنامه م رو هنوز نگرفتم . پاشدم رفتم دفترشون و گفتم : عاقااا من سه ماه پیش اومدم اینجا مدارک دادم ولی هنوز شناسنامه نگرفتم . کلی صبر کردم تا از سیستم  چک کردن و گفتن  ثبت احوال کل ، نقص مدارک زده براتون. 

-شما مطلقه اید؟

 -بعله، طلاقنامه که دادم خدمتتون. 

- اینجا زده فاقد مدارک طلاق، ندادین دیگه خانوم. 

- اینکه اونجا چنین چیزی نوشته با اینکه من نداده باشم، فرق داره. 

- نه خب اگه شما داده بودید همچین پیغامی نمیداد. 

تو مدتی که بیکار نشسته بودم و مردم رو دید میزدم ، دونفر رو دیدم که چون طلاقنامه باهاشون نبود فرمشون رو ثبت نکردن و مدارکشون رو تحویل نگرفتن. 

- من دادم بهتون و شما هم فرم من رو ثبت کردید و بهم رسید دادین ،اگه طلاقنامه نداشتم اصلا مدارکمو میگرفتید؟

-نه

-خب پس ، با قاطعیت مشکل رو نندازید گردن ارباب رجوع .  فکر کنید شاید مشکل از جانب شما بوده. 

-بله ببخشید. 

-خواهش میکنم ، حالا باید چکار کنیم؟

- طلاقنامه رو بدید من  بفرستم تا نقص مدارک رفع بشه. 

-نیاوردم که .

-لطفا بیارید. 

کظم غیض کردم و رفتم خونه برداشتم دوباره برگشتم. 

- کی شماسنامه م میاد؟

- دوباره یکی دوماهی زمان میبره. 

باااااز ما مشغول زندگی شدیم و یادمون رفت.

سه ماه بعد یه شب خونه بابا اینا دور هم بودیم ، حرف شناسنامه شد، من یادم افتاد که هنوززز شناسنامه م نیومده ... این داستان رو  تعریف کردم . بابا عباس گفت: منم باید عوضش کنم . انگار فرداش رفته بود نزدیک خونه شون و فرم رو پر کرده بود. بعد هم عکس انداخته باکراوات گفتم : بابا مگه قبول میکنن با کراوات؟؟ گفت: کردن دیگه، اگه مشکلی بود که میگفتن. 


حالا شده بود اواسط دی ماه که  یادم افتاده بود هنوز شناسنامه ندارم.  یعنی شش ماه از اقدامم گذشته بود. 

 صبحش هرچی تماس گرفتم  باهاشون برنداشتن گوشی رو،،  بالاخره موفق شدم و یکی جوابم رو داد. گفت : من هر هفته یکشنبه صبح میرم ثبت احوال کل .

 گفتم : امروزم یکشنبه ست ، تشریف می برید؟

 گفت:  صبح رفتم .

 گفتم : پس الان تلفنی بپرسید چی شده آقا ، من شناسنامه م رو لازم دارم شش ماه از زمانی که  اقدام کردم گذشته!!!!

گفت: پس نیم ساعت دیگه تماس بگیرید .

 گفتم : خودتون میدونید اونجا تلفن جواب نمیدین ،  لطفا الان به شماره من زنگ بزنید که منم شماره شما رو داشته باشم .

 خودتون که از ثبت احوال پیگیری کردید به من خبر بدید ، فرقی هم  نمیکنه پیام بدید یا تماس بگیرید.

 گفت: آخه ما اینطوری کار نمیکنیم که شماره بگیریم از ارباب رجوع و خبر بدیم بهش. 


گفتم:پس  چجوری کار میکنید؟؟ اینجوری که ۶ ماه میگذره هنوز من شناسنامه ندارم؟؟

 ببینید اقا من خیلی عصبانیم ، به کسی هم راحت تلفنم رو نمیدم، اگر به شما گفتم شماره منو داشته  باشید بخاطر اینه که کار بدون تنش انجام بشه و نتیجه بگیرید.

 دوست دارید بیام اونجا به آقای بابکان بگم تو دفترشون چی میگذره؟؟

( باز اونجا که نشسته بودم، یه بابکان نامی اومد که خیلی جدی بود و همه ازش حساب میبردن ، من اسمش یادم مونده بود چون بیکار بودم نشسته بودم با خودم فکر میکردم اگه این یارو  اسم کوچیکش اردشیر باشه ، چه باحال میشه {اردشیر بابکاااان}


طرف گفت: شماره تون رو بدید، براش خوندم و همون موقع دیدم داره گوشیم زنگ میخوره. شماره ش رو ذخیره کردم.

گفتم : پس منتظر خبرم . 

حدود یکربع بعد تماس گرفت ، گفت: خانم مدارک طلاق شما رو نپذیرفتن. 

-چراااااا؟؟

-چند سال پیش بوده؟

-سال ۸۲ میشه ۲۱ سال پیش.

- چون خیلی سال قبل بوده شما باید شماره یکتا داشته باشید. 

-شماره یکتا چیه؟

- یه جور شماره ست که الان چند ساله طلاقنامه ها دارن. 

یادم اومد که سند تک برگ ملک هم چنین شماره ای داره . 

- از کجا باید بگیرم؟ 

-همون دفتری که طلاق گرفتید. اگر قبل از یکشنبه به من برسونید که ببرم ثبت احوال خوب میشه . 

- آقای فلانی سه ماه قبل که من دوباره طلاقنامه رو اوردم دادم به شما بردید ثبت احوال  تحویل دادید، نگفتن شماره یکتا میخواد ؟؟ 

-نه، واقعا. 

- چه تضمینیه من اونم بگیرم دوروز بعد یه چیز دیگه نخوان؟؟

- نه دیگه همین بود ، بیارید من دوروزه شناسنامه تون رو میگیرم . 

اون روز دوشنبه بود و ساعت یازده صبح. 

دفترچه طلاق رو آوردم ببینم شماره تلفن داره؟ نداشت . گوگل کردم دفترخانه ازدواج و طلاق شماره ۴۹ خیابان زرتشت

شماره و اسم شجونی که دفتر دار بود رو آورد. هر چی شماره گرفتم ، برنداشتن. دوباره رفتم سراغ گوگل . دفترداران کل تهران رو گرفتم. 

با اولین شماره جواب دادن 

- سلام ، ببخشید دفتر شماره ۴۹ رو هر چی تماس میگیرم برنمیدارن اصلا هنوز همونجاست؟ 

-سلام ملیکوم ،وقتی برنمیدارن یعنی مردن خانم . 

- نه حالا الزاما ولی خب ۲۱ سال گذشته و خیلی سنشون اون موقع بالا بود. 

- بله،  حاج اقا شجونی مرده واقعا. 

- آهااا... خدا رحمتشون کنه. الان کارهاشون رو کی انجام میده؟

- این شماره رو بهت میدم ، دکتر حاتمیه  بهش زنگ بزن . 

شماره همراهی که گفت رو نوشتم. 

هر چی تماس گرفتم برنداشت، دوباره رفتم سراغ گوگل. نوشتم دفتردار ازدواج  و طلاق دکتر حاتمی 

تو سایت مسیر یاب  بلد،  ادرس و شماره ش رو داشت . 

تماس گرفتم و یه آقای مسن برداشت براش توضیح دادم و گفتم مشکل رو .خیلی مهربون و بامزه بود چون گفت: وااای ددم، (با فتحه روی حرف ( د ) و لهجه شیرین آذری چگدر جرفتار شودی خانوم... 

گفتم : بله حاج آقا، نمیدونم الان شماره یکتا بگیرم دوباره میخوان چه بهانه ای بیارن. 

 گفت:عب ندارن دوروستش میکنیم. شوما روی طلاقنامه ت  یه شوماره ردیفه اون رو میخونی برام؟ 

خوندم و یادداشت کرد. 

- ببین خانوم ، دوکتور حاتمی الان نیستن ، من میرم پرونده شوما رو پیدا میکنم، ملتفتی؟

-بله. 

- بعد دوکتور که اومد بهش میگم به شوما زنگ میزنیم بیا که امضا کنی . 

- خیلی ممنونم ، پس شماره منو لطفا یادداشت کنید. 

براش خوندم و اون به ترکی تکرار کرد. 

گفتم: من ترکی بیلمیرم فقط میدونم اخرش ایکی ایکیه

خندید گفت: بعله دوتا ۲ میشه ایکی ایکی 

گفتم : اسم شما رو من بدونم؟ گفت: منم حاتمی هستم . فهمیدم با دکتر حاتمی نسبت داره

نیم ساعت بعد زنگ زد گفت پیدا کردم، شما روز شنبه ساعت ۳ بیا اینجا که دکتر هم باشه و امضا کنید.

یکربع بعد یه شماره ناشناس تماس گرفت دقت کردم دیدم همون شماره اییه که من بعنوان دکتر حاتمی باهاش تماس گرفتم و جواب نداد. برداشتم یه آقای خیلی محترمی بود که بابت اینکه تو جلسه بوده و پاسخ نداده عذرخواهی کرد. 

براش داستان رو گفتم و توضیح دادم که تو دفترشون، آقای حاتمی بهم شنبه ساعت ۳ وقت داده . بعدخواهش کردم که اگر امکانش هست زودتر بهم وقت بده که من قبل از یکشنبه اون مدرک رو  برسونم به یارو تو ثبت احوال .

 گفت: اجازه بدید بررسی کنم اگر امکانش بود زودتر بگم تشریف بیارید دفتر. 

چهارشنبه ظهر بود که دکتر حاتمی تماس گرفت و گفت اگر امکانش هست براتون فردا ساعت ۲ بیاید دفتر . آدرس رو با هم چک کردیم . از اینکه پنجشنبه باید تا یافت آباد میرفتم غصه م گرفت. خدایا ... اینهمه محله تو این تهران هست، چرا باید این پرونده ها به دورترین آدرس به من ، برسه؟؟

خیلی تشکر کردم و گفتم : حتما خدمت میرسم .

 اتفاقا داشتیم با نفس فیلم میدیدیم گفتم میای فردا بریم اونجا یافت آبااد ؟؟ 

گفت: دیگه دورتر نمیشد؟؟ گفتم : نه دیگه ، بعنوان یه تیرماهی همین که تو تهران افتاده باید خدا رو شکر کنم

گفت: فردا رو بگو که دوتا تیرماهی میخوایم بریم دنبال یه مدرک

*****

فرداش نفس ساعت یازده بود که اومد داشتم ناهار درست میکردم . گفتم ناهار بخوریم و بریم. 

گفت: نه بابا، دیر میشه ، بنظرم ساعت ۱۲ بریم که برسیم . الانم که چای و شیرینی خوردیم، سیریم ، برگردیم ناهار میخوریم. درضمن با اسنپ بریم چون هم ادرس رو  بلد نیستیم ، هم مسیر طولانیه و خسته میشیم. 

کم کم آماده شدم و ساعت ۱۲ و ربع نشستیم تو اسنپ. 

فکر میکنم کودن ترین راننده جهان نصیب ما شده بود . مسیریاب گذاشته بودبعد از یه مسیر دیگه میرفت ، میگفتیم آقا چرا اینطوری میکنی ؟؟

میگفت: بنطرم این مسیر بهتره!!

اینطوری بگم که ما شرق تهرانیم و مسیر یاب من که ویز باشه میگفت از اتوبان باقری بریدبعد اتوبان بسیج و آزادگان و ،،، 

باور میکنید این طرف ، ما رو از عباس آباد و امیر آباد و ،،، برد؟؟ رسما وسسسط شهر، ترافیک و قدم به قدم چراغ ترافیک و ... 

تو کل مسیر من عصبی بودم و به نفس غر میزدم که اگه اسنپ نگرفته بودیم اینطوری نمیشد. نفس هم گشت یه چیزی پیدا کنه که یه وقت عقب نمونه ، گفت: اگه تو دم در به گربه ها غذا نمیدادی ، زودتر میرفتیم

که با نگاه بسیار غضبناک من مواجه شد و سریع گفت: شوخی میکنم

بالاخره در ساعت یکربع به ۳ رسیدیم به مقصصصصد

البته که من بین راه با دفتر تماس گرفتم و مشکل رو گفتم بهشون. 

تو دفتر هم اون پیرمرد خوش مشرب و مهربون بنام آقای حاتمی رو دیدیم و هم دکتر حاتمی محترم رو. 

ازشون پرسیدم داستان این شماره یکتا چیه؟ گفتند: این برای استعلام طلاقه چون تقلب  تو دفاتر طلاق قدیمی خیلی زیاد شده مخصوصا خیلی از زن و شوهرها بخاطر معاف کردن پسرهاشون   بصورت فرمالیته از هم طلاق گرفتن ، این وسط هم یه عده طلاق نگرفتن درواقع طلاق و مدارکش رو جعل کردن و ثبت احوال سختگیری هاشو بیشتر کرده. 

خلاصه که بعد از نیم ساعت یه برگه با مهربرجسته و شماره یکتا تحویل گرفتم که شرح کامل طلاقم روش درج شده بود. دوباره اسنپ گرفتیم .

تو مسیر برگشت سرم رو گذاشته بودم رو شیشه و تو گذشته غرق شده بودم. 

دیگه مثل ظهر ترافیک نبود و راننده هم انداخته بود تو اتوبان و داشت از مسیر درست میروند. ماشینا و درختا به سرعت از جلوی چشمام رژه میرفتند و کش و قوس می اومدن. مهربانوی بیست  ساله عاشق شده بود و با دست و پای لرزان منتظر مردی بود که همین اواخرخیلی اتفاقی باهاش آشنا شده بود و قرار بود با مادرش بیان که مامان مصی و بابا عباس تازه از سفر رسیده و  حیرت زده  از حرف های مهربانو و خبرهای عشق و عاشقیش، خواستگار شتابزده ش، رو ببینند .

 مهربانو اندازه هزار بار رفت جلوی آینه و چین های پیراهن  لیموییش رو صاف کرد. سعی میکرد خودش رو از دریچه چشم  آرمین ببینه که آیا به اندازه کافی زیبا هست یا نه؟


گذشت .. پر از خنده و اشک ،، پر از طپش های قلب عاشق و بیقرار.. بوسه های شرم آگین و پنهانی .. امید به روزهای خوب زندگی مشترک. یکسال بعد مراسم عقدو ازدواج و خداحافظی از منزل پدری. 

ده ماه بعد، اسباب کشی به همون ساختمان پدری و ادامه زندگی پر از فراز و نشیب مشترک 

پنج سال بعد مهربانو با شکم برآمده و حالت تهوع های بی پایان ، جنینی که داشت رشد میکرد و مهربانویی که هنوز به اینده خانواده کوچکش امیدوار بود.

هفت ماه و نیم بعد مهربانو، تبدیل به مادر نوزاد نارسی شده بود که بعد از ۱۲ روز از تولدش،  بالاخره خطر مرگ از سرش گذشته بود. 


 سختی های  زندگی مشترکشون روز به روز بیشتر میشد. آرمین چپ و راست، وقت و بی وقت، مهربانو رو به باد کتک های وحشیانه میگرفت و بعد پشیمون میشد .

 بی پولی، عدم ثبات روانی آرمین، زندگی مشترکشون رو با شیب تندی به سمت پرتگاه میبرد. مهربانوی عاشق به شبهی با یک بچه در بغل، سرگردان و وحشت زده تبدیل شده بود.

 کم کم ارتباط  با خانواده پدری رو از دست داده بود..تنها و ضعیف، بارها به دست و پای آرمین و خانواده ش می افتاد، خودش رو میدید که داره از کالبد مهربانوی قدیمی جدا میشه.. دیگه چیزی برای باختن نداشت جز دختر کوچولوی معصومش. 

بالاخره اون روزی که باید  میرسید تا مهربانو تصمیم بگیره خودش و دخترش رو از اون نکبت که اسمش زندگی مشترک بود نجات بده ، از راه رسید. 

دیگه هیییچ چیز و هیچ کس نتونستند از تصمیم جدایی منصرفش کنند. 

آررره  ۲۱ سال قبل با تلاش فراوون از آرمین جدا شدم . تاریخ طلاق دوازدهم شهریور ۸۲ تو شناسنامه م درج شد یعنی درست ۱۰ سال بعد از همون روزی که با آرمین آشنا شده بودم .. روز دوازدهم شهریور ۷۲ 

یه تصمیماتی تو زندگی واااقعا دکمه غلط کردن نداره ...


 آرمین لعنت به تو که ۲۱ ساله ازت جدا شدم،  ولی هنوزم باید بخاطرت تاوان پس بدم . 


دست مهربونی موهایی که روی صورتم پخش شده بود رو کنار زد و منو از دنیای کج و معوجی که توش غرق بودم بیرون کشید.

-کجایی مهربانو؟

-همین جااا

- نه ، اینجا نبودی ، جای خوبی هم نبودی . 

- ببین دفترخونه برای این شماره یکتا چقدر گرفت؟

-۳۷۵ تومن

- ۲۷۰ هم اسنپ رفتن و ۲۵۰ هم اسنپ الان ، اونم ۳۷۵  ..... شد حدود یه تومن .. تف بهت آرمین. 

- الان این یه تومن ناراحتت کرده؟

- نه واااقعا داشتم فکر میکردم ، از شر  آرمین هیچوقت رها نمیشم . 

- بیخیال مهربانو ، عمری ازمون گذشت و من و تو به پای هم پیر شدیم .

 دستشو بوسیدم و خندیدم . 

گفت: فکر نکن یادم رفته اومدنی چقدر بد اخلاق شده بودی هااا .

خندیدم و گفتم : گمشووو تو هم با این پیشنهاد دادنات .. ادا شو درآوردم( با اسنپ بریم راحت باشیم)

بالاخره رسیدیم خونه و به غذاها حمله کردیم .


شنبه رونوشت  و شماره یکتا رو بردم به دفتر تحویل دادم . چهارشنبه شناسنامه م اومد. 

*****

گاهی واقعا نمیشه گذشته رو جبران کرد. مواظب عواقب  تصمیماتی که میگیریم باشیم. 

راستی شناسنامه بابا با عکس کراوات زده ، یکماه بعد از تقاضاش اومد درب منزلشون

دوستتون دارم


نظرات 51 + ارسال نظر
یاسی چهارشنبه 24 بهمن 1403 ساعت 04:02 ق.ظ http://Jasmin2020.blogsky.com

سلام
شناسنامه جدیدت مبارک باشه مهربانو جانم...
گذشته ها رو باید به همون گذشته سپرد...جبران اون روزای سخت و خاطرات تلخ , شد اشنایی با مردی که نفست به نفسش گره خورده...دم هر دوتون گرم ...و مانا باشین همیشه...

سلام یاسی جون
ممنونم عزیزم
قربون لطف و محبتت چه کامنت قشنگی عزیز دل من

فاطمه دوشنبه 22 بهمن 1403 ساعت 02:51 ق.ظ

سلام شب بخیر آیدى پیج اینستاگرامتون رو میتونم داشته باشم البته اگه شخصی نیست

سلام فاطمه جون
اگر منظورت پیج مربوط به شیرینی دال هست . خدمت شما
daalpastry@

ماه یکشنبه 21 بهمن 1403 ساعت 02:45 ب.ظ

ببخشید پدرتون متولد چی ماهی هستند؟ اگر زندگی دوباره ای بود ان ماه متولد بشویم. فکر کن؟


همین بهمن پر حاشیه

لیمو یکشنبه 21 بهمن 1403 ساعت 12:57 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com

آه از تجربه های زیسته...
امیدوارم زخمش براتون ترمیم و کمرنگ بشه.

ممنونم لیمو جان

لیدا شنبه 20 بهمن 1403 ساعت 02:04 ق.ظ

دوباره خواندم متوجه شدم،شجونی دفتر ازدواج و طلاق داشته

آرره

لیدا شنبه 20 بهمن 1403 ساعت 02:01 ق.ظ

شجونی تو پرونده طلاقت واسه چی اسمش بود؟قاضی طلاقت بود؟

نه دفتر دار طلاق بود

شیرین پنج‌شنبه 18 بهمن 1403 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام عزیزم، جنبه خوب زندگیت داشتن دخترت هست، من که تقریبا همسن شما هستم و نشد که ازدواج کنم الان گاهی فکر میکنم ازدواج بد و جدایی از ازدواج نکردن بهتره بخصوص اگر ثمره ای داشته باشه
راستی پنبه سرپرست پیدا کرد یک خانمی در پردیس که دو گربه داره قبولش کرد گرچه هنوز با یکی از اون گربه ها مشکل داره ولی براش خوشحالم که از تنهایی دراومد بالاخره هرچی باشن همجنسش هستن

سلام شیرین جانم
آررره مهردخت انگیزه بزرگی تو زندگیم بوده و هست ..خیلی اتفاق ها صرفا به دلیل وجود اون رقم خورده یا نخورده. شیرین جان چیزی که من متوجه شدم اینه که ادمیزاد همیشه به شرایطی که نیست غبطه میخوره. تنت سلامت باشه عزیزم ، ازدواج بد و جدایی گاهی میتونه جبران ناپذیر باشه
چه خبر خوبی . امیدوارم اون خانم نهایت دقت و محبت رو تو سرپرستی داشته باشن.
گربه ها قلمرو طلبن دیگه ، گاهی اصلا با هم کنار نمیان

ملیکا چهارشنبه 17 بهمن 1403 ساعت 04:00 ق.ظ

سلام مهربانو جان
عزیز دلم از فکرت بیرون کن که یه تیرماهی همیشه کاراش گره می‌خوره! قانون جذب‌رو که معتقدی
فکر کنم همون سه ماه بعد از درخواست که ایراد گرفته بودن مشکل همین شمارهٔ یکتا بوده
کارمنده متوجه نشده
چقدر آدم باید تاوان بی‌سوادی و بی‌مسئولیتی اینارو بده!
هر چیزی حکمتی داره مهربانو جان. الآن که تو این جایگاهی، بخاطر پله‌هاییه که تو گذشته طی کردی! بانویی با این کفایت و درایت و مستقل و صاحب‌نظر… نتیجهٔ بالا رفتن از اون پله‌هاست. زندگی ساختی، تصمیمات سخت گرفتی، کار کردی و … هر چند که قرار نیست آدم خودشو به کسی ثابت کنه اما خوب نشون دادی که آرمین چه کسی‌رو از دست داده و این بالاترین عذاب برای این جور آدماست.
در هر صورت شناسنامهٔ تو و بابا عباس نازنین مبارک باشه.

سلام عزیز دلم
آخه تجربه برای همه مون اینطوری ثابت کرده
نه واقعا اعتقادی بهش ندارم همونطور که به کارما اعتقاد ندارم (قبلا اینطوری نبودما).
بحثش مفصله
حتما همین بوده و سهل انگاری کردن نگفتن چی میخوان.
قربون تو برم مهربون ، خیلی به من لطف داری عزیزم .
عاقبت خودت و بهار زیبات به خیر باشه
ممنوننننم

الهام سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 10:31 ب.ظ

شاید چون میگذرد غمی نیست ...
سخت میگذره
سخت گذشت
ولی میگذره


بعللله همینطوره

الهام سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 12:11 ب.ظ

مهربانو جان
با خوندن خاطراتت دوباره یاد طلاق خواهرم افتادم که قبلا باهات صحبت کرده بودم در این رابطه .
الان سه ساله از طلاق خواهرم می گذره ولی خیلی خشمگین هست مخصوصا از پدر و مادرم میگه شرایط تربیتی شما باعث شده که من این آدم رو انتخاب کنم . کلا همه اش با خانواده حالت خشم داره . هرکاری براش انجام می دی باز میگه کسی پشت من نیست .
درحالیکه همه ی کارهاش رو ما داریم انجام می دیم .

الهام جون یه چیزی رو باید در نظر بگیریم اونم اینه که بعضی ها کلا از زمین و زمان طلبکارند
همیشه فکر میکنند دیگران وظیفه دارن درخدمتشون باشند و این احساسشون کاملا یک طرفه ست
محاله خودشون قدمی برای بقیه بردارند حتی ازشون تقاضای کمک هم میکنی تعجب میکنند که ای بابا من خودم کار دارم یا خسته م
نمونه ش رو دیدم برای همین کاملا درک میکنم
معمولا چون خیلی غر میزندد اطرافیان بخاطر اینکه از دست غرغرهاش خلاص بشن هی بهش سرویس میدن و اون هی متوهم تر میشه که پس حتما حق داره
پیشنهاد میکنم مقاومت کنید و بهش بفهمونید با زور و غرغر کردن نمیتونه به خواسته هاش برسه
البته درستش اینه که روان درمانگر به موضوع رسیدگی کنه
چون خودشیفتگی و مشکلات دیگه ریشه این شخصیت هاست

محبوبه سه‌شنبه 16 بهمن 1403 ساعت 09:50 ق.ظ

سلام مهربانو جان تبریک برای شناسنامه که بعد از مبارزه با اختاپوس بروکراسی در ایران اونو گرفتی!
عزیزم تیرماهی بودن به کنار، ولی کلا در ایران زندگی کردن این چالش های اداری تمام نشدنی رو داره! در دانشگاهی که من درس میخوندم شاید از بین تمام کارمندها فقط 3 تا 4 نفر بودن که کارشون رو درست و به موقع انجام میدادن و بقیه طوری برخورد میکردن که انگار ما مزاحمشون شدیم

اومدم پست قشنگت رو بخونم که تا انتهای کامنت ها رسیدم، میتونم ماجرای آشنایی شما با نفس رو (اگر در وبلاگ ثبت شده) بخونم؟
راستی اگر من شکموی عاشق شیرینی برای عیدنوروز از شما شیرینی بخوایم امکان پذیر هست؟ البته من ساکن رشتم.
سپاس از لطفت

سلام محبوبه جان
اره واقعا با حرفات موافقم و البته تازگی ها درکمال تعجب متوجه شدم فقط ایران نیست که همچین مشکلاتی داره مثلا ایتالیا رو شنیدم پروردگار بی نظمی و بد قولی های اداری هستند
درمورد شیرینی ها لطف داری عزیز دلم البته من تاحالا شیرینی برای مسافت طولانی ارسال نکردم ولی از همکارا سوال میکنم و خوشحال میشم افتخاراینم داشته باشم که براتون شیرینی بفرستم
البته به میافر های خارج از ایران شیرینی دادم بردن ولی پست نکردم
مخبوبه جان درمورد پست های کویر و‌باران با شرمندگی فعلا رمز رو برای دوستان ارسال نمیکنم

فریبا دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 11:23 ب.ظ

مهربانو جان ،بیشتر ما دهه پنجاهیا و کمی هم شصتی ها ،یا شکست عشقی داشتیم یا عشق پنهان و یا ازدواج اجباری.
بدترینش که متاسفانه تعدادش هم کم نیست ادامه زندگی با آدمیه که انتخاب اشتباهی بوده و همه ی اینا به خاطر محیط بسته و سخت گیری های بی مورد جامعه و خانواده بوده که همه ی هم نسلی ها بهش واقفند.
شما بهترین تصمیم رو گرفتین که به زندگی مشترک اشتباه ادامه ندادین .
نمیدونم چطوری بیان کنم که منظورم رو برسونه ،اینکه خود من جزو افرادی بودم که خانواده ام جلوی عشق جوانی ام ایستادند و من سالیان سال با اینکه میدونستم ایشون آدم مناسبی برام نبوده نتونستم به فراموشی بسپارم و همیشه هم درست یا غلط معتقد بودم ای کاش اجازه میدادن حتی اگه بنا به شکست خوردن هم می بود ،با آدمی که عاشقش بودم زندگی می کردم.شاید اگه اون دوران اونقدر بسته نبود و میشد مثل جوان های الان دوستانه با هم تعامل میداشتیم به شناخت نسبی می رسیدیم و عاقلانه تصمیم می گرفتیم .
شما این فرصت رو داشتین که زندگی با عشق رو تجربه کنید فرصتی که درست یا غلط نصیب خیلی از ماها نشد
همون انتخاب ها ،همون تصمیم ها ،شما رو به مهربانویی مستقل و با اراده تبدیل کرده که ما ازش بسیار یاد می گیریم .
(پستت باعث شد داغ یک عشق قدیمی تازه بشه)

درست میگی فریبا جان
همینطوره عزیزم . من هیچوقت ۱۹ آبان سالگرد ازدواجم غمگین نبودم چون یادآور تجربه شیرین عشق بود . درست و غلطش به کنار اون موقع بی حساب عاشق بودم و طعم رسیدن به عشق بسیار شیرین و لذت بخشه . سن و سالی ازم گذشته ولی چنین سرخوشی رو تو کارنامه زندگیم دارم و بابتش خوشحالم
درک میکنم عزیزم خیلی متاسفم

الی از شیراز دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 08:24 ب.ظ

متاسفانه همه مون از این تصمیمات غلط کردم بدون دکمه داریمکه عواقبش تا آخر عمر بیخ گلومون هست
بعد از مدتها اومدم وبلاگ قشنگت رو خوندم و کلی خاطره اومد تو ذهنم و کلی خدا لعنتت کنه به بعضی ها گفتم که هنوز جای حماقت من و ظلم اونا داره میسوزه و جالبه که الان مظلوم شدن و توقع بخشش دارن

الی چقدر از دیدنت خوشحالم دلم برات تنگ شده بود ، الان یادم افتاد تلفنت رو دارم و حالتو نپرسیدم
لعنت به اول و آخرشون

رها دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 06:05 ب.ظ

مهربانو جون یعنی ازدواجتون با این آقای نفس به صورت صیغه است دائمی نیست ؟ ایشون خودشون هم بچه دارند ؟
وای ببخشید با این سوالها فک کنم دیگه کنجکاوی من تبدیل به فضولی شد کاملا!

عززیزم حق داری ، منم بودم خیلی سوال ها تو ذهنم شکل میگرفت .
بله صیغه ۹۹ ساله ست . فکر کن واقعا همونقدر زنده بمونیم بریم تمدید
بله بچه هم داره

ناری دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 03:28 ب.ظ

قربون شهر کوچولوی خودمون بشم پیاده که میری نیم‌ساعت راه بری کلا از شهر خارج میشی میفتی تو بیابون.... وقت نمیشه سرتو تکیه بدی به شیشه دل مهربونتو واسه اتفاق تموم شده آزار بدی مهربونم

ای جااانم . آباد باشه شهر کوچولوی قشنگت نازنین

مینا دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 11:19 ق.ظ

قربونت برم تو دایرکت اینستاگرام ازت میپرسم

خدا نکنه عززیزم
باشه

حکیم بانو دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 07:06 ق.ظ

شناسنامه جدیدتون مبارک.

ممنونم حکیم بانوی عزیزم

شادی دوشنبه 15 بهمن 1403 ساعت 02:42 ق.ظ

مهربانو جانم ببخشید جسارتا چرا پس نفس با شما زندگی نمیکنن؟؟؟ببخشید اگه سوال درستی نیسا اصن تایید نکنید

شادی جون دلایل متعددی داشت این موضوع که اصلش به داستان آشنایی ودلیل ازدواجمون و توافقاتش برمیگرده ، از طرفی من نسبت به ازدواج مجدد تحت شرایط سرپرستی از فرزند اصلا خوشبین نبوده و نیستم .
بنظرم پدر یا مادر بچه ای که ازدواج دوم میکنه بین همسر جدید و فرزندش له میشه .
مورد خیلی مهم هم این بود که با علنی شدن این موضوع من حضانت مهردخت رو از دست میدادم و این برام حکم مرگ بودبعدها هم که مهردخت بزرگ شد و این ترس از بین رفت دیگه همه به این نوع زندگی عادت کرده بودیم

سیتا یکشنبه 14 بهمن 1403 ساعت 08:31 ب.ظ

درود و دو صد بدرود
به نظرم آدم ها در هر لحظه از زندگی شون سعی می کنن بهترین تصمیم زندگی شون رو بگیرن. حالا اگه بعد سال ها به این نتیجه برسن تصمیم اشتباهی گرفتن نباید خودشون رو تو تنگنا قرار بدن چون قبلن تمام تلاش شون رو کردن.
شاید اگه آرمینی نبود امروز نفسی هم نبود.
فکر کنم با تمام سختی های زندگی وجود این "مرد" شیرینی ای عجیبی باشه.
روز و روزگار خوش

درود و صد بدرود به روی ماااهت سیتای عززیزم
برای همین تحلیل های قشنگت هم هست که انقدر دوست دارم
روزگار تو هم به خوشی

مانی یکشنبه 14 بهمن 1403 ساعت 01:47 ب.ظ

خسته نبااااشی عزیزم

ممنونم مانی مهربان و‌نازنینم

کیانا یکشنبه 14 بهمن 1403 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام ببخشید با وجود ازدواج مجدد طلاقنامه ازدواج های قبلی هم لاز هست یعنی ؟ این کار قانونی هست؟

سلام کیانا جان تقریبا ۱۶ کامنت قبل این سوال رو پرسیدی و جواب دادم عزیزم
ازدواج مجدد من در دفاتر رسمی ثبت نشده

مینا یکشنبه 14 بهمن 1403 ساعت 11:36 ق.ظ

کاش رمز نوشته های قدیمتو داشتم دلم تنگ شد برای اون موقع ها که پشت هم میخوندم و چند روز با داستانت زندگی کردم

یادش بخیر مینا جون
ادرس ایمیل بده بهم

منجوق یکشنبه 14 بهمن 1403 ساعت 10:29 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

خب من تیرماهی نیستم اما چرا کارهای اداری منم همیشه اینقدر گره میخوره
یعنی ممکنه شناسنامه امو اشتباهی گرفته باشن.

شک نکن منجوق جانم
اصلا تیرماهی جماعت از مشخصات بارزش همینه
یه وقتایی من و سینا یا من و نفس و مهردخت و باقی دوستان تیرماهی میشینیم از کارهای اداریمون میگیم نمیدونیم بخندیم یا گریه کنیم

سینا یکشنبه 14 بهمن 1403 ساعت 03:59 ق.ظ

به نظر من عنوان این پست باید "شناسنامه گرفتن یک تیرماهی سر افراز" باشه.

اررره

اذر یکشنبه 14 بهمن 1403 ساعت 12:27 ق.ظ

و چرا من فک میکردم نفس زن داداشتون هسبیخیال

عااشقتونم

طیبه شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 11:58 ب.ظ

هم تلخ بود هم شیرین
چه خوبه که تونستی از اون شرایط سخت بیرون بیای
چه خوبه که نفس رو داری

فدای تو عزیزم .
آره واقعا نفس به تمام معنا نفسه . هرکی رفیق شش دانگ داره بمونند برای هم

مهسا شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام ببخشید اگر اشکالی نداره بپرسم، نفس کی هست؟ من تا حالا فکر میکردم بچه یا تین ایجر هست

سلام مهسا جان
نه عززیزم ، نفس همسر نازنین منه

رها رها رها من ! شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 11:05 ب.ظ

مهربانو جان این نفس کیه؟ من تازه واردم

خوش اومدی
ایشون همسر عزیز من هستند

تیلوتیلو شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 08:48 ب.ظ

شناشنامه منم قدیمی هست
با این اطلاعاتی که دادی اصلا نمیرم سراغ تعویضش...اینهمه دردسر!

نه تیلو جان اشتباه نکن . همونطور که نوشتم شناسنامه بابا عباس حتی یک ماه و نیم هم نشد . دقیقا یک ماه بعد اومد درب منزل

رهگذر شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 08:22 ب.ظ

سلام عزیزم
همه آدم ها توی زندگی شون مشکلات خاص خودشون رو دارن، اما انسان موفق اونی هست که بتونه ققنوس وار از دل مشکلات سر بلند کنه.
خوشحالم که پا شدید و از نو شروع کردید، برعکس خیلی ها که ساکن می مونن.

سلام رهگذر جان
ممنونم عزیزم چه تعبیر زیبایی

صحرا شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 06:48 ب.ظ

سلام عزیزم من چند ماه بعد از طلاق شناسنامه ام را عوض کردم و کلا اسمش حذف شد الان هم اصلا یادم نیست کدوم دفترخانه طلاق گرفتم یعنی برای شناسنامه جدید همین مراحل را برم طلاق من برای سال هشتاد بود

سلام صحرا جان
نه گمان نکنم مشکلی باشه . برای شما بر اساس شناسنامه فعلیت انجام میشه حتما

نجمه شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 04:23 ب.ظ

ما جز اولین نفرها تو ایران بودیم
شناسنامه جدید گرفتیم
بابام ماشالله 7 ماهه دنیا اومده
همسرم هنوز راضی نشده عوض کنه
دلیلش عالیه
میگه چون شناسنامه‌م خوش خطه
چقدر بعضی اشتباه ها تلخند...
شکر که خانم مهردخت خانم، قدرت تحمل روزهای سخت رو بهتون دادن
و صد البته آقای نفس
بمونید برای هم
خدا حفظتون کنه

ای جاان چقدرم خووب
راستش خط شناسنامه خیلی مهمه شاید اگر مال منم خوش خط بود عوضش نمیکردم
ممنونم نازنین عزیزانت سلامت باشند

ماه شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 02:17 ب.ظ

من رو بردی بهسال 85 که شروع کردم به خوندن نوشته هات
.... ای دل غافل...

درست یکسال بعد از اینکه شروع کردم به نوشتن
عززیزم چه رفاقت قدیمی با هم داریم

ژاله شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 02:15 ب.ظ

مهربانوی عزیزم چقدر درکت می‌کنم. عواقب یه تصمیم‌هایی همیشه دنبالمون میاد. خوشحالم که از اون روزها عبور کردی. من هنوز نتونستم‌ ببخشم فکر هم نکنم هرگز این کارو بکنم.

جااانم ژاله جاانم . قلب مجروحت قربون دوست من
بهش فکر نکن . اولین مرحله رسیدن به بی تفاوتیه

پروانه شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 01:44 ب.ظ

جونم به این قلم و احساسات زنانه
کیف میکنم میخونمت
زندگی واقعی اینه دیگه پر از پشیمونی و ای کاش هرچی دیگه بخوردمون دادن جز کمالگرایی و حس غذاب وجدان عایدی نداره
کسی به نیت جدایی ازدواج نمی کنه جسارت تموم کردن رابطه غلط خیلی مهمه

عززیز منی پروانه جانم مررسی همراهمی نازنین
درست میگی عززیزم

زهره شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 01:29 ب.ظ

چقدر ناراحت کننده ، ولی شما خیلی قوی بودی که خودتو نجات بده

زهره جان فکر کنم اگر مهردخت رو نداشتم این انگیزه رو هم نداشتم

مهسا شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 12:31 ب.ظ

واقعا کاش زندگی دکمه غلط کردم داشت.کاش میشد برگردیم جاهایی که اشتباهای وحشتناک کردیم و پاک میکردیم.خوشحالم برای بودن نفس تو زندگیت.خوشحالم که از اون طوفان ها موفق بیرون اومدی عزیزم

اررره وااقعا.
نفس گوهر شب چراغ زندگیمه . هر کی داره براش بمونه الهی

شادی شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 11:53 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

من و همسر هم می‌خواستیم شناسنامه‌هامون رو عوض کنیم ، ولی من گفتم بذار شاید شناسنامه خیلی جدید بگیریم و هنوز منتظریم شرایط عوض بشه بعد اقدام کنیم بگو آمممین
دوباره از خوندن خاطراتت غمگین شدم و خوشحال از اینکه خودت و دختر عزیزت رو با جسارت از این گرداب کشیدی بیرون. شاد و سلامت باشید هزار سال

آمییییییییییییییییییین
فداااای تو عززیز من

نرگس شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 10:27 ق.ظ http://azargan.blogsky.com

سلام مهربانو جان
باید همون سال عوض میکردی شناسنامتون رو چون هنوز از اینکد ها نمیخواستن من سال 88 همون موقع که طلاق گرفتم سریع رفتم دنبال عوض کردن شناسنامه ویک هفته ای بهم دادن هنوز این طلاق های صوری خیلی باب نشده بود الان برای گرفتن حقوق پدرانشون ومعاف شدن بچه هاشون همین هست که کارشما طولانی شده خداروشکر که گذشت از اون روزهای تلخ ایشالا که همیشه بعداز این شاد باشی وحس های خوب داشته باشی

سلام عززیزم
اصلا تو فکرش نبودم .
ممنونم عزیز دلم منم برای تو بهترین ها رو آرزو دارم

امید شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 09:05 ق.ظ

این شجونی همونی نیست که تو تلویزیون خیلی حرف میزد
یه بار هم رشید پور در مورد فیلم های خاک برسریش که مال قبل انقلاب بود پرسید و اون هم با خنده تایید کرد؟

نه امید جان
البته احتمالا نسبتی داشتن ولی یه پیرمرد بود که معمم هم نبود ولی با مشخصات کامل این قشر
یکی از ارزوهام اینه که قاضی پرونده طلاقم روپیدا کنم کسی که بینهایت انسان بود ، متاسفانه اسمش یادم نیست نمیدونم چطوری میشه پیداش کنم
سه تا دختر داشت که امیدوارم خیلی خوشبخت باشند

—————
من الان رفتم اطلاعات شناسنامه ایش رو از روی طلاقنامه م با اون شجونی کثافت مطابقت دادم همووون بود

سلام مهربانو جان
چقدر بى أنصاف هستن خوب همون اول بگن چى باید باشه ، حالا مامان من هم رفته براى تعویض ، شماره کارت ملى همسر و خواستن
سال ٦١ جدا شدن از هم ، أصلا مامانم هیچ ارتباطى نداره ، اما بهش گفتن احتمالا چون شماره کارت ملى ندادین ،نقص مدارک میخوره
الهى همیشه دلتون شاد باشه و لبتون خندون

سلام عززیزم
هموون دیگه!!
ای بابااا پس کار مامان هم گره خورد
ممنونم همچنین عززیزم

سلام مهربانو جان
اینقدر از این سامانه ها و چیز میزا اومده که نگو. متاسفانه به دلیل نداشتن آگاهی کافی برخی از این کارمندا و مشاوره های غلط کارها گره می خوره
من باید ب داداشم وکالت می دادم، رفتم محضر، گفتن تو ثنا ثبت نام کن و برو چند چهارراه پایین تر، آقا ما کلی پیاده رفتیم یکهو یه مرکز مربوط به قوه قضاییه پرررر از مراجعه، یکی از کارمندا گفت دو سه ساعت تو صفی! داداشم هی زنگ( خودش محضر داره کلا شغل خانواده ی ما محضر هست اما مشهد)خلاصه، من خودم رفتم جستجو و سرچ. دیدم توی خونه با لپ تاپ میشد این کار رو انجام بدم و دادم!

برای زندگی مشترک پردردت خیلی ناراحت شدم. امیدوارم بتونم بچه هام را طوری پرورش بدم تا باعث آزار هیچ کس از موجودات زنده ی عالم نَشن

سلام سمانه جان
دقیقا همینطوره سامانه هست هاا ولی مشکلات استفاده ش بیشماره
ای واای آرره اصلا نیازی به مراجعه نبود من هم این ثبت ها رو از خونه انجام دادم
فدات شم ممنونم . الهی آمین عززیزم

شهلا شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 03:00 ق.ظ

مادرشوهرت تقاص پس نداد؟ متنفرم ازش
خیلی دلم میخواد بدونم چطوری تقاص پس میده حالا تو هیچی فقط اشکهای مهردخت کاشکی بیایی بنویسی از تقاص سنگین ننه اش!

ای بابا شهلا جان باید دید تقاص پس دادن از نظر اون چه معنی داره . بنظر من اینکه پسر ۶۰ ساله ادم تنها و بی هدف باشه ور دل آدم با حرفای خاله زنکی بگذرونه تقاص پس دادن اشتباهات و تربیت غلط و تحریک برای اشفته کردن زندگیه ولی شاید ایشون از این نوع زندگی لذت میبره که پسرش پیششه و تنها نیست و اوامرش رو اجرا میکنه

نسرین شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 02:18 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

نه. هیچوقت.
آرمین خیلی در حق تو کوتاهی کرد. البته نشون داد لیاقتتو نداشته و نداره.

میدونم حست رو عززیزم
خیلی عززیزی

نسرین شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 01:59 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یادم آوردی یه بار از خونتون با اسنپ میخواستم برم دیدن فرنگیس بریم ظهیرالدوله دیدن فروغ.
اون راننده نگاهش فقط تو مبایلش بود و حتی گاهی آدرس تایپ می کرد یا شماره تلفن می فرستاد برای طرف صحبتش. دایم هم می پیچید جلوی راننده های دیگه. آخرش گفتم آقا شما مسافراتو سکته میدی یا راحت می کُشی. وقتی قبول میکنی باید تمرکز کنی زود و امن مسافرتو برسونی. گفت ببخشید ولی ما روزی دوتا معامله نکنیم که روزیمون نمیگذره. گفتم به چه قیمتی. باید برسید شب خونه یا نه؟
خنده فرمودند.
هیچوقت اینقدر تو ماشینی اینقدر اعصابم خورد نشده بود.

اون موقع ها هنوز اسنپ نبود آژانس بودکه تاکسی تلفنیه و جایی هم برای امتیاز مثبت یا منفی نداشت . اسنپ خوبه اینترنتیه و امکاناتش بیشتر

نسرین شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 01:51 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

من عکسو دیدم رفتم بهشون اعتراض کردم خوب دقت نکردن. یه ذره موهات پیداست
قراره فسخش کنن بری یکی دیگه درخواست بدی


عاقا من اصلا هویت نمیخوام

نسرین شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 01:45 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

قربون اون تربچه عارفانه برم که تکه
چقدر دردسر کشیدی و چقدر غیرمسیولانه! خب وقتی می بینن مدارک ناقصه باید نامه ای پیامکی بفرستن. هیچ کاریشون درست نیست
والا بودن این دو آقای حاتمی مهربون نوبر بود برام.
تو بخشیدی ولی من آرمین رو نمی بخشم.
نبخشیدن هم یه گزینه هست که بعضیا حقشونه

عزیز منی
هموون دیگه ،، بابا خب یه خبر بدید که چتونه ، چی میخواین!
آرره واقعا خیلی خوب بودن
اررره تو هفت پشتت هم با ارمین خوب نمیشه

شاخه نبات شنبه 13 بهمن 1403 ساعت 12:56 ق.ظ

و منی که منتظر بودم آخر پست، عکس شناسنامه جدیدت رو گذاشته باشی

خیلی تربچه س

الف پلف جمعه 12 بهمن 1403 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام .
خیلی متاثر شدم از داستان زندگیتون ، اما نکته جالب برام این بود که وقتی نوشته هاتون رو میخونم ، هیچ حس بدی نسبت به پدر دخترتون احساس نمیکنم ، فکر میکنم ایشون رو بخشیدید ، اگرچه که کار بسیار سختیه ولی از روح بزرگ شما برمیاد.

سلام دوست من
نه واقعادرست فکر میکنی، بخشیدمش . خیلی هم زود بخشیدمش چون میدونم خودش خیلی خیلی آسیب دید تو این جدایی و صرفا از نادانیش بود کارهاش نه از قصد بدش. بازیچه مادرش شد متاسفانه .
فقط در یه مورد خیلی دیر بخشیدمش اونم بخاطر اون هفت ماهی که مهردخت رو با کلک ازم جدا کرد درواقع به اعتمادم خیانت کرد.
عزیز منی شما

تراویس بیکل جمعه 12 بهمن 1403 ساعت 10:48 ب.ظ https://travisbickle4.blogsky.com/

چقدر زیبا تعریف کردی.ولی تعریف کردنش یه طرف،مصیبتی که توی این رفت و آمد بوده هم یه طرف.
در مورد عواقب کارها هم کاملا منظورت رو درک میکنم.منم یه اشتباه کردم و یه ازدواج کوتاه مدت داشتم ولی تا آخر عمر باید استرس مهریه و بازداشت و زندان داشته باشم.

مرررسی
آرره واقعا اونم تو این آلودگی و شلوغی
عاقبت همگی بخید باشه. چی فکر میکنیم و چی میشه گاهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد