دارم کامنت های تایید نشده رو نگاه می کنم ، به کامنتش میرسم که دوازدهم بهمن سال گذشته برام فرستاده بود و عنوان کرده بود که مشکلی داره و اگرچه اهل کامنت گذاشتن نیست ولی سالهاست خواننده ی وبلاگه و در حال حاضر نیاز داره موضوعش رو خصوصی عنوان کنه .
کامنتش نه آدرس داشت نه ایمیل .
چون نمیتونستم رو کامنت خصوصیش ،جواب بنویسم اومدم رو یه پست جداگانه نوشتم که فلانی جان ، کامنت خصوصیت رو دیدم ولی راهی نیست برای اینکه بهت جواب بدم بیا حداقل یه راهی بذار .
اتفاقا یکی از دوستان عزیزمون به شوخی نوشت : خوشبحال فلانی که براش بصورت ویژه
می نویسی.
فلانی متن رو خوند و اومد خصوصی نوشت این آدرس ایمیل منه و این هم شماره موبایلم ولی چون پشت کنکورم زیاد از تلگرام استفاده نمیکنم .
خلاصه براش ایمیل زدم که فلانی جان بگو چی شده من درخدمتم .
گفت : من پدری دارم که خیلی برام با ارزشه و دچار بیماری هستم که ممکنه سال دیگه زنده نباشم .
میخوام براش یه یادگاری تهیه کنم و هدیه بدم . یکی از عکسای خودش رو میخوام بصورت ترام دربیاد .. ممکنه به مهردخت بگید ببینم انجام میده و هزینه ش چقدره؟
خیلی از اینکه گفته بود بیماری خاصی داره که ممکنه سال دیگه زنده نباشه متاثر شدم .
بهش گفتم عکس رو بفرسته تلگرام تا به مهردخت بدم .
عکس سیاه و سفید خیلی قدیمی از یک پسر بچه بود . کیفیت عکس به دلیل گذشت سالهای زیاد خیلی پایین بود .
داستان رو به مهردخت گفتم و عکس رو نشونش دادم . گفت : بعضی قسمت ها محو شده .
گفتم مشکل نداره یه کاریش بکن و قبول کرد .
البته فلانی همراه این عکس ، عکس یه ترام پررنگ و کامل رو هم فرستاده بود و نوشته بود که منظورم این کاره .
مهردخت براش نوشت که براش انجام میده ولی این رو بدونه که اگر الگو کیفیت بالاتری داشته باشه ترام کامل تر و بهتری هم از کار درمیاد .
از فلانی پرسیدیم سایز کار رو میخواد چقدر باشه و درضمن کی باید دستش برسه .. گفت : سایز A3 باشه و برای نیمه اسفند ماه خوبه آماده بشه .
البته قبلا گفته بود که دوست چندین و چند ساله ش قرار بوده انجامش بده ولی زده زیرش و بدقولی کرده . و خیلی از دستش عصبانی بود .
قیمت کار رو پرسید . گفتم چقدر برای این کار میتونی هزینه کنی؟ گفت : 40 هزارتومن چون باید از پولام لباس عید هم بخرم و ..
بهش گفتم : سایزی که تو میخوای بین 100 تا 150 تومن هزینه میبره ولی اشکالی نداره تو همون مقداری که میتونی پرداخت کن .
بهش هم گفتم از دست دوستت ناراحت نشو چون اونم حتما " برآورد کرده دیده این چهل تومن با موادی که باید مصرف کنه خیلی فاصله داره و برای همین منصرف شده . جواب داد: اون از کنار من خیلی گیرش اومده و باید جبران می کرد . (از این لحن عنوان کردنش تعجب کردم و بنظرم عجیب اومد یه دختر کم سن و سال از این ادبیات استفاده کنه)
مهردخت گفت : من از پول خودم راپید هایی که کم میاد رو میخرم و انجامش میدم .
ولی من قبول نکردم و گفتم : نه مامان جون لوازمی که لازمه رو بگو من می خرم تو همین که وقت میذاری و بدون اجرت کار رو انجام میدی کافیه .
فلانی خیلی تشکر کرد و گفت : نمیدونم چطور محبتتون رو جبران کنم .
گفتم : همین که دختر خوبی هستی و میخوای از پدر قدردانی کنی کافیه .
ازش پرسیدم بیماریت چیه . گفت : مشکوک به ام اس هستم .
راستش خیلی جا خوردم چون عنوان کرده بود که از بیماری خاصی رنج می بره و شاید سال بعد دیگه زنده نباشه .
بهش گفتم: چه حرفی میزنی اولا" که مطمئن نیستی ، یه دکتر از روی یه آزمایش معمولی همچین نظری داده بعدشم من کلی دوست و آشنا دارم که سالهاست مبتلا به ام اس هستند و ازدواج کردن و بچه دار شدن و دارن تو این مملکت در سمت های مختلف کار می کنند .
حرفش رو گذاشتم به حساب اینکه بچه ست و متوجه نبوده و بیماریش رو بزرگ جلوه داده .
ازش پرسیدم چرا انقدر مدیون پدرت هستی ؟گفت : من خیلی بچه بودم که مادرم از پدرم جدا شده و من با پدرم بزرگ شدم و بخاطر من متحمل زحمات زیادی شده و از زندگی معمولیش گذشته .
زمان می گذشت،لوازمی که لازم بود رو خریدم و مهردخت کار رو شروع کرد و صد البته، هم زمان با امتحانات ترم اول دانشگاه و کارهای شلوغ آخر سال بود .
چیزی به آماده شدن کار نمونده بود که از فلانی آدرس برای پست کردن کار گرفتیم .
آدرسش زاهدان بود .
فلانی اصرار داشت که کار رو برام قاب کنید و بفرستید .
گفتم : فلانی کار میخواد مسیر به این طولانی پست بشه با قاب خیلی سنگین میشه و هزینه پست میره بالا .
گفت : اخه شهر ما قاب فروشی نداره .
گفتم : همچین چیزی نیست و امکان نداره زاهدان قاب سازی نداشته باشه .
عکس انقدر محو بود که گوش پسر بچه اصلا پیدا نبود .
مهردخت نواقص اینچنینی کار رو هم برطرف کرد . سیزدهم اسفند کار برای پست آماده شد . چون ترام روی کاغذ پوستی انجام میشه و خیلی نازکه باید روی یک سطح چسبیده بشه تا صاف بمونه .
مهردخت کار رو روی مقوا با چسب کاغذی چسبوند و داد به من .
فردا صبح جلوی اداره ماشین رو پارک کردم و با یه تاکسی سریع خودم رو رسوندم به پست خونه .
کار رو تو یه کارتن مخصوص گذاشت و از همه طرف چسب کاری و محکمش کرد . پست پیشتاز انجام دادم .
نیم ساعتی طول کشید و مرخصی ساعتی رد کردم .
هزینه ی پست ده هزارو هشتصد و پنجاه تومن (تقریبا" یازده تومن )شده بود ولی پول بسته بندی رو هم سه هزارتومن جداگانه گرفت .
از برگه ی رسید پست که مبلغ ده هزار و خورده ای رو داشت عکس گرفتم و فقط همون رو برای فلانی فرستادم .
دلم نمیخواست از هزینه ی بسته بندی و کرایه ای که برای رسیدن و برگشتن به پست خونه پرداخت کرده بودم حرفی بزنم .
مهردخت عکس کارت بانکیش رو براش فرستاد و نوشت : لطفا" چهل تومن هزینه کار و ده تومن هزینه ی پست ، جمعا" پنجاه تومن به حساب کارت واریز کن.
(البته هزینه ی پست تقریبا" یازده هزارتومن بود)
دو روز بعد فلانی به مهردخت پیغام داد که عکس مچاله و پاره و کثیف به دستم رسیده .
چشمای مهردخت گرد شده بود ولی من یه حدسایی زده بودم .
به مهردخت گفتم : براش بنویس یه عکس از تصویر مچاله و پاره و کثیف برات بفرسته . فوری نوشت کاری پیش آمده بعدا می فرستم .
حدسم تقریبا" داشت درست از آب در می اومد بعد از چند روز یه عکس عین همونی که باید می بود فرستاد .
مهردخت براش نوشت: خوب الان کجای این عکس مچاله و پاره و کثیفه ؟؟
گفت اون پایین که کاغذ پوستی به مقوا چسبیده پاره ست .
مهردخت هم نوشت من این کاغذ رو برای اینکه صاف و تمیز بمونه از لبه چسبوندم رو مقوا .
قاب سازی این کاغذ رو از مقوا جدا میکنه و بعد از پاسپارتو کردن (حاشیه سازی) برات قاب میکنه بنابراین اون قسمت چسب بریده میشه و اصلا جزو کار نیست .
نوشت : اهااا متوجه شدم بعد خیلی شیک و تمیز تلگرامش رو پاک کرد .!!!
بیست و یکم اسفند بهش اس ام اس دادم که چرا تلگرامت رو پاک کردی ؟ جواب داد تلگرامم فارسی بود خودش پاک شد الان درگیر مریضیم بعدا میام .
نوشتم ان شالله بهتر میشی .
بیست و هفتم نوشتم : بهتری ؟ جواب نداد فرداش زنگ زدم جواب نداد .
هشت فروردین اس ام اس دادم : فلانی واقعا ارزش اعتماد ادما به هم انقدره؟؟ تو بخاطر همچین موضوعی کلاه برداری میکنی؟؟
فوری جوابمو داد و سال نو رو تبریک گفت و عنوان کرد قلب پدرم ناراحت شده و درگیر عمل قلبش هستیم باید بالون بذارن من دست تنهام و بقیه تا آخر ماه نیستن
این درحالیه که فهمیده بودم پدرش ازدواج کرده و همچینم دست تنها نیستن
فکر کن یه مردی داره عمل قلب میکنه و فوقش اونایی که باید باشن رفتن مسافرت و الان ما تو بیابون گیر کردیم و اصلن هم نمیشه بهشون خبر داد که این موضوع پیش آمده و بیاید . . .
نمیدونم این جور آدما حتی یکمی بهره ی هوشی هم ندارند و نمیدونند این حرفای بی سرو ته برای احمق کردن طرف فایده نداره؟؟
نوشتم از دستت ناراحتم .
همین مسیج چند ثانیه ای رو که الان دادی میتونستی زود تر بدی . من چند بار حالت رو پرسیدم و جواب ندادی . بهت میگم چرا جواب نمیدی؟ باز به روی خودت نمیاری .
نوشت شارژ نداشتم وگرنه زود تر جوابت رو میدادم
دیگه سراغی ازش نگرفتم تا امروز که نهم اردیبهشته .
فقط هفته ی پیش که قسمت اول پست "شبیه درد و دل های دوستانه " رو نوشتم زود اومد کامنت خصوصی گذاشت که شماره کارت رو بده .
میدونستم بازم داره بازی میکنه ولی شماره کارت و عکس کارت رو ایمیل کردم و همونطور که حدس میزدم هیچ خبری نشد .
****
فلانی نمیدونه بابت کاری که براش انجام دادیم ، چندین برابر چیزی که بعنوان پول رایج مملکت قرار بود بریزه بحساب ، اجرت معنویش رو هر دوتا مون گرفتیم .
من سربلند شدم از اینکه وقتی به مهردخت شرایط رو گفتم : چشماش برق زد و گفت اشکالی نداره مامان ، با پول خودم لوازم رو می خرم بذار کسی که میخواد از پدر زحمتکشش قدردانی کنه تو زحمت نیفته .
اونم جواب قلب رئوف و آرامش درونش رو گرفته که همه چیز رو با پول نمیسنجه .
تو این دنیا هیچ کاری بی نتیجه نمی مونه نه کار خوب و نه کار بد .
متاسفم از اینکه برای یه موضوع به این کوچیکی ( انجام یه کار هنری) دست به دروغ و سیاه کاری میزنی .
گاهی وقت ها آدم ها برای مسائل خیلی بزرگ ناچار به انجام خطا میشن .
بخاطر هزینه ی درمان .. بخاطر گرسنگی و چیزهای از این قبیل که واقعا" حیاتی هستند .
اما حیف از کرامت انسان که بخاطر یه هدیه خدشه دار بشه .
اون 40-50 تومن اصلا " مبلغ مهمی نبود .. همون رو هم برای اینکه شئونات خودت حفظ بشه میخواستم پرداخت کنی که احساس کنی کار مهمی انجام دادی و از اندوخته ت برای پدرت هدیه تهیه کردی .
میدونم اینها که نوشتم برای تو مفهومی نداره که اگر قادر به درک موضوع بودی اصلا این مسائل پیش نمی اومد .
حیف از اعتمادی که سلب بشه .
به اعتماد هم خیانت نکنیم . این بدترین کار ممکنه .
*************
یه خبر خیلی خوب هم بدم و اونم اینه که مبلغ چهار میلیون تومن توسط یکی از بین خودتون به حساب واریز شده .
چون این نازنین فرشته خو دوست نداره ، هویتش مخفی میمونه وگرنه اسمش رو توبوق و کرنا می کردم .
این چیزها خیلی باارزشه برام ، خیلی خیلی زیاد .
ببین من چه خوشبختم که بابت نقل قول از دوستان هم انقدر اعتبار پیشتون دارم که همچین شگفتی می آفرینید .
درضمن این اصلا دلیل نمیشه که از عزیزان دیگه هم که مبالغ کوچیک رو واریز کردن تشکر نکنیم .
همه ی این مبالغ با عشق و اعتماد واریز شده و هرچه درتوان بوده ست .
این یعنی هنوز دنیا خوبی های خودش رو داره .
اگر بدونید تو شیراز چه جشنی به پا شد؟؟
دوستِ خانم آناهیتا که پول رو به حسابش واریز کردید ، وکالت خوندن و در همین زمینه کار می کنند .
رفتند با صاحبخونه قولنامه رو نوشتند .
آناهیتا و بقیه دوستانِ خیر با بقیه پول مشغول خرید و تهیه لوازم اولیه تشکیل یه زندگی برای این مادر درد کشیده و بچه هاش هستند .
خدا رو شکر کار هم براش دست و پا شده . همون خانوم وکیل دنبال گرفتن کارت ملی و کارهای دیگه ست .
لازم به ذکره که رویا اسم واقعی این خانم نیازمند نیست و برای حفظ امنیت و آرامشش این اسم مستعار انتخاب شده . ( رویاهای این رویا حقوق مسلم و اولیه ی یک زن و یک مادره)
دوستتون دارم
جالبه که بعد از پست قبل که در مورد بی اعتمادی و محبت اضافه بود ، همچین پستی رو بذارم .
ولی خوب نمیشه همه رو به یک چشم دید و نمیشه که بخاطر بد دیدن و بی معرفتی یه عده دیگه دست هیچکسی رو نگیریم .
یکی از خوانندگان قدیمی این خونه که خودش صاحب وبلاگ بود و بنا به دلایلی وبلاگش رو بست ، ازم خواسته که این پست رو اینجا بذارم شاید بتونیم دست یک زن تنها و نیازمند رو بگیریم .
*******************
اولین بار که دیدمش فکر کردم از نوه هایش نگهداری میکند.
امروز هوای تهرانی بارونیه ، فقط تهران که نه ، خیلی از شهر های ایران با شرشر بارون ، حال و هوای دیگه ای گرفتن .
شاید همین هوای خاکستری و همین بارونی که معمولا" منو کسل میکنه باعث شده که بخوام سفره ی دلمو باز کنم .
بیاید بشینید دورو برم .. فرض کنید یه دیگ آش رشته هم بارگذاشتم و میخوام صاف و صمیمی حرفای ساده بزنیم .
ممکنه اوایل نوشته هام براتون تکراری باشه ، چون قبلن هم گفتم که خانومایی که کار نظافت منزل انجام میدن رو بیشتر از طریق مینا آشنا شدم .
حدود هفت هشت سال قبل وقتی مینا از بانک به سمت خونه میومده ، یه توران خانوم نامی که با ساک دستی سنگینش لنگ لنگون تو خیابون دولت راه می رفته ، نظرش رو جلب میکنه و سوار ماشینش میکنه ..
توران خانوم دردو دل میکنه که من کار نظافت خونه انجام میدم و این حرفا و شماره ش رو داده بود .
معمولا من به این مسائل حساسم و وقتی مینا مطرح میکنه دنبالش رو می گیرم که شاید بتونم یه کاری انجام بدم . توران خانم یه روز خونه ی من کار کرد ، دیدم خانم تمیزیه و از کارش راضیم .
تا حدود ده ماه بعد از اون به خیلی ها معرفیش کردم و سعی می کردم هیچ روزی که آمادگی کار کردن داره ، بیکار نمونه .
هر دو هفته هم که بیکار میشد و کسی رو پیدا نمی کردم می گفتم بیاد خونه ی خودم .
نزدیک عید شد . بهم گفت هر وقتی خواستی بگو بیام کارهای خونه تکونی عیدت رو انجام بدم .. گفتم فرقی نمیکنه من که کلید خونه م رو برات میذارم ببین خودت کی راحتی بیای.
انقدر امروز فردا کرد تا روز بیست و هفتم اسفند راست راستکی یه وقت برای من خالی کرد. صبح همون روز هم زنگ زد که سرما خوردم نمیتونم بیام .
درست شب عید دستم موند تو حنا . با بدبختی هر جور بود خونه رو تمیز کردم .
عید هم اومد و رفت و اواخر فروردین دوباره سرو کله ش پیدا شد. عذرخواهی کرد و گفت ببخشید فکر نمیکردم اینطوری بشه کاش زودتر برات وقت میذاشتم که اینطوری نشه .
دوباره هشت ، نه ماه گذشت و طبق روال قبل با هم کار می کردیم . من سعی میکردم براش مشتری پیدا کنم . هر 15-20 رو یکبار هم برای خودم می اومد تا مشکل پزشکی براش پیش اومد و لازم شد بره جراحی کنه .
عملش هم با سلامتی انجام شد و چند ماه استراحت کرد ..
تو اون مدت دوباره مینا با مصی که اگه یادتون باشه یه دختر کوچیک داشت و یه دختر هم از ازدواج اولش داشت که بخاطر تامین اون کار میکرد آشنا شد . براش همین جا هم دنبال کار میگشتم و نهایتا" شد پرستار ثابت مادر یکی از شما دوستان همین خونه ی مجازی .
گاهی هم روزای تعطیل میومد خونه ی خودم . دختر و خواهرشم از شهرستان اومده بودن چند روزی تهران ، مهمونشون کردم ناهار باهم بودیم . تا یواش یواش دختر کوچولوش بزرگ و شیطون شد و نمیذاشت کار خونه انجام بده .
بعد از مصی دوباره توران خانم سرو کله ش پیدا شد . درست فروردین سال 96 .
از فروردین سال قبل کار من پیدا کردن کار برای توران خانوم بود . گاهی که تلفن می کرد بهم و می گفت : مهربانو فردا بیکارم دستم به دامنت این مدت هم تو خونه استراحت کردم کلی قرض و قسط دارم برام کار پیدا کن .
خدا شاهده ماشین رو گوشه خیابون نگه میداشتم انقدر این طرف و اونطرف زنگ میزدم تا براش کار جور بشه . تا شد اسفند ماه امسال .
اوایل اسفند بهم گفت من یه روز با جاریم میام و برات کار میکنم . گفتم باشه منم مرخصی میگیرم که دم دستت باشم .
درضمن توران خانوم از همه صد تومن برای یک روز کار از ساعت هشت تا چهار بعد از ظهر میگرفت ولی از من هشتاد تومن . بهشم میگفتم منم مثل بقیه میگفت نه . تو از سال جدید صد تومن بده بهم .
اون روز (سه شنبه)توران خانوم و جاریش اومدن (قرارمون این شد که اون روز نفری صدتومن بگیرن) برخلاف انتظار من ساعت 5 بعد از ظهر یه خونه ی آشفته و داغون موند رو دستم که آشپزخونه اصلا دست نخورده بود .
بطور خصوصی گفتم توران خانم من چه کنم با این وضعیت ، تو که یکساله هر 15 روز اومدی خونه ی من و با توجه به اینکه من و مهردخت خیلی خونه نیستیم ، همه جا تمیز بود !!!
کفت اشکال نداره من خودم تنها یه روز میام آشپزخونه و کارای دیگه که مونده رو انجام میدم . گفتم باشه حسابمون چطور میشه . گفت امروز که 200 میدی به ما دوتا .
روزی که اومدم برای فقط آشپزخونه همون هشتاد مثل همیشه . بعد عید صد تومن . گفتم باشه . فقط الان آخر بهمنه اگر تونستی روزای آخر سال هم یه سر بهم بزن .
دو روز بعد یعنی پنجشنبه ش قرار شد بیاد تا آشپزخونه و کارهایی که مونده بود رو انجام بده . براش ناهار درست کردهبودم و رفتم اداره .
ساعت حدود سه و نیم مسیج فرستاد که من سرماخوردم حالم بده نمیتونم کار کنم از صبح با بدبختی خودمو کشوندم دارم میرم خونه . مزدم رو لازم دارم لطفا بریز به حساب .
منم گفتم خدا بد نده کاش از صبح بهم میگفتی حالت خوب نیست میگفتم برو خونه . گفت نه دیگه موندم .
منم هشتاد تومن ریختم به حسابش . پیغام داد 20 تومنش کمه .
گفتم : ببخشید گفته بودی هشتاد میگیری تا بعد از عید بفرما اینم بقیه ش و 20 هم ریختم براش
وقتی رسیدم خونه . دیدم از کل آشپزخونه فقط و فقط کابینت بغل یخچال تمیز شده . خیلی تعجب کردم که چرا اینهمه ساعت مونده خونه ی من و چرا صد تومن رو اصرار کرد که بگیره .
دو سه روز گذشت بهش پیغام دادم و حالش رو پرسیدم . نوشت :
بهترم . مهربانو خانم شرمنده دیگه وقت نمیکنم این طرف سال بیام براتون . بمونه برای بعد عید .
خیلی جا خوردم . بهش گفتم توران خانم من تا الان سیصد هزارتومن خرج خونه تکونی کردم که کل آشپزخونه و یکمی دیگه از کارها مونده . یعنی چی واقعا؟؟
گفت : چه توقعاتی دارید ها انگار دروغ میگم اون روز حالم بد بوده .
گفتم چه ربطی داره من کی گفتم دروغ میگید . شما راست میگی اون روز حالت بد بوده ولی درستش این بود که میگفتی مریضم و نمی اومدی اگر هم اومدی بر میگشتی ..
حالا اصلا موندی خونه ی من استراحت کردی ناهار خوردی یه کابینت تمیز کردی نوش جانت حلال باشه .
حد اقل نمیگفتی 80 بریزم ،اگرم لازم داشتی خوب گفتی ریختم ، بازم اشکال نداره ولی باید سریع یه وقت برای من خالی می کردی و میومدی کار نصفه ای که بابتش حقوق گرفتی رو تموم می کردی . جواب نوشت ای باباااا . شما هم چقدر توقع داری عیدت مبارک .
تنها کاری که کردم این بود که نوشتم: متاسقم برای خودم که بهت اعتماد کردم .
دوسال قبل هم همین بازی مریض شدم رو راه انداختی ولی گفتم عیبی نداره خوب مریضی خبر نمیکنه و باور کردم دوباره زنگ زدی و پذیرفتمت .
امسالم همون بازی رو کردی و تازه مزد کار نکرده رو گرفتی . دیگه بهم تحت هیچ شرایطی زنگ نزن و بلاکش کردم .
این یه نمونه بود که خیلی خیلی دلم شکست و آزرده شدم .
یه موضوع دیگه هم با یکی از خوانندگان همین خونه ی مجازی پیش اومد که تو پست بعد مینویسم .
به اعتماد هم خیانت نکنیم . این بدترین کار ممکنه .
دوستتون دارم