بالاخره به دیدن نمایش موزیکال اولیور توئیست رفتم .
میگم بالاخره چون تو این چند ماه که اجرا شروع شده ، خودم رو کنترل کردم و برای خرید بلیط اقدام نکرده بودم . هر وقت پشت سیستم بودم و اسمش تو ذهنم می چرخید به خودم نهیب میزدم که :مهربانو ، خود دار باش ، اینهمه قسط داری ، دختر دانشجو داری اونم از نوع طراحی لباسش با اون همه خرج . زشته، بده ، عیبه نمیمیری که
اما همین بیست روز پیش بود که دو تا از رفقای تازه از نمایش برگشته ، کمر همت رو بستند که با انواع الفاظ مهرآمیز و حتی توهین آمیز بهم بفهمونند که لازم نکرده سر این نمایش صرفه جویی کردنت بگیره .
یکیشون التماسم می کرد که مهربانو تو رو خدا از دستش نده .
بالاخره رفتم و زمانی که پیش فروش روزهای آینده باز شد . ردیف دوم صندلی های وسط رو خریدم .
همین دوشنبه که گذشت ، یعنی هفتم اسفند ساعت18:00در رویایی آمیخته با نمایش و موسیقی غرق شدم .
شخصیت های داستان روزهای کودکیم ( اولیور توئیست )تک به تک دوساعت جلوی چشمم زنده شدند و زندگی کردند .. کاش این دوساعت تموم نمیشد .. کاش از خواب و رویایِ کوچه پس کوچه هایِ دویست سال پیش لندن ، بیدار نمیشدم .
تصور میکنم روح شریف چارلز دیکنز هر شب موقع اجرا، در تالار باشکوه وحدت جولان میده و با افتخار به به دوستانش میگه : این نمایش رو من نوشتم هاااا
کیفیت کار عاالی بود .. ارکستر عاالی ، طراحی صحنه فوق العاده ، طراحی و دوخت لباس ها عاالی ، نور پردازی عااالی ، گریم عااالی و بازی ها بسیار خوب و قوی بودند .
اولین بار بود که مهناز افشار عزیز رو بر روی سن تیاتر می دیدم و خوشبختانه خوب و روان بازی می کرد . وبرای اولین بار نوید محمد زاده ی دوست داشتنیم ، نقش پررنگی نداشت و در کنار شاهکاری بنام هوتن شکیبا در نقش فاگین ، خیلی دیده نمیشد .
هر چقدر از بازی و اجرای زیبا و شیرین هوتن شکیبا بگم کم گفتم .
و اما یه نازنین دوازده ساله بنام محمد شاکری در نقش داجر دلم رو برد این پسر کوچولوی خوش آتیه یکی از اسکار بگیران ایران خواهد شد (ببینید کی گفتم )مگه میشه تو این سن ، اینهمه توانا و عااالی بود؟؟
بدون شک نقش پدر و مادر محمد در این موفقیت بسیار زیاد بوده و من بابت تربیت و رشد این پسر فوق العاده دستشون رو می بوسم .
حالا به کسانی که بلیط شب های آینده رو دارند و برای دیدنش میرن ، حسابی حسودیم میشه .. کاش باز هم امکان دیدن نمایشش رو داشتم .
اما همه ی خوبی های کار یک طرف ، سنگینی غصه ای که رو دلم مونده یک طرف .
ببینید این نمایش و نمایش هایی نظیر این کار، خیلی پر زحمت و پر هزینه هستند .
تمام عوامل ریز و درشتی که در بالا بهشون اشاره کردم حقوق و دستمزد میخوان . اجاره ی جایی به شکوه و جلال تالار وحدت که در خور اجرای چنین نمایشی باشه، خیلی گرونه .
پس در بالاترین مقدار بلیط نفری صدو چهل هزارتومان ، خیلی زیاد نیست . اما بحث سر حقوق و امکانات مردم برای دیدن این کارها و چنین تفریحات فاخرفرهنگیه .
واقعاً، اگر یه پدر و مادر بخواد برای تفریح و ارتقائ سطح فرهنگ ، دوتا بچه ش رو به این تیاتر ببره باید چیزی در حدود صدو شصت تا پانصدو شصت هزارتومن هزینه کنه .
مگه چند درصد مردم میتونند همچین کاری رو انجام بدن؟ با این حقوق های حداقل؟ با این وضعیت گرونی اولویت هاااا، تیاتر کیلو چند؟؟
مردم پول ندارند خرج دوا و درمون و رسیدگی به مشکلات سلامتشون اعم از چک آپ های دوره ای و دندان پزشکی و چیزهای واجب دیگه شون کنند ، حالا پاشن برن نمایش رویایی اولیور توییست رو ببیند؟؟!!!
دلم می گیره .. میدونید چقدر دانشجوی لایق و مستعد داریم که اصلاً رشته شون در ارتباط با همین مقوله ست و حتی با تخفیف های اندک دانشجویی هم نمیتونند به دیدن نمایش ها برن ؟
غصه می خورم برای اوضاعی که داریم ، برای حال خرابمون .. برای هر چیزی که طرفش میریم و دست روش میذاریم نمیییشششه .
چی بگم که وضعیت معیشت خانواده های ایرانی خیلی تاسف باره .
یه چیز دیگه هم بگم اونم شکوه و زیبایی خیره کننده ی تالار وحدته ، که در سال 1346 یعنی پنجاه سال قبل ساخته شده . هر بار که پامو میذارم توش چند دقیقه محوش میشم .
باز خدا پدرشونو بیامرزه که حدود نیم قرن پیش چنین فضایی برامون ساختند و به یادگار گذاشتند !!!!
اگر علاقمند به کسب اطلاعات فنی و هنری تالار دارید اینجا را مطالعه کنید .
دوستتون دارم
ای مادر ما، ایران...
جان زخمی تو در کدام روز هفته ، التیام خواهد پذیرفت
چشمان ما
به راه عافیت تو سفید شد
ای ما ، نثار عافیت تو...
"محمود دولت آبادی"
خوب بالاخره قرعه ی دیدن آخرین فیلم جشنواره ی امسال به فیلم " عرق سرد " با بازی خوب باران کوثری نازنین و امیر جدیدی عزیز افتاد .
اخبار جشنواره رو تا زمان اهدای جوایز از طریق رادیوی ماشین دنبال کردم که بیشتر سخنرانی ها بود و هنوز یه بخش اهدای جوایز نرسیده بودیم که ساعت نُه شد و فیلم شروع شد.
میدونستم که" مغزهای کوچک زنگ زده " کاندید یازده سیمرغه و دل تو دلم نبود که از این یازده تا چند تا نصیبش میشه .
همونطور که همه میدونیم داستان فیلم "عرق سرد" مربوط به زندگی نیلوفر اردلان کاپیتان تیم ملی فوتسال بانوان کشور و موضوع ممنوع الخروج شدن توسط همسرش مهدی توتونچی که یکی از مجریان مطرح برنامه های ورزشی صدا و سیماست .
فیلم با ریتم خوب و قشنگی شروع شد و پیش رفت اما ماجرا طوری بود که بیننده خواه ناخواه در مقام قضاوت می نشینه . من و نفس و دوتا از دوستان هم ، به محض اینکه از سالن بیرون اومدیم همین سوال رو از هم می پرسیدیم . متاسفانه فیلمنامه تکلیف مخاطب رو معلوم نمی کرد و دچار سردرگمی بودیم از یک طرف همسر خانم اردلان ، مردی ریا کار بود که رفتارش در زندگی خصوصی با چیزی که بعنوان مجری نشون میداد کاملا" متفاوت بود .. از طرفی مردی خانواده دوست که هر کاری برای نگه داشتن زندگی زناشویی کرده !!! یه نکته ای هم که باید بهش توجه میشد این بود که وجاهت هیچ سند محضری با پاره شدن از بین نمیره و واقعا نمیدونم چرا هیچکس حواسش به این موضوع نبود سکانس های مهمی رو بعد از این اتفاق نشون دادند که اساس تصمیم گیری ماجرهای بعد بود .
یه چیزی هم امروز بهش برخوردم که نمی دونم بخندم یا گریه کنم ، برای شما هم تعریف می کنم . تا گوشی دستتون باشه چه خبره !!!!
صحنه ای از فیلم نشون میده که باران کوثری برای جلب رضایت همسرش و صحبت با اون میره به دیدنش و با هم به خونه ی امیر جدیدی میرن .
امیر میگه تو فقط برای اینکه من رو خر کنی اومدی اینجا و فقط هدفت گرفتن رضایت نامه ست اگر غیر از اینه امشب اینجا بمون و ثابت کن مثل قدیم ها میتونیم همسران خوبی باشیم .
باران ناچار به پذیرش میشه و سعی میکنه برای خوش آمد امیر ، بساط قلیون رو آماده کنه . قلیون بسیار بلند فلزی رو میاره روی اوپن میذاره ولی هر کاری میکنه دستش به سر قلیون نمیرسه تا توتون رو آماده کنه .
اینجا امیر بایه شیفتگی خاصی میاد کنارش و سرقلیون رو جدا میکنه و بهش میده .. بعد نشون میده که باران رفته دستشویی و با وسواس و گریه داره مسواک میزنه . حالا جناب حامد حجتی نشسته یه توییت نوشته به چه زیبااااایی !!!!
کامنت های زیادی رو این توییت گذاشتن و همگی یا لعنت کردن این طرز فکر رو یا مسخره کردند ولی یکی از کامنت ها خیلی درد آور و تامل برانگیزه ، نوشته :
من خیلی از این توییت ناراحت نشدم به هر حال هر کسی یک عیبی داره اما وقتی فهمیدم ایشون در زمان مدیر کلی ایزد پناه بر ارشاد قم ،پست معاونت فرهنگی رو داشته ، کمرم شکست . فکر کن چند تا تیاتر و فیلم و کتاب و شعر رو نابود کرده فقط بخاطر ارتفاع قلیان و مسواک!!!
***********
خلاصه سی و ششمین جشنواره ی فیلم هم به پایان رسید . بعضی ها خوشحال بودند و بعضی ها نه چندان خوشحال .. این میون بعضی ها حرف هایی زدند که زیبا و موندگار شد ، بعضی ها هم حرف هایی زدند که خودشون رو بیش از پیش از چشم توده ی ملت انداختند .
امسال هم مثل هر سال با خودم عهد کردم که حتما برای سال آینده( اگر زنده بودم ) کل ایام جشنواره رو مرخصی می گیرم . ببینم بهش عمل می کنم ؟؟
دوستتون دارم ممنونم همراهی کردید
-: یادت باشه جنگ هیچ برنده ای نداره ، تنها برنده ش همونیه که اسلحه ها رو فروخته ...
دیشب تنگه ی ابو قریب رو دیدم
روایتی زیبا ، ساااده و بسیار تکان دهنده از مردانِ بی ادعایِ سرزمینم که تا ابد، نامِ پر افتخار شون بر تارک تاریخ پر ماجرای کشورم خواهد درخشید .
تنگه ی ابو قریب منطقه ای بسیار استراتژیک بوده ، در سال 67 در محدوده ای که عراق در حال پیشروی بوده اتفاقی افتاده که فیلم بر اون اساس ساخته شده .
در اون زمان همه ی نیروهای ایران درگیر جنگ بودند ، هم در شمال غرب ، هم در شلمچه و جزیره ی مجنون .
بچه های گردان عمار ، تازه از خط پدافند ی برگشته بودند ، به همه مرخصی داده بودند تا برگردند تهران آخه بیشترشون بچه های تهران بودند ..
همه حمام رفته و بلیط در دست ، آماده بودند تا با قطار اندیمشک که بعد از ظهر ها حرکت می کرد ، راهی بشن.
نزدیک ظهر اعلام کردند عراق به تنگه حمله کرده و هیچکس نیست که جلوی آنها بایستد . بچه های گردان عمار برای دفاع به سمت تنگه بر می گردند و ...
جگر آدم آتش می گیره وقتی می فهمه بیشتر رزمنده ها فقط از تشنگی شهید میشن و حتی یه زخم کوچیک برنداشتند و همه ی این ها فقط پنج روز قبل از امضاء قطعنامه اتفاق افتاده
بهرام توکلی عزیز ممنونم .. حمید رضا آذرنگ نازنین ، محشر بودی . جواد عزتی جان ، خدا بهت عزت و سلامتی بده و امیر جدیدی گل ، بهت افتخار می کنم .
مهدی پاکدل و بانیپال شومون ، اگرچه نقشتون کوتاه بود ولی به عمق جان می نشینید
مهدی قربانی نوجوون و عزیزم چه راه خوب و روشنی در انتظارته ، پیر شی نازنین
یک فیلم ، نتیجه ی زحمت یک تیم بزرگه و من از همه ی عوامل خرد و کلان تنگه ی ابوقریب ممنونم و دستشون رو می بوسم .
" حاتمی کیا جان ، خیلی خیلی ناامیدم کردی "
دیشب ساعت نُه فیلم لاتاری وساعت یازده ، چهارراه استانبول رو دیدم .
"ایستاده در غبار" در سی و چهارمین جشنواره ی فیلم فجر ، و " ماجرای نیمروز" در سال بعد ، سیمرغ بلورین بهترین فیلم رو از آن خودش کرد.
من ایستاده در غبار رو دوست داشتم چون کار بصورت " داکیودرام " ساخته شده بود یعنی مستند -درام .
عمده ی دیالوگ ها با صدا ی واقعی وجود داشتند و فیلمنامه بر اساس آنها نوشته شده و بازسازی شده بود .
اما ماجرای نیمروز با آنهمه هیاهویی که بپا کرد ، بنظر من کار ویژه و خاصی نیامد .
مهدویان در درجه ی اول یک مستند ساز ه و خوشبختانه در دو فیلم اولش ، مستند را به خدمت سینما در آورده اما " لاتاری" انتظارم رو برآورده نکرد .
در لاتاری با سوژه ی قاچاق دختران ایرانی به به دبی مواجه می شیم ، این سوژه هم میتونه یه اثر مستند فاخر از آب در بیاد که در حد معقول و نه افسانه ای افشاگری هایی در پی داشته باشه ولی متاسفانه خرج نگاه سیاست زده ی کارگردان شد و رفت ..
لاتاری مدام قضاوت می کنه و هیچ جایی برای مخاطب نمیذاره .
اینکه پیشرفت های چشمگیر دوبی و عرب ستیزی ما ایرانی ها دائم تکرار بشه و به رخ کشیده بشه بنظر اینطوری میاد که مهدویان با انگشت گذاشتن رو همین نقطه ضعف ایرانی ها مانور داده که برای خودش و فیلملش امتیاز بگیره .
آخر سر هم به هوای غیرت ایرانی جماعت ، چهره ی تروریست گونه ای از ایرانی منتشر شد که دیگه اینو نه پسندیدم نه غرور آفرین دونستم . فیلم شعار زده و کلیشه بود.
متاسفانه اونطور که دلم میخواد نمیتونم درموردش بنویسم چون احتمال لو دادن موضوع پیش میاد .
اما فیلم دوم چهارراه استانبول :
تو این فیلم قرار نیست به بررسی پلاسکو و اینکه چجوری آتش گرفت و آخر چه شد برسیم .
یه داستان اتفاق افتاد که خیلی با ظرافت و مهارت به موضوع پلاسکو گره خورد .
در مورد این فیلم که الحق جزو بهترین های جشنواره ی امساله باید بگم : کاش بهرام رادان عزیز و مصطفی کیایی جان در کنار هم بازی نمی کردند تا فیلم " بارکد" رو تداعی نکنند .
کاش جنبه های طنز از فیلم حذف میشد تا احساسات مخاطب با دیدن صحنه های غمگین فیلم از اوج به پایین سقوط نکنه .
کلیشه هایی مثل تکرار جمله ی " کاش بغلش کرده بودم " نبود و اینهمه داستان وتدوین زیبا ، بازی های عاالی و موسیقی مناسب، فیلم کار خودش رو بهتر و تاثیر گزار تر انجام میداد .
بهترین فیلم از نظر من تا اینجا اول " مغز های کوچک زنگ زده و بعد چهار راه استانبول هستند ..
امشب به امید خدا با نفس به دیدن " تنگه ی ابوقریب " میرم ..
هیجان دارم چون من عاشق فیلم های دفاع مقدسم و بازیگرانی که این فیلم رو بازی می کنند .
دوستتون دارم