سلام عزیزان دل
جای دوستداران تیاتر خالی این پونزده روز گذشته ، حسابی از خجالت خودمون و سالن های نمایش دراومدیم .
مشروح اخبار رو از از آخرین نمایش شروع میکنم
" می سی سی پی نشسته می میرد" به کارگردانی همایون غنی زاده و با بازی بازیگران خوب و محبوبی مثل ویشکا آسایش ، بابک حمیدیان و خودِ خودِ همایون غنی زاده .
این نمایش رو همراه با نفس جان دیدمش .
کار ، متفاوت و بسیار خاص بود و با توجه به اینکه به مدت دو روز بدون پلک زدن مثل گربه تو سایت کمین کرده بودم تا خرید اینترنتی برای روز سه شنبه 11 آبان باز بشه و بتونم یه جای عالی بگیرم ، به موقع خرید رو انجام دادم و جامون خیلی خوب بود .
بازی بابک حمیدیان و خانم آسایش فوق العاده محشر بود . در طول نمایش از موسیقی بسیار خوب و بجا استفاده میشد ، نور ، دکورو موضوع محشر بود اما ریتم نمایش بنظرم بسیار تند بود و تماشاگر به تمرکز بیشتری برای فهم دیالوگ ها نیاز داشت ، بیشتر احساس میکردم از دیالوگ جا می مونم ، ضمن اینکه گاهی صداهای نمایش بسیار گوشخراش میشد .
از نقش خود همایون غنی زاده و ایفای اون خوشم نیومد و اصلا" توجیهش رو تو کار نفهمیدم .
نمایش دوساعت و نیم بود که بنظرم طولانی اومد و میشد از بعضی چیزا فاکتور گرفت و مدت زمان رو کم کرد .
در مجموع شب خیلی خوبی بود و جاتون خالی با نفس جان شام جالب و متفاوتی خوردیم .
در یک کبابی تقریبا" تقاطع انقلاب و حافظ ، قلوه و خوئک ،بال و کتف و ماهی قزل آلای کباب شده که این آخری واقعا محشر بود . البته همه در مقیاس خیلی کم سفارش داده شده بود .
ماهی کباب و گوشتش کاملا"آب پز بود و اصلا" بوی خاص و زننده ی ماهی رو نمیداد .
پیشنهاد میکنم دوستان ساکن تهران حتما یه شب لوطی بازی پیشه کنند و بجای رفتن به یه رستوان باکلاس و شیک خودشونو این کبابی مهمون کنند
بریم به شب قبل از می سی سی پی و نمایش " افسون معبد سوخته"
این نمایش عاالی بود سه تا عزیز هنرمند پانته آ بهرام ، حمید رضا آذرنگ و مهدی پاکدل بازی میکردند که اون دوتای اول که سالهاست استاد بازی هستند و اما پاکدل عزیز رو خیلی خیلی بهتر و قوی تر از سریال های تی وی دیدم و از بازیش تو تیاتر لذت بردم .
کلا" نمایش قوی و خوبی بود چون منِ محاطب مریض احوال رو که نمیدونم چه پدر کشتگی با خاور دور دارم ، جذب کرد . دوستان قدیمی این خونه میدونند که من خیلی بی دلیل ، خاور دور و همه ی مخلفاتش رو دوست ندارم.
و صد البته نویسندگی نغمه ثمینی و کارگردانی کیومرث مرادی کار خودشونو کردند .. یادم نره یه تقدیر بلند بالا هم بابت نوازندگی زیبای پریا قاسم خانی (دختر بهاره رهنما و پیمان قاسم خانی ) داشته باشم و یه نکته ی خیلی مهم گریم درست و پذیرفته شده ای که مهسا اسکندری (خواهر لاله و ستاره )به روی بازیگران پیاده کرده بود ...
میبینید همه ی عوامل یک نمایش متخصص بودند و کار بسیار عالی از آب درآمده بود .
داستان نمایش رو دوست داشتم، تم عاشقانه ی حزن انگیزی داشت که بخاطر لو ندادن داستان بهتره چیز بیشتری ننویسم .
بعد از نمایش که پوستر رو امضاء می کردیم و مشغول گپ و گفت با دوستان بودیم ، پانته آ و حمید رضا ی عزیز گریم هاشونو پاک کرده بودند و میخواستند از تماشاخانه بیرون برن که همدیگه رو دیدیم و ما کلی ذوق مرگ شدیم .
روراست انقدر دیالوگ ها و گریمشون سنگین بود که رومون نمیشد بگیم عکس بندازیم ولی با لبخند و روی خوششون و دستی که تکون دادند ، روی ما رو زیاد کردند و گفتیم دلمون عکس میخواد و وقتی استقبال کردند و با گوشی های مختلف ژست های مختلف گرفتیم ، در کمال تعجب دیدیم که میگن سلفی هم بندازیم ، سلفی ها خیلی خوشگل تر میشن .
و اما " طپانچه خانم" که با حد انتظار من بسیار متفاوت بود و متاسفانه نظرم رو جلب نکرد
راستش این نمایش رو بخاطر گل وجود فریبا متخصص که بازیش رو خیلی دوست دارم و موضوعی که ازش تو سایت خونده بودم و دیدن محمد نادری که فقط تو برنامه دورهمی مهران مدیری دیده بودمش رفتم .
توضیحات سایت اینطور بود که یکی از زنان باقیمونده دوره قاجار که حالا داره تو پهلوی زندگی میکنه برای انتشار و جا انداختن فرهنگ بهداشت تلاش زیادی میکنه که با موانع زیادی روبه رو میشه ، ولی در طول نمایش اشاره ی ضعیفی به اینمورد شده بود و کلا ماجرا چیز دیگه ای بود .
دیالوگ های اضافه داشت و نمایش بی دلیل کش پیدا کرد . سالن مناسب نبود و تهویه ی خوبی نداشت . از گریم اغراق آمیز و دکور بی جهت هم اصلا خوشم نیومد ..
فقط بازی متخصصانه ی خانم متخصص و دیالوگ های پشت هم و سنگین نمایش خوب بود . جالب اینجاست که ما نمایش رو همراه دوستان و بابا عباس قرار بود ببینیم ولی قبل از اراِئه بلیط ها متوجه شدیم دختر عمه جان و دخترشون هم حضور دارند و چند دقیقه بعد دختر عمو جان و همسرشون هم کاملا" اتفاقی رویت شدند ..
خلاصه سالن نمایش طپانچه خانم کلا" واس ماس شده بود
چنین فک و فامیل فرهنگی هستیم ماااا
با این پست پر تیاتر ، نازلی که غش میکنه از خنده ، سینا هم کهیر میزنه چون اصلا" هنرپیشه ها رو نمی شناسه
*********
دلم براتون تنگ شده بود ، از کامنتای خصوصیتون و اظهار لطف همیشگیتون ممنونم دوستانی که پرسیده بودند دندونپزشکی تموم شد یا نه ، باید بگم بعد از جلسه ی اول که شرحش رو خوندید ، یک جلسه ی دیگه هم رفتم و اون دندون عقبی رو روکش کردم که خیلی خوشگل شده ، پیش بینی دکتر جان اینه که یه جلسه ی دیگه هم باید برای دو سه مورد لب پریدگی دندون های آسیا و جرم گیری برم .. حالا نمیدونم واقعا تموم میشه یا نه .
دکتر جان خیلی ماهن و کارشون هم خیلی عالیه . مخصوصا در زمینه ی زیبایی خیلی قبولشون دارند وقتی تو سالن کار میکنند دکترهای دیگه هم میان درمورد کارشون با ایشون مشورت میکنند .
عکسایی هم که نشونم داده و تعدادیشم تو اینستاش دیدم واقعا خوب کار کرده .
اگر علاقمندید برید نگاه کنید
دوستتون دارم
خوندن پست وبلاگ هوپ عزیز ( که یه خانم دندانپزشکه عزیزه )باعث شد ، مطلبی درمورد حال و هوای این روزهام در دندانپزشکی رو بنویسم .
بیمه ی تکمیلیِ اداره ی عزیز و وزین ما ، برای هر خانواده سالیانه مبلغ یک میلیون و نیم هزینه ی دندانپزشکی در نظر گرفته ، با کسی هم شوخی نداره که یه نفر مجرده ، یه نفر سه تا بچه داره با خانومش میشن پنج نفر ، کلا " یک و نیم بیشتر نیست .. عیب نداره دستشونم درد نکنه ...والله ، با این آرداشون
بعد از ایمپلنت دندون چهارم از بالا ، که دوسال ازش می گذره (پست های مربوط بهش رو که یادتونه؟؟)
دیگه فقط به معاینات سطحی بسنده کرده بودم .
دو سه هفته پیش به خودم گفتم مهردخت که امسال گرفتاره، وقت نداره ولی خودم برم دوباره معاینه ببینم چه خبره اگه کاری لازمه انجام بدم ، بدم که تا آخر سال مهلت دارم وگرنه این یک و نیمه می سوزه . لازم به ذکر است (انگار دارم نامه اداری مینویسم )اداره مون چند سال پیش یه چند هزارمتری زمین ، در فاصله ی پانزده دقیقه ای از اداره مون، که خودشم نفهمید دقیقا" منظورش چی بود خرید..
یه بار گفتن کل اداره و موسسه خدمات رفاهی و مخلفاتش قراره اونجا مستقر بشه ، یه بار گفتن نه ، فقط خدمات رفاهیش اونجا باشه و ..
خلاصه فعلا" یه مجموعه ی بزرگ از خونه های تعاونی مسکن بعلاوه ی بعضی از قسمت های متفرقه ی اداری و یه مرکز پزشکی احداث شده . شواهد امر نشون میده ، زمین فوتبال ، سالن های والیبال و بسکتبال ، استخر و سونا و رستوران و .... در دست احداث می باشد.
خلاصه تصمیم گرفتیم زنگ بزنیم دندانپزشکیش که خیلی تعریفش رو می کنند و وقت بگیریم . برای سه شنبه ی دو هفته پیش دو تا وقت معاینه برای من و همکارم دادند. ساعت ده صبح .
ساعت نه و نیم اومدیم جلوی در ساختمون و گفتیم سلاملکوم ما میخوایم بریم کلینیک سرویس کی میره ؟ (اخه در طول روز چندین بار سرویس میره اونجا و برمی گرده ولی ما ساعتش رو نمیدونستیم)
گفتند سرویس ساعت نه رفته ، یه ماشین دربست گرفتیم و ده دقیقه به ده جلوی میز پذیرش ایستاده بودیم . خانم منشی برامون پرونده تشکیل داد و گفت بفرمایید بنشینید ..
عاقا ساعت ده شد ، ده و نیم خبری از صدا کردن ما نشد . یکربع به یازده رفتم گفتم ببخشید ما دوتا ساعت ده وقت معاینه داشتیم .
خانم منشی به تابلویی اشاره کرد که روش یه جملاتی نوشته بود که معنیش این میشد " فکر نکنید اگه وقتتون ساعت دهه ، ساعت ده میرید تو ، بشینید صبور باشید "
و اضافه کرد : مریض قبلی هنوز داخل هستند .
با لب و لوچه آویزون برگشتیم نشستیم سرجامون . ساعت یازده و نیم دیگه داشت احوالات من بهم می ریخت دوباره رفتم گفتم خانم ما از پرسنل هستیم با مرخصی ساعتی اومدیم اینجا ، گفتیمم که میخوایم بریم معاینه .
دوباره تابلو رو نشون داد و گفت : من تقصیر ندارم مریض داخل هستند . ساعت دوازده و ربع دیدم یه اقای مسن و محترم از در مدیریت اومدن بیرون .
رفتم پیششون شرح ماجرا دادم ، گفتم : من درک میکنم که وقت های دندانپزشکی خیلی دقیق نیست و اگر بیمار اورژانسی بیاد همه ی وقت ها رو جابجا میکنه ولی واقعا" طبیعیه بخاطر یه معاینه ی ساده ما دوساعت و ربعه نشستیم؟؟
گفت : اجازه بدید من بررسی کنم . کله ش رو کرد تو سالن پزشکان و گفت بفرمایید داخل .
دوتایی با اخم و تخم رفتیم تو .
دکتر جوون و خوشرویی (که بعدا فهمیدم دوسال از من کوچیکتره) گفت : سلام خوب هستید ؟
گفتم سلام . نه آقای دکتر .
گفت : ای وای چرا ، خدا بد نده .
دوباره غرغر هام شروع شد گفتم : برای معاینه دوساعت و بیست دقیقه ست نشستم .
عذر خواهی کرد و شروع کرد از همون حرفای تکراری که یه وقت کار طول می کشه و ... لابه لای حرفاشم گفت یه بی حسی میزنیم ، گاهی بیست دقیقه طول میکشه یا مریض می ترسه و ..
گفتم : ببخشید جسارت می کنم ولی بار اولم نیست دندانپزشکی اومدم ، البته مدیریت زمان و نحوه ی کار بنا برسلیقه ی شماست ولی همه جا وقتی بی حسی میزنن، مریض رو نگه میدارن ، یه معاینه رو چک میکنند تا اون بنده خدا بی حس بشه ، نه اینکه پزشک بشینه مریضش رو تماشا کنه تا بی حس بشه .
گفت : حق باشماست ، قبلا هم همین ایراد رو از من گرفتن ، ولی من دوست دارم مریضم کنارم باشه تا بی حس بشه ، یه ذره چپ چپ نگاش کردم و گفتم :
وقت ما ساعت ده بود شما اولین مریض رو نه دیدید، درسته؟؟ گفت بعله .
گفتم: از نه تا دوازده و بیست دقیقه یکمی عجیب نیست؟؟
حتی اگر مریض بترسه یکمی باهاش همدلی کنید ولی دیگه حق نداره همه ی حقوق دیگران رو هم پایمال کنه اگر وحشتش تا این اندازه ست با بیهوشی کاراشو بکنه . نمیدونم والله چی بگم .
دکتر دوباره با خوشرویی گفت : بیاید حالا ناراحتی رو بذاریم کنار .
گفتم : باشه الان دوباره وقت دیگران ضایع میشه .
گفتم ببینید دکتر من این دندون رو دو سال قبل ایمپلنت کردم حالا قرینه ش ایراد داره گفتن باید ایمپلنت بشه چون با روش های دیگه مقاومت نداره . یا این رو ایمپلنت کنید ، یا همه ی دندونامو اگر کاری هست رو به راه کنید . چون میخوام خیلی هم از تعرفه ی بیمه م بیشتر نشه .
همینطور که دندونا مو میدید منم اینه دستم بود و توضیح میداد ، گفت : نه من فکر میکنم بشه با روش های دیگه دندونت رو درست کرد و چند سال برات کار کنه ، یه جرم گیری ، این یکی اینطوری و اما این دوندون جلوییه خیلی تغییر رنگ داده اینم یه کاری کنیم .
گفتم نه دکتر میترسم . گفت چرا؟ گفتم برای اینکه این دندون هیچی نداره یه تیکه دندون لاغر و داغونه ، بیست و نه ساله زیر بار نرفتم دست بهش بزنم چون می ترسم دوام نداشته باشه و من یهو ای مواد رو از دست بدم یا بشکنه و بمونم بی دندون اونوقت تا خودمو برسونم دکتر ، دق میکنم .
گفت : بیا بهم اعتماد کن بهت قول میدم خوب بشه .
گفتم: خالا یه عکس OPGبنویسید من دفعه دیگه میام ببینم چی میشه . گفت : باشه دفترچه ت رو بده . همینطور که دفترچه رو از کیفم در می آوردم ، با خنده و زیر لب گفتم : واااالله ، برای یه عکس دو ساعت و نیمه نشستم ، اصلا" نمیگن الان اداره کن فیکون شده چهارتا کشتی غرق شدن !!
با این حرفِ من دوتایی زدیم به خنده . گفت : بی خیال اینهمه کشتی دارید چهارتاشم غرق شه .
خلاصه انگار دوست شدیم .
دوستم هم نشست و یه نگاه اجمالی به دوندوناش کرد و عکس اونم نوشت ، کیفامونو بغل کردیم و دویدیم بیرون زود یه دربست گرفتیم پریدیم توش ، سه بار تو ماشین بهم زنگ زدن که از در اداره مستقیم بیا بالا فلان کار و فلان کار و فلان کار پیش اومده
گفتم : من بهش میگم الان کشتی ها غرق میشن باورش نمیشه
سه شنبه ی قبلی دوباره پاشدیم رفتیم کلینیک و ده دقیقه بعد نشستم رو یونیت ، عکس رو دید توضیحات رو کامل کرد و گفت:
این دندونت رو میتونم درست کنم اتفاقا وضعش بد نیست قول میدم حد اقل دوسال کار کنه . گفتم باشه . شروع کرد کامل خالی و ترتمیزش کرد و قالب گرفت .
بعد گفت : میخوام برم سراغ دندون جلوییه . گفتم : دکتر توروخدا تو ذوق نزنه ، دو رنگ نشه ، با دوام باشه و ...
گفت :بهت قول میدم .. گفتم باشه .
عاقا این جناب دکتر شروع کرد به کار کردن و جوک گفتن ، خیلی هاشم شنیده بودم ولی حیلی بامزه تعریف میکرد ، منم عین ژله اون زیر تکون میخوردم .
اها راستی اول کلی ازدندونم عکس انداخت . بعد نیم ساعت دوباره شروع کرد به عکس گرفتن . گفتم : ببینم : گفت : ببین ووووی چشمتون روز بد نبینه دوباره اون یه تیکه دندون دااااغوون زده بود بیرون . گفتم: دکتر توروخدا ، خوب بشه هااا من دیوونه میشم زشت بشه .
گفت : خیالت راحت .
کار نداریم ، دوباره یه نیم ساعت گذشت و دکتر اجازه داد اینه رو ببینم
گفتم : نه ، اصلا باورم نمیشه . ممکن نیست انقدر طبیعی .!!!!!
گفت : راااضی هستی ؟؟ گفتم : آآآره ..عاااالیه .
خلاصه خوشحال و خندون و با نیش بااااز از سالن اومدم بیرون و تا همین الان که یک هفته گذشته ، در حال تبلیغ خمیر دندون با لبخند به یاد موندنیم هستم
فقط حیف شد همون موقع همه ی عکسا رو برام فرستاد ولی از اونجایی که کلا اون قسمت اینترنت وجود نداره ، هیچکدوم ارسال نشده و باید دوباره این هفته بگم: بفرست دکی جاااان .
حتما " میخواید بدونید چه بلایی سر دندونم اومده که به این وضع افتاده .. قصه ی غم انگیزی داره .
گویا مهربانو خانم رو در سن چهار سالگی میذارن روی یه میز و میگن برقص .
مهربانو قرتی هم مشغول قردادن و چرخیدن بوده که به وجد میاد و سرش گیج میره . میخوره زمین و لبش خون میاد ، مامان و باباش دندونای صدفی کوچولوش رو چک می کنند و میگن خدا رو شکر نشکسته .
چند سال می گذره ، یه روز که مهربانوی هفت ساله ، یکی درمیون دندونای شیریش افتاده بوده و سرش رو پای مامانش بوده داشته بلبل زبونی میکرده ، مامانش از بالا نگاه میکنه میگه : وااای مهربانو ، پشت دندون جلوییه یه دندون دیگه در اومده .
همون روزعصری میرن دندون پزشک و آقای دکتر میگن همون موقع که خورده زمین دندونش رفته توی لثه، برای همین لق نشده و نیفتاده الان دندون اصلی که دراومده و شما خبر نداشتید ، غذا مونده بینش و کاملا" پوسیده .
همون موقع دندون شیری رو کشیدن و دندون اصلی رو با مواد پرکردند و دکور گذاشتند .
در سن چهارده سالگی یه بار دیگه دندون ترمیم شد ولی بعد از اون مهربانو جرات نکرد هیچ دکتری بهش دست بزنه .
اینم از عکسای قبل که داشتم و این دندون جدید
بچه های پیش دانشگاهی تا زمانی که کنکورشون برگزار میشه ، بارها و بارها دچار ناامیدی و افسردگی میشن و البته این حالت (اگر کوتاه مدت باشه) کاملا" طبیعیه .
سه شنبه ی پیش که مهردخت رو به مدرسه رسوندم خوب بود ولی انگار سه تا زنگ رو امتحان و تست داشتند و این حالت تو مدرسه گریبانش رو گرفته بود .
سر کلاس کارگاه هنر که زنگ آخر داشتند چند تا تست رو که میزنه ، با چشمای اشک آلود(که خیلی کم از مهردخت دیدم) اجازه می گیره و میره بیرون از کلاس .
مهردخت درمورد این استاد برام گفته بود که موقع صحبت کردن ، خیلی به قواعد و دستور زبان فارسی مسلط نیست .
چندین زبان زنده ی دنیا رو صحبت میکنه و تعداد مدارک تحصیلات عالیش از چهار پنج تا گذشته ..به دلیل سواد و مهارت های وسیعش در مباحث علمی و هنری بین خودشون " خفن" صداش میکنند .
روزهای اول سال تحصیلی بچه ها سوالی ازش پرسیده بودند که موجب سوء تفاهم شده بود و گفته بود: میخواید منو امتحان کنید ؟؟
بچه ها از این برداشت جا خورده بودند و شروع به توضیح دادن کرده بودند اما انگار با هر حرف اضافه ای میزان رنجش استاد بیشتر و اوضاع بد تر می شده .
دست آخر مهردخت ( که اصلا" تو پرسیدن اون سوال شرکت نداشته ) میانداری میکنه و میگه استاد من به نمایندگی همه ی بچه ها ازتون خواهش میکنم عینک بدبینی رو بردارید ، قسم میخورم هیچکدوم از بچه ها اون منظوری که شما دریافت کردید رو مد نظرشون نداشتند لطفا به من اعتماد کنید و راحت باشید .
چون امسال سال آخره ، فقط اینو پرسیدند که الگو برداری کنند و پا جای شما که موفقیت هاتون برای همه مون مسجله بذارن. بعدشم رو به بچه ها کرده گفته " همه تایید میکنید؟؟"
اون طفلکیا هم که از بحث و کدورت کلافه شده بودند همه کله تکون میدن که آره بخدا اصلا منظور بدی نداشتیم .
خلاصه موضوع ختم به خیر میشه و رابطه ی استاد با بچه ها اتفاقا خیلی هم خوب میشه و تو این یکماهههمیشه می گفته من تو کلاس شما خیلی خوشحالم .
آهاااان ، به اینجا رسیدیم که مهردخت با گریه از کلاس رفته بیرون . وقتی از مدرسه برگشت هنوز نفسش از دویدن تو پله ها جا نیومده بود که بهم تلفن کرد و موضوع افسردگیش رو بریده بریده تعریف کرد آخرشم گفت :
مامان وقتی برگشتم دیدم استادم برگه تستمو تا کرده گذاشته روی میزم تا لحظه ی آخر متوجه نشدم ولی بعدا" دیدم پشتش برام یه نامه نوشته ... تلگرامتو ببین الان برات میفرستمش
این یه هدیه ی ارزشمند از فرشته ی بدون بالیه که این بار در قالب استاد به مهردخت نازل شده .. میتونست رو ترش کنه و بگه این بهانه ها رو قبول ندارم میخواستی درست درس بخونی ، میتونست اصلا" بی تفاوت باشه و هیچ عکس العملی نشون نده ولی کار به این قشنگی کرده و با زیباترین کلمات حال دانش آموزش رو خوب کرده .
برای این اثر هنری کم نظیر قاب عکس مناسبی سفارش دادیم و مهردخت قصد داره بعنوان یکی از
با ارزش ترین هدایای زندگیش تا آخر عمر، حفظش کنه
" حال همدیگه رو خوب کنیم "
عکس از من ، پست از شما مطمئنم با دیدن این عکس، کلی یاد خاطره های دردناک می کنید .
در رابطه با پست قبل که خیلی کم لطفی کردید این مطالب رو مطالعه فرمایید .
هرروز بازیگران نمایش و بچه های کار با تماشاگران تاتر فوتبال و وسطی بازی می کنند بعد میرن برای اجرا
http://www.irna.ir/fa/News/82275785/
http://www.rahefarda.com/arts-culture/254836
http://www.khabaronline.ir/detail/592522/culture/theater
http://www.tasnimnews.com/fa/news/1395/08/01/1218343/%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%A6%D8%A7%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%A2%DB%8C%DB%8C%D9%85
http://golvani.ir/1395/08/%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D9%82%D9%88%D9%82-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%A6%D8%A7%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D9%87%D8%B1-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C/
در دفاع از حقوق کودکان کار به تئاتر شهر می آییم ، کودکان کار با نمایش "آری یا نه" و با شعار " کار کودکان ممنوع" به تئاتر شهر آمده اند .
: صنم پاشا
کاری از گروه نمایش - نیست -
***********
یادتونه تابستون یه نمایش فانتزی و عااالی به نام "رویای یک شب نیمه تابستان " رفتیم؟؟
یکی از بازیگران توانای این کار ، علیرضا کیمنش بود که از همون شب نمایش دنبال کارها و برنامه هاش بودم ، کم کم تو دنیای مجازی ارتباط گرفتم و دیدم چه ادم حسابی باحالیه ، میدونید چرا میگم آدم حسابی ؟
چون در کنار همه ی توانایی هاش، اعم از قدرت بازیگری ،دغدغه های دیگری هم داره که فقط صاحبان قلب های بزرگ و رئوف دارند .
دغدغه ی علیرضا بچه های کار هستند و حالا تلاش ها در قالب یه نمایش ، نتیجه داده ...
تو این مدت کما بیش در جریان بودم که بچه ها رو با چه مشقتی از بهزیستی میارن و باهاشون تمرین می کنند و گاهی که بهزیستی همکاری نمی کرد کار میخوابید و ...
از این حرفا که بگذریم بنظرم خیلی خیلی شایسته ست که ما هم حمایتمون رو دریغ نکنیم و با دیدن این نمایش ، هر چند از علاقمندی هامون نباشه ، بچه ها رو تشویق کنیم ..
احساس میکنم مسیر زندگی این بچه ها داره تغییر میکنه و این خییییلی خووووبه .
اینم عکس علیرضا جان کیمنش در نمایش " رویای یک شب نیمه تابستان" با این گریم قشنگ و عاااالی